رونمایی از کتاب « در جست‎وجوی فضاهای گمشده» برگزار شد.

رونمایی از کتاب « در جست‎وجوی فضاهای گمشده» برگزار شد.

انتشار 31 دسامبر 2013

Shayegan-2

« در جست‎وجوی فضاهای گمشده» تازه‎ترین اثر دکتر داریوش شایگان عنوان صد و چهل و ششمین شب از شب‎های مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی اجتماعی ملت و نشر فرزان روز عصر یکشنبه ۸ دی ماه ۱۳۹۲ در تالار اجتماعات فرزان روز برگزار شد.
مهندس تورج اتحادیه در ابتدای این مراسم از انتشار کتاب‎های دکتر شایگان سخن گفت:
« با عرض خیرمقدم به اساتید و حضار محترمی که به جلسه ما تشریف آورده اند نشست امروز را که رونمائی کتاب جدید داریوش شایگان تحت عنوان “در جستجوی فضاهای گمشده” است شروع می کنیم.
در نشر فرزان روز بسیار مفتخر هستیم که جناب دکتر داریوش شایگان علاوه براینکه از مؤسسین و هیئت مدیره ما هستند بما افتخار مضاعف داده اند بجهت اعتماد به ما برای نشر تألیفاتشان و مقرر فرمودند کلیه این تألیفات تحت نظر خود ایشان با طراحی جدید و متحد الشکل توسط نشر فرزان منتشر شود و اخیرا” چندعنوان که توسط ناشر دیگری منتشر می شد را نیز به جهت انتشار آن به ما واگذار کرده اند.
کتاب”در جستجوی فضاهای گمشده”  پنجمین کتاب از این مجموعه متحدالشکل است که امروز رونمائی می شود. این پنج عنوان را که با طراحی جدید منتشر شده در این جلسه عرضه کرده ایم. چهار عنوان دیگر نیز در همین فورمت جدید طراحی شده اند و بزودی منتشر خواهند شد.

مهندس تورج اتحادیه ـ عکس از ژاله ستار

مهندس تورج اتحادیه ـ عکس از ژاله ستار

منجمله، کتاب بسیار مهم “ادیان و مکتبهای فلسفی هند” است که چاپ اول آن توسط دانشگاه تهران نزدیک به پنجاه سال پیش بوده و چند نوبت نیز توسط ناشر دیگری منتشر شده است. این کتاب در حال حاضر در دست اصلاح حرف نگاری است و امیدواریم بتوانیم آن را در نمایشگاه کتاب در اردیبهشت ۱۳۹۳ عرضه کنیم اهمیت و ارزش علمی این کتاب همین قدر بس که هنوز هم که هنوز است تنها کتاب فراگیر راجع به ادیان و مکاتب فلسفی هند بوده و در این پنجاه ساله، هندشناسی به توانائی علمی پنجاه سال پیش دکتر شایگان نداشتیم که این رشته را فراتر برده و گسترش دهد.
۲ عنوان جدید چاپ نشده هم از تألیفات دکتر شایگان در مراحل آماده سازی و تشریفات اخذ پروانه چاپ هستند.
تشکر می کنم اولا” از تشریف فرمائی دکتر شایگان به این مجلس و همچنین از اعتمادشان به نشر فرزان.
تشکر میکنم از اساتید بهاء الدین خرمشاهی، کامران فانی، ایرج پارسی نژاد، منصور هاشمی، مصطفی ملکیان و ایرج کلانتری که در این نشست، حضور دارند و درمورد کتاب “در جستجوی فضاهای گمشده” صحبت خواهند کرد.
سپس دکتر شایگان خودشان صحبت می کنند و به سوالات حاضران پاسخ خواهند داد.
تشکر می کنم از استادان موسیقی سید آرش شهریاری و علی گرامی که با تشریف فرمائی خود ما را قرین امتنان کردند و قطعه موسیقی از سعدی اجرا خواهند کرد.
تشکر می کنم از بنیاد فرهنگی بانک ملت که با پذیرائی، نشست ما را رونق بخشیدند.
همانطور که گفتم در این جلسه پنج عنوان چاپ شده از مجموعه جدید را عرضه کرده ایم و از دکتر شایگان درخواست داریم در خاتمه جلسه این کتابها را برای علاقمندانشان امضاء کنند.

fainal
خلاف عرف نشر فرزان خواهد بود اگر نشستی داشته باشیم و ذکری از “مجموعه مطالعات ایران باستان” نشود از این مجموعه تا بحال ۱۲ عنوان منتشر گردیده کتاب سیزدهم تحت عنوان “امپراتوری اشکانی و اسناد و منابع آن” نیز آماده است و در هفته آینده توزیع خواهد شد.
این کتاب در حدود ۸۵۰صفحه که فراگیرترین کتاب درباره پارتیان و امپراتوری اشکانی است، دربردارنده آخرین ارزیابیهای علمی براساس نویافته های باستان شناختی بوده و کم کاری مجموعه را درمورد دوران ۴۵۰ساله حکومت اشکانیان پر می کند.
در این جلسه علاوه بر مجموعه تألیفات داریوش شایگان مجموعه مطالعات ایران باستان را هم عرضه کرده ایم و از علاقمندان دعوت می کنیم که بعد از جلسه این کتابهای نفیس را بررسی فرمایند.
مجدد از حضور حضار محترم در این نشست بخارا و نشر فرزان تشکر میکنم و از آقای دهباشی دعوت میکنم جهت اداره جلسه تشریف بیاورند.
سپس علی دهباشی ضمن خیرمقدم به دکتر شایگان، سخنرانان، استادان و جمع حاضر چنین گفت:
« بیش از نیم قرن است که دکتر شایگان با نگاه تاریخی ـ فلسفی و گاه عرفانی خود واقعیت‎های پیچیده و گاه متناقض دوران ما و جامعۀ ایران را به ما ، با تجربیاتی که زیر آسمان‎های جهان آموخته نمایانده است. آثار دکتر شایگان در یک حوزۀ پژوهشی معین نبوده است ولی در هر زمینه‎ای که کار کرده، آثار درخشانی خلق کرده است. اگر به معماری پرداخته، بهترین‎ها را برای معماری ایران و فاجعه‎ای را که برایش پیش آمده نوشته است. شهرت دکتر شایگان در داخل شکل دیگری از آثار او را می‎نمایاند، ولی در خارج در درجه اول ناشی از شناختی است که ایشان بسیار موشکافانه در مفهوم‎سازهایی برای درک والاتر از وضعیت انسان در جهان کنونی به دست می‎دهد که در بسیاری جهات مسئله ایران و کشاکش سنت و مدرنیته است. چهل و پنج سال پیش « آسیا در برابر غرب» را منتشر کرد و اکنون به نگاه « شکسته» و « افسون‎زدگی» رسیده است. و سرانجام بخشی از دکترین استاد شایگان را در زمینه مسائل هنری اعم از نقاشی، عکاسی و معماری و فلسفۀ هنر در کتابی که امشب با عنوان « در جست‎وجوی فضاهای گمشده» رونمایی می‎کنیم نهفته است. در اینجا دکتر شایگان به واقع به عنوان یک فیلسوف فلسفۀ هنر ،در حد و معیار جهانی، به مسائل هنر و معماری و نقاشی و شعر سرزمین خود نگریسته است. »

علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

بهاءالدین خرمشاهی سخنران بعدی بود که درباره داریوش شایگان چنین گفت:
می‎دانم که تمام دوستانی که قرار است سخن بگویند، همه ذهنشان برانگیخته می‎شود که حرف‎های درجه اول برای یک انسان بزرگِ والای ایرانی هم جهان‎شناس به دو  معنا، هم ایشان جهان را می‎شناسند و هم جهان ایشان را می‎شناسد و مایۀ افتخار ایرانی هستند ، بگویند. من باید مطلبم را می‎نوشتم و نوشته‎ام منتها یادداشت گونه و در صفحات سفید اول این کتاب. و اگر هم می‎نوشتم نام آقای شایگان را گذاشته‎ام « وارثِ جام جم.» و چرا این نام را گذاشته‎ام.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش     کو به تأیید نظر حل معما می‎کرد
دیدمش خرم و خندان قدحِ باده به دست     وندران آینه صد گونه تماشا می‎کرد
تماشا که می‎دانید، شب تماشا کنیم و تماشا به معنی اندیشه ورزیدن. ژرف اندیشه کردن. و امروز معنای دیگری پیدا کرده است. در عربی‎اش هم معنای دیگری دارد.
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم     گفت آن روز که این گبند مینا می‎کرد
ایشان وارثِ جام جم‎اند. جامی که حافظ هم وارثش بود. و از سه هزار سال اساطیر ایرانی گرفته بود و زنده کرده بود و خودش هم این جامِ جهان بین را داشت. کل دیوان حافظ یک نگرش جهان نگرانۀ اسطوره‎ای، تاریخی، فراتاریخی ، حِکمی و همه گونه است. و با آن که استاد شایگان کتابی دربارۀ حافظ ننوشته‎اند، ولی مقالات و حتی اشاراتی بسیار بسیار ارزشمند دربارۀ حافظ دارند، اگر چه شاید پنجاه کلمه باشد.
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند / هر آن که خدمت جام جهان نما بکند . جناب استاد شایگان، می‎گویند وحیدِ عصر و فریدِ دهر. اگر آنها تعارف می‎کردند، من تعارف نمی‎کنم. آن سِعۀ صدری که ایشان دارند و این وسعت نظری که ایشان دارند و این ژرف اندیشی که ایشان دارند، مایۀ افتخار روشنفکری پنجاه سال اخیر ایران‎اند. من هم سعادت داشتم که از این پنجاه سال، چهل سال است که شرفِ صحبتشان را درک کرده‎ام. و خیلی آموختم از ایشان، از آثارشان، از مصاحبتشان . صبحت‎های ایشان هم ، همیشه صحبت عادی هم که بکنند، با نگاه فراعادی هست.

بهاءالدین خرمشاهی ـ عکس از مجتبی سالک

بهاءالدین خرمشاهی ـ عکس از مجتبی سالک

آیا آقای دکتر شایگان فیلسوف هستند؟ بدون شک. اما حوزه‎شان فلسفۀ محض نیست. بیشتر فلسفه‎های مضاعف هست که حیطۀ مطالعه و اندیشه‎ورزی نگارششان هست، از جمله فلسفۀ تاریخ هست، باور کنید قصد من لفافی نیست، فلسفۀ علم است. ایشان علم می‎دانند و شبیه ایشان نیم نسل جوان‎تر آقای فانی هستند که همین فضائل را دارند. بعد فلسفۀ هنر هست که به اضافۀ فلسفۀ فرهنگ، دو رشتۀ اصلی ، با وسعت مطالعات و وسعت آثار، که شگفت‎آور است. ایشان فرهنگ‎ها را هم می‎شناسند چون فیلسوف فرهنگ هستند . فرهنگ ایران باستان را که خیلی خوب می‎شناسند و بعد هندشناس هم هستند. ما دو هند شناس برجسته بیشتر نداریم.البته هند پژوه داریم ولی هند شناس ، یکی البته ایشان هستند و یکی دیگر استاد فتح‎الله مجتبایی. یونان را هم که طبیعتاً خیلی خوب می‎شناسند و یکی از رشته‎هایی که ایشان منفرداند در آن، غرب شناسی است. طبعاً روشنفکران هم لابد غرب را می‎شناسند اما نه به این ژرفا، نه به این گسترش. حیرت آور است. چنان که مقالۀ اول این کتاب، کتابی دیده گشا و واقعاً حیرت‏آوری است، دربارۀ سفر به قرن پانزدهم است و قرار بوده که ایشان وقتی مسئولیت گفت‎وگوی تمدن‎ها را داشتند، دعوتی بکنند و به سال ۵۷ می‎خورد و بعد به جای این که دیگران سفر بکنند به ایران، ایشان سفر می‎کنند به جهان. یادگارهای تمدن اینکا، مایا را می‎بینند و سپس کل اروپا را و به ویژه ایتالیا را و به ویژه لئوناردو داوینچی را که خودشان می‎گویند که هیچ کس را به اندازۀ او ستایش نمی‎کنند. و یک صاحب نظری دربارۀ داوینچی گفته، بسی بسیار می‎دانست و می‎کوشید تا از دانسته‎ها فراتر برود، بلکه فراموش کند ، دانسته‎های فاکت را و به اصطلاح جزئی را به دید کلی گر برساند. و ما چه کسی از ایشان غرب‎شناس‎تر داریم؟ البته شرق شناس هم هستند، آسیا در برابر غرب هم یکی از آثار ایشان هست که نمونه‏ای از نگرش ایشان هست.
باری همانطور که عرض کردم این کتاب دیده‏گشاست و خواننده را با بینش‏های حیرت‏آور ایشان درگیر می‎کند. نمی‎دانم شاید دربارۀ ایشان بگویم که اهل رازاند، راز اندیش‏اند. دربارۀ دنیای جدید اطلاعات دارند ولی اطلاعاتشان به دانش و دانششان به بینش بدل شده است. و ایشان یک بینش‏ور بزرگ هستند و به عنوان آخرین عرضم ، می‎خواهم بپرسم این جهان‏های گمشده کجا هستند؟ بیشتر جهان واقعاً گم شده. و چگونه گم شده؟ ایشان چهار شهر را بیشتر نور می‏تابانند و درباره‎شان بحث می‏کنند: وین هست، رُم هست و پاریس قرن نوزدهم هست و اصفهان. اصفهان هنوز نصف جهان هست و هنوز سرجایش هست. و فضاهایش هم اگر بیننده، بیننده باشد هنوز از دست نرفته ولی به گفتۀ خودشان گسل‏های تاریخی و جا به جایی‏های هستی شناختی رخ داده . در واقع نه تنها مکان‏ها گم شده‏اند که زمان‏ها هم گم شده‏اند. ایشان به زمانمکان اشاره دارند و امروزِ اصفهان خودش حاجبِ خودش است. خودش پرده‎پوشِ خودش است. از شدت ترافیک نمی‏شود چهارباغ را ، آثار عظیم تاریخی اصفهان را دید چون آن فضا گم شده. و ایشان خیلی سعی می‏کنند در بازسازی و بازآفرینی آن روح و جان و آن رازِ گم شده در همۀ اینها .و مقالۀ کوتاه ایشان دربارۀ درهایی که آقای کیارستمی عکاسی کردند، دربارۀ نقاشی‎های آقای آغداشلو و غالباً هم مقدمه‏ای بر آن آلبوم‏ها و مجموعه‏های هنرمندان هم نوشته‏اند، آقای سعیدی را معرفی کرده‏اند. باری یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن دشت ملک. امید است که پرگویی نکرده باشم . ولی باور کنید هنگام خواندن این کتاب آرزو کردم که ای کاش می‏‎توانستم کتابی دربارۀ ایشان بنویسم که چگونه از دیدگاه خیامی به نگاه حافظانه می‏رسند.باری امیدواریم برای هشتاد سالگی و بعد صد سالگی ایشان باشیم و جشن سزاواری بگیریم. امروز از وجود شریف ایشان که مایۀ افتخار ایرانی و همه جهان هست بهره بگیریم.
سپس نوبت به دکتر مصطفی ملکیان رسید که دربارۀ داریوش شایگان و اندیشه‎هایش سخن بگوید:
با عرض سلام خدمت تمام خانمها و آقایان و ابراز و اظهار افتخار از این که در محضر همه اساتید و سروران ارجمند، مخصوصاً دربارۀ فیلسوف و روشنفکر بزرگ معاصر ایرانی ، جناب آقای دکتر شایگان سخنانی عرض می‎کنم.
دربارۀ دکتر شایگان در چند محور می‎شد سخن گفت. ولی هر کدام از محورها که من درباره‎اش تأمل کردم، دیدم در این فرصت کم حق مطلب درباره‎شان اداشدنی نیست. مثلاً می‎اندیشیدم که می‎شود دربارۀ دکتر شایگان بحث کرد که رفت نسبت دکتر شایگانِ آکادمیسین و فیلسوف و هند شناس با دکتر شایگانِ روشنفکر چیست و چقدر این دو دکتر شایگان در یک‎دیگر تأثیر گذاشته‏اند و از یک‏دیگر تأثیر پذیرفته‎اند. باز می‎شد بحث کرد دربارۀ این که دکتر شایگان به عنوان یک روشنفکر ایرانی چه وجوه اختصاصی دارد که او را از سایر روشنفکران ایرانی متمایز می‎کند و چه بسا در بعضی از آن وجوهِ تمایز به آنها به ایشان نسبت به اینها امتیاز هم می‎دهد. یعنی هم وجوه تمایزاندیشی ایشان و هم امتیاز ایشان نسبت به روشنفکران هم عصر خود ایشان و هم در حوزه فرهنگ ایرانی چیست، می‏شد سخن گفت. در باب سومی هم می‎شد سخن گفت و آن این که دکتر شایگان به عنوان رابطِ میان فرهنگ ایرانی ما و فرهنگ غرب چه چیزی از غرب به ما رسانده است و چه چیزی از ما به غرب رسانده است و آیا در این انتقال در کدام جهت کوشاتر و ساعی‎تر بوده است و در کدام جهت موفق‎تر. در این باب هم می‎شد سخن گفت. در ابواب دیگری هم می‏شود سخن گفت که من دربارۀ آنها تأملی نکرده بودم ولی من دربارۀ هیچ یک از این سه محور در این چند دقیقه نمی‎توانم صحبت کنم. به نظرم رسید که اشاره به یک نکته دربارۀ دکتر شایگان که نگاهی است بسیار بسیار بالا به مجموعۀ دکتر شایگان بد نباشد. و آن نگاه را من می‎خواهم امروز به اختصار هر چه تمامتر خدمت سروران گرامی عرض کنم.

دکتر مصطفی ملکیان ـ عکس از مجتبی سالک

دکتر مصطفی ملکیان ـ عکس از مجتبی سالک

در آثار دکتر شایگان تا آن جایی که من مطالعه کرده‎ام ، ما توصیف به وفور هر چه تمامتر از وجوه فرهنگی جامعۀ جهانی و جامعۀ ایرانی می‎بینیم . یعنی شما هر کدام از آثار دکتر شایگان را که بررسی می‎کنید، چه در حدِ مقاله چه در حد رساله و چه در حد کتاب، می‎بینید که توصیف‎های فراوانی از هر دو فرهنگ، چه فرهنگ ایرانی و چه فرهنگ جهانی، چه فرهنگ شرق و چه فرهنگ غرب در این آثار هست . در این توصیفات، انصافاً تا آن جا که بنده توان داوری دارم و معلومات این داوری در اختیارم هست، ما کم و کاستی نمی‎بینیم . یعنی توصیفاتمان غنی، کاملاً رنگارنگ، متنوع و کاملاً پذیرفتنی و دل‎نشین‎اند. از این لحاظ کاملاً درست است که استاد بهاءالدین خرمشاهی گفتند که می‎شود از دکتر شایگان به عنوان یک فیلسوف فرهنگ نام برد. »
دکتر ملکیان در بخشی دیگر از سخنان خود چنین ادامه داد: ببینیم که آیا بعد از توصیف ما در آثار دکتر شایگان تبیین هم می‎بینیم و یا توصیه هم می‎بینیم یا نه. تا آن جا که من می‎توانم داوری کنم و شاید هم این داوری کامل نباشد، به نظرم هر قدر که توصیف در آثار دکتر شایگان قوی و کاملاً با عطف توجه دقیق است، ولی گویی دکتر شایگان به تبیین پدیده‎های توصیف شده کمتر علاقه نشان می‎دهند، در آثار ایشان بهترین توصیف‎ها را می‎بینیم اما اگر بپرسیم چرا چنین شده است، دربارۀ این چرایی ما آن قوتی را که ایشان در قسمت توصیف نشان دادند نمی‎بینیم . به تعبیری به نظر می‎رسد نوعی بی‎رغبتی در ایشان برای تببین وجود دارد. علاوه بر این ما در برابر توصیفات ایشان توصیه تقریباً هیچ نمی‎بینیم . من در کل آثار ایشان تقریباً هیچ توصیه‎ای ندیده‎ام. چه توصیه اخلاقی باشد ، چه توصیه حقوقی باشد. چه توصیه زیبایی شناختی، چه توصیه دینی و مذهبی باشد. چه توصیه مصلحت اندیشانه، چه توصیه در تبعیت یا عدم تبعیت از آداب و رسوم و عرف و عادات. هیچ گونه توصیه‎ای من نمی‎بینیم. من همیشه در این اندیشه بوده‎ام که چرا متفکری مثل ایشان که اگر قصد این کار را داشتند مسلماً چیزی کم نداشتند به لحاظ قدرت تفکر و به لحاظ عمق درک، چرا از تبیین مضایقه می‎کنند و چرا در توصیه کاملاً خویشتن‎دارند. من این کمبود تببین و نبودن توصیه را در این می‎بینیم که دکتر شایگان در بن و بنیاد نوعی نسبی‎انگاری دارند و این نسبی‎انگاری به ایشان اجازه نمی‎دهد که به تببین دست بزنند و بر تبیین یک پدیده پای‎فشاری کنند. و به همین ترتیب و به طریق اولی دیگر نمی‎توانند توصیه‎ای هم به من و تو بکنند. »

دکتر مصطفی ملکیان ـ عکس از مجتبی سالک

مصطفی ملکیان و داریوش شایگان ـ عکس از مجتبی سالک

و سپس دکتر ملکیان می‎افزاید:« به نظر من دکتر شایگان یک نسبی‎انگار و در عین حال یک مطلق گراست. یعنی به لحاظ اندیشگی و به لحاظ معرفتی همه چیز را در یک نسبیتی غوطه‎ور می‎بیند اما به لحاظ عاطفی و حسی و هیجانی از این نسبیت خوشش نمی‎آید و دنبال نوعی مطلق است. به تعبیر دیگری در عین حال که شدیداً خواستار این است که در جایی مطلقی وجود داشته باشد که بشود دستاویز من و تو باشد اما در عین حال به لحاظ معرفتی یک چنین مطلقی نمی‎بیند و همه چیز را دستخوش نوعی تتبع ، تنوع، سیلان و دگرگونی و بی‎ثباتی و بی‎قراری می‎بیند. ولی آرزوی چنین مطلقی را در آثار ایشان می‎توانید ببینید . گاهی ایشان این مطلق را  در عرفان ، در هنر و گاهی در وجه جامع‎تری که می‎توانم آن را معنویت بنامم سراغ می‎گیرند. و به نظر من همین نکته است که از ایشان یک فیلسوف نسبی‎انگار و در عین حال یک مطلق‎گرا می‎سازد. و اگر این نکته‎ای که من می‎گویم درست باشد آن وقت باید بگویم که کسی مثل دکتر شایگان در فضایی تنفس می‎کند که بهترین نماینده چنین فضایی را می‎توان حافظ دانست. حافظی که به لحاظ معرفتی دست‎آویزی ندارد ولی به لحاظ گرایشی سخت خواستار این است که یک چیز مطلقی وجود داشته باشد. اگر این تفسیر درست باشد ما دیگر نباید سراغش را بگیریم و از ایشان بخواهیم که توصیۀ روشنفکرانه‎ای بکنند و یا تبیینی بکنند که بخواهند بر این تبیین پافشاری بکنند و آن را مبنای حل مسئله و یا مشکلی قرار بدهند و یا مبنای تصمیم‎گیری جمعی. »
سخنران بعدی این رونمایی کامران فانی بود که از تفاوت میان جستارنویس و مقاله‎نویس سخن گفت:
« کتاب در جست‎وجوی فضاهای گمشده مجموعه مقالاتی است به قلم نویسنده و متفکری که به راستی یکه و یگانه است. من فقط به یکی از جنبه‎های این یِکِگی و یگانگی ایشان می‎خواهم اشاره کنم. و به نکته‎ای هم باز گردم که شاید تا کنون مطرح نشده باشد، اگر هم شده به ندرت بوده است.
گفتم کتاب ایشان مجموعه‏ای از مقالات است . و مقاله چیست؟ تعریفی که معمولاً از مقاله می‎کنند این است که نوشته‎ای است کوتاه و غیرداستانی که معمولاً به یک موضوع و مسئله می‎پردازد. همۀ ما با مقاله آشنا هستیم، با انواع مقاله. کمتر نویسنده‎ای است که مقاله هم ننوشته باشد. ولی آیا مقاله فقط همین است . من فکر می‎کنم یک خلطی پیدا شده، به خصوص در جامعۀ ما که بین دو نوع یا دو ژانر تفاوت نمی‎گذارند، یکیش شاید Article  باشد و دیگری Essay  .هر دو را معمولاً مقاله ترجمه می‎کنند . اخیراً مد شده که برای essay که مقام دیگری نسبت به آرتیکل دارد « جستار» را گذاشته‎اند. و الان بحث زیادی هم در این باره نمی‎خواهم بکنم. ولی مسئله این است که بین دو فرم نوشتاری فرق بسیار زیادی هست . لغت ایسی ( Essay) را اولین بار میشل دومنتین در قرن شانزدهم ساخت و به کار برد. دومنتین که خیلی مورد علاقۀ دکتر شایگان هم هست در واقع بنیانگذار نوعی از نوشته بود. این فرم چنان ویژگی داشت که به نظر من در هیچ نوشتۀ دیگری خودش را جلوه‎گر نمی‎‏سازد. و در میان مقاله‎نویسان، یا اِسی نویسان یا جستارنویسان آقای شایگان به یک معنی یگانه است.

عباس کیارستمی در کنار دکتر داریوش شایگان ـ عکس از ژاله ستار

عباس کیارستمی در کنار دکتر داریوش شایگان ـ عکس از ژاله ستار

و اکنون بگوییم ایسی ( Essay)  چیست و چه فرقی با آرتیکل دارد. مقاله ممکن است خیلی مهم باشد، ممکن است که دربارۀ فیزیک مقالۀ خیلی شیرینی هم بنویسیم ، همینطور دربارۀ پیدایش زبان فارسی مقاله بنویسیم و تحقیقی بکنیم اینها اِسی نیست. در تعریف اِسی می‎توانیم بگوییم که نوشته‎ای است کوتاه، غیرداستانی، معمولاً دربارۀ یک موضوع خاص از دیدگاه شخصی و روایت فردی و تجربه زیستی. یعنی اِسی‎ایست کاری می‎کند که مقاله‎نویس این کار را نمی‎کند. یعنی در واقع نگاه خودش را در میان می‎گذارد با خواننده. این نوع نگاه به یک معنی بازتاب منش  و اندیشۀ نویسنده هم هست . شما همین کتاب « در جست‎وجوی فضاهای گمشده» را از آقای دکتر شایگان نگاه کنید، همان قدر که مطالب زیادی می‎آموزید، ولی از همه مهم‎تر این که خود نویسنده را بهتر از همه می‎شناسید. در واقع در اِسی خود نویسنده است که جلوه‎گری می‎کند و خودش را در ابعاد مختلف نشان می‎دهد . به همین دلیل است که وقتی خواننده‎ای آن را می‎خواند احساس نوعی صداقت و خلوص نیت می‎کند. مقاله‎ها به صورت اِسی که گفتم مقالات دکتر شایگان عموماً اِسی هست، دریچه‎ای است باز به روی خواننده، چنان که در اول دریچه‎ای بود به روی خود نویسنده. نویسنده در اِسی ، همانطور که دکتر ملکیان به خوبی اشاره کردند، به دنبال تحمیل عقیده نیست، به دنبال حتی نتیجه‎گیری هم نیست. یعنی در تمام اینها سعی می‎کند بیان آن چیزی که خواسته در یک فضای آزاد بگوید و به خواننده منتقل کند و در همین جاست که کار اِسی‎ایست متفاوت می‎شود. آن کیمیایی که مقاله را به جستار تبدیل می‎کند ، یا آرتیکل را به اِسی، همان اکسیر هنر است. در واقع اِسی کم کم تبدیل به یک اثر هنری می‎شود. درست مثل این که شما به یک قطعۀ موسیقی گوش می‎کنید، یا به یک نقاشی نگاه می‎کنید.

کامران فانی ـ عکس از ژاله ستار

کامران فانی ـ عکس از ژاله ستار

مقالات آقای شایگان جز اطلاعاتی که به خواننده می‎دهد، شما را در برابر یک اثر هنری قرار می‎دهد که باید شیفته‎اش بشوید. باید از زیبایی‎اش لذت ببرید. و بیش از آن که به دانشی اضافه کند، به بینشی اضافه می‎کند.
در فرانسه بنیانگذار اِسی در واقع مونتین بود و در انگلیس اولین اِسی‎ایست که با مونتین همزمان بود فرانسیس بیکن بود.
در مجموعه مقالاتی که تحت عنوان « در جست‎وجوی فضاهای گمشده» منتشر شده شما با چنین فرم‎هایی رو به رو می‎شوید. در کنار دانشی که در اختیار شما قرار می‎دهد، بینشی را هم به شما می‎دهد. اینجاست که فرم نیز اهمیت و ارزش پیدا می‎کند.»
و کامران فانی در پایان سخنان خود چنین می‎افزاید،« سفر کردن با دکتر شایگان و در معیت ایشان تجربه کردن بسیار فرح‎بخش و لذت‎بخش است.»
و سپس علی دهباشی از مهندس ایرج کلانتری به عنوان سخنران بعدی دعوت کرد و کلانتری در این باره چنین گفت:
« کتاب دیروز به دست من رسید و من در آغاز قصد داشتم نگاهی اجمالی به آن بکنم اما چنان شیفته‎اش شدم که تمام کارهایم را کنار گذاشتم و مشغول کتاب شدم. من در اینجا به شخصیت دکتر شایگان اشاره‎ای نمی‎کنم که دوستان قبل از من گفتنی‎ها را گفتند. فقط به خود کتاب می‎پردازم و من آن را دست‎آورد بسیار مهمی برای ادبیات نقد در حوزۀ هنر می‎دانم. در شرایطی که من فکر می‎کنم جامعۀ فعال هنری ما رابطۀ سیستماتیکی با آموزش عالی و آکادمیک ندارند، ادبیات نقد بسیار مثمر ثمر است. این کتاب بسیار آموزنده است اگر اعضای علمی دانشگاه‎ها، اشخاصی که علاقمند به تحقیق در رشته‎های مختلف هنری هستند ، به این کتاب با تأمل نگاه بکنند. مطلبی که من در فرمت و در ساختار کتاب به عنوان یک اشکال کوچک می‎خواهم مطرح بکنم این است که دکتر شایگان در حوزه‎هایی وارد شده است، محدود است به هنرهای تجسمی و به خصوص در حوزۀ شعر. از ابتدای کتاب که به انتهای کتاب می‎رسیم، می‎بینیم ایشان مصادیقی از هنرمندان ارائه داده‎اند که در آنجا به عکاسی پرداخته شده، به سینما کم پرداخته شده، و به شعر هم به صورتی بسیار زیبا توجه شده ولی به معماری به طور اخص ، صرف‎نظر از آنچه درباره تهران می‎گویند یا اصفهان، نپرداخته‎اند، آنطور که شاید و باید و امیدواریم در آینده به معماری نیز مفصل‎تر بپردازند.
مطلب دیگر این است که این کتاب سئوالات زیادی را مطرح می‎کند. تمام مشکلات و به هم ریختن ارزش‎های زیباشناختی در این کتاب مطرح می‎شود ، یک رابطۀ علت و معلولی دارد و آن مسائل در واقع اجتماعی است. ما اگر بیاییم تاریخ پنجاه سال معاصر را نگاه بکنیم، اتفاقات متعددی را می‎بینیم که برای مثال در حوزۀ معماری می‎افتد، مقبره حافظ، مقبره خیام، مقبره بوعلی را اگر به عنوان آثار معماری تعریف کنیم، ما می‎توانیم کهن الگوهای معماری را بشناسیم که در آن دوره این معماران، معماران مقتدری بودند که می‎توانستند و اختیار داشتند هر کار که دلشان می‎خواهد بکنند، افراد زیادی در کار اینها مداخله نمی‎کردند و یا مثلاً محدودیت‎های بودجه و اجرا نداشتند. ولی به تدریج می‎بینیم که این شخصیت والا و این اقتداری که معمار داشته زایل شده، شاید در دیگر زمینه‎های هنری هم همینطور باشد، در حدی که دیگر هرگز آن توانایی و خلاقیت را که در آن دوره می‎توانستند داشته باشند، نداشتند.

مهندس ایرج کلانتری ـ عکس از ژاله ستار

مهندس ایرج کلانتری ـ عکس از ژاله ستار

به هر جهت، این کتاب، ادبیات بسیار زیبایی دارد و می‎تواند سرمشق فوق‎العاده‎ای باشد برای افرادی که وارد موضوعات نقد می‎شوند. »
سخنران بعدی این مراسم دکتر ایرج پارسی نژاد بود که چنین گفت:
« من می‎توانم ادعا کنم که کتاب را با دقت کافی خوانده‎ام و می‎خواهم با اعتماد به نفس بیشتری راجع به مطالب کتاب، البته با توجه به وقت در کمال اختصار، حرف بزنم. اما پیش از این اجازه می‎خواهم که نخستین دیدارم را با دکتر شایگان روایت کنم.
داریوش شایگان در ایران و جهان یک نام است. این را با علم و آگاهی می‎گویم . ایشان سال ۱۳۴۲ آمدند به ایران . ایشان هند شناس بودند و آیین هند و عرفان اسلامی موضوع رساله دکتری ایشان بود. و وقتی من رفتم به آکسفورد در همان ورودی کالج به یک مرد انگلیسی که عضو کالج بود، برخوردم که ایشان گفت شما ایرانی هستید ، گفتم بله . گفت شما باید داریوش را بشناسید، و منظورش داریوش شایگان بود. گفت شما باید افتخار کنید به داریوش شایگان.

دکتر ایرج پارسی نژاد و علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

دکتر ایرج پارسی نژاد و علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

غرضم این است که هر جا که رفتم در آفاق عالم ، آدمی دیدم صاحب کمالات و علم و دانش از من سراغ داریوش شایگان را می‎گرفت و من واقعاً حس کردم چه ایرانی با افتخاری هستم.» و دکتر پارسی نژاد در ادامه سخنانش به تک تک مقالات کتاب اشاره کرد و چند جمله‎ای دربارۀ هر یک سخن گفت.
محمد منصور هاشمی سخنران بعدی این مراسم بود:
«”در جستجوی فضاهای گمشده” کتاب اخیر استاد داریوش شایگان اثری است درباره هنر یا به عبارت دقیقتر اثری است تکوین یافته در حال و هوای هنر و آثار هنری. شایگان متفکر است و نگاه متفکر با امور و اوضاع و اشیاء به گفتگو می‎نشیند و به آنها بُعد می‎دهد. در این کتاب آنچه مجال این گفتگو و ژرف نگری را فراهم آورده نه سیاست و اجتماعیات که هنر بوده است و این تناسب تام دارد با نحوه نگاه شایگان و شیوه نگارش او و بخش قابل توجهی از دغدغه های فرهنگی اش. از این جهت انتشار این مجموعه مقالات در قالب کتاب فرصت مناسبی است برای آشنایی بیشتر و بهتر با دید و نگرش شایگان.
عنوان کتاب که برگرفته از یکی از مقالات مشهور آن است در اصل تلمیحی دارد به رمان بزرگ مارسل پروست: در جستجوی زمان از دست رفته یا گمشده. کتاب شایگان در جستجوی مکانهای از دست رفته و گمشده است و البته مکانها و اشیاء ظرفی است برای رها شدن زمانهای مستتر در آنها. زمانهایی که تاریخها را می سازند و به عبارت دقیقتر همان تاریخ هایند و تاریخهایی که فرهنگها را می سازند و به عبارت بهتر همان فرهنگ¬هایند. شایگان فیلسوف فرهنگ است و در این کتاب هنر – اعم از معماری و عکاسی و نقاشی و شعر – محل تاملات او درباره فرهنگها و تفاوتهای آنها با یکدیگر بوده است.
مثلا بازدید از نمایشگاهی در واشنگتن به مناسبت پانصدمین سال کشف آمریکا توسط کریستف کلمب که در آن هنر جهان در آن دوره کنار هم قرار گرفته بوده است اولین مجال تامل متفکر ما بوده است. نگاه او همه آثار هنری سنتهای مختلف را مشابه یافته و هنر دوره رنسانس غرب را متفاوت و به این پرسش رسیده و به آن پرداخته است که چرا چنین است؟ چه شده است که در دوره¬ای و در جایی لئوناردو داوینچی پدید آمده است و در دیگر جاها چنین نشده است؟

محمد منصور هاشمی ـ عکس از ژاله ستار

محمد منصور هاشمی ـ عکس از ژاله ستار

یا مثلا این واقعیت که زیبایی¬شناسی و فلسفه هنر در غرب متجدد پدید آمده و در کشورهای دیگر و از جمله فرهنگ ما اندیشیدن به هنر عمدتا مساله متفکران نبوده و نیست، ذهن شایگان را مشغول خود کرده و مقاله دوم کتاب را پدید آورده است. او با این پرسش به دو نکته توجه یافته است. یکی این که در فرهنگهای سنتی با توجه به پیوند هنر با سنت و دین جایی برای طرح مساله هنر منفک از این امور نبوده است. دیگر این که بخشی از اهمیت هنر در غرب واکنش به خردگرایی روشنگری است (از رمانتیسم آلمان تا اندیشه هایدگر) و در فرهنگهایی که هنوز نیازمند آن خردگرایی و علم باوری اند و تجربه روشنگری را بتمامه از سر نگذرانده اند جایی برای آن گونه توجه به هنر باقی نمی ماند.
طبیعی است که این نگاه پرسشگر در برخورد با شهرهای پاریس و اصفهان و تهران با این مساله مواجه شود که اصفهان دوره صفوی و پاریس قرن نوزدهم و تهران امروز هر کدام بر اساس چه درک و دریافتی از عالم شکل گرفته اند و مقاله هایی در توصیف و تفسیر این مکانها و معماری آنها به وجود آورد. یا در رویارویی با تجربه عکاسان و نقاشان ایران به تاویل آثار آنان به بپردازد و مثلا از هاله داشتن عکسها و فوتومونتاژهای بهمن جلالی (به رغم توصیف والتر بنیامین از هنر بدون هاله عصر تکثیر فنی) سخن بگوید. یا نشانه های آب و سبز و دوست و وقت را در شعر سپهری برجسته کند. یا به گفتگو با مجموعه ای از عکسهای عباس کیارستمی بپردازد و آنها را به سخن گفتن وادارد که مثل همه کارهای استادانه او بی سخنی مهمترین سخن آنهاست و نگاه فارغ از جهت گیری هنرمند وجه غالبشان. یا عالم خیالین و لطیف ابوالقاسم سعیدی را روایت کند که گویی تمنای یک عالم است که فقط تا آستانه اش می شود رفت. یا به دنبال جای نقاشی های مستحکم و استادکارانه آیدین آغداشلو در تاریخ هنر بگردد و “خاطرات انهدام” او را دارای حال و هوایی خیامی بیابد و تجربه او را تجربه هوش در دوره آشنایی و گذار.
آثار هنری البته ساکت اند و این به گفتگو واداشتن ها تنها امکان به سخن در آوردن آنها نیست. با ریاضیات مواجه نیستیم که فقط یک جواب درست وجود داشته باشد. حتما تاویلها و تفسیرهای دیگر هم ممکن است. اما این قدر هست که تفسیرها و تاویلهای کتاب “در جستجوی فضاهای گمشده” از نگاه تیزبین ذهنی فرهیخته نشات گرفته و ژرفای اندیشیدن را با خود دارد و به جای خود لذت مواجه شدن با این آثار را مضاعف می کند و به آنها ابعاد تازه ای می بخشد.
گفتم که نگاه شایگان نگاه متفکر است. قبلا درباره این متفکرمان و مفهوم سازی های او در دو کتاب (“هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید” و “آمیزش افق ها”) بحث کرده ام و در اینجا آنچه را پیشتر نوشته ام تکرار نمی کنم. صرفا و به مناسبت انتشار این کتاب، در اینجا این را هم اضافه کنم که متفکران مختلف، نگاه و نحوه بیان خاص خود را دارند. به گمان من نگاه و نگرش شایگان همواره نگرشی است تاریخی و مقایسه ای و نحوه بیان او ادبی و شاعرانه. بر آثار شایگان بوطیقای شاعرانه حاکم است. در این آثار به طور معمول زبان صرفا طریقیت ندارد (به اصطلاح اصولیان)  بلکه موضوعیت دارد. استعاره و تمثیل در کنار تاریخ و تطبیق، اجزاء تاویل و تفسیرهای شایگان اند. از این جهت انتشار این کتاب فرصت مغتنم و اتفاق خجسته ای است چون موضوع آنها  ـ  یعنی هنر ـ بیشترین تناسب را با نحوه نگرش و نگارش شایگان داشته است.
به عنوان نکته آخر این را هم بگویم که انتشار هر اثری از داریوش شایگان به زبان فارسی و در ایران بازگشت آثار او است به خانه اصلی آنها. خوشحالم که این مجموعه در ایران منتشر می شود و امیدوارم رفته رفته همه آثار ایشان به فارسی در اختیار هم وطنانشان قرار بگیرد.»

صحنه ای از رونمایی کتاب در جست و جوی فضاهای گمشده

صحنه ای از رونمایی کتاب در جست و جوی فضاهای گمشده

و بعد نوبت به دکتر شایگان رسید و وی نیز درباره  نگارش این کتاب چنین گفت :
« بعد از این همه تعریف راستش نمی‎دانم چه بگویم. احساس می‎کردم که دربارۀ کس دیگری صحبت می‎کردند. آقای فانی صحبت از مونتین کردند. مونتین می‎گوید: من در پستوی دکان جهان زندگی می‎کنم. من هم همیشه خودم را از پستوی دکان جهان دیده‎ام.هر وقت راجع به من صحبت می‎شود، دائماً فکر می‎کنم دربارۀ کس دیگری است و به من ربطی ندارد. ولی به هر حال خیلی متشکرم.
مطالبی که آقایان اینجا فرمودند واقعاً برای من خیلی آموزنده بود. وقتی آدم خودش را از منشور نگاه دیگران ببیند خودش را کشف می‎کند. مثلاً آقای دکتر ملکیان حرف خیلی درستی دربارۀ من زدند. گفتند که من از یک طرف نیست‎انگارم و از طرف دیگر در جست‎وجوی یک چیز ثابتی هستم و من را به فکر این شعر تی.اس.الیوت انداخت که می‎گوید شاعر در جست‎وجوی نقطه ثابت جهان است و من هم به دنبال چنین نقطه‎ای می‎گشتم، برای همین به عرفان علاقه‎مند شدم، به هند علاقه‎مند شدم.
از این گذشته، آقای خرمشاهی طبق معمول مرا شرمنده کردند من را دارنده جام جم دانستند و ای کاش می‎داشتم. کسی که این جام را داشت، دوست عزیز و از دست رفتۀ من شاهرخ مسکوب است، من همیشه دعاگو هستم.

