یادداشتهای اسدالله مشرف زاده

در باره موضوعات اجتماعی و تاریخی

یادداشتهای اسدالله مشرف زاده

شب شادروان عباس جعفری کوهنورد ؛غار نورد ،ورزش دوست ،نویسنده ،مدرس ، برگزار شد

abbas jafari EMAIL

 

صد و شصت و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا به عباس جعفری اختصاص یافته بود که عصر یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ با همکاری بنیاد ملت، انجمن کوهنوردان ایران، انجمن غار و غارشناسی ایرانیان و گروه‎های تور نوبل و پاسارگاد در بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ساختمان کانون زبان فارسی برگزار شد.

 

این نشست را علی دهباشی با شرح مختصری از زندگی عباس جعفری، کوهنورد، عکاس و ایرانشناس آغاز کرد :

 

« غلام عباس جعفری در ۱۳۴۱ در مشهد به دنیا آمد، از ۱۶-۱۵ سالگی شروع به کوه‌نوردی کرد و در ۱۳۵۶ گروهی را با نام «کلوپ کوه‌نوردان آزاد مشهد» سازمان دهی کرد. او نه تنها کوه‌های اطراف مشهد بلکه توچال در تهران و کوه هایی دیگر در بیرون از خراسان را هم در همان نوجوانی صعود کرد. پس از انقلاب، با جمعی از دوستان، «گروه کوه‌نوردی آزادگان مشهد» (که بعدا به «گروه کوه‌نوردی آزاد مشهد» تغییر نام داد) را تاسیس کرد و بولتن «آزاد» (از شماره‌ی ۹ به بعد: «آزادکوه») را به عنوان نشریه‌ی آن گروه (و بعدا، نشریه‌ی خودش) منتشر ساخت.. در میانه‌های دهه‌ی شصت به تهران آمد و شروع به همکاری با فدراسیون کوه‌نوردی کرد. او تا ۱۳۷۴ در فدراسیون فعالیت داشت اما در همین سال از فدراسیون بیرون رفت.

 

عباس جعفری، تمام کوه‌های مهم ایران را صعود کرد و در چندین منطقه‌ی کوهستانی خارج از کشور مانند قراقوروم، هیمالیا، آلپ، پامیر، کلیمانجارو هم کوه پیمایی های سبک و سنگین پرشمار داشت.

 

عباس جعفری عشق نوشتن داشت و این، از طبع اجتماعی او و تمایلش به آگاه‌سازی، و تشریک دانسته‌ها برمی‌خاست. در دهه‌ی شصت که هیچ مجله‌ی کوه‌نوردی در ایران نبود، او یکی از بهترین بولتن‌های این رشته را درمی‌آورد به نام «فصل نامه‌ی آزادکوه« هم‌چنین، «خبرنامه‌ی فدراسیون کوه‌نوردی» را تهیه و منتشر می کرد.

 

مطبوعات و تارنماهایی که عباس در آن ها قلم زد، پر شماراند و از آن میان، همشهری، طبیعت‌گردی، شکار و طبیعت، قشم، شکار، سفر، ایران، و تارنگار شخصی اش آزادکوه را می توان نام برد. از او، چند مقاله و عکس هم در نشریه‎های پر آوازه National Geographic، Climbing، و یکی دو نشریه خارجی دیگر منتشر شده است.

علی دهباشی ـ عکس از متین حاکپور

 

در سال‎های اخیر، عکاسی طبیعت وجه تمایز شخصیت عباس بود و حتما می توان گفت که او یکی از چهره‌های برتر ایران در این زمینه است. تمام مطبوعات و تارنماهایی که از آنها نام بردم، و به علاوه، چند کتاب مانند راه یاب سفر ایران و راه یاب بیابان گردی ایران (نوشته ناصر کرمی) و چندین بولتن و کاتالوگ حرفه‌ای، آراسته به عکس های او هستند.

 

عباس در ۱۳۸۴ با فرخنده صادق (یکی از دو زن ایرانی که در سال ۸۴ برای نخستین بار به اورست صعود کردند) ازدواج کرد. و … آن گاه در ۱۳۸۸ در سفر به نپال قایقش واژگون شد و در برابر چشمان بهت زده همسرش ناپدید شد و دیگر از او نشانی نیافتند.»

 

عباس محمدی، کوهنورد و یکی از دوستان عباس سخنران بعدی این نکوداشت بود که از « عباس جعفری، خاطره‎ای کهنه و گیرا» سخن گفت:

 

« ربع قرن پیش، در سال ۱۳۶۸، نخستین بار عباس جعفری را از نزدیک دیدم و یاد او هنوز روشنم می‌دارد. من شیفته ی کوهستان و کوه‌پیمایی بودم، او نیز. اما خط و خط‌کشی‌هایی که انقلاب و جریان‌های پس از آن پدید آورده بود (و شاید پیش‌تر هم بوده و انقلاب فقط تشدیدش کرده بود) فاصله‌هایی ساخته بود میان من و امثال من که در دستگاه‌های دولتی نبودیم و رفت و آمدی هم با آن‌ها نداشتیم، با عباس که آن زمان در فدراسیون دولتی کوه‌نوردی فعالیت می‌کرد.

 

ما، آن‌طرفی‌ها را به خشک‌اندیشی متصف می‌کردیم و همه را نیز به یک چوب می‌راندیم؛ غافل از این‌که  خودمان هم یک‌سونگر و گاه حتی بی‌انصاف بودیم! نخستین برخورد من با عباس از نزدیک، انگاره‌هایی را در من فرو ریخت… دریافتم که عباس بسیار بزرگ‌منش است و چشمانی چندجانبه‌نگر دارد و قلبی چنان بزرگ که به تعبیر نادر ابراهیمی می‌تواند صدها و هزاران تن را در خود جا دهد، و بلکه تمامی این طبیعت بزرگ را. عباس، خراسانی بود و به نظرم از چشمه‌های جوشان خراسانیان بزرگی مانند فردوسی و اخوان ثالث و محمود دولت‌آبادی نوشیده بود که قلمی چنان روان، زبانی آمیخته به طنز و تراژدی، یک میهن‌دوستی ژرفانگر همراه با گله‌مندی از کژرفتاری‌های اهل این بوم، و ریشخندی رندانه به دل‌بستگی‌های حقیر مادی و مرتبه‌جویی‌ها را با خود داشت.

عباس محمدی ـ عکس از متین خاکپور

 

عباس از آن کم‌شمار انسان‌هایی بود که آشنا شدن‌شان با تو می‌تواند رویدادی به‌یادماندنی و تاثیرگذار را در زندگیت رقم بزند؛ برای من که چنین بود. نگاه او به کوهستان، به سرزمین پدری، به زمین، و به مردم، زاویه‌ای متفاوت داشت؛ چونان زاویه‌ی دید عکاسی زبردست که آن‌چه را که با چشمان باز، در سرجای خود نمی‌توانی ببینی، در قاب تصویری به تو ارایه می‌کند و شگفت‌زده‌ات می‌کند که “چرا تاکنون این را ندیده بودم؟!”

 

گمان می‌برم که عباس از نوجوانی “خودآموز” بوده، یعنی بیش از آن که از مدرسه و مربی، و در چارچوب‌های تنگ رسمی چیز بیاموزد، نزد خود با مطالعه‌ی آزاد زیاد و در نشست و برخاست با بزرگان فراگیری کرد. معلومات فراوان در زمینه‌ی فرهنگ و تاریخ ایران، مهارت کم‌مانند در کوه‌نوردی و طبیعت‌پیمایی، و چیره‌دستی‌اش را در عکاسی، نه زیاد در کلاس‌های خشک، که بیشتر در کشاکش رهجویی‌ها و نواندیشی‌ها و کتاب‌خوانی‌ها، با پویش در کنار و گوشه‌های طبیعت و جامعه، و در تدریس‌هایی که داشت فراچنگ آورده بود.

 

همین پرش‌های مرغ‌سان او در گلزارهای فرهنگ و فن، و اعتماد به نفسی که در مراوده با بزرگان این عرصه‌ها داشت (و از آنان یاد می‌گرفت و به آنان می‌آموخت) یک آزاداندیشی بلندنظرانه برایش فراهم ساخت. این آزاداندیشی و آزادگی که شاید ریشه‌ای تاریخی در شیوه‌ی خراسانیانی همچون ابومسلم و ابوالفضل بیهقی و سربداران داشته، سبب شد که عباس در عمر کوتاه خود، مرحله‌های تکاملی چندی را بپیماید و هر چند گاه، ارتقایی کیفی در بینش و رفتار بیابد. پروفسور پرویز رجبی که اصلا آدمی اهل مجامله و گزافه‌گویی نبود، در یادکرد از عباس گفته است که «وفتی او را دیدم، از هرچه [درباره‌ی ایران و مردمان آن] گفتم، دیدم که عباس تا آخرش را رفته است. او زنده‌یاد یا روانشاد به معنای متعارف نیست… او نمی‌میرد و زنده و شاد است».

 

عباس مجموعه‌ای از ویژگی‌های کم‌یاب بود که کم‌تر در یک شخص واحد جمع می‌شود: بسیارخوان بود، اما خانه‌نشین نبود؛ بیابان‌گرد و راه‌کوب و کوه‌پیما بود، اما کناره‌گیر نبود؛ خوب می‌نوشت و عکس‌هایی می‌گرفت که در ایجاز و تاثیر به غزل می‌مانست، اما قلم و دیدگاهش را رهن صاحب نشریه‌هایی نگذاشت که بخواهند او را مقید کنند؛  راهنمای بنام در طبیعت‌پیمایی بود، اما برای به دست آوردن پول بیشتر به هر گردشگر و هر برنامه‌ای بله نگفت؛ صاحبان ثروت و قدرت بسیاری را می‌شناخت، اما برای آن که راه ثروتمندی و قدرتمندی را بسپرد، سرسپرده‌ی هیچ کس نشد… . ثروت که هیچ، حتی یک زندگی ساده‌ی مطمئن هم نداشت، اما چونان غنی‌ترین کسان رهسپار سرزمین‌های دور می‌شد تا جایی نو را ببیند.

 

می‌گفت کسانی که من می‌شناسم، کسانی هستند که خاک را می‌شناسند. و او خودش عاشق پاک‌باز خاک ایران بود که به گفته‌ی خودش «نزده، برای آن می‌رقصید». با قلم‌اش که زخمه‌زن بود بر تار و پود وجود انسان، چنان از اهالی این خاک می‌گفت که اشک بر چشمان می‌نشاند. برای نمونه، ببینید که در سوک جعفرقلی خان رستمی، کلانتر ایل بابادی که در فروردین ۸۲ درگذشت، چگونه نوشته است که چنین نوشتنی فقط از عهده‌ی یک خاک‌آشنا برمی‌آید:

داود موسایی ( مدیر نشر فرهنگ معاصر) در شب عباس جعفری

 

«ای جعفرقلی! داغُم سیت. بازُفت تنها افتاده است و کارون بی‌خود بر خود می‌غلطد. بلوط و کُنار سر بر شانه‌های هم نهاده‌اند و باد مویه می‌کند و زن ایلاتی چنگ بر چهره و موی برمی‌کند. جعفرقلی، نرو! دشت لالی بی‌سوار می‌ماند، اگر بروی. اما تو می‌روی، تو رفته‌ای، ای ایلاتی. آی بازمانده‌ی مردان تفنگ‌بردوش ایل. ای مرد مانده‌ی ایل! دیگر بار زردکوه را با پاهای خسته‌ام زیر پای خواهم گذاشت شاید که آن بالاها، روی برف‌های گردنه‌ی ایلوک، پشت شاه‌شهیدان، بر ستیغ سکندر، بر برف‌های میلی، بر صخره‌های مافارون، بر خنکای آرام شط‌تمی، بر تنگنای تُمبی، و بر فراخنای سبز شیمبار نشانی از تو بجویم. و می‌دانم که نیستی و نخواهی بود دیگر و هنوز نمی‌دانم بهار آینده چه کسی کوچ را فریاد خواهد کرد. از صخره‌های پشت شاه‌شهیدان خودم را بالا می‌کشم و رو به باد فریاد می‌کشم: کجایی مرداس پیر، سنگ‌تراش ایل؟ پیدا کنید مرداس پیر را تا آخرین شیر سنگی‌اش را بتراشد، پیش از آن که بمیرد! کجایی مرداس؟ کجایی، کجایی؟ کجا…؟».

 

**********

 

عباس! شاید که بخت با تو یار بود که بدین‌سان جهان را ترک گفتی؛ در آغوش رودی، از کوهستانی، به دریا پیوستی… سفر آخری شایسته‌ی مرد سفری چون تو! نه پای‌بند شدن و بسترگیر شدن، و نه زنده ماندن و هر روز چشم دوختن بر مرگ طبیعت و مردمانی که دوست‌شان می‌داشتی و اینک پایمال چپاول‌گران سیاهکار می‌بینی‌شان. همان به که چشم فرو بستی و دیگر مرگ و اسارت نگاهبانان طبیعت شکنجه‌شده‌ی سرزمینت را در نبرد نابرابر با شکاردزدان نمی‌بینی. نمی‌دانم… شاید بهتر شد که نمی‌بینی آن “پریشان”ی را که تو با درناها عکس از آن برمی‌گرفتی، کویری سله‌بسته شده، و اورمیه و ارژن و هامون و مهارلو هم…، و نمی‌بینی که نه‌تنها جعفرقلی‌های بختیاری رفتند، بلکه شیرهای سنگی مزارشان هم ده ده و صد صد در زیر دریاچه‌های مرده‌ی پشت سدها که جایگزین آب رونده‌ی بازفت و رود بالنده‌ی کارون شده، غرقه می‌شوند.

 

و اینک ماییم و خاطره‌ی تو که کهنه می‌شود چونان شرابی که گیراتر می‌شود! ماییم با دستان خالی، ضعیف‌تر از گذشته- بی‌ تو – که می‌کوشیم تکه‌پاره‌هایی از دیبای هفت‌رنگ طبیعت کشورمان را که باقی مانده، از تاراج ازمابهتران مسلح به بولدوزر و پول… در امان بداریم. کاش تو نیز بودی! که با تو دل‌مان قرص‌تر می‌بود… .»

 

سخنران بعدی شب عباس جعفری، حمید مؤذن جامی یکی دیگر از دوستان او بود که از « گمشدگی » حکایت کرد:

 

« عباث با وجود دوری و مهجوری هر از گاهی یاد رفیقان می کرد. عکسی می فرستاد یا چیزی که نوشته بود. گاهی هم از طریق وبلاگ اش آزادکوه از حالش باخبر می شدیم.

 

 

در یکی از ایمیل های آخرش، عباث مجموعه ای از عکسهایش را فرستاده بود از مادران ایران. همه جای ایران. رفته بود مادرها را در طبیعی ترین شکل زندگی شان ثبت کرده بود. با بچه ای به بغل یا به کمر یا همراه. و مشغول کار در خانه و مزرعه و کوه. مادر که بی مشغله نمی شود. عکسهایش نشان می داد عباث چقدر به مردم عادی و ظاهرا بی نام و نشان دلبسته است. مطلبی هم نوشته بود و اسم اش را گذاشته بود: “به حرمت مادران!”

 

آن نوشته اینطور آغاز می شد: ” دلخوش بودیم آن روزها  به پروانه ای و بادبادکی. دلخوش می ماندیم به نان گرمی که پدر می آورد. بوی می کشیدیم همه ی هوای خانه را بوی مادر! بوی کبابی که در دیگدان روی فتیله کوتاه چراغ نفتی انتظار بازگشتمان از مدرسه را می کشید و ما نمی امدیم چرا که آندم کتاب هایمان را سنگِ دروازه کرده بودیم و سر بدنبال توپ فریادمان کوچه های محله را می انباشت. مادر بود که نگران از دیر کردنمان چادر نمازش را به سر می انداخت و کوچه های خاکی محله را زیر پا در می کرد تا پیدایمان کند. بعد حکایت  دست او بود و آستین ما و کشاکشی آمیخته به التماس و خنده/”

حمید مؤذن جامی ـ عکس از جواد آتشباری

 

عباث تا وقتی که از او یاد دارم همینطور مانده بود. همیشه به بوی مهربانی کشیده می شد. و آن را تنها در دست نخورده ترین خانه ها و روستاها و کمرکش کوهها می یافت و در سفره مردمانی که با نان و دراغ سر می کردند و چای و قندی و گاه سیگاری یا چپقی.

 

عباث باز نوشته بود در باره مادران ما و مادرش که: «همو بود که  رسیدن نوروز را با بشقاب گندم خیس به یادمان می اورد و سمنویی که  همهمه بپا داشتن دیگش خاموشی یک نواخت محله را بر هم می زد. سپیدی چادرش در کشاکش آمد و رفت ها بود که به یادمان می اورد سفره  بی بی سه شنبه در  کوچه پشتی حیاط مدرسه آفاق (خونه مرحوم عزیز السلطنه)  را هنوز  فراموش نکرده است درآن روزگار بی رادیو و بی تقویم. در خم خاکی کوچه ها قد کشیدیم و او پیر و پیرتر شد  اما هنوز بر روی  قرآنش خم می شد و هنوز  حافظ می خواند.»

 

عباث آدم این چیزها بود. چیزهای قدیمی مثل مادر. خیلی قدیمی مثل نوروز. چیزهای ماندگار مثل حافظ. مثل قرآن.

 

بعد در همان نوشته با نگاهی سخت انتقادی از نوگرایی به سبک ایرانی خرده می گرفت. مادر گفته بود “چشم هایم کم سو شده مادر!” و عباث از جانب همه فرنگ رفته ها نوشته بود: “بازگشتیم. برایش از  فرنگ عینک آوردیم.”

 

 

ادامه می داد: «گلستان اش را اورده بود تا حکایتی بخواند. به کوچه زدیم به واکاوی. به یافتن بخشی جامانده از ما در پشت دیوارهای کوتاه مدرسه عسجدی! محله اما دیگر آنی نبود که ترکش گفته بودیم. کوچه ها اسفالت شده بود اما خالی از رنگ و بوی کاهگل. بی بوی عطر یاس و پیچ امین الدوله. نه میراب مانده بود و نه دوره گرد و طحاف  تا که  آوازشان کوچه  را باز پرکند که گل به سر دارم خیار! سوپر مارکتی دو نبش همه احتیاجات را با تلفنی  می اورد و سالن های پیتزا فروشی با  لقمه هایی غریبه انباشته از پنیرهایی که کش می اید! با بوی غربت آدم های خسته ای که با شنیدن نمره نوبتشان خاموشانه سینی پلاستیکی سهم خویش را از گارسون می ستانند و در سکوت یا همهمه ای بیروح  با چنگالی پلاستیکی بر بشقاب های کاغذی خم می شوند و در کشاکش  “کش لقمه ها” یاد عطر پلو زعفرانی و قورمه سبزی مادر را با بغضی پنهانی  فرومی دهند  و سیرمی شوند از این همه زندگانی!»

 

عباث سر سازگاری با این مدرنیزاسیون وحشی را نداشت. وحشی به این اعتبار که هرچه داشتیم را قربانی می کرد. یا خود قربانی کردیم به پایش. فکر کردیم برای اینکه مدرن شویم باید هر چه قدیمی است هر چه عزیز است هر چه کهنه است فراموش کنیم. فراموش کردیم که این فراموشی به حاشیه راندن همه یادهای ما و همه هویت ما ست. فراموش کردیم که هیچ جای دنیا مدرنیته بدون ریشه نروییده و نمانده است. همه جا مدرنیته از درون سنت برآمده است. ریشه های عمیق داشته که روییده و مانده و سایه گستر شده است.

 

عباث از این شهر مدرنیزه و بی سنت فراری بود. شهرش مثل سهراب سپهری گم شده بود. می زد به کوه و دشت تا یادهای عزیزش را فراموش نکند. تا آنچه را همه ما فراموش کرده بودیم او حفظ کند. برای همین عکاسی می کرد. می خواست به ما نشان بدهد که چه چیزهایی را از یاد برده ایم. می خواست بگوید این چیزها هویت ما ست. این آسمان پرستاره کویر. این چادر عشایری. آن خانه چوبین ترکمنی. آن دامنه کوه آن فراخی دشت آن درختی که تنها در سایه سار کوهی ایستاده است. و چقدر از این درختهای تنها عکاسی کرد.

 

مادر برای او وطن بود. در پایانِ نامه اش نوشته بود: «دامن امن مادر کجاست؟ کجاست این روزها  که باز گم شده ایم. در غربت شهرهای بی ترحم. در همهمه ی بخشنامه ها و روزنامه ها و تقویم ها و رادیوها. مادر فراموش شده است و ما …گم شده ایم. نسلی گم شده. این روزها زندگی چیزهایی کم دارد . خیلی چیزها. این طور نیست!؟»

 

 

عباث معنای این گمشدگی بود. سرگشته این گمشدگی بود. و سرنوشت اش هم همین شد. سرنوشت اش همان کلمه ای بود که به آن تذکر می داد: گمشدگی. رفت تا ما هرگز درد گم شدن را فراموش نکنیم.

 

ولی من امیدوارم که عباث را دوباره پیدا می کنیم. وقتی مادران مان را پیدا کردیم. وقتی یادهای عزیز و قدیم مان را زنده داشتیم عباث دوباره بر می گردد. و با همان لهجه شیرین مشهدی اش می گوید سفر سختی بود رفیق. ولی به رفتن و بازآمدن اش می ارزید. سفر چشم ما را باز می کند. به طبیعت خدا. به هویت خودمان. به مهربانی مادران وطن مان. وطن مان. سفر کمک می کند خودمان را دوباره پیدا کنیم. و عباث که آدم سفر بود چطور می تواند گم شده باشد؟»

 

سپس نوبت  به جواد نظام دوست رسید تا از خاطره‎هایش با عباس جعفری بگوید:

 

 ما در پیاله عکس رخ یار دیده‎ایم                  ای بی‎خبر ز لذت شرب مدام ما

 

« خوش حالم که در جایی قرار است به عنوان یک شاگرد ، یک دوست، یک همراه دوران کودکی تا میان سالی عباث صحبت کنم که درست مثل خودش هستند و امیدوارم که نه تپق بزنم و نه دستپاچه شوم . بله قرار است در حضور کسانی از او حرف بزنم که مثل او بی‌ریا و صمیمی‏اند، پر از ترانه و ترنم. آمده‎اند و نشسته‌‎اند در قاب‎های سکوت، قاب‎هایی آویخته از دیوارهای سادگی ، درست مثل خودش، مثل عکس‏هایش، پر از رنگ، پر از شعر و پر از کوه، پر از برف، پر از معنای گردنه بازفت، هنگام کوچ، پر از نگاه ملتسمانه چوپان به رمه‏اش وقتی که مراقب است تا بره‏ای به دره نیفتد.

جواد نظام دوست ـ عکس از متین خاکپور

 

شما هم به اندازه من و برخی شاید بیشتر از من این منشور چند وجهی را دیده و شناخته‎اید. پس باید نه غلو کنم و نه کم فروشی. با خاطره‏ای از ابتدای سنگ نوردی‎ام رفع زحمت می‎کنم.

 

چند هفته‏ای بود که آرام و قرار نداشت. می‎خواست وسایل و ابزار فنی جور کند و قبل از تیم دیگری که هیات کوهنوردی آن دهه، یعنی ۶۰، هماهنگ شده و امکانات گرفته و حمایت شده بود، این طلسم پرده ناول را باطل کند. ده سالی بود که به این صعود فکر می‎کرد اما بدون ابزار که کاری نمی‎توانست بکند. طناب لازم بود و میخ و کاربین و گوه. دست به کار شدیم. عباس برای خودش فرمانده‎ای بود. به هفت هشت نفر سربازای دور و برش که ما بودیم و تعدادی هم از او بزرگتر بودیم دستور هم می‎داد. و ما با کمک عباس و با دست خالی ابزارمان را از این طرف و آن طرف جور کردیم و توانستیم از دیوار سفید صعود کنیم و بعد هم صعودهای دیگر بود. عباس اسم مسیر اول را گذاشت ” سختون ” . عباث عباث بود همین… »

 

دیگر سخنران این مراسم رسول نوری بود که چنین سخن گفت:

 

« چون همیشه دلتنگ شدم به سراغت آمدم. اما این بار خیلی متفاوت. خودت نبودی تا صبورانه حرفهایم را گوش دهی. به ناچار به یادت دل خوش شدم و سرمست.

 

کاش ساعت زندگی عقربه نداشت. زندگیی که چون بیراهه‌ای در پیش رویم رخ می‌نمایاند. عباس! آن زمان که از بیگانگی و غربت در خاکم به خود می‌پیچیدم و در این شهر مخوف و بی‌آسمان سکنی گزیدم. دست تقدیر راهیم کرد به سفر، به طبیعت. دل‌داده شدم. نشریه‌ای در همین وادی را سرمایه‌گذار و مجری شدم. سرآغاز دوستیم شد با عباس. بی‌کس بودم و غریب. تنها بودم و ناوارد. اما دل به دریا زده بودم و فراموشم شده بود که شنا بلد نیستم.

 

عباس قلم به دستم داد و بند دوربین هم آویخت بر گردنم. دست و پای شنای من شد. جرات نوشتنم داد. بیننده صبور عکس‌هایم شد. همچون طفلی خرد در سرآغاز گام‌های تاتی‌تاتیم بر همواری زمین دستم گرفت و به راه انداخت. هر زمان به بن بست رسیدم، ایستادم، تامل کردم، جای نگرانی نیست! بیمی ندارم، چون عباس را دارم. عباس مرد است. رفیق است. ستونی است برای تکیه دادن. دستی است برای بلند شدن. رفاقت میکند بدون صدور فاکتور. هرچند برخی‌ها از پورسانت هم نمی‌گذرند امروز و همه چیز به عاریه می‌گیرند در پیچ و قوس دوستی و رفاقت!!

 

 

امروز

 

دلم گرفته از غروب تیره و سرد چشمانت

 

از این مهر سکوتی که بر لبهایت نقش خاموشی زده

 

ازاین بی خبری‌ها و بی صدایی‌ها

 

دلم گرفته

 

دلتنگ روزهای آفتابی چشمانت هستم

 

دلتنگ آن بهارها و زمستان‌ها

 

پاییزهای برگ ریز هزار رنگ و تابستان‌های پر دریا

 

دلتنگم عباس

 

دلتنگم. دلتنگ کوله‌پشتی خسته. کفش‌هایی خسته تر، قمقمه‌ای خالی به عنوان سوغات سفر! و چشمانی که دنیای تصویر را به ذهن من هدیه می‌کرد. تصاویری که آن همراه همیشگی سفرهایت، دوربینت را می‌گویم، به یادگار برداشته بود و تماشای آنها همیشه برایم انگیزه و بهانه‌ای بود برای سفر. سفر در این سرزمین مغموم که زیبایی‌هایش به چوب حراج به تاراج رفته و می‌رود. دلتنگی هم کلمه‌ای است کوچک این روزها در بود و نبود آدم‌هایی چون تو.  خلوت شده است این طبیعت دل خسته پرهیاهو، عباس!

رامین نوری ـ عکس از جواد آتشباری

 

خواستم با تو همسفر شوم که دست تقدیر اجازه نداد. گفتی تخته بند جانم پوسیده است. گفتی پای بیابان ندارم. گفتی زانوهای بیمار من یاریم نمی‌کنند در سفرهایی این چنین. پس رفیق بی تو، که راه برمن نشان دهد؟ بر میانه این راه گم و گور که راه نشانم دهد؟ در این شب‌های کور خسیس بی ستاره. با این آسمان دودزده بی شهاب! گرهی به کارم بگشا رفیق.

 

ای دیر یافته با تو سخن می‌گویم/ بسان ابر که با طوفان/ بسان علف که با صحرا/ بسان باران که با دریا

 

طبیعت گرچه زود برای من و دیر برای تو،  آخر تو را یافت. اما من تو را نیافتم، تو را هم نخواهم یافت و این را دیگر به یقین می‌دانم ما یکدیگر را بر روی این خاک و در این مرحله بودن نخواهیم یافت.

 

ای گمشده، ای نادیده‌ای که نیامده رفته‌ای، من اما هر جا که می‌روم تو  پیش از من آنجا بوده‌ای. دیگر عادت شده برایم دیدن ردپای تو، ردپایت را زیر آن تک درخت آشنا دیدم که دیشب را کنارش سپری کرده بودی اما صبح زود که من رسیدم رفته بودی و باد ناشیانه می‌کوشید تا بوی تو را از من بگیرد و نمی‌دانست که بوی تو را می‌شناسم حتی در  باد کویر!

 

در این مدت که نیستی با عکس‌هایت راهی سفر به همان جا شدم تا شاید تو را ببینم و دریابم. در سر کویر سرازیر شدم، رد تو در باران دوشینه بود، بالت را بر شیشه سرد آسمان کشیده بودی و رفته بودی. درست پیش از آمدنم. هوبره‌های جندق از تو گفتند و پریدند. تک درخت سر راه عروسان از تو گفت و از دستان  از آب باران پُرت که بر صورتش کشیده بودی. درست همین امروز، و امروز هم این چنین گذشت. امروز هم مثل هر روزم! بازگشته ام به جای خود، بی‌تو و شاید این هم از مصائب گرد بودن زمین است که یکی‌اش همین بازگشتن به جایی است که از آن آغازیده‌ای.

 

و من این روزها همچنان منتظرم و شاید از همین روست که چه بی‌تابانه، چه با حسرت و بی‌قرار به دنبال نشانه‌های بودنش می‌گردم.  از یادآوری صدایش بر روی نوارهای مغناطیسی گرفته تا دل نوشته‌هایش به گاه دلتنگی‌ها، یا شاید دست نوشته‌ای در جایی میان دفترهای خاک خورده کوهنوردان و طبیعت گردان. این چند روز که باز همچون همیشه خود را گم کرده بودم در پیش بودم؛ این بار  جایی در کنار قدیمی‌ترین دوستانش … خاطره ها.. یادها.. عکس‌ها و دست نوشته‌ای از یکی از سفرهایش…. گفته‌هایش با آن صدای صحرایی خش دار و …..

 

رفیق! هر صبح دوباره بیدار می‌شوم از نخوابیدن‌های شبانه، می‌زدایم اشک‌های خشکیده را، به آفتاب سلامی دوباره می‌کنم. پاشنه گیوه‌ها را بالا می‌کشم، لبخند زنان در هجوم و غلغله شهر فرو می‌شوم، سلام می‌کنم و دوست می‌دارم حتی آنانی که دوستم نمی‌دارند. می‌دوم، می‌افتم، بر می‌خیزم و دوباره لبخندزنان تا ته شب می‌دوم و شب باز دوباره برمی‌گردم. نقاب از چهره برمی‌گیرم و خسته‌تر از آنچه که باید باشم پناه می‌برم به دیدار عکس‌هایت، نگاهت و شنبدن صدای خش‌دار صحرائیت تا آنجا که همه چیز در نم اشک و خستگی‌هایم موج  بر می‌دارد و…. می‌افتم. فردا  باز دوباره آفتاب و دوباره سلام و دوباره فرو شدن در موج مواج مردم…… تکرار دیروز….امروز…. فردا…. و کردار روزگار! عباس!

 

 

نگاهم را رد پروازت در آسمان بدنبال خود کشید

 

لحظه اوج گرفتنت از زمین به سوی این سقف لاجوردی

 

کاش بدانی که چطور با رفتنت روحم را بدنبال خود کشیدی

 

بعد تو نگاهم به آسمان خیره ماند

 

و دنیا در قلبم به آخر رسید

 

میدانم بر نمی گردی

 

دهاتی همیشه مسافر، سفرت بی‌خطر.

عباس جعفری

 

من بر سر کلاس درس عباس ننشستم. سفر هم با عباس نرفتم. بر اساس تقویم زمان دوستیمان طولانی نبود. سراغاز این دوستی از یک مصاحبه شروع شد. عباس گیوه اورامی به پا داشت و من کرد زبان، کفش چینی به پا داشتم. خیلی زود کرد بودن من رفاقت را صمیمی کرد. نوشتن و عکس گرفتن را به من یاد داد. عشق به وطن را اموختم. در پی اموختن ان هم به مردم و خانواده ام و به ویژه فرزندم رادین ( عباس به او کردبچه میگفت) برامدم. این عشق را هم از نوشته‌های عباس اموختم:

 

 بسان همان گنجشکک اوازهای بختیاری که بردندش به باغ بهشت و نالید ولات، ولات؛ برای حفظ طبیعت این سرزمین بانگ براریم وطن، وطن، وطن، وطن.

 که وطن یعنی کارون و هلهله عبور و طغیان

وطن یعنی دشت لالی

وطن یعنی شیم بار همیشه بهار

وطن یعنی سوسن چلچراغ

وطن یعنی میانکاله قبل از پتروشیمی

وطن یعنی پرور

وطن یعنی دریاچه ارومیه

وطن یعنی جنگل ابر قبل روسیاهی اسفالت!

وطن یعنی اورامان

وطن یعنی زرد کوه

وطن یعنی بلندترین هرمی که فرعون تخیل می‌تواند ساخت؛‌ دماوند،

وطن یعنی …..

عباس رفتی و دیگر عادت کردم به این رفتن‌ها و نبودن‌های تو. مثل عادت کردن به این کوله بار سنگین تنهایی که گویی همزاد من است. اما یادت باشد عباس! یادت باشد به یک چیز عادت نکرده و عادت نخواهم کرد.

عادت به فراموشی تو نخواهم کرد؛ عباس.

نانتان داغ. آبتان سرد. دلتان شاد.» ( تکیه کلام عباس جعفری)

سپس محمود بنکدارنیا ، مدیر تورهای نوبل، از حاضران برای حضور در این شب و زنده کردن یاد عباس جعفری سپاسگزاری کرد.

محمود بنکدارنیا ـ عکس از متین خاکپور

پایان بخش این مراسم تک نوازی محسن جمالزاده بود که به یاد عباس قطعه‎ای نواخت.

محسن جوادزاده ـ عکس از جواد آتشباری

 

در یکی دیگر از بخش های این نشست سخنرانی عباس جعفری در شب نیکول فریدنی به نمایش درآمد.

و نیز کلیپ‎هایی از عکس‎های عباس جعفری کار مجید عاشقی در فواصل سخنرانی‎ها پخش شد.

 عباس جعفری در مرداد ۱۳۸۶ به بهانه برگزاری پنجاهمین شب از شبهای مجله بخارا مطلبی کوتاه نوشت . با هم مرور می‎کنیم نوشته او را :

شبانه‎های مرد تنها/ عباس جعفری

سه پله بیشتر ندارد این سن؛ اما همین کافی‌ست تا نفسش به شماره بیفتد . میکروفنرا اندازه می‌کند و می‌گوید: «و این چنین پنجاهمین شب از شب‌های بخارا با بزرگداشتاحترامی به پایان می‌رسد. شب بر همه‌ی شما خوش باد

می‌گوید: «بیرون برویم! این‌جا هوا دم کرده است». پله‌های ورودی خانه‌ی هنرمندان را پایین می‌رویم. بر کناره‌ی پله‌ها، کنار آن اسب آهنین ورودی، می‌ایستد. روح سرکشی قوام یافته در قطعات فلزی اسب بی‌سوار بر کنار اوست. منتظرم تا تن خسته از ایستادن چند ساعته‌اش را لااقل به این تکیه‌گاه نه چندان نرم تکیه دهد. این درست که سوار خسته است، اما نه چندان که به اسبی آهنین حتا تکیه کند. او هیچ‌گاه به هیچ اسبی و هیچ کسی تکیه نکرده است.

با همین جثه‌ی کوچک اعتباری بس بزرگ دارد. به سادگی و صمیمیتی روستایی‌وار، تو را به کاری می‌خواند که نمی‌دانی چه مایه بزرگ است. باید کننده باشی تا بدانی برگزاری هر کدام از این پنجاه شب چه جانی می‌طلبد. آن هم در این سرزمینی که همه برای سنگ انداختن آماده‌اند نه برای برداشتن سنگی از سنگلاخ سر راه. دیده‌ام که مردان نامی در این سنگلاخ تاب نیاورده فتیله را بی سر و صدا پایین کشیده‌اند ورفته‌اند. و باز دیده‌ام که خشت خشت هر شماره‌ی بخارا (به همان قطوری و وزینی) چطور از همان ساختمانی که با هر بار ورودت به آنجا انباشته و انباشته‌تر می‌شود از آن همه کاغذ و کتاب و عکس. و چند تایی آدم خاموش و مهربان و پرکار بیرون می‌آید. آن هم دراین‌جا؛ در این سرزمینی که هر کس ساز خودش را می‌زند؛ و کم نمی‌بینی تشکیلاتی (حتا از نوع غیر دولتی‌اش) چه بگیر و ببندی دارند برای در آوردن چهار ورق که یعنی مجله (دولتی‌ها را که خود بهتر می‌دانید. ساختمانی با چند طبقه و چندین نفر آبدارچی و منشی و دفتر و دستک کارت حضور و غیاب و… و دست آخر رنگین – نامه‌ای وزین پر از اخبار رسمی و مصاحبه با مدیر مسئول و سردبیر و مدیرکل‌شان و خودشان و آمار خدمات و ترفیعات‌شان و چه و چه).

اما راز ماندگاری بخارا و شب‌هایش را در اصراری باید جست که این مرد در اشاعه‌یآن‌چه فرهنگ این مرز و بوم می‌نامندش می‌ورزد؛ خارج از گرایش به هر دسته و گروه وباندی که این روزها همه‌شان شده‌اند بلای جان جامعه‌ای که سال‌هاست مدعی فرهنگ وتاریخ است اما در واقع کارگزاران برگزیده‌اش از حل عادی‌ترین مشکلات اجتماع یا عاجزند یا لازم نمی‌بینند فکری به حال آن بکنند. و گاه این باند بازی‌ها و جناح گرایی‌ها تا جایی پیش می‌رود که آتشش به جان نیمه‌جان کسانی همچون بهروز غریب‌پور، هنرمند مدیری که امثالش در این سرزمین کمیاب است، نیز می‌افتد و او را تا سرحد استعفاهای چندین و چندباره می‌برد.

با نگاهی به پنجاه شب بخارا و فهرست سخنرانان و کسانی که برای آنان بزرگداشتبرگزار شده می‌توان به توانمندی دهباشی در گرد هم آوری همه‌ی دارایی فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین در سالن کوچک ناصری یا بتهوون خانه‌ی هنرمندان پی برد. جماعتی که پیر و جوان، و خرد و کلان، در نشست‌های دوستانه که با صدای صمیمی علی دهباشی در معرفی یکی دیگر از بزرگان این خاک آغاز و اغلب با آواز به یاد ماندنی محمد نوری به پایان می‌رسید؛ که با همه‌ی خستگی و غمی که در صدا دارد می‌خواند:ما برایبوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها کرده‌ایم

هرم شب مرداد نخست به نسیمی و سپس به تندری شکسته می‌شود. رعدی در دوردست‌ها می‌غرد و برقی آسمان پیر و دودآلود پایتخت را برای لحظه‌ای روشن می‌کند. رگبار شبانه! خیابان، خسته از شلوغی روز، در لحاف پاره و خیس شب می‌پیچد و مردی خسته اما امیدوار سرازیری خیابان را به تنهایی طی می‌کند ـ چه جانی دارد این مرد! –

صدای گام‌هایی بر سنگفرش خیس خیابان شب. و زمزمه‌ای که گاه‌گاه به تک‌سرفه‌ایمی‌شکند. سایه‌ی مرد در سیاهی شب بی‌رحم پایتخت گم می‌شود. صدایش اما هنوز بر بال باران منتشر است:

ما برای آن‌که ایران خانه‌ی خوبان شود / رنج دوران برده‌ایم/خون دل‌ها خورده‌ایم /خون دل‌ها خورده‌ایم.

 

 

 

 

مام(عمو) جلال ،جلال طالبانی به مانند مندلا برای عراق.طبق کتاب زندگی نامه وی ، طلبانی یکی از کُردهای اصیل ایران می باشد که خاندان وی از ایران به عراق مهاجرت کرده اند. در زندگی نامه ایشان چنین آمده که: آغا رستم (خان) که از بی رحمی شاه عباس صفوی از بوکان به عراق رفت و در قره داغ سکنی گزید.

 

 

….

آزاديخواه دورانديش

نويسنده: ناظم عمر دباغ

زندگي سياسي و مبارزاتي «مام جلال» سرشار از اتفاقات و رويدادهايي است که هرکدام در نوع خود اگر نگوييم بي نظير، کم نظير بوده اند، وي در طول نزديک به ٧٠سال مبارزه نظامي و سياسي، تصميمات و اقداماتي انجام داده که بر مسير تاريخ کردستان و عراق تاثير مستقيم گذاشته و همواره با منش آزاديخواهانه و توان سياسي و ديپلماتيک خود توانسته راه آينده را به خوبي ترسيم و متناسب با اتفاقات و تحليل شرايط بهترين گزينه ها را مطرح و عملي کند. بنده نيز در طول سالياني که افتخار همراهي و دوستي با ايشان را داشته ام شاهد بسياري از اين اتفاقات و رويدادها بوده ام که بازگويي همه آنها شايد نياز به چندين جلد کتاب مفصل داشته باشد، اما در اينجا و جهت انتشار در اين ويژ ه نامه، به مواردي از توانايي ها و تصميمات مهم ايشان اشاره مي کنم.
يکي از اقدامات «مام جلال» ايجاد فضاي امن و امکان فعاليت براي احزاب سياسي و روشنفکران و اهالي فرهنگ و ادب کردستان و عراق بود، در سال هاي نيمه دوم دهه٧٠ميلادي، ايشان با ايجاد اين فضا در مکاني به نام دره احزاب اين امکان را به احزاب مختلف داده بودند که به راحتي در فضاي آشفته آن سال ها به فعاليت و مبارزه بپردازند.
بعد از اينکه اتحاديه ميهني کردستان در سال ١٩٧٩ مراکز و دفاتر خود را در منطقه ناوزنگ، توژله و زلي مستقر کرد، احزاب اپوزيسيون عراق و تعدادي از احزاب منطقه توانستند تحت حمايت اتحاديه ميهني در اين منطقه امن مستقر شوند، براي همين «مام جلال» اسم اين دره را گذاشتند دره احزاب، بنابرين اتحاديه ميهني و پارت سوسياليست کردستان، کميته تحزيري (منشعب از پارت دموکرات)، حزب بعث قياده قطري، جنبش سوسياليستي عربي، حزب شيوعي عراق و… در اين دره جمع شدند.
يکي ديگر از اتفاقات و رويدادهاي مهم سياسي، مذاکراتي بود که در سال ١٩٨٤ اتحاديه ميهني کردستان با حکومت مرکزي عراق انجام داد. در سال ١٩٨٣ فشار زيادي متوجه اتحاديه ميهني کردستان بود، مرتبا نيروهاي پيشمرگه کردستان از طرف قياده موقت و جبهه جود مورد هجوم قرار مي گرفتند، علاوه بر اينکه از طرف ايران نيز تحت فشار بوديم، در نتيجه جنگ ايران و عراق نيز فرصتي فراهم شده بود که از طريق گفت وگو از شرايط استفاده شود و البته نکته مهم اين بود که «مام جلال» شخصا عقيده راسخي به گفت وگو و مذاکره داشت و البته اين فرصت مي توانست باعث شود که سازماندهي خود را تقويت کنيم و حکومت عراق نيز مرتبا برايمان پيغام ارسال مي کرد که مي توان با گفت وگو مشکلات را حل کرد و صدام نيز وعده داده بود که خواسته هاي ما را عملي مي سازد، آن زمان آقاي قاسملو يکي از کساني بود که در ديدارهايش با حکومت عراق به او وعده داده شده بود که به عنوان نيروي سوم ميان ما براي حل مشکلات ميانجيگري کند و براي همين در بهار ١٩٨٤ گفت وگوها آغاز شد.
«مام جلال» بعد از ورود به مذاکرات با حکومت عراق در نوروز سال ١٩٨٤، در سورداش که بزرگ ترين تجمع مردمي برگزار شد و در آن درخواست آشتي همگاني را در راستاي اتحاد و همبستگي کردها اعلام کرد، اهميت اين پيام در اين بود که در زماني که اتحاديه ميهني در اوج قدرت و توان بود، به آينده و آشتي و صلح فکر مي کرد و اين درخواست از همان شروع مذاکرات اعلام شد، البته «مام جلال» اين شعار و خواسته را يک بار ديگر در فرهنگ سياسي کردها وارد کرد؛ براي اتحاد نيروهاي سياسي و مقابله با دشمن در زمان قيام مردمي سال ١٩٩١ و موفقيت جبهه کردستاني به جاي اعلام تصميم عفو عمومي براي مزدوران رژيم پيشنهاد آشتي عمومي از طرف اتحاديه ميهني اعلام و بعدا نيز به شعار جبهه کردستاني تبديل شد. يکي ديگر از ويژگي هاي برجسته ايشان، ارتباط و مراودات خاصي بود که با اقشار و طبقات مختلف مردم و به ويژه روشنفکران و ادباي کرد داشتند. «مام جلال» در فهماندن مطالب و مقاصد به طرف مقابلش همواره توانايي خاصي داشتند و ويژگي کاريزماتيک ايشان در اين حوزه از برجستگي خاصي برخوردار بود. مشخص است علاوه بر اينکه انساني خاکي و به دور از تشريفات بودند، ميان مردم و پيشمرگه ها همواره حضور داشتند و اينها باعث شده بود که طرفداران زيادي ميان اقشار مختلف مردم داشته باشند؛ همچنين از نظر رواني همواره تاثير مثبتي بر روحيه مردم و پيشمرگه ها داشتند. علاوه بر اينها در مبارزه و تلاش وکوشش براي ايجاد فضاي آزاد و دموکراتيک و تامين زندگي مرفه براي روشنفکران، داراي گذشته روشن و برجسته اي بودند و اين ويژگي ايشان زبانزد خاص وعام بود. شعار عملي «مام جلال» که تبديل به شعار اتحاديه ميهني شده بود، تامين نان و آزادي بود.
يکي ديگر از ويژگي هاي برجسته «مام جلال»، تحليل درست اتفاقات، آينده نگري و توجه به تمام ابعاد احتمالي رويدادها در گذر زمان بود، در اين مورد مي توانم به يکي از اين موارد که خود از نزديک در جريان آن بودم اشاره کنم.
«مام جلال» در سال ١٩٨٦ در دمشق در مصاحبه اي، از احتمالات و اتفاقات آينده سخن مي گويد و بر اين امر تاکيد مي کند که تغييرات و تحولات عمده اي در راه است. بر اساس تحليل ايشان، تغييرات عمده آينده، با اتمام جنگ ايران و عراق منطقه را دچار تحول و زندگي مردم کرد را نيز متحول خواهد کرد و فرصت هاي جديدي را رقم خواهد زد. بعد از آتش بس ايران و عراق، در تابستان سال١٩٩٠ در پاريس که همراهشان بودم در جلسه وزارت خارجه فرانسه و در جلسه ديگري با برنارد کوشنر و همچنين در مرکز مطالعات استراتژيک بريتانيا در لندن در سخنراني اي گفتند که صدام به کويت حمله مي کند و همگان مي گفتند چنين امري غيرممکن است. وزارت خارجه فرانسه اعلام کرد اين احتمال به خواب و خيال مي ماند چون عراق به تازگي از جنگ ايران خلاصي يافته و براي بار ديگر خود را درگير جنگي بزرگ نمي کند درحالي که کويت هم مثل ايران نيست و تمام دنيا از آن دفاع خواهد کرد.
اما او گفت از نظر منطقي چنين است، اما تفکر صدام با شناختي که من از او دارم به شکل ديگري است. بعد از حمله صدام به کويت در ٢/٨/١٩٩٢ وزارت خارجه فرانسه از کاک احمد بامرني خواستند که اينجانب پيامي از طرف آنها براي «مام جلال» ببرم که در ٥/٨/٩٢ از پاريس عازم دمشق بودم. در اين پيام گفته بودند: ضمن عذرخواهي از اينکه به «مام جلال» گفتيم اين (پيش بيني ايشان) خواب و خيال است درحالي که واقعي از آب درآمد، مي خواهيم «مام جلال» به ما بگويد بعدا چه اتفاقي مي افتد؟
به دمشق که رسيدم، نزد او رفتم و پيام را دادم. در جواب گفتند به آنها بگو يک بار ديگر مي خوابم و اگر خواب ديدم برايشان مي گويم… او همان زمان معتقد بود غرب اين مساله را نخواهد پذيرفت و صدام را از کويت بيرون خواهد کرد؛ براي همين ارتش عراق حتما با شکست سنگيني روبه رو خواهد شد و گفت من نامه اي براي دفتر سياسي و کاک نوشيروان مصطفي مي نويسم که خود را آماده کنند زماني که به ارتش عراق حمله مي شود و عراق شکست مي خورد ما بايد براي تمام احتمالات آماده باشيم، از جمله قيام و آزادسازي تمام شهرهاي کردستان و خواستند با تمام جناح ها و سازمان هاي کردي و همچنين ايران نيز براي آماده کردن تمام احتمالات از جمله قيام صحبت کنيم و بار ديگر پيشنهاد آشتي همگاني را براي تمام کردستان و عراق جهت پيروزي در اين مساله مطرح کردند.
واضح است در نتيجه حمله صدام به کويت، در آن شرايط عراق تلاش مي کرد جناح ها و احزاب مختلف عرصه سياسي کردستان را به مذاکره دعوت کند و از راه مکرم طالباني و افراد ديگر جهت مذاکره براي تمام گروه هاي سياسي از جمله پارت دموکرات و اتحاديه ميهني و سوسياليست و حزب شيوعي پيغام ارسال مي کرد. در آن زمان بسياري از دوستان در اتحاديه ميهني معتقد بودند به جاي آوارگي و ترک وطن بايد قبر ما روي خاک کردستان باشد و نبايد به غربت در کشورهاي ديگر پناه ببريم، براي همين اين مساله مطرح بود که اگر حکومت عراق اجازه بدهد به مناطق سونه و شينه راضي شويم، اما بعد از اين نامه «مام جلال» برنامه کاملاعوض شد، بعد از رساندن اين پيام براي دفتر سياسي و کاک نوشيروان، به جمع آوري و تنظيم برنامه هسته هاي مسلح تشکيلات داخل شهرها و نيروهاي نظامي پيشمرگه و دسته هاي پارتيزاني و آماده سازي نقشه قيام و تقسيم نيروها و مسوولان براي مديريت قيام به شکل زير اقدام کرديم:
1- «مام جلال» به عنوان نماينده کرد و جبهه کردستاني در بيرون کشور تعيين شد.
2- مسعود بارزاني به عنوان مسوول و رياست داخل کردستان تعيين شد.
3- نيروهاي رهبري به رياست نوشيروان مصطفي برنامه را چنين تعيين کردند:
الف: جناب ملازم عمر و دسته اي از رهبري و فرماندهان پيشمرگه براي استان سليمانيه.
ب: فريدون عبدالقادرو دسته اي از فرماندهان براي استان کرکوک.
ج: کوسرت رسول و دسته اي از فرماندهان براي استان اربيل.
د: اينجانب ناظم عمر همراه شهيد خليل دوسکي و دسته اي از پيشمرگه ها براي استان دهوک.
در پايان اين نوشته به خاطره اي از يکي از سفرهاي ايشان به ايران اشاره مي کنم، در اين سفر که مصادف شده بود با برگزاري نمايشگاه بين المللي کتاب تهران، خود ايشان به علت فشردگي برنامه هاي کاري، امکان بازديد از نمايشگاه را نداشتند، از من خواستند که اسامي کتاب ها و انتشارات نمايشگاه را برايشان ببرم، من نيز براي راحتي کار بعد از تحويل ليست، اسامي کتاب ها و انتشارات حوزه هاي تاريخ و زندگينامه شخصيت هاي سياسي را جدا کردم و نزدشان بردم، از من سوال کردند که اين چيست؟ منم گفتم براي راحتي کار شما من اين موضوعات را جدا کرده ام، برگشتند و با لبخند هميشگي شان به من گفتند: فکر کرديد من استاد تاريخ و جغرافيا هستم؟ ليست کامل کتاب ها را به من بدهيد چون به تمام حوزه ها علاقه دارم و نمي خواهم در انتخاب کتاب هاي مفيد خودم را محدود به حوزه خاصي بکنم. بايد اشاره کنم که «مام جلال» همواره همراهش کتاب داشت و در تمام طول روز از کوچک ترين فرصتي براي مطالعه استفاده مي کرد و حتي مابين جلسات سياسي نيز به مطالعه کتاب هاي مورد علاقه اش مي پرداختند.

….

طالباني؛ معمار دوستي

نويسنده: عدالت عبدالله

موضوع ارتباط و دوستي با هر کشوري، براي سياستمداري که مسووليت مهم اداره کشورش را برعهده مي گيرد، موضوعي استراتژيک است. قبل از هرچيزي، اين ارتباط و دوستي، بدون تجربه در عرصه سياست شکل نمي گيرد، بدون اعتماد و صداقت به پيش نمي رود و ثابت نمي ماند. اعتماد و صداقت نيز در عالم سياست، اگر ابعاد اخلاقي Ethical Dimension به خود نگيرد، به منافع دوطرف بستگي دارد.
در علم سياست، علاقه مندي هاي مشترکCommon Interests جاي هر نياز ديگري را پر مي کند، حتي تبديل به مفهومي عملي مي شود، چون وظيفه محوري در سياست، شامل حفظ و گسترش منافع است، چه در مسايل داخلي يا با دنياي بيرون. هر سياستمداري که توان فهم کامل و جامعي از نحوه اجرايي کردن اين مفهوم داشته باشد، همواره به دنبال دستاوردي است که دوستي ناميده مي شود، چون اين دوستي منبع مهمي است، هم براي حفظ منافع ملي و هم منافع مشترکي که بدون دوستي و ارتباط بيروني محقق نمي شوند. به گفته اي ديگر، دوستي، ارتباط خواسته و از روي علاقه و خواست يکطرفه امکان پذير نيست، بلکه شامل تجربه و تخصص نيز مي شود، از راه علم سياست نيز ممکن است و سياستمدار بزرگ، توان عملي کردنش را دارد، بزرگ به اين معنا که داراي تجربه طولاني در سياست و تخصص و دانايي باشد، توان خوانش قدرت و نفوذ و تاثيرگذاري کشورها را داشته باشد و به دليل عوامل ايدئولوژيک، يا ملي و مذهبي، ارزش آنها را نکاهد و مورد بي توجهي قرار ندهد.
رييس جمهور سابق عراق، جلال طالباني که ميان جنبش ملي کردها و ميان عراقي ها نيز به مام جلال شناخته مي شود، يکي از سياستمداران يگانه اي است که توانايي عجيب و تخصصي عميق در ايجاد دوستي دارد، از او به عنوان معمار دوستي و غلبه بر اختلافات نام برده مي شود، در مدت هشت سال رياست جمهوري وي در عراق و قبل از آن نيز در انجمن حُکم، برجسته ترين سياستمداري بود که توانسته بود در داخل کشورش نمايندگان تمام جريانات سياسي را دور هم گرد آورد، ميان بيشتر آنها دوستي ايجاد کند و راه اختلاف و به انفجار رسيدن آن را ميان بقيه بگيرد. طالباني، هم از طرف شيعيان و هم سني هاي عراق، هم از طرف کردها و اعراب و ديگر اقليت هاي عراقي از مذهب، مليت، فرهنگ هاي متفاوت، سياستمداري موردتاييد بود، چون کاملاحرفه اي با معضلات سياسي برخورد مي کرد، تا زماني نيز که از نظر جسمي سالم بود، اجازه نداد عراقي ها دچار اختلاف اساسي شوند و نتوانند باهم کار کنند. منزل او در کاخ سلام بغداد و در قشلاق دوکان در سليمانيه، قلعه آب کردن يخ هاي ارتباط ميان نيروهاي عراقي و ايجاد دوستي و اعتماد ميان آنها بود، خيلي اوقات کار به جايي مي کشيد که جناح هاي مخالف هم در عرصه سياسي عراق خود خواستار مي شدند که طالباني، رييس جمهور ميان آنها صلح ايجاد کند و او نيز در اين زمينه استادي به تمام معنا بود. طالباني در سطح بيروني نيز، در تلاش براي دوستان جديد و کشورهاي دوست بيشتري براي عراق بعد از صدام بود، چون مي دانست پايان اين رژيم بايد در سطح جهاني مايه بازشدن درهاي دوستي باشد. طالباني، قبل از هرچيز دغدغه دوستي با کشورهايي را داشت که همچون عراقي ها از قدرت صدام زيان ديده بودند و مي دانستند که رژيم صدام چه فجايع سنگيني بر ملت خود و کشورهاي همسايه و منطقه وارد آورده است. عجيب نيز نبود که جمهوري اسلامي ايران، به عنوان کشوري قدرتمند و تاثيرگذار در منطقه را به عنوان دوست بزرگ عراق بعد از ٢٠٠٣ انتخاب کند. طالباني هميشه دغدغه اين را داشت که عراق و کردهاي عراقي نقاط مشترک خود با جمهوري اسلامي ايران را از ياد نبرند، اين نقاط فقط مسايل همسايگي نبود، تنها جبر جغرافيايي نبود، تنها نيازي از مجموعه نيازهاي بين المللي نبود، تنها و تنها نيز مرتبط به روابط رسمي و سيستماتيک نبود، بلکه دوستي با جمهوري اسلامي ايران، قبل از تمام اينها، براساس فهم تاريخ بود، از مدنيت، فرهنگ، اقتصاد و جايگاه بين المللي اين کشور براي عراق، از اين بالاتر نيز مبارزه مشترک عراقي هاي مبارز و جمهوري اسلامي ايران براي مقابله با وجود خشونت آميز رژيم صدام که با حمايت دشمنان عراق و ايران اجرا مي شد؛ همچنين توجه به نقش جمهوري اسلامي ايران در عراق بعد از صدام.
طالباني اين را نيز در نظر داشت که در مقاطع مختلف زماني، بيش از دوميليون شهروند عراقي، زماني که توسط رژيم سابق آواره شدند، به ايران پناه آوردند و اين کشور به آنها پناه داد، اين را نيز به ياد داشت که ايران بيش از يک بار پشت و پناه کردهاي عراق و قيام هاي آنها بوده است، در زمان فاجعه نيز مرزها را به سويشان گشوده است. طالباني مي دانست که شخص امام خميني(ره) بسيار به اين مساله اهميت مي داد که عراقي ها از شر صدام خلاص شوند و عراق نيز همسايه دوست ايران باشد. طالباني به جز ديدارهايش با امام خميني(ره) در دهه٨٠ميلادي، مرتب ارتباط خوب و مستحکمي با سياسيون ايراني داشت و تمام اين ارتباطات را براي عراق نوين و ايران و توسعه روابط کردهاي عراق و مليت هاي ايراني به کار برد. مي دانست که دوستي با کشور قدرتمندي چون ايران فاکتور مهمي براي آرامش سياسي در خاورميانه و زندگي مسالمت آميز ملت هاي منطقه است، همچنين کمک کننده به تحکيم ارتباط مدني و فرهنگي و مذهبي ميان مردم منطقه است، به ويژه ميان ايران و عراق. علاوه بر اينها، منافع سياسي، اقتصادي و استراتژيک نيز اقتضا مي کرد اين ارتباط، مستحکم و بلندمدت باشد، چون ايران داراي ثروت عظيم طبيعي است و مشارکت مهمي در تامين انرژي جهان دارد و داراي ذخيره عظيم گاز و نفت در سطع جهاني است، همچنين از نظر جهاني از کشورهاي موسس سازمان کشورهاي اسلامي، اوپک و کشورهاي غيرمتعهد است، در منطقه نيز بازيگر سياسي فعالي است و داراي قدرت، نفوذ و تاثيرگذاري خاصي است و مي تواند معادلات را تغيير دهد. طالباني به اين دلايل و دلايل ديگر، معمار ارتباط و دوستي با همسايگان و ازجمله با جمهوري اسلامي ايران است، او سياستمداران ديگر عراق را نيز تشويق مي کرد واقع بين باشند و نقش و تاثيرگذاري جمهوري اسلامي ايران را درک کنند و با ايران ارتباط داشته باشند، چون منافع مشترک تامين مي شود، برعکس نيز هرگونه دشمني با ايران زيانبار خواهد بود و براي همين لازم است خودمان و عراقي ها را از زيان سياسي دور نگه داريم. خلاصه کلام اينکه، طالباني سياستمدار آينده نگري است، دوستي ها و ارتباطاتش را بر اساس واقعيت، استراتژي درست و عاقلانه بنيان مي نهد، باور دارد که هيچ اختلاف سياسي وجود ندارد که قابل حل نباشد، براي همين طرفدار دوستي است، اين دوستي نيز نيازمند اين است که منافع مشترک را تامين کند، يا حداقل، عاملي باشد براي دوري گزيدن از زيان سياسي که بسياري اوقات در نتيجه رفتار غيرسياسي و دشمنانه، به وجود مي آيد.

