شاعران مازندران.نصرت اله زندی شاعر وادیب..

نصرت الله زندی
سرهنگ نصرت الله زندی فرزند یوسف در 1305 ش در شهرستان زنجان متولد شد. نسبش از طرف پدر و دودمان زندیه و از طرف مادر به آیت الله آخوندی ملاعلی قارپوزآبادی میرسد. وی پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه وارد دانشگاه افسری پلیس شد و بعد از پایان این دوره در شهرهای مختلف به انجام خدمت پرداخت که آخرین پست خدمتش رئیس شهربانی استان مازندران بود و زندی در سال 1356 بازنشسته شد. این شاعر و نویسنده ی با ذوق سال ها است که در ساری مقیم است و شور و شوقی وافر به شعر و شاعری و تتبع در آثار ادب فارسی به ویژه شاهنامه ی استاد طوس دارد. وی عضو ثابت و فعال انجمن ادبی مازندران است و اشعارش را با مفاهیم اخلاقی ، اجتماعی ، حماسی ، تاریخی ، اغلب به شیوه ی شاهنامه و در بحر متقارب می سراید و گه گاه نیز به غزل می پردازد. سادگی و روانی ویژگی ممتاز اشعار او است. سرهنگ زندی شاهنامه ی وزینی به خط تذعیب پدر در اختیار دارد که بسیار زیبا است. ضمناً قرآن نفیس خطی بعنوان ارثیه ی اجدای و تیمن و تبرک نزد ایشان محفوظ است.
آثار ایشان عبارتند از :
1- بابک خرم دین ، جنبش گر آذربایجان
2- ایران نامه ، اثر منظوم از اسامی شهرهای کشور که به چاپ رسیده اند.
3- سیصد داستان ، اثر منظوم مشتمل بر داستان های متنوع و آموزنده (آماده ی چاپ)
از اشعار این شاعر چند نمونه ی زیر را ملاحظه می فرمایید :

مقام مادر
اگر هر چه در آسمان اختر است اگر هر چه یاقوت و سیم و زر است
اگر طول موج زمان و مکان اگر آفتاب و مه و کهکشان
اگر هر چه گل در گلستان بود اگر هر چه سنبل به بستان بود
بریزم به پای تو کم کرده ام جز این اشک کاندر قلم کرده ام
که از آن بسازم یکی شعر ناب زند بوسه بر آن مه و آفتاب
کنم هدیه بر مادر خویشتن که بی او نباشد مرا سر به تن
چه خوش خوانده «زندی» چو بلبل سرود- که بر مادران باد از ما درود
نمک
دو چشمت خمار و رخت پر نمک بنوشم شراب از لبت نم نمک
نبینی که تیر کمان با شتاب چو در رفت ناید دگر باره باز

پاسخ رستم به شیبک خان
به تاریخ خواندم که سردار ترک در آمد خاک خراسان سترک
پس از قتل و غارت ره سیستان بزد تا بسازد ز خود داستان
در آن جا سر گور رستم رسید چنین گفت چون گور رستم بدید
« سر از خاک بردار و ایران ببین به کام دلیران توران ببین »
پس آن گه بگفتا که ای پیل تن اگر زنده بودی چه گفتی به من ؟
وزیرش که مردی خردمند بود و پابند بر زند و پا زند بود
بگفتا به او ای امیر دلیر کرامت نمایی اگر بر وزیر
بگویم که آن رستم نامدار چه می گفت بر شیبک کامکار
بگفتا بگو حق نباید نهفت پس او از زبان تهمتن بگفت :
« چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالی به بیشه در آید دلیر »
منابع :
1- علی زمانی شهمیرزادی ، شعرای مازندران و گرگان ص 9-128
2- ره آورد سبز ، نشریه ی انجمن ادبی مازندران ، شماره ی 6 ص6-40
3- نصرت الله زندی ، ایران نامه ، مقدمه
4- مصاحبه ی مولف با شاعر
5- شرح حال خود نوشت اجمالی شاعر      وبا استفاده از کتا ب سبو ی سخن.

بیان دیدگاه