دکتر داریوش شایگان ـ عکس از ژاله ستار

دکتر داریوش شایگان ـ عکس از ژاله ستار

و آنچه آقای فانی گفتند درست است من خیلی به مونتین علاقمندم. و همیشه هم بوده‎ام. و حال به شما می‎گویم که این مقالات با کسی دیگری هم مرتبط است، با بودلر. من شعر خیلی خوانده‎‌ام و   شاعران را هم خیلی دوست دارم. البته شاعران ایران که معلوم است، خیام و حافظ و مولوی و اخیراً هم خیلی به سعدی علاقمند شده‎ام که یکی از بزرگان ماست و من معتقدم به او بی‎انصافی شده و تحت الشعاع دیگران قرار گرفته است. بله من از بودلر خیلی چیز یاد گرفتم مخصوصاً در ارتباط با شهر. برای آن که والتر بنیامین یک کتاب دربارۀ بودلر که می‎گوید بودلر شاعر مدرنیته است. و این کلمه مدرنیته را خود بودلر ابداع کرد یعنی مدرنیته .و شهر پاریس در تمام اشعار بودلر هست. یعنی اولین شاعری است که دغدغه شهر بزرگ را دارد. هیچ کس قبل از او به شهر توجه نکرده است. از پیرمرد ، از لاشه‎ای که در حال پوسیدن است ، پیش از بودلر کسی حرف نمی‎زد.  از این جهت آقای والتر بنیامین معتقد است که یا شاعران قبل از بودلر داریم و یا شاعران بعد از بودلر. و این کتاب در واقع سیری است بر فرهنگ و آن قسمت اول که سفر من به قرن پانزدهم است به مناسبت نمایشگاه بزرگی بود که به مناسبت کشف قارۀ آمریکا توسط کریستف کلمب به وسیلۀ گالری واشنگتن برگزار شده بود و عجیب بود که تمام فرهنگ‎های جهان در آن حضور داشتند، از ژاپن دوران موروماچی تا سلسله مینگ در چین و امپراتوری عثمانی و در ایران دوران تیموریان، زمانی است که اسپانیایی‎ها قسطنطنیه را گرفته‎اند، تا بیابیم به ایتالیا، به اروپا و بعد هم برویم به آمریکای لاتین که فرهنگ‎های بومی پیش از کلمب، یعنی مایاها . و چیزی که در این سفر برای من جالب بود که چگونه تمام این فرهنگ‎های بزرگ که من می‎دیدم ، از ژاپن تا آمریکای لاتین علیرغم اختلافات فاحش در یک فضا که به آن می‎گویند فضای بینش شاعرانۀ اساطیری جمع شده بودند، ولی در یک گوشۀ دنیا همه چیز عوض شده بود و آن گوشۀ دنیا ایتالیا بود. ایتالیای قرن پانزدهم و کسی که مظهر این بود لئوناردو داوینچی بود که بدون شک برای اولین بار شما آن تابلوها را می‎دیدید، پرسپکتیو مطرح است، بدن انسان مطرح است،کالبدشکافی مطرح است و تمام چیزهایی که در جای دیگر نبود. این خیلی مرا به فکر واداشت و بعد برخوردم به این جمله از بورکهارت که به فارسی هم ترجمه شد و آقای لطفی هم خیلی خوب آن را ترجمه کردند ، با عنوان فرهنگ رنسانس در ایتالیا . و این جمله این بود که قبل از رنسانس تمام جهان یک نوع پردۀ زیبایی بود که اساطیر در آن بود، شعر در آن بود ، خدایان بودند و ناگهان این پرده پاره شد ، در ایتالیا ، در قرن پانزدهم میلادی . از یک طرف دنیای بیرون خودش را نشان داد ، یعنی دنیای ابژکیتو و عینی. و از سوی دیگر دنیای درونی ، یعنی سوبژکتیو است . این برش، این گسست اولین اتفاقی بود که من در آن نمایشگاه بزرگ در واشنگتن دیدم ، یکی در آثار لئوناردو و دیگری در دورل آلمانی که خیلی متأثر بود از لئوناردو . مقاله دومی که در این کتاب مطرح است راجع به بینش نظری هنر است . این خیلی جالب است برای این که این فرضیه با روشنگری شروع می‎شود . می‎دانید که در اواخر قرن نوزدهم فرانسه در واقع حاکم است بر اروپا، هم از لحاظ قدرت اقتصادی و هم از لحاظ هنر و هم از لحاظ دایره‎العمارف که ولتر و هم‏‎فکرانش حاکم‎اند و در آلمان است که واکنشی علیه این تسلط فکری فرانسه ایجاد می‎شود. آلمان کشوری است که قطعه قطعه است و هنوز یکپارچه نشده و بزرگ‎ترین فیلسوفی هم که به روشنگری شکل منسجمی می‎دهد کانت است. ولی کانت در واقع متافیزیک را قفل می‎کند. شما که دیگر به این گونه زبان راه ندارید. در اینجاست که واکنش بزرگ رومانتیست‎های آلمانی دیده می‎شود که می‎گویند حال که ما از طریق فلسفه به مطلق راه نداریم، پس باید از راه هنر به آن راه پیدا کنیم و در واقع هنر می‎شود وسیلۀ شناسایی مطلق. این تئوری خیلی مهم است ، برای این که یک فرضیه آلمانی است که از طریق کالریج در انگلیس اشاعه پیدا می‎کند، از طریق مادام دوستال در فرانسه ولی مسئله‎ای آلمانی است که حتی آثارش را در آوانگارد هم می‎بینیم. در آوانگارد قرن بیستم. خلاصه این کوششی بود که من در این کتاب کردم. و از سویی دیگر می‎خواستم از بزرگان فرهنگ ایران یاد کنم . سهراب سپهری دوستم بود و اگر آثارش را به زبان فرانسه ترجمه کردم به علت حضور خودش بود که کنار دستم نشسته بود و کمکم می‎کرد، چون زبان فرانسه می‎دانست و این اواخر هم به فرانسه شعر گفته بود. چون آنقدر به زبان فارسی فشار آورده بود که بیش از این نمی‎کشید. بعد هم ابوالقاسم سعیدی که نقاش بزرگ ماست و آقای آغداشلو معتقدند که شاید یکی از بزرگ‎ترین نقاشان نسل خودش است. بعد هم مرحوم بهمن جلالی است که اینجا نیست و از دستمان رفت. و من هم خودش را دوست داشتم ، هم کارش را. بعد هم اسدالله بهروزان که من را با ایرانگردی آشنا کرد.و او بود که مرا برد به مدرسه هنرهای تزئینی که تمام نخبگان ایران آنجا بودند، از فریدون رهنما گرفته تا کریم امامی، بیژن صفاری، تناولی، سهراب سپهری، همه آنجا درس می‎دادند و جایی استثنایی بود.این خاطرات آن دوران است و وقتتان را بیش از این نمی‎گیرم»
در پایان این مراسم ، سید آرش شهریاری، آهنگساز و نوازنده تنبور و علی گرامی ، نوازنده سازهای کوبه‎ای به اجرای قعطاتی و غزلی از حافظ پرداختند.

سید آرش شهریاری و علی گرامی ـ عکس از ژاله ستار

سید آرش شهریاری و علی گرامی ـ عکس از ژاله ستار

دکتر سیروس پرهام،دکتر جواد محابی، عباس کیارستمی، دکتر محمد رضا باطنی، سیروس علی نژاد ـ شهرام ناظری، سیروس ابراهیم زاده، ناهید کبیری، قدرت الله مهتدی، خانم مصدق، شاهرخ تویسرکانی، فریده زندیه، ترانه و رکسانا شایگان، هما فره وشی، پری صابری، حمید دهقان، قاجار، هوشنگ اسماعیل زاده، گلبرگ برزین، الهام باقری، نیما افراسیابی، فرهاد مشار، شهین صفوی، محمد حاتمی، علی صدر، نازی قره باغی، مهرداد وحید، لاله ابراهیمی، دکتر ریچارد فولتز و مانیا سعدی نژاد از استادان بخش ایرانشناسی دانشگاه کونکوردیای کانادا، دکتر عبدالسمیع ( از سفارت هند) دکتر اسدالله امیری ( از سفارت افغانستان) ، محمود بهمن پور ( مدیر نشر نظر) داود موسایی ( مدیر فرهنگ معاصر) حسن زاده ( مدیر انتشارات مروارید) عنایت الله مجیدی ( مدیر کتابخانه دایره العمارف بزرگ اسلامی) ، آناهیتا قبائیان ( مدیر گالری راه ابریشم) از حاضران در این مراسم بودند.

دکتر جواد مجابی ـ عکس از مجتبی سالک

دکتر جواد مجابی ـ عکس از مجتبی سالک

بهاءالدین خرمشاهی در کنار دکتر عبدالسمیع ـ عکس ازژاله ستار

بهاءالدین خرمشاهی در کنار دکتر عبدالسمیع ـ عکس ازژاله ستار

سیروس علی نژاد ـ عکس از مجتبی سالک

سیروس علی نژاد ـ عکس از مجتبی سالک

پری صابری ـ عکس از مجتبی سالک

پری صابری ـ عکس از مجتبی سالک

علی دهباشی و جمشید ارجمند ـ عکس از مجتبی سالک

علی دهباشی و جمشید ارجمند ـ عکس از مجتبی سالک

دکتر داریوش شایگان در کنار مهندس ایرج کلانتری ـ عکس از مجتبی سالک

دکتر داریوش شایگان در کنار مهندس ایرج کلانتری ـ عکس از مجتبی سالک

شهرام ناظری در رونمایی کتاب در جست و جوی فضاهای گمشده ـ عکس از ژاله ستار

شهرام ناظری در رونمایی کتاب در جست و جوی فضاهای گمشده ـ عکس از ژاله ستار

دکتر داریوش شایگان کتاب « در جست و جوی فضاهای گمشده » را امضا می کند ـ عکس از مجتبی سالک

دکتر داریوش شایگان کتاب « در جست و جوی فضاهای گمشده » را امضا می کند ـ عکس از مجتبی سالک

بهاء الدین خرمشاهی، عباس کیارستمی و مصطفی ملکیان ـ عکس از ژاله ستار

بهاء الدین خرمشاهی، عباس کیارستمی و مصطفی ملکیان ـ عکس از ژاله ستار

پرونده يي كوچك براي 75 سالگي بهرام بيضايي

پرونده يي كوچك براي 75 سالگي بهرام بيضايي
غریبه بزرگ
 


ايراني‌ترين هنرمند جهاني ما اكنون در ايران نيست

مهدي هاشمي

آقاي بهرام بيـضــايـي هم‌رديف دو، سه تن از بزرگان ديگري چون احمد شاملو است كه عمر ما را با معنا كردند. اگر بهرام بيضايي هم شاعر بود، شايد اين بزرگي خود را به صورت گسترده‌تري نشان مي‌داد. به خاطرهمين، ابعاد اين بزرگي در بين ما اهالي تئاتر و سينما خودش را نشان مي‌دهد. بيضايي چه در تئاتر و چه در سينما صاحب يك زبان ويژه است. زبان شكل و فرم ايجاد مي‌كند و به همين خاطر حضور اين هنرمند بزرگ ما حضوري تاريخي است. زبان ما مايه بزرگي كشور ما است و شخصيت‌هاي بزرگي چون حافظ متعلق به شيراز نيستند بلكه به يك فرهنگ و كشور تعلق دارند. پس چراغي كه بيضايي روشن كرده است، در تاريخ ما هميشه شعله‌ور خواهد بود. اما بي‌توجهي و بي‌دانشي يكسري از آدم‌ها باعث شده است كه اين چراغ در ايران روشن نباشد. در كشورهاي ديگر چراغ‌هاي ديگري روشن هستند و حضور بيضايي يك چراغ روشن ديگر به آنها اضافه خواهد كرد. اما چرا اين چراغ نبايد در كشور خودمان روشن باشد؟

متاسفانه با زور و قدرت و كم خردي خاطر بيضايي را آنقدر آزرده كردند كه بار سفر بست.

يك بار در مصاحبه‌يي در مجله فيلم گفته بودم كه حضور و ايستادن در كنار بيضايي آهن نامنظم سرشت مرا منظم مي‌كرد چرا كه وجود او مانند يك آهنربا بود. من اگر وزير فرهنگ بودم (من نمي‌دانم كه چرا واژه ارشاد بايد كنار فرهنگ بيايد!)، يك صدم پول‌هايي را كه صرف هزينه‌هاي دولتي مي‌شود، به استاد بيضايي مي‌دادم كه آثارش را بسازد. افسوس مي‌خورم كه چرا مجلس ضربت زدن اجرا نشد و نقش‌هاي مختلفي كه در تئاترها و فيلم‌هاي استاد قرار بود بازي كنم و به خاطر مهاجرت و مشكلاتي كه برايشان درست كردند، محقق نشد. قرار بود كه طومار شيخ شرزين را من بازي كنم كه اين اتفاق هم نيفتاد. حضور بيضايي خود بالاتر از هر جايزه‌يي است. جايزه را مدت‌ها پيش به خاطر فيلم اشغال كه اجازه ندادند بسازد، گرفته بود.

آقاي بيضايي بازيگران خود را بسيار دوست داشتند و در پشت صحنه خيلي مفرح برخورد مي‌كردند. يادم مي‌آيد كه زماني دوستاني چون سوسن تسليمي مهاجرت كرده بودند و من هم اسباب كشي داشتم و قرار بود براي چند هفته به خارج از كشور بروم. بيضايي فكر كرده بودكه من هم قصد مهاجرت دايمي دارم و با چشمان رنگي اشك‌آلودش به من گفت: شما هم مي‌خواهي بروي؟

و من گفتم: من قصد مهاجرت دايمي ندارم و براي دو، سه هفته به خارج از كشور مي‌روم.

و حالا كسي كه اين حرف را به من زد، خود از اين كشور مهاجرت كرده است. اين ايراني‌ترين فردي كه در تاريخ ما نامش مانند حافظ و شاملو چون ماه فروزان مي‌درخشد، حالا در ايران نيست.

 
 
 
 
 
تمام آن خيابان‌هاي يك‌طرفه
 
حميد امجد

سپيدي مو راست است و سوي چشم‌ها كه بر هزاران هزار واژه، سطر، صفحه از فرهنگ اين سرزمين نهاده شد و جاني كه تهمت‌ها خريد تا نگاهي تازه‌تر و انساني‌تر بر صحنه‌هاي ما و در تصويرمان از خويش بيافريند. تقويم اين كارنامه دروغ نيست؛ بيش از نيم‌قرن كار خلاقه بي‌وقفه و انديشيدن به هر آنچه عادات ديرين از ما مي‌خواستند، انديشيدن به آنها را رها كنيم و به نتيجه رسيدن توليد (فقط) 10فيلم بلند، چهار فيلم كوتاه و 9 نمايش از بيش از 160نوشته براي فيلم و تئاتر كه هنوز بيش از نيم‌شان منتشر نشده‌اند. درازاي سالياني كه بر اين كوشش رفته، راست است و باز آنچه راست نيست، پيري و خستگي او است. به هر سطر نوشته‌هايش بنگريد و هر تصوير كه ساخته، تا ببينيد نشاني از پيري در او يافتني نيست. نوجويي، تنوع، دقت وسواس‌گون در جزييات و كيفيت نهايي هر اثر گواهي مي‌دهند او در عين پختگي، هنوز و همچنان جوان و جوان‌تر از نسل‌هاي بعدي است. صداي او در 75 سالگي همچنان خروش است و جست‌وجوي تازگي و جديت در كار و كار و كار، نه ناله و ديروزينگي و فرسايش. طي سه سال و نيمي كه از سفرش مي‌گذرد، بسيار شنيده‌ايم كه هر سخني از او را با دريغ و دريغ‌ها همراه مي‌كنند. اما دريغ نه بر او كه بر آن تنگ‌نظري‌ها و كوته‌نگري‌هاست كه سال به سال فضاي كار كردن را بر او تنگ‌تر و دشوارتر كرد و دريغ‌ها بر صحنه‌ها و پرده‌هاي ما است كه از او و دانش و تجربه‌اش بي‌بهره مانده است. او از خستگي نرفت؛ در پي فضايي براي كار و كار و باز هم كار بيشتر رفت. براي پژوهشگري كه او است چيزي طبيعي‌تر از اين نبود كه 30 سال بعد از خروج اجباري از دانشگاه، باز به پژوهش و تدريس دانشگاهي برگردد ولي ما عاقبت روزي درخواهيم يافت كه خسارت به خارج راندن اين سرمايه‌ها از كشور كمتر از خسارت آن سه‌هزارميلياردهاي معروف نبوده است. 23 سال پيش، روزي در اوايل دي ماه 1369، با آقاي بيضايي از سر تمرين‌هاي مقدماتي فيلم «مسافران» در اتاق مخروبه‌يي در اداره تئاتر درآمديم به خيابان پارس، نزديك تنديس فردوسي. آقاي بيضايي بايد خود را به دفتر فيلم مي‌رساند كه در آن هزار كار بر زمين مانده بود و من همراه ايشان مي‌رفتم. نشستيم توي سواري كهنه آقاي بيضايي كه تا از توقف در حاشيه خيابان درآمد، يك بنز آخرين مدل، خلاف جهت خيابان يك‌طرفه جلوي‌مان سبز شد و بوق بلندش لحظه‌يي خشك‌مان كرد. راننده بنز سر بيرون آورد و عربده‌كشان رگ گردن دراند كه: «بكش كنار آقاي بافرهنگ!» و لحنش را موقع گفتن «بافرهنگ» چنان كشيد كه خوب حالي‌مان شود اين بدترين قسمت فحش است. منتظر بودم آقاي بيضايي، پشت فرمان، دست‌كم به آقاي توي بنز يادآوري كند او است كه خلاف آمده. اما چهره آقاي بيضايي يك‌باره به نيشخندي شكفت و فقط زير لب گفت: «بالاخره يكي به من گفت بافرهنگ»!او همه عمر قانون خيابان‌هاي يك‌طرفه فرهنگ را مراعات كرد و باز البته بسياري كسان- كه پيدا بود خيلي عجله دارند- راه بر او بستند. آن روز من حيران و خشمگين گفتم: «يعني به آن آقا هيچ نگوييم؟» آقاي بيضايي گفت: «دير است و خيلي كار مانده كه بايد به آنها برسيم.»

 
 
 
 
 
جاي شما بر صحنه‌ها خالي است
 
پرويز پورحسيني

آقاي بيضايي سلام

تولدت مبارك. با شناختي كه از شما دارم مي‌دانم هر كجاي اين كره خاكي كه باشيد ايراني هستيد و به ايران فكر مي‌كنيد و مهم‌تر از همه اينكه كار مي‌كنيد. مي‌نويسيد و گاهي نمايشي را به صحنه مي‌بريد ولي مي‌دانم آنجايي كه دوست داريد نيستيد. در جايگاهي كه بايد باشيد نيستيد و ما آنچنان كه بايد شما را قدر ندانستيم. يادم هست كه هميشه مي‌گفتيد هيچ‌وقت نتوانسته‌ايد آن كاري را كه دوست داريد در زمان مناسبش انجام دهيد، چه تئاتر و چه فيلم. مي‌گفتيد كارهايي را اجرا مي‌كنيد كه امكانش وجود دارد. باز به ياد دارم كارهاي باارزشي را دست گرفتيد كه به سرانجام نرسيد و مطمئنم اگر آن كارها به سرانجام مي‌رسيد، كارهاي ماندگاري مي‌شد. اشرافي كه شما به پيشينه هنرهاي نمايشي اين سرزمين داريد باعث مي‌شود كه هميشه كارهايتان راهگشاي ما باشد براي استفاده از امكانات بالقوه هنرهاي نمايشي ايران. من فقط سهم كوچكي در همكاري با شما داشتم ولي در هر دو كاري كه با شما همراه بودم بسيار آموختم و لذت بردم. باشو غريبه‌يي كوچك كه كاري شد ماندگار در سينما و نمايش كارنامه بندار بيدخش كه هرگز از خاطره دست اندركاران تئاتر محو نخواهد شد. من به سهم خودم متاسفم شما كه يكي از سرمايه‌هاي فرهنگي اين ملك هستيد اينجا نيستيد. جاي شما بر صحنه‌هاي تئاتر و پرده‌هاي سينماي اين سرزمين است. هر كجا هستيد بهترين‌ها را برايتان آرزو مي‌كنم.

 
 
 
 
 
وارونه بخوانيد
 
نغمه ثميني

خداحافظ آقاي بيضايي

حالا كه اين نامه را به پايان مي‌برم، به سال ديگر همين روزها فكر مي‌كنم. اينكه دور و اطراف شب يلدا باز از روزنامه‌يي به من زنگ خواهند زد كه براي شما تبريك تولد بنويسم؟ و آيا من مردد خواهم شد كه آيا بنويسم يا ننويسم؟ و از كجا شروع كنم و در كجا تمام؟ آيا باز بي‌آنكه بدانم چرا نامه را سر وته براي شما خواهم نوشت؟ و بعد از خودم خواهم پرسيد كه چرا دو سال- سال ديگر مي‌شود سه سال – مدام است كه هر وقت مي‌خواهم به شما تبريك بگويم، بي‌درنگ نامه را از پايان به آغاز مي‌نويسم؟ آيا باز فكر نخواهم كرد كه اين نمودگار جهاني است سخت وارونه؟ يا بروز « نامه‌يي» وضعيت پا در هوايي كه در آن معلقيم؟…

با شرايط و موقعيتي خداحافظي مي‌كنيم. دست تكان مي‌دهيم و بدرود مي‌گوييم اما اين بدرود تنها توهم است و ما همچنان همانجاييم. پيش نمي‌رويم. فرو مي‌رويم. از يك سال پيش كه به شما تبريك تولد گفتم تا امسال مثل برق و باد گذشت اما در اين گذار برق و باد، چيزهايي تغيير كرده. سال قبل كه به شما تبريك تولد مي‌گفتم سراسر بغض بودم و در خيال مهاجرت. برايتان نامه نوشتم شما آنجا كه هستيد داريد مرزهاي ايران را گسترش مي‌دهيد و راستش سمت پيكان اين سخن نه تنها به سوي شما، كه به سوي خودم بود و به سوي همه دوستانم كه همه از هول بازنوشتن و باز در كشو گذاشتن به رفتن فكر مي‌كردند.

فكر مي‌كردم اين تسلي خوبي است براي كساني كه رفته‌اند و رفتن‌شان، گريز نيست. رفتن‌شان اعتراض است يا قرار است باشد اما امسال سال ديگري است. يك شب فرصت كرديم بغض‌مان را باز كنيم. شايد خوش‌خيال بوديم آن شب. شايد چندان عميق نبوديم و بازي سياست را نمي‌شناختيم يا مي‌خواستيم كه نشناسيم. هر چه بود و هر چه بوديم، آن شب از آن ما بود و جاي شما خالي. بسيار خالي. فكر مي‌كنم حالا وقت برگشتن است.

تولدتان مبارك آقاي بيضايي عزيز.

آيا لازم است باز تكرار كنم شما چه جايي در ادبيات نمايشي ايران داريد ؟ آيا لازم است بگويم تولد شما براي ما ادبيات نمايشي‌چي‌ها مهم است؟ آيا لازم است بگويم اگر‌ زاده نمي‌شديد، نمايشنامه‌نويسي ايران يكي از چند ستون اصلي‌اش را نمي‌داشت؟ فكر نمي‌كنم. شما اينها را بسيار شنيده‌ايد و ديگران بسيار گفته‌اند. اما شايد لازم است بگويم كه نسل جديد قلم به دستي به ميان آمده متولد دهه 70 كه نه جنگ را ديده و نه انقلاب را و نه كتاب‌هاي شما را دانه دانه مثل قحطي‌زده‌ها در سينما كريستال پيدا كرده. نسلي كه خيلي با نسل ما و شما فرق دارد. ظاهرش شلوغ و سردرگم و بي‌تمركز است اما نگاهش آنجا كه بايد نقادانه است. چارچوب نمي‌پذيرد. جسور است و راحت عليه نسل قبلي‌اش مي‌شورد و تعريفش از ادب و احترام نسبت به نسل پيشين به تمامي دگرگون شده. اين نسل همزمان كه به شما تبريك تولد مي‌گويد نقدتان مي‌كند. اين نسل مي‌تواند تفكيك كند كه چه كارهايي از شما را دوست دارد و چه كارهايي را نه. كمتر اسير نام‌ها و اقتدار سنگين نسل‌هاي قبلي است. مي‌خواهد از هر چه در گذشته داشته فراتر رود. گاهي مي‌تواند و گاهي نه. اگر برگشتيد ايران ترديد ندارم كه رويارويي با اين نسل برايتان عجيب خواهد بود. اين نسل مثل هر نسل ديگري مختصات خودش را دارد. همان نسلي است كه راه را باز مي‌كند تا شبي از شب‌هاي بهار بغض‌مان را دسته جمعي بشكنيم. در پاراگراف بعدي / قبلي درباره اين شب توضيح خواهم داد. بهانه نوشتن اين كلمات تولد شماست. مي‌دانم روزهاي تولد روزهاي سختي است. دست كم از يك سني به بعد سخت و سخت‌تر مي‌شود. مي‌شود فكر كردكه جشن تولد بازمانده تهي شده آيين تشرف است. آييني كه جوان قبيله با دشوارترين آزمون‌ها دست و پنجه نرم مي‌كند تا به قبيله‌اش متشرف شود. حالا اين آزمون به نظرم دروني شده. يكجور آزمون دشوار هر ساله كه ما از خودمان مي‌پرسيم سال پيش به كجاي اين شب تيره تشرف يافته‌ايم و بار ديگر كجا خواهيم بود؟ و كيست كه روز تولدش از خودش نپرسد كجاي اين دنيا را گرفته و جايش در ميان ديگران كجاست؟ آيا روزهاي تولد براي شما هم سخت است؟ فكر مي‌كنم نبايد سخت بگيريدش. شما براي سينما و ادبيات نمايشي ايران بيش از يك نفر بوده‌ايد. شما آن جوان قبيله‌ايد كه آزمون‌ها را خيلي خوب پشت سر گذاشته‌ايد: با روحيه معترض‌تان، با تن در ندادن‌هايتان و عمق دانسته‌هايتان. حال‌تان خوب است؟ نمي‌خواهيد برگرديد؟ حالا وقت بازگشتن است. هنوز البته كتاب‌ها در ارشاد مانده‌اند و مجوز نمي‌گيرند. هنوز معلوم نيست طرح‌ها و فيلمنامه‌هاي در كشو مانده چه خواهند شد. اما در عين حال اميد هم هست. حالا وقتي است كه بايد برگرديد. حالا وقتي است كه بايد بياييد. با ما اميدوار شويد و بعد اگر لازم شد با ما اميدتان را از دست بدهيد و برويد تا جايي بيرون از ايران مرزها را گسترش دهيد. همه عميقا چند ماه به اميدواري نياز داريم. ما داريم اين اميد را به پس ذهن مي‌فرستيم شايد در اين فاصله معجزه‌يي رخ دهد.

تولدتان مبارك.

اين تبريك را از طرف خودم، ارواح نياكان فراموش شده، ايزد بانوان بارور، اساتيد مهجور، آدم‌هاي گمشده در تاريخ، عشاق و مجانين هزارويك‌شب و دوستان پير و جوانم به شما مي‌گويم. ما هم از بودن شما خوشحاليم. تبريك تولد من در همين چند سطر ابتدايي پايان مي‌يابد اما آيا مي‌توانم چند كلمه ديگر هم براي شما بنويسم؟

سلام آقاي بيضايي عزيز.

 
 
 
نگاهي به جهان سينمايي بهرام بيضايي
 
راهي كه من بروم، تنــها بايد رفت
 

ميلاد دارايي

براي بررسي سينماي بيضايي و باز‌گفتن ويژگي‌هاي آن، مي‌توان همان چند عنوان هميشگي را نوشت و گذشت: احضار اسطوره‌ها، نقش كانوني زنان، جست‌وجوي هويت يا تقابل خرد و جهل اما به‌راستي آنچه در پس همه اين ويژگي‌هاي البته يكه و تمايز‌بخش، خود‌نمايي مي‌كند و به‌نوعي، تمام اين ويژگي‌ها از دل آن سر‌برمي‌آورند، چيست؟

تبلور اين نگاه ايراني و آيين باور را مي‌توان در فيلم مسافران مشاهده كرد. اصلي‌ترين عنصر فيلم آيينه‌يي است كه بايد به مجلس عروسي برسد؛ آيينه‌يي كه ميراث گذشتگان است

1- «معلمي داشتيم كه اعلام كرد براي هر تعداد غلط ديكته بايد آن را ضربدر خودش كنيم و به اين تعداد از روي ديكته بنويسيم… من ديكته‌ام خوب بود و معمولا 20 مي‌شدم، اما وقتي معلم اعلام كرد كه همه فهميدند، من دستام را بلند كردم و گفتم نه. گفت چطور نفهميدي؟

گفتم اين‌كار درست نيست و اصلا يعني چه؟ چطور آدم يك‌شبه 400 بار از روي يك ديكته بنويسد؟ گفت: خفه شو، بشين. نشستم..

گفت تو كه ديكته‌ات خوب است. گفتم من براي خودم نمي‌گويم.

گفت: به‌ هر حال قانون همين است و شروع كرد به ديكته ‌گفتن. من ننوشتم، سفيد دادم و صفر شدم.

گفت بايد 400 بار از روي ديكته بنويسي. گفتم من يكي هم نمي‌نويسم. گفت حالا مي‌بينيم.

فردا رفتم مدرسه، بدون اينكه چيزي نوشته باشم. تمام ساعت چوب را به تن من خرد كرد كه مي‌نويسي يا نه؟ من هم گفتم نه، نمي‌نويسم و بالاخره ننوشتم.»1

2- اين خاطره مي‌تواند دريچه مناسبي براي ورود به جهان سينمايي بيضايي باشد و بسياري از ويژگي‌هايي را كه بعدها به نقش‌مايه‌هاي آثار او بدل مي‌شوند، باز‌بتاباند: نه‌گفتن، ايستادن و تسليم‌نشدن و راه خود را رفتن.

3- براي بررسي سينماي بيضايي و باز‌گفتن ويژگي‌هاي آن، مي‌توان همان چند عنوان هميشگي را نوشت و گذشت: احضار اسطوره‌ها، نقش كانوني زنان، جست‌وجوي هويت يا تقابل خرد و جهل اما به‌راستي آنچه در پس همه اين ويژگي‌هاي البته يكه و تمايز‌بخش، خود‌نمايي مي‌كند و به‌نوعي، تمام اين ويژگي‌ها از دل آن سر‌برمي‌آورند، چيست؟ آيا نقب‌زدن به اسطوره‌هاي كهن در روزگار اسطوره‌ستيزي يا پرداختن به زنان در دل سينماي مردانه رايج يا نكوهش جنگ در دوره جنگ‌ستايي، همه و همه، از نوعي ستيز و جدال با رسم روز و جستن راه‌هاي نيافته و نرفته سخن نمي‌گويند؟ و آيا بر اين‌ مبنا، نمي‌توان خود اين ستيز و جدال را اساس كار بيضايي در تمام دوران كاري‌اش دانست؟

4- «در من هيچ عنصر قهرماني‌‌اي نيست، من هيچ مورچه‌يي رو نكشته‌ام، با اين وجود دخترتونو دوست دارم.»

اين جمله‌هاي آقاي حكمتي در رگبار (1350)، فيلم را كاملا توضيح مي‌دهد؛ مردي كه قهرمان نيست و فيلمي كه قرار نيست به ذهن خو‌كرده به آبگوشت و آواز ايرج و دستمال يزدي و كلاه‌مخملي از يك‌سو و سينماي قيصري و چاقو و ناموس‌پرستي از سوي ديگر، روي خوش نشان بدهد و راه خودش را مي‌رود، راهي كه «تغيير» را پيشنهاد مي‌دهد و به نوعي فهم متقابل و -‌به‌قول خود فيلمساز- «شناخت و شعور و درك يكديگر» 2راه مي‌برد. مايه‌يي كه در اثر پيشين بيضايي، فيلم كوتاه «عمو سيبيلو»، هم وجود دارد. در واقع، شخصيت حكمتي نماينده نوعي برداشت فرهنگي از مفهوم مبارزه است كه در هياهوي دهه 40 و ولع سيري‌ناپذير روشنفكرانش براي عمل‌گرايي، يك وصله نا‌جور بود؛ يك غريبه كوچك.

5- «… غريبه و مه عكس‌العمل تندي در برابر نوع خاصي از سينماي دهاتي ايراني بود.»3

در سال‌هاي ستايش بدويت روستا و تصوير‌هاي كليشه‌يي از صفا و صميميت و خلوص روستا‌نشينان، «غريبه و مه» (1352) راهي يكسر متفاوت مي‌رود؛ روايت ورود يك غريبه (طرح مورد علاقه بيضايي) و آنچه جمع با او (و با هر غريبه ديگري) مي‌كند، بي‌ذره‌يي ستايش از كليت روستا و روستا‌نشيني. عوض ستايش، بيضايي مي‌كوشد آن جمع نا‌همگون را روانشناسي كند، آيين‌هايشان را زير ذره‌بين ببرد و بر‌خلاف پسند روز، زني به‌ظاهر شوي‌مرده را، شور‌نمرده و همچنان زنده تصوير كند و ضمنا در ساختار سينمايي فيلمش هم به تجربه‌هايي نو دست بزند (گريز فيلم از واقع‌گرايي‌ها و واقع‌نمايي‌هاي رايج، اهميت طراحي صحنه و لباس در آن، پرداخت صحنه‌هاي پر‌جمعيت و به‌ويژه جنگ پاياني، بخش‌هايي از اين تجربه‌هاي نو هستند.)

«چريكه تارا» (1357)، در واقع نسخه تكامل‌يافته «غريبه و مه» است (در فاصله ميان اين دو، فيلم نه‌چندان موفق «كلاغ» هم ساخته مي‌شود.) يكي از بهترين‌هاي كارنامه بيضايي كه باز «ضد فيلم دهاتي 4» است؛ در آن همه روستايي‌ها لزوما ساده‌دل يا مثبت‌انديش نيستند و از مايه آشنا و گهگاه ايدئولوژيك تقابل شهر و روستا هم خبري نيست. در «چريكه تارا»، ضمنا، بر‌خلاف گذشته‌پرستي يا گذشته‌ستيزي رايج آن سال‌ها، به اهميت «شناخت» گذشته اشاره مي‌شود، آن هم نه از لا‌به‌لاي روايت فاتحان و تاريخ‌نويسان كه با رجوع به مردم بي‌نام تاريخ (ديالوگ مرد تاريخي اين است: «داستان قبيله من در كتابي نيست؛ در خاك، باد و گياه است. آدم‌هاي كتابخوان تنها آنچه را مي‌بينند، باور مي‌كنند.») ضمن اين، فيلم، همچنان كه بارها گفته شده، از ساختار تعزيه (نه لزوما در معناي آشناي امروزينش) بهره مي‌برد و همزمان هم آن را وارونه مي‌كند: از خير و شر‌هاي از پيش تعيين‌شده دوري مي‌كند و يك زن را به عنوان نقش اصلي تعزيه بر‌مي‌گزيند.

«چريكه تارا»، از سوي ديگر، يكي از مهم‌ترين تلاش‌هاي بيضايي براي ساخت يك زبان سينمايي داراي تشخص و اصالت است، تلاشي كه در نوع روايت، ميزانسن‌ها، طراحي حركات و تركيب‌بندي‌ها تبلور مي‌يابد و همان زباني كه خود بيضايي، اندكي پيش‌تر در مصاحبه‌يي با

«سايت ‌اند ساوند» از آن سخن گفته بود: «من در جست‌وجوي زباني هستم الهام‌گرفته از نگارگري‌ها، اساطير و فرهنگ ايراني، تعزيه و تماشا.»

6- اما در «مرگ يزدگرد» (1360)، ستيز و جدال با پذيرفته‌ها به حيطه تاريخ كشيده مي‌شود: چه كسي شاه را كشت؟ فيلم، جداي از به چالش كشيدن روايت جا‌افتاده تاريخي از مرگ يزدگرد سوم مي‌كوشد از مفهوم رايج فيلم تاريخي فرا‌تر برود و همچون فيلم قبلي، به بخش نا‌گفته تاريخ يعني مردم بي‌نام و نشان آن نقبي بزند. در كنار اين، «مرگ يزدگرد»، بي‌واهمه از برچسب رايج «فيلم تئاتري»، تلاش مي‌كند با تبديل يك نمايشنامه به فيلم و رعايت وحدت مكان در تمام طول فيلم (به استثناي صحنه پاياني)، در مرز باريك ميان سينما و تئاتر رفت‌و‌آمد كند و دانسته‌هاي بيضايي از تعزيه و ساير نمايش‌هاي شرقي را هم به‌كار ببندد و دست آخر به فيلمي شگفت‌انگيز بدل شود با 480 تصوير كه «هيچ‌دوتاي آن يكسان نيست.»5 افزون بر اين، دستاورد ديگر بيضايي در «مرگ يزدگرد»، روي‌آوردن به زباني نو و تجربه‌نشده و متفاوت از نمايش‌ها و فيلم‌هاي تاريخي رايج است، زباني كه در مرزي باريك ميان امروزي و تاريخي و اديبانه و روزمره حركت مي‌كند و جداي از اين، در سطحي ديگر با يكي از درونمايه‌هاي اساسي فيلم (با توجه به زمان ساختش) نيز پيوند مي‌خورد و بي‌آنكه به چشم بيايد، مرز‌هاي ميان گذشته و حال را از ميان بر‌مي‌دارد و بر تكرار‌پذيري تاريخ انگشت مي‌گذارد. تقريبا از اينجا به بعد است كه ديالوگ‌نويسي هم در سينماي بيضايي به مشخصه‌يي تمايز‌بخش بدل مي‌شود (هر‌چند در فيلم‌هاي قبلي هم مي‌توان چنين تشخص و تمايزي را ديد، اما نه به اين روشني) ديالوگ‌هاي فيلم‌هاي او هم ربط چنداني به جريان عمومي ديالوگ‌نويسي در سينماي ايران ندارند؛ كلمات و عبارات كوتاه است، كمتر واژه‌هاي بيگانه شنيده مي‌شود (مگر به‌ضرورت، مانند ديالوگ‌هاي نايري در «سگ‌كشي») و ديالوگ‌ها بيشتر از آنكه واقعي باشند، نمايشي‌اند و در مواردي (مثل واپسين فيلمش، «وقتي همه خوابيم») كمي تخت و تصنعي و يكسان‌ساز.

7- مهم‌ترين جنبه تمايز‌بخش فيلم بعدي بيضايي، «باشو، غريبه كوچك» (1364)، البته اين است كه يكسره

(و بدون هيچ توضيح، ترجمه يا زيرنويسي) با دو زبان خاص (گيلكي و عربي خوزي) پيش مي‌رود و نگران نفهميدن بيننده نيست اما ضمنا از اين جنبه نيز كه سوداي قهرمان‌پروري و جنگ‌ستايي سينماي رايج دهه 60 را هم به كناري مي‌نهد و نيز از اين جهت كه همچون دو فيلم ديگر بيضايي كه به آنها اشاره شد (غريبه و مه، چريكه تارا)، به دام روستا‌زدگي‌هاي رايج نمي‌افتد، با سينماي متداول مي‌ستيزد و راه خود را از آن جدا مي‌كند. در «باشو»، همچنين، مرد به عنوان همسر، عاشق يا حامي، ديگر اساسا غايب است و از قضا زن است كه به تمامي در نقش حمايت‌كننده/ پرورش‌دهنده ظاهر مي‌شود و در كنار اين، سويه اسطوره‌يي زنان فيلم‌هاي پيشين (و به‌ويژه «غريبه و مه» و «چريكه تارا»را نيز حفظ مي‌كند و گسترش مي‌دهد.

8- نكته مهم در دو فيلم بعدي، «شايد وقتي ديگر» (1366) و «مسافران» (1370)، طرح اوليه آشناي آنها و آشنايي‌زدايي از اين طرح اوليه در ادامه فيلم است.

اولي از طرحي آغاز مي‌كند كه به‌نظر پيش‌پا‌افتاده مي‌رسد: مردي به زنش مشكوك مي‌شود و تصور مي‌كند مورد خيانت واقع شده است. فيلم جلو‌تر مي‌رود و مساله خواهران گمشده مطرح مي‌شود و باز تصور پيش‌پا‌افتاده‌بودن تقويت مي‌شود، اما دست آخر، با فيلمي روبه‌رو هستيم كه از قالب ابتدايي‌اش بيرون آمده و به فيلمي درباره گذشته، تاريخ و هويت بدل شده است (هر‌چند لغزشش در تاييد جهان مردانه و اين نتيجه‌گيري نهان را كه كيان جز به كمك مدبر نمي‌توانست گذشته و هويتش را باز‌بيابد و از دست كابوس‌هايش خلاصي پيدا كند، نمي‌توان ناديده گرفت.)

«مسافران» هم با طرح كمابيش آشناي «تبديل عروسي به عزا» آغاز مي‌كند

(كه در كار‌هاي خود بيضايي هم بي‌سابقه نيست و نمونه ديگرش «شب سمور» است)، اما دوباره و مثل مورد قبلي، در حصار طرح اوليه محصور نمي‌ماند، وسوسه عزا و مرگ را پس مي‌زند، به محملي براي ارجاع به انبوهي از اسطوره‌ها و آيين‌ها بدل مي‌شود و فرم تعزيه را با ساير اشكال نمايش شرقي تلفيق و امروزين مي‌كند و نهايتا از طرح ابتدايي خود آشنايي‌زدايي مي‌كند (و اين البته جداي از ارزش يا كيفيت فيلم است، كه مي‌توان مجزا پيرامون آن سخن گفت.)