….
ميانجي بيطرف

نويسنده: فريدون مجلسي

وقتي جلال طالباني در بهار 2012 دچار سکته مغزي شد و در شرايطي دشوار براي درمان به آلمان اعزام شد، ارزش وجودش آشکارتر شد و نشان داد که به درستي نياز به اشخاص تاثيرگذار و باشخصيت در غيابشان آشکارتر است! طالباني زندگي پرماجرا و پرفرازونشيبي را پشت سر گذاشت. سال ها در حال تبعيد در ايران بود و سال ها در جبهه با صدام و رژيم خونبار و فاسدش در جنگ بود. شايد طبيعي باشد که چنين شخصيتي وقتي با سقوط صدام دستِ باز مي يابد اگر نخواهد انتقامجويي کند دست کم به نوعي تلافي کند. اما جلال طالباني، منطقي تر و معقول تر از هميشه، با گذشتي ماندلاگونه و گاندي وار، پس از افول صدام به صورت عمود خيمه وحدت عراق درآمد. ريش سفيدي آرام کننده هيجاناتي بود که مي توانست از همان آغاز نظام تازه و متزلزل عراق را فروپاشد. او را مام جلال، يعني عموجلال، مي نامند که حکايت از احترامي همراه با مهرباني دارد.
کردها؛ غالبا سني مذهبند، اما گرفتار تعصبات قومي-مذهبي سنيان قبيله اي عراق نيستند و اين روزها مي بينيم که داعشيان مدعي اسلام سلفي چگونه با کردان به عنوان غيرخودي و دشمن رفتار مي کنند. طالباني ضمن اينکه با اعراب سني کنار مي آمد، با اکثريت شيعه که همراه با کردها قربانيان فاشيسم اقليت بعثي بوده اند احساس همدردي و نزديکي داشت و همه کشورهاي همسايه نيز بااطمينان از صميميت او برايش احترام قايل بودند. طالباني مردي است فرهيخته که علاوه بر زبان مادري کردي به زبان هاي عربي، فارسي، انگليسي و تاحدي ترکي تسلط دارد و همين خصوصيت فرهنگي بر نقش بين المللي و توان ميانجيگري او در ميان منافع رقيب مي افزايد. اما لطمه اي که در کهولت بر جسم او وارد شد، او را يکي، دوسال از صحنه سياست عراق دور کرد و در غياب او ديديم که چگونه برخي از اقليت هاي قبيله اي با تحريک پذيري از بيگانگان نفاق افکن به صداميان و داعشيان پيوستند و چگونه دولت اقليم کردستان عراق راه بي تابي در پيش گرفت. نمي گويم که اگر طالباني حضور فعال مي داشت چنين نمي شد، اما يقين دارم که با ميانجيگري و بي طرفي از شدت بحران مي کاست و خصوصا بر زياده روي حکومت اقليم کردستان مهاري مي زد. اکنون که او در واپسين روزهاي دوران رياست جمهوري در دوران نقاهت به عراق بازگشته است نيز حضور و وجود و شخصيتش موجب شد که دست کم عراق بتواند دومين رييس جمهور کرد خود را با آرامش و ملايمت، در ميان آن همه جنجال و خصومت، برگزيند، تا دست کم اتکا و لنگري باشد نشانگر وحدت و استقلال عراق. دهشت آفريني و خصومت ورزي و تعصب خونريز «داعش» نشان داد که کردها، شيعيان و سنيان مدني عراق، که همگي قربانيان نظام قبيله اي صدام بوده اند، با وحدت و همکاري و تقسيم منصفانه سرمايه ملي و بهره مندي مشترک از امکانات بي نظير آن کشور مي توانند از توسعه و رفاه در قالبي متکثر و فدرال بهره مند شوند. اکنون، در زمان اين جنگ با دشمن مشترک، نياز به ادامه سياست وحدت آفرين طالباني بيش از هميشه احساس مي شود.

..

بيماري «مام جلال» خيزش «داعش»

نويسنده: خالد توكلي

در ماه هاي اخير بنيادگرايي و افراط و به تبع آن خشونت و آوارگي بخش بزرگي از جمعيت و جغرافياي خاورميانه از عراق و سوريه گرفته تا مرزهاي لبنان را فراگرفته و موجي از نگراني و تشويش را در ميان مردماني که حتي از کانون بحران دور هستند، ايجاد کرده است. گفت وگوها و بحث هاي فراواني شنيده مي شود که ريشه اين خشونت ها به کجا مي رسد و راه علاج آن چيست. بررسي ريشه هاي اوضاع خاورميانه از حوصله يک يا چنديادداشت کوتاه خارج است، در اين نوشتار کوتاه صرفا و به طور اجمالي به اين نکته که نقش مام جلال در اين ميان چگونه مي توانست باشد، پرداخته مي شود. بسياري از کساني که «مام جلال» را از نزديک مي شناسند، بر اين باورند که يکي از ويژگي هاي برجسته ايشان، توانايي رايزني براي حل مساله و مهار بحران است؛ چه آن زمان که صرفا دبيرکل اتحاديه ميهني کردستان بود و چه آنگاه که نقش رياست جمهوري عراق را نيز به دست آورد به خوبي نشان داد در حل وفصل اختلافات ميان گروه هاي متخاصم و برقراري صلح، مهارت خاصي دارد. احتمالاوجود اين ويژگي بود که موجب شد در تقسيم بندي قدرت در عراق پس از صدام، مقام رياست جمهوري را به کردها واگذار کردند يا در واقع بايد گفت اين پست به شخص مام جلال واگذار شد و اگر ايشان با آن ويژگي حضور نداشتند، اوضاع عراق و سهم کردها از تقسيم قدرت به گونه اي ديگر رقم مي خورد. همچنان که پس از بيماري، اين اتفاق روي داد و وضعيت سياسي عراق و مباني تقسيم قدرت دچار بحران و دگرگوني عميقي شد و گروه هاي مختلف چندان به آن توافقات پايبند نماندند. از اين رو؛ شايد بتوان نظام سياسي عراق پس از صدام را به دودوره قبل و بعد از بيماري «مام جلال» تقسيم کرد. ايشان در سخت ترين شرايط بر مسند رياست جمهوري قرار گرفت و با مشکلاتي چون حضور نيروهاي خارجي، اختلاف بر سر چگونگي تقسيم قدرت، وجود نيروهاي شبه نظامي عشاير عرب شيعه و سني، محاکمه سران بعث و به طور کلي مشکلات خاص دوران تاسيس يک حکومت دست به گريبان بود. اگر وجود و حضور فعال مام جلال به عنوان رييس جمهور عراق نبود، به احتمال قوي درگيري ها و تعارضاتي که اکنون در عراق ناامني آفريده، حکومت عراق را در ضعيف ترين موقعيت خود قرار داده، گروهي افراطي مانند «داعش» شکل گرفته و خسارات فراوان جاني و مالي به بار آورده و کشور عراق را به گونه اي خونبار در آستانه فروپاشي قرار داده است؛ بسيار پيش تر اتفاق مي افتاد. البته در دوران رياست جمهوري مام جلال نيز اختلافات و درگيري هاي مختلفي روي داد اما وي نقش عمده اي در کاهش هزينه اختلافات داشت و آنها را با استفاده از شگرد و ويژگي خاص خود مديريت مي کرد. در واقع پس از بيماري و بستري شدن ايشان بود که در اين حد، سرعت و شدت اختلافات، افزايش چشمگيري يافت و زمينه براي ظهور و رشد گروهي چون «داعش» فراهم شد که مناطق وسيعي از عراق را در اختيار دارد، از منابع نفتي استفاده مي کند و آن را حتي به فروش مي رساند، به طور روزافزون مناطق تحت نفوذ خود را گسترش مي دهد و هزاران نفر از مردم عادي را قتل عام کرده و تاکنون نيرويي موفق به مهار جدي آنان نشده است. «مام جلال» در کسوت دبيرکل «اتحاديه ميهني» نيز تا حد زيادي، بيش از 50سال از توانايي مهار بحران خويش استفاده کرد. سال هاي مديد و در مقابل بحران هاي شديد، «اتحاديه ميهني» را که از گروه هاي مختلف تشکيل شده بود و رقيبان و مخالفان بسيار سرسختي داشت، همچنان سرپا نگه داشت و مشکلات عديده اي را پشت سر نهاد تا در نهايت به عنوان يکي از احزاب اصلي کردستان و عراق که رييس جمهور عراق را برمي گزيند، مطرح شود و خود به رياست جمهوري برسد و کارنامه موفقي را به نمايش بگذارد. اگرچه پس از بيماري ايشان، «اتحاديه ميهني» اندکي ضعيف شده، اما ميراثي از کادرهاي باتجربه و ساختار حزبي قدرتمندي از خود برجاي گذاشته است که به سادگي از گزند روزگار آسيب نمي بيند و مي تواند در روند تحولات کردستان، عراق و منطقه نقش موثري داشته باشد.
جلال «مام جلال»

نويسنده: اسعد اردلان

جنگ هاي يکم و دوم جهاني همزمان با تجزيه امپراتوري هاي بزرگ، به رشد ناسيوناليسم و تولد دولت هاي ملي نويني منجر شد که جغرافياي سياسي جهان به ويژه در اروپا و خاورميانه را دگرگون کرد. مهم ترين اين اتفاقات از منظر اين نوشته، تجزيه شتاب آلود امپراتوري عثماني بود که از نخستين سال هاي قرن بيستم آغاز و با عهدنامه هاي صلح ورساي در 1919 و 20 به فرجام خود رسيد. برخي از سرزمين هاي پيشين امپراتوري به استقلال دست يافتند و برخي تحت قيمومت برندگان جنگ اداره شدند. بنا بر توصيه جامعه ملل سرپرستي عراق به انگلستان رسيد. از همان زمان تلاش ملي گرايان براي دستيابي به استقلال سمت مبارزه را از عثماني به سوي بريتانيا تغيير داد. اين تلاش ها عراق را در 1932 به استقلال رساند اما حقوق کردها را که از عهدنامه ناکام سور در انتظار حکومت بر سرنوشت خود بودند، براي سرباززدن از تابعيت عربي در عراق ناديده گرفت. مبارزاتي که از 1922 با رهبري شيخ محمود برزنجي آغاز شد با واکنش سخت بريتانيا روبه رو شد. اما درخواست هاي آزاديخواهانه براي مراعات حقوق اجتماعي سياسي و اقتصادي در چارچوب حاکميت عراق ادامه يافت.
اين تلاش ها با رويدادهاي دهه هاي1950، 60 و70 نيز که در تاريخ سياسي سرزمين هاي استعمارزده و تحت انقياد قدرت هاي بزرگ، دوران مبارزه براي رهايي از سلطه و اغلب همراه با پيروزي مردمان بومي بر خارجيان بود و اميدهاي بسياري براي آزادي ملت ها در جهان آفريد، همزمان شد. گرچه نظريه هاي مربوط به خيزش هاي آزاديخواهانه آرزوهاي تاريخي و نيازهاي ملي به حساب مي آمدند و فرديت در آنها جايگاهي نداشت، اما تاريخ اين جنبش ها حضور رهبراني دلير، هوشمند و گاهي فرهمند را براي هدايت مدبرانه فرآيند تغيير ضروري مي کند. گاهي شرايط مبارزاتي در ظهور چنين رهبراني نقش ايفا مي کنند و زماني شخصيت ها هستند که بر جريان سياسي مسلط مي شوند. عراق نيز از اين قاعده مستثنا نبود. مبارزات بدون وقفه کردها با هدايت رهبراني چون شيخ محمود و پس از او ملامصطفي بارزاني و از دهه70 به بعد با ظهور چهره اي تحولگرا به نام جلال طالباني با راهبرد نوين هدايت جريان روشنفکري سياسي کردي و خروج از قالب هاي سنتي مبارزاتي، اما همراه با جريان سنتي، ادامه يافت. حزب اتحاديه ميهني پس از قرارداد1975 الجزاير تشکيل شد و او را به رهبري برگزيد. ويژگي هاي فردي وي مانند تحصيلات الجزاير عالي، تلاش هاي بين المللي براي کشاندن واقعيت هاي سياسي کردستان عراق به عرصه رسانه ها و مراکز تحقيقاتي و جهان بيني نوآورانه و آسيب شناسي وي از عدم موفقيت کردها به ويژه پس از قرارداد1975 ميان شاه ايران و صدام از او چهره اي مطرح کرد که براي رژيم حاکم بر عراق خطرناک و براي جنبش کردي سودمند بود. او با فراست توانسته بود جايگاه اجتماعي قابل احترام خانوادگي اش را با موقعيت اجتماعي در عرصه سياسي کردستان و عراق ارتقا داده و آن را در جهت خواست عمومي هدايت کند. همين خصوصيات موجب شد چون بسياري ديگر از مخالفان و منتقدان سياسي در سرزمينش مورد پيگرد قانوني داخلي و محکوميت غيابي قرار گيرد. به دستور صدام به اعدام محکوم شد و روايت است که او خود حکم غيابي را امضا کرده است. مام جلال فرزند و پرورش يافته دوران مبارزاتي کردها در عراق است. 68سال حضور در فعاليت هاي سياسي از او رهبري توانا، آگاه و هوشمند ساخته که با پرهيز از تندروي ها و درک موقعيت کنوني عراق به مرجعي براي ايجاد تعادل ميان گروه ها و احزاب مختلف و اغلب ناسازگار با همديگر تبديل شود. بر اساس تجارب چندسال رياست جمهوري وي بر عراق با اطمينان مي توان گفت اگر غيبت او به سبب بيماري اش نبود، شايد امروز عراق دچار چنين درجه اي از آشفتگي سياسي و استيصال امنيتي نمي شد. در سال هاي گذشته او با همه آرزوهاي دوران مبارزاتش براي آزادي کردها از سلطه سياسي مطلق عراق، از روزي که به رياست جمهوري رسيده است، نقش رهبري کردي را با رهبري عراق پيوند زده و در حالي که به آرمان هاي 50 سال مبارزه بي وقفه اش مي انديشد، با آگاهي هوشمندانه اي به وحدت ملي عراق و اصلاح وضعيت اين کشور از استبداد رهايي يافته اهتمام کرده است. موقعيت شناسي و زمان آگاهي وي به عنوان رييس جمهوري عراق نگارنده اين يادداشت را بر آن داشت تا با اندکي چشم پوشي از پاره اي تفاوت ها در انديشه، او را با يکي از چهره هاي برجسته تاريخ مذهب و سياست انگلستان، «توماس آ. بکت »در سده دوازدهم ميلادي در کردار مشابه پندارد؛ شخصيتي که در دوران نيابت اسقفي کليساي بزرگ بريتانيا «کانتر بوري» بر سر منافع کليسا و اعتلاي آن با پادشاه سخت در ستيز بود. براي حل مشکل نهاد دين و دولت به پيشنهاد اسقف و توسط پادشاه «هانري دوم» به نخست وزيري انگلستان برگزيده شد. با اين انتصاب او مدافع حقوق دولت و دوست پادشاه شد و منفعت حکومتي را بر سود کليسا ترجيح داد و به محدوديت قدرت و امکانات مالي کليسا پرداخت. با گذشت زمان اسقف سالخورده وفات يافت و پادشاه بنا بر روابط دوستي و اعتماد به آن، بکت را با حفظ سمت نخست وزيري براي رهبري کليسا پيشنهاد کرد. او اين سمت را با اکراه پذيرفت و از نخست وزيري دست کشيد اما در کسوت اسقفي کليسا دگرباره پشت به دولت و پادشاه کرد و به حمايت از منافع کليسا در برابر دولت پرداخت تا جايي که جان بر سر آن نهاد. اين وظيفه شناسي تحسين برانگيز يعني وقف شخصيت در گرو تعهد به ويژه در عرصه سياسي از کمتر کساني در تاريخ برآمده است. دفاع بي چون وچراي وي از آزادي هاي مدني و سياسي و تلاش براي استقرار دموکراسي و عدالت اجتماعي در سرتاسر عراق و نقش او در تقسيم و توزيع قدرت سياسي و اقتصادي، از شواهد نيرومند پايبندي طالباني به آرمان هاي مبارزاتي است؛ ويژگي ممتازي که در موارد بسياري پس از قبضه قدرت و شکوه ناشي از آن از ياد مي رود.
مرسوم است نخستين دستاوردهاي پس از جنگ قدرت در راه انتقامجويي هزينه شود. انقلاب ها و دگرگوني هاي بنيادين؛ همواره، بخشي از اهداف انساني و دموکراتيک خود را قرباني تلافي جويي کرده اند. اين درس تلخ تاريخ است که محکومان به مرگ ديروز حاکمان امروز و به همين منوال رهبران قدرتمند ديروز محکومان به مرگ پس از شکست امروز شده اند. افزون بر ديگر جنبه هاي مثبت شخصيتي مام جلال، رفتاري بود که برخلاف اين قاعده انجام داد و بيش از همه بر جوامع مدني تاثير گذاشت. چشم پوشي وي از امضاي حکم اعدام ديکتاتوري که در دوران زمامداري اش امنيت انساني و اجتماعي نه تنها رهبران مخالف و مبارزان و منتقدان سياسي، بلکه همه هم ميهنان او را به يغما برده بوده نشان از منشي دموکراتيک و بزرگوارانه داشت که نه تنها به محبوبيت جهاني وي افزود، بلکه تاثيري نسبتا سازنده بر روابط وي با برخي هواداران رژيم پيشين که به عنوان نيرويي بر امنيت کشور پس از صدام تاثير گذار بودند برجاي نهاد. عراق چون بسياري از کشورهاي ديگر، سرانجام از اين دوران بحران عبور خواهد کرد. خاطره اين ايام نيز کم کم به فراموشي سپرده خواهد شد اما در هر بازخواني تاريخ اين کشور نام «مام جلال» به عنوان شخصيتي با درايت، دموکرات، ملت مدار و دوستدار صلح و آزادي در کنار نام انسان هاي بخشاينده اي چون «نلسون ماندلا» در يادها جاودان خواهد ماند.
جلال طالبانی (به کردی جەلال تاڵەبانی) (زادهٔ ۱۹۳۳- )ششمین  رئیس جمهور عراق (۲۰۰۵-۲۰۱۴) و رهبر حزباتحادیه میهنی کردستان عراق (Yekîtiya Nîştimanî ya Kurdistanê یەکێتیی نیشتمانیی کوردستان) و از رهبران جنبش ملی‌گرایی کرد است.

جلال طالبانی در تابستان 1933 در روستای کلکان در دامنه کوه کوسرت در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در همان روستا سپری کرده و پس از آن که پدر وی به‌عنوان مرشد تکیه طالبانی در شهر کوبرگزیده شدیستجقخانواده وی به شهر نقل مکان کردند.

ایرانی الاصل

طبق کتاب زندگی نامه وی ، طلبانی یکی از کُردهای اصیل ایران می باشد که خاندان وی از ایران به عراق مهاجرت کرده اند. در زندگی نامه ایشان چنین آمده که:

آغا رستم (خان) که از بی رحمی شاه عباس صفوی از بوکان به عراق رفت و در قره داغ سکنی گزید.

طالبانی از لحاظ حضور در منازعات بین کُردها-عراقی‌ها، رکوردی دست نیافتنی دارد. در سال ۱۹۴۶ و در سن ۱۳ سالگی، انجمن مخفی دانش آموزان کُرد را تشکیل داد و بعد از آن به حزب دمکرات کردستان(KDP) -به رهبری ملامصطفی بارزانی – پیوست و در ۱۹۵۱ زمانی که بیشتر از ۱۸ سال نداشت به عنوان عضو کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. با به پایان رسیدن تحصیلات متوسطه تصمیم داشت در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهد اما به دلیل فعالیت‌های سیاسی، چنین اجازه‌ای از طرف رژیم سلطنتی هاشمی به وی داده نشد.

اگر چه در سال ۱۹۵۳ به او اجازه داده شد که در رشته حقوق تحصیل کند ولی در ۱۹۵۸ به جرم فعالیت‌های مجدد سیاسی و تأسیس اتحادیه دانشجویان کُرد، تحت تعقیب قرار گرفت و مجبور شد تحصیل را رها کرده و برای مدتی مخفیانه زندگی کند اما بعد از ژوئیه ۱۹۵۸ و به دنبال سرنگونی حکومت هاشمی، طالبانی به مدرسه حقوق برگشت و هم‌زمان در دو روزنامه «کردستان» و «خبات» به کار روز نامه نگاری مشغول شد.

بعد از فارغ التحصیلی در رشته حقوق از دانشگاه بغداد، به خدمت سربازی در ارتش عراق فراخوانده شد و خدمت خود را دریک واحد زرهی و توپخانه به عنوان فرماندهٔ واحد گذراند. وقتی که در سپتامبر ۱۹۶۱ کُردها علیه حکومت بغداد به رهبری عبدالکریم قاسم ، قیام کردند طالبانی فرماندهی و سازماندهی خط مقدم در کرکوک و سلیمانیه و سپس رهبری مقاومت در مناطق «ماوات»، « رزان» و « قرداغ» را به عهده گرفت .اما پس از آن به ماموریت‌های دیپلماتیک مشغول شد و نمایندگی رهبر کُردها در نشست اروپا-خاورمیانه به او سپرده شد.

بعد از تجزیه حزب دمکرات کردستان (KDP)، طالبانی عضو گروهی به نام دفتر سیاسی بود که از ملا مصطفی بارزانیجدا شده بودند. شکست و فروپاشی نهضت کُردها در سال ۱۹۷۵، بحران عمیقی برای کردستان به هراه داشت. حزب میهنی کردستان عراق (PUK) دو ماه بعد از این فروپاشی با هدف بازسازی، جهت دادن به حرکت و مقاومت کُردها و ساماندهی جامعهٔ کُرد به شیوه‌های مدرن و دمکراتیک، به‌وسیله طالبانی و تعدادی از روشنفکران کُرد پایه گذاری شد. این حزب در ۱۹۷۶ فعالیت‌ها و مقاومت‌های مسلحانه خود را در داخل خاک عراق علیه حکومت حاکم بر عراق و با نیم نگاهی به رقابت با رقیب حاکم و سنتی خود – حزب دمکرات کردستان- شروع کرد.

پس از اخراج نیروهای عراق از کویت در سال ۱۹۹۱، حزب PUK نقش رهبری را در شورشهای ناموفق کُردها در شمال به عهده داشت و نیروهای آن موفق به تصرف چندین شهر شدند ولی این پیروزی کُردها دیری نپایید و نیروهای عراقی مبارزان کُرد را شکست داده و میلیون‌ها نفر را مجبور به فرار به کوههای اطراف مرز ترکیه نمودند. پس از آن هر دو حزب PUK و KDP مذاکره با حکومت عراق را از سر گرفتند و اعلام منطقه پرواز ممنوع در شمال و جنوب عراق توسط نیروهای ائتلاف در جنگ خلیج فارس، فرصتی طلایی برای هر دو حزب، فراهم کرد.

در ماه مه ۱۹۹۲، در کردستان عراق انتخابات محلی بر‌گزار شد و حزب میهنی ٪۲/۴۲ آراء را کسب کرد و با توجه به اینکه هیچکدام از دو حزب اکثریت آرا به دست نیاوردند توافق شد که کردستان به دو بخش مساوی تقسیم شده و هر کدام به اداره بخشی از آن بپردازند. تقسیم کردستان بین احزاب دمکرات و میهنی و تفاوت استراتژی و عملکرد دو حزب، جنگ داخلی شدیدی را بین دو حزب در ۱۹۹۴ به دنبال داشت که در آن جنگ، KDP از طرف حکومت بعث عراق و PUK از جانب نیروهای ایرانی حمایت می‌شدند.

Barack Obama & Jalal Talabani in Baghdad 4-7-09.JPG

با تلاش‌های ایالت متحده و پس از برگزاری چند نشت بین اعضای ارشد دو حزب، سرانجام در سال ۱۹۹۸ و در واشنگتن توافق نامه صلحی بین رهبران دو حزب – مسعود بارزانی و جلال طالبانی – به امضا رسید. ارتباط دو حزب در سال ۲۰۰۲ به عالی‌ترین سطح خود رسید تا جائیکه «برهم صالح» نخست وزیر حکومت میهنی به خبرنگاران اعلام کرد که هر دو حزب توافق کرده‌اند اداره کردستان را یکی کنند .

Vice President Joe Biden in Iraq.jpg

اکنون PUK تحت فرمان رهبر کهنه کار کُرد –جلال طالبانی- که به دلیل محبوبیتش «مام جلال» خطاب می‌شود حزبی مدرن، سوسیال دمکرات و تأثیر گذار با اعضای حدود ۱۵۰،۰۰۰ نفر و ۲۰،۰۰۰ نیروی نظامی می‌باشد. «مام جلال»، حقوقدان و سیاست‌مداری باهوش، دارای توانایی خاصی در اتحاد و همبستگی کُردها و تأثیر گذار روی دوست و دشمن، محبوبیتی فوق العاده در بین کُردها، چه در عراق و چه در سایر نقاط داراست.

آقای جلال طالبانی رئیس جمهوری عراق دو بار برای دیدار با مقامهای ایران رهسپار تهران شد. آقای طالبانی نخستین رئیس جمهوری عراق پس از عبدالرحمن عارف در سال ۱۹۶۶ بود که از ایران دیدار کرد.

پایگاه های اطلاع رسانی عراق در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۲ خبر از سکته ی مغزی و وخیم بدن حال وی دادند.

طالبانی و جنگ ایران و عراق

جلال طالبانی به همراه اتحادیه میهنی کردستان عراق در طول جنگ ۸ ساله عراق با ایران کمک‌های بسیاری را به ایران در زدن ضربات مهلک در شمال عراق به نیروهای دولتی ارائه داد. او نیروها و اطلاعات خود را در اختیار قرارگاه رمضان و سیدالشهدا قرار داد.مصطفی چمران و علی صیادشیرازی از اولین کسانی بودند که برای مبارزه با جدایی خواهان کرد و صدام ،از نیروهای اتحادیه میهنی کردستان عراق استفاده کردند.

..عکس شجریان با همسر طالبانی،هیرو ابراهیم احمد………………..نقش جلال طالباني در سرنوشت سياسي عراق

نويسنده: داوود هرميداس باوند

نقش شخصيت ها در گذر تاريخ همواره مورد بحث بوده است، برخي معتقدند شخصيت ها ساخته و پرداخته شرايط اجتماعي- سياسي محيط خاص خود هستند. بعضي برآنند که شخصيت ها نقش تاريخ ساز داشته و اثرگذار در روند متکامله تمدن بشري يا حتي توقف نسبي آن بوده اند. بالاخره گروهي هر دوعنصر را در پروسه تاريخي ذي اثر مي دانند. بي شک کردها همانند ساير اقوام هند – ايراني چون سکاها، سارمات ها، مادها، آلان ها، پارس ها، آرمن ها و پارت ها و… در امپراتوري هاي ايران ماد، هخامنش، اشکاني و ساساني جايگاه و نقش ويژه خود را داشته اند. با توجه به الطاف کردها به قوم ماد بي شک به ظن غالب در امپراتوري ماد جايگاه خاص خود را داشتند. اينک؛ بررسي جايگاه و نقش جلال طالباني يا مسعود بارزاني در تحولات سال هاي اخير کردستان عراق تا حدودي برگرفته از ويژگي هاي فرهنگي اين قوم و تطورات وارده بر آن در تاريخ اخير اين قوم است که هنوز اثرات آن تا حدودي در منش و کردار سياسي و اجتماعي اين دو مشهود است. به طور کلي کردها در گذر تاريخ در قبال سياست هاي تحميل گرايانه قدرت هاي برتر وقت اعم از نظامي و اداري، موضع ستيزه جويانه از خود نشان داده اند که ريشه آن به گذشته دور برمي گردد. چنان که گزنفون مورخ يوناني که فرماندهي 10هزار اسپارتي در خدمت ارتش کوروش کوچک را داشت، در اين باره مي نويسد: «پس از کشته شدن کوروش کوچک، هنگام بازگشت به يونان در غرب امپراتوري مواجه با جنگجويان کوهستاني شديم به نام کردوچي ها، گواينکه با لطايف الحيل خود را از خطر آنها خلاص کرديم، ولي شهرت ستيزه جويي آنها چنان بوده است که حتي به شاهنشاه بزرگ نيز باج نمي دادند. به علاوه در مواقعي که کردها بين دوقدرت بزرگ قرار مي گرفتند، با اتخاذ سياست بهره گيري از تعارض و رقابت بين آن دوقدرت، يعني در قبال فشار و تهديدات يکي با متکي کردن خود به ديگري نه تنها آزادي عمل خود را حفظ مي کردند، بلکه از پرداخت باج و خراج نيز به هردو آنها طفره مي رفتند، اين رويه سياسي در دوران امپراتوري عثماني و صفوي به کرات به کار برده مي شد.»
و اما وقتي کردها در معرض تهديدات و تحميلات خارجي نبوده اند، برخورد و نزاع بين طوايف مختلف آنها امري کم و بيش متداول بوده است و به همين جهت آنها موفق نشدند در پهنه جغرافيايي خاص خود وحدت و يکپارچگي سياسي برقرار کنند، روندي که کم وبيش تا اوايل قرن بيستم ادامه داشت، اولين تلاش براي ايجاد زمينه جهت همبستگي سياسي با طبع و انتشار اولين روزنامه به زبان کردي در سال ١٨٩٨ انجام شد که براي مدت چهارسال تا ١٩٠٢ ادامه داشت. پس از چندي مجددا در سال١٩٠٨ در استانبول انتشار گسترده پيدا کرد. دومين تبلور حقوقي و سياسي براي اين مقصود، همانا درنظرگرفتن ايجاد خودمختاري براي کردهاي ترکيه در قرارداد١٩٢٠ سور بود، ولي در قرارداد ١٩٢٣ لوزان، ايجاد دولت خودمختار کردستان ناديده انگاشته شد. ولي ضرورت خودمختاري پيش بيني شده در قرارداد سور هرگز از مخيله رهبران کرد ترکيه خارج نشد و زمينه ساز جنبش مسلحانه سال هاي ٣٢-١٩٣١ براي نيل به اين مقصود شد، پس از ادعاي انگلستان داير بر جدايي بخشي از مناطق نفت خيز کردستان ترکيه به عراق و ارجاع اختلاف به شوراي اجرايي جامعه ملل و صدور راي به نفع انگلستان، نه تنها موجب پراکندگي بيشتر کردها شد، بلکه اين انضمام به عنوان وصله ناجوري به پيکر کشور عراق تلقي شد و رهبران کرد عراق همواره درصدد تغيير اين وضع بودند و اولين گام در اين راستا تشکيل حزب دموکرات کردستان عراق براي حصول به اين مقصود بود که اولين اقدام عملي جنبش مسلحانه براي خودمختاري در سال ٤٥-١٩٤٤ بود پس از نافرجامي جنبش مزبور ملامصطفي بارزاني رهبر حزب دموکرات کردستان و تني چند از همرزمانش با گشايش راه عبور از طريق ايران به آذربايجان شوروي پناه بردند، در اين برهه زماني حزب دموکرات کردستان عراق که نقطه اميد و اتکا براي کسب خودمختاري يا استقلال تلقي مي شد، جذابيت خاصي براي جلب روشنفکران، فعالان سياسي و جوانان کرد به وجود آورده بود، از جمله جلال طالباني که ريشه خانوادگي وي به ٣٠٠سال پيش برمي گردد. او متصف به فرقه قادري است در ١٣سالگي وارد فعاليت هاي سياسي شد و اقدام به تشکيل مخفيانه انجمن دانش آموزان کرد، در سن ١٨سالگي با تشويق و هدايت ابراهيم احمد عضو پوليت بوروي حزب دموکرات کردستان عراق وارد اين حزب و به عضويت کميته مرکزي انتخاب شد و وارد دانشکده حقوق دانشگاه بغداد شد. او به عنوان دستيار ابراهيم احمد امکان ملاقات با بسياري از افراد کادر بالاي حزب از جمله ملامصطفي بارزاني را پيدا کرد. ولي ملامصطفي نگرش ترديدآميزي نسبت به او داشت، در پي کودتاي١٩٥٨ عبدالکريم قاسم و سقوط نظام سلطنتي قاسم ايجاد فضاي باز سياسي را براي احزاب و گروه هاي سياسي از جمله حزب کمونيست عراق اعلام داشت. در پرتو شرايط پيش آمده ملامصطفي بارزاني نيز به عراق بازگشت، دولت جديد عراق به رهبران حزب دموکرات عراق اعطاي نوعي خودمختاري به کردستان عراق را در آينده نزديک تضمين کرد، ولي پس از گذشت سه سال اميد بارزاني براي کسب خودمختاري موردبحث تحقق پيدا نکرد، به ناچار در سال١٩٦١ حزب دموکرات مبارزه مسلحانه عليه دولت عبدالکريم قاسم را در پيش گرفت.
در پيکار مسلحانه مورد بحث مسووليت هاي خطيري به طالباني واگذار شد، از جمله مسووليت فرماندهي جبهه هاي کرکوک و سليمانيه را برعهده داشت و حملاتي را جهت تصرف نواحي «ماوت»، «رازان» و «قره داغ» سازماندهي کرد و در نتيجه سه تهاجم پي درپي موفق شد منطقه «شارباژر» را از دست نيروهاي دولتي خارج کند. پس از پايان درگيري ها، در اواسط دهه60 طالباني ماموريت هاي ديپلماتيک متعدد به اروپا و خاورميانه براي ارايه نظرات رهبري حزب دموکرات و خواست ها و درخواست هاي مردم کردستان عراق در پيش گرفت. پس از سقوط حکومت عبدالکريم قاسم و روي کارآمدن بعثي ها، در مارس ١٩٧٠ موافقتنامه اي بين دولت جديد بعثي و بارزاني منعقد شد که در آن دولت عراق متعهد شد در ظرف چهارسال اقدامات اساسي براي خودمختاري کردستان عراق صورت گيرد، اما وقتي در سال١٩٧٤ دولت عراق برنامه موردنظر خود را که حاکي از نوعي خودمختاري بسيار محدود و بي رنگ بود منتشر کرد، کردها دولت عراق را به نقض تعهدات و عدم حسن نيت در ايفاي مندرجات توافقنامه ١٩٧٠ متهم کردند و مجددا مبارزه مسلحانه براي نيل به اين مقصود در پيش گرفته شد. اين جنبش که مقارن اختلافات مرزي ايران و عراق بود، دولت ايران را بر آن داشت که اقدام به کمک نظامي به جنبش مزبور کند که در نتيجه آن کردها، به پيشرفت هاي نظامي چشمگيري دست يافتند، ولي در اين حيص وبيص با صدور بيانيه ١٩٧٥ الجزاير که حاکي از توقف کمک نظامي ايران به کردهاي عراق بود به يکباره به شکست اين جنبش و پناهندگي بارزاني و همراهانش به ايران منجر شد. طالباني که در سال هاي آخر ملامصطفي بارزاني در حزب دموکرات کردستان و از جمله پيکارهاي سال هاي ٧٥-١٩٧٤ نقش پررنگي نداشت، پس از شکست بارزاني در مارس ١٩٧٥ بر آن شد که براي پيگيري مبارزه جهت نيل به خودمختاري نياز به رهبري و خط مشي جديد است. براي انجام اين مقصود در ژوئن١٩٧٥ به اتفاق عده اي از همفکران از جمله فواد معصوم اقدام به تاسيس اتحاديه ميهني کردستان عراق کرد و از آن تاريخ به عنوان دبيرکل اتحاديه ميهني براي دستيابي به اهداف مندرج در اساسنامه اتحاديه ميهني برآمد.
از اين تاريخ کردهاي عراق شاهد دوحزب رقيب يکي به رهبري مسعود بارزاني و ديگري به رهبري جلال طالباني جهت کسب خودمختاري يا آزادي کامل کردستان عراق بودند. طالباني در ١٩٧٦ اقدام به سازماندهي مبارزه مسلحانه در داخل عراق کرد، در طول دهه80 طالباني با همکاري کردهاي ايران از پايگاه هايي در داخل عراق مبارزه عليه رژيم عراق را رهبري کرد که در سال هاي ٨٨-١٩٨٧ با شکست هايي روبه رو شد. در سال ١٩٩١ او راهکارهاي جديدي را براي رسيدن به هدف مطرح کرد. او با مذاکرات با حکومت بعثي عراق و دستيابي به آتش بس موفق شد جان بسياري از کردها را نجات دهد، در همين زمان او از طريق مذاکرات و همکاري نزديک با آمريکا، انگلستان و فرانسه و ديگران موفق به اعلام منطقه امن و پرواز ممنوع در کردستان عراق از سوي آنها شد. در سال١٩٩٢ دولت منطقه اي کردستان اعلام موجوديت کرد، طالباني بر آن شد براي رفع مشکلات بنياني داخلي کردستان و آينده آن با انجام مذاکرات با مسعود بارزاني و ديگر سياستمداران کرد عراق و مخالفان به نابساماني ها و نارسايي ها از جمله اختلافات در پارلمان اقليم کردستان پايان دهد. اتحاديه ميهني و حزب دموکرات در تهاجم ائتلافي آمريکا عليه عراق از لحاظ همکاري نقش کليدي ايفا کردند، بعد از اشغال عراق طالباني به عنوان يکي از اعضاي شوراي حکومتي عراق تعيين شد. نهاد مزبور نيز موفق به تدوين و تصويب قانون اساسي نهايي و رسمي عراق شد. جلال طالباني در تاريخ ششم آوريل٢٠٠٥ به عنوان رييس جمهور موقت عراق از سوي مجلس ملي عراق انتخاب شد و در آوريل ٢٠٠٦ به عنوان رييس جمهوري دايمي عراق براي چهارسال انتخاب شد.
طالباني در مقام رياست جمهوري؛ همواره بر آن بود وحدت و يکپارچگي عراق را مستدام و محترم دارد و در گفتار و کردار خود نه تنها اعتماد و اطمينان مردم عراق را جلب، بلکه ترديدها و مخالفت هاي برخي از دولت هاي عرب را نسبت به دولت وقت عراق تعديل کند. چنان که در اجلاس «اتحاديه عرب» به قطعنامه ناظر به تکرار ادعاي مجعول نسبت به جزاير ايراني راي مثبت داد و در مصاحبه اي رسمي ترديدهايي نسبت به اصالت عهدنامه مرزي و حسن همجواري ١٩٧٥ ايران- عراق ابراز داشت. گو اينکه چندي بعد اظهارات مزبور را تعديل کرد. ولي او در عين حال از حفظ مصالح و منافع حياتي دولت اقليم کردستان عراق غافل نبود، چنان که در چندمصاحبه رسمي اظهار کرد کرکوک در حکم اورشليم و قدس مردم کردستان و دولت اقليم کردستان است، با اين همه حزب متبوع وي يعني اتحاديه ميهني کردستان در انتخابات مجلس سال ٢٠٠٩ موفقيت چنداني نداشت، چنان که حزب نوشيروان مصطفي؛ «گوران» در سليمانيه پايگاه طالباني به پيروزي چشمگيري دست يافت، پيدايش چنددستگي در اتحاديه ميهني کردستان سبب شد براي معرفي کانديداي موردنظر براي انتخاب رييس جمهور جديد دچار تشتت آرا شوند، بالاخره پس از چندي دونفر يعني فواد معصوم و برهم صالح را نامزد اين پست کردند که در انتخابات انجام شده فواد معصوم با کسب ٣٠راي در مقابل ٢٣راي برهم صالح به مقام رياست جمهوري عراق رسيد، بي شک رييس جمهور جديد با توجه به مشکلات بسيار پيچيده اي که گريبانگير دولت و مردم عراق شده است، وظايف سنگيني در پيش دارد. انتظار اين است که با انتخاب حيدر عبادي، به عنوان نخست وزير و با اتخاذ خط مشي سياسي جديد مبتني بر مشارکت منصفانه همه گروه هاي قومي و مذهبي در اداره امور عمومي جامعه، بتوان بر مسايل و مشکلات در پيش فايق آمد، در غير اين صورت عراق با خطرات عمده از جمله تجزيه اين کشور روبه رو خواهد بود…………………….

گريزان از «پروتكل ها»

نويسنده: ستار عزيزي

زماني يوشکا فيشر، وزيرخارجه اسبق آلمان گفته بود «پست دولتي بيش از آنکه سياستمدار، آن را تغيير دهد؛ سياستمدار را تغيير مي دهد». اما «مام جلال» چه زماني که موفق به تاسيس حکومت خودمختار کردستان عراق شد و چه زماني که به عنوان يک کُرد، براي اولين بار در تاريخ عراق به عنوان رييس جمهور انتخاب شد، هيچ گاه از گذشته اش فاصله نگرفت و تغيير نکرد. او اسير مقتضيات و لوازم پست رياست جمهوري در عراق نشد. معروف است که او در ديدار با ميهمانانش پروتکل ها را رعايت نمي کرد، خودش شخصا از ميهمان ها پذيرايي و تا دم در منزلش آنها را بدرقه مي کرد. مام جلال در پاسخ به معد فياض خبرنگار «شرق الاوسط» در اين خصوص که چرا پروتکل هاي مقام رياست جمهوري را رعايت نمي کند پاسخ داد: «من بر اين اعتقادم که انسان به مقام ارزش مي بخشد نه برعکس.»
همچنين عراقي ها در زمان صدام حسين با احتياط و به شکلي مخفيانه براي هم لطيفه و جوک سياسي تعريف مي کردند چون اين اقدام در آن زمان مي توانست به بهاي اعدام يا مجازات هاي بسيار سخت تمام شود اما جالب توجه بود که طالباني در ملاقات ها و ديدارهايش از ميهمانان مي خواست که جديدترين جوکي که برايش ساخته شده است را بخوانند. حتي او بر صفحه تلويزيون و هنگامي که با مردم سخن مي گفت، لطيفه هايي را تعريف مي کرد که در مورد خودش ساخته شده بود. خبرنگاري از او مي پرسد چگونه شرايط را از رهبري که هرکس راجع به او لطيفه اي گفته باشد اعدام شده است به رهبري که خودش راجع به خودش لطيفه تعريف مي کند، تغيير داده است، مي گفت: «اين طبيعي است. چون رهبر نيز انسان است. نه موجودي با توانايي نامحدود و تافته جدابافته. من امروز رهبر هستم و فردا مي شوم رهبر سابق. چرا رهبري کسي را تبديل به شخص مغرور و متفاوت کند؟ من انساني عادي هستم و به لطيفه چه راجع به خودم يا ديگران علاقه دارم. از قبل نيز اين بخشي از علاقه مندي هاي من بوده است.»
نکته جالب توجه ديگر در مورد «مام جلال» آن است که او به اخلاق و مردانگي بسيار بها مي داد و حاضر بود هزينه آن را ولو در عرصه سياست بپردازد. وي مي گويد با وجود تمام جنايات و اقدامات صدام حسين عليه خود و ملتم، از او کينه به دل نداشتم. «بعد از آزادي عراق در 2003 عزالدين مجيد پسرعموي صدام نزد من آمد و به من گفت که خانواده صدام در شرايط بدي زندگي مي کنند و شرايط بسيار ناگواري دارند. من به او گفتم برو به ساجده خانم بگو با دختران و تمامي اعضاي خانواده اش به قشلاق دوکان بيايند. آنجا منزلي برايشان آماده مي کنم و ميزباني و حفاظت از آنها را من برعهده مي گيرم و در راستاي اين آيه مقدس کار مي کنم که مي گويد: و لاتزر وازره وزر اخري (هيچ کس بار گناه ديگري را به دوش نمي گيرد)، چون آنها در مقابل کارهايي که صدام حسين مرتکب شده است، مسوول نيستند. از واکنش عراقي ها نيز نترسيدم، چون مي دانم که مردانگي و اصالت ملت عراق اقتضا مي کند که خانواده بي پناهي را حفاظت کند. عزالدين رفت و ديگر برنگشت، چون خانواده صدام راه خروج از عراق را يافته بودند.»

پيام آور آشتي

نويسنده: فلاح كريم

در زمان بيماري مام جلال در اواخر سال٢٠١٢ يکي از دوستان ايراني وي در يادداشتي دوستانه و از روي وفا درباره وي گفته بود: «عراق بايد زمان زيادي در انتظار مادر ديگري باشد تا کودک ديگري همچون جلال طالباني به دنيا آورد.»
چنين نيز بود، عراق در طول تاريخ خود تنها و تنها آن چندسال روي آرامش و صلح به خود ديد که جلال طالباني رييس جمهور کشور بود، البته به ميزان توانايي خود وي و ميزاني از قدرت که قانون در اختيارش گذاشته بود، هرچند همگان اذعان دارند که جلال طالباني فراتر از قدرت رياست جمهوري بر اوضاع و احوال کشور و جريانات سياسي تاثيرگذار بود.
نگاه کسي همچون جلال طالباني همراه با نقش مستقيمش در سياست در سطح کردستان و عراق با تمام سياستمداران ديگر متفاوت بوده و داراي مکتب و راه و مسير ويژه خود بوده است براي همين نيز از پارت دموکرات کردستان در ميانه هاي دهه٦٠ ميلادي جدا شد و بعد از ١٠سال از اين تاريخ اتحاديه ميهني کردستان را تاسيس کرد. چون اين سازمان سياسي شيوه و تفکر عملياتي اش با حزب دموکرات کردستان متفاوت بود، خيلي زود توانست تبديل به مردمي ترين سازمان سياسي کردستان عراق شود و ميان کردهاي ديگر کشورها نيز جاي پاي خود را باز کند، در عين حال توانست قسمت عمده خاک کردستان را از دست رژيم صدام آزاد کند، به شکلي که هنوز به دهمين سالگرد تاسيس خود نرسيده بود که حکومت بعث ناچار شد درخواست آتش بس دهد و خواستار گفت وگو شود و خود مام جلال نيز همواره تلاش براي اتحاد گروه هاي سياسي کردستان و عراق را سرلوحه کارهاي خود قرار داده بود.
طالباني نه تنها براي کردها، بلکه براي تمام عراقي ها و حتي ملت هاي منطقه نيز حامل پيام آشتي و زندگي مسالمت آميز بود، در ميانه هاي دهه٨٠ميلادي بر اساس نظريه دشمن مشترک با آزاديخواهان شيعه عراق و قبل تر نيز با آزاديخواهان اهل سنت آن کشور جبهه متحدي براي مبارزه سياسي و نظامي عليه رژيم صدام آغاز کرده بود که بعدها نيز تبديل به اساس تشکيل اپوزيسيون عراقي شد و يکي از کنگره هاي آن نيز در کردستان تشکيل شد. پيام مام جلال در سياست «مشارکت همگان» براي خدمت هرچه بيشتررساندن به جامعه، تامين آزادي ها و امنيت و رفاه براي جامعه کردستان و عراق بود.
جلال طالباني در قرن بيستم و در تاريخ عراق؛ تنها رهبري بود که توانسته بود آينده اتفاقات را تفسير و نقشه و برنامه آينده را تعيين کند، سال ١٩٩٠ که شوروي از هم پاشيد، تلاش هاي ديپلماتيکش را براي آشتي ميان حکومت ترکيه و(پ ک ک) به کار انداخت و توانست آتش بس ميان آن دو را محقق کند، گرچه از طرف برخي گروه هاي ترک اين تلاش به بن بست رسيد، اما بعد از بيش از ٢٠سال اکنون رجب طيب اردوغان مي خواهد آن را به سرانجام برساند، همان زمان براي حل مساله قانوني و حقوقي مردم کردستان در عراق، تز فدراليسم را پيشنهاد کرد و بعدا نيز در قانون اساسي عراق بر آن صحه گذاشته شد و داراي تز حکومت توافقي براي عراق بود به عنوان تنها راهي که مانع تکروي و ديکتاتوري در عراق شود و همگان را در اداره کشور سهيم کند، چون به درازاي ٨٤سال از تاريخ دولت نوين عراق همواره کردها و شيعيان از قدرت دور و مورد ظلم قرار گرفته بودند.
بعد از آزادي عراق نيز از سلطه صدام و در راه عدم تکرار تاريخ سابق و تاسيس دولتي مدرن نظريه توافق مام جلال بود که همگان را در قدرت شريک کرد و آرامش نسبي در کشور حکمروا شد.
اينها بخش کمي از نظريات «مام جلال» به عنوان رهبر مکتب فکري و سياسي پراگماتيزم در عراق بود، براي همين، گفته دوست ايراني اش کاملادر جاي خود بود…………………….

عراق؛ پس از بازگشت «جلال»

نويسنده: منير حضوري

بازگشت جلال طالباني چه ميزان در حل بحران عراق مي تواند تاثير گذار باشد در حالي که در شرايط فعلي برخي طالباني را به عنوان يک مهره بسيار موثر و ميانجي ميان جناح هاي متخاصم کرد، سني و شيعيان معرفي مي کنند؟ اما بايد در نظر گرفت براي حل بحران عراق گروه هاي مختلف بايد به بازبيني سياست هاي خود پرداخته و اختلافات قومي و فرقه اي ميان خود را کنار بگذارند. هنگامي که کمتر از دوسال پيش طالباني بيمار، عراق را ترک مي کرد شايد تصور نمي کرد چهره کشورش نيز تا اين حد بيمار شود. امروز پس از 19ماه جلال طالباني؛ رييس جمهور سابق عراق در حالي به عراق بازگشت که کشورش را بحراني و در آستانه تجزيه ديد؛ شيعياني که قصد تشکيل دولت ملي دارند، کردهايي که قصد استقلال و جهادگران شورشي اي که قصد تشکيل دولت اسلامي را دارند.
با رشد فعاليت گروهک تروريستي داعش در اين کشور، تنش ها ميان نوري مالکي و مسعود بارزاني افزايش يافت. مالکي کردها را به تضعيف وحدت ملي با سوءاستفاده از تهاجم داعش و آماده کردن شرايط براي ماندگاري تروريست ها در اربيل متهم کرد. بارزاني نيز دولت شيعه تحت سلطه نخست وزير نوري مالکي را مسبب افزايش تنش هاي فرقه اي و متزلزل شدن ارتش عراق دانست. در اين ميان تلاش نخست وزير براي ابقا در قدرت، اختلافات دروني گروه هاي شيعه و ادامه جنگ داعش فرصت جديدي را براي کردها فراهم کرد. آنها که از مدت ها پيش خواهان کناره گيري نوري مالکي بودند، با قدرت گيري داعش بيان کردند عراق وارد مرحله جديدي شده است. اقليت کرد که بيش از 20درصد جمعيت اين کشور را تشکيل مي دهند، نسبت به ضعف قدرت و عقب نشيني نيروهاي مرکزي در برابر حمله شبه نظاميان جهادي عکس العمل نشان داده، در مقابل داعش مقاومت کرده و موجب عقب نشيني نيروهاي جهادي از مناطق مهمي مثل شهر نفت خيز کرکوک شدند. آنها توانستند کنترل زمين هاي نفتي اين منطقه را به دست گيرند و در نتيجه خواهان تشکيل دولت مستقل و خودمختار از بغداد شدند. مسعود بارزاني، رييس دولت اقليم کردستان اظهار کرد در نظر دارد ظرف چندماه آينده همه پرسي استقلال برگزار کند. فوادحسين، رييس دفتر وي نيز تاکيد کرد «امروز، عراق، ديگر عراق واحد نيست». تا به امروز درگيري هاي زيادي ميان نيروهاي کرد و داعش صورت گرفته است. اقدامات داعش نشان داده اين گروهک کردها را هم راحت نمي گذارد. به اين ترتيب ظهور داعش، عراق را با بحران کم سابقه اي روبه رو کرده است. براي برقراري دولت اسلامي، گروهک داعش تلاش مي کند چاه هاي نفت و مناطق استراتژيک عراق را تسخير کند. اين نظاميان جهادي که حرکت خود را از شرق سوريه آغاز کرده اند و به غرب عراق گسترش داده اند تاکنون به موفقيت هايي دست يافته اند که از آن جمله مي توان به کنترل برخي از ميدان هاي نفتي و سد موصل اشاره کرد. بنا بر آمار سازمان ملل تاکنون در نتيجه اقدامات اين گروهک هزاران نفر از غيرنظاميان کشته و بيش از 600هزارنفر بي خانمان شده اند. با بازگشت جلال طالباني به اين کشور و رياست جمهوري فواد معصوم اين سوال مطرح مي شود که رهبر اتحاديه ميهني کردستان عراق تا چه حد مي تواند بر حل بحران عراق تاثير گذار باشد و آرامش را به اين کشور بازگرداند؟ نخستين مساله پيشروي او متقاعدکردن کردها براي باقي ماندن به عنوان بخشي از دولت مرکزي است؛ کردهايي که از سياست هاي مالکي و ضعف ارتش خسته شده اند و تنها راه چاره را در ايجاد يک کشور مستقل مي بينند. هرچند هنوز بغداد کنترل بخش عمده اي از ثروت نفتي عراق را در دست دارد، اما کردها کنترل حدود 220هزاربشکه نفت در روز را در دست گرفته اند. با توجه به استقبال ترکيه از اين مساله متوجه اهميت اين موضوع مي شويم. اما مساله عراق صرفا در اقدام به فروش نفت بدون نياز به تاييد بغداد و برنامه ريزي براي برگزاري همه پرسي استقلال از سوي کردها خلاصه نمي شود. مورد ديگر اعراب سني هستند که مخالفت هايي را با حکومت شيعه دارند. سني ها خشم خود را در برابر دولت شيعه تحت سلطه مالکي نشان داده اند. آنها در حالي که نيروهاي دولت را ضعيف و به هم ريخته مي دانند، اظهار مي کنند مالکي با ضعف در سياست ها به جاي کمک به تامين امنيت، بيشتر تنش هاي فرقه اي را تشديد کرده است. به اين ترتيب اين مسايل امکان همگرايي و اعتماد ميان هرسه گروه اصلي در عراق يعني کردها، سني ها و شيعيان را به حداقل خود رسانده است.
در اين ميان رييس جمهور جديد، فواد معصوم سياستمداري کرد و حامي طالباني است که بالاخره جناح هاي مختلف در خصوص آن به توافق رسيدند و توسط مجلس انتخاب شده است. وي با شيعيان و سني هاي عراق روابط خوبي دارد، در اولين سخنان خود از طالباني حمايت و بر همکاري با گروه هاي مختلف تاکيد کرده است. طالباني نيز روابط مناسبي را با او، شيعيان و سني ها داشته و در گذشته چندين مرتبه به ميانجيگري بين گروه هاي مختلف پرداخته است. از وي به عنوان حامي تماميت ارضي عراق و عامل وحدت تمام نيروهاي سياسي عراق ياد مي شود. او نشان داده که نقش مهمي در ميانجيگري ميان جناح هاي رقيب عراقي داشته است و سعي کرده تا همچنان اين نقش را ايفا کند. وي در پيامي به مناسبت عيد فطر از رهبران گروه هاي سياسي خواست منافع عراق را بر منافع شخصي و گروهي براي اتمام روند تشکيل دولت ترجيح دهند. طالباني ابراز اميدواري کرد ملت عراق اين مرحله را با حفظ وحدت پشت سر بگذارد تا بتوانند در برابر تروريست ها ايستادگي و تجربه دموکراسي را حفظ کنند. به اين ترتيب بازگشت طالباني به عراق مصادف با بحبوحه بحران است. اين کشور درگير يک جنگ داخلي شده و مشکلات گروه هاي سياسي -اجتماعي آن نيز به اوج خود رسيده است. با نگاهي به تاريخ عراق متوجه مي شويم در اين کشور از مدت ها قبل درگيري هاي فرقه اي وجود داشته و اين مساله موضوع جديدي نيست. در شرايط امروز اختلاف ميان شيعيان، گروه هاي سني و کرد خطر تجزيه اين کشور را افزايش داده است. علاوه بر اين، افزايش اختلاف ميان اين گروه ها نيز مشکل را دوچندان کرده است. در اين بين توافق ميان نيروهاي سياسي کرد يعني حزب دموکرات و اتحاديه ميهني، توافق در درون سني ها، شيعيان و همچنين توافق ميان هر سه گروه براي وحدت نظر در تشکيل دولت ملي ضروري است. هرج ومرج، دوري از يکپارچگي و توجه به تجزيه عراق يکي از تهديدات مهم براي اين کشور است که بر مناسبات منطقه اي و بين المللي تاثيرگذار خواهد بود و فرصت را براي تشکيل دولت اسلامي داعش فراهم مي کند. هرچند نقش کردها در کمک به دولت مرکزي جهت مقابله با چالش کنوني کليدي بوده است، اما کردستان را نبايد يک ناحيه مجزا دانست. يک عراق متحد، برتر از يک کشور تجزيه شده است. از تهديدات کنوني که نتيجه ضعف عراق است، مي توان به جسورشدن شبه نظاميان در اقدامات خود، رشد انديشه هاي بنيادگرايي و رشد تروريسم در ساير نقاط منطقه و جهان اشاره کرد. در اين شرايط آنچه از همه مهم تر است، اتحاد ميان عراقي ها است. اما براي حل بحران بغداد و بهبود روابط دروني گروه ها نمي توان تاکيد کرد طالباني تاثير شگرفي در اين روند بر جاي مي گذارد چراکه براي ايجاد دولت و کاهش تنش ميان کردها، سني ها و شيعيان راه طولاني اي در پيش است.

