علی عموییان شعرای مازندران. علی عموییان فرزند محمدعلی متخلص به(آوا)

علی عموییان

علی عموییان فرزند محمدعلی متخلص به « آوا» در 1319 ش در بابل متولد شد. پس از تحصیلات ابتدایی وارد دانشگاه تهران شد و در رشته ی حقوق به ادامه ی تحصیل پرداخت و در سال 1340 مدرک لیسانس گرفت و به استخدام وزارت کشور درآمد و با عناوینی چون بخشدار ، شهردار و مشاور استاندار انجام وظیفه نمود. سپس به وزارت فرهنگ و آموزش عالی منتقل شد و تا سال های اخیر در دانشگاه علوم پزشکی بابل مشغول بود. او اکنون بازنشسته است. عموییان از شاعران توانا و آزاداندیشی است که از همان ابتدا با قلم شیوایش با ظلم و بیداد عصر پهلوی مبارزه می کرد و با انتشار کتاب « فریادها» که مجموعه ی چند شعر از شاعران دهه ی چهل است ، به بیان مسایل سیاسی و اجتماعی آن زمان پرداخت که چندی بعد از طرف رژیم از نشر آن جلوگیری بعمل آمد. پس از آن در مجلاتی چون فردوسی ، نگین ، روشنفکر و امید ایران و جنگ هایی چون « شعر امروز ایران» آثاری از خود به چاپ رساند. مجموعه ای زیر عنوان « در کوچه های باد ، در کوچه های باران » از او منتشر شده است و همچنین کتاب « زمین از آن توست » را در 1389 به چاپ رسانده است .

آوا در هر دو قالب کهن و نو شعر می سراید و گرچه در سرودن غزل و مثنوی تواناست ولی استواری و لطافت کلامش در شعر آزاد متعالی تر است. علاقه ی شاعر به شعر آن قدر زیاد است که خود می نویسد : « هرکز از شعر جدا نشدم و شعر نیز از من دست بر نمی دارد . چون زادگان توامانیم » دو غزل زیر از اوست

آخرین تپش

داغ پای خستگانم در بسیط خاک عشق              باورزم کن ، باورم کن ای همه ادراک عشق

تا بتابد حیرت آیینه از سرگشتگی                  می سرایم اشک را در پرده ی نمناک عشق

نی سوار لحظه هایم در نبرد هست و نیست          سال ها خون خوردم از سرپنجه ی چالاک عشق

لحظه ای بگشاد و چشمت بر غبار آلود درد        تا بشویم زخم دل در چشمه سار پاک عشق

یک تپش مانده ست ،می دانم که می آید نسیم     می برد این ذره را از خاک تا افلاک عشق

مست مستم ، پرده دار حرمت میخانه ام          در نیاز چشم من برگیر جام از تاک عشق

گرچه « آوا » را به نور ساحلی امید نیست      لیک جان را بادبانی کرد در کولاک عشق……..                      ..قطعه دیگر..

به چشمم ناگهان طرح سواری می رسد از دور       اگر فواره گرد و غباری می رسد از دور

هماره سبز می بینم امید دیر سالم را            که روزی لاجرم بوی بهاری می رسد از دور

به بالین افق خورشید سرد عصر پاییزی              به چشم خسته ام شمع مزاری می رسد از دور

عقاب چشم را بگشای بال و پر در این وادی      به هشدار خطر بانگ هواری می رسد از دور

شرار باده را با هیمه ی غم تیز کن ساقی           که در یخبند تاریکی ، خماری می رسد از دور

شبی سرکن به شیر ماه و گرمای نی چوپان        که « آوای » امیر پازواری می رسد از دور

منابع :

1-  فصل نامه ی اباختر ، شماره ی 2 ص 185

2-  یوسف الهی ، سخنوران بابل ص 8-237

3-  خبرنامه ی بارفروش ، نشریه ی بابلی های مقیم تهران ، شماره ی 56 ص 26

4- سبوی سخن 

نا

بیان دیدگاه