مي‌توان همچنان اين نوشته را ادامه داد و به مثال‌هاي بيشتري رسيد. مي‌شد اصلا با آثار نوشتاري بيضايي و «آرش»اش آغاز كرد، كه در واقع، پاسخي بود به روايت مرسوم از اسطوره آرش يا از واپسين تلاشش، «هزار‌افسان كجاست؟»، سخن گفت كه باز پاسخي است به تصور جا‌افتاده‌يي كه «هزار و يك شب» را افسانه‌يي عربي مي‌داند يا مي‌شد به اين پرداخت كه چرا در همه اين سال‌ها، نقش بيضايي به عنوان يك هنرمند / روشنفكر كمتر مورد توجه قرار گرفته و بسياري از صحبت‌هايش- كه برخلاف بسياري از هم‌نسلانش، همچنان دقيق و تيز‌بينانه است و قطعا و حتما هم از صحبت‌هاي بي‌مصرف بسياري از روشنفكران جعلي فعلي، نو‌تر و كارآمد‌تر است- ناشنيده و ناخوانده مانده. البته مي‌شد و مي‌شود و ضمنا با اين‌همه، مي‌توان اميدوار بود كه همه اين ستيز با رسم روز و كنار‌نيامدن با پذيرفته‌هاي مرسوم و اين همه آفرينش و خلاقيت بي‌پايان، هنوز تداوم بيابد و همچنان حيرت بيافريند و مگر جز اين است كه «تنها اميد، خلاقيت است؟6»

پي‌نگاشت

1: در اين نوشته، بنا به محدود ‌بودن حجم صفحه و همين‌طور اولويت‌بندي آثار، فيلم‌هاي كوتاه بيضاي و همين‌طور سه فيلم بلندش (كلاغ، سگ‌كشي، وقتي همه خوابيم) مورد بررسي قرار نگرفته‌اند.

پي‌نگاشت 2: نقل‌قول‌ها برگرفته از:

1- غريبه بزرگ؛ زندگي و سينماي بهرام بيضايي، محمد عبدي، نشر ثالث

2- بهرام بيضايي؛ جدال با جهل، نوشابه اميري، نشر ثالث

3 و 4- گفت‌وگو با بهرام بيضايي، زاون قوكاسيان، انتشارات آگاه

5- سينما و ادبيات؛ چهارده گفت‌وگو، مسلم منصوري، نشر علم

6- سر‌زدن به خانه پدري؛ گزارش نكو‌داشت بهرام بيضايي در كاشان، به كوشش جابر تواضعي، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

عنوان نوشته، برگرفته از ديالوگي است از فيلمنامه «عيار تنها»

 
 
 
نگاهي به درونمايه دو فيلم باشو غريبه‌يي كوچك و مسافران
 
ما فرزندان ايران هستيم
 

بهنام شريفي

سيـنماي بهرام بيضايي را بايد با توجه به ويژگي‌هاي يگانه‌اش مورد بررسي قرار داد. سبك و زبان خاص بيضايي تمام آثار نمايشي‌اش را داراي جهان ويژه و خود بسنده‌يي كرده است. در جهان بيضايي زنان جلوه‌يي اسطوره‌يي و ازلي از ايزد بانوي مهر ايراني هستند و اين جهان آكنده از باورها و زبان و فرهنگ ايران در گذر زمان است. اين نوشته سعي دارد كه بر دو فيلم باشو غريبه‌يي كوچك (1364) و مسافران (1370) تمركز كند و درونمايه اين دو فيلم را مورد بررسي قرار دهد. در باشو غريبه‌يي كوچك، باشو به صورتي كاملا اتفاقي وارد جهاني جديد مي‌شود و از ميانه دود و جنگ و هياهو به بهشت سرسبز شمال كشور مي‌رسد. رابطه او با نايي‌جان كم‌كم از مرزهاي واقعيت به جهان اسطوره‌ها وارد مي‌شود. نايي جان مانند ديگر زنان آثار بيضايي نماد ايزدبانوي مهر ايراني است. او با وجود مشكلات بسيار و جبر محيط و فقدان همسر براي كودك جنگزده آغوش باز و مهر مادري را معنا مي‌كند و به همين خاطر است كه بيضايي در ميانه جنگ بهترين فيلم جنگي سينماي ايران را مي‌سازد، بدون آنكه درگير شعارهاي روز شود. شايد از همين رو است كه فيلم چند سالي توقيف و روز به روز ارزش‌هايش بيشتر شناخته مي‌شود. نايي جان، نماد وطن تنها و استواري است كه فرزندان خاكش را فارغ از رنگ پوست و نژاد دوست مي‌دارد و دل‌نگران آنهاست. از عنصر زبان در اين فيلم به غايت هوشمندانه استفاده شده است. زبان جنوبي و شمالي در كنار هم قرار مي‌گيرند و پيوندي دروني ايجاد مي‌كنند. در اين ميان تماشاگري كه اين دو زبان را نداند هم اين رابطه را كاملا درك مي‌كند چرا كه زبان در ابتداي فيلم به عنوان عاملي بيگانه‌ساز استفاده شده و هر چه فيلم جلوتر مي‌رود، زبان به رفتار بدل مي‌شود و هنر كار بيضايي در اينجاست كه مخاطب ناآشنا به اين دو زبان هم، كم‌كم ظرفيت‌هاي اين زبان‌ها را هم درك مي‌كند. سكانس گفت‌وگوي ابتدايي نايي با باشو تفاوت‌هاي دو فرهنگ را نشان مي‌دهد و اين بيگانگي به خاطر عنصر زبان برجسته مي‌شود تا در نهايت به نگاهي ملي برسد. در مسير نگاه اسطوره‌ساز بيضايي، باشو غريبه كوچك فيلمي عميقا ملي و ايراني است.

تبلور اين نگاه ايراني و آيين باور را مي‌توان در فيلم مسافران مشاهده كرد. اصلي‌ترين عنصر فيلم آيينه‌يي است كه بايد به مجلس عروسي برسد؛ آيينه‌يي كه ميراث گذشتگان است. بيضايي با فاصله‌گذاري غريب ابتداي فيلمش كه هنوز هم تكان‌دهنده است، از زبان مهتاب سرنوشت اين آيينه را بازگو مي‌كند. اما در اين ميان شخصيتي وجود دارد به نام خانم بزرگ كه مرگ فرزندان و غياب آيينه را باور ندارد. واژه آيينه از آيين گرفته شده و آيين به معناي طريق و شيوه است. ما در آيينه موجوديت خود را مي‌بينيم و آيينه با اين معنا نمادي از آيين است. آييني كه ما بايد خود را در آن پيدا كنيم تا گذشته و حال و آينده‌مان رنگ هويت ما را بگيرد. به همين خاطر است كه خانم بزرگ (يكي ديگر از ايزدبانوهاي آثار بيضايي) شكستن آيينه- بخوانيد مرگ آيين – را باور نمي‌كند و تا انتها با ايماني كه در نقاطي رنگي از جنون مي‌گيرد منتظر آيينه مي‌ماند. تركيب جهان واقعيت با جهان اسطوره‌يي بيضايي در مسافران به كمال مي‌رسد. در اين ميان مجلس دو پرده‌يي عروسي و عزا، به شادماني و سوگواري يك تاريخ مبدل مي‌شود. شايد اين سوگواري تنها به خاطر مرگ عزيزان نباشد بلكه اين سوگ به خاطر از دست رفتن آيين‌ها هم باشد و نكته كنايي در اينجاست كه خانم بزرگ در اين سوگ شركت نمي‌كند و به آيين تا به انتها ايمان دارد. هر چند كه در تنهايي خود ترك برمي‌دارد اما در ميان جمعيت با اعتقادي راسخ منتظر آيينه مي‌ماند. پايان دو پهلو و كنايي بيضايي كه آشكارا ماهيتي فراواقعي دارد، آيين و اسطوره را پاس مي‌دارد و تك تك افراد چهره‌هايشان را در اين آيينه مشاهده مي‌كنند. عنصر زبان در مسافران هم با دقتي فراوان به كار برده شده است. آدم‌هاي مختلف مسافران با توجه به تيپ و موقعيت اجتماعي خود لحن‌ها و گويش‌هاي متفاوتي دارند. اما در نهايت هر كدام جزيي از پيكره زباني واحد هستند. زباني پيراسته و يكپارچه كه جهان نمايشي آثار بيضايي را يگانه مي‌كند. استفاده از تعزيه به عنوان هنر نمايشي بومي و تاريخي ما در ميزانسن‌هاي بيضايي، تركيبي باشكوه ازسينما- تئاتر مي‌سازد و پيشنهاد تازه و بزرگي به هنرهاي نمايشي ايراني ارائه مي‌دهد. به خاطر همين بايد با خط‌كش‌هاي اين جهان به تفسيرش رسيد. عبارات سينماي تئاتري و تئاتر سينمايي كه در تمام اين سال‌ها بدون پشتوانه‌هاي تئوريك درباره آثار بيضايي و چند تن ديگر به كاربرده مي‌شود، ديگر محلي از اعراب نخواهند داشت. سينماي بيضايي را بايد با توجه به وجوه نمايش‌گون آن مورد بررسي قرار داد. درباره مرگ يزدگرد هم بارها گفته شده كه تله‌تئاتر است. اما اگر كمي دقيق‌تر شويم، متوجه مي‌شويم كه بيضايي، عناصر نمايشي و دغدغه‌هايش در زمينه‌هاي اسطوره‌ها و فرهنگ ايراني را در فرم آثارش متجلي مي‌كند و در آثاري موفق‌تر است كه اين تركيب به انسجام و وحدتي دروني مي‌رسد. مسافران و باشو غريبه‌يي كوچك مثال‌هايي از سينماي پس از انقلاب بيضايي هستند كه توانسته‌اند در كنار حفظ دغدغه‌هاي او پيشنهادهاي تازه فرمي ارائه كنند و در عين حال به نگاهي ملي و ايراني برسند. بايد بار ديگر به تركيب سينماي ملي كه از زبان بسياري در اين سال‌ها بيرون آمده است فكر كرد و آن را دچار يك بازانديشي كرد. ما وقتي مي‌توانيم به سينمايي ملي برسيم كه در كنار حفظ ويژگي‌هاي ملي، به فرمي بومي و اينجايي برسيم. به نظر نگارنده بيضايي در سينماي خود گام‌هاي بزرگي براي رسيدن به سينمايي ملي و ايراني برداشته است.

یلدا،شب عاشقان بی دل شبی دراز باشد،یلدا آبستن است،آبستن خورشید

تاریخچـه ای از شـب یلدا و گرامیداشت آن

  • پرینت
  • پست الکترونیک
 

یلدا از نظر معنی معادل با کلمه نوئل از ریشه ناتالیس رومی به معنی تولد است و نوئل از ریشه یلدا است. واژه یلدا سریانی و به معنی ولادت است. ولادت خورشید (مهر و میترا) و رومیان آن را (ناتالیس انویکتوس) یعنی روز (تولد مهر شکست ناپذیر) می نامند.

شرق شناسان و مورخان متفق القولند که ایرانیان نزدیک به هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را که درازترین و تاریک ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در کنار یکدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی روحیه آنان را تضعیف نکند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یک شب طولانی و سیاه که تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند.

در این جستار از سخنرانی دکتر جنیدی و دکتر کزاری برداشت هایی شده که : جشن شب یلدا، همانند جشنهایی همچون نوروز و مهرگان، پس از تازش اسکندر، تازیان، و مغولها پابرجا مانده است و در تک تک خانه های ایرانیان راستین با گردآمدن خانواده ها به دور هم برگزار میشود.

فردوسی خردمند در شاهنامه میگوید:
نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نوید

از این بیت میتوان پی برد که در سرزمینهای بجز ایران آغاز فصل ها را نمیدانستند اما ایرانیان در آن زمان به این دانش دست پیدا کرده بودند. در زمان تاختن تازیان به ایران گاهشماری ایرانیان که بر پایه ی خورشید بود، به گاهشماری بر پایه ی ماه دگرگون شد، اما پس از چندی خیام به روی کار آمد و این گاهشماری خورشیدی را دوباره بنیان نهاد تا باز جشنهای ما زنده باشند و ما آنها را برگزار کنیم. به جز این، ایرانیان همیشه آیین هایشان همراه با شادی بوده و احترام ویژه به نور و روشنایی داشته اند.

از این روست که ایرانیان درازترین شب را بیدار مینشینند تا بیرون آمدن خورشید را نظاره گر باشند. از این پس است که دوران کمبود نور و روشنایی پایان یافته و دوران فزونی خورشید و نور و روشناییست. در این میان ایرانیان با روشن کردن آتش و چراغ به یاری خورشید می آیند و تا صبح بیدار میمانند. یکی دیگر از دلائل برگزاری این جشن، شب زادروز ایزد مهر یا میترا است. مهر به معنای خورشید است و تاریخ پرستش آن در میان ایرانیها و آریایی ها به پیش از دین زرتشت بازمیگردد، که پس از ظهور زرتشت این پیامبر او را اهورامزدا تعریف کرد. یکی از ایزدان اهورایی مهر بود که هم اکنون بخشی از اوستا به نامش نامگذرای شده است.

همانطور که اشاره شد اولین نشانه ها به مراسم شب یلدا مربوط به دوران پیش از زرتشت است یعنی شب زاده شدن ایزد مهر. ایزدی که خورشید گردونه اوست. هنگام رواج آیین مهر در اروپا، مراسم شب یلدا با شکوه هرچه تمامتر برگزار می شد. هنگامی که مسیحیت از کشتار بی رحمانه پیروان مهر، در اروپا رواج یافت، اولیای دین پی بردند که برانداختن برخی سنتها و آیین های مهر غیر ممکن است. از این رو شب میلاد ایزدمهر را به میلاد مسیح در ۲۵ دسامبر بدل کردند. فاصله مختصری که میان این دو جشن وجود دارد، حاصل اشتباه در محاسبه تقویم است. در حقیقت میلاد مسیح همان شب یلدای پیروان مهر است که در ایران نیز گرامی داشت آن با رواج دین زرتشت از میان نرفته، هنوز نیز مردم آن را بزرگ می دارند.

آداب شب یلدا در طول زمان تغییر نکرده و ایرانیان در این شب، باقیمانده میوه هایی را که انبار کرده اند و خشکبار و تنقلات می خورند و دور هم گرد هیزم افروخته و بخاری روشن می نشینند تا سپیده دم بشارت شکست تاریکی و ظلمت و آمدن روشنایی و گرمی (در ایران باستان، از میان نرفتن و زنده بودن خورشید که بدون آن حیات نخواهد بود) را بدهد، زیرا که به زعم آنان در این شب، تاریکی و سیاهی در اوج خود است.

یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال با دیوان حافظ است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند. در برخی دیگر از جاهای ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد. بازگویی خاطرات و قصه گویی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه این ها ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر آیند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده برسانند. در سراسر ایران زمین، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه و انار در شب یلدا جزو آداب و شیوه ی آن نباشد.

یلدا در افسانه ها و اسطوره های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در «خرم روز» مکرر می شود. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه وطولانی است که همانا شب یلداست.


یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره
یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود
با اولین شب پاییز آمده بود
و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید
تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند
یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت
و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد
گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد
یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت
آتش که می دانی، همان عشق است
یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد
آتش در وجود یلدا بارور شد

فرشته ها به هم گفتند:
یلدا آبستن است. آبستن خورشید
و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد
و شبی که آخرین قطره را ببخشد
دیگر زنده نخواهد ماند

فرشته ها گفتند:
فردا که خورشید به دنیا بیاید یلدا خواهد مرد

یلدا آفرینش را تکرار می کند

بازار خرید شب یلدا (شب چله) یا درازترین شب سال در آخرین روز پاییز

شب ماسوجی ایبوسه،ارثیه معنوی و تمدنی ژاپن: ماده عطرآگین ۹ ماده ۹ قانون اساسی این کشور با این محتوا، که ملتی به اتفاق آراء؛ آن هم نه با زور تحریم، که داوطلبانه خود را از داشتن ارتش و نیروی نظامی محروم می‌کند، رنگ و بوی نادری به قانون اساسی این کشور می‌دهد، اتفاقی که آن را از حدود ۲۰۰ قانون اساسی در جهان متمایز می‌کند. قانون اساس

English: Military use of children in iran-iraq...

استفاده نظامی از کودکان در جنگ ایران و عراق ،جبهه‌های ایران

English: Military use of children in iran-iraq...

استفاده نظامی از کودکان در جنگ ایران و عراق ،جبهه‌های ایران

شب ماسوجی ایبوسه برگزار

انتشار 19 دسامبر 2013

ebose

شب « ماسوجی ایبوسه» صدو چهل و پنجمین شب مجلۀ بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی اجتماعی ملت، موزه صلح و دانشکده مطالعات جهان ( گروه مطالعات ژاپن) عصر روز سه شنبه ۲۶ آذر ماه ۱۳۹۲ در محل موزه صلح برگزار شد.

این نشست با سخنان دکتر محمد رضا سروش ، رئیس هیئت مدیره موزه صلح شروع شد که از تاریخچه موزۀ صلح سخن گفت:

« موزه صلح تهران یکی از موزه‌های عضو شبکه بین‌المللی موزه‌های صلح است. هدف اصلی این موزه‌ها ترویج فرهنگ صلح از طریق نشان دادن پیامدهای ناگوار جنگ و خشونت و آثار زیانبار آن بر انسان‌ها و محیط زیست است. موزه‌های صلح بیشتر از آن که مکانی برای تماشای اشیاء تاریخی باشند، محلی برای گفت‌وگو، برنامه‌های آموزشی و پژوهشی و فرهنگ‌سازی هستند.

 این موزه در ”پارک شهر” و در مرکز شهر تهران قرار دارد و بنیان‌گذاران آن اعضای انجمن حمایت از قربانیان سلاح‌های شیمیایی هستند. این موزه ابتدا در سال ۱۳۸۶ در این مکان راه اندازی گردید و پس از مدتی ساختمان آن بازسازی شد. ساختمان جدید این موزه با حضور میهمانانی از کشورهای مختلف در تیرماه سال ۱۳۹۰، افتتاح شد.»

دکتر محمدرضا سروش ـ عکس از مجتبی سالک

سپس دکتر محمد رضا سروش به علت برپایی این نشست در موزه صلح اشاره کرد:

« کتاب باران سیاه دربارۀ قربانیان سلاح‎های کشتار جمعی است و رنجی که انسان‎ها از مواجه شدن با این سلاح‎ها متحمل می‎شوند. همانطور که می‎دانید سلاح‎های کشتار جمعی در جنگ جهانی اول به صورت سلاح‎های شیمیایی مورد استفاده قرار گرفت. استفاده از این سلاح‎ها به مقدار زیاد توسط دولت‎ها درگیر جنگ به مقادیر زیاد در بلژیک آغاز شد. و چنان اثر دهشتناکی بر همه گذاشت که پس از آن همگان در کنوانسیون ژنو به این نتیجه رسیدند که استفاده از این سلاح‎ها را ممنوع کنند. اما در جنگ جهانی دوم کاربرد این سلاح‎ها به صورت سلاح‎های شیمیایی خود را نشان نداد. گرچه همه ساختند، تولید کردند و انباشتند اما از این سلاح‎ها استفاده نکردند. ولی در جنگ جهانی دوم حدود ۵۰ میلیون نفر به بی‎رحمانه‎ترین شکل کشته شدند ولی این اسلاح‎ها استفاده نشد. اما در جنگ جهانی دوم بشریت تجربه دیگری را پشت سر نهاد، بمب‎های اتمی که در جریان بمباران هروشیما و ناکاساگی استفاده شد، باز هم همان داستان و همان رنج که در خلال جنگ جهانی اول بر آدمیان تحمیل شد، تکرار گردید و نشان داد که گرچه ما پیشرفت کردیم و درکمان از هنر و علم و فرهنگ بالاتر رفته ولی نتوانستیم تولید و استفاده از چنین سلاح‎هایی را کنترل کنیم. کنوانسیون‎ها و معاهدات مختلف در کنترل این سلاح‎ها برگزار شد، متأسفانه در خلال جنگ ایران و عراق باز این کار تکرار شد و زشتی‎ها بر بشر چیره گشت، با استفاده از سلاح‎های کشتار جمعی ، که این بار به شکل سلاح‎های شیمیایی مورد استفاده قرار گرفت. این بار همه می‎دانستند، انفجار اطلاعاتی، دهکده جهانی باعث شد همه بدانند چه اتفاقی افتاده است. همه می‎دانستند چه خبر است اما هیچ کس کاری نکرد. اولین بار مناطق غیرنظامی آلوده و بمباران شدند، اولین بار از سلاح‎های جدید عامل گاز اعصاب استفاده کردند. اولین بار علیه خود کشور مطبوع استفاده شد. باز هم تمام دنیا علیرغم پیشرفت‎ در صنعت و  علم و فلسفه هیچ کاری نکرد. شما در موزۀ صلح نموداری را می‎بینید که شمار کشتگان جنگ‎ها را نشان می‎دهد و این تعداد از شش میلیون شروع و در قرن اخیر به ۱۲۰ میلیون نفر می‎رسد و اگر این سیر صعودی را در قرن بیست و یک دنبال کنیم، باید منتظر قتل عام و کشتاری حدود ۲۰۰ میلیون نفر از آدمیان باشیم و این ثابت می‎کند که ما باید در نگاهمان به دنیا و زندگی تغییر دهیم. این وجه تسمیه نشست امروز است و آنچه در این کتاب می‎خوانید داستان رنجی است که بر یکی از قربانیان بمباران اتمی هروشیما رفته است. آنچه نابودی چنین افرادی نشده و منشاء اثر بوده امید است و بس. »

صحنه ای از شب ماسوجی ـ ایبوسه ـ عکس از مجتبی سالک

سپس حسنی سعدی از اعضای هیئت مدیره موزه صلح و از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی طی سخنانی به موزۀ صلح و پیام آن پرداخت:

« اولین بخش موزۀ صلح پیامی دارد و آن این است که صلح و عدالت یک مقولۀ دست نیافتنی نیست، بلکه یک آرمان و یک هدف است. برای کسانی است که به ارزش و اهمیت آن واقف‎اند و باید برای رسیدن به آن تلاش و کوشش بکنند. می‎خواهم بگویم این موزه به جهت تلاش دکتر سروش و دیگر اعضا و به جهت بینش علمی و اجتماعی که دارند به ارزش و اهمیت صلح پی برده‎اند که این بینش منجر به ایجاد انجمن و موزۀ صلح شده است. من که به عنوان یک قربانی سلاح شیمیایی زمانی به این نتیجه رسیدم که درد و رنج و عوارض این سلاح‎ها را با گوشت و پوست خودم حس و درک کردم، می‎توانم بگویم که ما قربانیان به عنوان یک سند غیرقابل انکار در کنار دوستان توانسته‎ایم در این موزه باشیم و فعالیت کنیم. و وظیفۀ شما به عنوان فرهیختگان جامعه این است که با درک پیام به انتقال آن کمک کنید.

حسنی سعدی ـ عکس از مجتبی سالک

و خاطره‎ای را نقل کنم. چند روز پیش خانم فاطمه معتمد آریا به اینجا آمد. مهمانی ایتالیایی را نیز با خود آورده بود. در موزه تورگردانی شد. در طول مسیر خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و در آخرین لحظه از من پرسید چه چیزی باعث می‎شود که شما با همه درد و رنجی که تحمل می‎کنی،  هر روز به اینجا بیایی و در اینجا حضور داشته باشی. در جواب گفتم می‎دانید یک روزی به این کشور تجاوز شد و من برای دفاع رفتم. یعنی وظیفۀ من به عنوان جوان آن روز دفاع از مملکتم بود. ولی وقتی عراق از سلاح کشتار جمعی استفاده کرد و من هم از ممنوعیت آن اطلاع پیدا کردم و درد و رنجی که خودم می‎کشم یک وظیفۀ انسانی بر من تحمیل شد. آن موقع نسبت به وطنم مسئولیت داشتم و حالا این وظیفه را نسبت به کل بشریت احساس می‎کردم، به کل دنیا. وظیفۀ من بود که به عنوان یک قربانی بیایم از جنگ و سلاح‎های کشتار جمعی بگویم . آن روز آن مهمان ایتالیایی وقتی با یک سند زنده از پیامدهای چنین سلاحی مواجه شد، به گریه افتاد و من وظیفۀ خودم می‎دانم که در کنار دیگران برای صلح بکوشم. »

سپس نوبت به دکتر محمد نقی‎زاده، رئیس گروه مطالعات ژاپن رسید که به علت بیماری نتوانسته بود در این نشست حاضر شود و متن سخنرانی خود را به آقای عباس حسین نژاد، مدیر سایت مطالعات ژاپن داده بود و ایشان این متن را برای حاضران قرائت کرد:

ارثیه معنوی و تمدنی ژاپن:  ماده عطرآگین ۹ قانون اساسی

پس از جنگ دوم جهانی، ژاپن، موفق به خلق آثار مادی  فراوان و ماندنی در جهان شده است.

  رشد سریع، اعجاز توسعه اقتصادی و ابداع انواع فن آوری‌ها، که  زندگی روزمره جهانیان را سهل تر و سهل ترکرده است، از آن جمله اند.

ولی  وجه میراث معنوی، ماندگار و تاریخی این کشور، درست و گسترده به  روی جهانیان گشوده  نشده است، در حالی که این وجه  تمدنی از ماندگاری‌های  ژاپن، گاه  میراث  مادی  و ماندنی این کشور را به انزوا می کشاند.

عباس حسینی نژاد متن سخنرانی دکتر نقی زاده را قرائت کرد ـ عکس از ژاله ستار

عباس حسین نژاد متن سخنرانی دکتر نقی زاده را قرائت کرد ـ عکس از ژاله ستار

 از این روست که  قانون اساسی ژاپن به دلیل درج این ماده، از  جمله  میراث‌های  معنوی  و ماندگاری است که اگر چه با هزینه‌ای بس گزاف و به دنبال بیش از نیم قرن جنگ و ستیز به دست آمده، ولی همچنان بر تارک دارایی‌های معنوی و تمدنی این کشور می‌درخشد .

از اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هجدهم، با  تشکیل نهاد جهان‌گیر دولت ـ ملت  و  آغاز تشکیل روند تکاملی اقتصاد سرمایه‌داری در جهان، “جنگ”،  به بخشی از ساختار  درونی این دسته از نهادها بدل گردید،  به طوری که  گاه از آن به عنوان یکی از متغیرهای  اصلی رشد یاد شده و هنوز هم می شود.

هیچ کدام از کشورهای صنعتی پیشرفته امروزی را در غرب، نمی‌توان یافت که از این  گذرگاه خون‌بار و تلخ تاریخی به عنوان قاعده دسترسی یک توسعه، عبور  نکرده باشند،  ولی تجربه ژاپن نشان داد که این گذرگاه   قاعده  که نیست هیچ، استثناء هم محسوب نمی‌شود.

 ژاپن نشان داد که می‌توان بدون گذر از این گلوگاه خونبار و ضد تمدنی، روند رشد و توسعه را به پیش برد؛ زیرا  تنها ۲۳ سال پس از پایان جنگ دوم جهانی یعنی در سال ۱۹۶۸ میلادی و تحت لوای همین قانون اساسی و همین ماده‌ی آکنده از بوش خوش  صلح، به دومین اقتصاد جهان سرمایه داری مبدل گشت و آن را قریب به نیم قرن، یعنی تا سال ۲۰۱۱ حفظ کرد.

   با آغاز جنگ سرد و جنگ در شبه جزیره کره، مک آرتور، سرفرماندهی قوای متفقین در ژاپن اجازه تشکیل نیروی انتظامی را در ژاپن داد که در نهایت به نیروی دفاع ملی تبدیل شد،  لذا عده‌ای از حقوق دانان و مجمامع مردمی حتی آنرا هم نهادی  بر خلاف قانون اساسی تلقی می‌کنند  و بارها پای مراجع قضائی را به میان کشیده اند.

در سال‌های اخیر حرکاتی از سوی بعضی افراطیون، در جهت تغییر این ماده‌ی آکنده  از  عطر خوش صلح،  قانون اساسی  ژاپن،  در عکس العمل به جاه طلبی‌های  برخی کشورهای همسایه مشاهده می شود، ولی از سوی دیگر، جنبش‌هایی در جهت حفظ آن، نظیر “انجمن سراسری ماده ۹″  رو به رشد است.

رونمایی از کتاب باران سیاه ماسوجی ایبوسه  نویسنده نامدار ژاپنی، در طرد  فاجعه  هیروشیما با ترجمه شیوای آقای قدرت اله ذاکری  ـ که زمانی حدود ۵ سال طول کشید این انتشار صورت پذیرد؛  فرصت نادری است برای پژواک  ادبیات صلح ژاپن  که از آن باید به عنوان  میراث معنوی تمدنی و پایدار این کشور در جهان امروز یاد کرد.

با سیاس  فراوان از آقای علی دهباشی که بار سنگین بخارا  را یک تنه به دوش می کشند، مدیریت موزه صلح  و آقای احمدیان که چنین فرصتی را فراهم کردند، چه حیف شد که این  حقیر نعمت حضور در این برنامه را نیافتم.

محمد نقی زاده

 ۲۶ آذر ماه ۱۳۹۲ تهران

خانم نائومی شیمیزو، از استادان دانشکده مطالعات جهان، گروه مطالعات ژاپن سخنران بعدی این نشست بود که در سخنرانی خود نگاهی داشت به زندگی و آثار ماسوجی ایبوسه:

نویسنده این رمان یعنی ایبوسه ماسوجی در ۱۸۹۸ در شرقی‎ترین استان ژاپن به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۳ یعنی در سن نود و پنج سالگی از دنیا رفت. وی تا قبل از درگذشت همچنان به عنوان نویسنده مشغول فعالیت بود. در دوران مدرسه هر چند ایبوسه در نوشتن انشاء مهارت داشت اما روی هم رفته دانش آموز زرنگی نبود و حتی در مقطعی قصد داشت نقاش بشود. اما به توصیه برادر بزرگتر خود که عاشق ادبیات بود تصمیم گرفت که حرفۀ نویسندگی را در پیش بگیرد. با وجود این برای این که ایبوسه بتواند از طریق نویسندگی زندگی خود را بچرخاند سالیان درازی در پیش بود.

نائومی شیمزو ـ عکس از مجتبی سالک

تمام آثار ایبوسه به تدریج از سال ۱۹۲۹ مورد توجه عموم قرار گرفت و فروش رفت و چند نمونه از آثار اخیر وی در این برهه به رشته تحریر درآمدند.

با شروع جنگ ایبوسه نیز به خدمت فراخوانده شد و مسئولیت ویرایش روزنامه ژاپنی که در آن هنگام در چین چاپ می‎شد به وی داده شد. گفته می‎شود تجربیاتی که ایبوسه در آن دوران به دست آورد تأثیر بسیار گسترده‎ای بر آثار بعدی وی گذاشته است. بعد از اتمام جنگ و بعد از آن که ایبوسه در سال ۱۹۶۵ به ژاپن برگشت شروع به نوشتن داستانی دنباله دار به نام « ازدواج دختر خواهرم» در مجله می‎کند که بعدها این داستان به صورت کتاب درآمد و عنوان این کتاب به باران سیاه تغییر می‎یابد. این اثر ایبوسه موفق به دریافت جایزه ادبی و همچنین موفق به دریافت نشان فرهنگی از طرف دولت ژاپن نیز شده است. شخصیت اول این اثر یعنی شیئه ماتسو فردی است که خود واقعاً در معرض تشعشات بمب اتمی قرار گرفته است. در واقع ایبوسه دفترچه خاطراتی ک شیئه ماتسو از خود به جای گذاشته بود و همچنین بر اساس دست نوشته‎های یک پزشک ارتش که وی نیز همانند شیئه ماتسو در معرض تشعشات اتمی قرار گرفته بود رمان باران سیاه را خلق کرده است.

شیئه ماتسو که در ششم آگوست ۱۹۴۵ در معرض بمب اتمی مفنجر شده در هیروشیما قرار می‎گیرد تا سالیان متمادی درگیر عوارض ناشی از این تشعشات می‎شود. هر چند عوارض ناشی از بمب اتمی باعث شده بود که شیئه ماتسو تا حد زیادی توانایی جسمانی خود را از دست داده و قادر به کار کردن طولانی مدت نیست اما شاید این عوارض موجب معلولیت جسمانی وی نبوده ، و همین باعث می‎شده اطرافیان شیئه ماتسو این موضوع را درک نکرده و برچسب تنبل به او می‎زدند و همین موضوع شیئه ماتسو را آزرده خاطر می‎سازد.

شیئه ماتسو از بابت دختر خواهرش که با هم زندگی می‎کردند نیز دل نگران بود چنانچه هر وقت صحبت از خواستگاری از این دختر پیش می‎آمد این شایعه پخش می‎شد که یاسوکو نیز در معرض تشعشات اتمی قرار گرفته است و از لحاظ جسمانی سالم نیست. و به همین دلیل یاسوکو نتوانسته بود ازدواج کند . یک بار هنگامی که صحبت از خواستگاری خانواده‎ای از یاسوکو پیش آمد ، شیئه ماتسو برای این که این بار هم همه چیز نقش بر آب نشود. شروع به جمع آوری دفترچه خاطرات خود و یاسوکو کرد تا به این طریق ثابت کند که هنگام بمباران هیروشیما یاسوکو در این منطقه نبوده و در معرض تشعشات اتمی قرار نگرفته است اما در این حین متوجه می‎شود هر چند انفجار بمب اتمی در آسمان هیروشیما ، یاسوکو در آنجا نبوده است اما وی در حین رفتن به سمت هیروشیما برای یافتن شیئه ماتسو در معرض باران سیاهی قرار گرفته که در اثر انفجار بمب باریده بود. همچنین شیئه ماتسو متوجه می‎شود هنگامی که می‎خواهد با یاسوکو از هیروشیما فرار کند، یاسوکو در معرض تعشعشات اتمی قرار گرفته است و این دلایل نشان می‎دهد که یاسوکو از تشعشات اتمی مصون نبوده است.

در همان گیرو دار عوارض تشعشات اتمی در بدن یاسوکو عود می‎کند و باعث می‎شود که این بار نیز صحبت خواستگاری نافرجام بماند. موضوعی که در این رمان به تصویر کشیده شده نه پیام مخالفت با بمب اتمی است ، نه پیام مخالفت با جنگ و نه پیام مخالفت با دولت. در پایان این رمان احساس همدردی با نگرانی‎ها و رنج‎های دختر جوانی است که تنها با قرار گرفتن در معرض باران سیاه مجبور است با عوارض ناشی از تشعشات اتمی دست و پنجه نرم کند. خوانندگان این رمان از طریق درک مصائب وارد آمده با شیئه ماتسو به بی‎رحمی جنگ پی می‎برند ، یعنی همان چیزی که به زور حتی افرادی را که کاری به کار کسی ندارن در شعله‎های خود می‎سوازند. در واقع این موضوع ویژگی خاص رمان باران سیاه است. شاید در رمان باران سیاه خوانندگانی که منتظر پیامی در مخالفت با بمب اتمی و جنگ هستند ناامید کند زیرا سخن ضد جنگ و بمب اتمی زیاد شنیده نمی‎شود ولی در این رمان از احساس عشق ومحبت و تجربه دردی در زندگی خانواده‎های عادی صحبت می‎شود و این که این عشق و محبت به توسط دلیلی به نام جنگ ، یعنی دلیلی که خود خانواده‎ها در برابر آن عاجزاند خدشه‎دار می‎شود. یعنی حتی اگر نویسنده رمان با صدای بلند و واضح به گناهکار بودن جنگ اشاره نکرده باشد نیز ما می‎توانیم از طریق شخصیت‎های رمان این موضوع را درک کنیم که جنگ چقدر در خدشه‎دار شدن روح و روان آنها گناهکار بوده است.

ایبوسه اعتراف می‏کند که من این اثر را به عنوان یک مستند بر اساس عقیده‎ی شخصی‎ام مبتنی بر مخالفت با جنگ و اهمیت دادن به واقعیت نوشته‎ام.

خوانندگان این اثر می‎توانند با این رمان به عمق تأثیرات جنگ پی ببرند و پی‎آمدهای بمب اتمی را به خوبی احساس کنند.»

و سپس علی دهباشی از قدرت الله ذاکری مترجم کتاب باران سیاه دعوت کرد که درباره این کتاب برای حاضران سخن بگوید و پیش از شروع ذاکری به این نکته اشاره کرد که قدرت الله ذاکری این کتاب را مستقیماً از زبان ژاپنی به فارسی ترجمه کرده و نشر چشمه نیز ناشر آن بوده است.

علی دهباشی ـ عکس از مجتبی سالک

قدرت الله ذاکری مطلبی را درباره باران سیاه خواند که کنزابورو اوئه درباره باران سیاه نوشته و ذاکری به فارسی برگردانده است:

جای خوشبختی است که در زادگاه ایبوسه سخن می‌گویم.

می‌شود گفت ماسوجی ایبوسه بزرگترین نویسنده قرن بیستم ژاپن است. فکر می‌کنم این مطلبی است که شما هم آن را تأیید می‌کنید. این اواخر نویسنده‌ای از روسیه به ملاقات من آمد. آن وقت من چنین صحبت کردم، که برای خوانندگان روس یک راه خوب وجود دارد تا بتوانند بفهمند ایبوسه چقدر نویسنده بزرگی بوده است. اگر به نمایندگی از نسل خودم صحبت کنم؛ هیچکدام از ما فکر نمی‌کردیم، اتحاد جماهیر شوروی از بین برود. در تاریخی بسیار طولانی، حوزه سوسیالیزم شوروی در جهان وجود داشت و بعد از این هم فکر کنم ادامه داشته باشد.

اتحاد جماهیر شوروی، تاریخی به درازای زمانی دارد که ایبوسه ماسوجی داستان نوشت. هنگامی که در روسیه انقلاب شد؛ ایبوسه نخستین دستنویس داستان « سمندر » را نوشت. پیش از اینکه ایبوسه از دنیا برود هم شوروی فرو پاشید. چقدر زندگی ادبی ایبوسه طولانی بوده است! اما آیا می‌توان با همین راهنمایی بر آورد کرد، ادبیات ایبوسه چقدر کامل است؟

من تنها یک بار ایبوسه را از نزدیک دیده‌ام. بعد هم خواستم با او صحبت کنم. آن روزی بود که جلسه‌ای برای نویسنده بزرگ شوهه اُکا برگزار شد. من جوانترین برگزار کننده مراسم بودم و در کارهای برگزاری همایش کمک می‌کردم. بعد ایبوسه آمد. عصا داشت و در گوشه‌ای ته مجلس نشست. آن وقت آقای اُکا از سر لطف به من گفت:

 ” فکر کنم بخوای با او صحبت کنی و می‌دانم که تمام آثار ایبوسه را خوانده‌ای. اگر دوست داری با او صحبت کنی؛ یک موضوع جذاب آماده کن؛ من به او خواهم گفت و می‌توانی با او ملاقات کنی.”

قدرت الله ذاکری ـ عکس از ژاله ستار

 پس منتظر موقعیت مناسب شدم. در آن حین افراد زیادی که اطراف ایبوسه جمع شده بودند، به تدریج پراکنده شدند، پس تا نزدیکی ایبوسه پیش رفتم و احوال پرسی کردم. ایبوسه کتابی با عنوان « ماهیگیری در رودخانه » دارد. چاپ انتشارات ایوانامی شینشو که ما با علاقه و لذت آن را خوانده‌ایم. در آن درباره روش صید قزل آلای رودخانه نوشته است.

 ” من هم فکرهای جدیدی در رابطه با نحوه صید قزل آلای رودخانه دارم؛ بنابراین دوست دارم با شما صحبت کنم. “

این آماده کردن موضوعی جذاب از طرف من برای آغاز صحبت بود. آن وقت ایشان واقعاً علاقه نشان دادند؛ بدنشان را جلو آوردند و به من نگاه کردند.

در واقع آن قدرها حرف مهمی نبود، اما چون چیزی بود که به آن فکر کرده بودم، درباره‌اش صحبت کردم. در خانواده من، پسرم که در حال حاضر آهنگ می‌سازد، نامش هیکاری است و دوازده سیزده سال سن دارد، آن زمان مشکلات زیادی داشت. تنها گذاشتنش، بسیار خطرناک بود. بنابراین همه روز با او بودم. آن تابستان به کوهستان رفتیم. رودخانه‌ای به نام کوماکاوا جاری بود و آن رودخانه قزل آلای رودخانه داشت. من همانطور که در کتاب ایبوسه خوانده بودم، اطراف رودخانه را جستجو کردم. جریان رودخانه در جایی به صخره برخورد می‌کرد و پایین را حفر کرده بود. از آنجا به بعد باز عمق رودخانه کم و دوباره جاری می‌شد. ایبوسه در کتابش نوشته بود، اگر در چنین جایی طعمه بیاندازیم، امکان دارد بتوانیم قزل آلای رودخانه صید کنیم. فکر کردم بهتر است امتحان کنم.

در کتاب نوشته شده بود، برای صید قزل آلای رودخانه باید پاورچین و بدون هیچ صدای پایی به آن نزدیک شد. اما اگر من ساکت و بی سر و صدا می‌شدم، پسرم نگران می‌شد. یا دست کم وقتی نگران می‌شد که به موسیقی گوش نکند. دو نفری در حالی که قدم می‌زدیم با هم ملودی والس شوپن را با صدای بلند همخوانی می‌کردیم. من و پسرم تا رسیدن به محل مناسب برای صید قزل آلای رودخانه آواز خواندیم. حتما قزل آلا متوجه شده بود که کسی که آواز می‌خواند نزدیک شده است. فکر کردم نخواهم توانست صید کنم، با این همه طعمه را انداختم.

آن زمان مثل حالا واکمن وجود نداشت. پس ضبط صوت کوچکی را با خود بردم، روی علف‌ها گذاشتم و پسرم با هدفون شروع به گوش کردن موسیقی کرد. بعد از آن او یکی دو ساعت ساکت بود. من هم به پهلو دراز کشیدم و شروع به خواندن کتاب کردم. نزدیک به سه ساعت که گذشت، باید چوب ماهیگیری را بالا می‌کشیدم و دوباره طعمه می‌گذاشتم. این کار را که کردم، توانستم ماهی صید کنم. هر روز یک قزل آلای رودخانه بزرگ صید می‌کردم. چون هر روز در یک جا صید می‌کردم، به تدریج ماهی‌ها کوچکتر شدند و در آخر تابستان بزرگی آنها تقریبا نصف ماهی اول شد. اما بهرحال می‌توانم بگویم هر روز توانستم صید کنم.

IMG_1077

” که این طور! ” ایبوسه این گونه علاقه خود را نشان داد و بعد هم گفت: ” چگونه جابجا می‌شدی! ” گفتم: ” جابجا نمی‌شدم، در یک جا بود. ” پس با گفتن ” که این طور! ” شک خود را نشان داد.