ترجيح دموكراسي بر استقلال
نگاهي به دورانديش سياسي «مام جلال»

نويسنده: صادق زيباكلام

يکي از مسايل بنيادي اي که جنبش کردها به آن گره خورده موضوع استقلال است، يا دقيق گفته باشم فکر ايجاد يک کشور مستقل به نام کردستان. البته در دوران مبارزه کردها کمتر روي واژه استقلال و استقلال خواهي تکيه داشته اند و بيشتر روي حق خودمختاري تاکيد کرده اند. اما در عمل بسياري از جريانات و چهره ها و شخصيت هاي فکري و سياسي کردستان برايشان يک لفظ و حداکثر يک مرحله اي در فرآيند طولاني و دشواررسيدن به استقلال بود. به عبارت ديگر، اگرچه، سخني از استقلال به ميان نمي آوردند و نمي آورند، اما در پس ذهنشان انديشيدن به ايجاد کردستاني مستقل بوده و استقلال خواهي را ما امروزه در ميان بسياري از مسوولان اقليم کردستان شاهد هستيم. بسياري از مسوولان و رهبران طرازاول دولت اقليم کردستان هربار که ناملايماتي ميان اربيل و بغداد پيش مي آيد، بلافاصله پاي استقلال کردستان را به ميان مي کشند. اما بايد «مام جلال» را انصافا يک استثنا دانست. او که اکنون در 80سالگي به سر مي برد، از نوجواني و سال هاي دبيرستان پاي به دنياي خطرناک، پيچيده و نامعلوم مبارزات کردها با دولت عراق گذارد. باورکردني نيست اما او در ١٣سالگي انجمن مخفي دانش آموزان کرد را در شهر «کويسنجق» کردستان عراق تاسيس کرد.
هنوز دبيرستان را به اتمام نرسانيده بود که به حزب دموکرات کرد که بعدها به حزب دموکرات کردستان تغيير نام داد، پيوست و در سال١٩٥١ درحالي که ١٨سال بيشتر نداشت به عضويت کميته مرکزي اين حزب انتخاب شد. طبيعي بود که با آن سابقه سياسي زماني که در سال١٩٥٨ وارد دانشکده حقوق دانشگاه بغداد شد، بيش از درس وارد جريانات سياسي شود. او از يک سو تحت تاثير ادبيات چپگرايانه که در عصر بعد از جنگ جهاني دوم جهان و از جمله کشورهاي عربي را تحت تاثير خود درآورده بود، قرار گرفت و مثل خيلي از هم سن وسالانش از باده سوسياليسم، مارکسيسم و ضديت با غرب جرعه هايي نوشيد، اما از سويي ديگر «کرديت» همچنان با روح و جانش در پيوند بود. حاصل اين ثنويت را مي توان در مقالات طالباني جوان دانشجوي رشته حقوق دانشگاه بغداد در روزنامه هاي «کردستان» و «خبات» مشاهده کرد.
قسمت نبود طالباني جوان روشنفکر، نويسنده و حقوقدان باقي بماند. هنوز چندماهي از پيوستنش به خدمت نظام وظيفه در ارتش عراق نگذشته بود که شهريورماه سال١٣٤٠ کردها عليه ژنرال عبدالکريم قاسم چپگرا رهبر کشور عراق قيام کردند. «مام جلال» افسر وظيفه تيپ پياده ارتش عراق همانند بسياري از کردهاي ديگر به قيام هموطنانش پيوست. او يکي از فرماندهان خط مقدم مبارزه در کرکوک و سليمانيه، در مقطع بعدي مبارزه وقتي نبرد به صورت مبارزات چريکي درآمد، سروان جلال مسووليت مقاومت در مناطق کوهستاني ماوت، چم رازان و قره داغ را بر عهده گرفت، فاز سوم زندگي «مام جلال» در عرصه ديپلماسي و مذاکره بود. او به تدريج به يکي از چهره هاي اصلي مذاکره کننده با دولت عراق و ميانجيگري با کشورهاي اروپايي تبديل شد. مرحله بعدي زندگي «مام جلال» بعد از شکست قيام کردها به رهبري مرحوم ملامصطفي بارزاني (پدر آقاي مسعود بارزاني رهبر فعلي دولت اقليم کردستان عراق) و انعقاد قرارداد معروف١٩٧٥ الجزاير ميان ايران و عراق مرحله بعدي مبارزات «مام جلال» شروع شد. صدام که پس از توافق با ايران خيالش از بابت حمايت از کردها آسوده شده بود، به سرکوب منظم و تغيير بافت دموگرافيک مناطق کردستان عراق اقدام کرد. ملامصطفي بارزاني به همراه بسياري از رهبران و بزرگان کردستان عراق و ده هاهزار پيشمرگه و مردم عادي کردستان به ايران آمدند. رژيم شاه شهرک کردان در نزديکي کرج را براي آنان اختصاص داد. به جز کردان، مسوولان ايراني کردهاي عراقي را در ساوه، کرج، اطراف تهران و شهرهاي ديگر اسکان دادند. در حالي که براي خيلي از کردها اين پايان مبارزه خلق کرد براي خودمختاري بود، اما براي «مام جلال» اينگونه نبود. او به همراه تعدادي از نويسندگان، روزنامه نگاران، فرهنگيان، تحصيلکردگان و روشنفکران کرد سازماني در سال١٣٥٤ به نام اتحاديه ميهني کردستان تاسيس کرد. اتحاديه ميهني از همان ابتدا در دوجبهه سياسي، نظامي شروع به فعاليت کرد. اين دوره از زندگي «مام جلال» يکي از دشوارترين دوران زندگي اش بود، رژيم صدام با خشونت باورنکردني به قلع وقمع کردها برخاسته بود. صدام به گونه اي با کردها برخورد کرد که اساسا مصمم بود چيزي به نام کرديت را در عراق ريشه کن کند، رژيم شاه اگرچه با رژيم عراق بعد از توافق١٩٧٥ هم همچنان روابط بسيار سردي داشت، اما در چارچوب آن توافق فقط به کردهاي عراق امکان زندگي در ايران داده بود و هيچ کمک ديگري به آنها براي مبارزه با رژيم صدام نمي کرد. اما اين برهه از زندگي «مام جلال» همانند برهه هاي ديگر خيلي به درازا نکشيد، پس لرزه هاي انقلاب اسلامي ايران بر عراق هم تاثير گذارد. قبل از شروع جنگ ايران و عراق، بايد به تلاش هاي بي سروصداي «مام جلال» در ايجاد ديالوگ و جلوگيري از درگيري نظامي در کردستان ايران ميان رژيم تازه متولدشده اسلامي و مبارزان کردستان اشاره کرد. هم رهبران «اتحاديه ميهني: و هم بارزاني ها تلاش هاي زيادي به منظور ميانجيگري ميان تهران و کردها انجام دادند. شروع جنگ با عراق بر وضعيت کردها هم تاثير گذاشت. کردهاي عراق، در مجموع از انقلاب اسلامي در ايران و جمهوري اسلامي پشتيباني مي کردند. نقش «مام جلال» و مسعود و ادريس بارزاني در تحکيم روابط با تهران در تمام سال هاي جنگ با عراق فراموش نشدني بود. در نقطه مقابل آنها برخي از معارضان خودمان بودند که در دشمني با داخل تا همکاري با صدام پيش رفتند.
يکي از بدترين مقاطع در زندگي «مام جلال» و ساير رهبران کردهاي عراق در اواسط سال هاي دهه١٣٦٠ و در اوج جنگ ايران و عراق بود، از سال هاي ٦٥-٦٤ رژيم صدام سياست جديدي را در کردستان عراق به نام انفال در پيش گرفت. ابعاد کردستيزي و به کارگيري خشونت عليه کردهاي عراق طي چندسالي که سياست انفال ادامه داشت، هولناک و باورنکردني بود. هدف اصلي از سياست انفال، در حقيقت کردزدايي در منطقه اقليم کردستان بود. به بيان ساده تر، صدام و رهبران عراق مي خواستند اساس مشکلي به نام کرد و کرديت در شمال کشورشان نداشته باشند، از اواخر دهه١٣٤٠ که صدام از طريق رهبري حزب بعث توانسته بود به سرعت تبديل به رهبر بلامنازع عراق شود، او همواره با مشکلي به نام کرد و کردهاي شمال عراق روبه رو بود، توافقش با شاه در سال١٣٥٤ هم توانسته بود مبارزات کردها در شمال را ريشه کن کند. او بعد از قريب به ١٥سال و در اوج جنگ با ايران تصميم گرفت سياست شوم انفال را به اجرا درآورد، همان طور که اشاره کردم اين سياست هدف بزرگ استراتژيکي را دنبال مي کرد؛ اينکه منطقه کردستان عراق هم مثل ساير مناطق عراق باشد. بمباران حلبچه در حقيقت يک گوشه از اين سياست بود، اما حلبچه در حقيقت پاسخ صدام به کردهاي عراقي در قبال همکاري و نزديکي به ايران بود. ابعاد سياست انفال خيلي پيچيده نبود. رکن اصلي آن همان طور که گفتيم کردزدايي در شمال عراق بود، به اين معنا که بسياري از روستاها و شهرهاي کوچک که جمعيت آنها صددرصد کرد بودند، تخليه مي شدند، جمعيت اين مناطق توسط ارتش عراق به جنوب، غرب و مناطق مرکزي عراق منتقل مي شدند، ارتش براي جلوگيري از بازگشت مجدد کردها، با بولدوزر تمام منازل و ساختمان هاي ديگر را با خاک يکسان مي کرد. همچنين سعي مي کردند اعراب و مليت هاي ديگر را در کنار کردها وادار به کوچ اجباري کنند تا ترکيب جمعيتي آن مناطق به هم بخورد. بخش ديگر انفال از اين هم هولناک تر بود؛ هم به واسطه ارعاب که کردها مناطق کردنشين را ترک کنند، هم به خاطر از بين بردن هرگونه فکر مقاومت. مقامات نظامي و امنيتي رژيم عراق ده هاهزار نفر از مردان کرد را از سن نوجواني تا ميانسالي و بالاتر به اردوگاه هاي نظامي در مناطق ديگر عراق انتقال دادند. شرايط زندگي در آن اردوگاه ها به طرز فجيعي هولناک بود، اعدام هاي دسته جمعي از جمله رويدادهاي هميشگي در اين اردوگاه ها بود. سال ها بعد از سقوط صدام گورهاي دسته جمعي هرازگاهي در اطراف و اکناف بغداد و شهرهاي ديگر عراق کشف مي شوند. حدس زده مي شود طي سال هايي که سياست نسل کشي انفال در جريان بود بيش از ١٨٢هزار کرد عراقي اعدام يا زنده به گور شدند.
اما هولوکاست «انفال» در سال ١٣٦٩ معجزه آسا متوقف ماند. حمله ناگهاني ارتش عراق به کويت در تيرماه ١٣٦٩ و اشغال خاک آن کشور همه معادلات را تغيير داد. برخلاف تصور و انتظار صدام و رهبران بعث، واکنش غرب و آمريکا بسيار تند بود. شوراي امنيت ضرب الاجلي براي عراق تعيين کرد و وقتي صدام آن را اجرا نکرد، متحدين به عراق از زمين و هوا حمله کردند. مقاومت ارتش عراق باوجود همه تهديدات صدام که گفته بود عراق را به گورستان آمريکايي ها تبديل خواهد کرد، به چند هفته هم نکشيد. بعد از شکست عراق، متحدان تصميمي را درمورد نيروي هوايي عراق به اجرا گذاشتند که بعد از نيم قرن مصيبت، بدل به فرشته نجات کردهاي عراق شد. اين تصميم تحت عنوان پرواز ممنوع از جمله در شمال عراق بود که نيروي هوايي اين کشور حق به پرواز درآوردن هيچ نوع هواپيمايي اعم از نظامي و غيرنظامي را نداشت، سرکوب شديد نيروي زميني، بايکوت نفتي، تحريم و سياست هاي ديگر در زمين هم ارتش عراق را زمين گير و خنثي کرده بود، برنده نهايي جنگ دوم خليج فارس در حقيقت کردها بودند. برقراري آتش بس و وضع مقررات محدودکننده عليه ارتش عراق باعث شد تا کردها گروه گروه به شهرها و مناطق کردنشين شمال عراق بازگردند.
نخستين نطفه هاي تشکيل «اقليم» کردستان از اوايل دهه١٣٧٠ شکل گرفتند. مابقي داستان را مي دانيم؛ در سال١٣٨٢ مجددا ميان صدام و غرب منازعه ديگري به وجود آمد و اين بار غربي ها کار را تمام کردند. در تمام بيش از نيم قرني که کردها در عراق سرگرم مبارزه بودند، همان طور که در ابتدا ديديم، «مام جلال» از ابتداي نوجواني و سال هاي دبيرستان در مرکز مبارزه بود؛ گاه مسلحانه، گاه سياسي، گاه پشت ميز مذاکره، گاه در تبعيد، گاه فراري و در بسياري از موارد با مرگ خيلي فاصله نداشت. از سال ١٣٦٩ به اين سو که سياست پرواز ممنوع به اجرا درآمد و کردهاي عراقي شروع به ساختن منطقه شان کردند، اختلافات ميان خود کردها کم نبود، چه اختلافات سياسي و عقيدتي و چه اختلافات اجتماعي. يکي از جدي ترين مناقشات با بارزاني ها و ميان دو حزب دموکرات کردستان و اتحاديه ميهني بوده، خيلي کلي گفته باشيم پايگاه اجتماعي بارزاني ها بيشتر ميان کردهاي مناطق روستايي، عشيره اي، مالکين، تجار و در مجموع بخش هاي سنتي تر جامعه کردستان است، پايگاه اجتماعي اتحاديه ميهني را برعکس اقشار و لايه هاي مدرن تر و امروزي تر تشکيل مي دهند. اتحاديه اي ها شهرنشين، تحصيلکرده، نويسنده، فرهنگي و اين شکل از اقشار جامعه هستند. در سال هاي ١٣٧٠ مناقشات و اختلافات زيادي ميان دو جريان پيش آمد اما هم «مام جلال» و هم بزرگان بارزاني سعه صدري زيادي از خود نشان دادند و هرگز نگذاشتند تا اختلافاتي که به طور طبيعي در همه جوامع هست و ميان کردهاي عراقي نيز هست، جامعه نوپاي کردستان را با معضلات جدي روبه رو کند. البته کردهاي عراق مرحله دولت -ملت سازي را عملاپشت سر گذاشته اند. بافت اجتماعي بارزاني ها بعد از گذشت دو دهه امروزه تا حدي شهرنشين، تحصيلکرده و تکنوکرات شده اند. از سوي ديگر جريانات و گرايشات سياسي و اجتماعي ديگر از جمله گرايشات ليبرال، اسلامگرايانه و غربگرايانه آن دوقطبي بودن کردهاي عراق ميان بارزاني ها و اتحاديه ميهني را عملااز بين برده و در آخرين انتخابات عمومي کردستان عراق عملاهم اين انحصار خدشه دار شد.
مي رسيم به مطلبي که يادداشت را با آن شروع کرديم، استقلال طلب نبودن «مام جلال» و نگاه کلي به زندگي «مام جلال» بيش از هر چيز ديگر او را طرفدار آزادي و دموکراسي نشان مي دهد تا يک استقلال طلب. به نظر مي رسد سخني به اغراق نرفته اگر بگويم که «مام جلال» بيش از اينکه به دنبال به وجودآوردن منطقه مستقل براي کردها بوده باشد، بيشتر به دنبال فراهم آوردن يک شرايط و وضعيتي براي کردهاي عراق بوده تا آنان بتوانند از حقوق مدني برخوردار باشند، بگذاريد اينگونه بگويم؛ از ديد «مام جلال» اينکه يک کشور کردستان مستقل ايجاد شود، اما جامعه و کشوري باشد که در آن يک رژيم استبدادي و ديکتاتور به نام جمهوري خلق کرد حکومت کند، خيلي گزينه مطلوبي به شمار نمي رود. «مام جلال» از جهاتي به جايي رسيد که نلسون ماندلارسيد: شکل حکومت، ميزان مستقل بودن، يا شاه و رييس جمهور يا نخست وزيرداشتن، بخشي از عراق بودن يا جزو کشور فدرال عراق بودن و… مهم نيست، مهم اين است که انسان ها از حق آزادي، انديشه و انتخاب برخوردار باشند…………………..

بخش تفكيك ناپذير تاريخ عراق

نويسنده: خليل عبدالله

جلال طالباني يکي از رهبران برجسته اي است که در تاريخ جديد کردستان عراق جايگاه ويژه و قابل توجهي دارد، نمي توان از تاريخ ٦٠ساله گذشته بدون سخن گفتن از ايشان حرف زد.
طالباني بيش از ٦٠سال است که در عرصه مبارزه سياسي و پيشمرگه اي تلاش مي کند، آنچه قابل توجه است طالباني در سال هاي دهه٤٠ميلادي به عنوان شخصي عادي بدون پشتوانه عشيره و طايفه اي از راه گروه سازمان يافته پارت دموکرات کردستان عراق ارتباطات سياسي خود را شروع کرد و از همان جا مسير مبارزه سخت و دشوارش را آغاز کرد، به علت توانايي و استعداد و زيرکي خيلي زود پله هاي حزبي را به سمت ترقي طي کرد و در ١٨سالگي عضو کميته مرکزي پارت دموکرات کردستان شد. اين امر نيز اتفاقي عجيب و بي مانند بود که کسي در اين سن به اين سمت بالاي حزبي برسد. با وجود کسب اين پست از طريق آراي اعضاي کنگره حزبي، اما با دلي بزرگ جايش را به يکي از دوستان حزبي اش داد که تازه از زندان آزاد شده بود. مبارزه و فعاليت طالباني در پارت دموکرات کردستان بدون وقفه تا رسيدن به عضويت دفتر سياسي چندين پست و پايه حزبي را به دست آورد. بعد از شکست قيام سپتامبر (شورش ايلول) به همراهي چندين نفر از رفقايش در ژوئن١٩٧٥ اتحاديه ميهني کردستان را تاسيس کرد و بعد از يک سال قيامي نوين را با فکر و عقيده اي جديد از کوه هاي کردستان آغاز کرد و مام جلال رهبري اين قيام را بر عهده گرفت. باوجود شرايط سخت داخلي و مشکلات منطقه اي و جهاني، طالباني با صبوري مبارزاتي و با مبارزه طولاني و قرباني فراوان، قيام جديد کردستان را در سال١٩٩١ به سرمنزل مقصود رساند. مبارزه مشترک تمام جريانات سياسي زير سايه جبهه کردستاني انتخابات پارلمان کردستان و تاسيس اقليم کردستان عراق را رقم زد، بعد از سقوط صدام در سال٢٠٠٣، درهاي بغداد به سوي کردها گشوده شد و در امر حاکميت سهيم شدند. در اين چارچوب يکي از پست هايي که به کردها رسيد، پست رياست جمهوري عراق بود. مناسب ترين فرد نيز براي اين پست جلال طالباني بود، براي همين بعد از يک سال رياست جمهوري در دوره انتقالي، در دودوره متمادي نيز اين مقام براي هشت سال به ايشان رسيد. اين نقطه عطفي مهم در تاريخ حکمراني عراق بود که يک کرد از راه دموکراتيک و با آراي پارلمان رييس جمهور شود و رياست جمهوري کشوري موزاييکي چون عراق را با اکثريت اعرابش به دست آورد. طالباني به دليل ارزش و جايگاه سياسي اش، از همان ابتداي رياست جمهوري بدون رقيبي جدي با اکثريت مطلق آرا رييس جمهور شد که اين نشان از بزرگي اين رهبر و توافق فراکسيون هاي مختلف پارلمان عراق با ايشان دارد. آنچه اين واقعيت را برجسته مي کند، اين است که در دوره جديد انتخابات رياست جمهوري در سال٢٠١٤ به دليل نبود رهبري تاريخي و کاريزماتيک چون طالباني، حدود صدنفر کانديداي اين پست بودند براي همين انتخابات به دوردوم کشيده شد که البته در اين دور دکتر فواد معصوم دوست ديرين دوران مبارزه طالباني رييس جمهور عراق شد. اين مساله نشان داد رهبران تاريخي انگشت شمارند و به آساني تکرار نمي شوند. طالباني با مبارزه و تلاش و خستگي شبانه روزي تبديل به رهبر مشهوري در سطح کردستان و عراق شد، که حتي در سطح جهاني نيز پرآوازه بود و به همين دليل جانشين دبيرکل سازمان انترناسيونال سوسياليست جهاني شد که سازماني جهاني است و ده هاحزب و سازمان سوسيال دموکرات را در خود جاي داده است.

خاندان و خاستگاه تفكر «جلال»

نويسنده: محمدعلي سلطاني

«زنگنه » ها نسب خود را به «زنگنه شاوران» مي رسانند که پس از فرازونشيب هاي عرصه شاهنامه، آخرين بار در نبرد بزرگ کيخسرو با افراسياب، به عنوان فرمانده دلاوران بغداد در سپاه کيخسرو ظاهر مي شود. زنگنه ها اميرنشين خود را که گستره بهبهان، ثلاث، همدان، دينور و کرمانشاه تا حوالي شهرزور و سليماني را دربرمي گرفت تشکيل دادند و در حکومت آل جلاير (813-740. ق) به تصريح منتخب التواريخ (816. ق) از ايلات آشکار بودند، در قيام شاه اسماعيل صفوي (930-905. ق) به قزلباش ها پيوستند.
زنگنه و بني اسد با پيشينه ملي و مذهبي واحد در کنار صفويان بودند و به روايت اسناد موجود، تا اواخر قاجاريه در خراسان، کرمانشاهان و… اعتبار، نفوذ و رسميت داشته اند و به سبب تدفين اجساد مطهر شهداي کربلاو همراهي با اسراي شام به فرمان پادشاهان ايران از پرداخت ماليات معاف بودند. هسته هاي اصلي زنگنه در ايران و عراق، به زبان کهن اورامي سخن مي گويند. از عهد صفويه تا امروز رجال برجسته زنگنه در عرصه سياست مقام وزارت، صدارت و وکالت داشته اند مثل شيخعلي خان زنگنه صدراعظم شاه سليمان صفوي، شاهرخ بيگ زنگنه حکمران ايالت کرمانشاهان و سرحدات غربي، حاج حسينعلي خان زنگنه حکمران بهبهان و شوشتر و باغ ملکي، شاهقلي خان اعتمادالدوله صدراعظم شاه سلطان حسين صفوي، عبدالباقي خان زنگنه مشاور و وزير نادرشاه افشار و حکمران کرمانشاهان و توابع، الله قليخان زنگنه هم پيمان کريم خان زند و حکمران سرحدات غربي ايران، محمدخان اميرنظام زنگنه وزير عباس ميرزا وليعهد و مربي ميرزاتقي خان اميرکبير و ياور قائم مقام فراهاني و… . اسامي بزرگان سياستمدار و رجال زنگنه حتي به طور فهرست وار از عصر صفويه تا امروز در کابينه دولت دکتر حسن روحاني، نوشتاري مفصل را شامل مي شود. علاوه بر اينکه از دوره صفويه تا پايان جنگ جهاني دوم جز فترت چنددهه در دوره قاجاريه، همواره حکمراني کرمانشاهان و توابع با سران زنگنه بوده است.
خاندان طالباني از ايل «زنگنه» برخاسته اند. جد اين خانواده مشهور به «ملامحمود زنگنه» است، گرچه، به مصحلت سياسي و طريقتي گاهي از لحاظ نسب، خود را به سادات برزنجي کاکه سوري به قول شيخ رضا يا رستم آغاي قره داغي مي رسانند اما از لحاظ بطني و از سوي مادر هميشه تاکيد به زنگنه داشته و دارند. تا دوره ملامحمود زنگنه، در کسوت اهل علم بوده اند، در بيعت با شيخ احمد دهلي، شيخ ملامحمود زنگنه متولي شاخه اي از طريقت قادريه در کردستان و کشورهاي اسلامي شد.
به علت مشترکات در انديشه، سيروسلوک، تربيت و تفکر، طريقت نقشبندي مجددي و قادري طالباني در کردستان ائتلاف کردند و از حوزه تدريس ظاهري و باطني يکديگر استفاده مي کردند و مباحثه، مشاعره و معاشرت نزديک داشتند. در اين دوحوزه، نهايت آزادي انديشه و بيان و قلم ساري و جاري بود علاوه بر سلاسل مختلف و متفاوت متصوف از شيعه و سني و پيروان مکاتب فقهي گوناگون در شريعت اسلامي، انديشوران ساير فرق و مذاهب و اديان در اين مرکز تردد مي کردند، مربيان و متوليان اين حوزه ها از ابراز انديشه و طرح نظريات مقابل واهمه اي نداشتند و به همين سبب مراکز تعليم و تفکر آنها که به الازهر کردستان شهرت داشت و مرکز اصلي آن در (کرکوک)، (اورامان) و (کويه) بود، بيشتر به دانشگاه هاي پيشرفته روزگار خود شبيه بود. روستاهاي ديرينه سال (هاوار) و… که پيرو آيين کهن يارسان بودند طي چندقرن در کمال آزادي در انجام مراسم و مناسک آييني خود در اورامان و کرکوک زيسته و مي زيند و همواره مورد محبت و مهرباني و اعتنا و اعتماد قرار داشتند و گاه از حقوق فردي و جمعي بيشتري بهره مند بودند اما هيچ گاه از سوي علما و مجتهدان و مستعدان و طلاب اين مراکز اسلامي و عرفاني مورد تبليغ قرار نگرفتند که «لکم دينکم ولي دين».
جالب توجه اين است که زنگنه هاي طالباني با رشته «گنابادي» نعمت اللهي مسيري واحد را در پيوند با فرهنگ عرفاني و اسلامي و سياسي طي کرده اند زيرا سران رشته گنابادي مشهور به «بيچاره»، در فرمان سلاطين صفويه و قاجاريه همراه و همدم زنگنه و بني اسد بشمارند و در طريق علم و عرفان و رازورمزهاي سلوک اين سه رشته منشعب از قادريه و نقشبنديه و نعمت اللهيه با هم وجه اشتراک هاي فراوان دارند. نکته بارز اينکه مسندنشينان هر سه رشته کلادر لباس اهل علم جلوس مي کنند و اکثرا در علوم ظاهري اجتهاد مويد دارند، سالکان طالب، تحصيل علم و تعليم عرفان را به طور موازي مي گذرانند. هنوز، علماي سالمند که دوران طلبگي و نوجواني را در آن مهد علم و عرفان و آزادي گذرانده اند، تصاوير سيدجمال الدين اسدآبادي و شيخ محمد عبده را بر ديوار حجره هاي طلاب به ياد دارند.
شهر «کويه» از توابع «هولير» که زودتر از ساير نواحي کردستان عراق سيماي مدني به خود گرفت و در کنار حوزه علمي و فرهنگي، صاحب مرکز نظامي، تجاري و اداري شد، يکي از مراکز ترويج و حضور تکيه قادري طالباني و نقشبنديان بود. در سال 1313 شمسي، جلال طالباني در تکيه قادري طالباني شهر کويه متولد شد. تولد و وجه نام گذاري او به نحوي صبغه طريقتي دارد که بعد به سيره اي سياسي تبديل شد، پيش از تولد او پدرش شيخ حسام الدين، برادر خود جلال الدين را به خواب ديد که سيبي به او هديه کرد. تعبير خواب در نزد علماي معتبر اين بود که خداوند به او پسري خواهد داد، او عهد کرد اگر صاحب فرزند پسري شد به ياد برادر ازدست رفته اش او را جلال الدين نام نهد. او يگانه فرزند ذکور شيخ حسام الدين نوري، مسندنشين تکيه طالباني شهر کويه بود، عنوان مام جلال در کردستان تا امروز عنوان سياسي، اجتماعي و فرهنگي اوست. يک يا دوسال پس از تولد جلال طالباني، نخستين کميته مرکزي حزب کمونيست عراق تشکيل شد. اين نوزايي هماهنگ، سرآغاز تحول و دگرگوني در تاريخ عراق، کرد و کردستان بود. جلال طالباني همزمان با شعله ورشدن جنگ جهانگير دوم براي تحصيل به مدرسه رفت. کمونيسم در عراق که همسال با جلال طالباني رشد مي کرد در 1336 و بعد از پايان جنگ جهاني دوم به اوج خود رسيد. يکي از شعارهاي حرکت چپ در خاورميانه به ويژه در ايران و عراق احقاق حقوق خلق ها بود در حالي که اين سخن در يک حزب داراي ايدئولوژي و انديشه جهان وطني طرفدار طبقه واحد کارگر يا کشاورز، با اصول حزبي منافات دارد اما به هرحال سخني سياسي بود که جاذبه خاص خود را براي گرايش جامعه جوان داشت. روزنامه گلاويژ و نوشته هاي ابراهيم احمد که بعدها پدرهمسر جلال طالباني شد به زبان عربي و کردي، کمونيسم و حرکت ناسيوناليسم کُرد را با هم درآميخت، گفت وگوها از مانيفست حزبي و انديشه مارکس، انگلس و… در مراکز جمعي کردستان عراق حتي در مساجد و تکايا امري عادي و روزمره بود و جلال طالباني چه در ايام دانش آموزي و چه در زمان دانشجويي رشته حقوق در دانشگاه بغداد يکي از گردانندگان اين جلسات در بغداد و کويه و کرکوک بود که مکتب فکري کمونيسم را برگزيده و براي ترويج آن تلاش مي کرد. در همين سال (1336) به ظاهر براي شرکت در کنگره جهاني دانشجويان از طريق سوريه به طور مخفي عازم روسيه شد، به مسکو رفت تا بتواند با مصطفي بارزاني که قهرمان فکري و شخصيت افسانه اي و اسطوره حرکت ناسيوناليسم کُرد به شمار مي رفت و تبعيد و گريز را با عبور از ارس اختيار کرده بود، ديدار کند و به اين آرزوي خود نايل آمد و در آنجا گفت وگو، بحث و تبادل نظر درباره پارت دموکرات کردستان عراق در بين طرفين انجام شد. در بازگشت او پارت دموکرات سوريه نيز تاسيس شد. فعاليت ها و سفرهاي او موجب اخراج او از دانشگاه شد. جلال طالباني تحت تاثير شخصيت بارزاني، همواره در حال تسويه و تصفيه فکري خويش بود. شيخ زاده معتقدي پرورده مسجد و تکيه با مراحل و مراسم خاص خود، از کلوپ هاي حزبي و کميته هاي مخفي با زيربناي ماترياليسم سردرآورده بود و يکي از ارکان پارت دموکرات کردستان عراق شده و در انديشه اش نه تنها عراق بلکه تحول و تغيير جهان را جست وجو مي کرد، به طور مداوم آثار مارکس و لنين را همراه با مطالعه و بررسي، مورد بحث و تبادل نظر قرار مي داد، آشنايي او به چندين زبان غربي و شرقي، پنجره هاي متعددي را به روي انديشه او گشوده بود.
گسست و پيوست هاي حزبي او تا 1354 (1975) و «قرارداد الجزاير» که هرکدام حرکت فکري و سياسي حساب شده اي، در راستاي رسيدن به خواسته هاي دموکراسي، عدالت و آزادي بود تا با همفکران خود «اتحاديه ميهني کردستان» عراق را بنياد نهاد. او حتي پس از تشکيل اتحاديه ميهني، بازخواني انديشه سياسي خود و حزب تحت رهبري اش را ادامه داد و به تدريج از چپ راديکال متمايل به مائوييسم، به جهان فکري سوسياليسم و در نهايت سوسيال دموکرات روي آورد. او باوجود تمامي تحجرهاي حزبي سياسيون عراقي، با سير منطقي انديشه خود، آگاهانه و با شجاعت تمام، براي حال و آينده مردم کُرد روشن ساخت که تحزب از هر نوع آن جز با پذيرش پلوراليسم و… به محض دريافت قدرت براساس ايدئولوژي، خود به سوي تماميت خواهي و توتاليتاريسم و استبداد پيش خواهد رفت و به نتيجه اي دلخواه نخواهد رسيد و نيز پس از سال ها تبليغ و تعليم حرکت چپ، همچون روشنگري جهاني که در چارچوب انديشه هاي قالبي نمي گنجيد براي مردم و ملت خود ناتواني تئوري گرايي و پوشالي بودن تحول کتابي را آشکار و حاصل تجربه سياسي، علمي و فکري خود را به عنوان نخستين رييس جمهور کرد در جهان و در تاريخ دموکراسي عملي کرد.
جلال طالباني؛ شخصيتي ويژه در سياست و کياست بود که با همه سياستمداران خاورميانه متفاوت بود. شخصيتي مبارز که سال ها فرماندهي جنگ هاي پارتيزاني پيشمرگان کرد را در جنگ هاي نامنظم کوهستاني به عهده داشت و در امر نظامي سختي ها ديده و انديشورانه با شکست و پيروزي درآميخته و سخن ها براي گفتن داشت و به سادگي بر صدر سفره قدرت جا نگرفته بود، همراه با زخم و زجر مقابله نظامي، قريب نيم قرن با فعاليت هاي مدني و مبارزه براي دستيابي به آزادي و دموکراسي در جامعه شهري و روستايي، تلاش سياسي و فرهنگي داشت و حزب خود را از توده مردم فراهم آورد. بر اساس همين انديشه پويا، زماني که به رياست جمهوري عراق رسيد با اينکه بيش از نيم قرن در مسير عصبيت ناسيوناليسم کردي زندگي خود را بذل کرد، اما به هنگام تصدي، منافع عمومي مردم عراق را بر سود و سوداي دسته اي و گروهي و قومي ترجيح داد. او رييس جمهوري بود که طي هشت سال تصدي اين مقام، حتي يک حکم قضايي اعدام را که مخالف تعهدات بين المللي او و خارج از حوزه رياست جمهوري بود، تنفيذ نکرد. حتي امضاي حکم صدام را به نوري المالکي نخست وزير خود واگذار کرد. زندگاني سياسي، اجتماعي، فرهنگي و… هيچ شخصيتي در جهان خالي از نقد نيست اما جلال طالباني براي کرد، کردستان، خاورميانه و جهان امروز يک شانس و يک فرصت بود، اکنون، او پس از سپري کردن يک دوره بيماري و نقاهت، به «سليمانيه» بازگشته است؛ و چشم به آينده کردستان و عراق و جهان دارد. با اکثريت آراي پارلمان عراق، يار و همسنگر و همراه او فواد معصوم اورامي از حزب «اتحاديه ميهني» کردستان عراق به عنوان دومين رييس جمهور کرد عراق برگزيده شده است؛ با همان خاستگاه فکري و تربيتي پدرش، استاد ملامحمد معصوم از علماي طرازاول کردستان در شهر «کويه» از اهالي سرزمين «اورامان» زيستگاه کهن آيين ايرانيان و مرکز نقشبنديان مجددي و همراهان تاريخي و همزبان زنگنه ها. وي در علوم اسلامي صاحب اجتهاد است و تحصيلات عاليه خود را در دانشگاه «جامع الازهر» مصر تا پايان مقطع دکترا در رشته فلسفه اسلامي به پايان برده است. گويا؛ پايان نامه دکتراي او درباره «اخوان الصفا» است، سال ها در حزب شيوعي «کمونيسم» عضو فعال و از پيشروان بوده و در بنيانگذاري «اتحاديه ميهني» کردستان با جلال طالباني همراه و همقدم شده و بالطبع شخصيتي سوسيال دموکرات و در سياست پيرو او خواهد بود، بايد ماند و ديد تا او در دوره تصدي خود براي کرد و کردستان و عراق و جهان، چه کارنامه اي بر جاي خواهد گذاشت؟
پيامد منفي كاريزماي طالباني

نويسنده: مهدي جمشيدي

عراق به عنوان کشوري که داراي تکثر فرهنگي، قوميتي، مذهبي و عشيره اي است از زمان استقلال از امپراتوري عثماني از جنگ جهاني دوم به بعد همواره داراي تنش ها و بحران هاي سياسي- اجتماعي بسياري بوده که عدم وجود ساختاري دموکراتيک و همچنين عدم تعادل سياسي بعد از دخالت نظامي ايالات متحده آمريکا در سال2003، فرهنگ سياسي اين کشور را متشنج و نامتجانس کرده است. خلاشکل گيري گفتماني فراگير در عرصه قدرت سياسي که بتواند تکثر فرهنگي و اجتماعي را حول دال مرکزي قدرتمندي گرد آورد همواره به چشم مي خورد که همين عامل باعث بحران هاي متعدد و پي درپي شده است. در همين راستا تلاش هاي فراواني براي پرکردن شکاف هاي اجتماعي در عراق صورت گرفته تا مفصل بندي درستي در اين حوزه پديد آيد، اما تضاد هاي هويتي و سياسي مانع از شکل گيري نوعي وحدت سياسي در عمل شده است. تضاد هايي چون قوميت عرب – کرد، مذهب شيعه – سني به ويژه پس از سقوط صدام گسترش يافته و اين شرايط باعث شده است تا غيرهاي هويتي از درگيري هاي کردها و حکومت مرکزي در گذشته به عوامل متعدد ديگر نيز سرايت کرده و بخش عمده اي از گروه ها، احزاب و نهاد ها را درگير کند. علاوه بر اين مسايل، وجود قدرت هاي منطقه اي و فرامنطقه اي شرايط خاصي را براي عراق به وجود آورده که وضعيت سياسي عراق را با تشنج بيشتري مواجه کرده است. نفت خيزبودن و همچنين موقعيت ژئوپليتيکي مهمي که عراق در منطقه خاورميانه داراست همواره موردتوجه همسايگان و قدرت هاي جهاني بوده است.
وضعيت اجتماعي و سياسي عراق پس از سقوط صدام و شکل گيري نظام سياسي جديد، نوعي مشارکت افراطي را در حيطه سياسي منجر شد و هويت هايي که در دوره ديکتاتوري صدام در سرکوب به سر مي بردند با بازشدن فضاي سياسي خواهان حضور هرچه بيشتر در سياست بودند که همين مساله منجر به تنش ها و چالش هاي فراواني ميان گروه هاي رقيب شد. سه گرايش اصلي در عراق کنوني يعني شيعه، سني و کردها به عنوان گفتمان هاي اصلي و رقيب تلاش مي کنند با نفوذ در قدرت، منافع خود را پيگيري کنند و با توجه به بي ثباتي نظام سياسي در عراق اين وضعيت موجب درگيري ها و تنش هايي شده که هر آن احتمال بروز بحران را به وجود مي آورد. با اين وجود، تلاش هايي نيز براي نزديک کردن بازيگران سياسي براي همزيستي مسالمت آميز در قالب نوعي دموکراسي تکثر گرايانه صورت پذيرفته که بي شک در اين خصوص جريان جلال طالباني به عنوان يکي از تاثيرگذارترين جريان ها در اين عرصه به حساب مي آيد.
جلال طالباني به عنوان سياستمداري فعال در عراق نزد جريان ها و سياستمداران عراقي از منزلت بالايي برخوردار است. اين موقعيت باعث شده است عملکرد وي در 68سال فعاليت سياسي تاثير گذاري ويژه اي در وضعيت کنوني عراق داشته باشد. او با ايجاد رويکردي نوين در ساختار قدرت توانست احزاب و گروه هاي سياسي را تحت تاثير قرار داده و تعادلي نسبي در منابع قدرت متکثر در عراق ايجاد نمايد. رويکرد طالباني در عرصه سياست فرازونشيب هاي بسياري داشته است. وي از 13سالگي به عنوان يک کرد معتقد به اصول کمونيسم تلاش بسياري را براي تحقق آرمان کردهاي کردستان عراق براي کسب استقلال انجام داد. وي با حضور در حزب دموکراتيک کردستان و رابطه نزديک با مصطفي بارزاني تمام کوشش خود را در مبارزه با حکومت مرکزي عراق به کار گرفت و با عملکرد خود در عرصه سياسي و نظامي برجستگي خاصي نزد کردهاي کردستان به دست آورد. با رشد وجه سياسي و همچنين اختلاف نظر با حزب دموکرات کردستان به کمک روشنفکران و احزاب کوچک چپگرا، اتحاديه ميهني کردستان را بنا نهاد تا در ادامه زندگي سياسي خود، در اين چارچوب فعاليت کند. با تشکيل اين اتحاديه، عرصه سياسي کردستان عراق که از دوعشيره بزرگ سوراني و باديناني که اولي را جلال طالباني و دومي را مسعود بارزاني رهبري مي کنند، دوصف بندي جديد در عرصه قدرت اقليم کردستان به وجود آمد. اين دوجريان که هرکدام با ايده هاي متفاوتي به عرصه سياسي مي نگريستند، سعي بر مفصل بندي دال هاي شناور و وقفه هاي گفتماني حول محور گفتمان خود را داشتند. با آغاز جنگ دوم خليج فارس فرصت مناسبي براي ايجاد خودمختاري در کردستان عراق پديد آمد و در سال1991 اين منطقه به خودمختاري رسيد که به راپه رين ملقب شد. اما وجود دونوع رويکرد در عرصه مناسبات سياسي کردستان عراق منجر به پديدآمدن رابطه آنتاگونيسمي ميان اين دوجريان که متاثر از طوايف و گروه هاي محلي خود بودند، شد که اوج اين تخاصم در درگيري هاي مسلحانه1994 نمايان شد؛ اين درگيري ها که منجر به کشته شدن هزاران کرد شد تا سال2002 ادامه يافت و با توافقي که ميان طالباني و بارزاني شکل گرفت از تنش ها کاسته شد و منافع دوگروه در گرو همکاري با يکديگر قرار گرفت.
به اين ترتيب با سقوط صدام، فصل نويني در عرصه سياست در عراق پديد آمد که جلال طالباني در آن نقش مهمي را ايفا کرد. با شکل گيري نظام سياسي جديد در عراق و تقسيم بندي قدرت نزد گروه هايي که در دوره قبل در حاشيه قرار داشتند، جلال طالباني به عنوان رييس جمهور انتخاب شد. حضور طالباني به عنوان شخصيتي کاريزماتيک در بخشي از کردستان و همچنين شخصيتي مشروع در بين گروه هاي شيعه و سني، نوعي توازن را ايجاد کرد تا سياست هاي راديکال در جريان هاي حاضر در قدرت سياسي تا حدي تلطيف شود. وي به عنوان سياستمداري کهنه کار از همان دوران جواني با توجه به اعمال نوعي سياست روادارانه به اتخاذ تصميم گيري سياسي مي پرداخت که غالبا شايد متناقض مي نمود. اين تناقضات از ياري گرفتن از شاه مخلوع ايران گرفته تا ايران پس از انقلاب براي فشار به صدام و کمک گرفتن از شوروي و چين کمونيست و همکاري با ايالات متحده آمريکا که به عنوان مهد کاپيتاليسم به حساب مي آمد، براي رسيدن به رياست جمهوري را دربر مي گرفت.
شايد بزرگ ترين رويکرد پارادوکسيکالي که در منش سياسي طالباني در دوران رياست جمهوري اش به چشم مي خورد، رويکرد دوگانه وي درخصوص پست رياست جمهوري و رهبري حزب اتحاديه ميهني کردستان باشد که به نوبه اي در پيگيري ايجاد استقلال در کردستان عراق و ايجاد وحدت در عراق متناقض مي نماياند. وي با پيگيري اين سياست روادارانه توانست با به حداقل رساندن تنش هاي ميان کردها و اعراب، مشي متعادلي را در اين خصوص اتخاذ کند. هرچند گفتمان رقيب يعني مسعود بارزاني از اين عامل براي ايجاد تضعيف اتحاديه ميهني در کردستان استفاده کرد، ولي همچنان اتحاديه ميهني کردستان و چهره طالباني از اهميت بالايي برخوردار است. اهميت اين سياست زماني بيشتر به چشم مي آيد که دوران دوري و بيماري طالباني از عرصه سياست و مشکلات به وجودآمده از آن را مورد بررسي قرار دهيم. مساله ديگري که بر مناسبات سياسي در کردستان سايه افکنده است، بي شک ژئوپليتيک منطقه کردستان عراق است. کردستان عراق به عنوان منطقه اي که محصور در خشکي است نيازمند جلب توجه همسايگان خارجي خود است که نسبت به استقلال اين منطقه بدبين هستند. طالباني نيز با پيگيري سياست هاي دوگانه در اين خصوص اولاتلاش مي کند کج دارومريز و به صورت عقلاني به مقوله استقلال اقليم کردستان از عراق نگاه و همچنين با تکيه بر جايگاه سياسي خود در حکومت مرکزي انسجام و همبستگي ملي را حفظ کند. محدوديت هاي سرزميني کردستان عراق باعث شده است اتحاديه ميهني کردستان همچنان سياست خود را در چارچوب سياست هاي عراق واحد پيگيري کند که همين عامل موجب شده است رقيب قدرتمند اين اتحاديه يعني حزب دموکرات کردستان با اعمال سياست هاي راديکال و پيگيري بحث برگزاري انتخابات براي جدايي از عراق تعداد بيشتري از کردها را با خود همراه کند. مساله مهمي که موازنه قدرت را ميان اين دوحزب برهم زد بي شک مساله بيماري طولاني مدت جلال طالباني بود. غيبت طالباني به عنوان رهبري مقتدر علاوه بر اينکه وضعيت عراق را با تشنج مواجه کرد، «اتحاديه ميهني» کردستان را نيز دچار انفعال نمود. اين مساله نشان دهنده ضعف گروه هايي است که با تکيه بر رهبر کاريزماتيک به پيش مي روند. گروه هاي سياسي در عراق امروزي بيش از اندازه بر رهبران سياسي خود متکي هستند به همين دليل با به وجود آمدن مشکلاتي در صدر هرم قدرت، هرگروه سياسي با چالش هاي جدي در آن عرصه روبه رو مي شود که بدون ترديد اين وضعيت بي ارتباط با وضعيت قومي و عشيره اي در عراق نيست. چالش به وجودآمدن نهاد ها و احزاب مدرن در چارچوب نظام سياسي دموکراتيک باعث شده است ساختار قدرت در صورت بندي گفتماني همچنان به مولفه هاي سنتي اتکا کند تا از مشروعيت برخوردار باشد. همين مساله باعث مي شود رهبران سياسي بيش از اندازه برجسته شوند که با دوري آنها از سياست يا بروز مشکلات عمده عموما بحران هايي عميق به وجود مي آيد. غيبت طالباني نيز همين وضعيت را براي اتحاديه ميهني کردستان به وجود آورده و نفوذ هرچه بيشتر حزب دموکرات کردستان نشان دهنده اهميت اين موضوع است. بي شک نظام عشيره اي که در ساختار اجتماعي شمال عراق عامل تعيين کننده به حساب مي آيد، شکل دهنده سياست در اين اقليم است و ضعف در نهاد رهبري يک عشيره پيامدهاي منفي در ساحت سياسي براي آن به وجود مي آورد. با اينکه جريان هاي سياسي در کردستان عراق همچنان بر کسب استقلال از عراق اتفاق نظر دارند، اما رقابت بر سر نفوذ بر جامعه کرد و همچنين ايجاد حوزه نفوذ همچنان وجود دارد.
همان طور که اشاره شد حضور طالباني در پست رياست جمهوري باعث ايجاد نوعي توازن ميان گروه هاي سياسي بود که نظام سياسي عراق را نسبتا منسجم مي کرد اما با دوري وي در دوسال اخير يکي از منابع قدرت که منافع کردها را در حکومت مرکزي رهبري مي کرد از دايره قدرت کمرنگ شد همين مساله باعث شد توازن پيشين دستخوش تحول شود. با غيبت طالباني به عنوان يکي از حلقه هاي قدرت در نظام سياسي عراق صورت بندي سياسي تغيير کرد. سياست هاي دولت نوري مالکي به عنوان دولتي شيعي فشار بر اهل سنت و راديکال هاي کرد تلقي و همين موضوع باعث افزايش آنتاگونيسم ميان جريان هاي سياسي شد. بر اين اساس هويت هاي موجود در عراق به اين دليل که در چارچوب گفتماني واحد که منافع شان احصا شود قرار نگرفته اند، افزايش اين روابط متخاصمانه رفته رفته فضايي را به وجود آورد تا نيروهاي راديکال ظهور و بروز پيدا کنند. ظهور گروه هاي متخاصمي نظير داعش راديکال هاي سني مذهب را رهبري و گروه هاي تندرو را جذب کرد. در اين فضاي آنتاگونيستي، بارزاني نيز تلاش مي کند تا با جذب جامعه کرد به سمت خود ايده تشکيل حکومت کرد را عملي کند. اما به نظر مي رسد با بازگشت جلال طالباني به عنوان رهبري کاريزماتيک و همچنين انتخاب فواد معصوم (از حزب اتحاديه ميهني) به عنوان جانشين وي در سمت رياست جمهوري جايگاه «اتحاديه ميهني» کردستان عراق و همچنين رويکردهاي افراط گرايانه حزب دموکرات کردستان متحول شود و علاوه بر آن تشنج سياسي در درون حکومت مرکزي نيز تا حدي کاهش پيدا کند. طالباني و حزبش به عنوان حلقه واسط ميان گروه ها و نهاد ها در سياست هاي امروز عراق از اهميت ويژه اي برخوردار است و حفظ يکپارچگي و اتحاد عراق بي شک تعريف درستي از مفهوم امر سياسي را مي طلبد تا گروه هاي سياسي با به رسميت شناختن يکديگر در چارچوب هاي دموکراتيک به رقابت بپردازند. در اين راستا عملکردهاي سياسي بايد منافع تمامي هويت هاي عراقي را در نظر گيرد تا با تکيه بر قواعد بازي اصول مشروعي براي رقابت سياسي پديد آيد. رويکرد جلال طالباني در عرصه سياست الگويي مناسب براي وضعيت کنوني عراق تلقي مي شود تا به اين طريق آرامش سياسي در عراق پديد آيد.

یادی از سیمین.بانویی با دامنی از شعر

روز وصل دوستداران یاد باد/ علی دهباشی

Behbahani

در ساعات نخستین بامداد امروز سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ سیمین بهبهانی دوستداران خود را تنها گذاشت و رفت.

زانگه که زبان از پی گفتار گشودیم

تا دامنة عمر سرودیم و سرودیم

بر گنجِ درستِ سخن نادره‌کاران

در خود توان خردة ناچیز فزودیم

بودیم و کسی پاس نمی‌داشت که هستیم

باشد که نباشیم و بدارند که بودیم

(سیمین بهبهانی)

سیمین بهبهانی متولد ۱۳۰۶ در تهران است. مادرش خانم فخر عظما ارغون از زنان فرهیخته و فاضل دورة‌ خویش بود. به ادبیات فارسی کاملاً مسلط بود و با زبان‌های عربی، فرانسوی و انگلیسی آشنایی داشت و ترجمه هم می‌کرد. کتاب «تاریخ ناپلئون» را به فارسی ترجمه کرد. شاعر بود. غزلی برای روزنامة اقدام که مدیرش عباس خلیلی بود فرستاد که زمینة آشنایی را فراهم آورد و منجر به ازدواج با وی شد. دو هفته بعد از عروسی پدر سیمین به کرمانشاه تبعید شد و بعد از دو سال به تهران برگشت. زندگی آن‌ها دوام نیافت. مادر سیمین از مؤسسین جمعیت «نسوان وطنخواه» و از اعضای مؤثر «کانون بانوان» ‌ایران بود. فعالیت مطبوعاتی داشت و یک دوره هم سردبیر روزنامة «آیندة ایران» شد. وی همچنین دبیرستان «بانوان» را تأسیس کرد و سال‌ها مدرس دبیرستان‌های «ناموس» و «دارالمعلمات» بود.

پدر سیمین عباس خلیلی بود که در نجف به دنیا آمد و همانجا تحصیل کرد. زمانی که نهضت ضدانگلیسی در عراق شکل گرفت جمعیتی به نام «نهضت اسلام» تشکیل داد و خودش رهبری آن را به عهده گرفت. پس از جنگ جهانی اول که انگلیسی‌ها بر عراق مسلط شدند عده‌ای از جوانان به شورش برخاستند و حاکم انگلستان را از بین بردند. ارتش انگلستان نجف را محاصره و جوانان شورشی را قتل‌عام کرد. ولی از آن میان دو نفر موفق شدند که جان به سلامت برند. یکی از آن دو جوان پدر سیمین، عباس خلیلی، بود که پیاده و از بیراهه به ایران آمد. خلیلی از سال ۱۲۹۹ روزنامة «اقدام» را تأسیس کرد و از سال‌های جوانی به نوشتن رمان‌های اجتماعی پرداخت. سیمین تنها فرزند عباس خلیلی است. سیمین از همسر دوم پدرش چهار برادر دارد که یکی از ایشان دکتر کامیار خلیلی نویسنده و پژوهشگر ساکن فرانسه است که آثارش با همکاری و ویرایش دکتر بهار خلیلی در ایران به چاپ می‌رسد.

سیمین در چنین محیطی و فضای چنین خانواده‌ای شخصیت یافت. خودش می‌گوید: «سیزده ساله بودم، یادم می‌آید که من نخستین شعرم را در اسفند ۱۳۱۹ برای پروین اعتصامی خواندم. آن روز پروین و مادرش در اتاق نشیمن ما نشسته بودند که مادرم شعر مرا به او عرضه کرد. پروین به سادگی خندید و تشویق کرد که شعرهایم را بخوانم. من نیز دم را غنیمت دانسته و چند شعری خواندم…» اولین شعر سیمین در زمانی که چهارده ساله بود، در روزنامة «نوبهار» چاپ شد. مطلع شعر چنین بود:

ای تودة گرسنه و نالان چه می‌کنی؟

ای ملت فقیر و پریشان چه می‌کنی؟

از سال ۱۳۳۰ که اولین مجموعة سروده‌های سیمین بهبهانی منتشر شد و او ۲۴ ساله بود تا این زمان پنجاه و سه سال از فعالیت ادبی سیمین می‌گذرد. متجاوز از نیم قرن حضور جدی و فعال در عرصة ادبیات فارسی. بسیاری از شاعران معاصر ما در زمان آغاز فعالیت‌های ادبی سیمین تازه پا به جهان گذاشته بودند.