بعد من توضیح خود را ادامه دادم. بدن ماهی را پسرم می‌خورد و کله ماهی را من کالبد شکافی می‌کردم. این کار را که کردم، فهمیدم مغز ماهی خیلی کوچک است. با چنین مغز کوچکی چگونه می‌تواند به یاد داشته باشد، چگونه محل زیستش را از ماهی آزاد جدا کند یا چه نوع حشراتی را برای خوردن انتخاب کند. علاوه بر اینها آیا ظرفیتی برای حفظ کردن محتوی جدید هم دارد. آیا قزل آلای رودخانه این قدرت را دارد؛ برای مدتی طولانی به یاد بسپارد که وقتی به او نزدیک می‌شوند، شوپن می‌خوانند. ( خنده ) آن وقت به این روش صید فکر کردم و فهمیدم که درست هست.

گفتم: ” من با خواندن کتاب « صید قزل آلای رودخانه » بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم، فقط حیف در مورد قدرت به یاد سپردن این ماهی چیزی ننوشتید. “

فکر کنم آن وقت آقای ایبوسه خندیدند. چیزی خنده داری گفته بودم. بعد ایبوسه به من گفت: ” تو! حرفت تمام شد؟ “

چیزی را که بعد از آن گفتند، نمی‌توانم فراموش کنم. گفتند: ” بعد از این وقتی شخص ترسناکی مانند اوئه برای حرف زدن آمد،باید دقت کنم. “

افراد هم نسل من که به ادبیات علاقه دارند، واقعا به ایبوسه احترام می‌گذارند. فکر کنم تمام چهارچوب داستان‌های ایبوسه از جمله « سمندر » را به خاطر داشته باشند. دست کم درباره جملات « سمندر » حرف می‌زنند.

یک مثال می‌آورم. من در نخستین امتحان ورود به دانشگاه پذیرفته نشدم. سؤالات فیزیک چهار تا بود که من تنها توانستم یک سؤال را جواب دهم. آن وقت فکر کردم بیهوده است. فکر می‌کردم که دو سؤال از فیزیک و دو سؤال از جغرافی را جواب خواهم داد و با اضافه شدن اینها به سؤالات ادبیات که همه را به خوبی می‌توانستم جواب دهم، پذیرفته خواهم شد، اما چون یک سؤال فیزیک را بیشتر جواب ندادم، نا امید شدم و به خانه برگشتم. پول زیادی از مادر و برادر بزرگترم گرفته بودم و چون فکر کردم که آن پول را هدر داده‌ام، با اینکه فردای آن روز امتحان انگلیسی بود به شیکوکو برگشتم.

با این که رد شده بودم، اما با خواندن مجله‌ای دیدم نوشته است، فیزیک امسال امتحان ورودی دانشگاه توکیو بسیار سخت بوده است و کسانی که یک سؤال را جواب دادند هم امکان قبولی داشتند. من عذر آورده بودم که چون نتوانستم فیزیک را جواب دهم برگشته‌ام. بنابراین برادر بزرگترم خیلی ناراحت شد.

برادر بزرگتر ایبوسه هم کسی بود که استعداد ادبی داشت. او فعالیت‌های ادبی مانند انتشار مجله ادبی « زادگاه » را انجام می‌داد و پیوسته ایبوسه را تشویق می‌کرد. در نمایشگاهی که این بار اینجا برگزار شده است، آن مجله هم به نمایش گذاشته شده که فکر می‌کنم به لحاظ تاریخ ادبیات دارای معنی و مفهوم است. در مورد من هم برادرم چنان شخصیتی بود. خودش شعر تانکا می‌سرود، در روستا داد و ستد می‌کرد و من را به توکیو فرستاد.

از چنین برادر بزرگی من این طور معذرت خواهی کردم؛ فکر کنم زود برگشتم. برادرم گفت: ” تو پیشمان هستی؟ ” . ” پشیمان هستم. “. بعد برادرم از من خواست که ” تأسف خودت را خیلی خوب به مادر نشان بده. “. من هم گفتم: ” .اشتباه بزرگی بوده است! “.

وقتی سمندر وارد حفره شد، به خاطر اینکه کله‌اش بزرگ شد، نتوانست از حفره خارج شود. آن وقت سمندر گفته بود: ” اشتباه بزرگی بوده است! ” این بار مادرم عصبانی شد و گفت: ” در چنین زمان‌های مهمی با جملات خودت معذرت خواهی کن. ” ( خنده )

مثالی دیگر هست که نشان می‌دهد من چقدر برای ایبوسه احترام قائل هستم. در مورد دانشگاه، سال بعد توانستم به دانشگاه وارد شوم. در مورد فیزیک هم به خوبی از پسش بر آمدم و حتی حالا هم سوالاتش را خوب به یاد دارم. در دانشگاه استادی داشتیم با نام کنزو ناکاجیما که به عنوان منتقد ادبی بسیار کارش عالی بود. به علاوه او چیزهای زیادی به ادبیات ژاپن داد. مسلما همه ما می‌دانیم که فردی بزرگ بود. استاد در کلاس درباره شارل بودلر درس می‌داد. گروه ما درباره جان پل سارتر تحقیق می‌کرد. بنابراین تمام آثاری را که سارتر نوشته، خوانده‌بودم. سارتر کتابی داشت با عنوان « بودلر » که در حال حاضر در تحقیقات تحلیلی روانشناسانه درباره بودلر، جزء آثار پیشرو به حساب می‌آید. من آن کتاب را خوانده و به شکل جزئی در آن تحقیق کرده بودم. اما به نظر می‌رسید استاد کنزو آن کتاب را نخوانده باشند. به این دلیل من برای کلاس درس استاد که موضوعش بودلر بود، زیاد احترام قائل نبودم. با این همه هر روز سر کلاس درس استاد کنزو حاضر می‌شدم. دلیلش این بود که می‌دانستیم یکی از اشعار ایبوسه درباره کنزو ناکاجیما سروده شده است. ما می‌خواستیم استادی را ببینیم که ایبوسه آن قدر به او عشق می‌ورزید، پس در کلاس‌های درس آن استاد حاضر می‌شدیم. در آن شعر، ایبوسه استاد ناکاجیما را کنچی می‌خواند. فکر می‌کنم ایبوسه در حالی که می‌نوشید از آن استاد به نیکی یاد می‌آورد. بنابراین هرچند استاد کنزو درباره شناخت بودلر کمی تأخیر داشت، باید به او احترام می‌گذاشتیم.

محمدرضا تقی پور ـ مدیر اجرایی موزه صلح ـ عکس از ژاله ستار

شعر ” آن کوهِ کسی است. ” یکی از اشعار ایبوسه است. می‌گوید: ” آن کوه عظیم. “. ما فکر می‌کردیم، ایبوسه چنان کوهی بزرگ است. پس عالی می‌شد اگر می‌توانستیم همه آن کوه را ببینیم. صرف نظر از ملاقاتم با ایبوسه و صحبت درباره قزل آلای رودخانه، به شاگردش شوتارو یاسواُکا  گفته بود، با اوئه ملاقات نکردم. اما هر کس باشد می‌خواهد به یاد داشته باشد. بهتر است ما به خاطر داشته باشیم.

مواردی هست که نویسندگان یا منتقدین جوان با آمدن نام ایبوسه، با بیان نویسنده‌ای با احساسات و افکار کهنه واکنش نشان می‌دهند. آنها به من می‌گویند: ” قصد شما نوشتن داستان‌های جدید و نو است و از لحاظ جمله بندی هم نزدیک به چهارچوب ترجمه می‌نویسید. خیلی ژاپنی نیست. با این همه نمی فهمیم، چرا این قدر ایبوسه را دوست دارید. “

با همه این حرف‌ها آثار ایبوسه به خصوص نخستین آثار او دارای جملاتی نزدیک به چهارچوب ترجمه هستند و این به آن معنی نیست که ترجمه را به همان شکل تقلید کند. به این معنی هم نیست که آثار خارجی را ترجمه کند و به اسم اثر خود مورد استفاده قرار دهد. شکل نوشتن شبیه جملات ترجمه‌ای است. به عبارتی روشی از نوشتن که تا کنون در زبان ژاپنی نبوده است و به لحاظ منطقی نو به نظر می‌رسد. بله چنین جملاتی را نوشتند. اگر با این پیش داوری که ماسوجی ایبوسه نویسنده‌ای بزرگ است، خیلی معمولی آثار او را بخوانیم، می‌فهمیم که سبک نوشتن نزدیک به ساختار ترجمه‌ای است. برای مثال آغاز داستان « سمندر » را می‌خوانیم.

” سمندر اندوهگین شد.

او می‌خواست از لانه‌اش که حفره‌ای در سنگی بود خارج شود، اما سرش به دهانه لانه گیر می‌کرد و نمی‌توانست بیرون بیاید. “

جمله اول یعنی ” او می‌خواست از لانه‌اش ” شکلی دارد که نویسندگان معمولی ژاپنی به این شکل نمی‌نویسند. این جمله آشکارا به ساختار ترجمه‌ای نزدیک است. ادامه آن چنین است:

” حالا دیگر دهانه حفره سنگی که همیشه لانه‌اش بود، چنان تنگ شده بود. “

” چنان تنگ شده بود ” هم جزء کاربرد معمولی زبان ژاپنی نیست.

” بعد کمی تاریک بود. به زور هم که می‌خواست خارج شود، جز این نبود که چون چوب پنه سر بطری دهانه ورودی را ببندد. دلیلش این بود که در این دو سال بدنش آن قدر رشد کرده بود، اما بهرحال او را به اندازه کافی پریشان و اندوهگین می‌کرد. “

بعد هم ادامه‌اش این است که ” اشتباه بزرگی بوده است! “.

اگر بخواهیم این جملات را به انگلیسی برگردانیم، آیا راحت نیست؟ اینکه در انگلیسی جملات خوبی می‌شود یا نه به کنار، اما به راحتی می‌توان آن را به انگلیسی برگرداند. به عبارتی این جملات نزدیک به چهارچوب ترجمه نوشته شده‌اند.

ماسوجی ایبوسه نویسنده‌ای بود که می‌خواست جملات نو بنویسد. بعد از دوره میجی – دوره میجی در سال ۱۹۱۲ به پایان رسید – موری اُگای این طور بود، سوسه‌کی این طور بود، شوهه اُکا این طور بود، کوبو آبه این طور بود. آنها به هماهنگی با سبک گروه‌های ادبی خارجی یا سبک نگارش زبان‌های خارجی می‌اندیشیدند. بعد از دوران مدرن این طور بود. در این ۱۲۵ سال به این معنی نویسندگان ژاپنی کسانی بودند که ادبیات نو اروپا را آموختند.

سال ۱۹۱۸ به عبارتی سال بعد از انقلاب اکتبر روسیه سال بسیار مهمی است. در این سال ایبوسه بیست سال داشت. او با نویسنده‌ای به نام هومه ایوانو ملاقات کرد و آن وقت درباره فرضیه نگارش یکپارچه مطالبی شنید که به نظرش بسیار جذاب آمد. این فرضیه که بعدا درباره‌اش صحبت خواهم کرد، بسیار مهم است.

فاصله دو دهه اول و دهه دوم از قرن بیستم، زمانی تعیین کننده برای ادبیات معاصر بود. پنجاه سال بعد از آن نظریات جدیدی درباره ادبیات در فرانسه مطرح شد، در آمریکا رواج پیدا کرد و در ژاپن هم تأثیر گذاشت. آنچه پایه و اساس این نظریات را تشکیل می‌داد، فرمالیسمی بود که در روسیه شکل گرفت.

اگر بخواهم بگویم فرمالیسم چیست؛ روشی است که با محور قرار دادن فرم یا شکل به ادبیات می‌پردازد. به محتوی نمی‌پردازد. مثلا درباره نوشتن یک حادثه عشقی، این روش نه به بحث و تحقیق درباره محتوی که به بحث درباره نحوه و شکل نوشتن آن می‌پردازد. اگر خیلی کلی بخواهم بگویم، ریشه فرمالیسم روسی این است که مهمترین ضرورت برای ادبیات بیش از محتوی شکل است، نحوه نوشتن است. فرمالیسم نامی بر آمده از بدگویی‌هایی است که از طرف واقعگرایی سوسیالیستی به آن وارده شده است. دسته‌ای غیر عادی که تنها به شکل می‌اندیشند. چیزی همانند روش ساخته شدن لغت آنارشیسم.

شکل گرفتن طرز فکر فورمالیسم روسی به اواخر دهه ۱۹۱۰ تا اوایل دهه ۱۹۳۰ بر می‌گردد. آن زمان در ژاپن کسی بود که فرمالیسم روسی را به ژاپن معرفی کند. شخصی به نام توشی‌ئو یاسومی که فیلمنامه نویس شد. منتقدی به نام کوره‌هیتو کوراهارا هم در مقام نقد فرمالیسم بود. چنین افرادی فرمالیسم را به ژاپن وارد کردند.

نه تنها ادبیات نو ژاپن که ادبیات نو در سرتاسر جهان در حدود دهه ۱۹۱۰ میلادی شروع شد. اگر بگویم که آن ادبیات قرن بیستم بود که افرادی مثل من با آموختن از آن ادبیات خود را ساختند، بیراه نیست. در ابتدای آن ایبوسه نزد هومه ایوانو رفت و از او اصطلاح نگارش یکپارچه را شنید. در بیست سالگی و در موقعیتی که می‌اندیشید ادبیات چیست، چه چیز را بنویسد و چگونه بنویسد… . – نگارش یکپارچه هم در مورد نحوه نوشتن است. – این را شنید و احساس کرد که مطلبی جذاب است. به عبارتی هرچند ایبوسه نویسنده‌ای است که در ظاهر روش نوشتن سختی را برگزیده است، اما در اساس او به نظریه ادبی جدیدی می‌اندیشیده است.

اما نظریه نگارش یکپارچه چیست. مسلما هومه ایوانو چندین مقاله درباره این موضوع نوشته است. با قرار دادن آن نظریات در شرایط فعلی، نگارش یکپارچه را توضیح می‌دهم. یک کشتی‌گیر سومو هست که عاشق است و پیروز هم می‌شود. اگر تاکانوهاناباشد، با قرار دادن تاکانوهانا به عنوان قهرمان داستان، داستانی نوشته می‌شود. اما داستان نویس کشتی‌گیر سومو نیست. داستان نویس به تاکانوهانا احساسات اضافه می‌کند و جاهایی پیش می‌آید که هرچه می‌کند، داستان به خوبی پیش نمی‌رود. هومه ایوانو می‌خواهد چنین چیزی بگوید.

برای مثال اگر چنین چیزهایی باشد می‌توان نوشت. تاکانوهانا ……. . او قرار بود با یک دختر بسیار مهربان ازدواج کند. اما مادر دختر با اینکه بدجنس نیست، دائم الخمر هست. از طرف دیگر مادر او زنی بسیار جدی بود، پس نفاق و جدایی پیش می‌آید. معمولا این فرایند را می‌نویسند. من نمی‌توانم خوب بنویسم، اما فکر کنم جون‌ایچی واتانابه آن را خوب بتواند بنویسد. فکر می‌کنم ری‌ئه میازاوا نتواند بنویسد. ( خنده )

اما نوشتن چیزی مانند: ” او فکر کرد در جای قبلی نتوانسته است به مقام بهترین کشتی‌گیر سومو برسد، پس چهره رئیس روزنامه یومیوری را به یاد آورد….. ” دیگر واقعگرایی نیست.

به عبارتی مشکلات مربوط به زنان را نویسنده داستان هم می‌تواند با تخیل بنویسد، اما از لحاظ درونی به عنوان یک کشتی‌گیر سومو نمی‌تواند بنویسد. به عبارتی نویسنده داستان نمی‌تواند به طور جامع درباره تاکانوهانا بنویسد. خیلی ساده گفتم، اما هومه ایوانو به چنین چیزی فکر می‌کرد. بعد در مورد اینکه چگونه می‌توان کار را انجام داد؛ نظر هومه ایوانو این بود؛ که با چنان دیدگاه جامعی نمی‌توان فرد را در تسلط خود گرفت، بلکه بهتر است از یک لحاظ و از آنچه نوشت که در تسلط و اختیار نویسنده است. از دید اول شخص و از دیدگاه خود نوشتن، راحترین روش انجام دادن کار است. مسلما از دید سوم شخص هم نوشتن خوب است. اگر بنویسیم تاکانوهانا … خوب است و از دید تاکانوهانا هم نوشتن خوب است. پس وقتی احساسات و برداشت خودمان را وارد کنیم و محدود به آن بنویسیم در داستان واقعگرایی به وجود می‌آید.

شب ماسوجی ایبوسه ـ عکس از مجتبی سالک

در داستان‌های دوره میجی یا حتی اگر به قبل از دوره میجی هم برگردیم، نویسندگان از جنبه‌های مختلفی سعی کرده‌اند درباره یک فرد بنویسند. نه تنها از درون فرد، که از بالا، از پایین و از کنار هم نوشته‌اند. هومه ایوانو فکر می‎کرد که به این روش واقعگرایی یا حقیقت ادبی نمی‌تواند شکل بگیرد.

این طرز فکر هومه مربوط است به سال ۱۹۱۸میلادی. اما این یک نظریه قدیمی نیست. در فرانسه هم نویسنده‌ی کاتولیکی به نام فرانسوا موریاک وجود داشت که بلافاصله بعد از جنگ بین او و سارتر مباحثه و جدل پیش آمد. موریاک از دیدگاه خدواند می‌نوشت، مانند خداوند جهان را از بالا می‌دید و با این دید که درباره همه چیز شخص بنویسد، داستان می‌نوشت. بعد سارتر بود که می‌گفت: ما تنها از دیدگاهی که داستان نویس به عنوان یک نفر می‌بیند، می‌توانیم بنویسیم و تأکید می‌کرد که باید چنین روش نوشتنی داشته باشیم. نظریه سارتر آشکارا با مسیر نگارش یکپارچه یکی است.

آنچه هومه در سال ۱۹۱۸ به آن می‌اندیشید، در حال حاضر هم رایج است. فکر می‌کنم بهتر است بگوییم که بنیادی‌ترین اندیشه ادبیات معاصر است. یک نکته دیگر هم اضافه کنم و آن اینکه هومه می‌گفت، مشاهده مخرب هم لازم است. مشاهده کردن به شکلی که آنچه را قطعی به نظر می‌رسد با نیرویی ویرانگر تخریب کنیم و آن وقت بیان کردن این مشاهدات، ادبیات است. این چیزی است که هومه می‌گوید. این درست در زمانی است که فرمالیست‌های روسی هم بودند. در اندیشه فرمالیست‌های روسی، ما آنچه را در مقابل چشمانمان قرار دارد به همان شکل نمی‌نویسیم، بلکه مطلبی را می‌نویسیم که در درون آن چیزی قرار دارد که می‌توانیم ببینیم. لازم است که چیزی را که می‌بینیم در درون بشکنیم و مطلبی را از درون آن بیرون بکشیم که همان نیست، آنچه را می‌دانیم در درون بشکنیم و چیزی را از درون آن تصویر کنیم که آن چیز نیست. جهان تنها با آنچه ما می‌دانیم ساخته نشده است، ویران کردن این دانسته‌ها و ساختن جهانی نو؛ می‌توان گفت وظیفه ادبیات است. این را دو نویسنده روس یعنی ویکتور شکلوفسکی و بوریس میخالوویچ ایخنبائوم آشنایی زدایی می‌گویند که این نظریه هم با نظریه قدرت تخیل گاستون باشلار در زمان حال مرتبط است. من فکر می‌کنم، این‌ها هم با اندیشه هومه ایوانو دارای نقاط مشترک‌اند. در یک دوره اندیشه‌ای که می‌خواست به شکل جدی ادبیات واقعی را بفهمد، فرمالیست‌های روسی و نویسنده ژاپنی را به دنبال کردن مسأله‌ای مشترک واداشت.

ایبوسه نتوانست چنین مطالبی را که از هومه شنید فراموش کند. می‌خواهم بگویم او آنچه را در بیست سالگی آموخت در همه عمر بی وقفه دنبال کرد. در « باران سیاه » که در پایان درباره آن صحبت خواهم کرد، این مسأله بسیار آشکار بیان شده است، اما فعلا آنچه می‎‌خواهم به یاد داشته باشید، این است که ایبوسه در بیست سالگی نظریه نگارش یکپارچه را آموخت و باید علاوه بر آن مشاهده مخرب و بیان مخرب را هم فرا گرفته باشد. ایبوسه که مانند سرمشقی آرام و کامل به نظر می‌رسد هم، در جاهایی به افراد بعد از خود متصل است که درباره آن در پایان صحبت خواهم کرد و فعلا می‌خواهم که این مسأله را در ذهن خود داشته باشید.

مطلب دیگری که می‌خواهم توجه شما را به آن جلب کنم، این است که ایبوسه از نخستین رمانش که در بیست سالگی نوشت تا آخر عمر مسائلی مهم را همیشه همراه خود داشت. نخستین اثرش و برترین شاهکارش در آخرین سال‌های عمر به شکلی به هم مرتبط هستند و چنان است که انگار در آنها خونی مشترک جاری است.

ادامه آنچه از داستان « سمندر » در قبل آمد، چنین است. حفره‌ای در سنگ که سمندر نمی‌تواند از آن خارج شود. چیزی که مثل غاری در سنگ شده است. آنجا نوشته است که خزه‌ها روئیده‌اند.

” بر سقف حفره سنگی خزه‌ها و سرخس‌ها در هم روئیده بودند، خزه‌ها مانند فلس‌های سبز رنگ و درست به شکل تصاحب زمین در هم روئیده بودند. “

در متن اصلی تصاحب زمینبا نوشته درون پرانتز ( یک نوع بازی کودکانه )همراه است که به منظور توجه دادن خوانندگان به این مسأله است. این هم یک نوع نگارش به شیوه اروپایی است. تصاحب زمین یک نوع بازی کودکانه بود که بچه‌ها با کشیدن نیم دایره روی سطح زمین، زمین خود را تصاحب می‌کردند. با طرفشان بر سر گرفتن زمین رقابت می‌کردند. پس خزه‌ها همانطور که بچه‌ها زمین تصاحب می‌کنند به شکل در هم روئیده بودند. به این روش، نحوه روئیدن خزه‌ها به شکل آشکاری فهمانده می‌شود.

بعد ادامه می‌دهد:

” خزه‌ها بر نوک ساقه‌های سرخ رنگ بسیار ریز و ظریف‌اشان شکوفه‌های زیبایی شکوفا کرده بودند. “

این جمله‌ای است که در سال ۲۰ از دوره شووا ( ۱۹۴۵ ) نوشته شده است. بعد در سال ۴۰ ازدوره شووا ( ۱۹۶۵ ) هم همین را می‌نویسد. نویسنده جوانی که « سمندر » را نوشت، بعد از حدود ۵۰ سال فعالیت ادبی نویسنده بسیار بزرگی شده است. بعد او اثری بسیار مهم با نام « باران سیاه » را می‌نویسد و در « باران سیاه » همان چشم انداز از گیاهان را به تصویر می‌کشد. در انتهای « باران سیاه » از نهری نوشته شده که همانند کانال آب کوچکی است و بچه مارماهی‌هایی از دریای هیروشیما به آن وارد شده و به سمت بالا در حرکت هستند. در آنجا هم چنین تصویری وجود دارد.

” بر سطح زمین مرطوب از این کانال، خزه­هایی اینجا و آنجا رشد کرده بودند. در سمت دیگر کانال، انبوه گیاهان آبی بودند که شکوفه­های کوچک سرخ پریده رنگی داشتند. اینجا و آنجا دوکوُدامی هم روئیده بود.”

این قسمت از رمان برای قهرمان داستان = نویسنده یادداشت‌ها، صحنه‌ای بسیار مهم است. در این پاراگراف او چشم اندازی را نوشته درست مانند آنجا که سمندر اندوهگین است و بر سقف لانه‌اش خزه‌ها روئیده‌اند و بر آن خزه‌ها شکوفه‌های ریزی شکفته‌اند. این مربوط به روز ۱۵ ماه اوت سال ۱۹۴۵ است. آن وقتی که تغییری بسیار بزرگ در سرنوشت ژاپنی‌ها رخ می‌دهد، او به دیدن نهر می‌رود. مارماهی‌ها بالا می‌روند. در آنجا خزه‌ها روئیده‌اند و شکوفه‌های ریز شکفته‌اند.

در اینجاصحبت از این است که برای نویسنده چنین تصویر کوچکی چقدر مهم است. بعد آن نشان دهنده چیزی است که نویسنده تمام عمر آن را نگه داشته و طاقت آورده است.

نویسنده خوب و نویسنده بد وجود دارد. این چیزی آشکار است. نویسنده خوب خیلی کم و نویسنده بد بسیار زیاد است. چنین نیست که آنها را از هم جدا و تقسیم کنیم، اما به عنوان خواننده این حق را داریم که فکر کنیم او نویسنده خوبی است. فردی را که خودمان فکر می‌کنیم نویسنده خوبی است، بهتر است بخوانیم، بهتر است همه کارهایش را بخوانیم. در این صورت می‌توانیم ادبیات واقعی را تجربه کنیم.

اما نویسنده خوب و نویسنده بد چه فرقی دارند. نویسنده خوب، نویسنده‌ای است که همه عمر تصاویری را که برایش اهمیت دارند با خود داشته باشد و حفظ کند. تصویر شکوفه‌های کوچک خزه و فلفل آبی آشکارا جهان ماسوجی ایبوسه را شکل می‌دهند. آن را که ببینیم، می‌توانیم یقین کنیم که این ماسوجی ایبوسه است. چنین جهانی تصویری وجود دارد. نویسنده بعد از گذشت پنجاه سال آن را به همان شکل تازه نگه داشته است و استفاده می‌کند. این نشانه یک نویسنده خوب است. فکر می‌کنم بهتر است بگوییم که این نشانه یک انسان خوب است.

در دوره کودکی، اکثر افراد تصاویر مهمی دارند. همراه با گذشت عمر آن را به تدریج فراموش می‌کنند. برای مثال شخصی مانند ایچیرو اُزاوا[x] از دوره کودکی ایچیرو اُزاوای کنونی نبوده است. ( خنده ) دوره کودکی او احتمالا تصاویر زیبایی داشته است. با آن تصاویر زندگی کرده است. اما فکر می‌کنم زمانی او مصمم شده است که بعد از این می‌خواهم ایچیرو اُزاوا شوم. بعد هم شاید خاطرات خزه‌ها و فلفل‌های آبی کوچک را دور ریخته باشد. شاید هم سیاست‌های مختلفی بکار می‌برد و سیاست ژاپن را تحریف می‌کند و وقتی به خانه بر می‌گردد، نقاشی فلفل آبی می‌کشد. نمی دانم. ( خنده )

چیزی که ما می‎‌توانیم انجام دهیم، این است که وقتی دوستان ما تصاویر مهمی از دوره کودکی دارند، برای آن ارزش قائل شویم. یا اگر همسر ما خاطره کوچکی از دوره کودکی دارد، تا آخرین سال‌های زندگی برای آن ارزش قائل باشیم که این راز داشتن یک خانواده خوب است. به عنوان کسی که چنین حقی برای گفتن این مسائل دارد، گفتم. ( خنده )

ماسوجی ایبوسه چنین نویسنده‌ای بود. به این دلیل ما آثار جدید ایبوسه را می‌خوانیم. همزمان می‌توانیم نخستین اثر او را هم بخوانیم. آنچه را در دوره کودکی خوانده‌ام، با اینکه نزدیک به شصت سالگی هستم، اکنون هم خیلی خوب می‌توانم به یاد آورم. آن در آینده هم ادامه خواهد داشت. نویسنده‌ای که بتواند چنین تداومی را ایجاد کند، نویسنده‌ای خوب است.

نویسندگانی که در کودکی شروع به خواندن آثار آنها کنی و وقتی پیر شدی، باز هم آثار آنها را بخوانی، چنین نویسندگانی در حال حاضر در جهان شاید ده نفر هم نباشند. در ژاپن هم کم هستند. یکی دو نفر شاید در ژاپن باشند. از نظر من این دو نفر ماسوجی ایبوسه و کنجی میازاواهستند. بعد هم نباید ما فراموش کنیم که آنها ثروتی عظیم به ما داده‌اند. می‌خواستم این را بگویم.

چنین نویسندگانی زیاد نیستند. امثال من هم در ابتدا که شروع به نوشتن کردیم، جوانان زیادی آثار ما را می‌خواندند، اما رفته رفته کمتر شدند. این چیزی نیست که خود من درباره آثارم فکر کنم یا بگویم، بلکه تدوین کنندگانی بودند که این را گفتند. به من گفتند که بدون هیچ فکری کتاب بنویس. چون در ابتدا بدون هیچ فکری می‌نوشتم زیاد خوانده می‌شدند، پس بدون هیچ فکری بنویسم شاید بهتر باشد. این طوری شاید فروش کند.

تجدید نظر که می‌کنم می‌بینم، شخصیت من هم به شکلی است که وقتی داستانی را می‌نویسم، دوست دارم همان را در داستان بعدی‌ام بازنویسی کنم. دوست ندارم آن را نو کنم. اثری را که می‌نویسم، باز ناشکیبا می‌شوم که تا این حد گفته‌ام، آیا کافی است. پس بازنویس می‌کنم و اثر جدیدی می‌نویسم. بعد چون باز هم این نمی‌تواند راضی‌ام کند، باز اثر جدیدی می‌نویسم. در این بین آنچه می‌نویسم یک بازنویسی از چیزی است که در قبل بیان کرده‌ام. بارها و بارها بازنویسی می‌کنم. رفته رفته سخت تر می‌شود. تصحیح نمونه چاپی کتاب به اندازه‌ای که نفسم را بند بیاورد سخت است. ( خنده ) به این خاطر به تدریج خوانندگان کمتر و کمتر می‌شوند. چاره‌ای نیست. نویسندگی چنین کاری است. اگر نتوانیم از آثار خود احساس رضایت کنیم، باید چنین راهی را بپیماییم. اما اگر این کار را انجام دهیم و سرانجام یک بار دیگر بتوانیم خوانندگان را جلب کنیم، این خواسته ما به عبارتی خواسته نویسندگان ادبیات محض محقق شده است.

ایبوسه کسی است که می‌تواند خوانندگان کودک را به خود جلب کند. اما این بدان معنی نیست که او آنها را لوس و جذب کند. فکر می‌کنم شما « دکتر دولیتل »را خوانده باشید، ولی بد نیست یک بار دیگر آن را بخوانید. این اثر واقعا به زبان ژاپنی خوبی نوشته شده است. شاید بهترین متن ترجمه از « دکتر دولیتل » در سرتاسر جهان باشد. من چون « دکتر دولیتل » را دوست دارم، متن اصلی آن را به انگلیسی خوانده‌ام، ترجمه فرانسه آن را هم خوانده‌ام. در مکزیک زبان اسپانیایی می‌خواندم و آن وقت هم به عنوان متن از ترجمه اسپانیایی « دکتر دولیتل » استفاده کردم. اما ترجمه‌ای که ایبوسه به ژاپنی انجام داد، با عکس‌های مناسبی که استفاده کرده است، آن قدر خوب است که فکر می‌کنی، نکند این کتاب به همین زبان بوده است. از دید زبان ژاپنی هم کتابی بسیار عالی است.

ایبوسه چنین کتابی را با زبان ژاپنی خوب به کودکان اهداء و به تعلیم و تربیت آنها پرداخت. چنین نویسنده‌ای بود و اینکه ما وقتی پیر می‌شویم هم کتاب‌های او را می‌خوانیم، نشانه این است که او واقعا نویسنده‌ای بزرگ و نویسنده‌ای مردمی بود. ما همه نمی‌توانیم چنان نویسنده‌ای شویم. او نابغه بود. اما ما می‌توانیم کارهای او را بخوانیم و از این خوشبختی برخوردار شویم.

اما ماسوجی ایبوسه با این که در قید حیات بود، آیا نویسنده‌ای کلاسیک بود. آیا نویسنده‌ای است که به عنوان یک نویسنده بزرگ همه کس به او عشق می‌ورزد. بعد هم این نکته باقی است که او نویسنده‌ای است که مورد افتخار و احترام ملی است. در اینجا می‌خواهم در این باره صحبت کنم.

اثری با عنوان « باران سیاه » وجود دارد. همانطور که می‌دانید « باران سیاه »  اثری است با موضوع انداختن بمب اتم در شهر هیروشیما یعنی شهر همسایه شهر شما. در مصاحبه با روزنامه‌های مختلف، من این را گفته‌ام که سال پنجاه بعد از جنگ نقطه عطف بزرگی است. اکنون سال چهل و نهم است و سال بعد سال پنجاهم. سال پنجاه بعد از جنگ را مجالی قرار خواهیم داد برای اندیشیدن به اینکه ژاپنی‌ها چگونه زندگی می‌کنند و اینکه چگونه زندگی کرده‌اند. تمام جهان نظاره گر این هست که آیا ژاپنی‌ها تصمیم گرفته‌اند، در آینده چگونه زندگی کنند. مسلماً خود ژاپنی‌ها هم نظاره گر این مسأله درباره خود هستند. اگر ژاپنی‌ها می‌خواهند در آینده از احترام جهانی برخوردار باشند یا دست کم می‌خواهند به عنوان یک دوست معمولی پذیرفته شوند، سال بعد برای آنها بسیار مهم خواهد بود. بیراه نخواهد بود اگر بگویم که خط نگاه جهانی به ژاپنِ پنجاه سال بعد از جنگ دوخته شده است. آن زمان ما باید تعیین کنیم که چه چیز در حال حاضر برای ما ژاپنی‌ها بسیار مهم است و نوع نگاه جهانیان به ژاپن را هم باید تعیین کنیم.

برای مثال ژاپنی‌ها در تولید خودرومهارت دارند، یا در ساختن تلویزیون و کامپیوتر هم ماهر هستند. به عبارتی آنها پنجاه سال بعد از جنگ را وقف کامپوتر، تلویزیون و خودرو کرده‌اند. برای ساختن ژاپن به عنوان ملتی دارای فن آوری و تکنولوژی پنجاه سال وقف کردند. بعد در آینده هم می‌توانند چنین ملتی باشند و چنین تصویری از خود ارائه دهند. بهتر است بگویم در حال حاضر دارند چنین کاری می‌کنند.

به عنوان نمونه من به جزیزه سیسیلی رفتم، حرف زدم و وقتی پرسیدم؛ هندا را می‌شاختند. سونی را می‌شناختند. کوروساوا را می‌شناختند. میشیما را هم تا حدودی می‌شناختند. او را به خاطر خودکشی هاراکیری که انجام داد، می‌شناختند. اما هیچ کس ایبوسه را نمی‌شناخت.

دوست دارم چنین وضعیتی بر عکس شود. اینکه من مکرر به دانشگاه‌های خارجی و یا جلسات ادبی خارج از کشور می‌روم، چنین دلیل ساده‌ای دارد. ژاپنی‌ها مسلما موتورسیکلت می‌سازند، کامپیوتر هم می‌سازند، اما ادبیات هم می‌سازند. ژاپن سنت ادبیات کلاسیک دارد و بیش از صد و بیست سال در دوران مدرن رنج برده‌ایم و ادبیاتی نو ساخته‌ایم. در اوج این ادبیات نو « باران سیاه » ایبوسه ماسوجی قرار دارد. یا داستان کوتاهی با عنوان « زنبق » قرار دارد که من چندین بار در این باره صحبت کرده‌ام.

بعد از چنین سخنرانی‌ای، در کشورهای خارجی حتما سؤالاتی هم پرسیده می‌شود: ” با وجود این حرف‌‎ها، شما ژاپنی هستید و احتمالا هندا دارید ” یا ” احتمالا تویوتا دارید. “. می‌گویم : ” نه من ماشین ندارم. ” به خاطر اینکه این طور جواب می‌دهم از سوی خانواده‌ام مورد انتقاد قرار می‌گیرم، اما تا حالا ماشین نخریده‌ام. ( خنده ). بعد می‌گویم: ” اما اگر سؤال شما در مورد ادبیات ژاپن باشد شناخت بسیار خوبی دارم، پس هرچه می‌خواهید از ادبیات بپرسید. “.  بعد درباره ایبوسه صحبت می‌کنم. این چنین من در سؤال‌های بعد از سخنرانی یا در قسمتی از سخنرانی‌ام آن را می‌گنجانم و فکر می‌کنم موفقیت آمیز بوده است. این چنین درباره « باران سیاه » صحبت می‌کنم.

پنجاه سال که از جنگ گذشت، آنچه بیش از هرچیز ژاپنی‌ها باید به یاد آورند، واقعه‌ای است که در هیروشیما اتفاق افتاد، آن واقعه‌ای است که در ناگاساکی اتفاق افتاد. نوع بشر باروت را ساخت، تی ان تی را ساخت و این چنین صدمه زدن به انسان را شروع کرد. اما بمب اتم و بمب هیدروژنی کاملا چیزهایی در مقیاسی متفاوت هستند و بمب اتم اولین مرحله از احتمالی است که می‌تواند نوع بشر را به طور کامل از بین ببرد. این بمب برای اولین بار بر سر ژاپنی‌ها انداخته شد. بر سر کودکان، پیران، دختران و جوانان. در یک آن ده‌ها هزار نفر مردند. چنان که تبخیر شوند، مردند. یا اینکه زمانی دراز رنج کشیدند و مردند. حتی حالا هم کسان زیادی هستند که همچنان رنج می‌برند.

ژاپنی‌ها پنجاه سال است، بی وقفه می‌اندیشند؛ وقتی بمب هسته‌ای روی نوع بشر ریخته شود، چه خواهد شد. بعد هم به خاطر اینکه دوباره چنین واقعه‌ای رخ ندهد،به عنوان یک ملت،به عنوان یک جامعه، به عنوان یک شخص می‌خواهند تمام تلاش‌اشان را به کار برند. آیا چنین موضوعی نباید به جهانیان گفته شود؟ ! من فکر می‌کنم که در سال پنجاه بعد از جنگ آیا این نباید رفتار ژاپنی‌ها باشد.

فکر می‌کنم ژاپنی‌ها باید بسیار جدی مسؤلیت جنگ را بپذیرند، و به خاطر اینکه دوباره چنین وقایعی رخ ندهد، در قالب یک ملت خطاب به جهان دادخواهی کنند و قانونی بسازند که نشانگر همه این‌ها باشد. چرا که این می‌تواند پایه بهترین پیامی باشد که ژاپنی‌ها می‌توانند در سال ۱۹۹۵ خطاب به جهانیان بیان کنند.

در زمانی بسیار طولانی که هنوز چنین قانونی ساخته نشده است، چه کسی می‌تواند نقش بیان کننده چنین پیامی را به عهده بگیرد؟ من فکر می‌کنم چند تن از نویسندگان چنین کاری را انجام دادند. تامیکی هارا[xiv] چنین کاری را به انجام رساند، یوکو اُتا[xv] چنین کاری را به سرانجام رساند و کیوکو هایاشی[xvi] چنین کاری را به انجام رساند. بعدهم رمان « باران سیاه » است که به لحاظ ادبی در مرکز همه اینها قرار می‌گیرد.

« باران سیاه » به لحاظ ادبی بسیار عالی است. از ادبیات هم که بگذریم، زیاده روی نیست اگر بگویم آن بیان نیایش ژاپنی‌ها است. اما این مختص به ژاپنی‌ها نیست، بلکه آن نیایشی است که در سرتاسر جهان مفهمومی کلی و عمومی دارد. این رمان مؤثر و طوری نوشته شده است که به شکل وسیعی فهمیده شود.

باران سیاه رمانی بلند است. دختر برادر زنی است که مثل دختر خانواده عزیز است و تصمیم دارند او را عروس کنند. از خانواده این دختر هیچ کس در بمباران اتمی کشته نشده است. شوهر عمه این دختر سخت به خوشبختی او فکر می‌کند. در این میان کسی می‌گوید: ” آن دختر در هیروشیما اتمی شده است “. به این دلیل مشکلاتی در ازدواج او پیش می‌آید. در واقع همه شما از آن مطلع هستید. کمی بر آن مشکلات غلبه می‌کنند و می‌بایست باز هم بر آن غلبه کنند.

در پس این مشکلات این حقیقت قرار داشت که مشکلات رادیواکتیویتی ناشی از بمباران اتمی تأثیر ژنتیکی دارند که علم و پزشکی هم آن را تأیید می‌کنند. و این دلیلی است که بمب اتم و نیز بمب هیدروژنی نباید مورد استفاده قرار بگیرند. سلاح‌های هسته‌ای مشکل بزرگی هستند که می‌تواننند تأثیر ژنتیک بر نوع بشر داشته باشند.

در خانواده فردی معمولی که در حومه شهر فوکویاما قرار دارد و چنان تجربه‌ای دارند، شوهر عمه‌ای به این فکر می‌کند که دختر برادر زنش را شوهر دهد، پس فکر می‌کند که بدون هیچ دروغی، اینکه خودشان چگونه بمباران اتمی شدند و اینکه دختر برادر زنش هنگام بمباران بیرون از شهر هیروشیما بود را کاملا صادقانه در قالب یادداشت روزانه بنویسد. با نوشتن یادداشت‌ها، وقایع روز بمباران اتمی یاد آوری می‌شود و این روش نوشتن این رمان است.

در ابتدا در ارتباط با این موضوع بررسی‌هایی در مورد ادبیات فرمالیسم روسیه انجام دادیم. یک چیز دیگر هم هست و آن کلمه موتیوشن در زبان فرانسه است که به معنی انگیزش یا محرک هست. باید مشخص شود که چگونه داستان نوشته شده است. اگر این کار را نکنیم این مسأله را که داستان مستقل پیش نمی‌رود، تئوریزه کرده‌ایم.

ماسوجی ایبوسه نویسنده‌ای است که به شکل آشکاری انگیزش را اجرا می‌کند. در مورد « باران سیاه » هم دختر برادر زن که در حال حاضر زنده است، باید ازدواج کند، پس در این جهت به عنوان شوهر عمه هر طور شده باید تلاش کند و نتیجتا نوشتن یادداشت‌های روزانه را شروع می‌کند. وقایع گذشته را به یاد می‌آورد و می‌نویسد. ایبوسه ابتدا چنین انگیزه‌ای را نشان می‌دهد و بعد نوشتن داستان را شروع می‌کند.

بعد وقایع مختلفی رخ می‌دهد تا روز پانزدهم ماه اوت فرا رسد. یادداشت‌های روز پانزدهم را می‌نویسد. به کارخانه می‌رود، چرا که در کارخانه همراه دوستانش کار می‌کند. هنوز صبح است و گفته می‌شود امروز قرار است برنامه رادیویی خاصی پخش شود. آن برنامه رادیویی که قرار بود پخش شود، صحبت کردن امپراتور از رادیو بود.