 یادگارهایی از سیمین بهبهانی

و شعر « دلم گرفته ای دوست» با دست خط سیمین بهبهانی که به یادگار به بخارا هدیه کرده است .

دستخط14عکس‎هایی از سیمین بهبهانی در شب سایه ـ عکس ها از مجتبی سالک

سیمین بهبهانی در دفتر مجله بخارا ـ عکس از ستاره سلیمانی

 

با سیمین بهبهانی در دفتر مجله بخارا ـ پاییز 1388 ـ عکس از ستاره سلیمانی

پنج شنبه 11 مهر 1387 با سیمین بهبهانی در مراسم رونمایی کتاب گفتگو با عمران صلاحی

 

و این هم لینک سخنرانی سیمین بهبهانی در شب سایه

http://youtu.be/9uaZyfwvgyU

 

علی دهباشی ، نگاهبان فرهنگ همروزگار ما                          سیمین بهبهانی

می گویند :« علی دهباشی، این روزها، سخت آزرده خاطر است، که جانش خسته ی تبرِ دشنام است.»

می گویم :« این « تبر» را من بارها… نه ده، نه صد، هزارها بار آزموده ام؛ دردی طاقت شکن دارد. با این همه، گویی که پشه ای هم مرا نگزیده است.!»

علی هم نه بید است که با بادی بلرزد، کاجی ست استوار که هرگز نلرزیده است.

خیلی جوان بود که به دیدارم آمد _ با کیفی سیاه که از پُرباری نزدیک به ترکیدن بود.

پرسیدم :« در انبان چه داری؟»

پاسخ داد :« مقالاتی از بزرگان ادب و هنر ایران و جهان که برای کلک گرد آورده ام.» و یک شماره از این نشریه را پیش رویم گذاشت. در واقع، کتاب بود و شباهتی به دیگر نشریات و مجلات نداشت. الحق ظاهری آراسته و زیبا داشت. بازش کردم و به صفحات نگاهی افکندم: از هر صاحب فضلی مقوله یی دیدم که مستلزم خواندن و بایسته ی دقت بسیار بود. « کتاب» را بستم و با حیرت به سراپای جوان نگاهی انداختم که چنین داعیه ای در سر پرورده است. و برایش آرزوی توفیق کردم و قول همکاری دادم. ( البته این را نیز در همین جا بیفزایم که بسیار پیش تر از آن هم، علی دهباشی با مجلات و جُنگ ها و فصل نامه ها و گاه نامه ها همکاری های ارزنده کرده و ویرایش های جانانه انجام داده بود: نام او را در بسیاری از این دفترها دیده و او را تحسین کرده بودم.)

« دفتر» نشریه ی کلک، سالیان بسیار، همان کیف سیاه بود که در دست علی دهباشی و همپای او خیابان های تهران و شاید شهرستان ها را می پویید و سرشار از نوشتارهای پژوهشی و شعر و ترجمه به چاپخانه می رفت و همه ی آن نوشتارها را مدون و زیبا به فرهنگمندان و فرهنگ دوستان تقدیم می کرد. نزدیک به صد شماره کلک، و شصت شماره بخارا، و چند شماره سمرقند، و شمار بس فراوانی از جشن نامه ها و یادنامه ها و مجموعه های ادبی و فرهنگی به تمهید ذهن چالاک دهباشی، همت شگرف او و گام های تیزپوی و استوارش تدوین و تقدیم گنجینه ی فرهنگ این مرز و بوم شده است.

دهباشی اگر با همین همت مُرغداری کرده بود، امروز ثروتش هنگفت بود. اما آفرین بر او که سالیان بسیار با بستگان خود در زیرزمینی تاریک و تنگ و آکنده از کاغذ و نوشته و نشریه به سر بُرد _ و شاید نفس تنگی مزمن او « هدیه» ی همان زیستگاهی باشد که جز با قلم کافکا به وصف در نمی آید.

سرانجام با تلاش خود و همت یکی دو تن از دوستان صاحب مسکنی شد که آن هم بر باد رفت! و داستانش بر سر هر بازار به جا ماند.

پسرم، علی جان دهباشی، خاطرت آزرده مباد! از دشنام و تهمت هم هراسی به دل راه نده؛ گاهی مایه ی تفریح خاطر است! اگر کم داری، من حاضرم به تو قرض بدهم که همه را، ثبت بر ورق پاره ها، در یک « گونی» جمع کرده ام. خیال دارم، اگر عمری باقی باشد همه را مدون کنم و به چاپ برسانم و در دسترس « خلق الله» بگذارم. گمان کنم منبع درآمد خوبی برای میراث دارانم به جا بگذارم.

ببخش که این« مختصر» [!] را با فرافکنی های عقده های خود به پایان رساندم. خودت بهتر می دانی که مانند همنام تو، علی ( پسرم) ، می انگارمت و چقدر دوستت دارم.

تیر ۱۳۸۶

 

یاد بزرگ مرد ادب وسیاست ایران،مهدی اخوان ثالث،در سالروز جاودانگی او گرامی باد.اودر کنار فردوسی آرمیده است

    این بزرگ مردبا یکی از آشنایان من درزندان شاه وپس از 28 مرداد هم بند بوده وپس از مدتی که اززندان آزاد گردید شعری با توصیف جزییات زندان وبا اسم مستعار منتشر کرد که تیمور بختیار باشناسایی افرادی که اززندان آزادشده بودند اورا دوباره  دستگیر کرد .شعر زمستان تبلور افکار درونی اوست که در اینجا می آورم..

زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي

منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد……..یکی اززیبا ترین شعرهای او شعریست که برای ددکتر مصدق باعنوان پیر محمد احمد آبادی سروده

 


 

پیرمحمد احمد آبادی برای مصدق

این شعر را ، اخوان ثالث ، شاعر نامدار  معاصر ، در روزهایی برای دکتر محمد مصدق ، پیشوای نهضت ملی مردم ایران سروده است که رژیم استبداد به هیچ کس اجازه نمیداد ، حتی نام مصدق را بر زبان آورد . اخوان ثالث هنگامی که میخواست این شعر را چاپ کند ، زیرکی شاعرانه ای به کار برد و در عنوان شعر ، به جای نوشتن نام مصدق ، نوشت « برای پیر محمد احمد آبادی » و اشاره او به پیر و مراد آن روزهای مردم ستم دیده ایران بود که در خانه خود واقع در احمد آباد کرج زندانی بنام زندگی را میگذراند …دیدی ، دلا، که یار نیامد ؟

گرد آمد و … سوار نیامد

بگداخت شمع و سوخت سراپای

و آن صبح زرنگار نیامد

آراستیم خانه و خوان را

و آن حنیف نامدار، نیامد

دل را و شوق را و توان را

غم خورد و غمگسار نیامد

آن کاخ ها ، ز پایه فرو ریخت

و آن کرده ها، به کار نیامد

سوزد دلم به رنج و شکیب

ای باغبان بهار نیامد

بشکفت پس شکوفه و پژمرد

اما، گلی ، به بار نیامد

خوشید چشم چشمه و دیگر

آبی به جویبار نیامد

ای شیر پیر بسته به زنجیر

کزبندت ایچ عار نیاید

سودت حصار و پیک نجاتی

سوی تو و آن حصار نیامد

زی تشنه کشتگتاه نجیبت

جز ابر ز هر بار نیامد

یکی از آن قوافل بر پا…

…ران گهر نثار ، نیامد

ای نادر نوادر ایام

کت فرو بخت، یار نیامد

دیری گذشت و چون تو دلیری

در صف کارزار، نیامد

افسوس ، کان سفاین حری

زی ساحل قرار نیامد

و آن رنج بی حساب تو درداک

چون هیچ ،در شمار نیامد

و ز سفله یاوران تو در جنگ

کاری بجز فرار نیامد

من دانم و دلت که غمان چند

آمد، ور آشکار نیامد

چندان که غم بجای تو بارید

باران به کو همسار نیامد ….
اخوان……………

مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درون‌مایه‌های حماسی را در شعرش به کار می‌گیرد و جنبه‌هایی از این درون‌مایه‌ها را به استعاره و نماد مزین می‌کند.

به گفته برخی از منتقدین، تصویری که از م. امید در ذهن بسیاری به‌جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام‌آوری روی آورده و از نظر عقیدتی آمیزه‌ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت‌‌خواهانه پدید آورده‌ و در این راه، گاه ایران‌دوستی او جنبه نژادپرستانه پیدا کرده‌ است. در واقع اخوان ثالث شعر را چنین تعریف می‌کند: شعر محصول بی‌تابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار می‌گیرد.

اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این‌باره گفته‌ است: «من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم. هرکس قافیه را می‌شناسد، عقده عدالت دارد. قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است… گهگاه فریادی و خشمی نیز داشته‌ام.»

شعرهای اخوان در دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه‌ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تأثیری عمیق داشته است.

هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته، مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم‌نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت.

اخوان از نگاه دیگران

من نه سبک شناس هستم نه ناقد…. من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خود برداشت داشته‌ام…. شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم… مهدی اخوان ثالث

جمال میرصادقی داستان نویس ومنتقد ادبیدر باره اخوان گفته‌است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان‌بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.

نادر نادرپور، شاعر معاصر ایران که در سال‌های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م. امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت.

نادرپور گفته‌است: «شعر او یکی از سرچشمه‌های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه‌ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت – این سوگ گاهی به ایران کهن بر می‌گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می‌توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می‌توان مشاهده کرد.»

اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه‌ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده: «من نه سبک شناس هستم نه ناقد… من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته‌ام که می‌کوشم اعصاب و رگ و ریشه‌های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم….»

هوشنگ گلشیری  نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می‌داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می‌گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می‌توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.

اسماعیل خوئئ، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.

به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته‌است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده‌است. آقای خویی می‌افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپروازترین خیال‌های شاعرانه بود. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نمادگرایی می‌رسد.

وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می‌گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهررا نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل برمی‌آید و بر دل می‌نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه‌است.

غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می‌گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره‌ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده‌است.

آرامگاه مهدی اخوان ثالث

آرامگاه مهدی اخوان ثالث

شعر زمستان در دی ماه ۱۳۳۴ سروده شده‌است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می‌کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته‌است.

ینامه مهدي اخوان ثالث ( م – اميد )بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )

مهدي اخوان ثالث ( م – اميد ) در سال 1307 هجري شمسي در مشهد قدم به عرصهء هستي نهاد. نام پدرش، علي و نام مادرش مريم بود. پدر ِ مهدي از مردم يزد بود كه در جواني به مشهد مهاجرت كرده و در اين شهر سكونت اختيار نموده و ازدواج كرده بود. وي به شغل داروهاي گياهي و سنتي مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با يك چشم واردِ اين جهان شد اما پس از مدتي چشمِ ديگر او به‌روي عالم و آدم باز شد، خود در اين باره مي گويد: « پدر من عطار – طبيب بود و مادر هم كارش خانه‌داري و بعدها هم دعاگويي و نماز و طاعت و زيارت امام رضا و از اين قبيل. بعد از مدتي با درمان‌هاي پدر و دعاهاي مادر ونذر و نيازهايش آن چشم ديگر را هم به دنيا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنيا را با يك چشم مي‌ديدم. اما حالا با دو چشم مي بينم.»بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )

مهدي اخوان ثالث تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد و فارغ التحصيل هنرستان صنعتي شد. گرايش به هنر موسيقي، قسمتي از فعاليت‌هاي دوران كودكي مهدي اخوان ثالث را تشكيل مي‌داد او مي‌گويد : « مشكلي كه من داشتم در ابتداي كار پيش از كار شعر، پدرم مردي بود ـ يادش برايم گرامي ـ كه به قول معروف قدما روي خوش به بچه نمي‌خواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش يعني اخم‌ها در هم كشيده و از اين قبيل و من مانده بودم چه كنم، پيش از شعر، من با موسيقي سرو كار پيدا كرده بودم، پيش استاد سليمان روح افزا مي‌رفتم و همچنين پسرش ساز مي‌زدم، تار … من نمي‌گذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون مي‌دانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بيندازد و كار نكند و اينها، تار برادرش را كه عموي من باشد، من گرفتم و خلاصه اينها. »
بدين ترتيب كودكيِ وي با هنر شعر و موسيقي درهم آميخت هرچند پدرش معتقد بود كه «صداي تار همان صداي شيطان است» و او را از نزديك شدن به موسيقي باز مي‌داشت، او در اين‌باره مي‌گويد : « [پدرم] گفت: باباجان اين كار را ديگه نكن. گفتم چه كاري؟ گفت هموني كه گفتم. خوب البته فهميدم چي مي‌گه. بعد گفتم چرا آخه باباجان، مثلاً به چه دليل؟ گفت كه دليلش رو مي‌خواي؟ گفتم: بله. گفت: اين نكبت داره، صداي شيطان‎ِ … و از اين حرف هايي كه مي شد نصيحت كرد …بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )

از استادانِ دوران كودكي مهدي اخوان ثالث در زمينه موسيقي، سليمان روح افزا يكي از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعري نيز اين حركت در منزل مهيا گرديد؛ پدرش از آنجاييكه به شعر علاقه داشت انگيزهء لازم را در مهدي بوجود آورد، و در اين مسير معلمش پرويز كاويان جهرمي نيز از او حمايت نمود. چيزي نگذشت سر از «انجمن ادبي خراسان» درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزديك آشنا شد. از استاداني كه او در اين انجمن با آنها آشنا شد استاد نصرت (منشي باشي) شاعر خراساني بود كه اخوان ثالث درباره او چنين تعريف مي كند: « در خراسان وقتي كه تازه به شاعري رو كرده بودم ( سال هاي 23- 24 ) به يك انجمن ادبي دعوت شدم كه استاد كهنسالي به نام نصرت منشي باشي در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا مي‌شنيد مي‌پرسيد تخلصتان چيست؟ او واجب مي‌دانست كه هر شاعري تخلصي داشته باشد و من نام ديگري نداشتم، سرانجام خودش نام اميد را به عنوان تخلص بر من نهاد … ».نشسته از چپ (ردیف اول): سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، ابوالحسن نجفی، محمدعلی سپانلو و شهرزاد سپانلو؛ ایستاده: اسماعیل نوری اعلا؛ نشسته از چپ (ردیف دوم): نعمت آزرم، حسن پستا،محمود مشرف آزاد تهرانی، ۱۳۵۹……..نشسته از چپ (ردیف اول): سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، ابوالحسن نجفی، محمدعلی سپانلو و شهرزاد سپانلو؛ ایستاده: اسماعیل نوری اعلا؛ نشسته از چپ (ردیف دوم): نعمت آزرم، حسن پستا،محمود مشرف آزاد تهرانی، ۱۳۵۹بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )

مهدي اخوان ثالث در سرودن شعر به سبك كلاسيك در قصيده سرايي (به شيوه اساتيد كهن خراسان و خاصه منوچهري) و غزلسرايي (ارغنون از جمله فعاليت‌هاي اين دوره اوست) و نيز به سبك نو (به شيوه نيما ، مانند مجموعه زمستان) طبع آزمايي كرد.

اخوان در سال 1329 با ايران (خديجه) اخوان ثالث، دختر عمويش ازدواج نمود. حاصل اين ازدواج سه دختر به نام هاي لاله، لولي، تنسگل و سه پسر به نام هاي توس، زردشت و مزدك علي مي‌باشد. از حوادث دلخراش دوره زندگي اخوان مي‌توان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال 1342 تنسگل دختر سوم وي هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود که فوت كرد و در سال 1353 دختر اولش لاله در رودخانهء كرج غرق گرديد، اين دو واقعه ضربهء سختي بر او وارد كرد. از ديگر رويدادهاي زندگي مهدي اخوان ثالث، حوادث پيش از انقلاب و قرارگرفتن وي در صفِ مخالفين رژيم بود. پس از كودتاي 28 مرداد سال 32، ايران چهرهء ديگري به‌خود گرفت و نظام سياسي-فرهنگي جامعهء آن‌زمان به‌كلي دگرگون شد. اخوان نيز مانند بسياري از اهل قلم، دستگير و روانهء زندان شد. او در اين زمان از امضاي تعهدنامه جهت آزادي از زندان امتناع كرد و ناگزير چند ماه در زندان ماند؛ اخوان در شعر ِ «نادر يا اسكندر» لحظه‌اي تصور مي‌كند كه مادرش به ديدار او مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با امضاي تعهدنامه از زندان آزاد شود اما اخوان نمي‌پذيرد :

«… باز مي‌بينم كه پشت ميله‌ها مادرم استاده با چشمان تر
ناله‌اش گم گشته در فريادها گويي از خود پرسد «آيا نيست كر؟»

آخر انگشتي كند چون خامه‌اي دست ديگر را بسان نامه‌اي گويد:

«بنويس و راحت شو …»
به رمز «تو عجب ديوانه و خودكامه‌اي»
من سري بالا زنم چون ماكيان
از پس ِ نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه آن گويد اين بيند جواب»

پس از آزاد شدن از زندان، اخوان ثالث تا آخر عمر ديگر هيچ‌گاه براي حزب و دسته‌اي خاص فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمرهء سياسي كناره‌گيري كرد و براي امرار معاش به روزنامهء «ايران ما» پيوست. اما طولي نكشيد كه در سال 1344 براي دومين بار راهي زندان شد؛ اما اين بار اتهام او سياسي نبود، اگرچه اشعارش در اين زمان حكايت از مردمي‌است كه زير فشار قدرت حاكمه قرار داشتند و او راوي قصه‌هاي آنان بود، اما قصه‌اي به نام «قصهء قصاب كش» يا «قصاب جماعت حاكم و م. اميد جماعت محكوم» باعث شد مردي از او شكايت نمايد؛ ابراهيم گلستان از دوستان مهدي اخوان چنين تعريف مي‌كند :

« … مردي به دادگستري از دست او شكايت برد ـ دست؟ ـ و چرخ دادگستري آهسته به راه افتاد تا اينكه با تمامي كوشش‌ها كه اين شكايت را بمالانند كار ِ محاكمه آخر شروع شد. در دادگاه شاعر به جاي يك اِنكار – كاري كه آسان ميسر بود چون ابراز جرم در اين جور موردها كمتر در دادگاه‌ها نشان‌دادني هستند – بعد از صرف مقدماتِ مبسوطي، اهورايش بيامرزاد و زردشتش ببخشايد، برخاست حمله برد بر محدويت‌هاي ضد نفس و آزادي، و همچنين بر انواع مالكيت‌ها – چيزهايي كه حرفه و درآمد قاضي ها، موجوديت قضاوت و قانون و دادگاه يكسر، مطلقا به آنها بستگي دارد، قاضي اول كوشيده بود كه جدي نگيرد و از خر ِ شيطان او را بياورد پايين، اما همان مقدمات صبحگاهي مبسوط كار خود را كرد، شاعر را وادار كرد، دور بردارد، و دور هم برداشت تا حدي كه قاضي عاجز شد. او را محكوم كرد به زندان به‌حداقل ِ ممكن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمي دارد، قاضي در دست قانون بود.»

از آنجايي كه دوست نداشت تا براي هيچ و پوچ زندگي خود را در پشت ميله‌ها سپري نمايد، خود را از نظرها پنهان كرد. با اين اتفاق ماندنِ او در راديو نيز ميسر نبود، زيرا از نظر قانوني اين امر با كار دولتي مغايرت داشت، از اين رو تا مدت‌ها با نام همسرش براي راديو نويسندگي مي‌كرد. اما در تابستان 1344 تحملش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفي كرد. زنداني شدن اخوان دردسرهاي زيادي براي او ايجاد نمود و خانواده‌اش را در تنگناي مادي قرار داد.

مهدي اخوان ثالث در روز يكشنبه 4 شهريور 1369 در بيمارستان مهر تهران بدرود حيات گفت و پيكرش را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسي در باغ توس به خاك سپردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشاغل و سمتهاي اداري

اخوان ثالث در سال 1327 ساكن تهران شد و به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به دبيري پرداخت وي همچنين به كار صدا برگرداني (دوبله) فيلم‌هاي مستند در استوديو «گلستان» نيز پرداخت. بنا به قول گلستان در مدت سه – چهار سال روي صداگذاري نزديك به سيصد فيلم مستند نظارت كرد. به جز آن هم به متن ترجمه‌ها و رواني گفتارها رسيدگي مي‌كرد، هم بر نوار اصلي و برگردان به نسخه‌هاي فيلم. پس از آنكه كارگاه فيلم گلستان تعطيل شد، ايرج گرگين رييس برنامهء دوم راديو از اخوان دعوت كرد تا مسئووليت مستقيم برنامه‌هاي ادبي را برعهده گيرد. با توجه به آنكه تجربهء لازم را براي اين‌كار نداشت، اما با موفقيت برنامه‌ها را اداره كرد. او مي‌گويد:«من آن وقت هفته‌اي چهار برنامه داشتم، يك برنامهء ادبي داشتم، يك برنامهء كتاب داشتم، در ميزگردهايي هم كه راجع به اين جور مسايل بود شركت مي‌كردم.»

در سال 1348 از اخوان براي كار تلويزيون آبادان دعوت به عمل آمد. او تا سال 1353 براي تلويزيون آبادان برنامه‌سازي نمود، اما حادثهء مرگ دخترش لاله، او را مجبور كرد به تهران بازگردد و از همكاري با تلويزيون آبادان صرفنظر نمايد. تا قبل از انقلاب، اخوان ثالث كمابيش با برنامه‌هاي ادبي در تلويزيون ظاهر مي‌شد، پس از پيروزي انقلاب براي مدتي در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي (فرانكلين سابق) مشغول به كار شد، اما پس از مدتي استعفا داد و خانه‌نشين شد.

فعاليتهاي آموزشي

مهدي اخوان ثالث پس از آنكه به تهران آمد به اتفاق احمد خويي و اكبر آذري با سفارش مدير روزنامهء «زندگي»، در اداره فرهنگ روستايي براي آموزگاري استخدام شد. اداره نيز هر سه نفر آنها را براي تدريس به ورامين فرستاد. تدريس در مدرسهء روستايي كريم آباد بهنام سوخته ورامين اولين گام براي ورود به حرفهء معلمي بود. انتخاب شغل معلمي در آن ساليان با روحيهء اخوان سازگار بود. يكي دو سال بعد، او را به مدرسهء كشاورز منتقل كردند و او در آنجا علاوه بر آنكه معلم ادبيات بود، فقه و آهنگري را نيز به بچه‌ها ياد مي‌داد. اخوان بعد‌ها به دلايلي از كار تدريس در آموزش و پرورش كناره‌گيري كرد. او خود علت اين امر را برخي تمردها يا رفتن، نرفتن‌ها بيان مي‌كند. ادامهء فعاليت آموزشي مهدي اخوان ثالث درسال 1356 مي‌باشد. او با دعوت دانشگاه، شعر سامانيان و مشرطيت به بعد را تدريس مي‌كرد و در اواخر عمر نيز در دانشگاههاي تهران، تربيت معلم و شهيد بهشتي به اين كار مشغول بود.

ساير فعاليتها و برنامه‌هاي روزمره

اخوان ثالث تا سال 1323 مي‌كوشد خود را از جميع جهات فرهنگي، ادبي، اجتماعي و سياسي كامل كند. زندگي او در دورهء دوم بيشتر بر مبناي تفكر سياسي و اجتماعي مي‌گذرد، اگرچه در اين دوره نيز شعر مي‌سرايد و مي‌كوشد شعرهايي ماندگار بيافريند اما او كه هنوز جواني پرشور است، جذب جنبش‌هاي سياسي مي‌شود تا بدين طريق حقانيت و عدالت را در جهان يا حداقل ايران برقرار كند. به هر حال از لحاظ فكري اخوان از بدو ورود به تهران تا سال 1323 دورهء پرتلاطمي را مي‌گذراند. او با بسياري از مسايل فكري و جنبش‌هاي سياسي از طريق كتاب‌ها و روزنامه‌ها آشنا مي‌شود، در واقع ذهنيت اخوان در آن‌سال‌ها با خواندن كتاب‌ها پرورش مي‌يابد. خودش در ضمن خاطراتش مي‌گفت، هرماه كه حقوقش را مي‌گرفت از ورامين به تهران مي‌آمد و چند كتاب مي‌خريد. كتاب‌هايي با گرايش چپ، كتاب‌هاي كسروي. اخوان در مدت فعاليت آموزشي در آموزش و پرورش در مجلهء اين اداره همكاري داشته‌است. مجله‌اي كه به اعتراف خودش در مدت 17-18 سال آموزگاري، دبيري و مدير مدرسه بودن خوشايند نبود چون اغلب چيزها‌يي كه در اين مجله به‌چاپ مي‌رسيد، بخشنامه‌هاي اداري بود و يا خبرهاي تغيير فلان وزير. او بعد از سال 1330 علاوه بر تدريس در وزارت آموزش و پرورش با مطبوعات تهران همكاري تنگاتنگي داشت، بسياري از نوشته‌ها و شعرهاي او در روزنامه‌ها و مجلاتِ‌ماهانهء آن روز وجود دارد. در واقع نوشتن در مطبوعات يگانه راه امرار معاش او بود. نوشته‌هاي اخوان كه براي گذراندن زندگي با اسم مستعار چاپ مي‌شد، غير از نوشته‌هايي بود كه در واقع كار دل او بود. در سال 1330 اخوان سرپرستي صفحهء ادبي روزنامه جوانان دمكرات را به عهده گرفت و از اين طريق با تك‌تكِ شاعران جوان آن‌روز آشنا شد، شاعراني چون سياوش كسرايي، سايه، احمد شاملو، محمد عاصمي و نصرت رحماني و … او تا قبل از ازدواج با دوست صميمي‌اش رضا مرزبان چه‌در ورامين و چه‌در تهران در يك‌خانه زندگي مي‌كرد. از آنجا كه اخوان سري پرشور براي مسايل سياسي و از جمله حزب دموكرات چپ‌گراي توده داشته پس از كودتاي 1332 مانند بسياري از اهل قلم دستگير و روانهء زندان شد. پس از آزاد شدن از زندان، اخوان تا آخر عمر ديگر هيچ‌گاه براي حزب و دستهء خاصي فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمره سياسي كناره گيري كرد و براي امرار معاش به روزنامه ايران ما پيوست. مدير روزنامه ايران‌ما عامل اصلي آزادي اخوان از زندان بود از اين رو اخوان در كنار او كوشيد تا ديگر با دست از پا خطا نكند و فقط به غناي بينش ادبي و فرهنگي خود بيفزايد! در اين سالها سرپرستي چند صفحهء هنر و ادبيات روزنامه ايران‌ما به عهدهء او و دوست جوانش حسين رازي بود. بعدها اخوان به اتفاق همين دوستش نخستين جنگ هنر و ادب امروز را منتشر كرد. پس از شمارهء دوم جنگ هنر و ادب مجموعهء شعر زمستان را در سال 1335 چاپ و منتشر كرد، چاپ اين مجموعه خود آغاز حركت جديدي در عرصه فرهنگ و هنر آن روزگار بود. زندگي اخوان در سال‌هاي پس از انقلاب بيشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثهء مهمي در زندگي او اتفاق افتاد نه شعر خارق‌العاده اي سروده شد. بلكه مهمترين رويداد فرهنگي، سفر او به خارج از ايران بود. اخوان كه در تمام طول زندگيش حتي براي يك‌بار نيز به خارج سفر نكرده بود، در سال پاياني عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در اين سفر وي به فرانسه، انگليس، آلمان، دانمارك، سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از سوي فرهنگ دوستان ايراني مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال 1369 به اروپا زمينه را براي تجديد ديدار با دوستان قديمي فراهم كرد، در اين ديدار، ابراهيم گلستان، رضا مرزبان، اسماعيل خويي و چند تن ديگر از دوستان صميمي دوران جواني‌اش را ديده و مدتي را با آنها سپري نمود.

سیمین بهبهانی،غزلسرای آزاده ایران در گذشت و در تاریخ مردم ایران به نیکنامی ،جاودانه شد

سیمین بهبهانی در بیست و هشتم تیر ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمده بود. او اولین شعرهای خود را در سال ۱۳۲۰ و در ۱۴ سالگی سرود. شعرهای نخستینش در روزنامه نوبهار با مدیریت ملک الشعرا بهار منتشر شد. مجموعه اشعار «جای پا» (۱۳۳۵)، «چلچراغ» (۱۳۳۶)، «مرمر»(۱۳۴۲) و «رستاخیز» (۱۳۵۲) از جمله آثار او پیش از انقلاب ایران است. خانم بهبهانی از اواخر دهه چهل و در اوایل دهه پنجاه خورشیدی، به همکاری با شورای موسیقی رادیو و تلویزیون ایران پرداخت و بیش از ۳۰۰ ترانه سرود که اغلب با آهنگ های آهنگسازان بزرگ دوران و خوانندگان نامدار وقت اجرا شدند. نخستین مجموعه اشعار او پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۶۰ با عنوان «خطی ز سرعت و از آتش» منتشر شد که تحت تاثیر حوادث انقلاب، فضایی متفاوت از آثار گذشته او داشت. او دو سال پس از آن «دشت ارژن» را منتشر کرد. «سه تار شکسته» و «یک دریچه آزادی» از دیگر آثار سیمین بهبهانی است. خانم بهبهانی در سال ۲۰۰۹ جایزه سیمون دوبوار برای آزادی زنان را از آن خود کرد. او همچنین در سال ۲۰۱۰ زمانی که قصد شرکت در مراسمی به مناسبت روز جهانی زن در شهر پاریس را داشت،اجازه خروج از ایران را نیافت. او در آن زمان در گفتگویی با بی بی سی فارسی درباره جلوگیری از خروجش گفت وقتی همه کارهای مربوط به پروازش انجام شده بود و قصد سوار شدن به هواپیما را داشته، او را صدا می زنند و پس از گرفتن گذرنامه اش ، به او نامه ای می دهند که برای گرفتن گذرنامه به یکی از شعبه های دادگاه انقلاب مراجعه کند. خانم بهبهانی که عضو کانون نویسندگان ایران بود، آثارش با محدودیت هایی روبه رو بود خودش می گوید دفتری از شعرهای نو و نیمایی دارد، اما حاضر به انتشار آنها نشده است. در نوجوانی، و در همان زمان سرودن نخستین شعرها، مادرش فخرعظمی ارغون، پروین اعتصامی را به خانه دعوت کرد تا شعرهای دخترش را بشنود. این دیدار باعث شد که سیمین بهبهانی با شوق و اشتیاق شعرهای پروین را بخواند. شعر پروین و به ویژه نگاه او به جامعه و مردم سخت بر او تاثیر گذاشت؛ با این همه، سیمین بهبهانی در شعر مسیر خودش را پی گرفت. با انتشار مجموعه شعرهای «مرمر»(۱۳۴۲) و «رستاخیز» (۱۳۵۲) بیشتر به خاطر عاشقانه هایش شناخته می شد. از اواخر دهه چهل و در اوایل دهه پنجاه خورشیدی، به همکاری با شورای موسیقی رادیو و تلویزیون پرداخت و بیش از ۳۰۰ ترانه سرود که اغلب با آهنگ های آهنگسازان بزرگ دوران و خوانندگان نامدار وقت اجرا شدند. سیمین بهبهانی تا سال ۱۳۶۰، کتاب شعر دیگری منتشر نکرد. اما در این سال، با کتاب «خطی ز سرعت و از آتش» همه نگاه ها را متوجه خود ساخت. غزل های او، تحت تاثیر رویدادهای بزرگ و تکان دهنده انقلاب و جنگ، رنگ و طعمی تازه یافته بود. بازتاب شاعرانه وقایع پیرامون شاعر، با زبانی تازه و اوزانی جدید یا کمتر تجربه شده در تاریخ ادبیات فارسی، پیشنهادهایی بکر را در حوزه غزل فارسی، به عنوان مسلط ترین قالب شعری در ادبیات فارسی مطرح کرد. سیمین بهبهانی دو سال بعد، با انتشار مجموعه شعر»دشت ارژن» این پیشنهادها را تثبیت و نمونه هایی بدیع از غزل هایی با مضامین سیاسی و اجتماعی ارایه کرد که در آنها جوهره شعر، در پای مضامین قربانی نشده بود. از آن هنگام به بعد، آفرینش خلاقانه سیمین بهبهانی را درنگی نبوده است. غزل هایش به آینه ای بدل شدند که روح زمانه شاعر را شاعرانه بازتاب داده اند و این همه، در همراهی شاعر با شعرش رخ داد. او فاصله های میان زندگی و شعر را به حداقل رساند و نه تنها در شعرها، داستان ها و دیگر نوشته هایش، به تحولات سیاسی و اجتماعی و رویدادهای پیرامون خود واکنش نشان داد، بلکه خود نیز در عرصه اجتماع فعال شد و از جمله در کانون نویسندگان ایران و جمع فعالان حقوق زنان، به صدای رسای مطالبات برآورده نشده و آرزوهای ناکام کسانی بدل شد که خواستار فردایی بهتر بوده اند و مدافع ارزش هایی چون آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان.سيمين بهبهانی:

سيمين بهبهانی: گفتگوی خودمونی

ديدار سيمين بهبهانی به دعوت دانشکده پژوهش های آسيايی و آفريقايی دانشگاه لندن (SOAS) و سازمان هنرمندان بدون مرز و انجمن سخن، برای برگزاری يک شب شعر و چند ديدار و گفتگو صورت گرفته است. البته ما هم از اين ديدار و گفتگو بی نصيب نمانديم و بعد از ۷ سال مجدداً با سيمين در استوديو روز هفتم ديداری تازه کرديم!

سيمين بهبهانی، عکسها از دکتر نيما مينا

با خوش آمد به سيمين، ميکروفن را در اختيارش می گذارم تا از زندگی، فعاليت های ادبی و انتشاراتی و يا هر آنچه دوست دارد به شما درميان بگذارد سخن بگويد.

سيمين بهبهانی : من اون سالی که از اينجا رفتم، به تهران که رسيدم به فاصله يک هفته در بيمارستان خوابيدم و دو عمل جراحی سخت به علت سرطان روده داشتم. هنوز خوب نشده بودم که انتخابات دوم خرداد پيش آمد و مردم با چه شوقی رفتند پای صندوق ها و آقای خاتمی رو انتخاب کردند. متاسفانه اون اميدی که درباره آزادی ها می رفت به یأس بدل شد.

سيمين بهبهانی، هادی خرسندی

 

اتفاقاتی افتاده که خيلی ناگوار بوده. از قبيل قتل فروهرها، قتل مختاری و پوينده دو عضو برجسته کانون نويسندگان و همين طور قتل مجيد شريف و دوانی، زالزاده، غفار حسينی، محمود تفضلی و خيلی اتفاقات ناگوار مثل ۱۸ تير که واقعاً يک نقطه عطفی در شکل گرفتن آمال دانشجويی بود که همه رو نا اميد کرد و يک ضربتی بود که رشته بسياری از اميدها را بريد. طی اين چند سال می تونم بگم که اعتياد و تورم و فحشا و خيلی چيزها در ايران پيش آمد که خوب البته پيش تر هم بود اما کمتر بود! ولی الان به خاطر فقر بيشتر شده.

ممکنه لطفاً مختصری درباره فعاليت های ادبی خودتون بگين؟ سروده های جديد يا يکی دو مجموعه شعری که می دونيم طی اين سال های اخير منتشر کرديد.

سيمين بهبهانی، لعبت والا

بله. من طی اين ۷ سال دو مجموعه نثر منتشر کردم. يکی به نام «با قلب خود چه خريدم؟» و يکی به نام «کليد و خنجر». هر دو مقداری از مقالات من هستند و چند داستان و مقداری از خاطرات من از زندگی. غير از اين دو مجموعه، يک مجموعه خيلی حجيم در حدود ۹۰۰ صفحه به نام «ياد بعضی نفرات» منتشر کردم از دوستان شاعر و نويسنده که باهاشون حشر و نشر داشتم و نقدی روی کارهای آنها.

از جمله اخوان، سايه، آتشی، دولت آبادی و سيمين دانشور. تا اونجايی که در حيطه قدرت من بوده اين نقدها رو نوشتم، جمع آوری و کتاب کردم. چند مصاحبه هم در اين کتاب هست. غير از اون مجموعه اشعارم رو که چند سال بود جمع نکرده بودم، در يک مجموعه ۱۲۰۰ صفحه ای جداگانه به اسم «مجموعه اشعار» جمع کردم و توسط انتشارات «نگاه» منتشر کردم.

 

خانم بهبهانی، «يکی مثلاً اينکه» عنوان مجموعه شعر جديد شماست که در واقع تاريخ منظومی است از حوادث سال های اخير. لطفا چند بيتی از اين اشعار رو به انتخاب خودتون بخونيد؟

اين شعر رو در دوره ای گفتم که ليست های مختلفی داير بر کشتن نويسنده های مختلف منتشر می شد. يک شب زجرآوری بود که من در اون فکرهای مختلفی می کنم و منتظر خبر صبح راديو بی بی سی هستم!
اسم شعر هست «يکی مثلاً اينکه» …

هميشه همين طور است کمی به سحر مانده که دلهره می ريزد در اين دل درمانده
چگونه؟ چه می دانم! يکی مثلاً اينکه از آنچه که بايد کرد هزاره دگر مانده

يکی مثلاً اينکه چگونه نگه دارم امانت ياران را به چنگ خطر مانده
يکی مثلاً اينکه به خاک فرو خفتند و خون قلم هاشان به کوی و گذر مانده

چه سرخ و چه عطر آگين، شکفته ولی خونين، گلی که جدا از بن کنار تبر مانده
خشونت اين آزار، اگر کم اگر بسيار، چو خنجرتان سوزند ميان جگر مانده

بود که برآرد سر قيامت از اين مجمر، که در دل خاکستر هنوز شرر مانده
دريچه که روشن شد اميد کرم دارم، ز کتری جوشانی که زمزمه گر مانده

ز چای که می ريزم نصيب نمی يابم، خيال پريشانم به جای دگر مانده
پر از شکرش کردم، حواس کجا دارم، دقايق معدودی به وقت خبر مانده

خبر همه وحشت بود، سياهی مواجش فشرده چو کابوسی به پيش نظر مانده
هجوم خبر در سر، هراس خطر در دل، چنان که به فنجانم رسوب شکر مانده

سيمين بهبهانی، دکتر نيما مينا استاد دانشکده پژوهش های آسيائی و آفريقائی دانشگاه لندن SOAS

 

خانم بهبهانی يادتون مياد هفت سال پيش با ما درباره نادر نادرپور و اسماعيل خويی صحبت هايی کرديد. از جمله از مقامات جمهوری اسلامی خواستيد که اجازه انتشار آثار اين قبيل هنرمندان را در ايران بدهند. سخنان شما به مهمترين خبر روز در جام جهان نما و دومين خبر مهم بخش جهانی ما مبدل شد و متاسفانه در اين فاصله نادر نادرپور از دست رفت. می خواستم ببينم پس از اين مدت آيا به نکاتی که عنوان کرديد توجهی شد؟

توی کتاب خود من از نادرپور صحبت شده و روی شعرهاش بحث شده. دوستان نادرپور به ندرت شعری می آوردند و می تونم بگم اشعار کمی از نادرپور به طور رسمی چاپ شده. دريغ ديگه ای دارم و می خواستم اين رو درميان بگذارم.

کسانی مثل نادرپور و غلام حسين ساعدی در خارج مرده اند و دفن شده اند. جای بسيار تاسف است که ما نمی تونيم جنازه های اون ها رو به ايران ببريم. ولی دلم می خواست که اقلاً جايی باشه، حتی ستونی باشه که دور اون رو گلکاری بکنند و روی اون ستون نام اين ها در ايران نوشته بشه و اون غربتی که کشيدند و رنجی که تحمل کردند از ياد نبريم.

من نمی دونم کدام حکومت با انصافی حاضر خواهد شد اين کار رو بکنه. اين ها فرهنگ ما هستند، اگرچه عقايد مخالفی داشتند اما بايستی حکومت ها اونقدر منصف باشند که عقايد مخالف رو بپذيرند و فرهنگ خودشون رو از بين نبرند و اگر در زمان يک حکومتی فرهنگی از بين بره، ننگ اون حکومت خواهد بود.

 

خانم بهبانی. بحث جدی رو کنار می گذاريم چون اين برنامه در عين حال به مناسبت روز ولنتاين يا روز عشاق درست شده، از شما که بانوی غزل ايران هستيد، اولاً خواهش می کنم که تعريف خودتون رو از واژه عشق برای خوانندگان ما بگين و در ثانی برای حسن ختام اين گفتگو يکی از اشعار زيبای خودتون رو که متناسب با حال و هوای چنين روزی برای ما بخونيد. خيلی متشکرم.

قلم به اينجا رسيد و سر به شکست! هاهاها … عشق اصلاً تعريف کردنی نيست. عشق چيزی هست که بعضی ها ميگن از گرمای وجود ذات آدم و از فيزيک آدم تاثير می پذيره و پيدا ميشه.

خوب تا حدی درسته. ولی من الان در سنينی هستم که ديگه اون فيزيک رو بايستی کنار گذاشته باشم ولی باز هم عاشق هستم! عاشق چيزهايی که مادی نيستند. عاشق تصورات خودم. عاشق ايده های خودم. عاشق بعضی از دوستان خودم و عاشق زندگی!

برای حسن ختام اين گفتگو شعر «گفتگو» رو براتون می خونم…

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيبت آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

گفتی که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا
گفتم با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بينی بگو در چشمت چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم

گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

 

زنان موفق ایرانی در جهان در عرصه علم و هنر

 

زنان موفق ایرانی در جهان در عرصه علم و هنر

جهان زن ـ مبارزه و رشد زنان ایرانی،تنها در ایران مطرح نیست. زنان ایرانی در جهان هم در هر عرصه ای که پا گذاشته اند نشان داده اند که توانائی ها و استعدادهای زیادی دارند. اگر از عرصه سیاست و مبارزات سیاسی و فرهنگی زنان ایران در سطح جهان و عرصه هنری داخل ایران که بگذریم در عرصه علم و هنر و زیبائی زنان و دختران ایران، نشان داده اند که استعدادهای درخشانی دارند. آن چه در زیر می بینید، عکس ها و زندگی نامه ی کوتاهی از این زنان است.
پردیس ثابتی
پردیس ثابتی (زاده ۱۳۵۴ در تهران) اکنون زیست شناس برجسته ایرانی-آمریکایی اهل فلوریدا و ساکن ماساچوست در ایالات متحده آمریکا و استاد دانشگاه هاروارد است.
پردیس ثابتی اخیرا نیز به عنوان یکی از ۱۰۰ چهره نابغه جهان از سوی گروه بین المللی Creators Synectics معرفی شدهاست.

انوشه انصاری
او متولد شهرمشهددرایراناست . انوشه همیشه عاشقفضاو فضانوردی و درپی راه یافتن بهفضابوده‌است.وی در سال۱۳۶۳(۱۹۸۴) به همراه خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کرد.
وی اولین فضانوردایرانی الاصل دنیاست و اولین زن کیهان‌گرد و چهارمین نفری است کههزینهٔ سفر فضایی خود را پرداخت کرده‌است. او همچنین پس ازعبدالاحد مومند فضانوردافغاندومین فضانورد فارسی‌زبان است. انصاری ترجیح می‌دهد درمورد خود از عنوان «فضانورد همراه» به‏‏جای واژهٔ «گردشگر فضایی» استفاده کند.

رکسانا مصلحی
رکسانا مصلحی یک متخصص ژنتیک است که اکثر تحقیقات و پژوهش های وی در رابطه با سرطان و راه های درمان آن معطوف بوده است .
او در ایران متولد شد و در کانادا رشد کرد و هم اکنون استادیار بخش ژنتیک دانشگاه نیویورک است .وی در دانشگاه کلمبیا تحصیلات خود را سپری کرد و جوایزی همچون را در زمینه تدریس و شیوه ی خوب علم آموزی وی همچون Award for Excellence in Teaching (UBC و Biovision Fellowship را در یافت کرده است .

مریم میرزاخانی
دکتر مریم میرزاخانی استاد جوان ایرانی، یکی از10 مغز برتر آمریکا
دکتر مریم میرزاخانی، استادیار جوان دانشگاه«پرینستون»، به عنوان یکی از 10 مغز برتر آمریکای شمالی معرفی شد و به او لقب سد شکن دادند.  مریم میرزاخانی در سال های ۷۳ و ۷۴  ( سال سوم و چهارم دبیرستان) از مدرسه‌ی فرزانگان تهران موفق به کسب مدال طلای المپیاد ریاضی کشوری شد و بعد از آن در سال ۱۹۹۴ در المپیاد جهانی ریاضی هنگ کنگ با ۴۱ امتیاز از ۴۲ امتیاز مدال طلای جهانی گرفت .  سال بعد یعنی ۱۹۹۵ در المپیاد جهانی ریاضی کانادا با ۴۲ امتیاز از ۴۲، رتبه ی ۱ طلای جهانی را به دست آورد
میرزاخانی از جمله بازماندگان سانحه غم‌بار سقوط اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه صنعتی شریف به دره در اسفندماه سال 76 است.

دکتر آذر نفیسی
آذر نفیسی (متولد دسامبر ۱۹۵۵) نویسنده و استاد دانشگاهی ایرانی در دانشگاه جانز هاپکینز است که هم اکنون در آمریکا زندگی می‌کند.
معروف‌ترین اثر وی کتاب پرفروش لولیتاخوانی در تهران است.
که توجه زیادی را به خود جلب کرد و به ۳۲ زبان ترجمه شده‌است.
وی در حال حاضر استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه جانز هاپکینز و سخنران میهمان در موسسه سیاست خارجی آن دانشگاه در دانشکدهٔ مطالعات پیشرفتهٔ بین‌المللی (سایس) واقع در واشینگتن آمریکاست.

کریستین امانپور
کریستین امان‌پور فرزند محمد امان‌پور مدیر هواپیمایی ایرانی و همسر بریتانیایی او پاتریشیا است. کریستین تحصیلات خود را تا سن یازده سالگی در ایران و پس از آن تا پایان دوره دبیرستان در بریتانیا انجام داد. سپس به دانشگاه رودآیلند در آمریکا رفت و تحصیل خود را در رشته روزنامه‌نگاری در در سال ۱۹۸۳ به پایان رساند.
کریستیان امانپور  مجری برنامه «این هفته» در شبکه ای‌بی‌سی است. او پیش‌تر گزارشگر ارشد بخش اخبار بین‌المللی شبکه خبری سی‌ان‌ان بود. او یکی از خبرنگاران نامدار ایالات متحده آمریکا است.
او از خبرنگاران جنگی متبحر جهان به شمار می‌رود. گزارش‌های امان‌پور از بالکان باعث شد که در سال ۱۹۹۴ جایزه امی دو جایزه جورج فاستر پیبادی، دو جایزه جورج پولک و جایزه شجاعت در گزارشگری دریافت کند.

گلنوش خالقی
گلنوش خالقی در سال 1319 در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات موسیقی خود را در هنرستان موسیقی ملی و هنرستان عالی موسیقی آغاز کرد. سپس به مدت سه سال در آکادمی «موتزارتئوم» سالزبورگ در رشته رهبری کر و ارکستر تحصیلات خود را پی گرفت. وی دارای درجه لیسانس در رشته رهبری کر از کالج «اوبرلین» و درجه فوق لیسانس در همان رشته از دانشگاه «ویسکانسین» آمریکاست.
در سال 1353 گلنوش خالقی گروه «هم آوازان» رادیو تلویزیون ملی ایران را بنیاد نهاد و تا سال 1357 رهبری گروه مذکور را بر عهده داشت.
در سال 1364 » ارکستر روح الله خالقی» را در واشنگتن تاسیس کرد و تا به خال کنسرت های بسیاری در شهرهای مختلف آمریکا و کانادا برگزار کرده است.
در حال حاضر کوششهای او یکسره صرف بازسازی و اجرای آثار پدرش روح الله خالقی و دیگر استادان قدیمی موسیقی ایرانی و نیز آهنگسازی، تدریس و تحقیق درباره موسیقی ایرانی می شود.

زهره جویا
زهره جویا در مشهد به دنیا آمد. او از پدری افغان ( اهل هرات) و مادری ایرانی زاده شده است. در هنر آوازخوانی خانم جویا ، نه تنها تاثیر این دو فرهنگ ، بلکه رد پای موسیقی اروپایی نیز بسیار برجسته می‌باشد.
زهره جویا مدرسه را در ایران به پایان رسانده وبرای آموختن موسیقی به اروپا رفت وتحصیلات عالی اش را دراین رشته در آمستردام و بعداً در دانشسرای هنرهای زیبای وین – اتریش – به پایان رسانده‌است و در رشته «اپرا» فوق لیسانس گرفته‌است.
جویا با اجرای کنسرت‌هایش، نه تنها درعرصه‌های موسیقی ایرانی و افغانی هنرنمایی کرده‌است، بلکه دراجرای اپراها درکشورهای غربی نیز از محبوبیت خاصی برخوردار گشته‌است.
زهره جویا، پیوسته با هنرش به موسسات خیریه و نهادهایی که برای تامین حقوق زنان تلاش می‌ورزند مددکاری نموده‌است. وی با فعالیت‌های هنریش، با گروه‌های نیکوکاری به ویژه سازمان‌های خارج از کشور که برای حقوق زن در افغانستان فعالیت دارند، کمک و همکاری دارد.

لیلی افشار
لیلی افشار (به انگلیسی: Lily Afshar)، متولد تهران ، آمریکایی ایرانی تبار ، و از نوازندگان بزرگ گیتار کلاسیک در جهان است و برای چندین سال بعنوان بهترین نوازنده گیتار کلاسیک جهان انتخاب شده است.
وی نخستین زن جهان است که در رشته اجرای گیتار کلاسیک به درجه دکتری دست یافته.
افشار که دکترای خود را از دانشگاه ایالتی فلوریدا دریافت نمود ، تا کنون جوایز زیادی را برده و اکنون استاد دانشگاه ممفیس است.

آمونا امیری / دختر شایسته ی کانادا در سال 2007

نازنین افشین جم  /  دختر شایسته ی جهان در سال 2003

شرمین شاریور / برنده ی جایزه ی دختر شایسته ی آلمان و اروپا در سال 2004 و 2005

حماسه کوهستانی / برنده ی جایزه ی دختر شایسته ی انگلستان در سال 2005

آراوانه رضا / بازیکن ایرانی – فرانسوی در سطح برتر تنیس دنیا

کلودیا ( شقایق ) لنکس / مدل مشهور جهانی

کاترین بل
کاترین لیزا بل (به انگلیسی: Catherine lisa bell) بازیگر انگلیسی-آمریکایی ایرانی-تبار سریال‌های تلویزیونی (JAG) آمریکا است.
کاترین در ۱۴ اوت ۱۹۶۸ در لندن بدنیا آمد. او از پدری اسکاتلندی و مادری ایرانی زاده شده. والدینش بعداً از همدیگر جدا شدند.
کاترین سپس در ۳ سالگی به همراه مادرش مینا به لس آنجلس رفت. او در زمان کودکی در تبلیغ‌های تلویزیونی زیادی ظاهر گردید، و قصد داشت که پزشک یا مهندس بیومدیکال بشود سر از حرفه مدل تمام وقت در آورد.
او به زبان‌های انگلیسی و فارسی تسلط دارد.