فکر کنم اکثر شما نسل بعد از جنگ باشید. اینکه این پیام چقدر مهم بود شاید تصورش برایتان سخت باشد. ما بچه‌های دوره جنگ هستیم. در مدارس به ما آموخته بودند که اعلی حضرت امپراتور خدا است. در خانواده هم همین یاد داده می‌شد. اینکه امپراتوری که خداوند بود در رادیو به زبان انسان حرف بزند، بسیار عجیب بود. مسلما ترسناک هم بود. قرار بود چنین مسأله ترسناکی رخ دهد و از قبل هم گزارش شده بود، پس اگر به آن فکر شود، نوعی هراس ایجاد می‌کند. آیا بچه‌های سرتاسر ژاپن چنین نبوده‌اند؟

می‌دانستند که قرار است برنامه رادیویی مهمی پخش شود. حدود یک هفته قبل از آن در هیروشیما بمب اتم انداخته شده بود و این واقعیت را هم همه به عینه می‌دیدند. فکر می‌کردند دیگر نمی‌شود جنگ کرد. اما چگونه باید جنگ تمام می‌شد. این نگرانی‌ها وجود داشت که آیا ژاپنی‌ها باید جان فشانی کنند! آیا همه باید بمیرند. همه نگران بودند که محتوی برنامه رادیویی چه خواهد بود و در کارخانه همه در این باره نگران بودند و غصه می‌خوردند.

اگر بخواهیم بگوییم در چنین جوی یادداشت‌های روزانه چگونه نوشته شده است، آن « من » که یادداشت‌های روزانه را می‌نوشت، به باغچه پشتی کارخانه رفت و باغچه را تماشا کرد. در مقابل او تپه‌ای قرار دارد، دامنه تپه جنگل‌های بلوط هستند و از آنجا نهری جاری است. نهری کوچک که در واقع کانال هدایت آبی به عرض حدود دو متر است. در آنجا آب جاری است و بادی خنک می‌وزد.

” بر سطح زمین مرطوب از این کانال، خزه­هایی اینجا و آنجا رشد کرده بودند. در سمت دیگر کانال، انبوه گیاهانی آبی بودند که شکوفه­های کوچک سرخ پریده رنگی داشتند. اینجا و آنجا دوکوُدامیهم روئیده بود. “

جمله‌ای که در بالا نقل قول کردم، چیزهایی است که در آن شرایط بحرانی به چشم « من » آمد.

در این حین صدای برنامه مهم رادیویی از اتاق شنیده می‌شد، اما چون نمی‌توانست آن را به درستی بشنود، او در باغچه پشتی قدم می‌زد. بعد به جریان زیبای آب نگاه کرد. فکر کرده بود کانال آب است و آنچه را معمولا در آن نمی‌دید، سرانجام در این موقعیت دید. او نوشته است، متوجه شدم، چنین آب بسیار زیبا و چنین جریان زیبایی در اینجا جاری است. آشنایی زدایی که پیشتر درباره آن صحبت کردم، چنین چیزی است. وقتی طوری بنویسم که نشان از توجه آشکار ما به چیزی باشد که تا کنون به آن توجه نکرده‌ایم، می‌شود آشنایی زدایی. این کلمه ترجمه‌ای از کلمه اُسترانینه  روسی است که این مفهوم کاربردی در اینجا به خوبی استفاده شده است.

” متوجه شدم درون جریان آب بچه مارماهی­ها صفی تشکیل داده­اند و با سرزندگی در جهت مخالف جریان آب حرکت می­کنند. گله­ای بیشمار از بچه مارماهی­های کوچک بودند. نگاه کردم، واقعاً بی نظیر بودند. نسبت به بچه مارماهی­ای به نام مِسوکّوکوچکتر بودند. نوزادان مار ماهی­ای به درازای نه تا دوازده سانتیمتر که در زادگاهم به آنها پیریکو  یا تاتان­باریمی‎گویند.

__ بله بالا بروید، بالا بروید. بوی آب است.

پشت سر و از پی هم، به شکلی بی انتها بالا می­رفتند.

این پیریکوها احتمالاً از راه دور پایین رودخانه­های هیروشیما بالا آمده­اند. معمولاً بچه مارماهی­ها اواسط ماه می از دریا به رودخانه بالا می­آیند و در فاصله دو کیلومتری از مصب رودخانه سکنی می­گزینند. در این زمان بدن آنها هنوز مانند برگ درخت بید صاف و نیمه شفاف است. ماهیگیران بنادر هیروشیما آن را مارماهی شیراسمی­گویند. در اینجا آنها شکل مارماهی به خود می­گیرند و اندازه آنها با لوچ داجوی بالغ برابر می­شود اما در مقایسه با مارماهی بالغ بسیار چالاک هستند. ظاهراً از روز ششم ماه اوت که هیروشیما بمباران شد، آنها به این اطراف بالا آمده­اند. لب کانال زانو زدم و با نگاه کردن به مقایسه آنها پرداختم. تنها به رنگ خاکستری پریده یا خاکستری تیره بودند و آسیب دیده‌ای هم وجود نداشت. “

بچه مارماهی‌ها پر نیرو بالا می‌رفتند. چند روز قبل هم بمب اتم افتاده بود. اما این بچه مارماهی‌ها نشانه‌ای نداشتند که نشان دهد از بمب اتمی آسیبی دیده‌اند. در پس زمینه چنین نوشتنی، اینکه بچه مارماهی‌ها با شادابی حرکت می‌کنند و در شهر در دو سوی نهر جاری آن همه بلایا و مصیبت است؛ نوعی یاد آوری به شکل ضمنی است. چه تعداد افراد زیادی که سوختند و مردند. چه تعداد افراد زیادی که زجر کشیدند و مردند. خودشان اینها را دیدند و بعد اینها یک طرف قرار داده می‌شوند و وقتی بچه مارماهی‌ها را می‌بیند که بدون توجه به اینها به سمت بالا می‌روند، او با تعجب تماشا می‌کند. اینها را نویسنده می‌نویسد.

لازم است، زمانی را که ایبوسه « باران سیاه » را می‌نوشت هم به یاد آورد. در رابطه با نوشتن این رمان، نویسنده به خصوص دوست داشت این صحنه را بنویسد. بمب اتمی انداخته شده، افراد رنج کشیده‌اند و به نظر می‌رسد هیروشیما ویران شده است. بعد برنامه رادیویی امپراتور است که مسولیت اصلی جنگ با خود اوست. در این موقع یک فرد عادی به باغچه پشتی می‌رود و زمانی که در حال گوش دادن به رادیو نهر را می‌بیند، بچه‌مارماهی‌ها با شادابی بالا می‌آیند. اگر بخواهیم بگوییم این نشانگر چه چیزی هست، آن نشان دهنده قدرت زندگی است. زندگی جدید چنین چیزی است. زندگی کردن و اینکه زندگی بعد از این هم ادامه دارد را با تمام وجود احساس می‌کند. همزمان به مرده‌های زیادی فکر می‌کند. استاد حتماً لازم می‌دانست چنین صحنه‌ای را بنویسد.

مسأله دیگری هم هست که می‌خواهم توجه شما را به آن جلب کنم. ایبوسه در کتاب « راه من » که مصاحبه‌های او با روزنامه « چوگوکو شینبون » است، چنین گفته است:

” آن زمان آمریکا در جنگ بسیار جدی و جزئیات حمله آمریکا به ویتنام اخبار روز شده بود. سرانجام فکر کردم، باید در مخالفت با جنگ چیزی بنویسم. « باران سیاه » داستانی است که بعد از جنگ ویتنام نوشتم. “

در آن آرامش و در دل ایبوسه که با دوست داشتن گیاهان و درختان و دوست داشتن ماهی‌های کوچک زندگی آرامی را در خانه می‌گذراند، خشمی بزرگی وجود داشت و این خشم زائیده جنگ ویتنام بود. خشم ناشی از این بود که بعد از تجربه تأسف آور هیروشیما بار دیگر جنگ در گرفته بود. اندوه هم بود. پس فکر کرد در آن موقعیت آن خشم و اندوه را بیان کند. ما در واقع باید به یاد داشته باشیم که ایبوسه گفت در مخالفت با آن جنگ رمان « باران سیاه » را نوشته است.

هنگام جنگ ویتنام، در ژاپن چه تعداد رمان و گزارش در مخالفت با جنگ ویتنام نوشته شد. مسلما افراد زیادی بودند که نوشتند. اما در واقع کسی دیگر نبود که بتواند چنین اثر ادبی با ارزشی بنویسد که بتواند همه انسان‌ها در سرتاسر جهان را بر انگیزد. دوست دارم این را در قلب‌اتان حک کنید که ماسوجی ایبوسه چنین نویسنده‌ای اجتماعی بوده است.

اگر بخواهم درباره نحوه پایان یافتن این رمان چیزی بگویم به این شکل است. برنامه رادیویی امپراتور پخش می‌شود و به نظر می‌رسد جنگ پایان یافته است. آن وقت؛

” من هم از غذاخوری خارج شدم. برای دیدن دوباره بچه مارماهی­ها از در همیشگی به حیاط پشتی رفتم. این بار با احتیاط و خفه کردن صدای پایم به کانال نزدیک شدم، اما یک قطعه مارماهی هم نبود. تنها آب زلال جاری بود. “

با این بیان یادداشت‌ها به پایان می‌رسد. بچه مارماهی‌ها نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کنند.

آن شخص همزمان با نوشتن یادداشت‌ها به تکثیر ماهی هم می‌پردازد. شخصیتی است که از این کار لذت می‌برد. او روز بعد که به دیدن استخر تکثیر ماهی خود می‌رود؛

” شکوفه­های کوچکی به رنگ ارغوانی تیره شکفته بودند. “

چشمش به ساقه‌های گیاه جونسای  می‌افتد که در قسمت ساقه آن شکوفه‌های ریزی شکفته‌اند. ” شکوفه‌های کوچکی به رنگ ارغوانی تیره شکفته بودند.” . شاید به یاد بیاورید که در قسمت‌هایی از اثر دیگر ایبوسه یعنی « سمندر » هم قسمت‌هایی هست که اشاره به خزه و شکفتن شکوفه‌های ریز دارد. دوست دارم به این تطابق‌ها فکر کنید. قبلاً گفتم که یک نویسنده خوب نویسنده‌ای است که تصویری به هم پیوسته دارد و این سند دیگری است که آن را ثابت می‌کند.

ادامه آن چنین است:

“_اکنون اگر در کوه­های روبرو رنگین کمانی ظاهر شود، معجزه­ای رخ خواهد داد. اگر نه رنگین کمان سفید که رنگین کمانی پنج رنگ ظاهر شود، بیماری یاسوُکو درمان خواهد شد.

با اینکه می­دانست به هرحال تحقق پیدا نخواهد کرد، اما شیگه‌ماتسو چشمانش را به سمت کوه گرداند و این گونه نیایش کرد.”

این جمله پایانی است.

می‌اندیشد، رنگین کمانی زیبا ظاهر شود. پیشتر دختر برادر زنش دچار بیماری بمب اتم شده است که بیماری بسیار مهلک است. اکنون دیگر ازدواج نخواهد کرد. اکنون او فقط فکر می‌کند که هرطور شده دختر تنها زنده بماند. پزشک از او قطع امید کرده است. خودش هم هرطور فکر می‌کند، تنها نا امیدی است. اما رو به کوه می‌خواهد باور کند که اگر رنگین کمان ظاهر شود، دختر نجات پیدا خواهد کرد. نویسنده این طور می‌نویسد و داستان به پایان می‌رسد. من فکر می‌کنم که آیا این یک نیایش نیست!؟.

همانطور که در داستان‌هایم نوشته‌ام؛ من بچه‌ای دارای عقب ماندگی ذهنی دارم که در ابتدا اصلاً صحبت نمی‌کرد. اینکه به صحبت‌های انسان‌ها علاقه‌ای ندارد، هنوز هم ادامه دارد. شش سال بعد از تولد چنان بود. درباره هرچی هم که صحبت می‌کردیم، او همچنان ساکت بود. مادرش هم که صدایش می‌زد، هیچ علاقه‌ای نشان نمی‌داد. خودش هم هیچ صحبتی نمی‌کرد. فقط گوش می‌کرد. گوش کردن هم که می‌گویم، فقط گوش کردن به صفحه آواز پرندگان بود. پرندگان برای مثال قناری می‌خواند و آن وقت گوینده ان اچ ک می‌گفت: قناری است. گوینده حتما از چنان کاری خسته شده و نسبت به قناری حس دشمنی پیدا کرده است. ( خنده ). پسرم این صفحه را تا شش سالگی به شکل پیوسته گوش می‌داد.

آن تابستان که به کوهستان کاروی‌زاوای شمالی رفته بودم، پسرم را به دوش گرفتم و درون جنگل قدم زدیم. در این حین از روبرو یک یلوه آبی خواند. تُن تُن آواز خواند. آواز که خواند، پسرم که بالای سر من بود، گفت: یلوه آبی است. فکر کردم دچار توهم در شنیدن شده‌ام، فکر کردم شاید خیالاتی شده‌ام. اندیشیدم چه خوب بود اگر پرنده یک بار دیگر می‌خواند. در این صورت اگر پسرم یک بار دیگر می‌گفت: یلوه آبی است و من با دقت گوش می‌کردم و می‌دیدم، واقعیت دارد، آن وقت می‌توانستم فکر کنم که پسرم امکان صحبت به زبان انسان‌ها را دارد. آن زمان هر طور هم که بگوییم من نیایش کردم.

من آدم بی اعتقادی هستم. به کاتولیک اعتقاد ندارم. به پروتستان اعتقاد ندارم، به بودایی اعتقاد ندارم و به آیین شینتو هم اعتقادی ندارم. در واقع نمی‌توانم اعتقاد داشته باشم. با این همه نیایش کردم. هر چند شاید بهتر باشد به جای نیایش کردن بگویم تمرکز کردم. مقابل چشمانم یک اصله درخت بود. هرچند درختی شبیه درخت غان کم سن و سالی بود، اما به این درخت نگاه کردم. اکنون خودم آن درخت را می‌بینم و بر آن تمرکز می‌کنم، بدون اینکه به چیزی دیگر فکر کنم بر آن تمرکز می‌کنم. فکر کردم که لحظه حاضر در آن وقت، مهمترین زمان در زندگی‌ام خواهد بود. سپس یک بار دیگر یلوه آبی خواند و پسرم گفت: یلوه آبی است.

به کلبه کوهستانی برگشتم و چون پسرمان را پو صدا می‌زدیم، به همسرم گزارش دادم که پو گفت: یلوه آبی است. همسرم در ابتدا نمی‌توانست این مسأله را باور کند، اما قبول کرد و تا فردا صبح دو نفرمان صبر کردیم.

صبح که شد، در جنگل اطراف پرندگان کوچک خواندند. سهره، فاخته و دارکوب خواندند و بچه یکی یکی اسم آنها را گفت. ما کشف کردیم که پسرمان می‌تواند با زبان انسان‌ها ارتباط برقرار کند، پس برای او بازی‌های زیادی ساختیم تا او بتواند با کلمات صحبت کند. بعد او سرانجام توانست صدای انسان‌ها را گوش کند و به آهنگ‌هایی هم که انسان‌ها می‌سازند، علاقه مند شود. در حال حاضر او خود نت موسیقی می‌نویسد. آغاز همه اینها آن لحظه‌ای بود که او گفت: یلوه آبی است.

” با اینکه می­دانست به هرحال تحقق پیدا نخواهد کرد، اما شیگه‌ماتسو چشمانش را به سمت کوه گرداند و این گونه نیایش کرد. “

هرچند ایبوسه در اینجا از لغت پیش بینی کردن استفاده کرده است، اما در روش درخشان بیان او آن به این معنی است که در دلش نیایش کرد و محتوی این نیایش این بود:

” _اکنون اگر در کوه­های روبرو رنگین کمانی ظاهر شود، معجزه­ای رخ خواهد داد. اگر نه رنگین کمان سفید که رنگین کمانی پنج رنگ ظاهر شود، بیماری یاسوُکو درمان خواهد شد “

من می‌توانم این جمله را خیلی خوب درک کنم. چرا که به هنگام خواندن یلوه آبی در دلم چنان نیایش کرده بودم. بعد فکر می‌کنم، انسان‌ها کسانی هستند که این چنین نیایش می‌کنند. حتی اگر اعتقاد نداشته باشند، حتی اگر دین نداشته باشند.

می‌شود گفت، چنین پیش بینی‌ای در نیایش مفهومی ندارد. مسلما کسانی هم خواهند بود که بگویند چنین کارهای بی مفهومی انجام ندهید. اما من فکر می‌کنم خودم انسانی هستم که چنین کارهایی انجام می‌دهد. فکر می‌کنم ایبوسه هم چنان انسانی بود. بعد هم این دلیلی است که من به ادبیات ماسوجی ایبوسه احترام می‌گذارم.

شخصیتی به اسم یاسوکو بیماری‌اش وخیم شده است و شکی نیست که خواهد مرد. اما این چنین انسان برای انسان نیایش می‌کند و این کار را ژاپنی‌ها انجام دادند. می‌خواهم به جهانیان بگویم که بعد از بمباران اتمی چنین نیایشی را انجام دادند. چرا که من می‌خواهم نشان دهم که ژاپنی‌هایی هستند که چنین دلی دارند. فکر می‎‌کنم در این راستا آثار ایبوسه قدرت بسیار زیادی دارند.

رمان بلند « درخت سبزی که می‌سوزد » را که اکنون نوشته‌ام، آخرین کارم قرار می‌دهم و می‌خواهم نوشتن رمان را کنار بگذارم. فکر کردم کمی مطالعات خودم را داشته باشم. نمی‌دانم چند سال بعد از این زنده خواهم بود، اما از دو سه سال قبل چنین تصمیمی گرفته‌ام. در این رابطه که چه مطالعه خواهم کرد، باید بگویم می‌خواهم در زمینه‌هایی بخوانم که تا کنون مطالعه نداشته‌ام یا کتاب‌هایی را بخوانم که تا کنون نخوانده‌ام. وقت مرگ فرا رسد و فکر کنم من آن کتاب‌ها را نخوانده‌ام یا نفهمیده‌ام؛ زمانی بسیار سخت خواهد بود. هنوز دارم فهرست تهیه می‌کنم. آنها را خواهم خواند. فکر کنم از سه تا پنج سال طول بکشد.

در ابتدا، چون تا کنون کتاب‌های تاریخ را چندان با اشتیاق نخوانده‌ام، می‌خواهم کارهای یاکوب بورکهارت تاریخدان را بخوانم. او کسی است که مانند نیچه زمانی طولانی در دانشگاه بازل تدریس می‌کرد. هرچند بورکهارت از نیچه مسن تر بود. نیچه جوان می‌گفت که اکنون زمان انقلاب است و اروپا به شدت تغییر می‌کند. انسان از تاریخ رنج، اندوه و کارهای رقت انگیز را به یاد می‌آورد و با آن محدود و بسته می‌شود. نیچه همچنین نوشت که چنین تاریخی باید فراموش شود و باید به سوی تاریخی جدید پیش رفت. آیا این شکل زندگی در دوران جدید نیست. اینها نظریات نیچه به بیانی ساده هستند.

در مقابل این، بورکهارت که در همان دانشگاه بود و سن بیشتری داشت، به روش مسالمت آمیزی مخالفت خود را بیان می‌کرد. او می‌گفت: چنین نیست. ما نباید فراموش کنیم و بسیار اهمیت دارد که تاریخ را به یاد داشته باشیم. او همچنین نوشت که تاریخ روش جستجوی آنچه انسان‌ها باید انجام دهند، نیز راه آینده است. او گفت که برخورد احساسی و عاطفی با تاریخ بد است، بلکه بسیار مهم است که با خونسردی و آرامش حقایق تاریخی را بفهمیم و پیوسته آن را به خاطر آوریم.

من با بورکهارت موافقم. ما اکنون باید پیوسته به هیروشیما فکر کنیم. نباید هیروشیما را فراموش کنیم. اگر آن را فراموش کنیم، آیا ژاپن دوباره نخواهد خواست، از لحاظ نظامی توسعه پیدا کند، قانون اساسی جدیدی بسازد، سلاح‌های هسته‌ای داشته باشد و به کشورهای خارجی نیرو اعزام کند! افراد واقع بین زیادی هستند که مانند نیچه چنین افکاری دارند. اما من فکر می‌کنم اگر نخواهیم چنین کاری انجام دهیم، باید آن جنگ را به خاطر داشته باشیم.

نکته مهم دیگری هم هست و آن اینکه کسانی که درباره سلاح‌های هسته‌ای می‌نویسند و یا فعالیت‌های ضد اتمی انجام می‌دهند، فکر می‌کنم بسیار احساساتی عمل می‌کنند که البته این شامل حال خود من هم می‌شود. من این انتقاد را بر خودم هم روا می‌دانم. اکنون فکر می‌کنم که کتاب « یادداشت‌های هیروشیما » را احساساتی نوشته‌ام. من آن زمان فقط چنان احساساتی می‌نوشت. احساسات خود را به شدت دخیل کردم و درباره هیروشیما نوشتم.

اما فکر می‌کنم در رابطه با این نوع نوشتن، چندین مشکل وجود دارد. نباید چنان کاری کرد، بلکه لازم است با آرامش، خونسردی، تسلط و گاهی آمیخته با کمی شوخ طبعی وقایع را به درستی منتقل کرد. علاوه بر این لازم است این را هم منتقل کنیم که در میان آن بلای بسیار عظیم بمباران اتمی، انسان‌ها چگونه زندگی کردند. کسی که توانست چنین کاری را انجام دهد، ماسوجی ایبوسه بود. او واقعیت را فراموش نکرد و این چنین با خونسردی و بدون هیچ احساساتی شدنی آن را به ما منتقل کرد.

نویسنده‌ای به نام میلان کوندرا وجود دارد. کسی است که در چک تجارب سختی داشت، مهاجرت کرد و اکنون در پاریس زندگی می‌کند. کوندرا می‌گوید: روش قدرتمندان اجبار به فراموش کردن است. مجبور به فراموش کردن وقایع اسفناک می‌کنند تا یک بار دیگر مرتکب آنها شوند که این طرز تفکر قدرت است. در مقابل پیوسته به یاد آوردن و به یاد داشتن، سلاح مردمان ضعیف است. مردمان ضعیف باید به یاد داشته باشند، باید به یاد بیاورند. کوندرا می‎گوید: وقتی فراموشی بسیار قوی می‌شود؛ تنها راه مقابله ما یاد آوری است. من فکر می‌کنم این هم منطبق با طرز فکر بورکهارت است.

لازم است، ما تاریخ پنجاه سال پیش را که ایبوسه آن را نوشت، به یاد داشته باشیم. همچنین ایبوسه زندگی انسان‌ها بعد از بمباران اتمی را به بهترین شکل نوشت تا ما مشوق به یاد آوری آن وقایع باشیم. مسائل بسیار رنج آور را با صداقت نوشت. از اندوه هم نوشت. از درد هم. اما آن صحنه‌ای که در آن بچه مارماهی‌ها در آن کانال کوچک با سرزندگی بسیار زیاد بالا می‌روند، در دل ما حک می‌شود. چیزی به نام زندگی وجود دارد. بهتر است بگوییم احیاء دوباره زندگی که از دست رفته است. جهان ما زندگی‌های جدید را یکی بعد از دیگری ظاهر می‌کند و اینها به هم پیوسته‌اند. در هیروشیما که آن خرابی‌های بزرگ ظالمانه رخ داد، یک هفته بعد آن مارماهی‌ها هستند. من فکر می‌کنم ایبوسه نوشته است که دلیلی برای از دست دادن امید در برابر زندگی وجود ندارد. علاوه بر این از شخصیتی نوشته است که برای دختر برادر زنش که مبتلا به بیماری سختی است، نیاش گونه به آسمان نگاه می‌کند. این چنین می‌نویسد و رمان به پایان می‎‌رسد. من فکر می‌کنم؛ ما باید پیوسته چنین نویسنده‌ای بزرگ را به خاطر داشته باشیم.

۲۰ نوامبر سال ۱۹۹۴؛ استان هیروشیما، شهر فوکویاما « جلسه یادبود ماسوجی ایبوسه »

سهراب احمدیان از دیگر سخنرانان این نشست بود که عنوان سخنرانی‎اش « باران سیاه، روایت ماهی و رودخانه» بود

این رمان هر چند زبانی سربسته و کنایه آمیز دارد ولی با این حال از آن دسته از رمانهایی است که توانسته با یک قدرت بی نظیر و به بهترین شکل ویرانی ها و آثار مخرب جنگ را به تصویر بکشد و بر خلاف خیلی از داستانهای از این نوع در روایت واقعیت های تلخی که ممکن است باعث احساساتی شدن هر کسی شود ، ایبوسه قلمش نلرزیده است. او تلاش می کند تا واقعیتهایی را آنچنان که هست به ما یادآوری کند. یادآوری گذشته ی تلخ همیشه بد نیست، حتی اگر آن گذشته ی تلخ، فاجعه ای همچون بمباران اتمی هیروشیما باشد.  داستان خالی از صحنه های جنگ و مرگ نیست و  ما در جریان داستان نه تنها شاهد ویرانی ها و وحشت های فراموش نشدنی در حال بمباران اتمی هستیم بلکه  در جریان داستان شاهد رنجها و مرگ های پشت سر هم دوستان و همسر شیگه کو ماتسو هستیم ولی روح ایبوسه درگیر انگیزه ای فراتر از جنگ و مرگ است. هر چند ممکن است حواس خواننده از دیدن یا خواندن این صحنه ها به یک نوع دلسوزی پرت شود ولی در کنار همه ی اینها نوید به زندگی و امید به جریان وعبور  در لابه لای دیالوگ و رفتار شخصیت ها نمود برجسته ای دارد. در داستان در کنار رنج و مرگ امید همیشه زنده است. به عنوان مثال در یک بخش از داستان می خوانیم:

سهراب احمدیان ـ عکس از ژاله ستار

    ” بخت شهر هیروشیما بسیار بد بود، جنازه ها حتی درون حوضچه ها ی نیلوفر آبی هم افتاده بودند. در علف های کنار شالیزار، کبوتری سفید در خودش جمع شده بود. به آرامی نزدیک شدم و با دو دست گرفتمش. چشم راست کبوتر کور و پرهای شانه ی راستش کمی سوخته بود. هرچند تصمیم به جوشاندن آن در سس سویا و خوردنش در من بیدار شد اما آن را رو به آسمان هوا کردم و فراریش دادم. کبوتر با مهارت بال گشود و نزدیک به برگ های نیلوفر آبی پرید و رفت….(از متن ترجمه : ص۲۰۲)”

     در بخشی دیگر هم از زبان یکی از شخصیت ها اینگونه می خوانیم :

” شکمم همچنان درد می کرد. بدون توجه به حجم خاکستر و زغال پخش شده، روی پله ای سنگی نشتم. خاک نرم، مانند آرد گندم سیاه بود. با حرکت نوک انگشت توانستم حروفی برآن بنویسم. چیزهای مختلفی نوشتم. تخته سیاه مدرسه را به یاد آوردم و خواستم قضیه ی فیثاغورس را بنویسم اما نتوانستم“( از متن ترجمه:ص۱۹۳)

      این مثالی از تلاش برای احیای یک گذشته ی خوب  در حالی رنج آلود است. به یاد آوردن قضیه ی فیثاغورث و تخته سیاه مدرسه بازخوردی برای یک تراژدیست. این تنها مواردی از داستان نیست که میخواهد بگوید : اگر ما نمی توانیم همه ی رنج ها را از بین ببریم ، حداقل  بعضی از آنها را که می توانیم از بین ببریم و  بعضی ها را هم آرامش ببخشیم. پیام داستان دلسوزی نیست بلکه دلجویی است. در بخشی از داستان ما  بچه مار ماهی هایی را می بینیم که یک هفته بعد از بمباران اتمی و در میان آن همه فجایع بزرگ ، با سرزندگی تمام در جهت مخالف جریان آب حرکت می کنند. رودخانه و ماهی که نمادی از جریان و زندگی هستند در قالب تصاویری زنده و بکر ارائه می شوند. البته برجسته شدن نقش ماهی بصورتی نمادین در جریان داستان که بازخوردی در برابر  تجربه ی رنج می باشند در واقع ریشه در علایق نویسنده دارد که او را ملزم به این انتخاب وگزینش نموده است. ایبوسه یکی از داستان های خود را در سال ۱۹۳۲ با عنوان “رودخانه” به چاپ رساند. در آن دوره او موقعیت خود را جدا از جریان های چپگرای اواخر دهه ی ۱۹۲۰در ژاپن، حفظ نمود و بجای مشارکت در این جنجال های ادبی، ترجیح می داد در رودخانه به ماهیگیری بپردازد و خود را با نوشتن مقالات ادبی و داستانهایی در ادتباط با همین سرگرمی لذت بخش ، مشغول کند که رمان” رودخانه” از این دست داستان ها بود. او همیشه یک ماهیگیر دلسوز و مهربان بود، درست مانند هایکوسرای معروف ” ریُتا ایِدا” که گفته می شود در طول بیش از ۴۵ سال از عمرش ، فراغت خود را صرف “ماهیگیری” می کرد. ماهیگیری چنین نقشی در زندگی ایبوسه هم داشت، البته او هرگز با این هدف که ماهی بگیرد به ماهیگیری نمی رفت بلکه آنچه برای او اهمیت داشت، لذت و آرامشی بود که با رفتن به کنار رودخانه وانداختن قلاب به داخل آب در تنهایی عایدش می شد و هرگز نگران این مسئله نبود که درنهایت چیزی دستگیرش می شود یا نه! و مسلما وقتی هم یک ماهی به قلاب  گیر می کرد، با ملایت و مهربانی تمام قلاب را آزاد می کرد و ماهی را به آغوش طبیعت بازمی گرداند.

     علاوه بر شیوایی زبان و مهارت قابل ستایش و ارزشمندی که ایبوسه در نوشتن داشت، از دیگر دلایل علاقه ی من به ایبوسه کمک های سخاوتمندانه ی او به یکی از رمان نویسان مدرن ژاپن به نام “اوسامو دازای” است. اوسامو دازای یکی از نویسندگانی بود که با شرایط سخت و رنج آلودی در زندگی مواجه شد و بعد ازچندین بار اقدام به خودکشی ، برای بار آخر هم همین کار را انجام داد و در نتیجه ی آن درگذشت. ایبوسه درطول حیات سخت این نویسنده، کمک های مالی زیادی به او نمود. در خانه اش به او اتاقی داد و او را به ناشران معرفی می کرد تا بتواند از این طریق آثارش را به چاپ برساند. ایبوسه تلاش زیادی کرد تا به دازای کمک کند احساس طردشدگی و پریشانی هایش را از بین ببرد. او حتی برای ازدواج دازای با “میچی کُو ایشی هارا” واسطه شد و دازای در وصف ایبوسه می گوید :” او واقعا برای من نقش یک پدر را داشت…” هر چند ایبوسه بصورت رسمی در موسسات و نهادهای صلح به فعالیت نپرداخت ولی صلح طلبی عنصری بود که در درون او نهادینه شده بود. یاسکو،شخصیت اصلی داستان و دختر آسیب دیده از اثرات رادیواکتیو زندگی را خونسردانه ادامه می دهد. اطرافیانش با تلاش برای ازدواج می خواهند به حفظ این خونسردی و صبر کمک کنند. آنچه از داستان و زندگی ایبوسه بر می آید برای من تداعی کننده ی این تفکر است که ما در هر شرایطی باید بتوانیم آرام بگیریم زیرا جنگ علیه جنگ فکر نمی کنم هیچ گاه تئوری درستی برای از میان برداشتن جنگ باشد.

     ایبوسه علاوه بر اینکه یک نویسنده ی بزرگ بود یک انسان بزرگ هم بود زیرا در طول حیاتش همیشه خود  را از فرقه گرایی های ادبی و دنیای پر از بدگمانی سیاست و سیاستمداران دور نگه داشت. او شخصی همانند راهبان و حکیمان ادبیاتی چین باستان بود و قلمش هیچگاه به قربانگاه نام و نان نرفت…

سرانجام میعاد راشدی بخش پایانی کتاب رمان سیاه را به قلم تِتسوُتارو کاواکامی و ترجمه ذاکری برای حاضران قرائت کرد:

این اثری است که جایزه ادبی هنری نوما را در سال چهل و یکم از دوره شووا- ۱۹۶۶ – دریافت کرد. در ابتدا با عنوان « ازدواج دختر برادر زن » در مجله شینچوبه صورت ادامه دار چاپ می­شد اما در میانه راه عنوانش به « باران سیاه » تغییر کرد. انتشار آن در مجله « شینچو » از شماره ماه اول سال چهلم شووا – ۱۹۶۵ – شروع و در شماره ماه نهم سال چهل و یکم شووا – ۱۹۶۶ – تمام شد.

موضوع داستان، تجربیات مصیبت زدگان بمباران اتمی هیروشیما است. اما نویسنده چنین موضوع غیر عادی و تأثر برانگیزی را به شکل ” حمله از پشت ” پیش نبرده بلکه از روبرو و با صداقت تمام آن را نوشته است، کاری که ایبوسه به ندرت انجام می­دهد. درست همین جا هم باعث مباهات نویسنده در توانایی­یِ بیان موضوع است و عاملی برای ایجاد شوق و کشش در خواننده می­شود.

در این دوره رمان­های بمب اتم به مرز بی حد و حصری رسیده­اند. نیز بحث­های سیاسی مرتبط با بمب اتمی، با سر و صدا و غیل و غال زیاد هر روزه به گوش می­رسند. درباره آن تحقیقات علمی به اندازه کافی انجام شده است. مسأله اخلاق در سیاست بی نتیجه به چالش کشیده می­شود. اگر هم گاهی این بحث­ها به شکل تکبر آمیزی در برگیرنده احساسات باشند، به دلائل مختلف انسانیت در آن بسیار کم رنگ و ضعیف است. بنابراین مسأله بسیار ایده آل گرایانه یا بسیار عاطفی و احساسی شده است.

چیزی به اسم رمان در اصل باید جهان روزانه انسان­ها را موضوع خود قرار دهد. اما خارج شدن رمان­های بمب اتم از این چهارچوب، آنها را کمی تکان دهنده می­کند. آنها آشکارا به انتقاد اخلاقی از بمب اتم می­پردازند و نتیجه آن کشاندن افراد به جلسات گفتگوی سیاسی درباره بمب اتم بدون صحبت درباره مسأله بودن یا نبودن آن می­شود.

بطور کامل رو در روی این جریان نمی­ایستم اما اینگونه انجام دادن و اقدام کردن، بر عکس مفهوم مسأله را مبهم تر می­کند. به ویژه در رمان به واقعیت صدمه می­زند و اطلاعات را تبدیل به نظریه و خیال می­کند.

موفقیت « باران سیاه » در این نکته است که با اشتباه ذکر شده در قبل ارتباطی ندارد. نویسنده به روشی ایبوسه­ای که بر آن توانا شده است، شخصیت­ها را عین خودشان استفاده می­کند و در زندگی روزانه آنها باران بمب اتمی را می­باراند. آنها مانند همیشه به استقبال ساعت هشت صبح روز ششم ماه اوت به عنوان فردای روز پنجم ماه اوت می­روند. بعد هم با شرایط پیش آمده، روزها و ماه­های چند سال بعد تا پایان این داستان را سپری می­کنند.

برای این کار دلی که نلرزد لازم است که نویسنده این کار را انجام می­دهد و آن را به پایان می­رساند. قربانیان بمب اتم برای یک شب به مقام شهید ارتقاء پیدا می­کنند. سپس آنکه بیش از همه تحمل می­کند خود نویسنده است و آنچه که او خود تحمل می­کند، مزیت و برتری او به عنوان یک نویسنده است.

زادگاه نویسنده شهر فوُکوُیاما در شهرستان هیروشیما است، پس احساسات مردمان آنجا را در اثر خود با تسلط شرح می­دهد. از لحاظ جغرافیایی بطور کامل آن منطقه و بیشتر قربانیان هم افراد آن منطقه هستند. بمب اتم در یک لحظه منطقه آکیرا که آفتاب زیبایی دارد، به میدان جنگی واقعی بدل می­کند انگار که در آن جنگ زمینی تمام عیاری در جریان بوده است. کوه پشتی اقامتگاه آقای تانگه آنجا که خدمتکار در حال هیزم شکستن است و دریای سه­تون­ئوُچی که موُراکامی تاتسوُ با جابجا کردن بادبان قایق دو دکلی­اش در آن پیش می­رود، ناگهان به شکل بسیار وحشتناکی در می­آید که در آن بی شمار افراد غیر نظامی بی خبر، سرنوشت کشته­ها و مجروحان جنگی را پیدا می­کنند. این چیزی غیرقابل باور و واقعیتی بود که انتظارش را نداشتند.

افرادی که تا دیروز به اسامی­ای چون تسوُچی یا کوُروجی صدا زده می­شدند، اکنون مانند بادکنک یا هندوانه چهره­هایشان آماس کرده و قابل شناسایی نیستند.

ما مجبوریم آرام و با متانت باشیم. ایبوسه در چنان مکانی جهنمی، مانند اعضاء بهداشت با بازوبندی به بازو قدم می­زند در حالیکه با دقت و خونسردی کارها را اداره می­کند. خیابان­ها و شهری که تا دیروز می­شناخت، امروز انباشته از آوار سوخته، خطوط برق شکسته و جنازه شده بود بطوری که دیگر قابل شناختن نبودند. در این میان او در حالیکه با دقت جلو پای خود را می­پاید به سمت هدفش حرکت می­کند.

شخصیت­های اصلی این داستان یک خانواده سه نفری هستند شامل شیزوُما شیگه­ماتسوُ، همسرش شیگه­کو و دختر برادر زنش به نام یاسوُکو که مانند دختر خوانده­اشان هست. یاسوکو با شوهر عمه­اش در یک خانه زندگی و برای فرار از خدمت اجباری نظامی، در کارخانه محل خدمت او کار می­کند. به هنگام بمب اتم، شیگه­ماتسو در ایستگاه یوکوگاوا بود که انفجار رخ داد و جراحتی تقریباً بزرگ برداشت. شیگه­کو در خانه بود و سالم ماند. یاسوُکو برای کار شرکت در جای دوری از محل انفجار بود پس آسیب مستقیمی ندید.

داستان چند سال بعد از واقعه را، در حالیکه آنها در دهکده کوچک کوهستانی واقع در سرحد شرقی شهرستان زادگاه زندگی آرامی را می­گذرانند، به عنوان آغاز خود انتخاب و آن را شرح می­دهد. وضعیت زمان بمباران هم با بیان نقل قول بی وقفه خاطرات یاسوُکو و شیگه­ماتسوُ از زمان بمباران، بطورآشکاری نشان داده می­شود. در این بین بحث ازدواج یاسوُکو در روستا پیش می­آید. در موضوع افرادی از روستا که هنگام حادثه در هیروشیما بودند، مشخص می­شود یاسوُکو به هنگام بمباران اتمی در شهر خدمت می­کرده است پس لازم می­شود تا او این شک را که آیا دچار بیماری بمب اتمی شده است یا نه؟ حل نماید.

اما واقعیت نتیجه­یِ بسیار وحشتناکی دارد. یاسوُکو مشکلی در راه رفتن نداشت اما وقتی همراه دیگران برای پناه گرفتن می­رفتند ” باران سیاه ” بر آنها باریده و دستش زخمی شده بود و همین باعث می­شود، بیماری اتمی را بگیرد.

این بروز بیماری تا آخر داستان مخفی شده است و خواننده بدون اینکه این مسأله را بداند داستان را می­خواند. این نکته­ای است که مورد توجه نویسنده بوده است. خواننده همزمان با شوهر عمه بسیار مهربان می­فهمد که آن سم بیماری شروع به صدمه زدن به جسم آن دختر خوب کرده است، پس دوباره متعجب می­شود و احساس خشم در برابر عدالت می­کند. وضعیت بیماری او از وضعیت بیماری شوهر عمه­اش که یکی از مجروحان واقعی بمباران است، وخیم تر می­شود و این گونه گفته می­شود که برای بیماری شوهر عمه­اش امیدی هست اما در مورد بیماری او کاملاً مأیوس هستند و این چنین رمان به پایان می­رسد.

خشم و اندوه خوانندگانی که کار را تعقیب می­کنند ناشی از خشم و شکایت مصیبت زدگان نیست. تحمل منفعلانه این سختی­ها توسط آنان این احساس را ایجاد می­کند. علت موفقیت این داستان بمب اتم هم درست همین است. این علت در میان ده­ها سال حرفه نویسندگی ایبوُسه قرار دارد و آن روشی است که با جلوگیری از غلیان خام و ناپخته احساسات انسانی از روی تجاهل، سرانجام احساس واقعی انسان­ها را باعث می­شود.

در واقع اگر این خانواده با بمب اتم روبرو نمی­شدند، شاید افرادی بسیار معمولی بودند که برای داستان میل و رغبتی به آنها نبود. حتی افرادی هستند که وقتی به عنوان تجربه کنندگان آن حادثه دوران ساز به ناگهان و در یک صبح افرادی دیگر می­شوند و مورد توجه قرار می­گیرند، به این بی منطقی و ستم هم اعتراض نمی­کنند. بمب اتم به جسم آنها جراحت کشنده وارد می­کند اما روح آنها هنوز ” شهروند خوب ” است. معمولی­یِ غیرمعمولی که این ” دل معمول ” را از دست نمی­دهد، مشخصه آنها می­شود و آنها را درحالیکه مثل همیشه در اجتماع حضور دارند تبدیل به قهرمان می­کند. حتی با توجه به ملاحظات فروتنانه و با دقت شیگه­ماتسوُ، اشکال نخواهد داشت که با جرأت او را قدیس اجتماع بخوانیم. پس نویسنده با توجه به سرنوشت آنها و به وسیله ” دل معمول ” خود، این حادثه دوران ساز را شرح می­دهد و آن را ماندگار می­کند.

یاسوُکو دختر روستایی متوسطی با ذاتی خوب است. به وسیله عمه و شوهر عمه به خوبی اداره می­شود و باکره­ای است که ارزش نوازش آنها را دارد. در میان این واقعه بزرگ احساس خود را رها نمی­کند. در مقابل خانه، در برابر محل کار و در زمان­های ویژه دقت و ملاحظه معمول خود را فراموش نمی­کند. روابط بین این شوهر، عمه خوب و این دختر برادر زن خوب به خاطر این موقعیت زیباتر می­شود. برای شستن زیرپوشی که یکی دیگر برای عوض کردن آن ندارد همراه با عمه به کنار رودخانه می­رود و تا زمانی که زیرپوش بر روی سنگ­های ساحل خشک می­شود، تصویر آنها که حوله­ای به کمر پیچیده­اند و از آب استفاه می­کنند از دلگرم کنندگی و تأثیرگذاری فراتر می­رود و احساس تقدس آیینی مذهبی در برابر جریان آب را ایجاد می­کند.

نیازی به گفتن نیست که این صحنه یکی از صحنه­های منحصر به فرد شوخ طبعی ادبیات ایبوُسه است. اما اینجا تنها صحنه­ای از یک حادثه فرعی نیست بلکه آن توصیف بسیار مهمی از داستان است. همچنین صحنه دیگری هم وجود دارد. در بین راه رفتن به پناهگاه، آقا و خانم شیگه­ماتسوُ نگهبان ایستاده مقابل یک پادگان را نگاه می­کنند. آن جنازه خشک شده بود، پس همسرش بدون اینکه فکر کند زیر لب زمزمه می­کند ” اوه، شبیه کیگوُچی کوهه است ” اما شوهرش با گفتن اینکه ” هِی، بی ربط می­گی ” او را سرزنش می­کند. به این شوخ طبعی مسلما نمی­شود خندید. اما این استهزاء دو پهلو است. ظاهر آن کاریکاتوری از روحیه نظامی است و آن نوعی استهزاء کردن روحیه نظامی می­شود. اما وقتی شوهر آن را ” بی ربط ” می­گوید، حرف همسرش به همان اندازه که استهزاء در برابر ” روحیه نظامی ” است در کنه آن نوعی معنی هتک حرمت به شخصیت نگهبان را آشکار می­کند.

این مردمی بودن ایبوُسه است. این داستان مسلماً نفرین شدید جنگ است. اما این گونه نیست که مقابل آن قرار بگیرد و فریاد ضد جنگ سر دهد بلکه آن از احترام و مراعات بی سر و صدای افرادی پدید می­آید که خاموشانه در جنگ همکاری می­کنند و قربانی آن می­شوند.

شاید بتوانیم اینگونه نیز فکر کنیم. اگر بسته به کارها، کمی لغات این رمان را عوض کنیم شاید داستانی شود که حتی در زمان جنگ هم اتفاق نمی­افتد. اینکه در زمان جنگ اتفاق افتاده است به معنی ” ستایش نظامی گری ” نیست. به عبارتی در آن از ابتدا تا انتها آگاهی و خرد معمول مردم آن زمان وجود دارد. خود این هم اعتباری دیگر برای این داستان است. متفاوت با وضعیت « باران سیاه »، کوبتا مانتارو در اواخر جنگ رمان « سایه درختان » را برای روزنامه نوشت. آن اثری است که به توصیف دلاوری­های روزانه مردمی وفادار در سختی­های مختلف می­پردازد. این رمان حتی در آن زمان هم نتوانست وحدت درونی داشته باشد. اما اکنون که دوباره آن را می­خوانیم احساس اندوه مردم آن زمان بسیار دوست داشتنی است. در « باران سیاه » هم هر چند از لحاظ محتوی بر عکس است اما نوعی همانندی از لحاظ یکی بودن اندوه­ها وجود دارد. رمان واقعی چنین چیزی است.

در رابطه با این، چیزی که می­خواهم به آن اشاره کنم، کتاب « دو داستان » نخستین رمان ایبوُسه بعد از جنگ است. در این داستان تخیلی، بچه­ای که به خاطر بمباران هوایی از شهر رفته­اند، دلتنگ است و می­خواهد با هیده­یوشی محبوبش دیدار کند. در پایان این داستان، ” من ” به وسیله مردی با ریش تُنُک به کار اجباری گرفته می­شود. به هرحال داستانی دلتنگ کننده و غمگین است. رؤیا زیاد می­بیند اما وقتی از خواب بر می­خیزد، جز اندوه چیزی نیست و رؤیاهایش هم با اندوه­های عجیب رنگ می­گیرند که نمی­تواند آنها را از بین ببرد. احساساتی که در اینجا سرریز می­شود، بطور حتم کابوس­های جنگ است.

« دو داستان » به عنوان صدای بم اولین هماهنگی، اینکه اولین اثر بعد از جنگ ایبوسه هست، معنی­ای بسیار دارد. « باران سیاه »، شاهکار اندوهناک ادبیات جنگ است که با پس زمینه قرار دادن چنین رنگی توسعه می­یابد. ایبوسه به عنوان رمان جنگی، رمان « فرمانده­ای که از دور زیارت می­کرد » را نوشت و در آن روحیه نظامیان حاضر در جنگ را استهزاء کرد. اما « باران سیاه » متفاوت با این، شاهکار ادبیات جنگ است که بیش از وحشتناک بودن در لایه پنهانی خود اندوه و غم دارد.

نائومی شیمیزو به همراه محمدرضا تقی پور ـ عکس از ژاله ستار

علی دهباشی و نائومی شیمیزو ـ عکس از مجتبی سالک

دکتر محمدرضا سروش و محمد رضا تقی پور ـ عکس از مجتبی سالک

محمدرضا سروش و مسعود غلامپور ـ عکس از مجتبی سالک

تجلیل از دیپلمات بزرگ دیپلماسی ایران،ظریف ظریف ظریف

تجلیل از محمدجواد ظریف به عنوان قهرمان دیپلماسی ایران
نهمین جشنواره ملی قهرمانان صنعت و اقتصاد ایران با تجلیل از محمدجواد ظریف به عنوان قهرمان دیپلماسی ایران در سالن همایشهای صدا و سیما برگزار شد.
عکاس: سیدمحمود حسینی
تاریخ: ۹۲/۹/۲۵ – ۲۳:۵۹

مراسم جشن تولد هنرمندان پیشکسوت متولد آذر ماه در موسسه هنرمندان پیشکسوت برگزار شد

 

 

فارسی: ظرفی از کارهای دستی هنرمندان اصفهان، مز...

فارسی: ظرفی از کارهای دستی هنرمندان اصفهان، مزین شده به رنگ‌های پرچم ایران

 

English: Soheil Mahmoudi in Eide Ghadir celebr...

 سهیل محمودی در گرامیداشت عید غدیر سال ۱۳۸۸ در خانۀ هنرمندان 

 

English: Installation art from Abbas Kiarostam...

هفت چنار چیدمان عباس کیارستمی منتخب چهارمین جشن تصویر ایران ،(نصب شده در خانه هنرمندان ایران) 

 

جشن تولد هنرمندان پیشکسوت متولد ماه آذر

صبح دیروز( یکشنبه 24آذر)

.محمود عزیزی،اسماعیل خلج،اصغر همت و شاهپور رحیمی در این جشن حضور داشتند

عکاس: فؤاد اشتری
تاریخ: ۹۲/۹/۲۴ – ۱۶:۵۴

 

 

شب استاد فرزانه ،محمد تقی دانش پژوه ،برگزارشد.

شب « محمد تقی دانش پژوه» برگزار شد

انتشار 14 دسامبر 2013

daneshpajooh

شب « محمد تقی دانش پژوه» صد و چهل و چهارمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی،بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و میراث مکتوب غروب چهارشنبه ۲۰ آذر ماه ۱۳۹۲ در ساختمان کانون زبان فارسی برگزار شد.

این مراسم همراه بود با افتتاح کتابفروشی آینده وابسته به بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و به همین مناسبت این مراسم در دو بخش ارائه شد. و علی دهباشی برای بخش اول آن  ابتدا از دکتر سید مصطفی محقق داماد، ریاست شورای تولیت بنیاد موقوفات دعوت کرد تا چند کلمه‎ای دربارۀ این کتابفروشی سخن بگوید.

دکتر محقق  داماد ضمن خوش‎آمد گویی به حاضران چنین عنوان کرد:

به مناسبت بزرگداشت شخصیتی عالم، فاضل و خدمتگزار به فرهنگ تشریف فرما شده‎اید ، جناب شادروان محمد تقی دانش پژوه. آن بزرگوار نام خودش را در کنار نام دانش و فرهنگ ایران حک کرده و لذا ماندگار شده است. در کشور ما شخصیت‎های معدودی هستند که با فرهنگ ایران عجین شده‎اند. یکی از آنها ایشان و دوست مرحومشان استاد ایرج افشار است. این دو بزرگوار ، دو عزیزی بودند که همواره در کنار کتاب و فرهنگ و دانش عمر خودشان را سر می‎کردند.

دکتر محقق داماد ـ عکس از جواد آتشباری

دکتر محقق داماد ـ عکس از جواد آتشباری

آقای دانش پژوه فرهنگ اسلامی را دنبال می‎کرد و شیفتۀ فرهنگ اسلامی ـ ایرانی بود. مرحوم ایرج افشار نیز همانند خاندان بزرگش است، مرحوم دکتر محمود افشار، که سرمایه و اموال و اندوخته‎های خودش را برای رفاه و اعتلای نام ایران نهاد و هم اکنون از فروشگاه و نمایشگاهی که برای همین منظور تعبیه شده و فراهم شده بازدید خواهید فرمود و می‎بینید که در این چند سال آن چه این مرحوم گذاشته است ، چقدر کتاب عرضه شده و احیا شده. شورای انتخاب این کتاب‎ها از عالی‎ترین اساتید هستند. بحمدالله تلاش می‎کنند آنچه که خاص ایران هست عرضه کنند به کسانی که جویای این رشته‎ها هستند. امیدواریم در آینده هم افرادی همین راه را بروند و پا جای پای آنها بگذارند. این بزرگداشت‎ها و این تجلیل‎ها برای آنهاست که بدانند هیچ کس نمک‎شناسی را فراموش نمی‎کند، قدردان بزرگان هستند، مردم فرهنگ دوست و فرهیخته ایران و برای کسانی که دنبال این راه را باید بگیرند، نکته‎ای است تربیتی و بسیار آموزنده خواهد بود.

من فقط عرض سلام خدمت خانم‎ها و آقایان بنا داشتم ، عرض دیگری نداشتم و وقت را بیش از این نمی‎گیرم و در خدمت دوستان هستم که استفاده بکنم. مرحوم دانش‎پژوه را همه کس می‎شناسد و کسانی که هستند انشاءالله دربارۀ ایشان سخنان بسیار خواهند گفت.

سپس علی دهباشی از داود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر دعوت کرد تا به عنوان ناشر و کتابفروش دعوت کرد در این باره سخن بگوید:

« چنین شبی برای ما مغتنم است که این نهاد به نام کسی افتتاح می‎شود حق بزرگی به گردن فرهنگ این مملکت دارند، یعنی زنده یاد دانش پژوه. آنچه همواره در جلساتی که در این محل برپا می‎شد و من هم حضور داشتم ، جای خالی یک کتابفروشی را واقعاً احساس می‎کردم و واقعاً به چنین فضایی در اینجا نیاز بود. و هفته پیش که شب خاندان مولانا در اینجا بود ، این مژده را به ما دادند که چنین فضایی را دارند راه‎اندازی می‎کنند. من هم از همان موقع آمادگی‏مان را به عنوان ناشر و کتابفروش جهت هر گونه کمک اعلام کردم.

داود موسایی ـ عکس از جواد آتشباری

داود موسایی ـ عکس از جواد آتشباری

همانطور که می‎دانید وضعیت کتاب و کتابفروشی در مملکت ما بسیار اسفناک است و با توجه به جمعیت ما آمارها بسیار پایین است.نمی‏دانم شما خبر دارید که در مملکت ما چند تا کتابفروشی وجود دارد؟ و همانطور که شما می‎دانید کتابفروشی امروزه بخشی فرهنگی است و بخشی تجاری. بخش تجاری آن بیشتر بخشی است که کتاب‎های آموزشی می‎فروشند و در واقع چرخۀ اقتصاد نشر را بیشتر آنها دارند می‎چرخانند. لذا آن بخش عمومی که ادبیات، تاریخ ، فلسفه و .. را عرضه می‎کنند بسیار اندک است . شاید شما باورتان نشود که در این کشور هفتاد و پنج میلیونی، تعداد واقعی کتابفروشی‏ها که به معنای واقعی کتاب عمومی می‎فروشند ، شاید از ۵۰۰ فروشگاه کمتر باشد، چه در تهران و چه در شهرستان‎ها. یکی از دلایل آن این است که اقتصاد نشر اقتصاد بسیار کم بازدهی است . همه می‎دانیم که در این سال‎ها تیراژ کتاب از ۳۰۰۰ حتی به ۷۰۰ نسخه و یا ۵۰۰ نسخه رسیده است که دلایل متعددی دارد که فعلاً در اینجا مجال بحث آن نیست. اما آنچه که مهم است این است که به علت کمی بازدهی کمتر به آن روی می‎آورند و کمتر برایش سرمایه‏گذاری می‏کنند. مگر این که نهادهایی که توانایی دارند ، آستین همت بالا زده و به این حوزه کمک کنند. این کتابفروشی که هم اکنون افتتاح می‏شود قطعاً می‏تواند بسیار مفید باشد. چرا که در محلی واقع شده که مردم از تمکن مالی بیشتری برخوردارند و با وجود این تعداد کتابفروشی‎ها در این منطقه انگشت شمار است. اما ای کاش مکانی که اختصاص داده شده ، کمی فضای بیشتری داشت. به هر جهت من باز هم تأکید می‎کنم تا به عنوان ناشر و کتابفروش هر کمکی که از دستمان برمی‎آید به این کتابفروشی تازه تأسیس بکنیم.»

علی دهباشی سپس از حاضران دعوت کرد تا پس از اتمام مراسم  از این کتابفروشی دیدن کنند.

سید عبدالله انوار اولین سخنرانِ بخش دوم این مراسم، یعنی تجلیل از زنده‏یاد محمد تقی دانش پژوه بود. اما پیش از سخنرانی وی، علی دهباشی در سخنانی کوتاه به معرفی بیشتر این پژوهشگر پرداخت:

« دکتر محمد تقی دانش‎پژوه، فهرست‎نگار، کتابدار، معلم و پژوهشگر در ۱۲۹۰ در آمل به دنیا آمد. تحصیلات اولیه را نزد پدرش و سپس در حوزه علمیه قم نزد سید شهاب‎الدین مرعشی نجفی و چند تن دیگر آموخت. در ۱۳۱۶ در مدرسه مروی تهران ادامه تحصیل داد و بعد دورۀ دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران را گذراند و در ۱۳۲۰ از این دانشکده درجۀ لیسانس گرفت.

دانش پژوه به زبان‎های انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت و از ۱۳۱۹ در کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه تهران آغاز به کار کرد و در ۱۳۳۱ معاون این کتابخانه شد. همچنین به ریاست کتابخانه مرکزی دانشگاهتهران و کتب خطی منصوب شد. در ۱۳۵۵ بازنشسته شد و در همان سال به سمت استادی رسید.

علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

علی دهباشی ـ عکس از ژاله ستار

دانش‎پژوه فعالیت‎های فرهنگی متعددی داشت، اما اساساً در حوزۀ کتاب و کتابداری کار کرد و سرانجام در ۲۷ آذر ۱۳۷۵ در ۸۵ سالگی در تهران درگذشت. از او ۳۲۶ مقاله در حوزۀ منطق ، فلسفه ، جلدسازی، ریاضی و موسیقی باقی مانده است.

او به همراه ایرج افشار ، منوچهر ستوده، مصطفی مقربی و عباس زریاب خوبی از فروردین ۱۳۳۲ تا ۱۳۶۲ نشریه فرهنگ ایران زمین را منتشر می‎کرد.

برجسته‎ترین تصحیح استاد دانش پژوه در حوزۀ منطق کتاب سه جلدی « المنطیقات» فارابی است و مجموعه فهرست‎های دانش پژوه منبع پژوهش محققان و خاورشناسان است.»

و سپس سید عبدالله انوار دربارۀ محمد تقی دانش پژوه و فعالیت‏های او چنین سخن گفت:

«اکنون که ما در این مجلس عالی گرد هم آمده ایم و به یادبود و بقول اینجانب به سوگ انسانی نشسته ایم که بر اثر انهماک در کتاب به مرحله ای رسیده بود که باید او را تمثال کتاب گرفت، چه جز کتاب نمی گفت وجز کتاب نمی شنید و بقول شاعر :

سخن یا از تو گفتم یا شنیدم

این انسان زنده یاد محمد تقی دانش پژوه است که عمر خود را در خدمت بالاترین عنصری به نام کتاب گذاشت چه او به خوبی تشخیص داده بود که سر باید بر آستانی ساید که از باد و باران آن را گزندی نرسد و یا چون به بازار هستی هر جانداری برگزیده و با ارزش ترین متاع خود را آورد و آدمی نیز در این بازار با کتاب آید متاع او بر همه متاع ها برتری خواهد جست. چه متاع او متاعی است که برکشیدگان الهی آن را معجزه خدایی معرفی کرده و فی المثل آیهه «وأتوا بسورة من مثله» یکی از این معرفات است.

زنده یاد دانش پژوه یکی از انسان هایی است که سر و جان در این کلام الهی باخت آنهم به حدی که اگر منطقی می‌خواست تعریفی از او بیابد و او را به زیر پرسش «ما هو» یا «من هو» ببرد، پاسخ «کتاب» درمی یافت. چه آنقدر صدق کتاب بر دانش پژوه صدق واقعی است که حمل کتاب بر او حمل ذاتی اولی است نه حمل شایع صناعی. این چنین اسناد و این چنین حملی یعنی حمل وصفی از اوصاف موصوفی بر موصوف، وقتی بدرجه ای رسد که موصوفی جز آن وصف در شناسایی موصوف باقی نگذارد و موصوف عین وصف و وصف عین موصوف گردد، از دیرباز مورد توجه اهل فحص قرار گرفته و در علم بلاغت عالمان به علم بیان این امر را در استعاره یافتند چه در استعاره دیدند که گاه مجاز به آن حد از تقرب به معنی حقیقی می رسد که معنی مجازی بجای معنی می نشیند یعنی معنی غیر ماوضع له بجای معنی ماوضع له می آید بدون آنکه ایجاد ابهامی در کلام کند و معنی مقصود را میرساند و فی المثل لفظ شیر بجای زید شجاع می نشیند بدون آنکه ابهامی پیش آورد گزاره «شیر آمد» همان معنایی را میرساند که گزاره «زید شجاع آمد» میرساند. سکاکی در اینجا یعنی در جانشینی مستعارله برای مستعارعنه برآنست که مستعمل یعنی بکار برنده استعاره و آورنده لفظ «شیر» بجای «رجل شجاع».

سید عبدالله انوار ـ عکس از ژاله ستار

سید عبدالله انوار ـ عکس از ژاله ستار

 او در این استعمال خود عملی جز وضع جدید نمی نماید یعنی لفظ شیر برای معنی رجل شجاع وضع جدیدیست که بوسیله استعمال کننده آن بعمل آمده است و بدین ترتیب الفاظ بر اثر استعارات گونه گون وضع های متعدد می یابند. این قول سکاکی گرچه مورد پذیرش اساطین دیگر علم بیان قرار نمی گیرد و آنها برآنند که استعارات، مجازاتی هستند که بر اثر کثرت استعمال در معنای مجازی به آن حد رسیده اند که می توانند افاده معنی مجازی کنند بدون قرینه وضع جدید نیست و در ینجا وضع همانست و آنچه وجود دارد و شدت مجازیست که هست. باری اینکه بگوییم در این مواقف برای لفظ وضع پیش می آید گرچه در علم زبان شناسی این قول قول جدیدیست ولی نمی تواند پاسخ به اصل مسئله دهد بلکه بحث لفظی است و از مباحث لفظی نمی توان به دلائل نفس الامری رسید و باید پرسش را از جای دیگر پاسخ گرفت.

در فلسفه مشاء که طرح ماده و صورت را در تکوین اجسام پیش آورده اند و صورت را مقوم ماده لایتعین می دانند گویی یک غفلت در تکوین آدمیان کرده اند چون بقول ناصرخسرو:

آدم اگر این تن سائیستی                            جز که یکی جانور را کیستی

چه اگر در تکوین آدمی اصل این تن سائیده و فناشونده باشد این تکوین او با تکوین فلان جانور غیرانسانی هیچ فرق و امتیازی ندارد زیرا هر دو در غاذیه و نامیه و مولده و فناشونده و ملحقات این امور با هم شریکند و فرقی یکی از دیگری ندارند در حالیکه آدمی واجد قوه تفکر است و در این قوه قوای متغیره و صناعیه و مخترعه با هم به وجود دارند که در هیچ یک از جانوران این سه قوه با هم نیستند و اگر جلوه ای هم بوجه ضعیف از یکی از این سه قوه است‌ آنهم غریزی است نه از ناحیه فکر.

این قوه تفکر که خود جهانی است در انسانها صورتی اند که جسم حاصل از انضمام ماده و صورت را به صورت ماده برای این صورت ثانوی گرفت و این صورت دوم با صورت اول این فرق را دارد که در صورت اول همه انسانها در وجدان آن صورت به تساویند یعنی فصل ناطقیت در همه یکی است ولی در اینصورت همه اوصاف قابل توصیف انسانی تا حد کمال موجود و در هر انسان باصورت اول بالقوه این صورت ثانی وجود دارد و هر انسانی می تواند در یکی از این اوصاف مندرج در صورت ثانی بحد کمال رسد و بصورتی درآید که مبین او این وصف گردد

علی دهباشی و سید عبدالله انوار ـ عکس از ژاله ستار

علی دهباشی و سید عبدالله انوار ـ عکس از ژاله ستار

چنانکه وصف تعلق به کتاب و با کتاب یکی شدن وصفی بود برای زنده یاد دانش پژوه که او به آن نائل آمدو از آنجا که این وصف اشرف اوصاف انسانی است ، زنده یاد دانش پژوه  بر بسیاری از انسانها والایی و برتری بر اثر این وصف گرفت و برای آنکه این عرایض خالی از ابهام شود  نامناسب نمی نماید  که یک نکته مهم در بالایی کتاب گوییم و ببینیم که کتاب در این بالایی واجد چه ویژگی هایی است که بر اثر این ویژگی کتاب می تواند پاسخگوی چه خواست انسانی شود.

گوییم کتاب چون تکیه بر وجود کتبی دارد مندرجاتش کم قارالذاتی است که هر جزء ماقبل هر ترکیب آن نباید فانی شود تا جزء ما بعد بوجود آید بعکس وجود لفظی که کلمه ما بعد در این وجود نمی تواند تکوین یابد مگر با عدم کلمه قبل، بدین ترتیب ما با وجود لفظی تاریخ نداریم ما با وجود لفظ آنچه داریم از حال داریم نه از ماضی. در وجود لفظی محتویات حافظه انسانی نمی تواند در خط مستقیم همه آنچه به لفظ میدهد در خارج بالفعل داشته باشد بوجهی که همانطور که حال وجود دارد ماضی هم وجود داشته در حالیکه در وجود کتابی و انواع دیگر از ثباتهاست که همگی کتبی اند و حال و گذشته با هم می آیند. در کتاب سلطان حواس یعنی چشم بکار است در صورتی که در لفظ حس سمع ادراک کننده می باشد. سمع نمی تواند آنچه را که شنیده با آنچه می شنود همراه کند ولی چشم می تواند گذشته را با حال همراه کند. پس انسانی که با وجود کتبی سروکار داشت به خزانه ای راه دارد که فاقد آن از این خزانه محروم است .

زنده یاد دانش پژوه کلید این خزینه بشری را بدست داشت. کتبی که او از غث و سمین محتویات این خزینه بازار نقد ارائه داده بس گرانبهاست. او به کتابهایی آشنا بود که کمتر کسانی باین کتب دسترسی داشتند در حالیکه آنها از بزرگان اهل کتاب بودند.

زنده یاد دانش پژوه روزی به فهرست نگاری نسخ خطی دست یازید که در آن روز شاید کسانی که به کار فهرست مشغول بودند از شمار دو یا سه تجاوز نمی کرد. او با فهرستهای مفصل و مجمل خود راهنمای خزائن کتابخانه های نسخ خطی شد که اگر همت والای او نبود  بعید می نمود که این رازهای بافخامت انسانی روشنی بخش مشتاقان شود. او بواقع با سروری بر مفتخرترین پدیدارهای انسانی زیست و با نیکوترین زنده نامها در خاک آرمید. له الرحمه»

دکتر نوش آفرین انصاری دومین سخنران این بخش بود که از استاد دانش پژوه چنین یاد کرد:

« روزی یکی از استادان از من سئوال کردند که این روزها چه می‎کنم. گفتم که اگر شورای کتاب کودک بگذارد استادداری می‎کنم و استاد یاری . منظورم یاد کردن از استاد دکتر محقق است که امشب در جمع ما نیست و چون درس داشت و نمی‎توانست بیاید. ولی عذر خواست از همه. ولی در آن بخش دوم، یعنی استادیاری، از من خواست که سه نکته را در مورد استاد بزرگ محمد تقی دانش پژوه خدمت شما عرض کنم.

یکی نقش ایشان در توسعه دانش اسلامی، تأکید کردند که خدمت شما بگویم که ایشان بسیاری از متون فقهی را از عربی برای فارسی زبانان ترجمه کردند . سفری به هند که با هم بودند ، از کتابخانه‎ای دیدار کردند ، وقت کار کتابخانه تمام شده بود. استاد از دکتر محقق خواستند تا از مسئولان اجازه بگیرند که ایشان شب را همان جا بمانند و بر نیمکتی بخوابند تا فردا اول وقت از مخازن استفاده کنند. درسفری به آمریکا برای شرکت در اجلاس سالانه شرق شناسان آمریکا، همه و همه از احاطه و شناخت ایشان از منابع فلسفی و اخلاقی اسلامی شگفت‎زده بودند و این بود پیام دکتر محقق به محضر شما عزیزان.

دکتر نوش آفرین انصاری ـ عکس از ژاله ستار

دکتر نوش آفرین انصاری ـ عکس از ژاله ستار

من به چند پرده از خاطرات خودم با استاد می‎پردازم و برای هر کدامشان یک اسم انتخاب کردم و یک مقدمه کوتاه.

نخستین دیدار من با استاد در ۱۳۳۸ هست، در کنگرۀ شرق شناسان در مسکو. به هر حال بعد در انجمن کتاب از سال ۴۲ به بعد در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران پیوند نزدیک‎تر به خاطر دوستی ایشان با دکتر محقق، همکار شدن من و ایشان و بعد خیلی متفاوت در دانشگاه تهران ، هر دو به عنوان کتابدار و به خاطر حمل این اسم، آشنایی با بانوی بزرگوار، همسر استاد و آشنایی با دکتر محمد دانش پژوه و سرکار خانم و جریان مستمر طب جسمانی و طب روحانی که در محضر ایشان طی سال‎های زیاد بودیم. این از مقدمه.

درس اول: سال ۴۷ و ۴۸ است. همه چیز در دانشگاه تهران قرار است که آمریکایی بشود و همه چیز قرار است که عوض بشود. کتابخانه‎ها قرار است متحول شوند. و دو تا کتابخانه بزرگ رو به روی هم قرار دارند. یکی کتابخانه دانشکده حقوق و دیگری کتابخانه دانشکده ادبیات و دو دختر جوان منصوب می‎شوند به ریاست این دو کتابخانه. یک اتفاقی می‎افتد در دانشکده حقوق که واقعاً می‎توانم بگویم که طوفانی در ذهن استاد دانش پژوه برقرار می‎کند. دلبستگی استاد به مجموعه دانشکده حقوق باعث شد که وقتی آن کتابدار جوان تلاش کرد مجموعه را تفکیک بکند، واقعاً ما با غرش طوفان رو به رو شویم. این کتابدار ناخواسته تصمیم گرفته بود که یک مجموعه وقفی را تفکیک بکند.کتاب‎های قدیمی شیمی ، فیزیک،کتاب زبان‎آموز فرانسه، کتاب ادبیات فرانسه و غیره، طبعاً جایی در یک مجموعه تخصصی خوب نداشت. اما بحث وقف استاد را واقعاً ناراحت کرده بود. اصلاً نمی‎توانم برای شما وصف کنم که چقدر ایشان عصبی شده بودند . البته همان نکته‎ای که آقای محقق داماد فرمودند. عجین بودن عمیق ایشان با فرهنگ اسلامی، با فرهنگ و سنت و ریشه‎ها. و مشکل دوم این بود که اولین مجموعه‎ای را که باز این کتابدار بی‎نوای تحصیل کرده آمریکا تصمیم گرفته بود مجموعه دکتر محمد مصدق بود. شما تصور بفرمایید که چه وضعی استاد در آن زمان پیدا کردند. وارد این بحث نمی‎شوم که آن اتفاقات چی بود، ولی می‎خواهم بگویم که این غرش استاد یک غرش فرهنگی بود که بر من یک تأثیر بسیار بسیار عمیق گذاشت که من فکر می‎کنم از آن روز یک درسی گرفتم که تا امروز این درس با من همراه هست. و آن بحث احترام به فرهنگ است، احترام به ریشه‎هاست و این حساسیت‎هایی است که خودم تلاش کرده‎ام در مسئولیت‏های خصوصی و عمومی‎ام به کار ببرم.

و مسئله تاریخ. در همان سالهای پنجاه ما تصمیم گرفتیم که مجموعه‎های خطی پراکنده در دانشگاه تهران را تجمیع کنیم در کتابخانه مرکزی. پزشکی، حقوق، ادبیات که مجموعه‎های نسبتاً بزرگی داشتند. استاد فوق‎العاده با این کار مخالف بودند. فکر می‎کنم فقط از استاد بزرگ ایرج افشار برمی‏آمد که ایشان را راضی بکنند که بپذیرند تجمیع را . تشریف آوردند پیش من و به من گفتند که شما اگر تاریخ بخوانید، متوجه می‎شوید که چرا من اینقدر نگرانم و در زمان جنگ، جنگ تحمیلی، یک روز به من گفتند که نوشین خانم دعا کن که مخزن کتابخانه مرکزی در امان بماند. و باز حس ایشان به اثر و به کتاب بود.

دکتر ژاله آموزگار، سید عبدالله انوار و دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

دکتر ژاله آموزگار، سید عبدالله انوار و دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

مبحث سوم، مبحث قهر و آشتی است. استاد دانش پژوه و استاد عبدالله نورانی همیشه با هم بحث‎های بسیار داغ می‏‎کردند. یک بار کار به قهر کشید. استاد نورانی محل مشاجره را ترک کردند و رفتند . من هم از همه جا بی‏خبر، با همان ماشین پژوی سبزمان آمدم دکتر محقق که ایشان را ببرم. دیدم استاد اشاره می‎کنند که بیا بیا، ما باید خدمت استاد دانش پژوه برویم تا استاد نورانی را پیدا کنیم. من هم شروع کردم به رانندگی. استاد محقق کنار من بود و استاد دانش پژوه نیز در صندلی عقب. سعی کردم که کمی استاد را نصیحت کنم. و ایشان چنان غریدند که من هم دست و پایم را جمع کردم و دیگر چیزی نگفتم. و رسیدیم به خیابان وصال. و آقای محقق اشاره کردند که حاج آقا در صف اتوبوس است. و به استاد دانش پژوه گفتند سرتان را بدزدید وگرنه استاد سوار نمی‏شود. و استاد دانش پژوه هم حرف گوش کردند و سرشان را دزدیدند و استاد نورانی هم که نیک می‎دانستند استاد با ما هستند سوار شدند.

غذا خوردن : اوایل سالهای ۶۰ بود، در آن سال‎ها در منزل استاد بر روی فهرست‏های خطی کار می‏کردیم. در مقدمه‏های فهرست‎های خطی. نزدیک ظهر صدای بانوی خانه را شنیدم و چون آن موقع گوش‎هایشان هم سنگین شده بود، بلند حرف می‏زدند و فکر می‏کردند یواش حرف می‏زنند. به هر تقدیر شنیدیم که گفتند بیا بیا دانش این قابلمه را بگیر و چند پرس چلوکباب بگیر که مهمان داریم. استاد مظلوم هم قابلمه به دست ، از پله‏ها پایین می‏آمدند، در پاگرد اول قابلمه را از دست ایشان گرفتم و سرجای خودش برگرداندم. خانم فرمودند که آخر ما پیر شده‎ایم و شما جوانید. ما امروز ناهار آبگوشت کدو داریم و جای شما خالی ما آن روز غذای بسیار خوشمزه‏ای خوردیم.

زبان باز کردن: روزی سرکار خانم تلفن زدند و از ما خواستند به خانه‎شان برویم. گفتم چی شده؟ گفتند حال دانش خوب نیست. گفتند به یک زبان صحبت می‏کند که من نمی‏فهمم. من هم فوراً راه افتادم و به آنجا رفتم. استاد در بستر بودند و با کلامی نامشخص صحبت می‏کردند . بیشتر که گوش کردم دیدم به زبان فرانسه از ابن رشد و تفسیر کلام ماوراءالطبیعه صحبت می‎کنند. به خانم گفتم نگران نباشید. این ورق‏های زبانی به هم ریخته است  و طبعاً همه چیز درست می‎‏شود و خلاصه برای من تجربه خیلی جالبی بود.

احضار به طبقۀ پنجم: روزی روزگاری که من کتابدار بودم از بخش امور مالی ما تلفن کردند که باید بروم نزد معاون . پاک حیران شده بودم که معاون دانشگاه کجا و رئیس کتابداری کجا. مدیریت هم طبقه پنجم بود. به هر حال رفتم نزد استاد همه ما، دکتر حری ، و گفتم که چه خبر. گفتند که انشاءالله خیر است. باری سر ساعت در محل حاضر شدم. معاون امور مالی بسیار بسیار جوان بودند، سربازی‎شان را در دانشگاه می‎گذراندند. اسمشان آقای هاشمی بود. به من گفتند که شما استاد دانش پژوه را می‎شناسید که خوب پاسخ من مثبت بود. آقای هاشمی گفتند که استاد به ایشان گفته‎اند که تمام امکانات مالی و اداری را فراهم بکنم و شما مدیریت بکنید که دوره کارشناسی ارشد نسخ خطی را با همکاری کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران راه اندازی کنیم. اولاً یک لحظه احساس کردم که این درگیری در واقع سنت و مدرنیته است. احساس خوبی هم داشتم که آقای دانش پژوه به من اعتماد کردند . وقتی که خداحافظی کردم، آقای معاون دانشگاه گفتند که این پاکت را هم ضمناً با خودتان ببرید. گفتم چی هست این پاکت؟ گفتند برنامه درسی است. گفتم شما می‎خواهید بگویید که استاد دانش پژوه حتی برنامه درسی کارشناسی ارشد نسخ خطی را هم نوشته‎اند؟ گفتند بله نوشته‎اند و شما تا به حال برنامه ۳۰۰۰ ساعته دیده‎اید؟ و ما هر دو خندیدیم. این مسئله حاکی از عشق استاد دانش پژوه بود وگرنه برنامه نمی‎شد به این وسعت باشد.

شب محمد تقی دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

شب محمد تقی دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

در مورد دستاوردهای این دوره، هم من قبلاً صحبت کرده‏ام و هم نوشته‏ام. هم دوستان دیگر.واقعاً به نظرم می‏رسد که اگر موفقیتی نصیب این دوره شد به خاطر آزادی عملی بود که آقای دانش پژوه بر آن پافشاری می‎کرد. همواره فکر کردم که ایشان مدرن بودند و نه ما . آن حسی که همیشه با ما بودند، همیشه در کتابخانه مرکزی بودند . واقعاً عشقشان هم بود.

به هر حال زمان گذشت و حالا دیگر استاد ما به کندی حرکت می‎کرد. از منزل به دنبالشان می‎رفتم. کتشان را می‎پوشیدند، دم‎پایی به پا می‎کردند، روی صندلی جلو می‎نشستند تا می‎رسیدیم به دم در کتابخانه مرکزی. بچه‏ها از جمله خانم اصیلی، خانم کرم رضایی و خانم افکاری بخ پیشباز می‎آمدند، دستان استاد را می‎گرفتند و ایشان را راهنمایی می‎کردند و من شکرگزار این همه حق‏شناسی نسل جوان بودم.

و بالاخره بهمن سال ۷۹، بیمارستان دی، جراحی قلب باز، روی برانکار به سوی اتاق عمل می‏رفتم. احتمالاً موقع تزریق داروی بیهوشی، خانم پرستار می‏پرسد: شما چه نسبتی با دکتر دانش پژوه دارید که همه اینقدر سفارش شما را می‎کنند؟ یادم هست که گفتم من از دوستان پدر ایشان هستم و بعد هم بیهوش شدم. »

پس از آن نوبت به کامران فانی رسید تا از محمد تقی دانش پژوه و عشق او به فلسفه و منطق بگوید:

«خوشبختم که دربارۀ یکی از برجسته‎ترین چهره‎های فرهنگی روزگارما، و باید اضافه کنم یکی از دوست‎داشتنی‏ترین و شریف‎ترین انسان‎های دوران ما چند کلمه‏ای صحبت کنم.

حوزۀ کار استاد دانش پژوه، حوزه فهرست نویسی،نسخه‎شناسی، فهرست پژوهی بود و شاید از نظر گستردگی کار بی‎نظیر باشد. جنبه‎ای که معمولاً بر آن تکیه می‏‎شود، و به حق هم تکیه می‏شود؛ نقش ایشان و شیفتگی‎اش به کتاب و فهرست نسخ خطی و زنده کردن آثار گذشته ما زیر نظر ایشان بود. ولی من می‎خواهم از یک وجهۀ دیگر ایشان سخن بگویم که معمولاً به آن اشاره نمی‎‏شود.یا شاید اصلاً اشاره نمی‎شود. مهم‎ترین ویژگی مرحوم دانش پژوه به نظر من این بود شفیتۀ فلسفه و منطق بود . یعنی فیلسوف و منطق‏دان بزرگی بود. به هر حال ایشان آثار بزرگی در حوزۀ منطق و فلسفه چاپ کرده ، به عنوان مصحح. اما فراتر از این بود. من خودم خیلی به فلسفه علاقمندم و اصلاً روابط من با ایشان بیشتر در همان حوزه فلسفه و منطق بود. یک بار من به ایشان گفتم که شما مثل آنتون چخوف می‎مانید. چخوف پزشک بود، پزشک خیلی خوبی هم بود. چخوف می‎گوید: پزشکی همسر قانونی من است ولی ادبیات معشوقۀ من است. شما هم همین جورید. در واقع تمام کارهای محققانه‎ای که می‎کنید یک طرف، ولی آن چیزی که در درون شما می‏جوشد،  همان عشق به خردورزی است که در فلسفه و منطق منعکس شده.

کامران فانی ـ عکس از جواد آتشباری

کامران فانی ـ عکس از جواد آتشباری

مسئله این است که ایران نقش اصلی و ممتازی را در جهان اسلام و در حوزۀ فلسفه داشته است و در این باره شکی نیست. در حالی که کانون‎های فلسفه در جهان اسلام خاموش شده بودند، بعد از احتمالاً ابن رشد، این اجاق تنها در ایران و در حوزه‎های علمیه بود که همچنان روشن مانده بود. ولی نکته‎ای که من به آن توجه می‎کردم این بود که این جور هم نیست. قبول دارم که فهرست‏نویسان دیگری هم هستند، بسیار نادر، من فقط استاد انوار را می‎شناسم که جز فهرست نویسی عشق و علاقه‎شان به فلسفه و به ویژه منطق هست، ولی بسیار نادراند. ولی حوزۀ و محفل آقای دانش‌‎پژوه معمولاً افرادی بودند که در حقیقت من متوجه شده بودم که ضد فلسفه‏اند. حداکثر این بود که اعتنایی به فلسفه نداشتند  فلسفه را یک جور لفاظی و بازی با کلمات می‎دانستند که جدی نیست و در واقع به یک معنا پوزیتیویست بودند. از علامه قزوینی شروع کنیم که مطلقا اعتقادی به فلسفه نداشت .برای این گروه آنچه در فرهنگ ایران مهم بود ادبیات بود و تاریخ. این گروه سردمدار اصلی‏‎اش آقای افشار بود. آقای افشار مطلقا اعتقادی به این بازی‏های فلسفی و بحث‎های انتزاعی نداشت. یادم است یک بار در کتابخانه مرحوم مینوی بودیم . ایشان من را به مرحوم دکتر یحیی مهدوی معرفی کرد. آقای مهدوی گفت بله ایشان مقالات فلسفی می‎نویسد. آقای افشار اضافه کرد بله ایشان کتابدار خوبی است ولی گاهی این کارها را هم می‎کند. چنان با لبخند این را گفت که یعنی چرا وقتش را تلف می‎کند و به این مسائل می‎پردازد. این مسائل به جایی نمی‎رسد. لیست این اشخاص زیاد هست اگر من بخواهم نام برم. خود مرحوم مینوی این جور بودند. درست است که ایشان کتاب فلسفه چاپ می‎کرد ولی این را به خاطر چاپ متنی قدیمی می‎کردند، مطلقا اعتقادی نداشتند .ایشان معتقد بودند که در واقع وقت تلف کردن است. دکتر شهیدی هم همین جور بودند. دکتر شهیدی هم مطلقا به فلسفه اعتقادی نداشت. فلسفه در ایران به خصوص در حوزه‎های علمیه همیشه زنده بوده و خیلی‎ها بودند و در این حوزه دیگر که به هر حال مدرن‎تر بودند، به خصوص حلقۀ دوستان مرحوم دانش‎پژوه ، همه‎شان و در صدرشان آقای افشار فکر می‎کردند که درست است آقای دانش پژوه روی فلسفه و منطق کار کرده ولی این کارش به خاطر این است که نسخه‏های خطی را شناسانده، نه این که عشق این کار را داشته باشد،  این جزو عشق اصلی مرحوم دکتر دانش پژوه بود. در واقع من فکر می‏کنم در خلوتش همیشه به فلسفه می‎اندیشید. مثالی که خانم انصاری دربارۀ ابن رشد زدند، خیلی خوب نشان می‏دهد که در آن حالت می‎خواست بگوید ذهن من در این حالت دیگر دنبال نسخه‏های خطی نیست که صدهزارتاش را من فهرست کردم. شاید با مشکلی در ذهنش رو به رو بود که جوابش را از ابن رشد می‎خواست. من خیلی دقت می‎کردم به این علاقه‏ای که ایشان به فلسفه داشت. دغدغۀ اصلی استاد دانش پژوه این بود که تاریخ منطق را در جهان اسلام بنویسد و من نمی‎دانم چرا این کار را نکردند.