انقلاب مشروطیت ایران .انقلابی که برای عدالت واجرای قانون پاگرفت ونخست بادووجه مشروعه ومشروطه به محاکمه واعدام شیخ فضلاله نوری نخستین تضاد آن آشکار وکمتر از دو دهه بعد بااستبداد رضاشاهی وخلع قاجار از سلطنت به محاق رفت وخواسته های آن همچنان پابرجا وگروهی این وگروهی آن پسندند

با شعرزیبای عارف قزوینی این مطلب را آغاز وبا نوشتار هایی از نویسندگان وپژ و هند گان نما وشمایی کلی از انقلاب مشروطه ارائه داده تا ارباب فضل وتاریخ نیز نظرشان را اعلام فر ما یند………هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

خوابند وكیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یك خانهٔ ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از اشك همه روی زمین زیر و زبر كن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از دست عدو نالهٔ من از سر درد است
اندیشه هر آن‌کس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کس‌دست، چو خیام نداده است
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

عارف قزوینی……………..
بازخواني تاريخ‌نگاري اجتماعي براي نماياندن «لحظه» مشروطه

سيلاب زنده انقلاب 1906

سهند ستاری

1- بياييد براي شروع، هر واقعه تاريخي را به‌مثابه «يک شخص» تصور کنيم که گويي در دسترس ماست و سوژه‌هاي تاريخي را همراه خود به اين‌سو و آن‌سو مي‌کشد. مسلما او شخصي معمولي يا نمونه يا حتي شخصي «ممکن» نيست. بلکه در اين تصوير شاهد جنبه‌هايي از اين شخص خواهيم بود که حضورش را به‌دور از نگاه ايده‌آليستي، به سوژه‌هاي ماترياليستي يک تاريخ با تمام نيازها و شعارهايشان گره مي‌زند؛ اگرچه شايد اين پيوند به نحوي مبالغه‌آميز صورت گيرد اما آنچه براي ما مهم است کارکرد اين تصوير يعني همانا «نماياندن» است: صحنه‌اي که ساحت تاريخ را مجسم خواهد کرد يا دست‌کم به اين تجسم ياري خواهد رساند. پس «شخص» ما همراه با سوژه خود در جهانش تردد مي‌کند و تاريخ را به خود و امروز نمايان مي‌سازد. هرچند مواجهه ما به‌عنوان سوژه‌هاي ماترياليستي تاريخ با وقايع و رخدادهايش همواره با قرائتي رو‌به‌پس (retroactive) همراه است. در واقع، وقايع تاريخي پس از آنکه اتفاق افتادند مجال تحليل مي‌يابند. از اين‌رو، گفتارهاي مسلط هر دوره در خوانش‌هاي متاخر، وضعيت سوژه‌هاي تاريخ و حضورشان در زمانبندي‌هاي متداول را چندوجهي نشان مي‌دهند. پس بايد بر همين اساس خوانش رخدادهاي تاريخي را پيش برد.
2- «آدميان، خود، تاريخشان را مي‌سازند اما نه آنگونه که مي‌خواهند يا در شرايطي که انتخاب کرده‌اند»، اگر با اين عبارت مارکس، هم‌نظر باشيد، «شخص» فرضيه ما حرکت خود را در ادوار تاريخ آغاز مي‌کند و شکوه، فريبندگي، زوال، کاستي‌ها، بخت و خطرات اين جهان را کشف کرده و براي بقاي سوژه‌هايش چوب لاي چرخ جهان مي‌گذارد. اما اين شخص به شکل کج‌دارومريزي در تصويري که بازنمايي مي‌کند مدام شعارها و نيازهاي خود را تکرار مي‌کند. او مصرانه نشان مي‌دهد تغيير جهان همزمان است با لحظه حضور او.
از اين‌رو، طبق قرارمان، شخص فرضي ما، انقلابي خواهد بود با تمام شعارها و نيازهاي يک انقلاب که در بطن تاريخش رابطه ميان رخداد‌هايش را با زنده‌کردن اميدهاي ازدست‌رفته پي گرفته است: «انقلاب مشروطه»؛ انقلابي که با گذشت بيش از يک‌قرن براي سوژه‌هاي تاريخي‌اش آنقدر معاصر است که هويت اجتماعي را نه امري ذاتي بلکه به‌درستي امري سياسي- تاريخي عنوان مي‌کند و با گشت‌و‌گذار در تاريخ ايران و وضعيت وابسته‌اش، جهان خود را براي سوژه‌هاي شکل‌نيافته‌‌اش نمايان مي‌کند. اين شخص در دعواي ميان سنت و مدرنيته متولد شد اما هرآنچه تا به امروز در تاريخ‌نگاري و تحليل رفتار اين شخص ثبت شده، اغلب سياسي بوده و از بازخواني بسترهاي مادي و تاريخ اجتماعي آن پرهيز شده است. از يک‌سو، گفتارهاي مسلط در هر دوره مانع از انتشار بخشي از اسناد و منابع شده‌اند و هرچه به دوره‌هاي متاخرتر نزديک شده‌ايم امکان نماياندن لحظه انقلاب مشروطه را دشوارتر کرده‌اند. از سوي ديگر، اين تصوير روند تاريخ‌نگاري مشروطه را غالبا درگير نگاه ايده‌آليستي کرده است؛ نگاهي مبتني بر عقل ابزاري، نخبه‌محوري و برخاسته از «گفتار از بالا».
از اين‌رو، تصوير اين شخص هرچه جلوتر آمد پيچيده‌تر، مبهم‌تر و حتي گاه متنوع و متکي بر قرائت «خير» و «شر» از انقلاب مشروطه شد. حتي تصوير اين شخص، بيشتر از بالا، نمايان شد و به‌اجبار، تناقضي رفع‌ناشدني را به جان خريد؛ چرا که براي دستيابي به گفتار «پايين از تاريخ» و تاريخ اجتماعي مشروطه بايد به بسترهاي مادي آن پرداخت و براي اين مهم ناچاريم تاريخ مشروطه را از بالا بخوانيم. شايد در نگاه اول اينطور به نظر رسد که تاريخ مشروطه بسان تاريخي که به سياست گره مي‌خورد و با تغيير راديکال همراه است، مي‌تواند با چشم‌پوشي از تاريخ اجتماعي، اين واقعه را روايت کند. اما در اين مسير، مانعي منجر به کورشدن خاستگاه انقلاب مشروطه مي‌شود؛ چرا که انقلاب مشروطه سعي در پهلوزدن به تجدد داشت و تجدد ايراني لايه‌هاي تاريخي چندگانه‌اي داشته که هر لايه سلاحي بود و هست براي پاسخگويي به تاريخ اجتماعي آن. از‌ اين‌رو، براي تحليل رفتار اين شخص در تقابل با تاريخ مرسوم و نخبه‌محور بايد بر تاريخ‌نگاري اجتماعي مشروطه پاي فشرد. شايد در نگاه اول بتوان خاستگاه اين شخص را به دالي پيچيده و مبهم محدود کرد؛ يعني گفتار پايين از تاريخ. اما در حقيقت مقصود، بسترهايي مادي‌ است که در صدر مشروطه با دخالت‌هاي خود به بحران حاکميت دامن زد و و اين بحران را در آستانه انقلاب به اوج خود رساند و زمينه تغيير حکمراني را به حاکميت مردم فراهم کرد. اگر بخواهيم مشخصا به اين عوامل اشاره کنيم بايد از زمينه‌هاي «اقتصادي» و «اجتماعي» انقلاب مشروطه، وضعيت بهداشت، درمان، آموزش و امکان تحقق جامعه رفاه در ظرف همان زمان بحث کرد. از ‌اين‌رو، تاريخ‌نگاري اجتماعي با دست‌گذاشتن بر خاستگاه مادي‌ انقلاب مشروطه، به‌دنبال تبیين ساختار اقتصادي- اجتماعي ايران در قرن نوزدهم و صدر مشروطه است؛ امري که تاريخ‌نگاري نخبه‌محور همچنان از بحث درباره آن ناتوان است. به‌عنوان نمونه، باوجود آنکه روشن است در صدر مشروطه ساختار اقتصادي ايران ماقبل سرمايه‌داري بوده اما همچنان مشخص نيست دست‌کم ساختار اقتصادي ما فئودالي بوده يا نه؟ يا سهم تحولات عصر ناصري در بروز اين انقلاب چيست؟ يا نسبت نيازها و شعارهايي که در تهران مطرح مي‌شد با انگيزه‌هاي انقلابيون در جنوب يا آذربايجان يا حتي فاتحان تهران چگونه بود و چه نسبتي با وضعيت مادي و خاستگاه ايلاتي يا شهري آنان داشت؟ يا اينکه نسبت ميان بيماري‌ها و امراضي که در قرن نوزدهم فراگير بود با فرآيند تجدد چه بود و بحران‌هايي که اين نسبت براي آن دوره تراشيد چه نقشي در انگيزه انقلاب براي تجدد داشت؟ گسترش شهرنشيني و بازسازي عرصه همگاني در صدر مشروطه چه سهمي در ظهور انقلاب و پيوستن فرودستان و حاشيه‌نشينان به آرمان‌هاي مترقي مشروطه‌خواهان داشت؟ يا حتي فراتر، آيا مشروطه‌خواهاني که خواستار برقراري عدالتخانه بودند توانستند «قانون» و «عدالت» را با شرايط مادي عصر خود پيوند دهند يا نه؟ عوامل و پرسش‌هايي که نه‌تنها زمينه‌هاي امکان تجدد را بررسي مي‌کند بلکه يک گام به پيش، از امکان دعواي سنت و تجدد در صدر مشروطه و همچنين از سازگاري و همسويي شعارها و نيازهاي مشروطه‌خواهان و انقلابيون با بسترهاي عصر خود مي‌گويد. از اين‌رو، تاريخ‌نگاري اجتماعي مي‌تواند امکان مواجهه سوژه تاريخي قرن نوزدهمي را با شخصي (انقلاب مشروطه) که از سر تصادف اما براي ضرورت آن دوره فرارسيده بود فراهم کند. شخصي که باوجود تمام بيماري‌ها و رشدنيافتگي‌هايش، در حال پرسه‌زني و سرک‌کشي در تاريخي است که در آنات استثنايي تاريخ معاصر ما خود را با «منطق حقيقي تکرار» معرفي مي‌کند. از نخستين سال‌هاي حضور تجدد در ايران، اين شخص، شبح‌‌وار در تاريخ معاصر ما سرک مي‌کشد و عملا تاريخي چندوجهي را در ايران معاصر به بار آورده است. از اين‌رو، بازگويي روايت‌هاي مختلف از انقلاب مشروطه با گذشت بيش از يک قرن از لحظه ظهور و حضورش، تاريخي چندتکه را نمايان مي‌کند: تاريخي که در ادوار مختلف با گفتارهاي مسلط هر دوره، مشروطه و سوژه‌هاي انقلاب را متفاوت خوانده است. بنابراين تاريخ‌نگاري اجتماعي، معطوف به بازخواني بسترهاي مادي است، امکان پيگيري ردپاي انقلاب ۱۹۰۶ را ممکن مي‌کند و بر کارکرد تصوير آن واقعه پس از 108سال تاکيد دارد: يعني همانا «لحظه نماياندن»؛ نماياندن لحظه‌اي که خواستِ ‌گذار را به ضرورت انقلاب گره زد.
در پرونده‌اي که به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه گرد آورده‌ايم، افزون بر بازتاب‌دادن برخي قرائت‌هاي جديد از تاريخ‌نگاري مشروطه، در پي ايجاد فرصتي نو براي بازنگري در شيوه نگارش و خوانش تاريخ مشروطه نيز بوديم. از اين‌رو، براي فهم و نماياندن انقلاب مشروطه، اين «شخص» را در روايت‌ها و تحليل‌هاي برجا مانده از تاريخ‌نگاري رسمي و غيررسمي، در بسترهاي مادي‌اش دنبال کرديم. چرا که به نظر مي‌رسد مشکل اصلي ما در «تاريخ‌نگاري انقلاب مشروطه»، بازگويي انديشه ترقيخواه، توسعه عقل و علم و فن کارشناسي در اين عصر نيست، بلکه مساله اصلي، دقيقا، «فقدان تفکر تاريخي» است؛ فقداني که در زمانبندي‌هاي متداول از تاريخ مشروطه زمينه‌هايي که آشفتگي‌ها، پيامدها و دستاوردهاي سيلاب زنده انقلاب 1906 را تجربه کرده، پس مي‌زند. بنابراين، مقصود اين پرونده، نه آسيب‌شناسي اين انقلاب و نه حمله به پيامد‌هايش و نه حتي تبرئه‌کردن آن از شکست است، بلکه، صرفا، بازخواني شعارها و نيازهايش در واسطه‌اي ميان ريشه‌هاي انقلاب مشروطه، بسترهاي مادي و نتايج آن است. به عبارت ديگر، بازخواني تاريخي از پايين براي نماياندن «لحظه» انقلاب مشروطه.

انقلاب مشروطه و سیر تحول دموکراسی‌خواهی در ایران

نه شکست، نه پیروزی

فرزین وحدت

انقلاب مشروطه را می‌توان یکی از مهم‌ترین مراحل سیر تطور سیاسی و اجتماعی در راه رسیدن به دموکراسی در ایران به‌حساب آورد. اگر واقعه تنباکو را نخستین گام در این فرآیند تاریخی به‌شمار بیاوریم، انقلاب مشروطه را می‌توان دومین قدم بزرگ برای توانمند‌سازی مردمان ایران تصور کرد. اینها هر دو توسط نخبگان اجتماعی و سیاسی شروع شدند و مردم عادی را به‌دنبال خود به میدان مبارزه سیاسی کشاندند. انقلاب مشروطه در تاریخ منطقه بسیار نوظهور بود و از اولین نهضت‌های مردم خاورمیانه برای برقراری نهادهای حقوق شهروندی مدرن. محدودکردن قدرت حاکمان، تاسیس مجلس قانونگذاری که با رای (حداقل برخی از) مردم کسب مشروعیت می‌کرد، برقراری مطبوعات نسبتا آزاد، جداسازی حداقل صوری قوای مقننه، قضاییه و مجریه، از جمله نهادهایی بودند که برای احقاق حقوق شهروندی مردمان ایران در آن زمان تعبیه شده بودند. انقلاب مشروطه محصول فکری گروه‌های مختلفی از نخبگان جامعه ایران بود که تقریبا همزمان با افکار مدرن آشنا شده بودند. گروهی از تحصیلکردگان در فرنگ که اکثرا از طبقات اشرافی و بالای ایران برخاسته بودند، یکی از مهم‌ترین افرادی بودند که آرزوی اصلاحات در حوزه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران را در سر می‌پروراندند. البته نباید فراموش کرد که خود این افراد تحت‌تاثیر نسلی قدیمی‌تر از منورالفکران مانند ملکم‌خان، میرزاآقاخان کرمانی، آخوندزاده، طالب‌اف تبریزی و سیدجمال‌الدین افغانی بودند و اینها زمینه فکری افکار تجدد‌خواهی را هموار کرده بودند.
علاوه بر این گروه مستفرنگ، افرادی بودند که بیشتر تحت‌تاثیر گفتمان‌های وطنی رو به مطالبات دموکراتیک آورده بودند و به‌دنبال استقرار نهادهایی برای عملی‌کردن آن مطالبات پا در دایره انقلاب مشروطه نهاده بودند. اینها و برخی از روحانیون آزادیخواه و تجاری که در آنها افکار مدرن تا حدی نفوذ کرده بود و همچنین منافعشان در اثر سیاست‌های استعماری به مخاطره افتاده بود، توانستند جمعی از مردم کوچه و بازار ایران را برای تبدیل دستگاه سلطنت قاجار به یک پادشاهی مشروط و محدودتر تهییج کنند و اینچنین انقلاب مشروطه را ظرف چندسال به ثمر برسانند. اما همان‌طور که یکی از مورخان همزمان انقلاب مشروطه، کسروی، اذعان دارد، تعداد نسبتا کمی از تمامی مردمان ایران در فرآیند انقلاب شرکت داشتند و بعد از برقراری نهادهای مشروطه تعداد بسیار کمتری به‌صورت فعالانه در این نهادها شرکت می‌کردند. شکی نیست در پی استقرار مشروطیت، برخی از نهادهای جامعه مدنی مانند احزاب مختلف سیاسی و انجمن‌های گوناگون و نسبتا مستقل سیاسی، صنفی و حرفه‌ای نیز مشغول به فعالیت شدند. اما در آن زمان تعداد افرادی که در این حوزه‌های جامعه مدنی فعالیت داشتند نسبت به کل جامعه ایران بسیار قلیل بود. به‌طورکلی جامعه آن زمان ایران بیشتر از روستاییان و عشایر تشکیل شده بود که اکثر آنان از سواد محروم بودند. در شهرها نیز اوضاع چندان بهتر نبود و بسیاری از مردمان حتی قادر به خواندن و نوشتن نبودند.
با توجه به این نکات بسیار ساده می‌توان پی برد که چرا نهادهای جامعه مدنی که با انقلاب مشروطیت به وجود آمده بودند یا نتوانستند نضج بگیرند یا با ظهور رضاشاه به اهرم‌هایی تبدیل شدند برای اعمال سیاست‌های حاکمیت. مجلس با وجود مقاومت اولیه تبدیل شد به مجمعی برای مشروعیت‌بخشیدن به سیاست‌های دودمان جدید. انجمن‌های صنفی و حرفه‌ای نیز از طرف دستگاه حاکمه برای پیشبرد مقاصد خود مصادره شدند. مطبوعات همان آزادی نیم‌بند خود را از دست دادند و سانسور بر آنها مستولی شد. با توجه به این وقایع تحلیل برخی از پژوهشگران در مورد تجربه مشروطه بیشتر به شکوه‌ای می‌ماند که ما ایرانی‌ها به هرکاری دست می‌زنیم حاصل آن به جز شکست نیست. به‌گمان آنان ایرانیان همواره در راه رسیدن به دموکراسی و ایجاد نهادهای جامعه مدنی به تقصیر یا به سهو ناکام بوده‌اند و این را باید به پای خصلت ضددموکراتیک آنها نوشت.
اما تاریخ را می‌توان طوری دیگر نگاه کرد. شرایط وجودی انسان او را وادشته است که به‌دنبال توانمندسازی خود و آزادی باشد. و تاریخ مدرن نیز به همین اصل کلی اشاره بسیار دارد. خواست دموکراسی از این منظر ریشه در این شرایط وجودی انسان دارد که به‌صورت فرآیندی طولانی‌مدت به منصه ظهور می‌رسد. ولی این فرآیند یک خط مستقیم و تنها روبه‌بالا نیست و یک‌شبه هم به‌ثمر نمی‌رسد. مراحل مختلف و غالبا سختی باید طی شود. تشبیه کامل نیست و حق مطلب را نمی‌تواند تماما ادا کند ولی می‌تواند به روشن‌شدن قضیه کمک کند. تکوین دولت‌ملت‌های مدرن را می‌توان به زندگی فرد در دوران تجدد تشبیه کرد: از کودکی تا بلوغ. کودک می‌بایست از دبستان شروع کند، دوران متوسطه و دبیرستان را پشت‌سر بگذارد، در آزمون دانشگاه موفق شود و با سختی دوران دانشگاه را سپری کند تا بتواند به بلوغ فکری و فرهنگی دست یابد. دولت-ملت‌های جدید نیز می‌بایست از این مراحل مشکل گذار کنند و در آزمون‌های سخت، تجربه کسب کنند تا خودمختار شوند و سزاوار خودآیینی و سپس حاکمیت بر خود، یا مردم‌سالاری شوند. هیچ‌گاه مردمی که از این مراحل کسب تجربه در جهت خودمختاری و خودبنیادی عبور نکرده باشند، نمی‌توانند نهادهای دموکراتیک پایدار را به‌وجود بیاورند.
انقلاب مشروطیت را می‌توان، به صورت استعاره‌ای، «دبستان» کسب تجربه دموکراسی به شمار آورد. در این «دبستان» گروه نسبتا کوچک اما تاثیرگذاری از مردمان ایران، الفبای مردم‌سالاری را تجربه کردند؛ آن‌را در سطح کوچکی آموختند و به دیگران تعلیم دادند. این پدیده را نه می‌توان شکست نامید و نه پیروزی نهایی.
تجربه دوران مشروطیت راه را برای مراحل بعدی فرآیند دموکراسی‌خواهی در ایران باز کرد. دوران رضاشاه را می‌توان استیلای جنبه‌های اثبات‌گرای مدرنیته و محاق جنبه‌های دموکراتیک تجدد نامید. در آن دوران مبانی صنعتی‌شدن، نظامی‌گرایی و اقتدار دیوان‌سالاری متمرکز، به «امر ملوکانه» ریخته شد. از سوی دیگر، موسسات جامعه مدنی یا از حیز انتفاع ساقط شدند یا اهرمی شدند در دستان حاکمیت برای اعمال حکومت و کنترل بهتر و کارآمدتر بر مردمان ایران. اما تجربه انقلاب مشروطه با تمام نواقص و کاستی‌هایش، راه را برای گسترش مطالبات شهروندی هموار کرد. به‌سختی می‌توان تصور کرد که بدون تجربه انقلاب مشروطه جنبش‌های بعدی مردمان ایران امکان‌پذیر بودند. آبشخورهای اصلی نهضت ملی‌کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق بدون شک ریشه در انقلاب مشروطیت داشت. فکر رهایی از استیلای خارجی مرهون اصول استقلال‌طلبی از استبداد انقلاب مشروطه بود. قیام و انقلاب۵۷ نیز بر مبنای همین اصول استقلال‌طلبی و آزادی‌خواهی که ریشه در انقلاب مشروطه داشت شکل گرفته بود. البته قیام۵۷ مولفه‌های متعددی داشت، اما به هر تقدیر، آن اصول مترقی مشروطه در این قیام نیز متجلی شد و فکر اصلاحاتی که پیش آمد تا مقدار مهمی وام‌گزار اصول دموکراتیک مشروطیت بود. به همین ترتیب می‌توان مدعی شد که جنبش مدنی ایران که تا این حد خود را با قدرت و صلابت نشان داد حاوی اصول اصلی انقلاب مشروطیت بود که در بطن جامعه رسوخ کرده است و جزیی لاینفک از ذهنیت بسیاری از اقشار جامعه ایران شده است.
بر این اساس به انقلاب مشروطیت باید به‌صورت اولین تجربه مهم ایرانیان برای رسیدن به دموکراسی نگاه کرد. این تجربه را نه می‌توان موفقیت کامل خواند و نه شکست. بدنه اجتماع مانند فرد، احتیاج به رشد و کسب بلوغ سیاسی و اجتماعی دارد. و این نوع بلوغ تنها با تجربیاتی مانند انقلاب مشروطه و موج‌های بعدی که به وجود آمد، میسر می‌گردد. البته نباید این حرف به غایت‌گرایی تعبیر شود، چه رسیدن به هدف غایی دموکراسی در برخی موارد ناممکن می‌تواند باشد (برای مثال تجربه روسیه و انقلاب‌های قرن بیستم آن‌را در نظر بگیرید). اما آنچه محتوم است اینکه بدون انباشت تجربیات سیاسی و اجتماعی که ذهنیت جامعه را به سوی پذیرش دموکراسی آماده کند، دستیابی به مردم‌سالاری ناممکن است. از طرف دیگر هنگامی که یک جامعه به ذهنیت ملزوم برای دموکراسی رسید و نهادهای مربوطه را تاسیس کرد، این دیگر پایان کار نیست. مانند این نیست که ما هنگامی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدیم می‌توانیم به دانش و مدرک خود راضی باشیم. برای نگاه‌داری از دموکراسی و نهادهای جامعه مدنی همواره باید کوشید و در نهادهای جامعه مدنی فعال بود تا به ارکان آن خدشه‌ای وارد نشود.

مروری بر بخش تاریخ‌نگاری کتاب «انقلاب مشروطه ایران»

تاریخ‌نگاری چندوجهی؛ نگاه‌های متکثر

محمدابراهیم فتاحی . مترجم و پژوهشگر تاریخ

بسیاری از اندیشمندان تاریخ معاصر ایران بر این باورند که انقلاب مشروطه میراثی چندوجهی در تاریخ ایران مدرن از خود برجای گذاشته است؛ میراثی که بسیاری از آنان کماکان به بخشی از فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران تبدیل شده‌اند. در این میان شکل‌گیری سنت تاریخ‌نگاری مدرن، از جمله میراث‌های گرانسنگ این انقلاب به شمار می‌رود. برای ثبت و تحلیل اتفاقاتی که بیش از صدسال پیش در ایران به وقوع پیوست و نام انقلاب مشروطه به خود گرفت، نوشته‌های زیادی به رشته تحریر درآمده است؛ از مقالات روزنامه‌ها و متن خطابه‌های مشروطه‌خواهان گرفته تا کتاب‌های مفصلی که برای وقایع‌نگاری مشروطه و تحلیل آن از زوایای مختلف نوشته شده است. یکی از تازه‌ترین آثار در این زمینه، مجموعه‌مقالاتی است که به مناسبت یکصدمین سالگرد این انقلاب گردآوری و تحت عنوان «انقلاب مشروطه ایران» به فارسی منتشر شده است. نوشتار حاضر در واقع با مروری بر این اثر، اهمیت آن را در سنت تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه تحلیل کرده است.
ساختار کلی کتاب شامل پنج بخش اصلی و 22 گفتار است. اما بخش‌بندی پنجگانه آن به‌صورتی است که عملا برخلاف دیگر آثار مرتبط، ابعاد گوناگون انقلاب مشروطه را مورد توجه قرار داده و از این منظر می‌توان آن را «دانش‌نامه» کوچک و پژوهشی از انقلاب مشروطه تلقی کرد. در این بخش‌ها به ترتیب موضوعات مهم تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه، دولت‌سازی، ملت‌سازی، ابتکارات فرهنگی و هنری و چشم‌اندازهای فراملی بررسی شده‌اند. با توجه به اهمیت بخش نخست، این نوشتار در پی آن است تا گزارشی درباره این بخش، یعنی تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه ارایه کند.
در مهم‌ترین گفتار از بخش تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه در مجموع دیدگاهی مطرح شده است که عمدتا معطوف به روش‌هایی است که براساس آن، تاریخ‌نگاران بررسی‌های خود را پیش برده‌اند. در این گفتار به مفاهیم فرآیند‌ها و عملکردهای تاریخ‌نگاران توجه شده و این نظر مطرح است که تامل درباره عملکردهای تاریخ‌نگاران فعالیتی بسیار پیچیده‌تر از صرف توجه به مباحث رایج بین داده‌ها و تاویل یا تحقیق و تحلیل است. به باور نویسنده، این امر مستلزم توجه جدی‌تر به زمینه‌ها، دغدغه‌ها و تاثیراتی است که عملا انتخاب‌های تاریخ‌نگاران را در منظورکردن یا نادیده‌گرفتن یا برتری‌دادن چهره‌ها و حوادث خاص شکل داده‌اند. نویسنده در این بخش مفهوم «ظرفیت» را به‌منظور بررسی عملکردهای هریک از تاریخ‌نگاران به کار می‌گیرد و بر این باور است که تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه ایران نیز عملا بیانگر «ظرفیت و توانمندی» جمعی و فردی نویسندگان آن بوده است. بر این اساس شرایط فرهنگی، مادی و سیاسی تاریخ‌نگاران در پدیدآوری آثار آنان، نه عناصری تزیینی، بلکه عواملی بنیادی در شکل‌دهی به یک اثر تاریخی به‌شمار می‌آیند. به بیان دیگر پژوهش و نویسندگی به‌طور اجتناب‌ناپذیری تاثیرات ایدئولوژیکی، سیاسی، فرهنگی و منابع را درون چارچوبی شکل‌یافته توسط پژوهندگان آن، در هم می‌آمیزند. ارتباط بین دغدغه‌های ذهنی و اولویت‌های روایت‌گران و مردم و نیز فرهنگی که در آن عمل می‌کنند و در مجموع «ظرفیت» خود را برای «شناخت» موضوع موردمطالعه شکل می‌دهند امری است که نمی‌تواند نادیده گرفته شود. این امر را می‌توان در بررسی‌های مشروطه از سوی کسروی در دهه 1310، ملک‌زاده و طاهرزاده بهزاد در دهه‌های 1320 و 1330، آدمیت و آبراهامیان در دهه‌های1350 و1360، بیات، فورن و آفاری در دهه 1370، یا توکلی‌طرقی و نجم‌آبادی در سال‌های اخیر ملاحظه کرد:
«آثار یادشده نه‌تنها آمیزه‌هایی از عناصر شخصی و فرهنگی را در شکل‌گیری روایت‌های تاریخی نشان می‌دهند، بلکه بیانگر گفت‌وگوهای جاری در حیطه تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه‌اند. در نخستین بررسی‌های مرتبط با انقلاب مشروطه عناصر اتوبیوگرافی با اولین معنابخشی به رویدادها و تجربیات سال‌های مشروطه‌خواهی ترکیب شده‌اند؛ به گونه‌ای که کنشگران نخستین، تجربیات خود را با تفسیر و تاویل‌های روایتی یکسان پنداشته و آنها را با یکدیگر تلفیق کردند. اثر ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، متون اولیه و اصلی (تلگرام‌ها، شب‌نامه‌ها و مکاتبات) با خاطرات روزانه/یادداشت‌ها و بررسی آرای سیاسی مشروطه‌خواهان – ترکیبی از ائتلاف علمای میهن‌پرست و روشن‌بین و اصلاح‌طلبان برخوردار از پیشینه روشنفکری، اداری و تجاری- در هم آمیخته است. در دهه‌های 1310 و 1320، تجربیات، خاطرات و آرمان‌های فردی آمیخته با روایت‌های گسترده‌تر مبارزه، ترقی و مشروطه‌خواهی وارد نوشته‌های کسروی و ملک‌زاده شد. این دو روایت بر موضوعات انتخاب‌شده اعم از سکولاریسم و خطرات دسته‌بندی‌های قومی و جناحی برای آرمان ملی (کسروی) یا نقش برخی گروه‌ها و افراد (ملک‌زاده) تاکید دارند. کسروی و ملک‌زاده همانند ناظم‌الاسلام کرمانی و دولت‌آبادی، رویدادهای این دوره را درون روایتی ساختارمند و قوی از رقابت سیاسی مشروطه‌خواهان و مخالفان آن قرار دادند. کاربرد اصطلاحات «مشروطه و مشروطیت» در عناوین آثار یادشده، این موضوع سیاسی را در کانون روایت تاریخی قرار داد و این رویه همچنان در بررسی‌های تاریخی این دوره باقی مانده است.» (ص61)
با این حال به باور نویسنده بررسی‌های مشروطه در دهه‌های 1360 و 1370 به‌لحاظ جامعیت پژوهشی و مفهومی، کاملا متحول شده‌اند. به‌گونه‌ای که مثلا رویکردهای کسروی و کرمانی نسبت به مردم/ملت ایران به‌عنوان عامل سیاست مشروطه‌خواهی بر اساس پژوهش‌های نظام‌مندانه‌تری به‌صورت پیوند بین سیاست و اندیشه ناسیونالیستی و کنش‌باوری (activism) در آثار کدی و بیات مورد بررسی قرار گرفتند. در همین ارتباط پیوند مشروطه‌خواهی با مفاهیمی همچون ترقی و روشنگری در آثار کرمانی، کسروی و آدمیت به تحلیل جایگاه مشروطه‌خواهی در فرآیند تحول سیاسی و اجتماعی موسوم به مدرنیته تغییر یافت. در روایت‌های مبتنی بر این دیدگاه، مشروطه‌خواهی به صورت دگرگونی‌های اداری، آموزشی و اصلاحات حقوقی و گسترش هویت‌های طبقاتی مدرن، فعالیت‌های اقتصادی و نهایتا دیدگاه‌های مختلف سیاسی دیده شده است. بر این اساس، آبراهامیان در دهه 1360 و جان فوران در دهه بعدی بررسی‌های گسترده‌ای از تاریخ ایران ارایه کرده‌اند که طی آن انقلاب مشروطه در آن، موضوعی بسیار مهم تلقی شده است. روایت آبراهامیان تغییر بنیان‌های اجتماعی سیاست در ایران را در فاصله بین انقلاب مشروطه و انقلاب سال 1357 بررسی کرده است. از سوی دیگر فوران نیز دگرگونی جامعه و سیاست را بر اثر نفوذ نظام سرمایه‌داری جهانی و پیدایش وابستگی نسبی درون این سیستم را مدنظر قرار داده است:
«این تلاش‌ها برای تلفیق بررسی‌های انقلاب مشروطه در قالب گسترده تغییرات جهانی و تحلیل اجتماعی، با پژوهش‌هایی درباره پیچیدگی جنبش‌های سیاسی و اجتماعی، دیدگاه‌ها و علایق همگرا یا متضاد در اوایل سده بیستم ایران همزمان شد. این امر برخی از روایت‌های رایج و دیرینه عصر انقلاب را پیچیده و از یکدیگر جدا کرد. روایت‌هایی که علما و دولت، سکولاریسم و مذهب یا مشروطه‌خواهان را با مخالفان مشروطه در برابر هم قرار داده بود. بررسی‌های انقلاب مشروطه که در ادامه از سوی ونسا مارتین، بیات و آفاری صورت گرفته است، در واقع تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه ایران را دقیق‌تر کرد. چراکه دربردارنده تصاویری منسجم و متنوع از ائتلاف‌های چندگروهی، تغییر و جابه‌جایی اتحادها، تضاد منافع و آرمان‌های پیچیده بود. دستاوردهای این بررسی‌ها در مجموع بیانگر طرز تفکر رایج در تاریخ‌نگاری مدرن است که در آن، هدف اساسی تاریخ‌نگاران و متون تاریخی، نقد و اصلاح آثار پیشینیان است. بر این اساس تاریخ‌نگاران مدرن دیدگاه اسکار وایلد را مبنی بر اینکه «حقیقت به ندرت خالص است و هرگز ساده نیست»، به‌عنوان اصل راهنما مدنظر دارند. با اینکه وجهی از این تفکر، متضاد به نظر می‌رسد و در واقع نشان‌دهنده شیوه رقابتی کار دانشگاهی است، اما منظر بحث‌برانگیز دیگری در آن به چشم می‌خورد که بر اساس آن نویسندگان مورداشاره روایت‌ها و تفاسیر قبلی را نیز به‌صورت تعاملی به کار می‌گیرند. آنان انواع گوناگون از روایت را با تردید نسبت به اظهارات بیش‌ازحد ساده‌شده در اختیار خواننده قرار می‌دهند و خواستار اعاده پیشگامان ازیادرفته یا در حاشیه‌مانده به هنگام ثبت تاریخی هستند.» (ص63).
رضا افشاری طی مقاله‌ای تاریخ‌نگاران پیشگام انقلاب مشروطه ایران را به سه دسته مختلف تقسیم کرده است که عبارتند از تاریخ‌نگاران پوپولیست، نخبه‌گرایان و سنت‌گرایان. بر اساس این دسته‌بندی، تاریخ‌نگاران دسته نخست از جمله احمد کسروی، در بررسی‌های خود بر مردم عادی تمرکز کرده و مجاهدین تبریز را ستوده‌اند. تاریخ‌نگاران نخبه‌گرا همانند فریدون آدمیت یا ابراهیم صفایی بر اصلاح‌طلبان و قهرمانان ملی تاکید کرده‌اند. تعبیر سنت‌گرایان از جمله ناظم‌الاسلام کرمانی و مهدی شریف‌کاشانی از تاریخ انقلاب مشروطه ایران، عمدتا جانبداری از مجتهدان هوادار مشروطه است. به باور او بسیاری از نویسندگان تاریخ انقلاب مشروطه نه تاریخدان به معنای دانشگاهی کلمه بلکه عمدتا راوی یا داستان‌نویس بودند. آنان درواقع رویدادها را بر اساس روایت خود نقل کرده، چهره‌ای را به‌عنوان چهره اصلی نمایش داده‌اند یا در واقع به‌عنوان قهرمان خود توصیف کرده‌اند. این چهره یک روحانی سرشناس، شیخی نظیر ثقه‌الاسلام (فتحی)، یک داشناک ارمنی نظیر یپرم‌خان (رایین) یا یک جوانمرد نظیر ستارخان (امیر خیزی) باشد.
با توجه به خط سیر یادشده در یک جمع‌بندی کلی از بخش نخست کتاب تاریخ انقلاب مشروطه ایران می‌توان گفت که جریان تاریخ‌نگاری انقلاب از ابتدای شکل‌گیری تاکنون روندی تکوینی داشته است. به گونه‌ای که هم‌اکنون تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه از تقدم یا برتری چهره‌هایی خاص به پژوهش‌هایی دقیق‌تر، جامع‌تر و همچنین تفسیرهایی متنوع و چندوجهی تغییر یافته است و این امر موجب شده است تا پایه‌های رهیافتی متفاوتی ایجاد شود؛ رهیافت‌هایی که صرفا بر تبیین یک‌سویه و انباشت صرف داده‌ها معطوف نیست. از این منظر می‌توان گفت انقلاب مشروطه در نهایت به شکل‌گیری یک سنت تاریخ‌نگاری چندوجهی در ایران منتهی شده است؛ سنتی که به نظر می‌رسد تاثیر آن درخصوص بررسی دیگر تحولات تاریخ ایران معاصر نیز به خوبی قابل مشاهده است؛ به گونه‌ای که به نظر می‌رسد جریان تاریخ‌نگاری معاصر را از «دوگانه‌انگاری» به سوی نگاه‌های متکثر کشانده است.
چالش‌های تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطیت ایران

بدفهمی‌ها و بدخوانی‌های تاریخی

لطف‌الله آجدانی

در حوزه تاریخ‌نگاری و تاریخ‌پژوهی، آثار پدیدآمده را به دو گروه منابع اصلی تاریخی و تحقیقات جدید تاریخی تقسیم کرده‌اند. منابع اصلی تاریخی شامل آثاری هستند که پدیدآورندگان آن در زمان وقایع تاریخی مورد بررسی حضور داشتند. منابع اصلی تاریخ‌نگاری عصر مشروطه را می‌توان در قالب‌های مختلف اسناد آرشیوی، نامه‌ها و مکاتبات، یادداشت‌های خصوصی، اعلامیه‌ها، شبنامه‌ها، روزنامه‌ها، خاطرات و زندگینامه‌ها، رسایل سیاسی و تاریخ‌نگاری‌های مدون جست‌و‌جو کرد. اما پدیدآورندگان تحقیقات جدید تاریخی از نظر زمانی با وقایع تاریخی فاصله دارند. اعتبار علمی هر تحقیق تاریخی تا حدود زیادی به میزان و چگونگی استفاده تحقیقات جدید از منابع اصلی تاریخی بستگی دارد.
هرچند بسیاری از محققان تحقیقات جدید تاریخی می‌کوشند تا با افزایش میزان استناد و ارجاع خود به منابع اصلی، میزان اعتبار پژوهشی اثر خود را افزایش دهند، اما از آن میان غالب تاریخ‌پژوهان با چگونگی استفاده از منابع اصلی تاریخی آشنایی چندانی ندارند و به صرف استناد و ارجاع به منابع اصلی محدود شده‌اند. در حالی که صرف استناد به متن منابع اصلی و اسناد تاریخی الزاما اصالت و صحت تاریخی یک پژوهش و مستندات آن را احراز و اثبات نمی‌کند. میزان توانایی پژوهشگر در چگونگی نقد متون و اسناد بسیار اهمیت دارد. محقق تیزبین تسلیم یک سند نمی‌شود مگر آنکه سندیت آن سند نیز اثبات شود. نقد منابع و متون و اسناد تاریخی، ضرورت بسیار مهمی است که در غالب آثاری که به نام تاریخ‌پژوهی -از جمله در حوزه مشروطه‌شناسی- از در و دیوار منتشر می‌شود، با درجات متفاوتی مغفول مانده است.
فقدان یا ضعف آگاهی‌های کافی روش‌شناختی علمی درباره منابع اصلی تاریخی، بسیاری از پژوهشگران بعضا نامدار را دچار پاره‌ای از لغزش‌ها و گاه اشتباهات اساسی در توصیف و تحلیل تاریخ کرده است. درست است که یک منبع اصلی تاریخی به سبب همزمانی آن با وقایع تاریخی یا نزدیک‌بودن به زمان حوادث، اهمیت فراوانی دارد، اما اهمیت همزمانی تاریخی یک منبع اصلی تاریخی، الزاما همزبانی آن را با واقعیت‌های تاریخی اثبات نمی‌کند. مهارت و هنر محقق تاریخ، یکی همین دقت در متون و اسناد و منابع اصلی و نقد آن برای درک و ارزیابی معقولانه میزان همزبانی منابع با واقعیت‌های تاریخی است.
هرچند همزمانی نویسنده یک اثر با وقایع تاریخی می‌تواند یک نکته مثبت در نزدیکی به واقعیت باشد، اما همین همزمانی می‌تواند از نقشی دوگانه در دوری از واقعیت و سانسور و تحریف آن نیز برخوردار باشد. میزان و چگونگی این نقش احتمالی می‌تواند ریشه در میزان و چگونگی بازیگری یا تماشاگری نویسنده در برابر وقایع تاریخی همزمان با نویسنده و موضوع اثر نویسنده باشد. بر محقق پژوهش‌های جدید تاریخی در استفاده از متون و منابع اصلی تاریخی نباید پوشیده بماند که چون نویسنده یک منبع اصلی تاریخی در زمان حوادث قرار دارد، ممکن است و می‌تواند نگرش و نگارش او متاثر از تب‌و‌تاب حوادث باشد. این تاثیرپذیری آنگاه که مورخ همزمان با حوادث تاریخی از نقش بازیگر برخوردار باشد، بیشتر خواهد بود. در برآیند چنین تاثیرات منفی ناشی از بازیگری مورخ، راه برای ورود پاره‌ای تعصب‌ها و یک‌سونگری‌های جانبدارانه در اثری که به نگارش درمی‌آید، هموار می‌شود. محمد ناظم‌الاسلام‌کرمانی مولف «تاریخ بیداری ایرانیان» و یحیی دولت‌آبادی نویسنده «خاطرات یحیی» از این جمله‌اند.
وانگهی همزمانی مورخ با حوادث تا حدودی می‌تواند مانع دریافت و رهیافت او به بعضی از اسناد و مدارک و آگاهی‌های پنهان‌مانده‌ای که با گذشت زمان به دست داده خواهد شد، شود، در مقایسه نویسندگانی چون ناظم‌الاسلام‌کرمانی و یحیی دولت‌آبادی، هرچند هر دو بازیگر صحنه سیاسی روزگار خود هستند، اما چون دولت‌آبادی خاطرات خود را با فاصله زمانی از صدر مشروطیت ثبت و نگارش کرده است. وی این امکان و فرصت را داشته تا به بعضی از آگاهی‌های نویافته دسترسی داشته باشد و در همان حال به سبب آنکه مشاهدات خود را با گذشت زمان ثبت و نگارش کرده ممکن است بعضی از خاطراتش دستخوش پاره‌ای فراموشی شده و در توصیف جزییات واقعه دقت توصیف نویسنده‌ای که همزمان یا از نظر زمانی نزدیک‌تر به وقایع، به توصیف واقعه پرداخته است را فاقد باشد. پژوهشگر تحقیقات جدید تاریخی نباید این ظرافت‌ها در نگاه و استفاده از منابع اصلی را از دیده دور دارد. وانگهی نویسنده‌ای چون سیداحمد تفرشی، مولف «روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران» باوجود حضور زمانی و مکانی خود در حوادث مشروطیت، از آن‌جهت که یک بازیگر سیاسی و عضو هیچ‌یک از گروه‌ها و دسته‌بندی‌های سیاسی عصر مشروطه نیست و در جایگاه یک تماشاگر سیاسی و عادی به ثبت و گزارش مشاهدات و شنیده‌های خود پرداخته است، توصیف وی از وقایع، تا حدود زیادی از بسیاری از تعصبات و یکسو‌نگری‌های جانبدارانه ناشی از نقش بازیگرانه سیاسی دور مانده است.
جدای از همزمانی نویسنده اثر تاریخی و پدیدآمده درباره حوادث تاریخی، فاصله مکانی نویسنده نیز اثرات و تبعات مختلف و چندگانه‌ای در میزان و چگونگی صحت‌و‌سقم توصیف و تحلیل مورخ دارد. مورخی که همزمان با حوادث در مکان حوادث حضور دارد تحت‌تاثیر تب‌و‌تاب حوادث در مقایسه با مورخی که به سبب دوری از مکان حوادث کمتر تحت‌تاثیر تب‌و‌تاب حوادث است، از امکان بیشتری برای جانبداری و یکسونگری برخوردار است و در همان حال توصیف وی از جزییات حوادث در مقایسه با نویسنده‌ای که دور از مکان حوادث است می‌تواند دقیق‌تر باشد. گزارش‌های توصیفی ناظم‌الاسلام‌کرمانی از مشروطه که همزمان و هم‌مکان با حوادث مشروطه در تهران حضور داشته است در مقایسه با ادوارد براون که همزمان با مشروطه اما دور از مکان حوادث به نگارش کتاب خود درباره مشروطیت ایران پرداخته، نمونه‌ای از این جمله است. همچنان که آگاهی‌ها و توصیف وقایع مشروطه در آذربایجان از سوی احمد کسروی در کتاب «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان» به سبب هم‌مکانی کسروی با آن حوادث در مقایسه با آگاهی‌ها و توصیف کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» از وقایع مشروطیت در تهران، به سبب دوری مکانی او از تهران، دقیق‌تر است.
یکی از چالش‌های مهم در بازشناسی تاریخ مشروطیت ایران، بی‌توجهی یا کم‌توجهی به خاستگاه و جایگاه طبقاتی، اقتصادی و شغلی مورخان و پژوهشگران مشروطه‌شناس است. میان نگرش و نگارش یک مورخ و پژوهشگر برخاسته از خاستگاه اشرافیت با مورخ و پژوهشگر برخاسته از طبقات متوسط شهری، یا روستایی تفاوت و گاه تضادهای ناشی از منافع و مطالبات اقتصادی و طبقاتی دیده می‌شود.
در این میان، از مهم‌ترین چالش‌های تاریخ‌نگاری و تاریخ‌پژوهی در حوزه تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، سیاست‌زدگی است. من نافی برخورداری یک مورخ و پژوهشگر از یک نگرش ایدئولوژیک و سیاسی نیستم. اما از برایر این واقعیت نمی‌توان و نباید گریخت که هرچند نگرش‌های ایدئولوژیک و سیاسی خواه و ناخواه و با درجات متفاوتی بر نگرش‌ها و نگارش‌های تاریخی اثر می‌نهد، اما غلبه حضور نگرش ایدئولوژیک و سیاسی که از آن باید به ایدئولوژی‌زدگی و سیاست‌زدگی تعبیر کرد، نگرش تاریخی و نگارش مورخ را دچار افراط‌وتفریط می‌کند. ادراک و گزارش تاریخی و تحلیل آن باید معطوف به نزدیک‌شدن به واقعیت‌های تاریخی باشد؛ نزدیک‌شدن به واقعیت‌ها فارغ از تعلقات و دلبستگی‌های ایدئولوژی و سیاسی ما. واقعیت‌ها آنگونه که هستند و نه آنگونه که دوست داریم و می‌خواهیم باشد. از تبعات نگرش‌ها و نگارش‌های ایدئولوژی‌زده و سیاست‌زده، تاریخ‌سازی به‌جای تاریخ‌نگاری است؛ شکل‌گیری دروغ، تحریف، سانسور و جعل تاریخ، از پیامدهای اجتناب‌ناپذیر و سیاست‌زدگی است. آفتی که با درجات متفاوتی در آثار غالب مورخان و پژوهشگران تاریخ مشروطیت ایران را در قالب‌ها و اشکال مختلف ناسیونالیسم‌گرایی افراطی، لیبرالیسم‌گرایی افراطی، سوسیالیسم‌گرایی افراطی، سنت‌گرایی افراطی، تجدد‌گرایی افراطی، دموکراسی‌طلبی افراطی، غرب‌گرایی افراطی و غرب‌ستیزی افراطی دربرگرفته است.
جزمیت و مطلق‌اندیشی از ویژگی‌های ایدئولوژی‌زدگی و سیاست‌زدگی است. همین رویکرد ایدئولوژی‌زده و سیاست‌زدگی و افراط و تفریط‌های ناشی از آن است که در نگرش و نگارش عده‌ای از مورخان و پژوهشگران تاریخ مشروطیت و معاصر ایران، شخصیتی چون شیخ فضل‌الله نوری یکسره قهرمان اسلام‌خواهی و مبارزه با غرب‌زدگی تلقی و معرفی می‌شود و در تلقی و معرفی عده‌ای دیگر یکسره مرتجع و استبدادی. گروهی رضاشاه را یکسره قهرمان ترقی‌خواهی و تجدد و در خدمت کشور و ملت تلقی و معرفی می‌کنند و عده‌ای دیگر او را یکسره مزدور بیگانه و خائن به کشور و ملت. همچنان‌که عده‌ای جانبدارانه نقش روشنفکران عصر مشروطه را به شیوه‌ای مبالغه‌آمیز تا عرش بالا می‌برند و نقش روحانیان عصر مشروطه را تا فرش فرومی‌کاهند. صورت دیگر این افراطی‌گری و مبالغه و تقلیل را می‌توان در میان گروهی دیگر از مورخان و پژوهشگران تاریخ مشروطیت در رویکرد جانبدارانه و مطلق‌انگارانه در تلقی و معرفی نقش روحانیان و ستیزه و ضدیت مطلق‌انگارانه آنان با روشنفکران عصر مشروطه بازجست.
در غالب رویکردهای تاریخ پژوهشی در تاریخ معاصر ایران از جمله در حوزه مشروطه‌شناسی، شخصیت‌ها و جریان‌های تاریخی در قالب یک الگوی تک‌خطی مستقیم نگریسته می‌شوند. در این شیوه از نگرش و نگارش، تلاش می‌شود هر شخصیت تاریخی به طور مثال افکار و نقش شخصیت‌هایی چون شیخ فضل‌الله نوری و ملکم‌خان و آخوند‌زاده و تقی‌زاده و رضا‌شاه یکسره مثبت یا منفی تلقی، ارزیابی و معرفی شوند. حال آنکه این شیوه ضد تاریخی، مورخ و پژوهشگر تاریخ و خوانندگانش را از واقعیت‌های تاریخی دور می‌کند زیرا در این رویکرد تک‌خطی، چهره‌ها و کاراکترهای چندگانه و متفاوت و گاه متضاد یک شخصیت در شرایط و مقاطع مختلف نادیده گرفته می‌شود و مغفول می‌ماند. به عنوان مثال شیخ‌فضل‌الله نوری زمان مهاجرت صغری با شیخ فضل‌الله نوری زمان مهاجرت کبری و شیخ‌فضل‌الله نوری زمان تشکیل مجلس مشروطه و تدوین متمم قانون اساسی و شیخ‌فضل‌الله زمان استبداد صغیر و یا شیخ‌فضل‌الله زمان فتح تهران، تا حدود زیادی و به تبعیت از متغیرهای ناشی از شرایط متفاوت و مختلف، با یکدیگر متفاوت و گاه متضاد هستند و لاجرم داوری و نتیجه یکسان از یک شخصیت بدون توجه به این تفاوت‌ها و گاه تضادها، پژوهشگر و خواننده را به گمراهی و انحراف از توجه به زوایای مختلف و نیز تحول افکار و نقش چندگانه یک شخصیت تاریخی در می‌افکند؛ آسیبی جدی که گریبان بسیاری از مورخان و پژوهشگران گاه به غایت مدعی و به همان اندازه کم‌سواد در ایران را گرفته است.
ستیزه داوری‌های مطلق‌اندیشانه در حوزه مشروطه‌شناسی و تاریخ معاصر ایران با رویکرد ضد‌روشنفکری و ضد‌تجدد را می‌توان به روشنی و با درجات متفاوتی در پاره‌ای از نگرش و نگارش و مواضع نویسندگانی چون موسی نجفی، موسی حقانی، یعقوب توکلی، احمد رهدار، شهریار زرشناس، خسرو معتضد، مهدی انصاری، عباس سلیمی نمین و غلامعلی حداد عادل بازجست. همچنانکه رویکرد ایدئولوژی‌زده با رویکرد جانبداری مطلق‌اندیشانه در دفاع از روشنفکری و تجدد و گریز از دین و روحانیان و گاه ستیز با آن را نیز با درجات متفاوت و در اشکال مختلف می‌توان در پاره‌ای از نگرش و نگارش نویسندگانی چون یحیی دولت‌آبادی، احمد کسروی و فریدون آدمیت نشان داد.
از دیگر چالش‌های مهم تاریخ‌نگاری و تاریخ پژوهشی در حوزه مشروطه‌شناسی، پاره‌ای بدفهمی‌ها و بدخوانی‌های تاریخی ناشی از ناهمزمانی بار معنایی واژگان است. واژه «ملت» و «حریت» و کاربرد آن در متون برجای‌مانده از غالب روحانیان عصر قاجار و مشروطه، نمونه‌ای از این جمله‌اند. کاربرد این واژگان در رسایل سیاسی و مکتوبات برخی از علما و روحانیان، بسیاری از پژوهشگران تاریخ را دچار این بدفهمی و بدخوانی کرده است که کاربرد و دفاع عالمان دین از این واژگان را به سود هم‌آوایی آنان با مفاهیم جدید ملت و آزادی در فلسفه سیاسی جدید تلقی و معرفی کرده‌اند. حال آنکه همان‌گونه که ماشاءالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» به تفصیل و مستند و مستدل بررسی کرده و نشان داده است، کاربرد این واژگان در بسیاری از رسایل و مکتوبات عالمان دینی مشروطه‌خواه به طور عمده بار معنایی دین‌مدارانه داشت و قابل تطبیق با مفاهیم این واژگان در فلسفه سیاسی جدید نیست. چنانکه «ملت» در زبان و فهم غالب عالمان دینی کاربردی منطبق با مفهوم شریعت و پیروان شریعت داشت. و آنگاه و آنجایی که سخن از حقوق ملی به میان آورده‌اند به‌طور عمده به حقوق دینی و حقوق پیروان شریعت نظر داشته‌اند و نه ملت و حقوق ملت در مفهوم جدید آن در فلسفه سیاسی جدید. کاربرد واژه «حریت» و دفاع از آن نیز در ذهن و زبان غالب علما و روحانیان مشروطه‌خواه نه ناظر به مفهوم جدید آزادی، بلکه بر مفهوم بنده آزاد در مقابل بنده عبد دلالت داشت.
نمونه دیگری از بدخوانی‌های تاریخی درباره مشروطیت را می‌توان هم در میان گروهی از نویسندگان عصر مشروطه در تقلیل بسیاری از مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی با هدف همانندسازی‌ها و انطباق دادن‌ها با اسلام و همذات‌پنداری و این‌همانی‌ها در میان گروهی از روشنفکران و روحانیان مشروطه‌خواه و هم تداوم آن را در پژوهش‌های مورخان و پژوهشگران مشروطه‌شناس ادوار بعدی جست‌و‌جو کرد و به دست داد. تلاش مصلحت‌اندیشانه روشنفکرانی چون میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله و میرزایوسف‌خان مستشارالدوله در همانند‌سازی‌های اسلام و مشروطیت با هدف کاهش مخالفت‌های نیروهای مذهبی با مشروطیت، تا جایی که مدعی می‌شوند اصول مشروطیت و قوانین ترقی و تجدد غربی از اسلام اخذ شده است و مفاهیمی چون آزادی در مشروطیت همان امر به معروف و نهی از منکر در اسلام است، نمونه‌ای از این همانندسازی‌های در مفاهیم و نهادهای جدید و کارکردهای آن است، که در کتاب‌های «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت» و «اندیشه‌های سیاسی در عصر مشروطیت» به تفصیل به آن پرداخته‌ام. همچنان‌که صورت دیگر این کژتابی را با درجات متفاوتی در افکار و مواضع غالب عالمان دینی و روحانیانی چون نایینی و محلاتی و آقا نجفی اصفهانی مشروطه‌طلب و اقدام آنان برای دفاع شرعی از مشروطیت و تطبیق اسلام و مشروطیت از طریق تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید برای همانند‌سازی آن با شریعت دینی که به تفصیل در این‌باره در کتاب «علما و انقلاب مشروطیت ایران» به آن پرداخته‌ام، بازیافت. این نگاه غالب روحانیان مشروطه‌طلب که مشروطه از اسلام اخذ شده است و اسلام‌خواهی همان مشروطه‌خواهی و مشروطه‌خواهی همان اسلام‌خواهی است و همه اصول و قوانین مشروطیت و اساس تمدن و ترقی غرب از قرآن و سنت و احادیث اخذ شده است، نمونه‌هایی از خوانش‌‌های تاریخی در درک مفاهیم و نهادهای جدید برخاسته از دموکراسی غربی است که مانع شناخت صحیح از غرب و تجدد غربی و نسبت واقع‌بینانه غرب و تجدد و دموکراسی غربی با سنت‌ها و قوانین و احکام دینی در ایران شده است. بدفهمی‌های تاریخی و کژتابی‌های سید جواد طباطبایی، به ویژه در آثار متاخر منتشر‌شده‌اش در دفاع از این تقلیل‌دادن‌های مفاهیم جدید از سوی غالب علما و روحانیان مشروطه‌طلب و مبالغه خیال‌پردازانه توام با شاید کمی مصلحت‌اندیشی‌ها و منفعت‌اندیشی‌های سیاسی او بهترین نمونه از این دست است.
گفت‌وگو با عباس امانت درباره تاریخ‌نگاری عصر ناصری و مظفری:

انقلاب مشروطه شکست نخورد، ناتمام ماند

سهند ستاری

تحولات عصر ناصری را می‌توان پیشقراول نهضت مشروطه دانست؛ از سیاست‌های تمامیت‌خواه دستگاه ناصری، انسداد وضعیت سیاسی و یکی از مهم‌ترین ترورهای سیاسی تاریخ معاصر ایران گرفته تا بسترهای شکننده اقتصادی، بحران بازار، نارضایتی تجار و حتی تجربه نیم‌بند تجدد، همه از عواملی هستند که می‌توان آنها را عوامل زیربنایی انقلاب مشروطه دانست. عواملی که در نهایت با برخورد به عصر مظفری، لحظه انقلاب مشروطه را رقم زد. از این‌رو، سراغ عباس امانت رفتیم و درباره عوامل زیربنایی مشروطه در عصر ناصری و مظفری با او گفت‌وگو کردیم. امانت بر این باور است که اشتباه است اگر گمان کنیم مقصود انقلاب مشروطه تنها دموکراسی بوده، چراکه دموکراسی تنها یکی از جنبه‌های انقلاب بود. او تاکید دارد نباید به سادگی از کنار جنبه‌های مهم‌تری همچون وضع نابسامان اقتصادی، جنبه‌های مادی زندگی مردم و نیاز مبرم به پیدایش یک نظام متمرکز مالی گذر کرد. اهداف و خواسته‌های انقلاب مشروطه بیشتر معطوف به این خواسته مبرم و غالبا غیرسیاسی بود. امانت، صحبت از شکست انقلاب مشروطه را ساده‌انگارانه می‌داند. انقلابی که تجار، دگراندیشان، علما، فرودستان، چپ سوسیالیست تا طبقه نخبگان ایلات ایران، اقلیت‌ها و… را در خود داشت، برای امانت از بسیاری جهات نیز موفق بود، چراکه انقلاب مشروطه انقلابی بود که دولت قاجاریه و طبقه اعیان و اشراف قاجاری را تضعیف کرد. در عین حال، این انقلاب اجازه داد صداهای دیگری نیز شنیده شود. انقلابی که توانست از درون این منازعه چندجانبه قانون اساسی بنویسد، مجلس تشکیل دهد و برخی مفاهیم را نهادینه کند. اما او تاکید دارد این انقلاب ناتمام ماند. چون انقلاب مشروطه‌ای که قصد داشت در برابر نظام استبدادی ناصری، دولتی نسبتا تکثرگرا بسازد، به‌دلایل متعددی ناکام ماند و نتوانست نیازهای خود را با شعارهایش همسو کند.
عباس امانت، استاد تاریخ و مطالعات بین‌المللی در دانشگاه ییل و صاحب کرسی مطالعات خاورمیانه در این دانشگاه است. او در سال۱۹۷۱ مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد و در سال۱۹۸۱ نیز از دانشگاه آکسفورد دکترا گرفت. وی عضو شورای سردبیری دایره‌المعارف ایرانیکاست و نیز سردبیری Persia Observed را برعهده دارد. امانت همچنین دارای تالیفاتی در زمینه تاریخ معاصر ایران، عصر قاجاریه، انقلاب مشروطه و هویت ایرانیان است. پیش از این کتاب «قبله عالم» با ترجمه حسن کامشاد به فارسی منتشر شده است.از همان ابتدای شکل‌گیری انقلاب مشروطه آثار مختلفی درباره این واقعه ثبت و منتشر شده و با گذشت بیش از صد سال همچنان مطالعات و تحقیقات و وقایع‌نگاری‌های تازه‌ای در این‌باره منتشر می‌شود. اما اغلب آثار منتشره، متوجه تاریخ‌نگاری سیاسی و معطوف به تاریخ‌نگاری نخبه‌محور بوده و کمتر توجهی به تاریخ‌نگاری اجتماعی و عوامل زیربنایی این انقلاب شده. به نظر شما تاریخ‌نگاری مشروطه تا به امروز دچار چه آسیب‌هایی بوده است؟
مطالعاتی که در ایران درباره انقلاب مشروطه صورت گرفته متاسفانه اغلب متعلق به دو نسل گذشته است، به استثنای چند اثری که اخیرا منصوره نظام‌مافی یا کاوه بیات، هما ناطق و ماشاءالله آجودانی منتشر کرده‌اند. اگرچه به نظر می‌آید علاقه عمومی به انقلاب مشروطه بسیار بیش از گذشته است و این پرسش که چرا انقلاب ناتمام مانده یا شکست خورده همچنان پرسشی زنده است و می‌توان این علاقه را در میان روشنفکران و کتابخوانان دید ولی تا آنجا که من اطلاع دارم متاسفانه این علاقه در زبان فارسی منجر به پیدایش کنجکاوی پژوهشی نشده است. هرچند در این مدت منابع بسیاری همچون مذاکرات مجلس یا چندین روایت‌ دست اول از دست‌اندرکاران مشروطه منتشر شده ولی این روایات هیچ‌یک منجر به پیدایش روح پژوهش تاریخی درباره انقلاب مشروطه نشده است. در واقع شاهد یک فقر تاریخی هستیم. البته تاکنون مطالعات جدی‌ای به زبان انگلیسی و زبان‌های دیگر صورت گرفته است. از دهه1970 به بعد، آقای آبراهامیان و خانم‌ها آفاری، بیات، ونسا مارتین و دیگران تاریخ مشروطه را دنبال کرده و آثاری در این باب منتشر کرده‌اند و کوشش‌هایی در این باب شده تا به قول شما سوای روایات شناخته‌شده سیاسی برگزیدگان از مشروطه به تاریخ اجتماعی مشروطه پرداخته شود. اگر بخواهیم چه در زبان فارسی و چه در زبان‌های دیگر پژوهش و تحقیقی جدی درباره جنبه‌های دیگر انقلاب مشروطه داشته باشیم و از روایت جاری انقلاب مشروطه فاصله بیشتری بگیریم، نه‌تنها باید به خاطرات و زندگینامه‌ها بپردازیم بلکه باید به مدارک آرشیوی دسترسی داشته باشیم. البته تاکنون بیشتر از آرشیوهای اروپایی استفاده شده تا آرشیوهای ایرانی و همچنان نتوانسته‌ایم چنانکه باید و شاید آرشیوهای ایرانی را – چه منابعی که در مرکز اسناد و کتابخانه مجلس موجود است و چه منابعی که در وزارت خارجه و دیگر نهادها وجود دارد- حلاجی کنیم. این امر محتاج زمان و پیدایش یک روح تحقیقی است. از این‌رو، گرچه منابع دست اول چاپ شده و عامه مردم این متون را می‌خوانند اما متاسفانه مهارت تاریخی برای تلفیق این منابع جهت تالیفی تاریخی درباره انقلاب مشروطه کمتر دیده می‌شود. بنابراین همچنان روایات قدیمی‌ای همچون تاریخ کسروی در محور تاریخ‌نگاری مشروطه قرار گرفته- چه برای عامه مردم، چه روشنفکران و حتی تاریخ‌نگاران. اگر این روند را با تاریخ‌نگاری انقلاب‌های دیگر مقایسه کنید، متاسفانه تاریخ‌نگاری ایران خیلی عقب‌افتاده‌تر است. به‌عنوان مثال، درباره انقلاب فرانسه، شما می‌توانید آثار مختلفی درباره جنبه‌های مختلف و بسترهای مادی این انقلاب ببینید؛ نظیر مساله طبقات محروم یا بلوای نان و… . از این‌رو، نباید انتظار زیادی از تاریخ‌نگاری معاصر ایران داشت، چه در مورد تاریخ‌نگاری مشروطه و چه درباره تاریخ معاصر. یکی به علت مسایل گفتمانی و دوم اینکه محیط دانشگاهی ایران ارج چندانی به تاریخ‌نگاری نمی‌دهد. این‌دو هیچ‌یک مشوق تاریخ‌نگاری‌ای که به جنبه‌های جدید بپردازد، نیستند. تنها عرصه‌ای که ممکن است به این وجه بپردازد، همین گفت‌وگوهایی است که گاهی در می‌گیرد و یا چند تنی که مستقلا به کار تحقیق می‌پردازند. از سوی دیگر تاریخ‌نگاری در ایران خصوصا درباره تاریخ معاصر گرفتار نوعی مطلق‌گرایی و تمامیت‌انگاری است. یعنی تصور بر این است که واقعیت محض و مطلق و یگانه‌ای وجود دارد که همواره یکسان شناخته می‌شود. پس حالت تداوم تعبیر و تفسیر برای تاریخ‌نویسان و تاریخ‌خوانان در ایران تاحدودی ناشناخته است. مشکل بزرگ دیگر تاریخ‌نگاری معاصر ایران همانا قهرمان‌پروری است. یعنی یک تاریخ‌نگاری مبتنی بر خیر و شر که یا باید نشانه‌ای از افتخارات ملی باشد یا اسباب شرمساری. در واقع، این نوع تاریخ‌نگاری بیش از آنکه در پی شناختن تاریخ باشد در پی به دادگاه کشاندن و محکوم‌کردن است. بر همین اساس دسیسه‌‌انگاری و خودقربانی‌‌شماری و حق‌به‌جانبی در این نوع مواجهه بسیار شایع است.
به‌نظر می‌رسد انقلاب مشروطه ماحصل دعوای سنت و تجدد در ایران بوده. اما این تجدد چند لایه‌ است و هر لایه‌اش می‌تواند ابزاری برای شناخت این انقلاب باشد. از این‌رو، به عقب‌تر برمی‌گردیم و مشخصا از عصر ناصری بحث را دنبال می‌کنیم، چراکه تنها اثری که از شما به فارسی ترجمه شده نیز «قبله عالم» است: ناصرالدین‌شاه را هم به عنوان پادشاهی مقتدر می‌شناسیم که سرآغاز حکومت خودکامه را (به مفهوم امروزی) می‌توان به او نسبت داد و هم سیاستمداری زیرک که در آغاز دوران جنگ‌های امپریالیستی و درگیری در اغلب کشورهای همسایه توانست به نسبت اسلافش استقلال ایران را در برابر تکه‌پاره‌شدن حفظ کند و از همه مهم‌تر ایران را با عناصری از مدرنیته و تجدد آشنا کرد. با توجه به وضعیت اجتماعی-سیاسی مردم ایران در عصر ناصری، تا چه حد ظهور انقلاب مشروطه را وابسته به سیاست‌ها و اقدامات ناصرالدین شاه در این دوره می‌دانید؟ آگاهی و بیداری ایرانیان در اواخر این عصر و وقوع انقلاب مشروطه تا چه حد متاثر از زمینه‌های مادی‌ای بود که عصر ناصری با خود به همراه داشت؟
در مورد نکته اول؛ اینکه مشروطه را در جدال میان سنت و تجدد نشان دادید، درست است. اما این تنها جنبه‌ای از انقلاب مشروطه بود. مهم‌ترین جنبه‌ای که زیربنای این منازعه را فراهم کرد، مساله مشکلات مادی در ایران بود. ایران گرفتار مشکل بزرگ ضعف مالی و کمبود پول و مشکلات ارزی بود. بازرگانی ایران از نیمه دوم قرن نوزدهم بخشی از تجارت بین‌المللی شد و بازار ایران با واردات و صادرات بین‌المللی رونق گرفت. این در حالی بود که نوسانات بازار جهانی بر بازار ایران تاثیر مستقیم می‌گذاشت. یکی از مهم‌ترین آنها، در دوره 1899 تا 1903 اتفاق افتاد که همراه بود با سقوط قیمت نقره در بازار آمریکا و عواقب آن خیلی زود به ایران رسید. از این‌رو، بحران مالی و نوسانات بازار، نارضایی تجار را به همراه داشت. به‌این ترتیب تصور اشتباهی است اگر گمان کنیم صرفا دعوای تجدد و سنت، زمینه‌ساز انقلاب مشروطه بود. درست است، این جدال را می‌توان به عنوان یکی از دلایل برشمرد اما تنها دلیل نبود. از سوی دیگر یکی از جنبه‌های مثبت سلطنت ناصری این بود که با وجود همه فشارهایی که از سوی دولت‌های بزرگ بر ایران وارد شد ایران تا حدودی ثبات سوق‌الجیشی داشت و در داخل آرامش سیاسی نسبی وجود داشت. هر چند قصد ندارم در این‌باره اغراق کنم چراکه در طول 50سال سلطنت ناصرالدین‌شاه بحران‌هایی همچون بلوای نان، قحطی‌های بنیادبرافکن، بیماری‌های مسری خطرناکی مثل وبا و طاعون نیز وجود داشت که ضربه‌های مهلکی به اقتصاد ایران وارد می‌کرد. با این حال دوره ناصری دوره نسبتا باثباتی بود. اما اگر بخواهم از جنبه‌های منفی دوران ناصرالدین شاه بگویم به‌عنوان نمونه باید به بازی داخلی‌‌ای اشاره کنم که ناصرالدین شاه از دهه1870 بین جناح محافظه‌کار و اصلاح‌گرا به کار بست. به این معنا که آنها را دایما در مقابل هم قرار می‌داد و نوعی موازنه قدرت داخلی به وجود آورد که از یک‌‌سو مانع آگاهی عامه مردم از اتفاقاتی می‌شد که در دنیای اطراف و غرب رخ می‌داد تا بتوانند در برابر فشارهایی که متحمل می‌شدند عکس‌العمل سازنده‌ای داشته باشند و از سوی دیگر مانع رفتن به غرب برای تحصیل و یادگیری تکنولوژی‌های جدید می‌شد، خصوصا از دهه1870 به این‌سو. این اقدامات از پیدایش طبقات تحصیلکرده شهرنشین و طبقه متوسط جلوگیری می‌کرد؛ ایران از این باب یک نوع عقب‌افتادگی نسبت به کشورهای مجاورش داشت، هم نسبت به عثمانی و هم نسبت به هند مستعمره. مع‌ذلک تا دهه1890 گرچه در داخل سرکوب و فشار وجود داشت و مشکلات بزرگ مدام ظهور می‌کردند اما بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه و در یک‌دهه بعد، سلطنت مظفرالدین شاه (1906-1896) که به انقلاب مشروطه رسید، تحولات گسترده‌ای صورت گرفت. به این معنا که اگر در دوره ناصری ثبات قدرت و موازنه سیاسی به هر ترتیبی شکل گرفته اما در دوره مظفری به یک‌باره شرایط دگرگون شد و آمادگی بیشتری برای فعالیت ناراضیان و دگراندیشان جهت نشر تجدد غربی فراهم شد که نقش چشمگیری در پیدایش انقلاب مشروطه داشتند. متاسفانه به‌دلیل پنهان‌کاری مورخین ایران نقش دگراندیشان و نهان‌روشان به کلی نادیده انگاشته شده. از جمله می‌توان به سیدجمال اصفهانی، ملک‌المتکلمین و صوراسرافیل اشاره کرد. آنها با نفوذ در طبقه علمایی همچون سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی توانستند جریان اصلاح‌گرانه تجدد را پیش ببرند. آنها گرچه در عصر مظفری می‌زیستند اما همه از دوره ناصری آمده بودند. از این‌رو، در دوره اول مشروطه یعنی تا پایان دوره استبداد صغیر (1909-1905)، تز انقلاب مشروطه از بین بردن دو طبقه بود: نخست طبقه دولتیان قاجار که به آن استبداد قاجاری می‌گفتند و دوم طبقه علمای محافظه‌کار. این دو گروه در معرض انتقاد و هدف این دگراندیشان بودند. بعد از 1909 که قدرت هر دو تضعیف شد، یعنی با عزل محمدعلی‌شاه و اعدام شیخ فضل‌الله و تضعیف علما و کناره‌گیری‌شان از انقلاب مشروطه، تز اولیه انقلاب مشروطه به شکل دیگری به سرانجام رسید. بعد از این دوره شاهد ظهور قدرت‌ها و جریان‌های دیگری هستیم: به عنوان مثال جریان سوسیالیست از طریق آذربایجان. تاکیدم بر این جریان از این باب بود که این دگراندیشان یکی از جریان‌های زیرین و زیربنایی انقلاب مشروطه بودند که از عصر ناصری به دوره مظفری رسیده بود. زیردستانی که توانسته بودند به میانجی انقلاب مشروطه به تدریج خود را بالا بکشند. آنها بودند که در مساجد وعظ می‌کردند یا روزنامه‌های انقلابی منتشر می‌کردند و دستگاه قاجاریه را به نقد می‌کشیدند و به هر ترتیبی تجدد را در گفتار خود بیان می‌کردند. در واقع آنها نویدبخش پیدایش نوعی طبقه میانه بودند که فرصت یافتند در انقلاب مشروطه صدای خود را به عامه مردم برسانند.
انتشار افکار تجددخواهانه این جریان تا چه حد به شرایط مادی آن دوره نزدیک بود؟ آرمان‌‌ها و مطالبات و نیازهای آنها چه نسبتی با وضعیت اجتماعی-سیاسی آن دوره داشت؟
طبقه تجار اصولا در تاریخ ایران پیش از دوره مشروطه همیشه طبقه‌ای کناره‌نشین بود؛ از این نظر که علاقه‌مند به دخالت در صحنه سیاسی نبود. تجار به فکر درآمد و کسب خودشان بودند و حتی اگر مشکلاتی با دولت داشتند هیچ‌گاه با آن در نمی‌افتادند. شکایت‌های بسیاری از تجار درباره اینکه دولت نمی‌تواند از منافع آنها دفاع کند در دسترس است. چون موسسات تجاری اروپا قوی‌تر عمل می‌کردند و می‌توانستند در بازار تجاری ایران دخالت کنند و با شرایط بهتری اجناس خود را وارد یا صادر کنند، این به ضرر تجار ایرانی بود. تجار ایرانی همیشه از این مساله ناراضی بودند اما هیچ‌گاه علیه دولت قیام نمی‌کردند. همچنین پیوند عمیق و ارگانیکی با طبقه علما و مجتهدان داشتند، چون فقها نقش موثری در امور تجاری داشتند. این مساله تا قرارداد رژی هیچ‌گاه جنبه سیاسی پیدا نکرد. تنها در این دوره پیوند سیاسی جدیدی میان علما و تجار به وجود آمد و سرمنشأیی شد برای انقلاب مشروطه که حدود 15سال بعد اتفاق افتاد. چرا؟ چون با نفوذ بیشتر قدرت‌های خارجی در داخل ایران و ضعف بیشتر دولت در حفظ و دفاع از طبقه تجار، دولت آنها را بیش از پیش از خود دور و شاکی و ایشان را به موتوری برای انقلاب مشروطه تبدیل کرد چرا که منافع مادی‌ تجار در خطر بود. به این ترتیب منافع مادی این طبقه در اعتراضاتی که بعدها مشترکا با حضور علما صورت دادند موثر بود. دگراندیشان نیز نقش بسزایی در این میان داشتند تا این صدا را به شکل مدون تجدد در بیاورند. یکی از مهم‌ترین کتبی که در پیش و حین انقلاب مشروطه بسیار خریدار داشت «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیک» بود؛ کتابی که از سوی مشروطه‌خواهان به عنوان وصف اوضاعشان معرفی می‌شد. این کتاب از دیدگاه یک تاجرزاده ایرانی که از مصر به وطن خود بازگشته، می‌کوشید به احساس نارضایتی عمومی شکل خاص انتقادی ببخشد. طبقه تجار یا علما یا روشنفکران این کتاب را وصف حال خودشان می‌دانستند. البته تجار به خودی‌خود یک طبقه نبودند بلکه پیشتازان بازار بودند، همراه با شبکه ارتباطی گسترده‌ای که در بازار داشتند (از خرده‌فروشان تا فرودستان). از این‌رو، نارضایتی تجار به تمام بازار سرایت می‌کرد.
با این حساب، یکی از زمینه‌های وقوع انقلاب مشروطه را می‌توان در منافع طبقه متوسط تجار دانست که پیشقراول گفتار روشنفکری نیز در این دوره بود. آیا شما انقلاب مشروطه را انقلابی بورژوایی می‌دانید؟
به یک اعتبار بله. اما می‌دانید آن طبقه بورژوایی که در قرن هجدهم در اروپا به وجود آمد در ایران پایه‌های اقتصادی و تولیدی نداشت. در نتیجه اگرچه می‌توان از طبقه متوسطی صحبت کرد که در حال شکل‌گیری بود، اما لفظ بورژوازی مسایلی را در ذهن متبادر می‌کند که شاید نتوان آنها را به‌طورکامل در طبقه تجار ایران دید. هر‌چند آغاز شکل‌گیری بورژوازی در قرن هفدهم اروپا نیز به همین دادوستدها خلاصه می‌شد اما بعدها قدرت صنعتی‌ای که طبقه متوسط و بورژوازی به آن دست می‌یابد به او این امکان را می‌دهد تا در برابر دولت بایستد. این در حالی است که در صدر مشروطه در ایران، طبقه تجار این امکان را تنها از راه ارتباط با علما می‌توانست داشته باشد. آنچه ما در دوران رژی شاهد بودیم، قدرت مالی تجار همراه با فتاوی علمای بزرگ بود. از این‌رو، این جریان‌ها توانستند در برابر دولت مقاومتی یگانه داشته باشند. اگر این مقاومت را با دیگر کشورهای خاورمیانه مقایسه کنید، متوجه خواهید شد که مقاومتی کمیاب در ایران شکل گرفته بود. از این‌رو، سرانجام طبقه فرودست بیرون آمد و در مسیر جامعه در برابر دولت ایستاد و نارضایتی خود را بروز داد. در واقع ما شاهد انقلابی کلاسیک در مشروطه بودیم که از طبقه روشنفکران شروع شد، به طبقه تجار و طبقه متوسط شهری رسید و فقها و وعاظ نقش مهمی ایفا کردند و سرانجام نیز عامه مردم در انقلاب شرکت کردند. نکته مهم دیگری که باید درباره مشروطه تاکید کرد این است که انقلاب مشروطه در دوره استبداد صغیر، یک جنگ داخلی را در ایران تجربه کرد و این جنگ، بیش از پیش ایران را به سمت یک نهضت مردمی پیش برد.
در گیلان، آذربایجان، اصفهان و شهرهای دیگر، قوای طرفدار مشروطه در دفاع از مشروطه جنگیدند و شکل انقلابی به این نهضت دادند. نخستین‌باری که لفظ انقلاب را در تاریخ معاصر می‌بینیم، در دوره استبداد صغیر و در منازعه‌‌ای بود که میان مشروطه‌خواهان و دولت پیش آمد. در همین منازعه بود که لفظ «ملّیون» نخستین‌بار شنیده شد. اینها همگی پدیده‌هایی هستند که اهمیت انقلاب مشروطه را نشان می‌دهند. تاکیدم از این جهت است که برخی با خفت به انقلاب مشروطه می‌نگرند و مدام از شکست آن صحبت می‌کنند. در حالی‌که در عمل واقف به جنبه‌های مردمی انقلاب مشروطه نیستند. در واقع در مشروطه برای اولین‌بار و به شکل وسیع‌تری با یک «انقلاب ملی» روبه‌رو هستیم چراکه وسعت عظیمی از مشارکت عمومی را در انقلاب می‌بینیم.
شما از یک‌سو بر شکاف بین طبقه تجار و دولت تاکید دارید و نشان می‌دهید زمانی که پای منافع‌شان به میان می‌آید زمینه‌ساز نهضت مشروطه می‌شوند. هرچه جلوتر آمدیم، این نهضت با اعتراضات مردمی به انقلاب بدل شد. این درحالی‌ است که عاملان این اعتراض مردمی نیز شکاف و فاصله‌ای با آرمان‌ها و ایده‌های طبقه تجار و جریان دگراندیشان داشتند. حال آنکه شما در وصف انقلاب مشروطه، از انقلاب ناتمام صحبت می‌کنید. آیا می‌توان شکاف و فاصله‌ میان دولت، تجار، دگراندیشان، علما و جریان مردمی را از دلایل ناتمامی انقلاب دانست؟
در هر انقلابی ده‌ها آرمان و جریان مختلف در یک لحظه بحرانی با هم ظهور می‌کنند و همگی حضور دارند. انقلاب مشروطه نیز به همین ترتیب بود. تجار، دگراندیشان، علما، فرودستان، چپ سوسیالیست، طبقه نخبگان ایلات ایران، اقلیت‌ها و… هر یک انتظارات خودشان را داشتند. از این‌رو، جریان پیچیده‌ای وجود داشت که همه در آن حضور داشتند. همچون هر انقلاب دیگری، در صدر مشروطه نیز چالش و جدال بزرگی در انقلاب شکل گرفت. باید تا اندازه‌ای انقلاب مشروطه را ارج نهاد که توانست از درون این منازعه چندجانبه قانون اساسی بنویسد، مجلس تشکیل دهد و برخی مفاهیم را نهادینه کند. بسیار ساده‌انگارانه است اگر از شکست انقلاب مشروطه صحبت کنیم. این انقلاب از بسیاری جهات نیز موفق بود چراکه انقلاب مشروطه انقلابی بود که دولت قاجاریه و طبقه اعیان و اشراف قاجاری را تضعیف کرد. در عین حال، این انقلاب اجازه داد صداهای دیگری نیز شنیده شود. به‌عنوان مثال، برای نخستین‌بار فردی همچون تقی‌زاده که اهل قفقاز امروزی (نخجوان) بود، در مجلس شورای ملی حضور پیدا کرد و نقشی چنین مهم در وضع قانون اساسی داشت. این مساله جز در دل انقلاب مشروطه ممکن نبود. روزنامه‌نگاری در ایران رشد کرد، مدارس توسعه پیدا کرد، قوانین تدوین شد و یک دولت نسبتا متمرکز شکل گرفت. این‌ها‌ همگی از موفقیت‌های انقلاب مشروطه است. حتی تقریبا تمام برنامه‌هایی که در دوره پهلوی اول شکل گرفت، مدیون انقلاب مشروطه بود، هر چند در این دوره جنبه اصلاحات سیاسی انقلاب مشروطه نادیده انگاشته شد. چرا؟ چون در دهه بعدی به دلیل ناکامی‌هایی که مشروطه‌خواهان متحمل شدند، نوعی دلزدگی از مساله دموکراسی شکل گرفت و همه به دنبال قدرت متمرکزی بودند تا دیگر جنبه‌های مادی این انقلاب را تحقق بخشد.
تقریبا تمام مولفه‌هایی که شما از موفقیت انقلاب مشروطه برشمردید، نشان از امکان تجربه تجدد در صدر مشروطه بود ولی در مقابل از انقلاب ناتمام صحبت می‌کنید. در عین حال شما در کتاب «قبله عالم» نشان می‌دهید قوای تجدد به جای آنکه باعث زوال حکومت‌های پادشاهی سنتی بشود غالبا آنها را استحکام بیشتری می‌بخشد. آیا در این تعبیر تناقضی وجود ندارد: از یک‌سو، موفقیت‌های انقلاب مشروطه همه نشان از تجدد است و از سوی دیگر باعث تقویت قوای سلطنت می‌شود. آیا می‌توان انقلاب ناتمام را برآیند چنین تناقضی دانست؟
البته، شما خیلی بهتر از من این مساله را توضیح دادید. لب کلام این است که غالبا از تجدد تصور ساده‌انگارانه‌ای وجود دارد. اما تجدد از دوره جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم در بسیاری موارد به‌معنای یک‌خودکامگی مدرن ظهور کرد. یعنی استبداد همراه با تجدد مادی. چرا این انقلاب ناتمام بود؟ چون انقلاب مشروطه‌ای که قصد داشت در برابر نظام استبدادی ناصری، دولتی نسبتا تکثرگرا بسازد، به‌دلایل متعددی شکست خورد. اشتباه است اگر گمان کنیم مقصود انقلاب مشروطه تنها دموکراسی بوده است، چراکه دموکراسی تنها یکی از جنبه‌های انقلاب بود. نباید به‌سادگی از کنار جنبه‌های مهمتری همچون وضع نابسامان اقتصادی، جنبه‌های مادی زندگی مردم و نیاز مبرم به پیدایش یک نظام متمرکز مالی گذر کرد. اهداف و خواسته‌های انقلاب مشروطه بیشتر معطوف به این خواسته مبرم و غالبا غیرسیاسی بود. این انقلاب بود که در گفتمان اصلاحات خواستار عدالت‌خانه، مجلس، امنیت، ارتش واحد و… بود.
شما از اصطلاحی تحت‌عنوان «تاریخ‌نگاری عبرت‌برانگیز» استفاده می‌کنید و بر تصاویر مختلفی که از ناصرالدین‌شاه شناسانده شده، دست می‌گذارید. آیا می‌توان با همین اصطلاح، سراغ انقلاب مشروطه و بازیگران صحنه انقلاب را گرفت؟ حتی فراتر، آیا می‌توان این اصطلاح را درباره مفاهیم مطالبه‌شده از سوی مشروطه‌خواهان نیز به‌کار برد؟ مفاهیمی نظیر عدالت، آزادی، قانون و… .
البته. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای شکل‌گیری انقلاب مشروطه تقویت مفهوم «ملیت» در ایران بود. به این معنا که آغاز یکپارچه‌شدن ایران با انقلاب مشروطه است. مفاهیم ملی، ملیت، ایران و… با انقلاب مشروطه شکل آگاهی‌یافته‌ای به خود گرفت. امروز پس از گذشت بیش از یک‌قرن از انقلاب مشروطه، بی‌شک دستاوردها و تاریخ آن دوره آگاهی‌ای از تاریخ صد‌ساله خواهد داد. به ما نشان خواهد داد مشکلات جامعه کدام است؟ موانع رشد دموکراسی چیست؟ از همه مهم‌تر چرا این پدیده مدام تکرار شده است؟ دقت کنید، هیچ کشوری در قرن بیستم دو یا شاید سه‌انقلاب نداشته. ایران از این نظر پدیده‌ بسیار عجیب و نادری است. انقلاب مشروطه در آغاز قرن، نهضت ملی که تقریبا یک انقلاب بود در نیمه قرن و انقلاب سال57 در ربع آخر قرن. چرا؟ چون می‌توان گفت پرسش بزرگی از ابتدای قرن تا همین امروز ناتمام مانده است.
و این پرسش مشخصا چه پرسشی است؟
پرسش مشخصا این است که پدیده تجددی که ایرانیان انقلاب مشروطه گرفتار آن بودند از یک‌سو مادی بود و از سوی دیگر سیاسی. به هر شکل ممکن این دو جنبه به هم گره خوردند و تا امروز نیز ادامه دارد منتها با یک تفاوت عمده: در دوره انقلاب مشروطه، دولت ایران هنوز از حیث قدرت مالی کم‌بنیه بود و قدرت اقتصادی بسیار محدودی داشت؛ یا باید امتیازات می‌فروخت یا از روستاها و مردم شهری به‌زحمت مالیات می‌گرفت. اما از دهه1920 به این‌سو با پیدایش نفت، وضعیت درآمد ایران تغییر کرد. چرا بر این دوره‌بندی تاکید می‌کنم؟ چون شکل دولت به‌دلیل منابع درآمد گسترده‌تر تغییر کرد و با اینکه تنها جزو کوچکی از درآمد شرکت نفت در دوره تسلط انگلستان به ایران تعلق می‌گرفت، با این‌حال همراه با کسب درآمد نفت، جنبه‌های مطالبات دموکراتیکی که در انقلاب مشروطه مطرح شد کماکان ناکام ماند، قدرت دولت بیشتر شد و مقاومتش در برابر تضعیف مطالبات سیاسی جامعه همچنان برقرار ماند.
امر به «آزادی»

حسن قاضی‌مرادی

ماشاءالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» از منظر تناقضی که در مشروطیت ایران تشخیص می‌دهد، به نظریات سیاسی اندیشمندان عصر مشروطه و رویدادهای سیاسی این دوره می‌پردازد. او می‌کوشد تا از این منظر پرتویی بر بحران تجدد در ایران بیندازد. او تناقض موجود در مشروطیت را نیز ناشی از تلاقی فرهنگ و تمدن نوین غرب با احکام و معتقدات اسلامی می‌داند و ویژگی اصلی تناقض و بحران تجدد را در این می‌یابد که روشنفکران تجددطلب و دیگر متفکران مشروطه‌خواه در تلاشی برای به‌سامان‌آوردن این تلاقی و نیز غرابت‌زدایی از مفاهیم غربی، به تقلیل اصول و مبانی تجدد (مدرنیته) غربی و از این طریق، ایجاد این‌همانی میان این اصول و مبانی با احکام و ارزش‌های اسلامی پرداختند. از نظر وی اتخاذ چنین راهکاری از سوی این گروه از روشنفکران و متفکران به انحراف فکری و در پی آن، رویدادهایی انجامید که به‌طور موثری در به بن‌بست کشیده‌شدن و تعطیلی مشروطیت در ایران نقش یافت.
عنوان کتاب «مشروطه ایرانی» از یکی از مقالات ثقه‌الاسلام تبریزی گرفته شده است؛ مقاله‌ای که از نظر آجودانی منعکس‌کننده همین تز اصلی او در کتاب خود است چرا که ثقه‌الاسلام در این مقاله آزادی قلم و آزادی بیان را- که برآمده‌ از فرهنگ و تمدن غرب است- با «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» در تناظر قرار می‌دهد. آجودانی می‌نویسد ثقه‌الاسلام در پاسخگویی به مخالفان مشروطیت گفته است اگر منظور اینان چنین است که دولت باید «مقید و مشروط باشد که کدام احکام شرعیه را اجرا نماید… و قانونی برخلاف اصول مذهب و خلاف مذاق مملکت وضع ننماید و به عبارت صریحه مشروطه ایرانی مقلد مشروطه دول خارج نباشد، در این صورت نزاعی نخواهد ماند و در این قانون‌‌اساسی رعایت این نکات شده است و مشروطه ایرانی نمی‌خواهد که بدعتی در دین گذاشته شود و قانون عرفی را قانون شرع‌الهی واجب‌الاتباع خداوند می‌داند و…» وی سپس نتیجه می‌گیرد: تبدیل مشروطه به «مشروطه ایرانی» آنگونه که اینان منظور می‌کرده‌اند یعنی تقلیل بنیادی‌ترین مفاهیم و اصول مشروطیت. در دستگاه فکری ثقه‌الاسلام… لابد از آن جهت که مخالفان مشروطه، آزادی را «لامذهبی و خروج از شریعت» معنی می‌کردند، مفهوم آزادی و آزادی قلم و بیان اینگونه تقلیل و تنزل می‌یابد که «مشروطه‌طلب آزادی قلم و آزادی بیان می‌خواهد، یعنی قدرت امر به معروف و نهی از منکر.» آجودانی بازهم از ثقه‌الاسلام در همین رساله نقل می‌کند که: «تکلیف این است که بزرگ و کوچک… به قانون شریعت طاهره عمل کرده، عدالت را پیشه خود سازیم و امر به معروف و نهی از منکر را که آزادی زبان و قلم از اوست از دست ندهیم.» (ص 38 مشروطه ایرانی)
ثقه‌الاسلام تبریزی این مطالب را در «رساله لالان» در 1326 ق. نوشت. او از روحانیون مشروطه‌طلبی بود و به‌شدت تحت‌تاثیر افکار و آرای ملکم‌خان. او برقراری تناظر میان آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر را نیز از ملکم‌خان گرفته است. ملکم‌خان در سال 1323 ق. در رساله «ندای عدالت» به چنین تناظری می‌پردازد. آجودانی نیز در صفحه 388 کتاب خود به این موضوع اشاره می‌کند اما به این نمی‌پردازد که ثقه‌الاسلام چنان تناظری میان آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر را از ملکم‌خان گرفته است. مهم‌تر، به این نکته نمی‌پردازد که ملکم در ارتباط با ایجاد چنین تناظری چه می‌گوید و چه می‌کند. وی صرفا در تلاش اثبات نظر خود است؛ اینکه روشنفکران و متفکران تجددطلب در صدر مشروطه به تقلیل‌دادن اساسی‌ترین اصول و مبانی مدرنیته غربی دست یازیدند. اما آیا چنین بود؟
به فاصله کوتاهی پس از عزل ملکم از مقام سفارت ایران در انگلستان، او درحضور گروهی از کشیشان انگلیسی یک سخنرانی کرد که با عنوان «مدنیت ایرانی» چاپ شد. او متناسب با وضعیت فکری آن دوره، به‌درستی گفت: «مسلمانان فقط یک اصل مطلق را می‌شناسند و آن دین اسلام است. اسلام چون مسیحیت نیست که جامعه مادی و دنیایی را از جامعه معنوی جدا سازد و زندگی مدنی را از زندگی دینی تفکیک نماید. اسلام تنها یک اصل واحد می‌شناسد و آن دین است.»1
ملکم‌خان، چه در دوره نخست فعالیتش که برنامه نوسازی سیاسی از بالا را پیش می‌برد و چه در دوره دوم که برنامه نوسازی از پایین برای سرنگونی قاجاریان را، این شیوه کار را پیش می‌برد. او به‌ویژه در دوره دوم فعالیت و به‌منظور جلب روحانیت مترقی به طرفداری از مشروطیت ناگزیر شد با شدت بیشتری راهکار گفته‌شده در بالا را پی بگیرد. ملکم‌خان با همین راهکار توانست روحانیت مترقی، ازجمله سیدمحمد طباطبایی و ثقه‌الاسلام تبریزی را به دفاع از مشروطه و مبارزه برای استقرار حکومت مشروطه سوق دهد. او رساله «ندای عدالت» را که در آن تناظری میان آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر مطرح شده، یک سال پیش از نهضت مشروطه نوشت، اما او در این رساله چه می‌کند؟
ملکم پیشنهادهای خود درباره نوسازی سیاسی- اجتماعی را با این جمله شروع می‌کند: «بر هر بیننده باشعور واضح است که در دنیا آنچه اموال کسبی و اسباب زندگی دیده می‌شود حاصل کار بنی‌آدم است.» توجه به این نکته ضروری است که او از «کار» شروع می‌کند و آن را پایه و اساس ترقی قرار می‌دهد. این، یکسره، معرف نگاه مادی اوست. او بر مقوله‌ای تاکید کرده و از آن شروع می‌کند که حاصل آن، یعنی «کالا»، مفهوم و عنصر کلیدی اقتصاد سیاسی مدرن است. سپس می‌نویسد تا مردم به کار و تولید مداوم بپردازند باید «به‌طور یقین بدانند که آنچه کار بکنند حاصل کارشان مال خودشان خواهد بود.» او، در ادامه بدون آوردن نام «حکومت استبدادی» این حکومت را عامل اصلی زوال نیروی کار و تباهی اقتصادی می‌شناسد و مقابله با آن را به‌درستی، در تاسیس و استقرار امنیت می‌داند که می‌گوید: «اولین مبنای آبادی دنیا بر آن قانون است که در ممالک خارجه امنیت جانی و مالی می‌گویند.» از نظر او، برای استقرار امنیت جانی و مالی مردم در برابر حکومت باید «چنان دستگاهی مقرر شود که هیچ امیر، هیچ وزیر، هیچ پادشاه، هیچ امپراطور، خواه با انصاف خواه بی‌رحم، خواه دارای فضایل خواه مملو شقاوت، در هیچ صورت هرگز به‌هیچ‌وجه نتواند بدون حکم عدالت قانونی به حقوق هیچ‌کس به قدر ذره‌ای خلل وارد بیاورد.» ملکم می‌نویسد «تا به حقوق هیچ‌کس به قدر ذره‌ای خلل وارد «نیاید» حکمای خارجی به اجتهاد سلسله چندهزارساله، یک تدبیری پیدا کرده‌اند که در ایران به هیچ زبان نمی‌توان بیان کرد.» ملکم می‌دانست اندیشه سیاسی در ایران هرگز نتوانسته بود مواجهه‌ای سیاسی – و نه اخلاقی- با خودکامگی وضع کند. اینچنین مواجهه‌ای فقط ممکن بود از آرای «حکمای خارجی» اخذ شود. بنابراین «تدبیر» مبارزه با خودکامگی و تامین امنیت را چنین می‌شناساند: «خوب می‌دانیم جواب من در ایران موجب چه نوع شماتت خواهد بود. اما به امید تصدیق ارباب دانش عرض می‌کنیم که سرچشمه جمیع ترقییات بنی‌آدم در ایران حق ازلی است که هر آدم مختار باشد افکار خود را به آزادی بیان کند. اختیار کلام و قلم در عصر ما سلطان کره زمین شده است. جهد زندگی کرامات و امید کل ملل متمدنه، امروز بر سر این دو کلمه است: اختیار کلام، اختیار قلم»3.
ملکم با معرفی آزادی قلم و بیان به‌عنوان حق پایه‌ای فرد در حوزه سیاسی–اجتماعی، گامی بزرگ در اندیشه سیاسی-اجتماعی ایرانیان پیش می‌گذارد. او هرچند به‌درستی تاکید می‌کند که آزادی مورد نظرش «آزادی قانونی و نه آزادی دل‌بخواه» است، اما می‌داند و اعلام می‌کند حتی مطرح‌کردن آزادی قلم و بیان به‌عنوان آزادی پایه‌ای فرد در مسیر تحقق حق تعیین سرنوشت خود در چنان شرایطی با چه شماتت‌ها و مخاطراتی همراه است. او صحبت از حق و آزادی‌ای می‌کند که ایرانیان در تاریخ طولانی اندیشه سیاسی خود به آن نزدیک نیز نشده بودند.4
این حق و آزادی‌ای بود که یا باید از مدرنیته سیاسی غرب می‌آموختیم و اخذ می‌کردیم یا اصلا به آن نمی‌پرداختیم. اما ملکم خواستار استقرار این حق و آزادی است. در عین حال، می‌داند همه دریافت‌های اندیشه سیاسی ایرانیان با این حق و آزادی پایه‌ای در تضاد است. پس، او تا این تضاد و غرابت این حق و آزادی را بزداید، بیان می‌کند اسلام با «امر به معروف و نهی از منکر» این حق و آزادی را «ثابت و واجب» کرده است. اما او در اینجا نیز همچون تمام موارد مکرری که ادعای سازگاری کامل فرهنگ و تمدن نوین غرب و مجموعه آموزه سیاسی خودش را با احکام و معتقدات اسلامی گوشزد می‌کند، اصلا به اثبات چنین ادعایی نمی‌پردازد. همین است که ادعا را این‌بار از زبان یکی از «علمای فرنگستان» اعلام می‌کند. می‌نویسد وقتی در موضوع آزادی بیان و قلم «با علمای فرنگستان حرف می‌زنیم، متعلمین معروف که از اصول اسلام به‌مراتب بیش از ما معلومات روشن دارند، می‌گویند: بدبختی ملل اسلام در این است که اصول بزرگ اسلام را گم کرده‌اند. همین آزادی کلام و قلم که کل ملل متمدنه اساس نظام عالم می‌دانند، اولیای اسلام به دو کلمه جامع، بر کل دنیا ثابت و واجب ساخته‌اند: امر به معروف و نهی از منکر.»
او در ادامه رساله «ندای عدالت» موضوع لزوم «تشخیص معروف و منکر» را پیش می‌کشد. او قطعا می‌دانست که بخشی از روحانیت در پیشبرد تعارض خود با دستگاه سلطنت به این گراییده که تعیین و «تشخیص معروف و منکر» را در حوزه اختیارات خود قرار دهد. پس، او که همچنان در تلاش جلب حمایت قشر مترقی روحانیت از برنامه نوسازی خویش است حق تشخیص معروف و منکر را در حوزه اختیارات روحانیون قرار می‌دهد. اما در عین حال، با بیان اینکه «تشخیص معروف و منکر از برای اهل ایران مشکل خواهد بود» می‌نویسد: «ماموریت علمای اسلام در مجلس قوانین از برای همین تشخیص است.» باید تاکید کرد اگر در تحولات درازمدت فقه سیاسی شیعه، روحانیت تعیین حدود و دستور به اجرای امر به معروف و نهی از منکر را- البته در چارچوب همان قرائت سنتی از فقه سیاسی- برای خود قایل شده، ملکم با پذیرش این اختیار برای روحانیت اما جایگاه تشخیص معروف و منکر را در «مجلس قوانین» قرار می‌دهد. او با تاکید بر بهانه مشکل‌بودن تشخیص معروف و منکر از سوی «اهل ایران» هرچند می‌گوید «علمای اسلام» این تشخیص را برعهده دارند اما جایگاه تشخیص را در مجلس قانونگذاری قرار می‌دهد. او با این کار معروف و منکر را به حوزه عرف و قانون می‌آورد و به آن اعتبار قانونی می‌دهد. اما ملکم به همین بسنده نمی‌کند و قدم دیگری در معرفی‌کردن این حکم پیش می‌گذارد. می‌نویسد: «همین که مجتهدین، داخل مجلس قوانین شدند، خودشان خواهند دید که علاوه بر فقه و اصول رسمی به حکم همین امر به معروف، باید دایره اعلام خود را به هر سمت معارف دنیا وسعت بدهند.»5 ملکم نخست تشخیص و تعیین حدود معروف و منکر را برای ایرانیان مشکل دانسته و سپس با اعلام اینکه این مشکل از سوی مجتهدین اما در مجلس قانونگذاری حل می‌شود، موضوع تشخیص معروف و منکر را برای خود مجتهدین به‌عنوان امری آتی و پسین معرفی می‌کند. آنان بعد از شروع قانونگذاری در تعیین حدود معروف و منکر درخواهند یافت برای تعیین حدود نیاز دارند علوم و آگاهی‌های خود را به سوی آنچه «معارف دنیا» معتقدند، وسعت دهند.6
با آنچه به اختصار آمد، برخلاف نظر آجودانی معتقدم در تناظر قراردادن آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر توسط ملکم‌خان و البته با در نظرگرفتن آنچه او با بازتولید حکم دینی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بر زمینه‌ای عرفی و قانونی انجام می‌دهد، سخن‌گفتن از تقلیل‌دهی مفهوم آزادی قلم و بیان؛ به اتکای چنان ادعایی، صحیح نیست. ملکم، نخست مفهوم آزادی قلم و بیان را همچون مفهومی کاملا سیاسی و از منظری مادی تعریف و تبیین می‌کند و سپس با تاکید اصلی بر مفهوم سیاسی آزادی قلم و بیان، ‌دریافت از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را به دریافتی عرفی متمایل می‌کند.
آجودانی، اما به این نکات توجه نشان نمی‌دهد. او چون خواهان اثبات تز اصلی خویش یعنی تقلیل اصول و مبانی تجدد (مدرنیته) غربی از سوی روشنفکران و متفکران تجددطلب صدر مشروطه است، در ارتباط با رساله «ندای عدالت» فقط و فقط همان قسمت از رساله را نقل می‌کند که ملکم‌خان از زبان «یکی از علمای فرنگستان» مدعی تناظر مفهوم آزادی قلم و بیان با امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر می‌شود.
اما آجودانی، جدا از تحلیل چنین تناظرهایی با تقلیل‌دهی مفاهیم تجدد غربی برای این تقلیل‌دادن‌ها پیامدهای مخرب عملی نیز قایل است. وی با ابراز اینکه «بسیاری از مشروطه‌خواهان اعم از عرف‌گرا و روحانی، آزادی را به «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» تعبیر می‌کردند» همان گفته ملکم در طرح چنان تناظری از زبان «یکی از علمای فرنگستان» را آورده و سپس [با آوردن مفهوم آزادی در نظر محلاتی] نتیجه می‌گیرد که: «بر اساس همین نوع تعبیرات و تلقی از آزادی بود که در عصر مشروطه مطبوعات گاه تا آن اندازه «آزاد» شدند که در انتقاد از دولت و شاه، کار را به فحاشی و تهدید و ارعاب علنی هم کشاندند و از هیچ تهمت و افترایی هم دریغ نکردند.» (صفحات 389-388مشروطه ایرانی) آجودانی از این داوری خود نتیجه می‌گیرد ایجاد چنان تناظری از سوی ملکم و دیگران به اینجا انجامید که بسیاری از مشروطه‌طلبان و آزادیخواهان به این درک رسیدند که بر آنان واجب است دیگران را با فحاشی و تهدید و ارعاب هم که شده به پیروی از درک شخصی خود از آزادی وادار کنند و به این وسیله «امرِ به آزادی» را پیش ببرند؛ آنچه که موجب شد پس از نهضت مشروطه، هرج‌ومرج سیاسی به عوض آزادی سیاسی بگسترد و تقویت شود.
این نوع استنباط‌های شخصی هیچ نسبتی با تحلیل تاریخ اندیشه‌ها و رویدادهای سیاسی ندارند. چرا؟
اولا، مطابق با همان ادراک سنتی، چنین نیست که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بر همگان واجب باشد. در عین حال مطابق با همان ادراک، شیوه عمل به امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، «فحاشی و تهدید و ارعاب» نیست.
ثانیا، بسیار تفاوت است میان «باخبرشدن» از آزادی سیاسی و «توانمندشدن» به عمل و فعالیت سیاسی مطابق با هنجارهای این نوع آزادی. مثال را از تاریخ غرب می‌آورم. به نظر می‌رسد همگان می‌پذیرند انقلابی که در سال 1789 میلادی در فرانسه روی داد نخستین انقلاب دموکراتیک در جهان بود. اما یکی از عوامل اصلی سقوط حکومتی که پس از پیروزی این انقلاب به قدرت رسید ناتوانی رهبران این انقلاب در حکومت مطابق با هنجارهای دموکراتیک بود. در پی سقوط انقلابیان، بوربون‌ها- که حکومت انقلابی با شکست آنان قدرت را کسب کرده بود- به قدرت بازگشتند. در پی اینان، ناپلئون به قدرت رسید که حکومتش هر چه بود، دموکراتیک نبود. (هرچند به طور گسترده‌ای متکی به دستاوردهای انقلاب کبیر بود) این پرسشی واقعی است که در مهد دموکراسی سیاسی از زمانی که فکر دموکراسی سیاسی طرح شد تا هنگامی که حکومت دموکراتیک متحقق شد، چقدر طول کشید؟
ثالثا، تا آنجا که می‌دانم نخستین متفکری که در حوزه فلسفه سیاسی بر جدایی دین و دولت اصرار ورزید، توماس هابز بود. اثر او، لویاتان، معرف نظریه‌پردازی دولت مطلقه متاثر از باور به این جدایی است. توماس هابز انگلیسی چون دولت مطلقه را با پذیرش حق الهی پادشاهان در سلطنت توجیه نکرده بود چنان خود را در مخاطره تهاجم طرفداران سلطنت دید که ناگزیر به مهاجرت به فرانسه شد. با این حال، او در لویاتان به طور مفصل به توجیه دینی نظرات سیاسی خود اقدام می‌کند. لویاتان در نیمه سده هفدهم میلادی منتشر شد. در آن موقع با توجه به اینکه بیش از صدسال از جنبش اصلاح دین می‌گذشت باز هم کلیسا از قدرت بسیار برخوردار بود. این نیز پرسشی واقعی است که آیا توجیهات دینی هابز از نظریه‌اش درباره دولت، آن هم از منظر فلسفه سیاسی، خدشه‌ای به نظریه‌پردازی او وارد آورده است؟ آیا این داوری پذیرفتنی است که به واسطه چنین توجیهاتی، نظریه‌پردازی هابز از دولت، به لحاظ نظری، بی‌اعتبار و به لحاظ عملی، گمراه‌کننده است؟
رابعا، پس از تاسیس مجلس اول، تصویب قانون مطبوعات در این مجلس، که ناظر بر آزادی بیان و قلم بود یکی از افتخارات این مجلس شد. این قانون نخستین گام در تحقق همان حقی بود که ملکم‌خان در رساله «ندای عدالت» مطرح کرده و آن را «جهد زندگی کرامات و امید کل ملل متمدنه» خوانده بود. یک پرسش واقعی دیگر، آیا با بررسی این قانون معطوف به آزادی قلم و بیان می‌توانیم نسبتی میان آن و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر به‌عنوان حکم دینی بیابیم؟
منابع:
1- رساله‌های میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، به کوشش و مقدمه حجت‌اله اصیل، نشر نی، ص 161
2- پیشین، ص 164
3- پیشین، صص 146-140
4- در آرای برخی از متفکران عصر زرین فرهنگ، از جمله بیرونی، خیام، رازی، سجستانی و… می‌توان اشاراتی را به حق بیان عقیده خود بدون ترس از مکافات -آن هم عمدتا در حوزه علم- یافت.
5- رساله‌های میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، همان، ص 146
6- «معارف» به معنای علوم و آگاهی‌ها و نیز جمع معرّف به معنی شناساننده و آگاهاننده و اشخاص معروف است.
تاریخ‌نگاری زنانه

زنان و روزنامه‌نویسی در عصر مشروطیت

سهیلا ترابی فارسانی. مترجم و عضو هیات‌علمی دانشگاه نجف‌آباد

پیروزی جنبش مشروطه1324هـ.ق/1906.م بنیان‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایران را لرزاند. مشروطیت حامل جریانی نوگرایانه بود و دگرگونی‌هایی را موجب شد که در تاریخ ایران بی‌سابقه بود. مشروطیت را می‌توان «پیچ تاریخی» ایران نامید که جهت و مسیر تاریخ ایران را تغییر داد. مشروطیت حاصل تعارض سنت و مدرن در دوره قاجار بود؛ تعارضی که به بحرانی انجامید که کل جامعه را درگیر کرد و از آنجاکه اصلاحات سیاسی و اجتماعی پیش از مشروطه قادر به حل این بحران نشد، بحران به بدنه منتقل شد و به انقلابی فراگیر انجامید. استفاده از واژه انقلاب به معنای دگرگونی همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است و مشروطه دگرگونی‌ای بود که ابعاد متعددی داشت و اقشار اجتماعی بسیاری را درگیر خود کرد. یکی از این اقشار اجتماعی، زنان بودند که در معرض تحولات مشروطه قرار گرفتند و علاوه بر تشکیل برخی از انجمن‌ها، به انتشار روزنامه‌هایی زنانه نیز متوسل شدند؛ یعنی نه‌فقط روزنامه‌هایی به کارگردانی زنان، بلکه درخصوص مسایل مبتلا به زنان.
قدیمی‌ترین نشریه مربوط به زنان در ایران در سال 1328هـ ق/1910.م یعنی چهارسال پس از پیروزی مشروطه منتشر شد. انتشار نخستین نشریه زنان نسبت به نشر نخستین روزنامه عمومی در ایران، 88 سال فاصله داشت. نشریه دانش توسط خانم دکترکحال‌زاده منتشر شد و بیشتر یک مجله هفتگی بود. شکوفه نیز نشریه زنانه دیگری بود که در سال 1331هـ ق /1913م توسط خانم مزین‌السلطنه منتشر شد.
البته به‌جز دوموردی که ذکر شد نامه بانوان، عالم نسوان، زبان زنان، نسوان وطن‌خواه، نسوان شرق، رهنمای بانوان و مجله جمعیت نسوان وطن‌خواه از دیگر نشریه‌های زنان بود که تا آغاز دوره پهلوی منتشر شدند. عمدتا مدیرمسوول یا سردبیر این روزنامه‌ها زن و مخاطبان این نشریات نیز زنان بودند. برخی از مطالب این نشریات توسط زنان با رویکردی زنانه تدوین می‌شد.
نخستین نشریه‌های زنان عمدتا وجهی انتقادی داشتند. وضعیت جامعه و موقعیت زنان در آن به چالش کشیده می‌شد. آنان در خصوص دوران گذار درکی مشابه داشتند. گذار جامعه سنتی قاجار به جامعه‌ای نوگرا از زمره اهداف این نشریات بود ولی رویکرد هریک از آنها برای طی این مسیر، متفاوت بود. برخی محتاطانه و میانه‌روتر بودند و برخی رویکردی رادیکال وتندروانه‌تر داشتند؛ اما برای طی‌کردن این مسیر از سپهر سنت به سپهر نوگرایی، تمامی آنها بر فراگیری علم و دانش تاکید داشتند. در آن زمان جامعه سنتی دوره قاجار هنوز با ضرورت یادگیری علم و دانش توسط زنان کنار نیامده بود. بسیاری از ورود زنان به این حیطه ترس داشتند و آن را برای حفظ کانون خانواده خطرناک می‌دانستند و معتقد بودند زنی که علم و سواد بیاموزد دیگر به وظایف مادری و همسری تن نخواهد داد و بنیان خانواده از این طریق به خطر می‌افتد.
رسالت این نشریات این بود که با کار فرهنگی این ذهنیت را دگرگون کنند. برخی از آنها از مستندات دینی برای مقابله با مخالفان کسب علم زنان بهره می‌گرفتند و برخی بر ضرورت‌های اجتماعی و اقتصادی تاکید داشتند یا از استدلال‌های عقلی استفاده می‌کردند. از جمله فواید علم‌آموزی دختران آن بود که موجب پیشرفت مملکت، رسیدن به اخلاق حسنه، آسایش و بهتر انجام‌دادن وظایف مرسوم از جمله خانه‌داری و پرورش کودکان به طور علمی می‌شد.
نشریات زنان در این دوره به مقایسه ایران با اروپا می‌پردازند و وضعیت زنان را مقایسه و علل عقب‌ماندگی ایران نسبت به اروپا را بررسی می‌کنند. در مقاله‌ای در مجله عالم نسوان گفته شده گسترش نادانی و فساد اخلاقی در بین اکثر افراد مملکت به دلیل عدم تعلیم و تربیت عمومی بوده و برای رسیدن به ترقی و تمدن باید همه افراد ملت از زن و مرد عالم تربیت شوند. در این راستا تربیت دختران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. این مقاله بی‌سوادی مادران را از علل عمده عقب‌ماندگی کشور دانسته بود. همچنین علم‌آموزی و گسترش مدارس، مخالفت با خرافه‌پرستی و اعتقادات موهوم و طرح راهکارهای فرهنگی و همسویی مردان با زنان برای عبور از این گذار از دیگر مواردی است که می‌توان به آن اشاره کرد. آنان تحول شرایط زنان را منوط به همراهی و پذیرش مردان می‌دانند و اینکه دگرگونی جامعه میسر نمی‌شود مگر به همت مردان و زنان کشور.
آنان محدودیت حضور اجتماعی زنان و حضور محبوس‌گونه آنان در خانه را در دوره قاجار موجب افزایش غم‌واندوه آنان می‌دانند. نشریات زنان، به نقد رفتار مستبدانه مردان با زنان می‌پرداختند و آن را موجب فساد و تباهی زنان می‌دانستند. در بخشی از مقالات نشریات زنان تاکید می‌شود محرومیت‌های زنان از بین نخواهد رفت مگر با همراهی و همکاری مردان کشور و در جایی دیگر به سخنان پیامبر اکرم(ص) اشاره شده که مردان را به محبت و عدالت در مورد زنان توصیه می‌کند. از سوی دیگر خود زنان نیز باید به مقام خود پی ببرند و برای حفظ مقام انسانی خود کوشا باشند. همچنین این نشریات با ذکر اخبار وضعیت زنان دیگر کشورها، چشم‌انداز مسایل زنان را جهانی کرده و گسترده می‌کنند و نوعی مقایسه بین زنان ایران و دیگر کشورها انجام می‌دهند. کشورهایی مثل ترکیه، هند، مصر، ژاپن یا به طور کلی زنان آسیا، آمریکا و اروپا مورد توجه قرار می‌گیرند و شرایط زنان ایرانی با آنان مقایسه می‌شود. به‌ این وسیله جامعه بسته، امکان گذار به جامعه باز را می‌یابد. قواعد اجتماعی تنها در شرایط بسته داخل کشور سنجیده نمی‌شود بلکه با شرایط جهانی مقایسه و بررسی می‌شود. بر این اساس دیگر زن ایرانی دوره قاجار با قواعد و سنت‌های مرسوم و متداول سنجیده نمی‌شود که سنجشی بر اساس قواعد و در مقایسه با جهان می‌یابد. این نشریات بر ضرورت حضور و معاشرت اجتماعی، ضرورت وجود عدالت اجتماعی، ارتقای آگاهی‌های علمی زنان، تقسیم کار در خانه بین افراد خانه، قانون و نظم و ضرورت آگاهی‌های علمی در امور خانه و خانه‌داری، تنظیم بودجه خانه، برنامه‌ریزی در امور خانه، ورزش روزانه، اوقات فراغت، اهمیت تربیت کودکان و ضرورت ایجاد مشاغل جدید برای زنان تاکید می‌کردند.
در خاتمه باید گفت که صرف انتشار این نشریات از سوی زنان تحول‌خواه و نوگرا مبین این حقیقت بود که برای نخستین‌بار گروهی هرچند اندک از زنان به کنشی آگاهانه در تغییر وضع موجود در همسویی با دگرگونی‌های عظیم اجتماعی روزگارشان دست زدند.

گفت‌وگو با منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) درباره زنان در عصر مشروطه

از خواهران و مادران وطنی

کاوه دارالشفاء

با گذشت بیش از صدسال از انقلاب مشروطیت، فرآیند تاریخ‌نگاری مشروطه همچنان با سویه‌هایی مواجه است که کمتر به‌آن پرداخته شده است. شاید این امر بیش از آنکه به ضعف منابع و کمبود اسناد مربوط باشد، به نحوه نگریستن به مشروطه و مفروضات ناگفته و تصوراتی مرتبط است که عمدتا در هر دوره در ضمیر مورخان و محققان نفوذ کرده است. به همین منظور سراغ منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) رفتیم و درباره زنان مشروطه و نحوه حضورشان در تاریخ‌نگاری آن دوره با او به گفت‌وگو نشستیم. نظام‌مافی، در آثار خود در تلاش است تا بر نقش و سهم زنان در انقلاب مشروطه تاکید کند و به دور از گفتار رایج هر دوره، این وجه از تاریخ مشروطه را با تمرکز بر نقش گروه‌های اجتماعی بررسی کند.