بی‎تردید در سراسر جهان هیچ کس شایسته‎تر از ایشان نبود که تاریخ مفصل منطق را بنویسد. دو سه تا کتاب به زبان‎های انگلیسی هست، به خصوص از پیترز که راجع به ورود منطق ارسطویی به جهان اسلام و گسترشش است و در ضمن به سیر آن می‎پردازد. ولی هیچ کدام از آنها قابل مقایسه با کار آقای دانش پژوه نبود.

من به چند اثری که ایشان تصحیح کرده و از آن مهم‎تر بر آن مقدمه نوشته اشاره می‎کنم. مرحوم افشار هم در جایی نوشته بود که اصولاً در حوزۀ تحقیقات بیشترین آثار ایشان در زمینۀ فلسفه، منطق و کلام است. نیمی از آثاری هم که ایشان تصحیح کرده‎اند در همین حوزه است، ولی آنچه که مهم است مقدمه‎‏هایی است که ایشان نوشته‎اند.ما به چند تا از آنها اشاره می‎کنم و نمی‎دانم چرا قدر این چیزها را نشناختند. مهم‎ترینشان مقدمه‏ای است که بر کتاب نزة‎الارواح شهرزوری نوشته‎اند که کتابی است در حوزۀ تاریخ فلسفه است، در حقیقت تذکره‎الفلاسفه است و مقدمه بیش از ۱۵۰ صفحه است. آقای افشار که اعتقادی هم به فلسفه نداشتند، در جایی نوشته بودند که در کتاب‎شناسی مأخذ فلسفۀ اسلامی تا کنون اثری به این گستردگی و گرانقدری نوشته نشده است که اشاره کردند به همین مقدمه‎ای که مرحوم دانش پژوه بر نزةالارواح نوشته‎اند. مقدمه مفصلی دیگری که در این مورد نوشته‎اند، باز هم مقدمه‏ای است که بر کتاب منطقی ابن سهلان ساوی نوشته‎اند به نام تبصل. این یک متن کوتاه منطق است. خود ابن سهلان در ایران کمتر شناخته شده است. منطق‎دان بسیار برجسته‏ای بوده . در حقیقت عجیب است که این کشف را عرب‏‎ها که هیچ اعتقادی هم به منطق نداشتند کردند. بهترین کتاب ایشان هم است البصائر النصیریه که راجع به منطق است. محمد عبدو دانشگاه الاظهر را بالاخره راضی کرد که شما که با فلسفه دشمن‎اید، دست کم یک کتاب منطق در این حوزه مهم اهل سنت بخوانید و خودش آمد که این کتاب البصائر النصیریه را چاپ کرد. آقای دانش پژوه متوجه شدند که این چه اهمیتی دارد، به خصوص آثار فارسی‎اش. سه رساله که یکی همین رساله تبصره است ولی مهم‎تر آن که ۱۵۰ صفحه مقدمه نوشته‏اند بر این رسالۀ کوتاه. و در آن از ورود فلسفه، از فلسفۀ ارسطو شروع کرده‎اند. اولش آمده‎اند از منطق چین صحبت کرده‏اند، بعد از منطق هند، بعد منطق در یونان، منطق ارسطو ، ورودش به جهان اسلام و سیر آن. و به ویژه خوب توجه کرده‎اند به این که ما در حوزۀ منطق چه کارهای کرده‎ایم و چه نوآوری‏های کرده‏ایم.

یکی از کارهای بسیار مهم ایشان کتاب منطق ابن مقفع است. این قدیم‎ترین کتاب قرن دوم است. ابن مقفع این کتاب را از پهلوی به عربی ترجمه کرده است. آقای دانش پژوه مفصلاً در اینجا گفته که منطق قبل از اسلام هم در ایران بوده و این را توضیح داده است. و بالاخره این که این کتاب به زبان پهلوی بوده که نشان می‏دهد ما قبل از اسلام با منطق ارسطویی آشنا بوده‎ایم.

این شیفتگی به منطق و نگاه گسترده به فلسفه بود و ایشان کتاب نجات ابن سینا را چاپ کرد، با چاپی درجه یک. شاید این بهترین کتاب جمع و جور ابن سینا باشد که به اندازۀ شفا مفصل نیست. ایشان آمده‎اند با آن مقدمه‏ای که نوشته‎اند در واقع سیر منطق را در جهان اسلام و ورودش به ایران و خروجش را از ایران دربرمی‎گیرد.

به هر حال مهم‎ترین کار ایشان در حوزۀ منطق جمع‏آوری کلیه آثار فارابی است به نام منطقیات فارابی در سه جلد مفصل.و با آن مقدمۀ مفصلی که باز راجع به فارابی نوشته‏اند و معلوم کرده‏اند که قدر فارابی چقدر در جهان اسلام ناشناخته مانده است. در واقع باید گفت ابن سینا در حق دو نفر ظلم کرد. فارابی واردکننده منطق است، فارابی کارش پراکنده است. رازی هم در حوزۀ پزشکی کارش پراکنده است. ولی هر دو آدم‏های اورجینالی بودند . ابن سینا از نظریات آنها استفاده کرده اما آمده به طور سنجیده و منظم و مرتب در دو کتاب شفا و قانون کاری کرد که بعد از آن کسی نه به کتاب‏های رازی نگاه کرد و نه به کتاب‏های فارابی، به خصوص به منطق فارابی. و در مورد فارابی هم یک نکته را بگویم. من سال ۶۱ و ۶۲ نشر دانشگاهی کتاب می‎آورد.من یک کتاب منطق از آنجا خریدم . خیلی هم گران بود ، آن هم بخشی از کتاب ارسطو بود ، همان بخش العباره که در زمینۀ منطق است و زینرمان آن را به انگلیسی ترجمه کرده و مقدمه مفصلی هم بر آن نوشته بود. من این کتاب را در مجله نشر دانش معرفی کردم .دو سه روز بعد آقای دانش پژوه را دیدم. ایشان از من پرسید این کتاب را از کجا آوردید و من گفتم از همین جا خریدم. گفت که من شنیده بودم این کتاب را آورده‏اند و رفتم و دیدم نیست. و به قدری ایشان شیفتۀ این کتاب بود که من آن را به ایشان دادم. و هنوز هم این کتاب در کتابخانه آقای دانش پژوه در مجموعه کتابخانه آقای مینوی موجود هست. و ایشان بعد از این مطلب مفصلی درباره این کتاب نوشت . من به همین دلیل اینقدر به مستشرقین اعتقاد دارم. این که فردی با این وسعت دانش می‏آید و رسالۀ کوتاه فارابی را با این تفصیل به جهان معرفی می‏کند که ما قدر یکی از بزرگان خود را بدانیم.

آقای دانش پژوه در حوزه علمیه و در علوم نقلی درس خوانده بوده . در حوزۀ فلسفه سه استاد خوب داشت. از همه مهم‎تر میرزا مهدی آشتیانی است که شاید مهم‏ترین مدرس در حوزه فلسفه در تهران بوده و تا حدی هم از میرزا طاهر تنکابنی که او هم آدم برجسته‏ای بوده و مرحوم عصار. ولی تا آن جایی که من می‎دانم ایشان خودآموز بود. فلسفه را بیشتر خودش آموخت. و فلسفۀ غرب هم بر ایشان تأثیر گذاشت.می‎دانید خود ایشان تعریف می‏کند که من فرانسه را اینطور یاد گرفتم که کتاب روش دکارت را به فرانسه گرفتم، ترجمه فروغی را هم گذاشتم . سه بار از اول تا آخر مقایسه کردم، لغت‏هایش را درآوردم . ولی دو سه تا کتابی که ایشان خودش عنوان می‏کرد که بر ایشان تأثیر گذاشته و باعث شده فلسفه غرب را بشناسد کتاب لار است ، همان کتاب دورۀ فلسفه که کتاب معروفی است در فلسفه، یا دست کم در آن زمان بوده. این هم در کتابخانه ایشان هست و اگر نگاه کنید این کتاب پاره پاره شده. دوم کتابی است از ژانه که ایشان می‎گفت خیلی از آن تأثیر گرفته است. و همه را به کتابخانه مینوی تقدیم کرد. اگر شما نگاهی به کتابخانه ایشان بیندازید، متوجه نکته‎ای که من در همان اول گفتم خواهید شد. در بخش مینوی فکر نمی‎کنم کتاب فلسفه به زبان خارجی ببینید. اما در کتابخانه مرحوم دانش پژوه که در طبقه دوم است، بخش مهمی به کتاب‎های فرانسه و انگلیسی و آلمانی اختصاص دارد که در زمینه فلسفه است، چه در مأخذشناسی فلسفه و چه مباحث فلسفی.

غرض من همین بود که این حیات درونی و سلوک باطنی آقای دانش پژوه در این حوزه بود. شاید اگر بنا بود که یک زمانی انتخاب کند بین شیفتگی‏اش به کتاب و نسخه خطی و فلسفه و منطق ، بی‎تردید ایشان منطق و فلسفه را انتخاب می‌‎کرد.

نکتۀ دیگری را هم بگویم که جزو حیات عاطفی ایشان است. آقای دانش پژوه شیفتۀ زبان فارسی بود . متن‎هایش هم فارسی‎گراست و هر قدر هم بیشتر پیش می‎رفت، فارسی‏‎تر می‏نوشت. و یکی از خدماتش را هم این می‎دانست که من کتاب‎هایی در حوزه‎های مختلف چاپ کردم که این ها کمک می‎کند به گسترش زبان فارسی و استفاده از این واژگان. خیلی ایران دوست بود، گاهی هم به افراط. و معتقد بود ما هر چه داریم از ایران داریم.

و همانطور که گفتم استاد دانش پژوه صرفاً نسخه‎شناس و نسخه‎پژوه و فهرست‎نگار نبودند، فیلسوف و منطق دان بزرگی هم بودند و شیفتۀ خردورزی و من معتقدم ما نباید این وجه از شخصیت ایشان را از یاد ببریم. یادش گرامی باد. »

سپس اکبر ایرانی دربارۀ آثار شیعی و زبان فارسی محمد تقی دانش پژوه سخن گفت:

«شادروان استاد محمدتقی دانش‌پژوه، فهرست‌نگار برجستۀ نسخ خطی، کتابشناس و مصحح کوشای متون کهن فارسی و عربی است. او در سال ۱۲۹۰ خورشیدی در آمل متولد و همچون یار دیرینش استاد ایرج افشار در سن ۸۵ سالگی در تهران درگذشت. وی از سال ۱۳۱۹ خ و همزمان با تدریس در دبیرستان‌ها، در کتابخانۀ دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران به کتابداری اشتغال یافت و بدون آنکه معلّم مشخص و مستقیمی در فهرست‌نگاری نسخ خطی داشته باشد، با دقت در روش کار فهرست‌نگاران اروپایی و فهارس نوشته‌شدۀ آنها، فهرست‌نگاری زُبده در شناسایی و معرفی نسخ خطی عربی و فارسی گردید، به ویژه پس از اهدای مجموعۀ خطی مرحوم مشکوة به دانشگاه تهران که استاد دانش پژوه فهرست نویسی مجموعه را همراه با استاد دکتر علینقی منزوی آغاز کردند.

افزون بر تألیف فهارس نسخه‌های خطی کتابخانه‌های بزرگ ایران، با همکاری ایرج افشار نشریه‌ای به نام نسخه‌های خطی را نیز بنیان نهاد، تا مباحث مرتبط با فهرستنویسی در آن مطرح شده و فهرست مجموعه های کوچک نیز امکان چاپ یابد. وی در ترویج فهرست‌نگاری نسخ خطی به روش خاورشناسان اروپایی در میان مسلمانان (به ویژه در ایران) نقشی بسزا داشت؛ و به تشویق و پیشنهاد او بود که دو فهرستنگار برجسته نسخ خطی در دورۀ معاصر به تدوین کتابشناسی موضوعی نسخ خطی دست یازیدند: دکتر سید محمدباقر حجتی با تألیف فهرست موضوعی نسخه‌های خطی عربی کتابخانه‌های جمهوری اسلامی ایران (کشاف الفهارس)،و احمد منزوی با تألیف فهرست نسخه‌های خطی فارسی.

اکبر ایرانی ـ عکس از جواد آتشباری

اکبر ایرانی ـ عکس از جواد آتشباری

اما با وجود شهرت بحق دانش‌پژوه در عرصۀ فهرست‌نگاری نسخ خطی، نباید از یاد برد که او به تصحیح و چاپ و نشر متون کهن بسیاری نیز همت گماشت و در فاصلۀ سال‌های ۱۳۳۵ تا ۱۳۷۶ ش قریب به چهل متن را تصحیح و منتشر کرد؛ جدای آنکه بر چاپ نسخه‌برگردان‌هایی مانند الرساله المُعینیه خواجه نصیرالدین طوسی (چاپ ۱۳۳۵ ش) و حل مشکلات معینیه همو (چاپ ۱۳۳۵ ش) مقدمه ‌نوشت والنکت الإعتقادیه صدوق و مصادقه الأخوان ابن بابویه را طی سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ به فارسی ترجمه نمود و به چاپ رسانید.

مرحوم افشار در باره اهتمام زنده یاد دانش پژوه در موضوع تصحیح متون می گوید:« کوشش او همواره درین زمینه بر آن بوده که نایابها، ناشناخته ها، گمشده ها و بالاخره مؤثرها را چاپ کند. او با ذهن گوهر شناس و دانش جوهر خود توانسته است متونی را که حاوی آراء و عقاید فیلسوفان و متکلمان، اقوال و مقامات صوفیان و عارفان، مسائل و آثار ریاضی و ….. را به چاپ برساند.» استاد افشار دلیل دیگر اهتمام دانش پژوه را به احیاء متون، غنی سازی زبان فارسی ذکر می کند و می افزاید: « دیرینگی و کهنگی نسخ خطی برای او پسندتر و بیش بها تر بود. او همیشه به تأکید، گفته است که با به دست آوردن این گونه نوشته ها و تازه ساختن واژه های معادل برای مفاهیم جدید می توان از آنها سو جست.»(دانش پژوه، دانشمند و فهرست نگاری جهانی، کلک، ش۵۱/۵۲(تیر ۱۳۷۳)ص۱۵۵٫)

متون کهنی که دانش‌پژوه تصحیح و منتشر کرده، از نظر موضوعی گستره‌ای وسیع به پهنای جوانب گوناگون مطالعات اسلامی دارد: از فلسفه و کلام اسلامی و تاریخ علم گرفته تا حدیث و اخلاق و ادبیات فارسی. در حوزۀ منطق دورۀ اسلامی، دانش‌پژوه آثاری همچون تبصره و دو رساله دیگر از عمر بن سهلان ساوی (چاپ ۱۳۳۶ ش)، در طبیعیات دو رساله دربارۀ آثار علوی از عمر بن سهلان ساوی و شرف الدین مسعودی مروزی (چاپ ۱۳۳۷ ش)،در فلسفه آثاری چون:  کسر أصنام الجاهلیه ملاصدرای شیرازی (چاپ ۱۳۴۰ ش)، جامع الحکمه بابا افضل کاشانی (چاپ ۱۳۶۱ ش)، جام جهان‌نما در ترجمۀ التحصیل بهمنیار (چاپ ۱۳۶۲ ش، با همکاری عبدالله نورانی)، نجات ابن‌سینا (چاپ ۱۳۶۴ ش)،المنطقیات فارابی (چاپ ۶۷-۱۳۶۶ ش)، حیات النفوس اسماعیل بن محمد ریزی (چاپ ۱۳۶۹ ش) ومجمل الحکمه از مترجمی گمنام (چاپ ۱۳۷۵ ش) را تصحیح و منتشر کرد؛ در کلام متونی مانند فصولخواجه نصیرالدین طوسی به زبان فارسی با ترجمۀ آن به زبان عربی از رکن‌الدین علی بن محمد جرجانی (چاپ ۱۳۳۵ ش)، رسالۀ امامت همو (چاپ ۱۳۳۵ ش) و معتقد الإمامیه عمادالدین طبری (چاپ ۱۳۳۹ و ۱۳۶۱ ش)؛ در فقه متونی همچون النهایه شیخ طوسی با ترجمۀ فارسی کهن آن در سه جلد (چاپ ۴۲-۱۳۴۲ ش) به چاپ رساند، ابتکار زنده یاد دانش پژوه در تصحیح متن عربی و ترجمه کهن فارسی النهایه، به این صورت بود که هر صفحه فارسی را مقابل صفحه عربی از آن قرار داد، و مقابله هریک با چندین نسخه و گاه بهره گیری از نسخه بدل هر یک برای تصحیح دیگری، در نوع خود شیوه ای بدیع و کم نظیر است. البته این مزیت مختصّ دانشمندان ایرانی است که با تسلط به زبان عربی، بهتر می توانسته اند متون کهن فارسی را تحقیق و تصحیح کنند، کاری که مرحوم افشار در تصحیح مسالک و ممالک کرد و شادروان زریاب خویی در تصحیح متن عربی الصیدنه نمود و سقطات نسخه عربی را از نسخ خطی کهن فارسی تکمیل نمود، طبعاً محققان عرب از نعمت زبان فارسی بی بهره اند و بدین روی در تصحیح متون عربی که از آنها ترجمه های کهن فارسی در دست است، محرومند و تحقیقاتشان مخدوش و قابل اعتنا نیست.

هرچند کیفیت تصحیحات دانش‌پژوه به دلیل پرکاری و مشغلۀ بسیار، فراز و فرودهایی دارد، اما انتشار این همه متن به تنهایی، نه تنها شایان توجه و تقدیر، بلکه اعجاب‌انگیز  است و حکایت از ذهن جوّال و دانش گستردۀ او در حوزه‌های گوناگون علوم و فنون و فرهنگ اسلامی دارد.

در این میان، سهم دانش‌پژوه در تصحیح  و عرضۀ متون کهن شیعی، به ویژه متون شیعی به زبان فارسی، شایان توجه بسیار است و شاید بتوان او را در این عرصه از پیشگامان و طلایه داران شمرد. در میان محققانی که به بررسی تاریخ تشیع در ایران و سیر تحولات آن پرداخته‌اند، دانش‌پژوه با آگاهی و تیزبینی و به درستی، به آثار فارسی شیعی توجهی ویژه کرد.ترجمۀ کهن فارسی از مختصر النافعمحقق حلی (چاپ ۱۳۴۳ ش) و ترجمۀ فارسی شرایع الاسلام محقق حلی از ابوالقاسم بن احمد یزدی (چاپ ۵۳-۱۳۴۶ ش)؛ تصحیح  شرح فارسی شهاب الأخبار قاضی قضاعی بر اساس نسخه ای از قرن ششم (چاپ ۱۳۴۹ ش)، فرمان مالک اشتر با ترجمۀ فارسی حسین علوی آوی (چاپ ۱۳۵۹ ش)،معارج نهج البلاغه علی بن زید بیهقی (چاپ ۱۳۶۷ ش) و معتقد الامامیه (تهران، ۱۳۳۹ )؛ که ترجمه‌گونه‌ای است از غنیه النزوع ابن زهرة حلبی به قلم عمادالدین حسن طبری (قرن هفتم) در علم کلام، فقه و اصول فقه، این کتب بخشی از آثاری است که وی به زیور نشر در آورد.

همچنین آن شیدای کم مانند نسخ خطی، در نوشته‌ها و پژوهشهایی مستقل  به  موضوع بررسی ابعاد تاریخ تحولات ادبیات شیعی در مقدمه برخی کتب پرداخت(مانند: مقدمه‌ای بر جلد اول نزهه الکرام محمد بن حسین بن حسن رازی به کوشش محمد شیروانی، چاپ ۱۳۶۱ ش؛ بخش‌هایی از فهرستوارة فقه هزاروچهارصد سالة اسلامی در زبان فارسی؛ و برخی نوشته‌ها و مقالات پراکندة دیگر)

علاوه بر همۀ اینها، دانش‌پژوه با تصحیحات خود از متون کهن فارسی که موضوعات گوناگونی را شامل می شود، غنای زبان فارسی در واژه سازی و قدرت این زبان دیرپا و عریق و عمیق را در انتقال مفاهیم و علوم بر همگان روشن ساخت.

این حقیر سعادت داشتم که در اواخر سال ۷۲ در طلیعۀ راه اندازی پروژه احیاء میراث مکتوب، حضورشان شرفیاب شوم تا از محضرشان کسب فیض کنم. با این که در بستر بیماری بودند با اشتیاق از این کار استقبال کردند و بنده را به تداوم این راه تشویق فرمودند. بسسیاری از آثار کهن فارسی و شیعی که از سوی میراث مکتوب منتشر شده، از جمله کتبی است که انتشار آنها جزء آمال و آرزوهای آن استاد یگانه بوده است. چاپ دو کتاب دستور الجمهور و تحفة المحبین با همکاری ایشان و مرحوم ایرج افشار از سوی مرکز پژوهشی میراث مکتوب زینت بخش آثار این مرکز است.

 بی شک این پژوهشگران شیفتۀ فرهنگ ایران اسلامی، در ثمرات معنوی و تعالی علمی جامعه که از آثار محققان و مصححان و علاقه مندان نسخ خطی، حاصل و عاید می شود، سهمی بسزا دارند و در حافظۀ تاریخی فرهنگ ایرانی سرافراز و جاوید خواهند ماند.»

سپس نوبت به فریبا افکاری رسید تا از استاد خود یاد کند :

« با سلام حضور اساتید ارجمند و محققان گرامی که در شب استاد محمد تقی دانش پژوه، به ذکر مناقب استادی گرد هم آمده ایم که به واقع دانش و پژوهش را معنا بخشید. سخن گفتن از مردی که تمامی عمر خود را در حوزه های گوناگونی از دانش غوطه خورده و صدفهای ارزشمندی تحصیل نموده و عرضه کرده است، کاری است بس دشوار.

مردی که همراه همیشگی اش ایرج افشار که امشب جای خالیش بیش از هر زمان دیگری در توصیف او احساس می شود، او را به نام «دانش» می خواند و چه نام با مسمایی.

خوب به یاد دارم هنگامی که در سال ۱۳۸۶ کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تالار مطالعه نسخه های خطی را آماده ساخته بود تا به نام استاد ایرج افشار که حق بزرگی بر گردن کتابخانه داشت نامگذاری شود، استاد نپذیرفتند و پیشنهاد نمودند تا این تالار به نام محمد تقی دانش پژوه مزین شود و چنین شد. در این تالار مجموعه ای بالغ بر ۱۰۰۰ جلد فهرست نسخه های خطی کتابخانه های ایران و خارج از کشور و دیگر کتابها و فهرستهای مربوطه وجود دارد. کار خدمات رسانی مجموعه های نسخه های خطی اسناد، عکسهای تاریخی، میکروفیلم ها و نسخه های عکس و چاپ سنگی نیز در این تالار انجام می شود.

از آنجا که استاد حق استادی بر من دارد می کوشم تا از نگاه یک شاگرد کوچک به برخی از خاطرات و ویژگی های علمی استاد بپردازم.

فریبا افکاری ـ  عکس از جواد آتشباری

فریبا افکاری ـ عکس از جواد آتشباری

نمیدانم که تربیت نسل دانش پژوه ها چگونه بوده است که میتوانستند در چندین حوزه مختلف و حتی گاه بعید همزمان به پژوهش و تحقیق و تصحیح و فهرست بپردازند. بقول بزرگی عصر دایناسورهای علمی، دیگر گذشته است. آنان که به قول اهالی امروز قطب های علمی هستند که هر یک قله ای عظیم در حوزه خود بوده و سالها و سده ها در آن ماندگار شده اند. زنده یادان محمدتقی دانش پژوه، ایرج افشار و علینقی منزوی و خدایشان سلامت بداراد استاد سید عبدالله انوار، عبدالحسین حائری، دکتر مهدی محقق و احمد منزوی و محمدحسن سمسار. در نسخه پژوهی و فهرست نگاری. از منطق و فلسفه و کلام و تاریخ علم گرفته تا ادبیات فارسی و عربی، از هنر و خط و خوشنویسی و نگارگری و کاغذشناسی گرفته تا متن شناسی و تصحیح و فهرست  نگاری در تمامی این رشته ها به حد کمالند و به واقع صاحب نظر، اما در نسل ما با وجود توسعه گرایشهای میان رشته ای در جهان، نگاه تک بعدی و اصطلاحا تخصصی مانعی است برای ورود به دانش واقعی که چیزی نیست جز نگاه همه جانبه  و کامل به درک روابط علوم با یکدیگر …

سال ۱۳۶۹ بود که در امتحان ورودی کارشناسی ارشد نسخ خطی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و برای مصاحبه با اساتید وارد اتاقی شدم. استاد دانش پژوه با جدیت به سوال و جواب پرداختند و از تحصیلات گذشته ام جویا شدند و گفتند چرا این رشته را انتخاب کردی؟ و پیش از آنکه پاسخی گفته باشم پرسیدند آیا حاضری برای دیدن نسخه های خطی به ماموریت زاهدان بروی؟! آیا حاضری با کتاب های خاک گرفته و کهنه ۳۰ سال کار کنی و چند سوال دیگر. همانجا دریافتم که با استاد سختگیر و جدی در این رشته روبرو شده ام و همانجا صدای مهربان و آرام خانم دکتر انصاری مرا از تعجب و حیرت به در آورد که گفتند استاد بسیار ایده آل گرا هستند و میخواهند نظر شما را نیز به عنوان دانشجویی که قصد ورود به این رشته دارید بدانند.

بهرحال پذیرفته شدم و کلاسها در محل کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران در سالن رشید الدین فضل‎الله همدانی برگزار می شد. استاد دانش پژوه یکشنبه ها ساعت ۱۲-۱۰ درس تقسیم علوم در فرهنگ و تمدن اسلامی می دادند. خانم دکتر انصاری با خودروی شخصی خود ایشان را از منزل به کتابخانه می آورند و استاد عصا زنان وارد کلاس می شدند و بلافاصله درس را شروع می کردند. خود جزوه ای مهیا کرده و با استناد به متون معتبر و کهن آن را به گونه ای منظم و تطبیقی فراهم آورده و سیر تحول علوم را بیان داشته بودند.

تتبع عمیق و علاقه استاد به این حوزه به ویژه در منطق و فلسفه و موسسیقی و ریاضی و حتی پزشکی در آثار ایشان مشهود است تا آنجا که خود به تدوین کتاب فهرست آثار دانشمندان ایرانی و اسلامی در غنا و موسیقی پرداخت که در کنار کتاب فارمر یکی از مهمترین کتاب‎شناسی آثار موسیقیایی است و بعدها توسط مرحوم مسعودیه نیز تکمیل شد.

استاد در قید و بند نمره نبودند و اگر دانشجویی نظری داشت یا منبعی جدید می شناخت به او توجه ویژه ای می کردند و میخواستند تا آن را برای دیگران نیز در کلاس معرفی کند. استاد خود نیز از آخرین تحقیقات کتاب شناسی و نسخه شناسی ایرانی و خارجی مطلع بود، هیچگونه بخلی در اختیار نهادن کتابها و منابع شخصی نداشت و حتی دانشجویان را در یافتن منابع و کتابها یاری می کرد. به یاد دارم یکی از دانشجویان قصد داشت تا درباره سرلوح ها و آرایه های هنری در نسخ خطی تحقیقی انجام دهد. استاد گفتند که سالها پیش محققی در روسیه این پژوهش را انجام داده است تو که بیش از او نمی توانی؛ گفته های او را نیز که قصد نداری تکرارکنی پس کتاب او را امانت بگیر و بخوان و ببین چه چیزی می توان به آن اضافه کنی؟! کتابداران گفتند کتاب را نداریم گفتند بهانه نیاورید به مسئولان کتابخانه بگویید کتاب را به صورت امانت بین کتابخانه ای سفارش دهند و بگیرند شما هم زیراکس کنید و بخوانید. اگر نشد از قول من به آقای آکی موشکین در روسیه نامه ای بنویسید تا او کتاب را تهیه کند و بفرستد و کتابخانه مرکزی خرجش را بدهد. از نظر ایشان هیچ بهانه ای برای نیافتن کتاب و عدم مراجعه به تحقیقات قابل استناد وجود نداشت. آن هم در دوره ای که امکانات مجازی امروزی وجود نداشت.

یکی از نکات جالبی که استاد در تدوین سرفصل های درسی نسخه شناسی دانشگاه تهران بر آن پای می فشرد وجود ۶۸ واحد درسی مختلف زبان‎های خارجی شامل آشنایی با زبانهای آلمانی، فرانسه، ترکی قدیم و اردو هر یک ۴ واحد و انگلیسی و عربی تخصصی هر یک ۱۰ واحد بود و هنگامی که در مقابل سوال برخی اساتید که چرا این تعداد واحد زبان در درس کارشناسی ارشد عرضه می شود قرار می گرفتند می گفتند آیا دانشجوی نسخه شناسی نباید بتواند از فهرستهای مختلف در حد تشخیص نام کتاب و مولف و معرفی نسخه ها برآید؟ ایشان آشنایی با زبانهای خارجی را یک امر ضروری می دانستند و خود نیز به زبانهای انگلیسی، فرانسه و عربی تسلط داشتند و در سالهای آخر عمر به آموزش زبان آلمانی مشغول بودند و می گفتند «هنگامی که کتابخانه های بسیار ارزنده کشورهای اروپا و آمریکا را دیده و دانشمندانی را که یک تنه به چندین زبان آشنایی داشته اند زیارت کردم خود را بسیار کوچک یافتم».

از ویژگی های علمی استاد در حوزه نسخه شناسی نگارش مقدمه های بسیار تخصصی در فهرستهای نسخ خطی با زبانی سلیس و روان از فارسی کهن است که در فهرستهای دیگر کمتر به چشم می خورد. ایشان ضمن برشمردن اهمیت نسخه های فهرست شده در هر جلد و معرفی نسخه های اقدم و نفیس آن به معرفی اهداءکنندگان و مجموعه داران نیز می پرداختند و روش کار خود را به دقت بیان می دارند. مقدمه های استاد بویژه در مجلدات دانشگاه تهران مقاله ای تخصصی و فنی در شناخت روشهای فهرست نگاری ایرانی و عربی است. که امروزه یکی از مهمترین منابع آموزش فهرست نگاری نسل جوان به شمار می رود. استاد جزو نخستین فهرست نگارانی است که تمامی مداخل کتاب شناسی و بویژه نسخه شناسی دقیقی در فهرست خود بکار گرفته اند مداخل که شاید درفهرستهای مشابه کمتر با این دقت به آن پرداخته شده باشد که از جمله می توان به شناخت انواع کاغذها، یادداشتها، مهرها، توصیف آرایه ها و استفاده از منابع و فهرستهای دیگر اشاره کرد.

از جمله دیگر ویژگی های فهرست نویسی استاد ، همکاری مشترک در تدوین فهرست های نسخ خطی است. این همکاری با استاد ایرج افشار در فهرست کتابخانه ملک و مجلس و نشریه نسخ خطی و با مرحوم علینقی منزوی در فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران انجام پذیرفت و هیچگونه حساسیتی در حفظ نام خود بر فهرست نداشت.

یکی دیگر از تجارب منحصر بفرد استاد غیر از فهرست نگاری و نسخه پژوهی، تجربه عملی است که ایشان در حوزه کتابداری و رده بندی کتابهای چاپی داشته اند. خود سالها مدیریت کتابخانه های حقوق و دانشگاه را به عهده داشته و عملا با مشکلات این بخش نیز بخوبی آشنا بودند و در یکی از شیرین ترین و ارزشمند ترین گقتگوهای خود با استاد افشار و گروهی که در این مصاحبه شرکت داشتند به مسایل  و تقابل کتابداری سنتی و مدرن ایران پرداخته اند..

این گفتگو با عنوان «دیدارها و ره آورد» در آبان ۵۶ در راهنمای کتاب بچاپ رسید و با حضور استاد ایرج افشار، عبدالحسین آذرنگ، علینقی منزوی، عباس زریاب خویی، محمدحسین دانش، فرخ امیرفریار، در محل کتابخانه مرکزی انجام گرفت و بعدها در کتاب حدیث عشق که به مناسبت بزرگداشت استاد در آیین حامیان نسخ خطی برگزار شده بود، منتشر گردید. استاد کتابخانه خود را که مجموعه ای بالغ بر ۴۰۰۰ کتاب چاپی، ۱۰۰ نسخه خطی، ۷۴ میکروفیلم و ۲۵۰ بسته عکس و فتوکپی از نسخه های خطی گردآوری شده از گوشه و کنار جهان است در تاریخ ۲۶/۱/۷۴ به پژوهشگاه علوم انسانی  و هیات امنای کتابخانه اهدایی استاد مجتبی مینویی اهداء و منتقل نمودند. جالب اینکه این هردو استاد در گردآوری فهرستها و تصاویر مجموعه های نسخه های خطی خارج از کشور و بویژه ترکیه بیشترین تلاش را نموده و آن را به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران اهداء نمودند.

ویژگی دیگر استاد با وجود دقت فراوان در تهیه فهرستهای نسخه های خطی ، سرعت بسیار ایشان در شناسایی فهرست نسخه های خطی است. استاد در سفرهای خارجی با وجود ضیق وقت بیشترین تعداد نسخه های خطی را فهرست نموده اند. به عنوان مثال در سفر کوتاه خود به دعوت از دانشگاه لوس آنجلس طی دو ماه و نیم نزدیک به ۵۰۰۰ نسخه را فهرست نموده و پس از بازگشت به ایران با کمک مراجع کتابشناسی و نسخه شناسی آن را تکمیل نموده ، و در نشریه نسخه های خطی بچاپ رسانیدند. همین روش سالها بعد توسط استاد افشار نیز در فهرست نگاری کتابخانه سلطنتی اتریش به کار گرفته شد. استاد افشار طی یک ماه و نیم فهرستی از نسخه های خطی آن کتابخانه را فراهم آورود و در ایران آن را کامل کرد و پس از بازگشت دوباره به اتریش نواقص کار را مرتفع نمودند. روشمند بودن کار، تسلط ایشان به شناخت کتابها و رسالات و موضوعات مختلف موجب شد تا در کوتاهترین زمان بیشترین نسخه ها مطالعه و شناسایی و فهرست شوند آن هم بدون وجود کتاب شناسی های آن لاین و اینترنت پرسرعت بانکهای اطلاعاتی که در چشم برهم زدنی امروز کلیه اطلاعات را در اختیار محقق می گذارند.

در سال ۱۳۷۵ بزرگداشت استاد توسط زنده یاد دکتر حسن حبیبی در ریاست جمهوری برگزار گردید. در آن شب خجسته، استاد در حلقه شاگردان و دوستدارانشان سخنرانی کوتاهی ایراد نمودند و تنها یک خواهش را از مسئولین امر درخواست نمودند و آن حمایت از آموزش و تربیت نیروی انسانی متخصص در حوزه نسخه های خطی و دانشجویان این رشته بود. ایشان تقاضا نمودند تا دانشگاه تهران امکانی فراهم آورد تا دانشجویان بتوانند در مقطع دکتری ادامه تحصیل داده و نیروهایی برای خدمت در بخش خطی دانشگاه ها تربیت شوند. این درخواست سالها بعد در سال ۱۳۸۸ توسط دکتر حسن حبیبی که خود از علاقمندان به نسخ خطی و آثار کمیاب بود در بنیاد ایرانشناسی به بازنشست و رشته کارشناسی ارشد نسخ خطی و مرمت با همکاری دانشگاه شهید بهشتی با تصویب آن در وزارت علوم اجرا گردید و تاکنون ۴ دوره دانشجو از آن فارغ التحصیل شده اند و امید است دکتری آن نیز در یکی از دانشگاه های ایران برگزار گردد و روزی خواسته استاد جامه عمل بپوشد.

در پایان یادآور می شوم که استاد دانش پژوه به گواه فهرستهای نسخه های خطی که تهیه نموده اند یکی از پرکارترین نسخه پژوهانی است که در جهان بیشترین  تعداد نسخه های خطی را مطالعه و فهرست نموده است. هیچ  فهرست نگار دیگری در جهان همچون او با حجم انبوهی از نسخه های مختلف و موضوعات متنوع روبرو نبوده است. سفرهای زیادی به عراق، عربستان، آلمان، هلند، آمریکا و روسیه نمود و به قول استاد ایرج افشار همواره در قبال سوال تنظیم کنندگان برنامه سفرهای خود در این کشورها که می‎پرسیدند چه برنامه‎‌ای را دوست دارید برایتان تدارک بینیم، می‎گفت که من فقط سه چیز می خواهم، کتابخانه، مسجد و گورستان.»

در بخشی دیگر از این مراسم، علی دهباشی بخش‎هایی از یادداشت‎های ایرج افشار را دربارۀ محمدتقی دانش پژوه برای حاضران قرائت کرد:

دانش‌پژوه، دانشمند و فهرست‌نگاری جهانی

« یکی از روزهای پاییز سال ۱۳۲۵ بود که در دانشکدة‌ حقوق درس می‌خواندم. برای یافتن کتابی که جویای آن بودم و نمی‌یافتم به میزی که آقای محمدتقی دانش‌پژوه معاون کتابخانه پشت آن نشسته بود و سر در کتابی فرو برده بود نزدیک شدم و سلام کردم. پیش از آن نام ایشان را که بر صدر چند مقاله‌ای که در همان ‌سال‌ها در مجله‌های جلوه و دانشنامه چاپ شده بود دیده بودم. اما هنوز روبرو نشده بودیم و سخنی میانمان نرفته بود. دانش در آن روزگار معاون استاد من دکتر محسن صبا بود که روانش شاد باد. میانشان الفتی تمام در حد دوستی وجود داشت.

سلام من دانش را که به ژرفی و شیدایی غرق در مطالعة ‌کتاب بود به خود آورد. به بالا نگریست و به خوشرویی پرسشم را شنود و مشکل را گشود. بدین صورت که برخاست و شمارة کتاب را در برگه‌دان یافت و به مرحوم مشهدی محمد داد تا کتاب را بیاورد. به من هم با مهربانی گفت هر وقت این گونه دشواری داشتید به من مراجعه کنید. اگر کتابی هم بخواهید که نداشته باشیم آن را سفارش می‌دهیم. وظیفة کتابدار همین است. پس از آن هر بار که به ایشان برخوردم سخنمان بیشتر گرمی می‌گرفت و دامنه می‌یافت و از مرحلة یافتن و دیدن کتاب به مرتبة استفادة علمی ازیشان شد و به پایه‌ای انجامید که باید بگویم ایشان یکی از استادان من بوده است.

از آن روزگاران تاکنون که چهل و هفت سال می‌گذرد باری نبوده است که با ایشان صحبتی پیش آمده باشد (حتی تلفنی) و آگاهی نوینی نیاموخته باشم. به قول شاعر «چه به از لذت همصحبتی دانایی».

نیکبختی من این بود که ده سال آزگار از خدمت رسمی را در کنار ایشان و در کار فنی کتابداری گذرانیدم و از ایشان هر دم نکته‌ای یاد گرفتم. خوشبختی بیشترم آنکه چون کارمان پایان می‌گرفت شش روز هفته را برای رفتن به خانه از دانشگاه تا چهارراه کافه شهرداری، ‌همراه بودیم. قدم‌زنان که راه می‌آمدیم باز گفت‌وگویمان بر سر نسخ خطی، کتاب تازه، رسالة ‌نایاب، کراسة ‌مندرس، سند تاریخی، مقالة تحقیقی و مجله‌های خاورشناسی یا اقوال و آثار بزرگان پژوهش معاصر بود.

پس از نوزده سالی که من در بخش‌های دیگر دانشگاه به خدمت رفتم و همچنین در شانزده سال اخیر حقة مهر ایشان بر همان نشان پیشین بر جای بود و دمی و موردی پیش نیامد که از ارشاد و مساعدت و همکاری کوتاهی کند، چه در سفرهای بسیاری که با هم در ایران و کشورهای دیگر داشتیم و چه در خانة یکدیگر یا در کنگره‌ها و مجلس‌ها و جلسه‌های فرهنگی و دانشگاهی و هم کمیسیون‌های فنی که مناسب حال و ذوقمان بود. ایشان همیشه و همه‌جا همه را از گنجینة دانش کم‌مانند و خزانة ‌حافظة ‌مالامال خود بهره‌ور می‌ساخت و باری نبود که دربارة‌ نسخه‌های خطی خاموش مانده باشد. دانش دریایی است که آرامی‌پذیر نیست. هماره باید موج بر سر آرد تا آنچه در دل نهفته دارد به تشنگان ساحل برساند.

شوق دانش در یافتن نوادر علمی و بازگفتن آن‌ها عشقی است جاودانه و پایان‌ناپذیر که ذهن و جان او بدان عجین شده. نه زمان می‌شناسد و نه مکان، نه خاورشناس خارجی نه ایران‌شناس خودی. او به هر کجا سفر کرد این ولع و عشق بیکرانه و پایدار را با خود همراه داشت. ناچارم از میان خاطره‌های بسیار زیادی که دارم چهار حکایت را اگرچه ممکن است برای بعضی خوانده و تکراری باشد بازگو کنم، تا مگر اشارتم رساتر شود.

صجنه ای از شب محمد تقی دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

صجنه ای از شب محمد تقی دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

حکایت اول این است که دکتر زریاب و دانش و مرحوم حسین محجوبی اردکانی از سوی ادارة انتشارات دانشگاه برای مشارکت در سمینار نسخه‌های خطی که در کابل برگزار می‌شد به آنجا رفتند. زریاب گفت چون در فرودگاه کامل در تاکسی نشستیم و سر صحبتمان با راننده باز شد، دانش بی‌تابانه از رانندة تاکسی که مردی ساده بود پرسید بازار نسخة ‌خطی ‌فروشان کجای شهر است. طبعاً ‌راننده «هاج و واج» به مطلب دیگری پرداخت.

حکایت دوم روایتی است که از یکی از مهمانداران دانش در باکو شنیده است. که گفته بود سالی که فرهنگستان علوم آذربایجان ایشان را دعوت کرده بود پیشاپیش برنامه‌ای را تنظیم کرده بودند که در آن، دیدار از مؤسسات مناسب حال ایشان و ضمناً چند جای گردشی و نمایشی هم گنجانیده شده بود. اما دانش با دیدن آن برنامه گفته بود من خواستار سه چیز بیش نیستم، کتابخانه، مسجد و گورستان. به یک کلام به سراغ کتاب آمده‌ام و کتابه (کتبیه).

اتفاق سوم آن که خودم شاهد بودم در لندن روی داد. مرحوم مینوی بود و دانش و احمد اقتداری و من. به کتابفروشی رفته بودیم. دانش کتابی را آنجا یافت که سال‌ها مشتاق به دست آوردنش بود. چون کتاب را یافت و کتابفروش در بهای آن هشت پوند خواستار شد، او یک اسکناس بیست پوندی داد و بی‌تابانه به بازکردن کتاب و خواندنش پرداخت. کتابفروش به جای دوازده پوند، هشت پوند بازپس داد. مینوی که روبرو و ناظر قضیه بود از بی‌توجهی دانش برآشفت و گفت آقای دانش‌پژوه چرا مواظب نیستید. این آقا باید دوازده پوند به شما داده بود. اقتداری به شوخی گفت آقای مینوی ناراحت مباشید. علت این است که اسکناس‌ها چاپی است نه خطی.