چرا نقش زنان در تاریخ مشروطه موکدا بیشتر از نقش واقعی‌ای است که ایفا کردند؟ اینجا مرادمان دقیقا چهره‌ای‌ است که تاریخ‌نگاری مبتنی بر جنسیت سعی می‌کند آن را پررنگ‌تر نشان دهد درحالی‌که می‌دانیم زنان چه نقشی با توجه به شرایط ایفا کردند: کمک به تاسیس بانک ملی، تحریم اجناس خارجی و… آیا جنبش زنان در دوره فعلی نیازی به برجسته‌کردن گذشته مبارزات و نقش‌های خود دارد یا نگاه به تاریخ در هر دوره با توجه به اطلاعات جدید رویکردی تازه به خود می‌گیرد؟
یکی از مشکلات تاریخ‌نگاری این است که مورخ باید از عهد و زمان خودش برگردد به دوره‌ای دیگر، مثل یک سفر به مملکتی خارجی می‌ماند. یعنی شما باید به روحیات، سنت‌ها، اعتقادات، مقدرات و تمام چیزهای زمان گذشته آگاه باشید که بتوانید بسنجید و نظر دهید. اگر قومی در آفریقا رسمی دارد، نمی‌توانیم بگوییم چرا اینها چنین رسمی دارند یا آن را مورد انتقاد قرار دهیم. آنها به دلیل تاریخ، شرایط جامعه، اقتصاد و خیلی دلایل دیگر چنین زندگی‌ای دارند. تفاوت مورخ حرفه‌ای با غیرحرفه‌ای تشخیص این است. تاریخ‌نگاری زن چند مشکل مضاعف دارد. با روحیات و سوالات امروز نمی‌توانیم سراغ زن‌های صدسال پیش برویم. آنچه امروز ممکن است به نظر اجحاف برسد در آن وقت چنین تصور نمی‌شد. شرایط زنان چنین زندگی‌ای را ایجاب می‌کرد. وقتی ما شرایط امروز را در نظر می‌گیریم به نظر می‌رسد نسبت به زن‌ها اجحاف صورت می‌گرفته ولی در آن زمان وضعیت زنان جزئی از عرف جامعه بوده است. مسایل مربوط به زنان از اواسط قرن بیستم به بعد است که مطرح می‌شود، در ایران حتی دیرتر. آن وقت بود که شرایط زنان مورد سوال قرار گرفت. از طرفی مورخ از زمان خودش جدا نیست. جهان‌بینی و ایدئولوژی بر دیدگاه او تاثیر می‌گذارد. مورخ باید هم با دیدگاه زمان خودش آشنا باشد؛ از طرف دیگر مورخ باید شرایط گذشته را بداند و نظر بدهد. کار آسانی نیست، باید بر احساسات و تعصبات غلبه کرد و منصف بود.
مساله دیگری که در مطالعات زنان مطرح است این است که باید در این مورد با احساسات برخورد نکرد و نیز غلو نکرد. به نظر من در مورد مساله زنان در دوره مشروطه نباید از نقش زنان صحبت کرد بلکه باید آن را یک حرکت دانست. عده ای از زن‌ها تحت‌تاثیر حرکت مردان قرار گرفتند. وقتی من از واژه «زنان» استفاده می‌کنم، محدود است به زنانی باسواد از طبقه متوسط از خانواده‌های مرفه روشنفکر؛ یعنی شامل تمام زنان نبود، مثلا زنان رجال نمی‌رفتند در خیابان‌ها تظاهرات کنند! بلکه آنها که تظاهرات می‌کردند زنان کسبه و بازار بودند و با وجود اینکه عده آنها اندک بود از این جهت که خواسته‌های خود را علنا مطرح کردند اهمیت داشت. این زن‌ها در شهرهای اصلی همچون تبریز، شیراز، اصفهان و تهران (بیشتر در تبریز و تهران) کشف کردند که منافع مشترک دارند. این زنان که یک طبقه را تشکیل می‌دهند به خودشان خواهران و مادران وطنی می‌گفتند. این زن‌ها شروع کردند به انجام سه کار اصلی: 1. تاسیس مدرسه؛ زنان بسیار بی‌سواد بودند. یکی از رجال به برادرزاده‌اش می‌نویسد که تو شاکی هستی از اینکه زنت بی‌سواد است، مگر زن فلان سرهنگ و… سواد دارد؟! از زن، خانه‌داری و شوهرداری، عفت و عصمت انتظار دارند. سواد حرام است، کمی خواندن عیب ندارد. 2. حرکت دیگر، استفاده از مطبوعات بود. زنان از فرصت استفاده کردند که سخنرانی ترتیب دهند و در روزنامه‌ها اعلام کنند. 3. یکی دیگر از اقدامات زنان تشکیل چند انجمن بود. هر چند تشکیل انجمن طبق متمم قانون اساسی آزاد بود ولی مجلس با این کار از طرف زنان مخالفت کرد. بنابراین عده‌ای از زنان مخفیانه یا علناً جلساتی در مدارس یا منزل‌های خصوصی تشکیل می‌دادند که گاه اعلانات آنها در روزنامه‌ها درج می‌شد. در این جلسات سخنرانی‌های مهیج ادا می‌شد که جنبه آموزنده و آگاهی‌دهنده داشت.
درخواست زنان محدود به مسایل آموزش و بهداشت بود و به‌هیچ‌عنوان خواست سیاسی مطرح نمی‌کردند، چون می‌دانستند اگر بخواهند وارد این حوزه شوند به آنها اجازه نخواهند داد. مشروطه یک انقلاب بود و زنان در آن شریک شده، حرکت خود را آغاز کردند. به نظر من بیشترین توجه به نقش زنان در انقلاب مشروطه، از انقلاب اسلامی شروع می‌شود. تاریخ‌نگاری در این زمان رشد و پیشرفت داشت. همه می‌خواستند بدانند گذشته چگونه بوده و همزمان زنان نیز به نقش زنان در گذشته علاقمند شدند و مطالعات زنان را آغاز کردند. منابع جدیدی که به دست آمد کمک بسیار کرد و تحلیل‌های تازه‌ای را پیش‌پای ما قرار داد.
براساس سندی که ژانت آفاری در کتاب «انقلاب مشروطیت ایران» آورده است ما دارای 63 مدرسه در سال 1292 (1913م) بوده‌ایم. وقتی رشد و دستاورد حرکت زنان را تنها هفت‌سال بعد از انقلاب مشروطه (و نیز 40 سال قبل از آن یعنی در دهه 1870 میلادی که تنها یک مدرسه برای زنان رجال در عهد ناصری ایجاد می‌شود) مقایسه می‌کنیم با سال‌های قبل از آن، نوعی طغیان را حس می‌کنیم که در خلال همان حرکت زیرپوستی جامعه علیه وضع موجود، خود را بازیابی می‌کرد و نقش و خواسته‌های خود را با فضای جامعه محک می‌زد. حتی در خواسته‌های زنان حق طلاق هم دیده شده! آیا حرکت زنان مثل مشارکت‌شان در انقلاب اسلامی را می‌توان جهش و پرتابی فوق‌العاده پس از سال‌ها سرکوب و عقب‌نگه‌داشته‌شدن دانست؟
ببینید اینکه زنان هفت‌سال بعد از مشروطه دارای 63 مدرسه می‌شوند حتماً صحیح است. گو اینکه 12 سال بعد بود که 10 مدرسه به خرج دولت در تهران به دختران تخصیص داده شد. تا قبل از آن این کار فقط توسط زنان خیّر و فرهنگ‌دوست به طور داوطلبانه انجام می‌گرفت.
آنچه باطناً این زن‌ها را به این کار عام‌المنفعه کشاند حس وطن‌پرستی بود که در اثر مشروطه بر همه غالب شده بود. چیزی که به زنان کمک کرد تا بتوانند این کار را انجام دهند متمم قانون اساسی بود که بدون اشاره به جنسیت، طرحی را تصویب و تاسیس مدرسه به خرج دولت، تحصیل اجباری و آزادی قلم و تشکیل انجمن آزاد را اعلام کرد. بنابراین چون جنسیت در این قانون مورد توجه قرار نمی‌گیرد، زنان از این فرصت استفاده می‌کنند. 12سال بعد از مشروطه در تهران دولت 10 مدرسه مجانی می‌سازد. در آغاز انقلاب مشروطه مدارس دخترانه بدعت محسوب می‌شد و مخالفان بسیاری داشت. حتی آیت‌الله طباطبایی اعلام کرد اگر زن از خانه بیرون برود در ناامنی است. بنابراین مخالفان همیشه بودند. ما با جامعه‌ای سنتی روبه‌روییم که حتی انقلابیون آن چنین ذهنیتی داشتند. زنان با عمل نه مبارزه حق خود را گرفتند ولی نمی‌توانیم آن را طغیان بنامیم. زنان در آن دوره سعی در اثبات این مساله داشتند که ما بی‌شعور نیستیم و خداوند به ما شعور داده و قادریم بیاموزیم.
آیا دسترسی زنان به نیازمندی‌های طبیعی گرفته شده از ایشان، می‌توانست توجیه‌کننده دفع آنان از میدان سیاسی روز باشد؟ وقتی که دعوا، به تعبیر شما، بر سر اثبات شعور زنان است آن هم برای افرادی که نیمی از جامعه را تشکیل می‌دهند، وقتی به زنان در معابر به واسطه نوشتن مقاله و رفتن به مدرسه و شرکت در سخنرانی حمله و تعرض می‌شود، آیا می‌توان این مبارزه برای گرفتن حقوق اولیه و بدیهی را سیاسی تلقی کرد؟ آیا می‌توان بدون درنظرگرفتن داشتن حقوق اولیه و بدیهی به سراغ خواست‌هایی سیاسی رفت؟
این از آن سوال‌هایی است که با دید امروز به سراغ گذشته می‌رویم. شما می‌گویید این حقوق از زن‌ها گرفته شده بود. نه! آنها هیچ‌وقت هیچ حقی نداشتند؛ حقی که زنان داشتند همان حقی بود که قرآن و عرف برای‌شان در نظر گرفته. ولی باید اضافه کرد که طبق شرع زن مالک مال خودش بود، پس کسی که می‌تواند مال خودش را اداره کند نمی‌تواند بی‌شعور باشد! آنجایی که زن حقی بر خودش ندارد در برابر شوهر و پدرش است. حق طلاق، صیغه، حضانت بچه، همه با مرد بود و زن حقی نداشت. به نظر من حقی نبوده که بخواهیم آن را بستانیم! اسناد و مدارکی از گذشته نیست که بدانیم زنان چه می‌خواستند! شاید زنان دور هم می‌نشستند و با هم از شرایط خود بحث می‌کردند. بی‌بی خانم استرآبادی در کتاب «معایب‌الرجال» می‌گوید با عده‌ای راجع به زندگی خود درد دل می‌کردیم. ظاهراً دوستان از او می‌خواهند بدبختی‌هایش را بنویسد. احتمالا از این‌گونه جلسات بوده اما منبع و خاطرات و نامه‌ها کم و محدود است که بتوانیم بگوییم دقیقا چه می‌گذشته و واقعا زنان بین خودشان چه مطالباتی را مطرح می‌کردند.
آیا اقدامات بهداشتی و فرهنگی و آموزشی که بعد از مشروطه، آرام‌آرام به جامعه و به‌خصوص زنان داده شد سهمی در بارور‌کردن جنبش‌های قدیمی با سیاقی ضدسیاسی و تک‌قطبی داشت؟ حرکت‌های زنان و حقوقی که برای خودشان احیا کردند نزد جنبش‌های تبریز و گیلان و تهران جدی گرفته نشد و تغییری در نگاه به زن توسط مردان و جامعه مردسالار نداشت. آیا می‌توانیم بگوییم قدرت باورهای سنتی بسیار عمیقتر و ریشه‌دارتر از انقلابی بود که حقوقی هرچند دست‌و‌پاشکسته و ناچیز را به زنان داده بود؟
در جنبش مشروطه زنان برای خودشان حقوقی احیا نکردند. فقط بعضی از خواسته‌های خودشان را مطرح کردند بهترین دستاورد انقلاب برای زنان حق تحصیل بود که تدریجا پذیرفته شد. شاید از آن مهم‌تر فعالیت نسبتا موفقیت‌آمیز آگاهی‌رساندن به عده‌ای از زنان از طریق مطبوعات بود. در حرکت‌های بعدی مشروطه افرادی مثل ستارخان، فتح تهران و خلع سلاح مجاهدین و تبریز هیچ جایی و نقشی از زنان نمی‌بینیم. شاید تک‌و‌توک زنانی فعالیت کردند، ولی مشارکت وسیع نبود و زنان نقشی نداشتند.
پس با این تعبیر اگر با نگاه تاریخی ببینیم، نقطه شروع حرکت زنان را مشروطه می‌دانیم. به تعبیر شما، هم نقطه عطف و هم نقطه بدو حرکت زنان در همین مشروطه اتفاق می‌افتد. اما تفاوت فاحشی در نقش زن از نسل قاجاریه تا مشروطه تا پهلوی نمی‌بینیم. اینجا آیا پیشرفت و تمدن و جامعه جهانی و حقوق‌بشر و فمینیسم صرفا کارکردی مردانه و در بهترین حالت فقط نمایشی خنثی برای زنان نداشته؟ آیا دستاوردهای زنان در مشروطه و پس از آن نادیده گرفته نشد؟ آیا آنها باز به دالان تاریک خانه هل داده نشدند؟
همان‌طور که من به‌عنوان یک مورخ به تاریخ مشروطه می‌نگرم موقعیت زنان را نیز در چارچوب تاریخی قرار می‌دهیم. در انقلاب مشروطه زنان متوجه شدند که دارای حقوق مشترکی هستند و باید متشکل شوند و جبهه‌ای بسازند و حق خود را بگیرند. تمام اینها سلسله وقایع به‌هم‌پیوسته است. برآمدن رضاشاه نتیجه مشکلاتی بود که از مشروطه آغاز شد. ولی رضاشاه برای زنان چه کرد؟ حق ازدواج را از 9 به 15 سال تغییر داد، دبیرستان و دبستان را برای‌شان ساخت، آنان را وارد دانشگاه کرد؛ اما دیگر حقوقی به آنان نداد: حق طلاق یا … خود او چهار زن داشت و البته کسی به چنان دیکتاتوری حق اظهارنظر و تعرض نداشت! اما در همین دوره باز حرکت زنان قدری پیشرفت می‌کند. در دوره محمدرضا پهلوی نیز می‌بینیم که نقش و حضور زنان آرام‌آرام پررنگ‌تر می‌شود. حضور زنان درعرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و در بازار کار بیشتر به چشم می‌خورد.
آیا خواسته‌هایی همچون ملی‌گرایی و وطن‌خواهی می‌تواند اجازه طرح مطالبات برابری‌خواهانه، جنسیتی و کلا هر موضوع دیگری را به‌طور همزمان بدهد؟ آیا این خواسته محقق شد و انجام گرفت یا این خواسته هماره در حال مطرح شدن و به‌نتیجه‌نرسیدن است؟ با این مضمون مطالبات جنبش زنان از کجا می‌توانست شروع کند و به کجا می‌توانست برسد؟ اولویت همیشه با ناسیونالیسم، دفع خطر خارجی، مساله قومیت‌ها، اقتصاد کلان و… بوده است و ازهمین‌رو حقوق انسانی تمام اقشار و طبقات به‌خصوص زنان به عقب رانده شده؛ چطور می‌توان این مبارزه را با چنین شرایط تقریبا ثابت تاریخی توضیح داد؟
این مساله، مردان را هم شامل می‌شود. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که دارای اعتقادات مذهبی است ولی در عین حال به‌نوعی سکولار است. میان الگوی غربی و شرقی دست‌وپا می‌زند. شاید ما خود را گم کرده‌ایم: التقاطی از فرهنگ غربی به زندگی تحمیل شده است. از طرفی مذهبی‌ها نمی‌توانند این تحولات را نادیده بگیرند و با شرایط فعلی کنار نمی‌آیند. ولی به نظر من، آن مرد غرب‌زده فرنگی‌مآب باطنا راجع به زن خودش همان تفکر سنتی و مذهبی را دارد که پدرش داشت! فرهنگ را نمی‌توان با دستور عوض کرد. البته این مساله امروز نیست و همیشه بوده. عده‌ای سنتی‌ترند، عده‌ای به‌اصطلاح مدرن‌تر. حکومت باید هر دوقشر را در نظر بگیرد؛ ایدئولوژی‌های مختلف از راست افراطی گرفته تا چپ افراطی وجود دارد؛ هنر این است که بتوانیم تمام این افکار را تلفیق کنیم و جامعه‌ای آرام بسازیم. امروز در کشور ما دختران از یک‌شهر به شهر دیگر می‌روند، درس می‌خوانند و به دور از خانواده زندگی می‌کنند. این تحول و پیشرفتی است که جامعه امروز می‌پذیرد ولی در قدیم غیر‌ممکن بود. اما خب نقاطی هم در این کشور هست که می‌گویند دختر بیشتر از چهار کلاس نباید سواد داشته باشد!
پس آیا درست است بگوییم در مورد حقوق افراد نه پسرفتی در کار است و نه پیشرفتی، مادامی‌که قدرت سیاسی این حق را چگونه تفسیر و تبیین کند؟ آیا روح قانون از دوره صفویه تا امروز تعیین‌کننده شرایط افراد و حقوق ایشان مبتنی با منافع دولت‌ها و حکومت‌ها نبوده است و از همین‌رو زنان در دوره‌ای حقوقی دارند که تفسیر حکومت ایجاب می‌کند و در دوره‌ای از آن بی‌بهره می‌شوند؟ نقش اقتصاد و تحولات سیاسی- اقتصادی را چقدر در این احقاق حقوق مهم می‌دانید؟ در دوره صفویه تجارت پارچه و نقش زن‌ها به‌عنوان کارگران این صنعت بسیار مهم بود، اما در دوره قاجار چون این صنعت به کناری گذاشته می‌شود نقش و حضور و حقوق ایشان هم حذف می‌شود.
اقتصاد روی موقعیت اجتماعی بسیار موثر است. روزی که ایرانیان شروع کردند که چای هندی را با قند روسی بنوشند و قیمت قند به‌دلیل جنگ روسیه و ژاپن بالا رفت، تبعاتش در ایران گرانی قند بود و چوب‌خوردن تاجر قند که زمینه انقلاب مشروطه شد. در اینکه واقعیت اقتصادی تاثیر دارد هیچ بحثی نیست. در دوره‌ای که زنان فرش می‌بافتند، زری‌بافی می‌کردند و… آیا به‌این‌معنی است که آنها استقلال داشتند؟ نمی‌دانم. معروف است زنان گیلان که کار می‌کنند قوی‌تر از دیگر زنان هستند، چون دستشان در جیب خودشان است. ضمن اینکه احتیاج جامعه به کار زن هم هست تا زندگی را بچرخاند.
موقعیت زنان حرمسرا در مقایسه با زنان دوره مشروطه چطور است؟ می‌دانیم که نقش پشت‌پرده تعداد کمی از زنان حرمسرا در تحولات سیاسی-اقتصادی مهم بوده است و نیز با نگاه به زنان روشنفکر دوره مشروطه می‌توانیم از تحولات اجتماعی و سیاسی به شکلی دیگر سخن بگوییم. اما در هر دودوره اصل جنس‌دومی بودن زن رعایت می‌شود!
تاریخ سیر مشخصی دارد. زندگی ما یک‌برهه از زمان است. شکسپیر می‌گوید: ما یک‌لحظه روی صحنه هستیم و سروصدایی از خودمان در‌می‌آوریم و بعد خارج می‌شویم. در هر دوره از تاریخ، تحول هست. مثلا امروز نسبت به چهارسال پیش مسایل تحول یافته، ولی تاریخ، خوب و بد ندارد، ما نباید ارزش‌گذاری کنیم. هر عهد، شرایط خودش را دارد در عین حال که تحول تدریجاً اتفاق می‌افتد، مگر جنگ یا انقلاب که جامعه را به هم می‌ریزد. مورخ نمی‌تواند سیاستمداران را به خوب یا بد تقسیم کند و ارزش‌گذاری کند. این کار اشتباه است. مورخ بر اساس اسناد و مدارک مطالعه وسیع و عمیق و تفکر بسیار وقایع را تفسیر می‌کند. با کشف یک سند جدید می‌تواند جهت عوض شود. مورخ با جهان‌بینی و ایدئولوژی و جنسیت و تعابیرش می‌تواند تفسیر کند. ولی این تفسیر ممکن است جهت‌دار باشد. تاریخ در عین حال خطرناک است و باید خیلی احتیاط کرد.
فکر می‌کنید نقش و حرکت زنان مشروطه‌خواه چقدر بر حرکت انقلاب تاثیر گذاشت، هم در دوره‌اول و هم در دوره‌دوم؟
خیلی زود است که بخواهیم در این مقطع از زمان از تاثیر دوره مشروطه حرف بزنیم. زنان تازه مشغول شناختن خودشان بودند. قرن‌ها سنت بر جامعه حاکم بوده و زنان همان نقشی را ایفا می‌کردند که از آنها انتظار می‌رفت. مشروطه این شرایط را کمی تکان داد اما روزنامه‌های مشروطه‌خواه علی‌الخصوص روزنامه‌های لیبرال روشنفکرها و روزنامه‌هایی که زنان درمی‌آوردند نقش بسزایی در آگاهی‌دادن به مردم آن روزگار داشتند. تفاوتی که بین حرکت زنان در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی هست میزان آن است. در جایی که معدودی از زنان در انقلاب مشروطه حرکت کردند میلیون‌ها زن در انقلاب اسلامی شرکت کردند. ولی نکته‌ای که به نظر من جالب توجه است این است که انقلاب اسلامی باعث شد که حرکت زنان در انقلاب مشروطه شناخته شود و به آن بها داده شود. مقدار مطالعاتی که در زمینه حرکت زنان در انقلاب مشروطه انجام گرفته بعد از انقلاب اسلامی چشمگیر است و پیشرفت قابل ملاحظه‌ای در مطالعات زنان محسوب می‌شود.

احاطه معرفتی بر مشروطه در گفت‌وگو با حاتم قادری

کشف ذهن مشروطه‌خواهان

رحمان بوذری

حاتم قادری پرداختن به «پرسش مشروطه» را، فارغ از شعارها و خواسته‌های آن، مهم‌ترین بحث می‌داند و مدام به آن بازمی‌گردد. از نظر او برای درک درست وقایع صدر مشروطه باید به مفاهیم آن دوره و تلقی مشروطه‌خواهان از این مفاهیم رجوع کرد. در نتیجه اینکه از کجای تاریخ به مشروطه بنگریم اهمیت فراوانی دارد. تاریخ‌نگاری مشروطه نیز در نزدیک‌شدن به ذهنیت ایرانیان آن دوران همچنان نیازمند پژوهش‌های دقیق‌تری است؛ پژوهش‌هایی که بتواند از سایه‌روشن‌های اولین مواجهه ایرانیان با جهان مدرن پرده بردارد و پرتوی بر ابهامات موجود بیفکند. از این‌رو، به اعتقاد او شعارهای مشروطه نیازهای ماست، اما نه به این معنا که ما نسبت به نیازهایمان معرفت کافی هم داریم. آنچه در پی می‌آید خلاصه گفت‌وگو با قادری درباره نحوه نگاه به مشروطه پس از گذشت یک‌قرن است.‌‌بیش از یکصدسال از انقلاب مشروطه می‌گذرد و همچنان تاریخ معاصر ایران متاثر از وقایع این برهه است و درباره آن بحث و فحص می‌شود. می‌توان گفت وقتی درباره چیزی زیاد صحبت می‌شود لابد تحقق آن امر در واقعیت با مشکلی مواجه است. به این تعبیر، همین که ما همچنان از مشروطه صحبت می‌کنیم و از خواسته‌های آن می‌گوییم، نشانگر آن است که مطالبات انقلاب مشروطه نافرجام و ناتمام مانده. امروز پس از‌ یک‌قرن از آن واقعه تاریخی، از چه موضعی باید به این انقلاب نگریست؟
من تا حدودی با این تعبیر موافقم. به‌نظرم انقلاب مشروطه باوجود آنکه 108سال از آن می‌گذرد یک انقلاب سپری‌شده نیست. شعارهایی که در آن زمان سر داده شد، شعارهایی نیست که ما آنها را محقق کرده، در دل آنها زندگی کرده و از آنها عبور کرده باشیم. شعارهای مشروطه هنوز برای ما مهم است. چون مشروطه مهم‌ترین آوردگاه‌ ما در قرن گذشته میان سنت و مدرنیته است. اما به نظرم به‌غیر از اینکه شعارها منتظر تحقق و سپری‌شدن‌ هستند عوامل دیگری نیز دست‌اندر‌کارند. یکصدسال پس از مشروطه، ما به دلیل کاستی‌هایی، همچنان نتوانسته‌ایم احاطه معرفتی مناسبی بر مشروطه بیابیم. به این معنا خواسته‌های مشروطه همچنان به‌عنوان پرسش باقی مانده‌اند؛ شعارهای آن در عین حال که نیاز ماست، پرسش‌ ما نیز هست. در باب پرسش‌هایی که می‌تواند معطوف به معرفت ما باشد حداقل چند عامل مهم را می‌توان برجسته کرد: نخست اینکه، هنوز تمام منابع مشروطه منتشر نشده. بسیاری از خاطرات و اسناد در حال انتشار است و می‌تواند روشن کند چه اتفاقاتی در مشروطه رخ داده. از دلایل عدم انتشار این اسناد نیز می‌توان به عملکرد نظام پهلوی، تحولات بعدی، ضعف علمی، دانشگاهی و نهادهای تحقیقاتی‌مان اشاره کرد. دوم اینکه، برخی منابع را باید خودمان تولید می‌کردیم که امکان آن وجود نداشت. از این‌رو، علت پرسش‌ها صرفا به اسناد مربوط نیست، بلکه باید روی اسناد کارهایی صورت می‌گرفت. به‌عنوان مثال در تاریخ مشروطه حوزه‌هایی وجود دارد که همچنان برای ما ناشناخته است؛ نظیر بیت‌ها، بخشی از اندرونی دربار یا حتی مناسبات خصوصی‌تر مردم. درباره این حوزه‌ها اطلاعاتی در دست است، اما نه تا اندازه‌ای که چشم‌انداز مناسبی به دست دهد. اگر بپذیریم روحانیون و دربار از قطب‌های مهم قدرت بودند، خواه‌ناخواه باید اطلاعات درونی‌مان بیشتر باشد، در حالی‌که، تنها گزاره‌های کوتاه و تک‌نگاری‌هایی از آنها در دست است. این مساله را از این باب مطرح کردم که صرفا از طریق منابع و اسناد نیز نمی‌توان به این پرسش‌ها پاسخ داد. باید در جاهایی، نقطه‌چین‌ها و ابهامات را تکمیل کنیم. به همین دلیل بر تهیه منابع تاکید دارم. نکته دیگر اینکه باید بتوانیم حتی‌الامکان تعارضات اخبار و روایات متضاد را رفع کنیم که این مساله نیازمند تشکیل گروه‌های پژوهشی گسترده‌ای است. در کنار اینها نیاز به مطالعات انتقادی، جامعه‌شناسی سیاسی و روانشناسی سیاسی داریم که در این باب نیز ضعف بسیار داریم. همچنین ما هنوز نمی‌دانیم تلقی‌ مشروطه‌خواهان و مردم آن دوره از مفاهیم مشروطه چیست. یعنی اگر بخواهیم در جای مناسبی بایستیم و به انقلاب مشروطه نگاه کنیم باید فاصله‌مان به حدی باشد که دریابیم آنها از مفاهیم مشروطه چه ذهنیتی داشته‌اند. اینکه مدام تکرار کنیم آنها عدالتخانه، مجلس، آزادی و… می‌خواستند کافی نیست. شاید بتوان به اسناد و رسالاتی رجوع کرد و نشان داد طرز تلقی آنها از مجلس چه بوده است اما باید مجموعه‌ای از منابع و مفاهیم زنده‌تر به دست دهیم. این مساله به ما نشان می‌دهد که باید در کجای تاریخ بایستیم و به انقلاب مشروطه بنگریم، تا هم غرق در این مفاهیم نشویم و بتوانیم از بیرون به آنها بنگریم و هم تا حدی به آنها نزدیک شویم که ارتباطمان با مفاهیم بیگانه نباشد.
‌ در فرآیند تاریخ‌نگاری مشروطه سهم گفتار غالب هر دوره در تدوین آن بسیار چشمگیر است. گویی با تاریخی تکه‌تکه روبه‌روییم. منظور از دسته‌بندی‌ای که در مواجهه با تاریخ مشروطه انجام دادید، آیا شیوه‌ای تطبیقی و تلفیقی در مواجهه با این واقعه است یا… .
اگر منظور چیدن این تکه‌ها به شکل صوری است، نه، مراد من این نیست. این تکه‌ها باید با یکدیگر گفت‌وگو کنند، اما در عین‌حال که آنها با همدیگر گفت‌وگو می‌کنند نمی‌توان چشم‌انداز بعدی را تصور کرد، مگر فاصله مناسبی داشته باشید؛ نظیر سال57. فرض کنید امروز یک جریان فکری یا گروه اجتماعی دست بالا را دارد و بر اساس گرایش آنان مسیر انقلاب تعیین شود، حال آنکه چندسال بعد ممکن است این مسیر پیچ دیگری پیدا کند. رودخانه‌ای را در نظر بگیرید که شما گمان می‌کنید مسیر آن را تشخیص می‌دهید درحالی‌که چشم‌انداز آن از دید شما دور شده است، از اینرو، باید در یک بلندی بایستید تا نشان دهید پیچ بعدی کجاست. همین وضعیت را درباره مفاهیم می‌توان دید. منظورم این است که ما کجای تاریخ می‌توانیم بایستیم که پیچ‌های آن را درست ببینیم و در آنها گم نشویم. به‌این جهت گمان می‌کنم در دل مشروطه باوجود آنکه به شعارها نیاز داریم، با پرسش‌های معرفتی روبه‌رو هستیم.
‌شاید بتوان برای تقریب به ذهن، مورد کانت و انقلاب فرانسه را در نظر آورد. از نظر کانت، تماشاگری که با همدلی به وقایع جاری در فرانسه آن دوران نگاه کند چه‌بسا بهتر از کسانی که درگیر خود انقلابند حقیقت وقایع را درک کند.
در اینکه یک ناظر بیرونی در مواجهه با انقلاب مزایایی دارد تردیدی نیست، اما نباید فراموش کرد که برای فهم حادثه مهمی مثل انقلاب ناگزیریم با مفاهیمش همدلی داشته باشیم. ناظر بیرونی نمی‌تواند چنین عمل کند. به همین دلیل بهترین تاریخ‌نگاری‌ها زمانی صورت می‌گیرد که در گذری بایستیم که زنده‌بودن مفاهیم از دست نرفته باشد و در عین‌حال ما را نیز زیاده از حد درگیر خود نکرده باشد. از این‌رو، درست است که ما به شعارها نیاز داریم، اما اگر نتوانیم بر آنها احاطه علمی داشته باشیم، همچنان در مسیری کور حرکت می‌کنیم.
‌ شما به تفاوت احاطه معرفتی بر مشروطه با تحقق یا عدم تحقق نیازها و خواسته‌های مشروطه اشاره می‌کنید که روشن است. اما تفاوت نیاز و پرسش مشروطه در چیست؟ پرسش مشروطه چه بوده که نیاز آن نبوده است؟
اگر به تاریخ‌نگاری رسمی‌مان بازگردیم، به‌عنوان مثال مشروطه‌خواهان، خواستار عدالتخانه یا فراتر از آن آزادی‌ بودند. اما باید مشخص کرد پرسش آن دوره چه بوده است. من تردید دارم که این نیازها واقعا گوهر مشروطه بوده باشد. مساله اینجاست که چه درکی از عدالت وجود داشته که مشروطه‌خواهان خواستار عدالتخانه بودند؟ آنها با چه درکی از مناسبات اجتماعی این نیازها را مطرح می‌کردند؟ به این دلیل نخست باید به ذهنیت ایرانیان عصر مشروطه نزدیک شد و سپس مواجهه‌ای انتقادی با این پرسش‌ها و نیازها داشت. طبعا عدالتی که یک روحانی متعلق به طیف راست‌طلب مطرح می‌کند با عدالتی که یک روحانی منتقد می‌کند، متفاوت است و به همین ترتیب با عدالتی که شاهزادگان و فرودستان مطالبه می‌کردند. حتی می‌توان این پرسش را ادامه داد: کسانی که صحبت از عدالت می‌کردند تا چه حد درک مناسبی از خواست خودشان داشتند؟ به تعبیری دیگر، ما خواست‌ها و نیازهایی داریم اما آنچه برای روشن‌کردن این نیازها مطرح می‌شود، پرسش‌های ماست. اگر بخواهیم شعارهای مشروطه را از آن خود کرده و از آنها عبور کنیم چاره‌ای نداریم که به این پرسش‌ها پاسخ دهیم. در غیر این‌صورت همواره به شکل امری مکتوم و ناشناخته ما را درگیر خود خواهد کرد. از این‌رو، شعارهای مشروطه نیازهای ماست، اما نه به این معنا که ما نسبت به نیازهایمان معرفت کافی هم داریم.
‌ از بحث‌های شما چنین برمی‌آید که در دوره مشروطه شکافی است میان مناسبات اجتماعی و مشخصا قانون و خواست‌هایی همچون عدالت‌خانه و آزادی. اما معمولا لحظه انقلاب‌ها به لحظه آغاز قانون گره می‌خورد. اگر ما قایل به انقلاب مشروطه باشیم، نمی‌توان لحظه آغاز قانون را از آن جدا کرد. از این‌رو، اگر شکاف مشخصی میان ساختار اجتماعی آن دوره (چه از بالا و از نگاه شاهزادگان و چه از پایین و از نگاه فرودستان) و قانون و مفاهیم آن وجود داشته، این شکاف بعد از انقلاب چه سرانجامی پیدا کرد؟
همراه با انقلاب مشروطه، شعارهایی که وارد حوزه عمومی شد، عمدتا نه‌تنها برخاسته از نیازهای بومی ما نبود، بلکه تولید مردم نیز به حساب نمی‌آمد. البته نه به‌این‌معنا که انقلاب مشروطه، غربی بود بلکه خلأهایی وجود داشت که رو آمد. به‌عنوان مثال مفهومی نظیر عدالت وجود دارد که با مفهوم سنتی آن متفاوت است و ما نیز حسی از آن را کسب کردیم اما ابعاد و لوازم آن را درنیافتیم. در نتیجه، شعارها نه تنها زمینه و زیست واقعی کسانی نبود که در مشروطه فعال شدند، بلکه این شعارها زیست نسبتی دست‌اندرکاران هم نبود. افرادی از حواشی به انقلاب پیوستند که از شعارها بسیار دور بودند. در واقع، ما انقلاب مشروطه را تحت فشارهای خارجی، فروپاشی داخلی و وضعیت مدرنیته و… تجربه کردیم.
‌ منظورتان دقیقا از حاشیه‌نشینانی که به انقلاب پیوستند چیست؟ آیا مشخصا به جایگاه طبقاتی یا اجتماعی خاصی اشاره دارید؟
شعارها در وهله‌اول برای عده اندکی مناسبات نسبی داشت؛ به‌عنوان مثال برای تجار روشنفکر، یا روشنفکران- اعم از روحانیون و شاهزادگان- یا کسانی که با خارج در ارتباط بودند. عده محدودی با این شعارها ارتباط برقرار می‌کردند. اما هنگامی که این شعارها در عمل وارد شدند، به‌دلیل نقطه‌ثقلی که بیرون از جامعه وجود داشت، بسیاری گمان بردند که شعار آنها هم هست، در حالی که چنین نبود. مگر در موارد استثنایی. اگر بخواهیم برای روشن‌شدن بحث از ادبیات مشروطه کمک بگیریم، علی‌اصغر حکمت نمونه خوبی است: جوان 17،16ساله‌ای که علاوه بر آثارش، مکاتبات زیادی هم دارد. حکمت در همان دوره در مکاتباتی از یک کتابفروشی در شیراز درخواست رمان می‌کند اما آنها در پاسخ می‌گویند کتابی با این عنوان نداریم. در واقع اصلا با رمان آشنایی نداشتند و فکر می‌کردند اسم یک کتاب است. به همین دلیل اگر این نمونه‌ها را به عنوان مصادیق در نظر بگیریم، شعارهایی که مطرح می‌شد در آن‌دوره چندان مفهوم نبود. بنابراین هرآنچه بیرون است حاشیه به حساب می‌آید؛ چه به‌لحاظ اقتصادی چه به‌لحاظ فکری.
‌شما به فاصله میان بستر اجتماعی‌ آن دوره و شعارها و خواسته‌های انقلاب مشروطه اشاره می‌کنید. مشروطه نخستین مواجهه ما با دنیای مدرن بوده و از اینرو شاید بتوان این تاخر زمانی را طبیعی دانست. با این اوصاف، تا چه حد شما با اطلاق «انقلاب بورژوایی» به مشروطه موافقید؟
موافق نیستم. به نظرم آن هسته اولیه‌ای که در اقلیت بودند می‌توانستند به طبقه بورژوا نزدیک باشند اما انقلاب که محدود به آنها نبود بلکه عقبه‌ای فعال داشت. جوامعی نظیر جامعه صدر مشروطه بیش از آنکه ارتباط اصیلی با شعارها برقرار کند، واجد ارتباطی پوپولیستی با آنهاست. به‌این‌سان، شاید بتوان در انقلاب مشروطه یا کل جامعه ما در این صدواندی سال رگه‌های بسیار جدی پوپولیستی دید. پوپولیستی به این معنا که یک حضور کژدیسانه اجتماعی است نه حضور نسبتا اصیل. «نسبتا» را نیز از این جهت می‌گویم که قصد ندارم با نمونه مثالی وبری (Ideal Type) به مساله نگاه کنم. اگر شما قصد دارید با یک شعار برخورد کنید باید احاطه معرفتی مناسبی داشته باشید. در غیر این‌صورت، رانه‌هایتان شما را به سمت وقایع سوق می‌دهد و رفتارتان کژدیسانه خواهد بود.
‌ ولی نکته این است که این احاطه معرفتی از پیش حاصل نمی‌شود و در روند تاریخی به‌دست می‌آید. تا چه حد احاطه معرفتی‌ای که از آن صحبت می‌کنید با نفس حضور در واقعه‌ای چون مشروطه گره‌خورده است؟
اجازه دهید به‌دلیل اهمیت موضوع بار دیگر بر این مساله تاکید کنم که بنا به حسیات عمومی مردم ما پیش و در حین مشروطه، آمادگی ایجاد وضعیتی پوپولیستی بیش از آن بود که یک انقلاب با شعارهای نسبتا مدرن محقق شود. اما پرسش شما این است: آیا ممکن است در حین این تعامل و در دیالکتیک بین کنش و وجود، ارتباط بهینه‌ای برقرار شود؟ به عقیده من این مساله اتفاق نیفتاد. در واقع، بخش‌هایی که از حالت پوپولیستی به وضعیتی نسبتا مطلوب استحاله پیدا کردند چندان برجسته نبودند. دلایل این مساله نیز روشن است: ما همیشه تحت‌فشار رفتار کرده‌ایم، یعنی همانند انقلاب فرانسه نتوانستیم همزمان زمینه‌سازی، بنیادسازی و نهادسازی کنیم و تجربه‌های خودمان را از انقلاب داشته باشیم. بلافاصله تحت فشارهای خارجی و بن‌بست‌های داخلی دوباره جریان مشروطه مسکوت شد تا جریان پوپولیستی دیگری ظهور کند. بنابراین اگر بخواهیم شعارها را از آن خودمان کنیم، خواه‌ناخواه باید از وضعیت خردستیزی پوپولیستی فاصله بگیریم. این مساله در مورد ما سخت اتفاق می‌افتد، زیرا فرصت آن را پیدا نکرده‌ایم. این تعبیر را درباره کلیت جامعه می‌گویم نه تک‌تک افراد و رگه‌های اجتماعی.
‌ و تحقق‌نیافتن شعارها و آگاهی‌نداشتن از ماهیت شعارها چه نسبتی با مساله‌ای که شما مطرح می‌کنید، دارد؟
ارتباط قابل‌توجهی دارد. ما هنوز عقبه‌ای در جامعه‌مان داریم و تا زمانی که جذب تعاملات و زیست جدید نشود، فشارپذیری و امکان تبدیل‌شدن وضعیت مدنی به پوپولیستی وجود دارد. امروز این فشارها کمتر از صدسال گذشته است، چرا که زیست جدیدمان بیشتر شکل‌ گرفته است. با این‌حال همچنان فشارها اجازه محک‌خوردن شعارها را نمی‌دهد. وضعیت و تجربه ما با انقلاب فرانسه یا آمریکا متفاوت است.
‌ما در صدر مشروطه از وضعیت شبه‌فئودالی به شرایط مدرن سرمایه‌دارانه گذر می‌کنیم، حال آن‌که بسترهای این گذار هنوز وجود ندارد. در بحث شما نیز بر همین شکاف و تبعات آن تاکید می‌شود. سوال این است که در کدام یک از انقلاب‌ها چنین شکاف‌هایی به چشم نمی‌خورد؟ برای مثال، مگر در انقلاب روسیه این فاصله و تاخیر و تعویق وجود ندارد؟
درست است که یک‌تاخیر در انقلاب مشروطه وجود داشت، اما مجدد تاکید می‌کنم که شعارها از آن ما نبود. ما به‌دلیل فاصله‌ای که از انقلاب مشروطه گرفته‌ایم نمی‌توانیم متوجه این مساله شویم. به‌عنوان مثال انقلاب‌های اروپایی و دموکراتیک1848 را در نظر بگیرید، شعارها متعلق به آنهاست. شعارها را تولید می‌کنند چراکه متناسب با زیست و سویه‌هایی است که در جامعه‌شان بروز می‌یابد. اما شعارهای مشروطه از آن ما نیست و این مساله را نمی‌توان صرفا به یک‌تاخر ظاهری ختم کرد. از زمان مشروطه به‌این‌سو هر 10،20سال یک‌بار حادثه‌ای رخ داده و فرصت درونی‌کردن شعارها را از ما گرفته است. ما در وضعیت پیشامدرن به‌سرمی‌بریم و شعارهای مدرن سرمی‌دهیم. نمی‌توانیم با طرح مساله تاخر این تضاد را رفع کنیم. به همین دلیل هر جامعه‌ای شبیه ما که در وضعیت پیشامدرن به سر ببرد و بخواهد تجربه مدرنیزاسیون را از سر بگذراند ولی فرصت تاریخی این تجربه را نداشته باشد، همواره امکان منحل‌شدن حیطه معرفتی‌اش در مطالبات پوپولیستی وجود دارد. به‌عنوان مثال ترک‌های عثمانی و تجربه آنها از این‌وضعیت را در نظر بگیرید. آنها با ما متفاوت‌اند، چراکه در آنجا دین و دولت با هم آمیخته است و هر دو همزمان با مدرنیته تجربه‌ورزی می‌کنند. اما در مورد ما دین و دولت در رقابت با هم هریک جداگانه قصد تجربه مدرنیته را داشتند.
‌ تا اینجا، شما با گفتار از بالا تاریخ انقلاب مشروطه را می‌خوانید ولی در عین حال به دنبال گفتار از پایین نیز هستید. تاکید بر اینکه شعارها ازآن ما نبود، نشان می‌دهد طبقات و جریان‌هایی که بیرون از آن اقلیت بودند، از ماهیت شعارها دور بودند. تناقضی جدی در این تعبیر دیده می‌شود. به‌این اعتبار که برای خواندن تاریخ از پایین، چاره‌ای جز خواندن تاریخ با گفتار مقابل نیست.
زمانی که به دنبال گفتار پایین از تاریخ هستیم، این به آن معنا نیست که با گفتار از پایین هم‌نظر و هم‌عقیده‌ایم بلکه هدف‌مان همدلی است. اتفاقا یکی از بن‌بست‌ها همین تناقضی است که شما به‌درستی به‌آن اشاره کردید. اگر من تاکید دارم که باید در مقطعی از گذر تاریخی بایستیم که مفاهیم از دست نرود، به‌همین جهت است. اما آن مفاهیم، امروز از دست رفته‌اند و ما نمی‌توانیم روایت پایینی را به‌درستی ارایه کنیم. اگر تا پیش‌ از این گمان می‌کردیم روایت از پایین را می‌توان نادیده گرفت، اکنون متوجه شده‌ایم که نباید از این تاریخ گذشت و حتی‌الامکان باید به‌آن نزدیک شد. ما نباید مشروطه را منحصر کنیم به‌چندشعار و جنبش و فتح مجلس و… . بلکه باید گذر ذهنی، حسی، زیستی و فکری مردم خودمان را ببینیم. چرا که این مسایل صرفا اموری تاریخی و سپری‌شده نیستند بلکه هنوز زنده‌اند و در ما حضور دارند. در همین ارتباط «کشف ذهن» یکی از موضوعاتی است که در چندسال اخیر در کلاس‌های دکتری به‌آن می‌پردازم. مقصودم شناسایی مواجهه ذهن ایرانی نسبت به پدیده‌های گذار در مقاطع مهم است. یکی از این امکان‌ها، ادبیات بود و باید بخشی از پرسش‌هایی را که اینجا مطرح می‌کنیم در ادبیات و داستان‌نویسی و رمان آن‌دوره دنبال می‌کردیم. عقبه ما باید در زیست جدید منحل شود. کشف ذهن ما باید در گذارهای مهم بر ما آشکار شود و متوجه شویم چه مولفه‌هایی از مشروطه به معنای زیستی همچنان وجود دارد.
‌چه مولفه‌هایی؟
به‌دلیل فشارهای خارجی ما نتوانستیم به عقلانیت مناسبی در جامعه دست پیدا کنیم. مولفه‌های پیشامدرن ما همچنان فعال‌اند یا شکاف بین دین و دولت باید صدسال پیش حل می‌شد.
‌شما گفتید اگر در ایران نیز دین و دولت در دوره قاجار و عصر مشروطه و زمانی که مواجهه ما با دنیای مدرن صورت می‌گرفت به هم آمیخته بود، امروز تجربه دیگری داشتیم. آیا ناکامی ایران در تجربه مدرنیزاسیون را از مشروطه بدین‌سو می‌توان در این عامل خلاصه کرد؟
نه، تک‌عاملی نیست، به‌عوامل دیگری نیز وابسته است. ما گزاره‌های کلی این اتفاق را برجسته می‌کنیم. فرض کنید انقلاب اسلامی را صدسال پیش تجربه می‌کردیم؛ به‌این اعتبار که آمیختگی دین و دولت با سیطره دین تجربه می‌شد. با چنین فرضی ما امروز شرایط دیگری داشتیم.
‌ با این اوصاف، آیا انقلاب مشروطه یک انقلاب شکست‌خورده است؟ آیا مشروطه از آرمان‌ها و مطالبات خود منحرف شد؟
اگر از شکست انقلاب صحبت می‌کنیم باید نشان دهیم از چه زاویه‌ای با این گزاره مواجه می‌شویم. ممکن است بگوییم برای اقلیتی که کوشیدند شعارهای مدرن را به شکلی از آن خود کنند، انقلاب مشروطه انقلابی شکست‌خورده است، اما درحقیقت زادو ولدی که صورت گرفت زادوولد طبیعی جامعه ما بود. جامعه‌ای با همه استعداد درونی‌، فشارهای خارجی و فشارپذیری‌ و مقاومتی که می‌توانست انجام دهد. هیچ انقلابی‌ای منحرف نشده است؛ اما این گزاره بدان معنا نیست که انقلاب‌ها در بهترین حالت‌شان به‌سرمی‌برند، بلکه به‌این معناست که با توجه به برآیند قوا و نیروهایی که شکل گرفتند نمی‌توانست جز این اتفاق بیفتد. به جبر تاریخ اعتقادی ندارم. پتانسیل گروه‌های مختلف که در تعامل با هم قرار می‌گیرند – اعم از پتانسیل اقتصادی، سیاسی، عاطفی، عقیدتی و هوشیاری افرادی که در انقلاب حاضر می‌شوند- حاصلش همان چیزی است که بروز می‌کند. به گمانم با توجه به پتانسیل‌های موجود، اندک شعارهایی که وارد جامعه ما شد همان بود که اتفاق افتاد. در واقع اگر انقلاب مشروطه را از زاویه استعداد خودش بسنجیم، شکست‌خورده نیست.
‌ولی پتانسیل‌های دیگری نیز وجود دارد. پس اگر از شکست صحبت می‌کنیم، مقصودمان پتانسیل‌هایی است که اتفاقا کاملا امکان‌پذیر بودند اما تحقق نیافتند. بنابراین نمی‌توان گفت برآیند قوا و نیروها لزوما همین خروجی را می‌توانست داشته باشد.
نه، بحثم به معنای جبری‌بودن نیست. ما از زاویه خرده‌پتانسیل‌ها می‌توانیم انقلاب را داوری و از شکست و پیروزی آن صحبت کنیم. ولی از زاویه برآیند پتانسیل‌ها، انقلاب شکست نخورده بلکه آنچه را درون خود دارد، برون‌ریزی کرده است. اگر خرده‌پتانسیل‌ها در وضعیت و شرایط دیگری می‌توانستند غالب شوند، مسلما برون‌ریزی دیگری داشتیم. نمونه نزدیک این مساله انقلاب اسلامی است. نیروهایی که در سال57 حضور داشتند بخشی از خرده‌پتانسیل‌ها هستند، اما پتانسیل دیگری که بعدها می‌آید و ازسوی عقبه انقلاب فعال می‌شود و همه خرده‌پتانسیل‌ها را کنار می‌زند، برآیند کلی انقلاب محسوب می‌شوند. حال می‌توان نشان داد که آیا برآیند کلی شکست‌خورده است؛ به نظر من نسبت به امکان‌های اجتماعی شکست‌خورده نیست بلکه نسبت به شعار فلان خرده‌پتانسیل شکست‌خورده است.
‌ اما رو آمدن هر خرده‌گفتار و کنار رفتن دیگری می‌تواند تصادفی باشد.
چندان تصادفی نیست. یک خرده‌گفتار که در اقلیت قرار دارد می‌تواند با یک استحاله مناسب به گفتار غالب بدل شود. به این اعتبار، انقلاب یک امر مختوم و تمام‌شده نیست. برای مثال، آن اندک بازرگانان، درباریان و روشنفکران که دغدغه‌های اجتماعی عمیق‌تری داشتند و در صدر مشروطه اقلیت بودند، ممکن است پنجاه‌سال بعد به اکثریت تبدیل شوند. اما مادامی که از زاویه مجموع امکانات به انقلاب نگاه کنیم، انحراف صورت نگرفته است.
‌ اگر از منظر امروز به وقایع آن دوره بنگریم، برآیند قوا به چه صورت بود که منجر به انقلاب مشروطه شد؟
باید نشان داد اکثریت جامعه ما به جهت اقتصادی در چه وضعیتی هستند؛ روستایی، عشیره‌ای، متمرکز در شهرهای کوچک یا شبه‌روستا و… می‌توان گفت شعارها تحقق پیدا نکرد اما نمی‌توان گفت انقلاب‌ شکست خورد، چراکه ممکن است همان شعار به بستری بدل شود که در زمان دیگری تحقق پیدا کند. به‌عنوان مثال، فاتحان تهران به‌لحاظ اجتماعی و فکری چه کسانی هستند. بختیاری‌ها، تنکابنی‌ها، ستارخان و باقرخان که لمپن هستند. در اینجا قصدم اهانت نیست، بلکه خاستگاه اجتماعی آنها را برجسته می‌کنم. مسلما فاتحان تهران نمی‌توانستند از شعارهای مدنی دفاع کنند. اگر فاتحان تهران نیروهای مدنی بودند، در آن‌صورت می‌توانستیم از پتانسیل‌های دیگری صحبت کنیم.
‌ کدام مواجهه با دیگری غریبه (که برای ما جهان مدرن بوده) و کندن از مناسبات قدیم، بدون درد و رنج است؟
قصد ندارم بگویم انقلاب بدون درد و با یک زایمان ساده صورت می‌گیرد. اما این زایمان می‌تواند به دوصورت رخ دهد: ممکن است به‌دلایلی، مفاهیم و مناسباتی جدید در جامعه شکل بگیرد که تولید خود آن جامعه باشد؛ اما در عین‌حال نیز ممکن است مفاهیم در جای دیگری شکل گرفته و به استحکامی نیز دست یافته باشد و آنگاه جامعه دیگری را متلاطم کند. این دردها متفاوت است.
‌ چگونه می‌توان به بیان شما این درد را از آنِ خود کرد؟
همراه با انقلاب مشروطه نقطه ثقل درونی جامعه ما در حال جابه‌جایی و ازدست‌رفتن بود. به گمانم ما جزو جوامعی هستیم که امکان درک گام‌به‌گام و از آن خودکردن مفاهیم را نداشته و نداریم. اگر تاکید می‌کنم شعارهای مشروطه باید ازآنِ خودمان شود، منظورم تک‌تک شعارها نیست. به هر صورت ما به‌تدریج متوجه شدیم که نقطه‌ثقل عدالت در جامعه، مورد نیاز ماست. حال در صدر مشروطه عدالت به یک شکل تعبیر می‌شد و امروز به‌گونه‌ای دیگر.
‌ در تاریخ‌نگاری مشروطه تا چه حد به فاصله میان بسترهای مادی جامعه عصر مشروطه و خواسته‌های مشروطه پرداخته شده است؟
بستگی به تاریخ‌نگاری‌ها دارد. تاریخ‌نگاری‌های دست‌اول که خود شاهد انقلاب مشروطه بودند قاعدتا به دلیل نزدیک‌بودن به حادثه و همچنین ذی‌نفع‌بودن در این اتفاق، نمی‌توانستند درک امروز را از انقلاب مشروطه داشته باشند. در مقابل تاریخ‌نگاری‌های دست‌دومی – نظیر تاریخ‌نگاری کسروی- داریم که از برخی شعارها و گرایش‌ها جانبداری می‌کردند و نمی‌توانستند با همدلی به این واقعه نگاه کنند. به‌نظرم همچنان جای بحث مستوفی خالی است. به‌این معنا نه‌تنها نیازهای اعتلایافته مشروطه همچنان نیازهای ماست بلکه پرسش‌ از آن نیز همچنان پرسشی اساسی برای ماست.
‌شما می‌گویید فاتحان تهران نیروهای مدنی نبودند. اما یکی از خوانش‌های متفاوت از تاریخ مشروطه، یعنی «مشروطه ایرانی» حتی پا را فراتر می‌گذارد و تاکید می‌کند «روشنفکران و متفکران تجددطلب در صدر مشروطه به تقلیل‌دادن اساسی‌ترین اصول و مبانی مدرنیته غربی دست یازیدند». آیا شما با این نگاه موافقید؟ اگر از این زاویه به انقلاب مشروطه نگاه کنیم، در‌ آن‌صورت باوجود طبقات پایین حتی نیروهای مدنی و روشنفکران نیز از انقلاب جا مانده‌اند.
به همان اقلیتی که در ابتدای گفت‌وگو عرض کردم، بازگردیم. اقلیتی که درکی از مشروطه و برخی نهادهای مدرن داشتند. درک انقلاب، فردی نیست بلکه باید در جامعه‌شناسی معرفت شکل بگیرد. در واقع درک از انقلاب مشروطه باید در کلیت اجتماع شکل بگیرد. در آن دوره این امکان وجود نداشت. حال اگر بگوییم به دلیل وجود چنین ضعفی «بچه و تشت را با هم دور می‌اندازیم»، به نظرم اشتباه است، این بچه هرقدر هم نحیف باشد، بخشی از تجربه تاریخی ماست و ممکن است در برهه دیگری دوباره صورت استعلایافته آن را تجربه کنیم.
انقلاب در ایالات و ولایات دیگر