چهارمین حکایتی که عرض می‌کنم مربوط است به سفری که با مرحوم اللهیار صالح و دانش به کاشان می‌رفتیم تا نسخه‌های خطی چند کتابخانة آنجا را ببینیم. پسینی بود که از تهران راه افتادیم و چون دیرشب شد برای آرمیدن به سوی باغ برادر صالح در آران که فرسنگی بیش، از شهر کاشان دوردست نیست، رهسپار شدیم. راه میان کاشان و آران که کویری است در آن‌ سال‌ها اسفالته نبود و همیشه رگه‌هایی از ریگ روان آن را می‌پوشید. در تیرگی شب اتوموبیل به سختی در ریگ فرو رفت و از حرکت بازماند. ناچار پیاده شدیم. من از گوشه و کنار مقداری شاخة بوتة گز و قیچ کندم که زیر چرخ‌ها بخوابانم تا مگر اتوموبیل حرکت کند. دانش که بالای سر من ایستاده بود با نگرانی و التهاب به مرحوم صالح گفت آقای صالح اگر ماشین راه نیفتد فردا چگونه به دیدن و فهرست‌نویسی نسخه‌ها برویم. مرحوم صالح گفت آقای دانش‌پژوه، اکنون به فکر آن باشید که اگر ماشین راه نیفتاد درین صحرا چه باید کرد.

باری، این وجود عاشق، اما پرتوان و دانش‌پرست که در یافتن و دیدن و فهرست کردن و بازنوشتن و چاپ کردن نسخه‌ها و اسناد قدیم کوششی مستمر از سال ۱۳۲۴ (سال انتشار مجلة جلوه) تاکنون داشته است (یعنی پنجاه سالی که خواب نبوده است) پیش از پنجاه شصت متن کهن و نزدیک به صد رسالة ‌نادر فراموش‌شده را از میان هزارها عنوان کتاب برگزیده و به چاپ رسانیده و افزون از سیصد مقاله در مجله‌های ایران و جهان نوشته و بی هیچ گزافه چهل پنجاه هزار نسخة ‌خطیر را در چهار گوشة جهان دیده و برای یافتن آگاهی دربارة آن‌ها به هزارها کتاب و مقاله در زبان‌های عربی و فارسی و ترکی و روسی و انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی و حتی گرجی و ارمنی و چه‌بسا زبان‌های دیگر نگریسته و چنان مجموعة عظیمی از فهرست‌ها و متن‌ها و پژوهش‌ها به دوستداران فرهنگ‌های ایرانی و اسلامی عرضه کرده که دانش و کوشش و کارش او را به مرتبت دانشمندی جهانی رسانده است.

اعتبار علمی جهانیدانش و شناختگی او در مجامع مربوط به مطالعات ایرانی و اسلامی و عربی مخصوصاً به سه کار بزرگ اوست. یکی فهرست‌نگاری نسخه‌های خطی است اعم از فارسی و عربی و ترکی و گاهی اردو و کردی که او یک‌تنه کماً و کیفاً ‌کاری بیش از توانایی مرسوم و معمول برای یک فهرست‌نگار را انجام داده است. و امروزه نتیجة کار سترگ او در سراسر جهان خاورشناسی، در همة کتابخانه‌ها و مؤسسه‌ها دستمایة پژوهشگران است. و جزین در دنیای کنونی که کتابشناسی و فهرست‌های مشترک مقامی والا و اساسی یافته است محققان اسلامی ناچار از آنند که به فهرست‌های او بنگرند و حتی در روش‌های کامپیوتری فهرست‌نگاری مآخذ اسلامی، از کارهای او بهره‌ور شوند. کما اینکه بطور مثال بنیاد فرهنگی انقلاب اسلامی که به کار ادغام فهرست‌های مختلف پرداخته ناگزیر فهرست‌های ایشان را مورد استفاده قرار داده است.

کار مهم دیگر دانش تصحیح و طبع متونی است که هر یک به مناسبتی ضرورت داشته است به چاپ برسد و طبعاً بصیرت و اشراف او در شناخت نسخه‌هاست که با پشتوانة جامعیت علمی او موجب شده است مقداری از متون باارزش فراموش‌شده به دسترس پژوهشگران بیاید.

سه دیگر پژوهش‌های منفرد اوست که بیشتر در زمینه‌های منطقی و فلسفی و کلامی و بررسی آراء و عقاید متفکران اسلامی انتشار یافته است و باید دانست که او در شناساندن کارهای ارسطو و فارابی و ابن‌سینا و ابن‌کمونه و ابن‌رشد و ابن‌میمون و غزالی و ناصرخسرو و خواجه نصیر و بابا افضل کاشانی و ملاصدرا و ملامحسن فیض و سی چهل دانشمند دیگر از این رسته گفتارهای معتبری دارد که در مقالات و تحقیقات خاورشناسان استناد بدانها شده است و می‌شود و برای ایران مایة مباهات است.

دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از جواد آتشباری

عنایت الله مجیدی ـ عکس از جواد آتشباری

بازمی‌گردم به زمینة ‌فهرست‌نگاری او. این خدمت وسیع دانش تنها منحصر بدان نبوده است که به معرفی ظاهری نسخه‌ها پرداخته باشد. کار گران او درین است که با توجه ژرف و همه‌جانبه به آنچه در یکصد سال اخیر در غرب انجام شده و نیز عنایت و تجسس در ضوابط و شواهدی که در مآخذ خودمان و از میان اصل نسخه‌ها برمی‌آید، قواعد و فنون فهرست‌نگاری را تبثیت کرده و حتی در مواردی تغییر داده و اسلوبی روشمند و متناسب را عرضه کرده است. او با توجه به مبانی فهرست‌نویسی از میان چهل پنجاه هزار نسخة متفاوت‌الشکل دقایقی را به دست آورده است که مبلغی از آن‌ها پیش از این به نظر فهرست‌نگاران نیامده بود. مثلاً ذکر مشخصاتی از قبیل عرض، کراسه، اجازه، بلاغ، ‌مقابله، ‌انهاء و یادداشت‌های مذکور در اول و آخر نسخه‌ها از قبیل بهای نسخه‌ و طرز خریداری و تملک‌های متفاوت و مطالب دیگری از این دست. جزین، در معرفی متن و مطلب، در بسیاری از موارد آنچه او نوشته است هنوز آخرین تحقیق در احوال یا آثار فلان مؤلف تواند بود.

قصد نهایی و اصلی دانش از نسخه‌شناسی رسیدن به مرحلة کتابشناسی و بالمآل متن‌شناسی است. نمونة کوشش‌های والایی که درین زمینه‌ها ازو دیده می‌شود کتابشناسی کتاب‌های موسیقی، فهرست‌وارة فقه، فهرست‌های خاص کتب اخلاق و سیاست،‌ ترسلات و منشئات (دبیری)، پیمان‌نامه‌ها، گنجوری و کتاب‌آرایی است. درین گونه کتابشناسی‌ها اغلب نظر ارزشیابی او مندرج است. شمار نسخه‌ها و مآخذ متنوع اساسی معرفی شده و مشخصاتی از مؤلف آمده و در حقیقت فهرستی است که سرگذشتنامه و کتابشناسی در آن به هم آمیخته است، همان چیزی که در اصطلاح فرنگی Bio Bibliography گفته می‌شود.

دانش در مواردی که کیفیت نسخه یا همیت موضوع یا هویت مؤلف در مراجع و منابع دیگر نیامده باشد به تفصیل می‌پردازد و دامنه‌گیری فهرست را درست می‌داند. حقیقتاً، بعضی از نوشته‌های او که در لابلای فهرست‌هایش مسطورست و به عبارت بهتری گم‌گشته مانده (مانند بسیاری از نوشته‌ها در جلد سوم فهرست نسخه‌های اهدایی مشکوة به دانشگاه تهران که یادش به خیر باد) از پژوهش‌های پرارزش اوست. به طور مثال یاد می‌کنم از آنچه دربارة صریح‌الملک، جمال‌الاسلام یزدی مؤلف نامة همایون، یا رستم‌الحکما و مؤلفات او به طور استطرادی در فهارس خود آورده است.

دانش در زمینة گردآوری نسخه‌های خطی، اعم از خریداری یا تهیة میکروفیلم از نسخه‌های پراکنده در جهان کوششی عجیب و وسیع کرد. سه جلد فهرست میکروفیلم‌های کتابخانة مرکزی که هم او آن را تألیف کرده نشانه‌ای است از کشش سال‌های دراز درین راه، و هدف. البته باید گفت که مرحوم مجتبی مینوی و استادم دکتر ذبیح‌الله صفا هم در تهیة میکروفیلم از کشورهای ترکیه و اروپا زحمات زیاد متحمل شده‌اند و یادخیرشان نباید فراموش شود.

خدمت دیگر دانش تدوین نشریة نسخه‌های خطی است که کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران ناشر آن است. برای اینکه حقی از میان نرود و یادی از دانشمندی نسخه‌شناس به میان آمده باشد باید عرض کنم که فکر تأسیس و نشر این نشریه در سال ۱۳۳۶ پیش آمد. زمانی که دکتر صلاح‌الدین المنجد کتابشناس و دانشمند مشهور عرب، مدیر وقت معهد المخطوطات العریبه در قاهره به دعوت ایران در تهران بود و می‌دانیم که او خود مؤسس مجلة المخطوطات العریبه بود که هنوز هم منتشر می‌شود. یکی از روزها که با او و دانش در خیابان نزدیک باشگاه دانشگاه قدم می‌زدیم منجد به ما گفت ضرورت علمی ایجاب می‌کند در ایران هم نشریه‌ای که معرف نسخه‌های خطی کتابخانه‌های کوچک و بی‌فهرست و اطلاعهات مرتبط با نسخه‌ها باشد منتشر سازید تا اهل علم بدانند که در کتابخانه‌های پراکندة ‌خصوصی و عمومی کشور شما چه نفایسی مخزون مانده است. این مطلب را چند روز بعد به دکتر ذبیح‌الله صفا که در آن اوقات رئیس ادارة انتشارات دانشگاه بود عرضه داشتیم. ایشان بی‌تأملی فرمود مطالبی را که می‌دانید مفیدست گردآورید و به من بدهید تا چاپ شود. اکنون شماره‌های نشریه به دوازده رسیده است و بی‌گمان هفتاد درصد صفحات آن مطالبی است که از زیر قلم دانش بیرون آمده و معرفی نسخه‌هایی است که او اینجا و آنجا دیده بوده است. ازجمله در کتابخانه‌های مختلف روسیه و اقمار آن و آمریکا و ممالک اروپایی. افسوس که این نشریه چندسالی است متوقف مانده است.

خدمت دیگر دانش همکاری در طرح فهرست‌نویسی نسخه‌های کتابخانه‌های شهرستان‌هاست که انجمن آثار ملی پیشین هزینه‌های آن را پذیرفته بود و سه جلد از آن مربوط به فهرست ده کتابخانة عمومی مشهد و رشت و همدان و چند کتابخانة خصوصی بود که در سلسلة انتشارات فرهنگ ایران‌زمین منتشر شده است.

خدمت دیگر دانش مشارکت در جلسات تقویم نسخه‌های خطی از جمله برای کتابخانه‌های مجلس‌های شورا و سنای قدیم و دانشگاه‌های تهران، همدان، و مشهد و چند جای دیگرست و باید عرض شود که همیشه در آن جلسه‌ها، دیده‌ها متوجه‌ آن بود که از زبان دانش شنیده شود آیا نسخة دیگری از نسخة عرضه شده در گوشه‌ای از جهان هست یا نیست. اگر هست از کدام قرن است و در مقام تطبیق میان نسخة عرضه شده و آن نسخه چه تفاوت‌ها وجود دارد تا بتوان برای ارزش مالی نسخه، معیارسنجی کرد.

دربارة توانایی شگفت‌آور و شکیبایی دانش در فهرست‌نویسی همین بس که گفته شود که فهرست‌های کتابخانه‌های مرکزی دانشگاه تهران و عده‌ای از دانشکده‌های آن و مدرسة سپهسالار را (که البته قسمتی با همکاری دکتر علینقی منزوی انجام شده) در مدت ده سال به انجام رسانید و پس از آن مدت شش سال در فهرست‌نویسی کتابخانه‌های ملک و مجلس و کتابخانه‌های خصوصی صرف وقت کرد و چون صبح‌ها در کتابخانة دانشکدة حقوق موظف بود ناگزیر از آن بود که بعدازظهرها چه در زمستان سرد و چه در تابستان گرم کار دلپذیر خود را دنبال کند. به طور مثال مدت قریب به پنج سال معمولاً هفته‌ای دو سه روز بعدازظهرها از خانه‌اش از بالاهای خیابان یوسف‌آباد بود خود را با اتوبوس به خانة من در چهارراه کالج می‌رسانید تا به کتابخانة ملی ملک در بازار بین‌الحرمین برویم و خدمتی را که به معرفی و تشویق مرحوم دکتر علی‌اکبر سیاسی تعهد کرده بودیم به پایان برسانیم. البته بخشی از مقدمات کار با همکاری تنی چند از فضلا از جمله آقایان دکتر محمدباقر حجتی و احمد منزوی سرانجام یافت. با همین پشتکار و دلبستگی بوده است که دانش‌پژوه سی چهل کتابخانة بزرگ و کوچک را فهرست کرده و فهرست‌های آن‌ها را به چاپ رسانیده است.

زحمات و خدمات و تفکرات دانش در زمینة نسخه‌های خطی و فهرست‌نویسی بی‌گمان می‌تواند موضوع رساله‌ای در رشتة کتابداری باشد که امیدوارم روزی صاحب وقوفی به این نکته عنایت کند.

گفتیم خدمت گرانقدر دیگر دانش تصحیح و طبع متون کهن است. کوشش او همواره درین زمینه بر آن بوده است که نایاب‌ها، ناشناخته‌ها، گمشده‌ها، و بالاخره مؤثرها را چاپ کند. او با ذهن گوهرشناس و دانشی‌جوهر خود توانسته است متونی را که حاوی آراء و عقاید فیلسوفان و متکلمان، اقوال و مقامات صوفیان و عارفان، مسائل و آثار ریاضی‌دانان و منطقیان، ‌منشئات و مکاتبات مترسلان و دبیران، وقایع و حوادث مضبوط توسط مورخان و وقایع‌نگاران است، حتی رساله‌ها و مقامه‌ها و خطابه‌ها و سندهایی نظیر طاووس‌خانة اصفهان، ‌تعداد قشون ایران در عهد شاه سلطان‌حسین، عطرنامة‌ علائی، ‌قوس‌نامه وبازنامه، اسب نوبتی بر در کاخ ابومسلم، نامة آلفته‌ها به آشفته‌ها، کتاب شویان را به چاپ برساند که از هر یک نکته‌ای تاریخی یا مطلبی اجتماعی به دست می‌آید.

برای اینکه گوناگونی و دامنة گستردة کارش را نموده باشم درین فرصت کوتاه ناچارم نمونه‌شمار و فهرست‌وار مقداری از چاپ‌کرده‌های برجستة او را برشمارم:

در معارف اسلامی (فقه و کلام و حدیث و ملل و نحل و فلسفه و حکمت): النکت الاعتقادیة، معتقد الامامیة، کسر اصنام الجاهلیة، النهایة، مختصر نافع، ‌بحر الفوائد، النجاة، حکمت اشراق ریزی، شرح شهاب الاخبار، جام جهان‌نما یا ترجمة تحصیل بهمنیار (با همکاری دانشمند گرامی آقای عبدالله نورانی).

در منطق: تبصرة ساوی و رسائل متعدد از عده‌ای دانشمندان پیشین. گران‌تر و جهانی‌تر از همه مجموعة سه‌جلدی المنطقیات فارابی است که در سال‌های اخیر موفق به انتشار آن شده است.

در علوم و فنون: رسائلی از خواجه نصیر، دو رساله در آثار علوی، الاسرار و سرالاسرار رازی، تجارب شهریاری، یواقیت العلوم، نوادر التبادر.

در پزشکی: مفتاح الطب و دو بخش ذخیرة خوارزمشاهی.

در عرفان و تصوف: روزبهان‌نامه، آثار درویش طبسی، مناقب الصوفیه.

در اخلاق و سیاست: اخلاق محتشمی، اخلاق ظهیری،‌ الادب الوجیز، اخلاق نیشابوری، تحفه.

در تاریخ: بخش‌های اسماعیلیة جامع‌التواریخ و زبدة‌التواریخ، مکاتیب رشید‌الدین فضل‌الله همدانی، تاریخ الوزراء قمی.

برای اینکه بدانید اکنون چه می‌کند ترجمة قدیم الاحکام السلطانیة ماوردی (با همکاری چنگیز پهلوان)،نهایة العرب، ‌بستان العقول زنگی بخاری، مجمل الحکمه (ترجمة رسائل اخوان الصفا)، مقامات بایزید بسطامی، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانة مجتبی مینوی را زیر چاپ دارد.

دانش‌پژوه به مناسبت خدمات درخشان علمی در سال ۱۳۴۸ که پروفسور فضل‌الله رضا رئیس دانشگاه بود به مرتبت دانشیاری دانشگاه برگزیده شد و چندی نگذشت، آنکه استاد بود، پیش از آنکه بازنشسته شود عنوان استادی یافت. اما او تدریس دانشگاهی را در چند رشته حدود ده سال پیش از آن آغاز کرده بود و در این سال‌های دراز در دانشکدة الهیات و معارف اسلامی و ادبیات و علوم انسانی درس می‌گفت و خوشبختانه هنوز هم دانشجویانی چند از محضر پربرکت او بهره‌مندند.

ناگفته نمی‌توان گذاشت که گوشه‌ای از کوشش دانش در برگزیدن بعضی از متون پیشین برای چاپ، ارزشمندی زبان فارسی پرمایة آن‌ها و احتواء هر یک بر مقداری کثیر از واژه‌های نایاب و فراموش‌شده‌ای است که همگی معشوقکان دانش‌پژوهند. طرفه‌تر آنکه هرچه دیرینگی و کهنی آن‌ها بیش باشد برای او پسندتر و بیش‌بهاترند. او همیشه به تأکید گفته است که با به دست آوردن این‌گونه نوشته‌ها و تازه ساختن واژه‌های دیرینه در زبان کنونی، بر غنای زبان افزوده خواهد شد و در ساختن واژگان معادل برای مفاهیم جدید می‌توان از آن‌ها سود جست.

از شما بزرگواران که بردباری کردید تا یادداشتم به پایان برسد سپاسگزارم. امیدوارم همگی برای تندرسی و شادکامی این دانشمند کم‌مانند که نامش در زمینة پژوهش‌های ایرانیان جهانی شده است به درگاه پروردگار دعا کنید. »

و قدرت الله پیشنماززاده سخنران بعدی بود که دربارۀ علاقه استاد به کتاب صحبت کرد:

« کتاب هرگونه نوشته‎‎ای‎ست که مقصودی رابرساند…ودرصفحه آغازین جلد ۳ فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران آورده که برکتبیه گنجینه کتابهای مقدس ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح نوشته اند “داروی جان ها”.

خانه اش در خیابان وزرا کوچه بیستم کوی گلبرک در دو طبقه پر از کتاب بودک.ناره های حیاط و حیاط خلوت هم جعبه های پر از یاداشتها و سیاهه ها و خبرها و کپی های نسخه ها و کتابها بود همه کتابهای این خانه به مجموعه استاد مجتبی مینوی پیوست و۶ هزارشماره آن کتابخانه رابه خود اختصاص دادو گنجینه دانش پژوه نام یافت. او این دوستان نزدیکتر از جانش رابه جامعه فرهنگی ایران اهدا نمود .

قدرت الله پیشنماز زاده ـ عکس از جواد آتشباری

قدرت الله پیشنماز زاده ـ عکس از جواد آتشباری

کتاب آوری برای دانش پژوه حال وهوای خاصی داشت ، از یک موضوع کتابها در زبانهای عربی، آلمانی، فرانسه، انگلیسی و فارسی. حتی چاپهای مختلف کنار هم می آمد. دانش پژوه به متن فارسی یا عنوانی از متون  کهن می‎رسید، رسا و شیرین و باصدای بلند می خواند، همواره طنین آن دکلمه با من همراه است و با خود زمزمه می‎ کرد الکتاب بستان العلما…علم باشد کلید گنج وجود …علم باشد خلاصه المقصود

آموزه گفتارهایش درباره کتابشناسی و انواع و تقسیم علوم و منطق و سفارش به کتابداران و فهرست نگاران در دانستن این علوم به همه جا راه یافت .در گفتارهایش در متون از هر موضوعی که بود از کند وکاو تاریخی در آن فارغ نبود. نکته های تاریخی در مقدمه ها و مقالاتش عنوانی بارز است

در استنساخ متون نسخ خطی تاکید داشت که نامفهوم در برداشت خبر ترسیم وتصویر شود که استنباط درست آن پس از مطالعه تطبیقی و سنجشی با تعلیقات و گزارش بیاید.

همواره سفارش داشت که به اصل نوشته بنگرییم نگارنده آنرا بیابیم و به اندیشه او پی ببریم. از گزیده‎ها، گلچین ها، سرگذشت ها ،نامه ها ،سندها،.فرامین.اجازه ها، یادداشتها و حتی از حواشی دور نمانیم. از روی هم گذاردن همین آگاهی‎هاست که کتابهای کلان تاریخ و آرای علمی وکتابشناسی های بزرگ پدیدار می‎گردد

به زبان فارسی وگویش آن علاقه باطنی داشت و گسترش زبان فارسی را در تصحیح ومعرفی سر چشمه های بنیادی جهت پر بار کردن این زبان می دانست

از این خاطر بود که در پایان هر کتابی با هر موضوعی ازدرج فهرست واژه های فارسی دریغ نداشت کلمات فارسی .اصطلاحات .مشاغل .صفحاتی از فهرستهای پایانی کتاب را به خود اختصاص می‎داد. شیفتگی او به مباحث فلسفی از نوشته هاو تصحیحاتش پیداست.

گاهی دایره‎المعارف‎گونه سخن و مقاله داشت.مقدمه وتصحیح بر منطقیات فارابی. نجات ابن سینا. آثارصدرای شیرازی ، اخلاق محتشمی،  شرایع الاسلام و مختصرالنافع علامه محقق حلی، نهایه شیخ طوسی ، تصحیح نسخه های چند دانشی و طبی. در همه جا سخت در یافتن واژه های فارسی جهت جایگزینی مفاهیم علمی وفرهنگی و مدنی جدید و غیر فارسی بود

در ترتیب و شکل کتاب دل به سلیقه و انتخاب ایرج افشار داشت .مجله آینده را با شوقی ورق می‎زد، بعضا تصاویر پشت جلدش را در زاویه نگاهش قرار می‎داد. نمی‎دانم چرا گاهی چشمانش از این نگاه پر از اشک می شد. سفارش دکتر غلامحسین صدیقی را مکرر تکرار می‏کرد مجلات بخوانید تا به نظر دیگران پی ببرید.

باری بسیاری نوشته هاو یاداشتهایش به دانشگاه هاو کتابخانه های بزرگ جهان راه یافت. واین بود که افشار نوشت دانش پژوه دانشمند و فهرست نگار جهانی.

در بستر بیماری بود که رسایل اخوان الصفا ازچاپ درآمد. مجلدی رابرایشان بردم با زحمتی نشست و  کتاب را نگاه کردو به سختی لبخندکوتاه و بی رنگی بر لبانش نشست.

پس از در گذشت ایشان درمیراث مکتوب دستورالجمهور ودر مرکز نشر دانشگاهی آثار خطی در موسیقی و در بنیاد موقوفات افشار بیست وپنج جستار به زیور طبع آراسته گردید .

فرخ امیر فریار درجهان کتاب در خبر در گذشت او نوشت .احاطه اش در فلسفه. منطق. ادبیات. الهیات.ونیز علوم قدیم یادآور دانشمندان بزرگ قرن گذشته اروپا بود.

به دکتر یحیی مهدوی وزریاب خویی ارادتی فاضلانه داشت.

در مکاتبات با نویسندگان و اندیشمندان دیگر کشورها دکتر احمد تفضلی را فرا می‎خواند.

هرکه ما را کند به نیکی یاد

یادش اندر جهان به نیکی باد»

و سرانجام فرزند استاد، دکتر محمد دانش پژوه از حاضران و سخنرانان و برگزار کنندگان این مراسم سپاسگزاری کرد.

و در پایان مجلداتی از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار توسط دکتر سید مصطفی محقق داماد به دکتر محمد دانش پژوه اهدا شد.

دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از ژاله ستار

دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از ژاله ستار

هدای مجلداتی از انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار توسط دکتر سید مصطفی محقق داماد به دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از ژاله ستار

اهدای مجلداتی از انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار توسط دکتر سید مصطفی محقق داماد به دکتر محمد دانش پژوه ـ عکس از ژاله ستار

یکی دیگر از بخش‎های این برنامه پخش فیلمی مستند از محمد تقی دانش پژوه بود.

 و سپس حاضران برای بازید از کتابفروشی آینده در محل ساختمان کانون زبان فارسی از بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار رفتند.

کتابفروشی آینده ـ عکس از جواد آتشباری

دکتر ایرج پارسی نژاد در کتابفروشی آینده ـ عکس از جواد آتشباری

کتابفروشی آینده ـ عکس از جواد آتشباری

کتابفروشی آینده ـ عکس از جواد آتشباری

نمایی دیگر از کتابفروشی آینده ـ عکس از ژاله ستار

نمایی دیگر از کتابفروشی آینده ـ عکس از ژاله ستار

 

یادحضرت حافظ در هند با حضور محمود دولت‎آبادی ، بهاءالدین خرمشاهی و سفیر هند در ایران

 

 

Hasan Habibi, Second Workshop of Computer and ...

حبیبی، دومین کارگاه پژوهشی زبان فارسی و رایانه، دانشگاه تهران 

 

 

English: Tomb of Hafez فارسی: مقبره حافظ در شب

مقبره حافظ در شبیاد حافظ در هند با حضور محمود دولت‎آبادی ، بهاءالدین خرمشاهی و سفیر هند در ایران

 

انتشار 4 دسامبر 2013

 

sharehan2 (1)

این مراسم که با همکاری مجله بخارا، مؤسسه فرهنگی هنری ملت، سفارت هند در ایران و انجمن دوستی ایران و هند تدارک دیده شده بود، عصر دوشنبه ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۲ برابر با ۲ دسامبر ۲۰۱۳ در سفارت هند برگزار شد.

دکتر رضا والا این نشست را با خیرمقدم به حاضران، به ویژه به دی.پی.سری واستوا، سفیر هند در ایران، محمود دولت آبادی و بهاءالدین خرمشاهی آغاز کرد.

پس از آن دی.پی.سری واستوا طی سخنانی کوتاه چنین گفت:

« در ابتدا مایلم از آقای خرمشاهی تشکر کنم که دعوت ما را پذیرفتند تا درباره حافظ و هند سخن بگویند.

حافظ تنها شاعر شما نیست، در هند نیز بسیار گرانقدر است. او شاعر تمام آسیا و البته شاعر تمام جهان محسوب می‎شود. باید اعتراف کنم که چون زبان فارسی‎ام خوب نیست، فقط توانسته‎ام دیوان حافظ را به زبان انگلیسی بخوانم. من اهل شهر لکهنو هستم و زبان اردو هم زبان من است و زبان فارسی در شهر لکهنو رواج دارد.

جناب آقای خرمشاهی به یاد دارم که در جریان مراسم سمینار هندشناسی در ایران که سفارت ما برگزار کرد، شما مقاله خیلی مهمی را ارائه کردید و نیز از آقای دهباشی سپاسگزارم که در برگزاری این مراسم ما را یاری کردند و در حقیقت این تنها مراسمی نیست که آقای دهباشی در برگزاری آن ما را یاری کرده‎اند. بین ایران و هند پیوندهای زبانی و فرهنگی وجود داشته است و ارتباط‎هایی هم در بخش عرفان و فلسفه همواره بین این دو سرزمین وجود داشته. عرفان اسلامی از طریق زبان فارسی به هند راه پیدا کرد و حافظ به اتفاق آرا به عنوان یکی از بزرگ‎ترین شاعران عرفانی شناخته می‎شود. میراث عرفانی حافظ از طریق غزل‎هایش در تمام جهان پراکنده شده است. تعداد زیادی از غزل‎های حافظ در  هند مورد استفاده قرار می‎گیرد و همچنین توسط خوانندگان هندی استفاده می‎شود. حافظ الهام‎بخش بسیاری از شخصیت‎های بزرگ در هند بوده. تاگور در سفرنامه‎اش درباره‎ی دیدار از آرامگاه حافظ این چنین نوشته است: با نشستن کنار مقبرۀ حافظ پرتوی درخشان از ذهنم گذشت، پرتوی درخشان از چشم‎های حافظ، در یک روز بسیار طولانی، همانند تابش خورشید بهاری اینک می‎تابد. ما همچون هم‎نشینان یک خراباتیم که می‎نوشیم از پیمانه‎هایی با طعم‎های بسیار .احساس بسیار روشنی دارم، اگرچه قرن‎های بسیاری گذشته است، بسیاری آمده‎اند و رفته‎اند. اما نشستن در کنار مقبرۀ حافظ سلوک در کنار حافظ است.

دی.پی.سری واستوا ـ سفیر هند در ایران دی.پی.سری واستوا ـ سفیر هند در ایران

حافظ از جایگاه بسیار مهمی در هند برخوردار است. رویداد بسیار بزرگی که از سوی بسیاری از مورخان ادبی تأیید شده این است که حافظ از سوی برخی از پادشاهان به هند دعوت شده است. سلطان قیاس‎الدین از بنگال از حافظ دعوت کرد اما حافظ علاقه‎ای نداشت که این مسافت طولانی را طی کند. اما به دلیل احترام گذاشتن به دعوت سلطان قیاس‎الدین غزلی برای او فرستاد: ” شکرکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می‎رود. “

هند از گنجینۀ بزرگی از زبان و ادب فارسی برخوردار است. در سال‎های قرون وسطی زبان فارسی زبان دربار بود. تعداد معدودی از نسخ خطی دیوان حافظ در کتابخانه‎های هند نگهداری می‎شود. در سال ۱۹۹۲، کتابخانه عمومی نورالدین خدابخش در خارطوم هند ، نسخه‎ای بسیار کمیاب به نام “دیوان حافظ نسخه سلطنتی مغول” منتشر کرد که دارای حاشیه‎نوشته‎های پادشاهان هند از جمله شاه همایون و  جهانگیر بود. آنان پس از تفأل به دیوان حافظ ، در حاشیه نوشته‎هایی می‎نوشتند که بیشتر این نوشته‎ها دلیل تفأل و نتیجۀ آن را مشخص می‎کرد. سال گذشته، یعنی سال ۲۰۱۲ در جریان سفر نخست وزیر محترم هند به ایران نسخه‎ای نادر از دیوان حافظ که در کتابخانه رضا رامپور نگهداری می‎شود و به عنوان یک نسخۀ ویژه دوباره انتشار پیدا کرده ، به رهبر جمهوری اسلامی و همچنین رئیس جمهور محترم هدیه شد. این نسخه به دستور اکبر شاه ، پادشاه مغول تهیه شده بود. خوشحالم که امروز آقای خرمشاهی که یکی از چهره‎های مطرح در حافظ‎‌شناسی هستند سخنرانی خواهند کرد. بار دیگر از آقای دهباشی، مؤسسه ملت و انجمن دوستی ایران و هند برای برپایی این نشست تشکر می‎کنم.و آرزو می‎کنم این فعالیت‎ها در زمینۀ تقویت روابط فرهنگی و هنری بین تمدن هند و ایران ادامه داشته باشد. »

پس از آن علی دهباشی، درباره بهاءالدین خرمشاهی چنین گفت :

« استاد خرمشاهی دانشی مردی است که در هر زمینه کار کرده، آثار ارزشمندی را خلق کرده و ما دیگر مثل استاد خرمشاهی نداریم. در ترجمة قرآن کریم واقعاً استادی به خرج دادهاند. در مطالعات حافظ‎پژوهی متجاوز از چهارده کتاب و بیش از یکصد مقاله نوشته‎اند که فقط یکی از کتابهای ایشان «حافظ‎نامه» در دو مجلد به چاپ سی و چندم رسیده است و همینطور کتاب ارزشمند «ذهن و زبان حافظ» و… در زمینة معرفی ادبیات معاصر دنیای غرب از هنری میلر، میشما و… ترجمه‏های درخشانی ارایه کرده‎اند. و در حوزة فلسفه نیز  چندین کتاب ماندگار.»

علی دهیاشی از بهاءالدین خرمشاهی سخن گفت علی دهیاشی از بهاءالدین خرمشاهی سخن گفت

سپس نوبت به بهاءالدین خرمشاهی رسید تا درباره شارحان هندی دیوان حافظ سخن بگوید:

« نکته‎ی مهمی که در ابتدا باید به آن اشاره کنم آن است که دیوان حافظ پیش از آن که در ایران منتشر شود، نخستین بار در ۱۷۹۱ در کلکته به چاپ رسید.

علی دهیاشی از بهاءالدین خرمشاهی سخن گفت بهاءالدین خرمشاهی

و ظاهراً کهن‎ترین کتابی که مطلبی از زندگی حافظ در آن آمده، کتاب لطایف اشرفی است که یک عارف مقیم هندوستان به نام سید اشرف الدین جهانگیر سمنانی نوشته است. اگر چه در بخش‎هایی از این کتاب از دیدار سید اشرف‎الدین با حافظ که با عنوان « مجذوب شیرازی» از او یاد می‎کند صحبت کرده است. آذری توسی شاعر دیگر پارسی گوی است که در دربار سلاطین دکن از حافظ به تفصیل یاد کرده:« کمتر از یک قرن از درگذشت حافظ ابراهیم قوام فاروقی در شرفنامه منیری یا فرهنگ ابراهیمی از حافظ اشعاری را نقل کرده است. بنا به شواهدی شاعران بزرگ هند متأثر از اشعار حافظ بوده‎اند. و ظاهراً باید اشعار حافظ از همان زمان حیات وی به هندوستان رسیده باشد. و توجه شعرای فارسی زبان آنجا را برانگیخته باشد . شواهدی از این دست: شکر شکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می‎رود.

و حتی محمد گلندام در مقدمه حافظ اشاره کرده است که غزل‎های حافظ به اقالیم ترکستان و هندوستان هم رسیده است.

یکی از دلایل اصلی اقبال حافظ در هند توجه شاهان گورکانی هند و عادل شاهیان بیجاپور به غزلیات حافظ بوده است. و نسخه‎های بسیار در دورۀ اکبرشاه، جهانگیر شاه و بسیاری از پادشاهان دیگر از حافظ به دست آمده است. یکی دیگر از زمینه‎های اقبال حافظ در هندوستان این است که نویسندگان فارسی زبان این سرزمین از حافط تأثیر گرفته‎اند و آثار خود را با اشعار حافظ تزیین کرده‎اند.اشاره به اشعار حافظ و توسل به او را در تمام تألیفات شعری این سرزمین می‎شود دید. شرح‎ها و تفسیرهای حافظ هم الاماشاءالله وجود دارد و دیوان حافظ به زبان‎های بنگالی، پنجابی ، هندی مراتهی و انگلیسی چاپ شده است و بیش از سی ترجمه از حافظ به این زبان‎ها وجود دارد و به همین نسبت هم شرح بر دیوان حافظ نوشته شده است و تا پنجاه سال پیش ۴۰۰ نسخه خطی حافظ در کتابخانه‎های هند موجود بوده است. »

دی.پی.سری واستوا و محمود دولت آبادی دی.پی.سری واستوا و محمود دولت آبادی

و در پایان با حضور محمود دولت آبادی و سفیر هند یک شال و نسخه‎ای نفیس از دیوان حافظ که به تازگی در علیگر هند به چاپ رسیده به بهاءالدین خرمشاهی و علی دهباشی اهداء شد و کمال گلستانی نیز قلم‎هایی را به رسم یادبود به دی.پی .سری واستوا ، سفیر هند و بهاءالدین خرمشاهی اهدا نمود.

محمود دولت آبادی و بهاءالدین خرمشاهی محمود دولت آبادی و بهاءالدین خرمشاهی محمود دولت آبادی محمود دولت آبادی _MG_8506 (1) _MG_8554_MG_8542 _MG_8545 _MG_8550_MG_8536 _MG_8531 _MG_8520   _MG_8514 _MG_8513 _MG_8512 _MG_8506 (1) _MG_8557 _MG_8564 _MG_8387 (1) _MG_8374* عکس ها : از ژاله ستار

 

نرگس الیکایی.شاعران مازندران.شاعر شعرسپید

English: Semnan's Narcissus (Iran) فارسی: نرگس...

نرگس سمنان

شاعر ونویسنده امروز نرگس الیکایی در سال 1338 در شهر سرسبز نوشهر دیده به جهان گشود.از این شاعر مجموعه های متفاوتی انتشار یافته که از آن جمله اند :
درختان صلح
چون عقربه یی جهان را به حرکت در می آورد
پدیده های صبور

فراتر از زمان

به دنبال ما ميدوند
فاصله هايي فراتر اززمان
واحساسي که از حريم خلوتمان مي گذرد
از کنار گريه هاي خسته
وگام هايي که در خاموشي سايه ها
به ارتفاع نرسيدند
من از خودم شادترم
تو از خودت
همين است که ميگريزيم
از گذرهايي که حق عبور از ما بريده اند
ومي انديشم
به پچ پچه هايي که نگفته تکرار مي شوند
به گمانم از مانبود
آنکه از ما عبور کرد
يا از عبورش گذشتيم.

زنی به اندازه شعرهایش

پرسیدند : چقدر
گفتم : من به اندازه شعر هایم سروده شدم
به همان اندازه واژه ها عریانم کردند
از این الفاظ پتکی بر نامم
فرود خواهد آمد روزی
که برایم مثل روز روشن است
اگر بگویم باکم نیست
دروغ گفته ام
چرا که آنقدر شجاع نیستم
تا به زن بودنم اعتراف کنم
وآنقدر جسور
تا بگویم
آری این منم
زنی که همیشه دوست می دارد
نرگس الیکایی
نرگس الیکایی از شاعران پرکار و موفق مازندران است که بیشتر سپید می سراید و اشعارش سرشار است از مضامین تازه و نگاهی کاوشگرانه در افق های دور با ایجاز و سادگی در خور توجه. از این بانوی فرهیخته در فاصله ی سال های 79 تا 81 سه دفتر شعر با نام های
1- پدیده های صبوری 2- چون عقربه ای جهان را به حرکت در می آورد 3- درختان صلح چاپ و منتشر شده است .
چند نمونه ی کوتاه زیر از اوست :
در مرز خواب و بیداری میان بساط عابران آتش و خاکستر
در سحر و وسوسه هایی که به دامنم ریخت خودم را در خواب فروشنده ای دیدم دوره گرد
که چرخ هایش را به خانه می برد و خودش را چون کاسه ای خالی به دوش می کشید
با چشم های تو نگاه نکردم با گوش هایت نشنیدم
هیچ گاه با زبان تو حرف نخواهم زد هر یک از ما
گوشه ای از این گفتگوهای رها شده ایم که باز نمی گردند
چه ساده می توانست خوشبخت باشد زنی که یک قدم از خودش دور بود وقتی که آن ها
فرهنگ ها با خودشان فاصله داشتند زلال بود وقتی که می خندید
ظرف ها را می نشست عشق می ورزید می توانست چند سطر از واژه ها را بنوشد دشعری دیگر….ی( شراب صلح)به قلم خانم نرگس الیکایی در سایت آمازون
———–
آنها که می روند و آنها…..
بر صحنه حماقتشان می ایستیم
مرگ واقعی تر از همیشه
دست ما را می گیرد
با فواره های خون شسته می شویم
این بازی بسیار جدی
تمام خواهد شد
باید از اجساد آنها عبور کنیم
این رویاهای خونین
ما را به خانه باز می گردانند
هیچکس از دیدن ما
تعبیر بد نخواهد کرد
ما همان کسانی که
شجاعانه زنده ماندیم
آنها همان کسانی که
شجاعانه مردند
عدالت برقرار است
ما سینه سپر می کنیم و
سر بر می افرازیم
آنها شهیدان وطن باقی می مانند………

«من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌کند.
نه ابرو درهم می‌کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه‌بان دیگران است.
من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارس‌زبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیایی‌ام، یک سیاه‌پوستِ زردپوستِ سرخ‌پوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم
بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌کنم.
من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین،
که بدون حضور دیگران معنایی ندارم.
ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد، نه لالایی.»
…………………………………..
انسان تنها زمانی حق دارد
به انسانی دیگر از بالا به پائین بنگرد
که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
…………………………………..
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن بیرون نیاورند
…………………………….
« انسان باش
پاكدل و يكدل،
زيرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن
و در فقر مردن
، هزار بار قابل تحمل تر از پست و
بي عاطفه بودن است.»
…………………………….

نیاز نیست انسان بزرگی باشیم،

انسان بودن خود نهایت بزرگی است،

می توان ساده بود

، ولی انسان بود،

به همین سادگی!!!
……………………………
در عجبم ازانسانی که کوه را می شکافد
تا به معدن جواهر برسد،
ولی خویش را نمی کاود تا به درون خود راه یابد.


جنگ وصلح (نرگس الیکایی)

شاعری ساده ام  

چپ و راست را گچ و زغال تعیین می کنند

مسائل سیاسی به درکم قد نمی دهند

نمی دانم سیاست ها از زیر میز می چرخند

زیرکی آن را ندارم بفهمم

جنگ ، با آنکه فریاد را کشید

شروع شد 

یا با آنکه ماشه را 

به یاد نمی آورم 

صفرهایی را 

که صف می کشند 

تا به اختلاس برسند 

صلح ،به نظر من سلامی است 

که با خنده شلیک می شود 

و جنگ آن است که

برای هم شکلک در بیاوریم 

من کودک به معنای عام کلمه ام.

منبع :
بارفروش ، خبرنامه ی انجمن بابلی های مقیم تهران ، شماره 65 ، پژوهش و نقد محمود معتقدی

سبوی سخن
سایت آمازون
وتحقیق شخصی

عکس
عکس