فارس در تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطیت

کاوه بیات

اگر آذربایجان را مستثنا کنیم که به دلیل نقش تعیین‌کننده‌اش در نهضت مشروطه با انتشار آثاری چون «انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز» حاج محمدباقر ویجویه (تبریز، 1326 هـ.. ق) در همان مراحل اولیه نهضت در تدوین تاریخ مشروطیت نیز پیشگام بود، تاریخ‌نگاری مشروطیت تا اندک زمانی پیش، اصولا یک تاریخ‌نگاری مرکز‌محور بوده است. بخش اصلی منابع و مآخذ این واقعه در تهران و براساس تحولات جاری در آن حوزه تدوین شده است و اگر هم از رخدادهای مشابه در دیگر ایالات و ولایات سخنی به میان می‌آید، گزارش‌هایی است مبتنی بر مکاتبات یا بیشتر، تلگراف‌های واصله از ولایات به مرکز. گزارش‌هایی چون تلگراف‌های «انجمن اتحادیه فارس» در بهار 1325 هـ.. ق بر ضد قوام‌الملک که گفته می‌شد بر ضدمشروطیت وارد کار شده است. مدت‌ها یا شاید به عبارت دقیق‌تر حدود یک قرن طول کشید تا از مرحله بازتاب حوادثی از آن دست در مرکز، گامی فراتر نهاده شود و از آنچه در خود این ایالات و ولایات (و در این مورد بخصوص، فارس) گذشت تصویری فراهم آید. به همین دلیل اگر هم در سال 1359 به همت شادروان دکتر جهانگیر قائم‌مقامی مجموعه‌ای از اسناد و مکاتبات تحت عنوان «نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت ایران» (تهران، مرکز ایرانی تحقیقات تاریخی) منتشر شد که بر گوشه‌ای از مخابرات تلگرافی شیراز- تهران در سال‌های 1323 و 1324 ناظر بود، آن را بیشتر می‌توان مکمل و متمم سنت پیش‌گفته تلقی کرد تا پیش‌درآمدی بر تغییر وضع.
اگرچه انتشار رسایلی چون «نگاهی به تحولات فارس در آستانه استبداد صغیر» به کوشش محمدباقر وثوقی و کورش کمالی‌سروستانی را در سال 1377 (شیراز: بنیاد فارس‌شناسی) و حتی بخش‌هایی از «خاطرات سردار فاخر حکمت» را به کوشش سیف‌الله وحیدنیا (تهران: نشر البرز، 1379) می‌توان به سرآغاز یک تلاش جدید بر شکل‌گیری نگاهی از درون و نه صرفا بازتاب تحولات ایالات و ولایات در مرکز تعبیر کرد ولی حرکت اساسی از اوایل دهه 1380 و با انتشار آثاری چون «تحفه نیر؛ یادداشت‌های عارف آزادیخواه شیخ عبدالرسول نیر شیرازی» آغاز شد (به تصحیح و توضیح دکتر محمد یوسف نیری، شیراز: بنیاد فارس‌شناسی. 1383)، بخش‌های اولیه این رشته یادداشت‌های ارزشمند به توضیح تحولاتی اختصاص دارد که پیش‌تر فقط از بازتاب آنها در مخابرات تلگرافی پیش‌گفته اطلاع داشتیم. با انتشار یادداشت‌های روزانه میرزاعلی اصغر‌خان حکمت شیرازی تحت عنوان «ره آغاز حکمت» به کوشش دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی ماخذی در دسترس پژوهشگران قرار گرفت که از لحاظ توصیف فضای فکری و نظری حاکم بر فارس در آن دوره ماخذ بی‌نظیری است. در این کتاب دو جلدی که مکمل بخش‌هایی دیگر از یادداشت‌های حکمت است که پیش‌تر به همت آقای دبیرسیاقی منتشر شد – «ره‌آورد حکمت» (1379) و «ره‌آموز حکمت» (1382) – و همچنین یادآور کج‌سلیقگی تشکیلات پیشین ارشاد که مانع از انتشار مجلات بعدی آن شدند (ره‌انجام حکمت)، گوشه‌هایی از تحولات فکری و اندکی هم سیاسی فارس در خلال سال‌های 1326 تا 1331هـ. ق، از منظر یک محصل و دانش‌آموز علاقه‌مند به کسب معارف امروزی در کنار تحصیلات قدیمه، ثبت شده است (تهران: انتشارات خجسته، 2 جلد، 1384). اگرچه میرزاعلی‌اصغرخان بنا به نوعی نگاه محافظه‌کارانه – برخلاف پسرعمویش سردار فاخر- هوادار مشروطه نبود ولی یادداشت‌های وی از آن دوره برای شناسایی تحولات جاری در فارسِ آن زمان اهمیت دارد. جدای از خاطرات «پیر روشن‌ضمیر» که به یادداشت‌های محمدحسین استخر، مدیر روزنامه «استخر» از تحولات فارس در فاصله انقلاب مشروطه تا عصر پهلوی اختصاص دارد (به کوشش مسعود شفیعی‌سروستانی، شیراز: آوند اندیشه، 1388) دیگر آثار منتشر‌شده در این حوزه بیشتر به تدوین اسناد و مدارک ذی‌ربط اختصاص دارند. آثاری چون «اسناد فارس در دوره دوم و سوم مجلس شورای ملی» به‌کوشش منصور نصیری‌طیبی (تهران: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 1389) که انتخابی است از میان اسناد و گزارش‌های محفوظ در بخش عرایضِ اسناد برجای‌مانده از مجلس شورای ملی و از آن مهم‌تر «فارس از مشروطیت تا جنگ جهانی اول» به کوشش محمدعلی رنجبر (تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی، 1389) که بخشی از اسناد موجود در سازمان اسناد ملی را تحت پوشش دارد.
بر اساس چنین اسناد و خاطرات منتشرشده‌ای و همچنین آرشیوهایی چون اسناد بایگانی وزارت امورخارجه که کم‌و‌بیش در دسترس پژوهشگران قرار گرفته‌اند امکان تدوین و نگارش تحقیقات و بررسی‌هایی جدید در این حوزه شکل گرفته است که آثاری چون «ایالت فارس و قدرت‌های خارجی» و «انقلاب مشروطیت در فارس» به قلم منصور نصیری‌طیبی (تهران: مرکز اسناد و تایخ دیپلماسی، [به ترتیب] 1384 و 1386) از نمونه‌های منتشرشده آن است.
جدای از امیدواری به حفظ و دسترسی بعدی به اسناد و خاطرات مربوط به دوره موردبحث که احیانا هنوز در مجموعه‌های خانوادگی محفوظ مانده‌اند، مهم‌ترین حوزه‌ای که می‌توان و باید برای گردآوری و انتشار آنها اقدام کرد – ترجیحا به‌صورت دیجیتال – جراید آن دوره هستند که از لحاظ کمیابی، حکم نسخ خطی را دارند. نشریاتی چون روزنامه «اخوت شیراز» که چند شماره‌ای از آن به پیوست «نگاهی به تحولات فارس در آستانه استبداد صغیر» (پیشین) منتشر شده است و از اهمیت تاریخی جرایدی ازاین‌دست، نمونه‌ای به دست می‌دهد.
در این یادداشت کوتاه، از «فارس» به معنای جدید و امروزی آن یاد شد؛ حوزه‌ای که پیش‌تر ولایاتی چون کهگیلویه و بویراحمد، بنادر جنوب و… را نیز دربرمی‌گرفت. از لارستان هم باوجود برجای‌ماندن آن در چارچوب اداری استان فارس سخنی به میان نیامد. از میان آن دو حوزه پیشین، در حوزه بنادر تحرکات تاریخ‌نگاری جدید از مدت‌زمانی پیش از فارس آغاز شده است و حوزه کهگیلویه‌وبویراحمد هنوز در آغاز راه است. لارستان نیز به یمن اهمیت‌یافتن بحث سیدعبدالحسین لاری و درواقع بیشتر به همت تلاش‌های دکتر محمدباقر وثوقی، پژوهشگر اصلی این حوزه از مدت‌‌زمانی پیش موضوع تحقیقات جدید تاریخی بوده است و تا حدودی نیز کازرون. بررسی دقیق‌تر جوانبی چند از این مضامین، مجال دیگری می‌طلبد اما همین نگاه مختصر به پاره‌ای از دگرگونی‌های پیش‌آمده در حوزه مطالعات مشروطیت فارس، از امکان شکل‌گرفتن نوعی نگاه دقیق‌تر به تاریخ معاصر ایران حکایت دارد که پیش از این بیشتر بر نوعی نگاه تهران‌محور استوار بود و طبعا ضعیف و نارسا. شاید یکی از مهم‌ترین نکات نهفته در اسناد و مدارک نویافته، کمرنگ‌بودن مفهوم مشروطه به معنای یک نگاه و خواسته جدید سیاسی در کل تحولات موردبحث باشد و تداوم مجموعه‌ای از کشمکش‌های قدیمی ریشه‌دار بین حاشیه و پیرامون – حوزه‌های ایلی و شهری – در یک‌سو و کشاکش‌های محلات مختلف شهری در خود شیراز، در سوی دیگر که در این دوره به نام مشروطه‌خواهی یا ضدیت با مشروطه ‌جریان داشت. این حوزه نیز مانند بسیاری از دیگر مضامین مربوط به تاریخ معاصر ایران هنوز بررسی‌های جامعی را طلب می‌کند و رضایت‌دادن به مختصر داده‌ها و دانسته‌های موجود، جز رضایت به کم‌دانشی، تعبیر دیگری برنمی‌تابد.
مکتوبی از دوره استبداد صغیر

«حق دفع شر و قیام بر ضد ظلم»

به کوشش علی قیصری

سقوط مجلس اول و تخریب ساختمان آن به فرمان محمدعلی‌شاه در تابستان 1326 هـ . ق. (1908 م.) تحرک جدیدی در میان مشروطه‌خواهان ایران به وجود آورد و بسیاری از آنان را در راه خود مصمم‌تر ساخت. نوشتار حاضر، که فاقد نام نویسنده است، نمونه‌ای از همین دور جدید در مبارزه با استبداد و کوشش در برچیدن سلطنت استبدادی است. نویسنده در توجیه سیاسی و اخلاقی موضع انقلابی خود شواهدی از مبارزات ضداستبدادی در ایران و ممالک اروپایی می‌آورد و پیداست که با تاریخ سیاسی اروپا آشنایی دارد و جنبش مشروطیت ایران را نیز از جنس انقلابات مشروطه و ضد سلطنت مطلقه در دنیای جدید می‌داند. همچنین ارجاعاتش به مفاهیمی مانند حقوق «طبیعیه»، «معینه» و «بشریه» نشان از آشنایی او با ذهنیت و زبان رایج در ادبیات مشروطه‌خواهی و انقلابی آن دوره دارد. متن حاضر در ابتدا به صورت جزوه کوچکی به ابعاد 17در 10سانتیمتر در سال 1326 هـ . ق. (1908 م.) در اسلامبول به چاپ رسید. با استناد به خود متن، می‌توان تاریخ نگارش آن را حدودا سه‌ماه بعد از وقایع بمباران مجلس، که در روز سه‌شنبه 23 جمادی الاول 1326هـ .ق. (23 ژوئن 1908 م.) صورت گرفته بود، دانست. در اینجا نظر به محدودیت‌های روزنامه از نظر حجم مقالات، گزیده‌هایی از متن به نظر علاقه‌مندان می‌رسد. متن کامل با توضیحات به صورت جداگانه انتشار خواهد یافت.

حق دفع شر و قیام بر ضدظلم
قیمت این نسخه که آخرین چاره و اولین درد بدبختی ایرانیان است جنبش قلبی خوانندگان و تحریک حس ملی ایشان است و از هرکس تمنای تجدید طبع و انتشار آن را دارد.
اسلامبول سنه 1326 ه. ق.
هو الغالب
«حق دفع شر»
چه وقت است که یاغیگری و شورش حق و مقدس می‌شود؟
در نزد ارباب علم هویدا و در انظار صاحبان بصیرت پیداست که هر ذی‌نفسی تا حدی که به حقوق دیگران بر نخورد حق دارد در مقام جلب نفع و دفع شر از وجود خود برآمده [و] حتی‌المقدور نگذارد حقوق طبیعیه وی پایمال و مستهلک گشته [و] اقدام در حفظ و قیام بر ضد ظلم از تکلیفات ضروریه هر فردی از افراد ناس است.
و همچنین هر ملتی که خود را اسیر چنگ استبداد و در تحت فشار ظلم و بیداد دیده احساس به زجر و اذیت خویش نماید البته محق است که جنبش و مقاومت نموده بساط ستمکاری را به هر نحوی که تواند بر چیده [و] اساس عدل و داد را به جای آن برپا و برقرار نماید.
برای استقرار و پایداری خاندان سلطنتی لازم است که نیات و اعمال سلطان بر وفق قوانین عدل و داد [باشد] و طینت وی از هر گونه بدخواهی و ظلم عاری و بری بوده تا سلطان مقدس و پادشاه محترمش خوانند.
ولی هرگاه سلطانی ملاحظه قانون اساسی یعنی قانون عدل و داد را ننموده و از حدود معینه تخطی ورزیده [و] قوانین و حقوق بشریه را که هر فردی از افراد [در آن] سهیم و مجبور به حفظ آن است [را] پایمال نموده و از میان بردارد، در این صورت برای چنین سلطانی اساس وقع و احترام خراب و مبنای تقدس وی منهدم گشته [و] از هر نوع جنایتکار روسیاهی پست‌تر و جلوگیری از اعمال وی لازم بلکه در صورت ناچاری دفع وجود او بر هر فردی از افراد حتم و واجبِ عینی می‌شود.
حق مقاومت و هجوم قومی بر ضد حکومت مستبده شبیه به حق جلوگیری از اعمال یک نفر شریری است که تجاوز به حقوق دیگران کرده و [به] همان قسم که شخص در هنگام مهلکه و گرفتاری به‌هیچ‌وجه نباید صرف نظر از وجود خود نموده و در غایت بی‌همتی جان را تسلیم قاتل نماید، به همان‌طور یک ملتی نیز نباید در کمال اطاعت و انقیاد تن به زیر بار ظلم و استبداد داده [و] تحمل ذلت و مشقت نماید.
اهالی هر مملکت و مردم هر ولایتی چه منفردا و چه مجتمعا حق مقاومت و هجوم بر ضد ظلم داشته [و] هیچ حکم و قانونی نیست که ممانعت از این اقدام مشروع نموده و این حق ثابت بنی نوع بشر را باطل نماید.
از ازمنه قدیمه حق مقاومت و هجوم ملت بر ضد سلاطین جابر همه وقت ثابت و مسلم بوده [و] اهالی هر مملکت وقتی که حکمران ایشان پا از خط عدالت بیرون نهاده و دست تعدی بر می‌گشاد وی را گرفته و حبس نموده [و] دیگری را به مسند حکومت نشانده بلکه اغلب به عزل و حبس نیز اکتفا نکرده حق داشتند که به حکم قانون محاکمه نموده و مجازاتش دهند.
در تمام شهرهای یونان مجسمه و هیکل اشخاصی که جان خود را در راه آزادی وطن و حریت هم‌وطنان فدا می‌نمودند زینت‌بخش معابد و اماکن شریفه قرار داده [و] احترام این‌گونه مجسم‌های غیرت را از جان و دل مرعی و همه وقت منظور می‌داشتند.
ایرانیان قدیم همین که از ظلم حاکم خود سر به ستوه آمده و عرصه بر ایشان تنگ می‌شد، جمعیت نموده و آن جبّار ستمکار را به زور از زبر تخت به زیر کشیده [و] دیگری را که مایل به اجرای قوانین عدالت بود بر مسند حکمرانی نشانده و به سلطنتش می‌خواندند.
افسانه ضحاک را همه‌کس شنیده که چگونه آن ناپاک را عاقبت ایرانیان به خاک هلاک در انداخته و فر فریدون را به اوج سماوات برده، اردوان ظالم را مقتول و اردشیر بابکان را به پادشاهی قبول کرده، با خسرو پرویز نیز همین معامله را نموده و پس از حبس و قتل، تاج و تخت سلطنت به پسرش شیرویه تسلیم شد.
و کلیتا هر وقت پادشاهی از خط مستقیم عدالت منحرف گشته و در طریقه معوج ظلم پا می‌نهاد فورا در مقام اعتراض بر آمده و اگر به نصیحت وزرا و موبدان گوش نداده و ترک اعمال سیئه نمی‌نمود به کلی چشم از او پوشیده و مسلوب‌الاختیارش می‌نمودند.
اگر خواسته باشیم اسامی پادشاهان ظالمی را که از عهد قدیم تا به عصر جدید ایرانیان کشته و معزول کرده یا از مقام حکومت رانده و تبعیدشان نموده‌اند همه را در اینجا نوشته و شرح دهیم مقاله زیاد طولانی گشته، همین قدر متذکر آن می‌شویم که در قرون اخیره و نزدیک به زمان ما پادشاه ذی‌جاهی مثل نادر شاه افشار را با وجود آن همه اقدامات شایان و فتوحات نمایانی که در صفحه روزگار از خود به یادگار گذاشته و بلااغراق نجات‌دهنده ایران و زنده‌کننده تاج و تخت کیان شده بود، به محض آن که دست از شیوه عدالت برداشته [و] بنای ظلم و ستم را نهاد نتوانست از چنگ انتقام گریخته شبانه در خیمه‌اش ریخته و خونش را به خاک هلاک درآمیخته.
چندی بیش پس از وی طول نکشید، آقا محمد خانی را که بانی سلسله قاجار و سرمنشأ این همه بدبختی و ادبار بوده به کیفر اعمال وحشت‌انگیز و افعال قساوت‌آمیزش رسانده و صفحه گیتی را از وجود او که مبدأ پستی و مصائب حالیه ایران و ایرانیان است پاک کرده و پرداختند.
قضیه ناصرالدین شاه و نتیجه آن همه جلوگیری‌های وی از علم و تربیت و کیفیتِ پنجاه سال سلطنت او را که جز حظ نفس خود و بستن چشم و گوش مردم چیز دیگری نبود، همه‌کس دیده و دانسته و مآل حالش معلوم بوده [و] حاجت به نوشتن نیست.
در هر صورت حالیه از مراتب تفأل و تطیر قطع نظر کرده و به ذکر مطلب می‌پردازیم…
مختصرا این حق ثابتِ مشروع را که عبارت از حق دفع شر و از وظائف اصلیه انسانیت است باید در قانون اساسی و نظامنامه هر حکومت متمدنه در فصل مخصوصی نوشته و قید نمود. لکن به عقیده ما بهتر آن است که به جای ثبت بر صفحه کاغذ، بر لوح خاطر و زمینه قلوب محکوک و در اذهان و عقاید جایگیر گردد تا به مراتب اقوی و به درجات کثیره مفیدتر باشد.
و هر گاه بخواهیم دلایل اثبات این حق و شواهد آن را ذکر کنیم سخن به حد اطناب کشیده و چندین مجلّد کتاب کفایت شرح آن را نخواهد نمود. همین‌قدر اطلاع بر این نکته لازم است که هر گاه جنبش و هجومی به حصول نتیجه گشته و ملت به مقصود و مرام خویش نائل و موفق شد، همه کس آن را انقلاب یا رولوسیون نام نهاده و از جمله حرکات صحیحه و اعمال پسندیده دانسته [و] تمجید و تحسین می‌نمایند.
وقتی که ملتی در مقام اقدام به این حرکت بر آمده و برای مدافعه آزادی خویش قیام می‌نماید باید از طرفی آثار ظلم و استبداد بدکاران به شدت واضح و از طرف دیگر اسباب پیشرفت کار به اندازه‌ای موجود و فراهم باشد که مستبدین نتوانند در برابر هیجان ملی اشتباه کاری و مقاومت نموده [و] آن را ساکت و خاموش نمایند.
فلاسفه عصر هیجدهم [م. ]، قبل از ظهور رولوسیون کبیر فرانسه، ابتدا اذهان مردم را از افکار عالیه پرنموده و عشق آزادی و عدالت را در قلوب ایشان انداخته و خوب متمکن و جایگیر ساخته و بعد از آن‌که سوءعاقبت استبداد و وخامت ظلم و شئامت جهل را به اغلب مردم حالی کرده و به ضربت‌های متمادیه متوالیه اساس جور و نادانی را به درجه کافیه مرتعش نمودند، تا یک دفعه به اندک حرکت و هجوم مختصری ریشه آن از بیخ کنده و به باد فنا داده شد.
مشروطه‌طلبان دولت عثمانی نیز قبل از وقت اذهان و قلوب عامّه و مخصوصا صاحب منصبان نظامی و لشگریان را که عمده قدرت در دست ایشان بود از عشق ترقی و سودای حریت پر کرده و آن‌ها را با ملت‌پرستان همدست کرده بعد از آن یکدفعه خروج نموده و کار را انجام دادند.
و باید دانست که بهترین انقلابات انقلابی است که در پایتخت مملکت ظاهر گشته و قیام بر ضد ظلم [را] از آن‌جا شروع نماید. چنانکه اگر [مشروطه‌خواهان] به جای این سه ماه ایستادگی و این همه مردانگی‌های غیرتمندان و مجاهدین تبریز، فقط سه روز در طهران مقاومت نموده و مانند اهالی آذربایجان عاقبت‌بینی کرده مقداری از حمیت و غیرت ملی خود را بروز می‌دادند، یقینا منجر به نتیجه نیک گشته و در کمال سرعت مقصود به چنگ می‌آمد.
آیا ملت ایران در روز سه شنبه بیست و سیم شهر جمادی الاولی سنه 1326 با آن هیاهو و صداهای شلیک توپ و تفنگ باز از خواب غفلت بیدار و از مستی جهل هشیار نگشته و ملتفت نشده است که کار به جای باریکی کشیده و موقع بسیار تنگ شده [و] هر گاه واقعا اقدام فوری بر ضد ظلم نکرده و در مقابل استبداد که با کمال شدت شعله‌ور شده است حمله و هجومی نیاورد به فقط ناموس و عزت ایرانیان در مورد انهدام و زوال است بلکه بعد از این در انظار جمیع امم و ملل تا حدی که بیش از آن تصور نشود خوار و ذلیل گشته [و] آن جزئی اسم و اعتبار تاریخی هم که تاکنون داشتند از میان رفته و تکذیب خواهد شد.
اشخاصی که دارای بعضی قدرت‌ها شده[اند] مثلا مطالب حقه خود را می‌توانند بدون هیچ‌گونه ترس و واهمه[ای] گفته [و] باکی نداشته باشند و با کمال وضوح عقیده خود را در باب ایران اظهار می‌کنند [و] با صدای بلند فریاد زده و می‌گویند:
که امروز علت اصلی این همه مفاسد و بالاترین بدبختی ایران وجود یک نفر است و آن یک نفر شخص محمد علی شاه است که موقع را به چنگ آورده، یعنی از طرفی دلسردی مردم را نسبت به مجلس که فی‌الحقیقه به تحریکات او بعضی اقدامات بی‌موقع نموده بود، کاملا احساس کرده و خوش وقت شده، [و] از طرف دیگر بعضی خیالات و عقائدی را که تا حدی مانع از انجام بعضی مطالب توانند شد پایمال نموده و دفعتا مکنونات خاطر و فطرت خویش را بروز داده تا حدی که به حکم علما و پیشوایان روحانی که از دین رسمی و عمومی ایرانیان نیز خارجش نمودند ابدا اعتنا نکرده کان لم یکن انگاشت!
رشته‌ای که او را به ملت وصل نموده بود به کلی بریده و مقطوع و به واسطه اقدامات وی طوری شد که اگر این یک جزئی مقاومت تبریزیان نبود مشت ایران و ایرانیان به کلی باز گشته [و] ذلت و ننگ این یک دسته مسلمانان در برابر انظار خارجه به درجاتی می‌رسید که مافوق آن در تصور نیاید.
امنیت مسلوب، اموال منهوب، مذهب پایمال، جان‌ها در خطر، خانه‌ها غارت، اشراف و تربیت‌شدگان محبوس و مقتول یا آواره گشته، مکانی را که فرقه شیعه آن را خانه خدای خود می‌دانند محل بستن ستور شده، عکس آن را برداشته اینک در روزنامجاتِ مصوّر فرنگستان به نظرها رسانده، دینداری و غیرتمندی ایرانیان را نشان می‌دهند.
بر همه کس واضح است که قلب ماهیت و تغییر طبیعت محال [است] و تا این شخص [یعنی محمدعلی شاه] بر مسند حکمرانی نشسته و اسم سلطنت شش هزار ساله ایران را بر خود بسته است همه روزه اغتشاشات و خرابی‌ها به عمل آمده، کارهای ملک و ملت اصلاح نگشته و امید خیری باقی نخواهد بود [و] در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.
تکلیف واجب مردم امروز این است که همگی یکدل و یکزبان گشته یا فردا فرد در این جاده جانبازی کنند که ودیعه ملی یعنی سلطنت را از او باز ستانده و قوه اجرائیه را همه وقت امانتا در دست کسانی بسپارند که در امانت خیانت نکرده تا بتوانند از ذلت و محنت خلاص شده و نگذارند ضرب‌المثل تمام دنیا واقع گشته اسم ایرانیگری و شیعه بودن اسباب جلب و توهین باشد.
ای اهالی طهران، ‌ای مردمان عراق [مراد نواحی مرکزی و غرب ایران است] و یزد و کرمان،‌ای شجاعان شیراز و سیستان و خراسان، ‌ای وطن‌پرستان گیلان و مازندران و همدان، ‌ای شیعیان قم و کاشان و اصفهان،‌ای غیرتمندان کرمانشاه و کردستان و لرستان،‌ای شیرزنان این بلاد و بلاد دیگر، آیا می‌دانید امروز چه روزی است که شماها از اثر ترس و هراسی که فی‌الحقیقه واقعیت ندارد چنین ساکت نشسته و در حالت بهت و بی‌حرکتی فرو رفته‌اید؟
امروز روزی است که حیات ملت و استقلال ناموس و مذهب و بقای عزت و شرف شماها تماما در معرض خطر و در شرف زوال است.
امروز روزی است که روح ایران و وطن مهربان شما با ناله جانسوز فریاد زده و می‌گوید: ‌ای فرزندان من، ‌ای منتسبین این آب و خاک، ‌ای پیروان مذهب جعفری، دینداری و غیرت شما چه شد!
اکنون وقت عمل و موقع کار است که در مقابل ظلم قیام نموده و در مطالبه حقوق سیاسی خود آخرین سعی و اهتمام خویش را به کار برید تا چنانکه حتمی و مسلمی است فائق آمده، آن وقت تمام ملل عالم از شماها تعریف و تمجید نموده و زبان مدح و ستایش شما را گشوده این آثاری را که قرن‌ها طول می‌کشد تا موقع بروز آن‌ها به دست‌اید در صفحات تاریخ به یادگار نهاده اسم یک یک از افراد خود را شهره آفاق نمائید.
این اشتباه عظیم را از سر بیرون کرده و مطمئن باشید که هیچ دولت دیگری در مقام جلوگیری و ممانعت از این حق مشروع شما بر نیامده و نخواهند برآمد، مخصوصا در صورتی که فریاد دادخواهی از اغلب نقاط ایران بلند شده و بعضی از آثار تبریزیان در سایر ولایات نیز بروز نماید.
ببینید اهالی تبریز چگونه گوی شرافت و افتخار را ربوده و پایه شأن و مقام ستارخان و باقرخان و سایر جانبازان به چه درجه بلند شده [و] آوازه نیکنامی و شجاعت ایشان تمام عالم را گرفته [و] بچه‌های کوچک فرنگستان اسمشان را دانسته و عکس آنان را شناخته [و] به یکدیگر نشان می‌دهند.
تا زود است دنبال رفتار ایشان را گرفته و نگذارید بر خلاف آنچه از فرقه شیعه و نژاد ایرانی منتظرند بروز نموده و به کلی رسوا شوید.
باری امروز ساکنین تمام کره ارض و صفحات تاریخ روزگار منتظرند که نتیجه اقدامات شما را دیده و نوشته و مشاهده می‌کنند که در این شدت بحران و حدّت انقلاب چه قسم رفتار کرده مال، حال و عاقبت امر خود را به چه نقطه[ای] منجر خواهید نمود.
و بالاخره امروز وطن از فرد‌فرد ایرانیانی که در داخله یا در خارجه هستند متوقع است که هر یک تکلیف خود را به عمل آورده و در استرداد حقوق خویش به هر نحوی که توانند کوتاهی و مسامحه ننمایند.

تاریخ‌نگاری مشروطه از منظر اقتصاد سیاسی در گفت‌وگو با احمد سیف

زورگیری حاکمان و دلال مسلکی، اقتصاد را زمینگیر کرده بود

علی سالم

احمد سیف محقق و استاد اقتصاد دانشگاه استانفوردشر انگلستان گرچه سال‌هاست در ایران زندگی نمی‌کند، اما همواره نشان داده وقایع و تحولات سیاسی ایران را با حساسیت دنبال می‌کند. از او تعداد زیادی مقاله، تالیف و ترجمه درباره اقتصاد، سیاست و تاریخ مشروطه به زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است. «قرن گم‌شده، اقتصاد و جامعه ایران در قرن نوزدهم»، «در انکار خودکامگی، چندمقاله درباره علی‌اکبر دهخدا»، «استبداد، مساله مالکیت و انباشت سرمایه در ایران» و «تاریخ آشفته یا آشفته‌نگاری تاریخی؟» از جمله تالیفات او هستند که در ایران منتشر شده‌اند. در گفت‌وگو با سیف در مورد ساختار اقتصاد ایران در قرن نوزدهم و ریشه‌های انقلاب مشروطه صحبت کردیم. او اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم را اقتصادی بیمار می‌داند که ساختار طبقاتی یک جامعه نمونه‌وار فئودالی را ندارد و بیشتر از الگوی «شیوه تولید آسیا‌یی» یا خودکامگی آسیا‌یی پیروی می‌کند. پاسخ استبداد ناصرالدین‌شاهی به این بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» است که به صورت «خصوصی‌سازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوه‌گر می‌شود. سیف همچنین معتقد است رهبران جنبش مشروطه‌خواهی با دلالی بورژوازی تجاری بر سر مردم معامله کردند و آینده نهضت مشروطه‌خواهی را به گذشته استبداد در ایران فروختند. او بر خلاف برخی مورخان، رضا‌شاه را «قهرمان مشروطه» نمی‌داند و معتقد است کودتای سوم‌اسفند تحولی بود که به آزادی و مشروطه نیم‌بند پایان بخشید. گفت‌وگوی مکتوب «شرق» با احمد سیف را در ادامه می‌خوانید:

در ایران یک سده گذشته تاریخ‌نگاری مارکسیستی با تکیه بر نظریات اقتصاد سیاسی تا چه میزان توانسته نسبت به انواع دیگر تاریخ‌نگاری، تحلیلی مناسب و جامع از رخدادهای تاریخی ایران به‌خصوص انقلاب مشروطه به دست دهد؟
جواب به این پرسش شما برخلاف آنچه به نظر می‌آید چندان ساده نیست. اولا من نمی‌دانم منظور شما از «تاریخ‌نگاری مارکسیستی» به راستی چیست و شما مشخصا چه کسانی یا چه پژوهش‌هایی را مدنظر دارید؟ دوم اینکه در همین پرسش شما، یک نکته بسیار مهم مغفول می‌ماند و آن‌هم اختلاف‌نظری است که در بین پژوهشگران چپ‌اندیش بر سر مرحله‌بندی تکامل تاریخی وجود دارد. شماری از پژوهشگران بر این باورند که این سیر تکاملی، تک‌خطی بوده و از آن مراحل پنج‌گانه می‌گذرد – اشتراکی اولیه، برده‌داری، فئودالیسم، سرمایه‌داری و سرانجام هم سوسیالیسم و کمونیسم – و بعضی‌های دیگر هم نه‌فقط این نگرش تک‌خطی را نمی‌پذیرند، بلکه حتی برای جوامعی چون ایران معتقد به برنهاده «شیوه تولید آسیایی» یا خودکامگی آسیایی هستند که با فئودالیسم اختلاف‌های اساسی دارد. بلافاصله اضافه کنم که بسته به اینکه در ارزیابی از اوضاع ایران در قرن نوزدهم چه دیدگاهی را پذیرفته باشید بررسی شما از انقلاب مشروطه تفاوت دارد. از سوی دیگر اگر منظورتان از تاریخ‌نگاری مارکسیستی به‌واقع بررسی کسانی باشد که معتقدند جوامع بشری طبقاتی هستند و در نتیجه برای درک بهتر از آنچه در این جوامع می‌گذرد باید مناسبات طبقاتی و تقابل‌ها را در نظر داشت در آن صورت محققان مارکسیست به درک بهتر ما از آنچه به انقلاب مشروطه منجر شد نقش بسیار مثبتی ایفا کرده‌اند. البته همین‌جا اضافه کنم که به گمان من کوشش برای ارایه یک تحلیل طبقاتی از ایران قبل از مشروطه به دلایلی که پیش‌تر گفتم کار بسیار حساس و دقیقی است که پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد. یعنی به گمان من ساختار طبقاتی یک جامعه نمونه‌وار فئودالی به ایران قرن نوزدهم کاربرد ندارد چون اگرچه ساختار اقتصادی ایران ماقبل سرمایه‌داری است، ولی به اعتقاد من این ساختار، فئودالی نبود. یعنی ما در قرن‌نوزدهم بنا به تعریف دقیق کلمه در ایران «فئودال» نداریم. البته هستند کسانی که از مازاد تولید زمین زندگی می‌کنند و حتی به تولیدکنندگان مستقیم زور هم می‌گویند ولی آنچه در وضعیت این جماعت تعیین‌کننده است نه رابطه‌شان با زمین – یعنی عامل اصلی تولید – که در واقع وابستگی‌شان به بوروکراسی خودکامه حاکم است که به آنها امکان می‌دهد تا بخشی از تولید تولیدکنندگان مستقیم را به جیب بزنند. وجه دیگر این رابطه که بر تولید اثر می‌گذارد، این است که این نوع «حق تصرف» تقریبا هیچ‌گونه ثباتی ندارد و هر آن می‌تواند تغییر کند. ما شواهد زیادی از این تغییر داریم. به گمان من این بی‌ثباتی و عدم امنیت پیامدهای مضر زیادی بر فرآیند تولید در ایران دارد و در عمل به صورت فقر عمومی درمی‌آید که شاهدش بودیم. حوزه دیگری که اهمیت دارد این است که همین جماعت در عکس‌العمل به ناامنی جدی که با آن روبه‌رو هستند با مازاد به شیوه دیگری برخورد می‌کنند تا آنچه در یک جامعه قانونمند اتفاق می‌افتد. به نظر من یکی از دلایلی که در قرن نوزدهم در ایران با قحطی سرمایه‌گذاری روبه‌رو هستیم همین ساختار معیوب سیاسی است. مازاد نه‌فقط میزانش قابل توجه نیست، بلکه بخش عمده‌اش هم سرمایه‌گذاری نمی‌شود، در نتیجه تولید در وجه عمده به صورت فرآیندی دست به دهان باقی می‌ماند. به طورکلی من بر این باورم که بررسی اوضاع ایران در قبل از مشروطه باید نه بر اساس نظریه‌ها یا الگوهای موجود بلکه براساس واقعیت‌های جامعه ایران صورت گیرد. در جای دیگر به تفصیل گفته‌ام و در اینجا تکرار نمی‌کنم انقلاب مشروطه در واقع بازتاب بحران همه‌جانبه‌ای بود که در ایران وجود داشت و ابعاد مختلف این بحران در درون نظام حاکم راه‌حل نداشت.
چه طبقات اقتصادی‌ای در آستانه انقلاب مشروطه در ایران وجود داشت و این طبقات مختلف چه نقشی در انقلاب مشروطه ایفا کردند؟
به دنبال آنچه در پاسخ به سوال پیشین شما گفتم تا جایی که من می‌دانم عمده‌ترین طبقه موجود در ایران قرن نوزدهم دهقانان بودند. طبقه مهم دیگر هم تیول‌داران بودند که اگرچه گاه به اشتباه به نظر من «فئودال» ارزیابی می‌شوند، ولی فئودال نبودند. به بوروکراسی خودکامه حاکم وابسته بودند و اغلب به خاطر رشوه‌ای که می‌پرداختند برای مدت محدود ولی نامشخص به آنها اجازه داده می‌شد تا از منطقه‌ای رانت و مالیات جمع کنند. فساد گسترده‌ای که وجود داشت باعث می‌شد تا بین آنچه که دهقانان می‌پرداختند و آنچه به خزانه دولت می‌رسید تفاوت چشمگیری وجود داشته باشد. در کنار این دو طبقه اساسی البته که تاجر هم داشتیم ولی به دلایل مختلف بخش عمده تاجران نه سرمایه مالی قابل توجهی داشتند و نه اینکه زندگی اقتصادی‌شان رونق داشت. از آن گذشته همانند دیگر اقشار موجود جامعه از هیچ‌گونه امنیتی برخوردار نبودند. یعنی هر جوجه مستبدی که مقام دولتی داشت، می‌توانست در پوشش‌های مختلف به مال و منال آنها دست‌درازی کند. نه دادگاهی داریم و نه قوانین مدونی که به داد کسی برسند. از آن گذشته، نه‌تنها بخش عمده تجارت خارجی ایران در دست تجار غیرایرانی بود، بلکه رفته‌رفته تجارت داخلی هم به انحصار خارجیان درآمد. من در جای دیگری بخش‌هایی از این چگونگی را وارسیده‌ام که از جمله تجار ایران مجبور به پرداخت راهداری بودند ولی تجار غیرایرانی از پرداخت این هزینه اضافی معاف می‌شدند. در نتیجه از شهر عمده‌ای چون تبریز خبر داریم که عمده تاجرانش به صورت نمایندگان تجار فرنگی درآمده بودند و از دیگر شهرها هم در بسیاری از گزارش‌های نمایندگان دول خارجی می‌خوانیم تجار محلی دستمایه قابل توجهی ندارند. البته هیچ‌گونه منبع آماری قابل‌اعتماد نداریم تا بتوانیم با جزییات بیشتر سخن بگوییم. در دوره‌ای که زمینه‌های انقلاب مشروطه در ایران فراهم می‌شود همه این طبقات به درجات مختلف نقش دارند ولی ما در ایران آن دوره هیچ‌گونه سازماندهی ملی و سراسری نداریم. روزنامه و مجله و احزاب هم که نیستند در نتیجه، مشارکت هم اغلب منطقه‌ای و تقریبا خودجوش اتفاق می‌افتد. در گیلان برای مثال دهقانان مشارکت دارند و همین‌طور در آذربایجان شاهد حرکت‌های دهقانی هستیم. تیول‌داران در وجه عمده با حرکت مشروطه‌خواهی همراه نیستند مگر شمار اندکی از اینان که به وکالت می‌رسند و پوشش عوض می‌کنند تا به اصطلاح به مشروطه خودشان برسند. بر اساس شواهدی که داریم به نظر می‌رسد که تجار، فعال‌ترین طبقه اجتماعی بودند که در این فعالیت‌ها مشارکت داشتند با این وصف به گمان من آنچه به صورت کوشش برای تغییر شیوه حکومت در ایران درمی‌آید نه اینکه خصلت خاص طبقاتی داشته باشد به واقع بازتاب تضادی بود که مردم – تقریبا از هر طبقه‌ای – با یک ساختار سیاسی خودکامه و اختیاری پیدا کرده بودند. اجازه دهید چند سند ارایه کنم. ابتدا از اطلاعیه بست‌نشینان سفارت انگلیس در تهران: «عمده مقصود ما تحصیل امنیت و اطمینان از آینده است که از مال و جان و شرف و عرض و ناموس خودمان در امان باشیم»1
سند دوم را از استاد دهخدا می‌آورم: به طعنه می‌گوید که لازم نیست به چوب یا به تازیانه «ما را به ما معرفی فرمایید» بلکه «شما فقط اجازه بدهید که ما در تمییز و تشخیص کمال خودمان به‌شخصه مختار باشیم… .[و اندکی بعد ادامه می‌دهد] «معنی کلمه جدید آزادی» همین است «که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفی‌های حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقی در تشخیص کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغه خاطر ساعی باشند…» 2
سند سوم از یکی از شبنامه‌های زمان مشروطه است: «…قانون اصل مقصود و مطلوب ایرانیان مظلوم است. پس امروز، هر ایرانی که خیر مملکت و آسایش جنس خود را می‌خواهد باید اغراض شخصی و مذاکرات بیهوده را کنار گذاشته از صمیم قلب ندا کند، فریاد نماید که قانون لازم داریم و از مجلس ملی وضع قانون می‌خواهیم… »3 و در شبنامه دیگری می‌خوانیم که « مقصود ما که مطالبه قانون می‌نما‌ییم به نوشتن قانون نیست. زیرا که قوانین مدونه ملتی و دولتی در میانه ما هست. بلکه مراد ما اجرای قانون است… . »4
پس حرفم را خلاصه کنم: همان‌گونه که اشاره کرده بودم خواسته‌های اصلی نه اینکه وجه مشخص طبقاتی داشته باشد بلکه به عبارتی خیلی کلی بود. یعنی امنیت، آزادی و قانونمداری می‌خواستند. به سخن دیگر دارم بر این نکته تاکید می‌کنم به گمان من انقلاب مشروطه بیش از هر چیز کوششی بود در عکس‌العمل به وضعیت ناهنجاری که وجود داشت. البته که طبقات مختلف در اینجا احتمالا ادراکات یا انتظارات خاص خود را داشتند.
برخی از مورخان از نقش انگلیس در انقلاب مشروطه می‌گویند و برخی دیگر آن را شورشی می‌دانند که در نتیجه چوب‌زدن تاجران قند تهران اتفاق افتاد. آیا وقوع انقلاب مشروطه ناگهانی بود یا ریشه آن را باید در گذشته‌ای دورتر جست‌وجو کرد؟ شما در مقاله خود با عنوان «نگاهی به زمینه‌های اقتصادی انقلاب مشروطیت» اقتصاد ایران را در تمامی طول قرن نوزدهم اقتصادی بیمار می‌دانید. دلایل آن چیست؟
من هم با این دیدگاه‌ها آشنا هستم ولی به گمان من این ادعاها حتی ارزش جدی گرفته‌شدن هم ندارند. آنکه از نقش انگلیس در برپایی مشروطه سخن می‌گوید باید بتواند برای خواننده روشن کند که مظفرالدین‌شاه و درباریان چه می‌کرده‌اند که انگلیس را به چنین کاری وادارد. مگر قرارداد بانک شاهنشاهی و کشتیرانی رود کارون را با انگلیسی‌ها امضا نکرده بودند. مگر سفارت فخیمه انگلیس از نفوذ آزاردهنده‌ای در میان دولتمردان ایرانی برخوردار نبود. مگر می‌شود نهضت بزرگی چون مشروطه در ایران ناگهانی اتفاق افتاده باشد. نه من با این نگرش به تاریخ معاصر ایران شدیدا مخالفم. به جای وارسیدن دقیق آنچه که اتفاق افتاد آن‌هم برای یافتن پاسخ برای پرسش‌های بی‌شماری که داریم داستان‌پردازی می‌کند و به‌طور مطلق هیچ‌چیز را توضیح نمی‌دهد. به باور من، اگرچه 108سال از نهضت مشروطه‌طلبی در ایران گذشته است، ولی به نظر می‌رسد علل واقعی پاگرفتن آن همچنان در پرده ضخیمی از ابهامات جلوه‌گری می‌کند. به نظر می‌رسد هر محققی که درباره این نهضت دست به قلم می‌برد، دیدگاه‌های خاص خویش را دارد و با اینکه در سال‌های اخیر، اسناد باارزشی در دسترس همگان قرار گرفته است، با این همه این دیدگاه‌های شخصی‌شده همچنان ارایه می‌شوند. نهضت مشروطه‌طلبی نشانه بارزی بود از بحران عمیقی که استبدادسالاری حاکم بر ایران با آن روبه‌رو شده بود. از سویی مشکلات عدیده در چارچوب نظام موجود راه‌حل نداشتند و از سوی دیگر، این مشکلات ریشه‌دارتر و دامن‌گسترده‌تر از آن بودند که با برکناری این یا آن صاحب مقام بدنام، رفع‌شدنی باشند. این بحران ابعاد گوناگونی داشت. از سو‌یی نابسامانی اوضاع اقتصادی، خزانه خالی و بدهی روزافزون خارجی دست‌و‌پای حکومتگران را بسته بود. از سوی دیگر، شکست‌های سیاسی مستبدین حکومتگر در عرصه‌های داخلی [برای نمونه در جریانات انحصار تنباکو] و سرانجام ترور ناصرالدین‌شاه به دست میرزارضای کرمانی موجب شد تا ذهنیت منفعل ایرانیان دستخوش تحول و دگرگونی شود. سوءاداره چشمگیر امور در سال‌های پایانی حکومت ناصرالدین‌شاه و در دوره مظفرالدین‌شاه عامل دیگری بود که بحران استبدادسالاری را تشدید کرد. اجازه دهید درباره بیماری اقتصاد ایران چندنکته را توضیح دهم. برخلاف دیدگاهی که گاه از سوی محققان ارایه می‌شود، اقتصاد ایران در تمام طول قرن‌نوزدهم، اگر نخواهیم بیشتر به عقب برگردیم، اقتصادی بیمار و گاه به‌شدت بیمار بوده است. علا‌یم بیماری از همان اوا‌یل قرن‌نوزدهم نمایان است و با آنچه که در طول قرن می‌گذرد، بیماری عمیق‌تر و به تعبیری مزمن می‌شود. فساد سیاسی و اقتصادی هیات حاکمه در ایران، هیزم خشکی می‌شود که تنور اقتصاد بیمار را گدازان‌تر می‌کند. شاهان مستبد یکی پس از دیگری با اعوان و انصار بی‌شمار و انگل‌سرشت‌شان، بی‌آنکه در پی ایجاد حرکتی نو برای بهبود اوضاع باشند، همه توان خود را به کار می‌گیرند تا شرایط بدون تغییر ادامه یابد. قتل ناجوانمردانه قائم‌مقام و میرزاتقی‌خان امیرکبیر تنها بر این بستر است که قابل درک می‌شود. از آن گذشته، هر حرکت مشابهی که برای تغییر اوضاع آغاز شد نیز به دست نظام سیاسی حاکم بر ایران سرکوب شد.
وضعیت اقتصاد مولد و میزان وابستگی اقتصاد ایران در این دوره چگونه بود؟
اقتصاد ایران در این دوره به درآمد نفت وابسته نیست ولی اقتصادی است به تمام معنا وابسته. در سال‌های آغازین قرن‌نوزدهم، شاهرگ حیاتی اقتصاد به صدور طلا و نقره از ایران وابسته است. کمی بعد، صادرات ابریشم خام از گیلان به صورت یک قلم عمده درمی‌آید و ارز به‌دست‌آمده از صدور ابریشم خام، به مصرف تامین مالی واردات به ایران می‌رسد. در اواسط دهه60، بیماری کرم‌ابریشم، موجب کاهش چشمگیر تولید ابریشم می‌شود. کاهش تولید ابریشم و از سوی دیگر بحران و قحطی پنبه در بازارهای اروپا موجب می‌شود برای مدت کوتاهی، تولید و صدور پنبه از ایران اهمیت ‌یابد. طولی نمی‌کشد که با پایان‌گرفتن جنگ‌های داخلی آمریکا و رفع بحران پنبه، تولید آن در ایران نیز کاهش می‌یابد. پس از پنبه، نوبت تولید و صدور تریاک می‌شود و به همین نحو، در سال‌های پایانی قرن، نوبت به تولید و صدور قالی از ایران می‌رسد و این همه در حالی است که با ازبین‌رفتن تدریجی صنایع دستی و کارگاهی، شهرهای ایران از زندگی مولد دور افتاده‌اند. اگرچه به نسبت سال‌های اولیه قرن، شماری از این شهرها افزایش جمیعت داشته‌اند، برای نمونه تبریز، رشت و تهران، ولی ثروتمند‌ترین کسان در این شهرها ضرورتا کسانی نیستند که با فعالیت‌های تولیدی و تولید ارزش افزوده باری از دوش اقتصاد برمی‌دارند. در اغلب موارد، عمده‌ترین‌شان در بهترین حالت توزیع‌کننده محصولات دیگران‌اند. در اینجا و آنجا عده‌ای هم دست به تلاش‌ها‌یی می‌زنند، ولی هیچ‌کدام ره به جا‌یی نمی‌برد. خودکامگی حاکم بر ایران از یک‌سو و استبداد سرمایه جهانی از سوی دیگر همه این کوشش‌ها را در نطفه خفه می‌کند. اکثریت مطلق شهرنشینان در این دوره، اگر از جیره‌خواران و مفت‌خواران حکومتی نباشند که اغلب هستند، تیول‌داران و وابستگان آنها، وابستگان به دربار و بوروکراسی و بالاخره تاجرجماعتند که از این گروه آخر، باز بهترین‌شان، صادرکننده مازاد‌های اخذشده از روستا‌ییان خودند و به عوض واردکننده هر آنچه که بتوانند. در این دوره، روستا و روستا‌ییان به عوض آنچه به شهرها و شهرنشینان می‌دهند، چیزی درخور، دریافت نمی‌کنند. البته ضابطان و مباشران و مستوفیان برای اخذ مازاد به روستاها سرکشی می‌کنند. تجار دوره‌گرد هم بخشی از محصولات وارداتی را به روستا‌ییان می‌رسانند. ولی نه وسیله‌ای برای بهبود کشت و کار به آنها ارایه می‌شود و نه شیوه‌های کاراتری از اداره امور تجربه می‌شود. شهر در ایران قرن‌نوزدهم همه مختصات یک شهر نمونه‌وار آسیا‌یی را به نمایش می‌گذارد. به خاطر زندگی انگلی خویش، شهر حتی برای روستا‌ییان به‌جان‌آمده از ظلم مالکان و مباشران پناهگاهی هم نیست و به همین‌خاطر نیز هست که در سال‌های پایانی قرن‌نوزدهم با هجوم سیل‌گونه ایرانیان مهاجر به بخش‌های جنوبی روسیه و حتی ترکیه روبه‌رو هستیم که داستانش را در جای دیگر بازگفته‌ایم و دیگر تکرار نمی‌کنیم. 5 این رابطه یک‌سویه، وقتی با قلدری و زورگو‌یی حکومت مرکزی و حکام محلی عجین می‌شود، پیامدی جز کند‌ترکردن روند توسعه اقتصادی و گسترش تولید ندارد.
چه میزان از ضعف اقتصاد ایران در قرن19 مربوط به فساد اداری دستگاه حاکمه بود؟
در تمام طول قرن، هیچ‌کاری بدون رشوه انجام نمی‌گیرد. حکومت‌های ایالتی و تیول‌داران با رشوه جابه‌جا می‌شوند. اقتصاد و جامعه ایران همچون «اموالی صاحب‌مرده» چوب حراج می‌خورد. عهدنامه‌های ایران‌بر‌باد‌ده با رشوه امضا می‌شوند. گاه بر سر تقسیم رشوه دعوا درمی‌گیرد، ولی حلال مشکل‌بودن رشوه همچنان دست‌نخورده باقی می‌ماند. انگلیسی‌ها در کنار بسیار امتیازات دیگر، امتیاز کشتیرانی کارون و «بانک شاهنشاهی» می‌گیرند و نبض پولی اقتصاد در دست آنان است و اگر روس‌ها هم در کنار بسیاری دیگر، امتیاز شیلات و بانک استقراضی را ازآن خود می‌کنند، به‌ازای 10هزارتومان رشوه، «حق کندن کوه و انکشاف نفایس» را به یک کمپانی فرانسوی واگذار می‌کنند. 6 در مواردی دیگر حتی برنامه داشتند که «جناگل مازندران را به دویست‌هزارتومان بفروشند» و دلواپسی خواجگان سیاسی دربار ناصرالدین‌شاه هم این بود که اگر اینچنین شود، «زغال در طهران کمیاب بلکه نایاب می‌شود» و اعلیحضرت قدرقدرت هم فرموده بودند «برفرض هم شد خرواری صدتومان، به ما چه؟»7 بررسی تاریخچه دردناک امتیازات در ایران قرن‌نوزدهم تردیدی باقی نمی‌گذارد که حکومتگران مستبد و فاسد ایران در این دوره نه‌فقط حال و آینده، بلکه گذشته ایران را نیز حراج کرده بودند و این همه در شرایطی بود که فقر روزافزون در ایران بیداد می‌کرد و به قول فیروزمیرزا در بمپور: «رعایا… از گرسنگی و پریشانی حالت خود تشکی می‌نمودند و علف می‌خوردند. نه در سر کلاه و نه در پای کفش، لوت و عور مثل حیوانات» و همو اضافه می‌کند چون از ملاحظه حالات آنها رقت دست می‌داد، تصمیم گرفت که 20تومان پنج‌شاهی میانشان تقسیم کند: «گفتند پول نمی‌خواهیم، پول را نمی‌توان خورد. به ماها خوراکی چه ذرت… و چه گندم و جو بدهید که همه عیال و اطفال و خود ماها از میان می‌رویم.» 8 از سوی دیگر، حاج‌سیاح در خاطراتی که از خود برجا نهاده از جمله نوشته است: «انسان اگر دهات ایران را گردش کند، می‌فهمد ظلم یعنی چه؟ بیچارگان سوخته و برشته در یک خانه تمام لباسشان به قیمت جُل یک اسب آقایان نیست. یک ظرف مس برای طبخ ندارند. ظرف‌ها از گل ساخته، خودشان با اینکه شب و روز در گرما و سرما در زحمت و عذاب کارند نان جو به قدر سیرخوردن ندارند. سال‌به‌سال، شش‌ماه به شش‌ماه گوشت به دهن‌شان نمی‌رسد. از خوف هر وقت یک سواری یا تازه‌لباسی به لباس دیوانی می‌بینند، می‌لرزند که باز چه بلا‌یی برایشان وارد شده است».9 اسناد و شواهد دیگر نیز تصویر مشابهی به دست می‌دهند. در دوره حکمرانی تباه شعاع‌السلطنه در شیراز به عصر مظفرالدین‌شاه، «به جای احقاق حق رعایای غارت‌شده دستور می‌دهد گوش و دماغ و ریش آنها را می‌برند».10 این را نیز می‌دانیم که سال‌ها پیش‌تر از به چوب‌بستن تجار قند در تهران، علمای کربلا و نجف به مظفرالدین‌شاه از ظلم و تعدی که «به رعایای ایران» می‌شود، شکایت کرده و گفته بودند که ما «نمی‌خواهیم گمرکات سپرده بلجیک باشد» و همچنین «مردم تماما می‌خواهند تلگرافا شکایت از حضرت اشرف اتابک اعظم نمایند که اتابک اعظم را نمی‌خواهیم».11 با اشاره به این اسناد پراکنده می‌خواهم این نکته را بگویم که برخلاف دیدگاهی که از سوی شماری از محققان مشروطه ارایه می‌شود، نهضت مشروطه‌طلبی با همه کمبودها‌یی که داشت نه یک‌شبه و ناگهانی شکل گرفته بود و نه دست‌پخت مداخلات سفارت انگلیس در تهران بود. 12 گذشته از آنچه در صفحات پیش گفته‌ایم، پژوهش مفید و خواندنی پورعیسی اطاقوری نشان می‌دهد سال‌ها پیش‌تر، اگرچه به کندی ولی اقداماتی در جهت سامان‌بخشیدن به نظام حکومتی در ایران آغاز شده بود. عدم پیگیری ناصرالدین‌شاه با آن روحیه مستبدانه‌ای که داشت، خرابکاری رجال و نخبگان نفع خودپرست باعث شد که این کوشش‌ها بی‌نتیجه بماند. 13 با این‌همه، سوءاداره امور به همان صورت ادامه یافت و حتی در سال‌های پایانی قرن تشدید شد. نتیجه اجتناب‌ناپذیر شیوه اداره خودکامه و خودمحور امور مملکتی، بحران همه‌جانبه و به‌خصوص بحران ریشه‌دار و مزمن اقتصادی بود.
اقدامات دربار در تنظیم وضعیت اقتصاد کشور در این دوره چگونه است؟
نه‌فقط اقتصاد ایران در آن سال‌ها اقتصادی بود به‌واقع ورشکسته و بی‌حال و بی‌رمق، بلکه از آن مهم‌تر نظام و اندیشه سیاسی و ارزش‌گذاری ملی هم به‌گونه‌ای بود که بیشتر مبلغ دلالی و دلال‌مسلکی بود و تولید را برنمی‌تابید. به نظر من علت این امر نیز مثل بسیاری دیگر از مصا‌یب و بیماری‌های اجتماعی و اقتصادی ما به حاکمیت نظام خودکامه برمی‌گشت. در نظامی که قانونش قانون‌گریزی باشد، جان و مال در معرض تهاجم دا‌یمی هستند و «معقولانه» است که مال هم عمدتا «منقول» باشد تا در صورت نیاز بتوان آن را مخفی و از دسترس عاملان استبداد حفظ کرد. اگرچه تردیدی نیست که عوامل خارجی نیز در توسعه‌نایافتگی اقتصادی جامعه ما به قدر خویش مقصر بوده‌اند ولی عامل اصلی و اساسی همین نظام سیاسی بود که به زیرساخت‌های اقتصادی اجازه شکوفا‌یی نمی‌داد. اقتصاد چه در ایران و چه در هر کجای دیگر بدون تولید نمی‌توانست (و نمی‌تواند) به شکوفا‌یی برسد و این نیز مقوله پیچیده‌ای نیست. مشکلات اقتصادی اگرچه جامعه را به فقر می‌برد ولی در عین حال برای مستبدان حاکم هم این پیامد را داشت که دیگر نمی‌توانستند ارگان‌های حفظ حاکمیت خویش را آماده و گوش‌به‌زنگ نگاه دارند. از سو‌یی مردم به اصطلاح جری‌تر شده بودند و از سوی دیگر، سرباز و ارتشی نبود یا امکانات کافی برای مقابله (در واقع سرکوب) نداشت. اگرچه گاه می‌شنویم و می‌خوانیم که مشروطیت پس از به چوب‌بستن تاجران قند آغاز شد ولی این روایت کمی مسا‌یل را زیادی ساده می‌کند. این بزرگواران آنگونه سخن می‌گویند که انگار اولین‌بار بود کسی را در ایران به چوب می‌بستند! اگر این روایت درست باشد، چوب‌بستن تاجران قند که از قتل ناجوانمردانه امیرکبیر مهم‌تر نبود ولی قتل امیر را جامعه ایرانی ما برتافت و حتی اجازه داد که قاتل او نزدیک به 50 سال بر مملکت، حکمرانی مطلقه داشته باشد و به واقع فعال مایشاء جان و مال مردم باشد. پاسخ استبداد ناصرالدین‌شاهی به بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» بود که به صورت «خصوصی‌سازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوه‌گر شد. از سو‌یی دولت به فروش زمین‌های خالصه دست زد و از سوی دیگر امین‌السلطان که برای مدت طولانی همه‌کاره آن حکومت بود از هر که می‌توانست مبلغی قرض گرفت و همین سیاست را در عصر مظفرالدین‌شاه نیز دنبال کرد. اینکه دقیقا با آن منابع چه کردند به گفتار کنونی ما چندان مربوط نیست ولی این نکته بدیهی را می‌توان گفت که آن پول‌ها برای بهبود وضعیت اقتصادی به مصرف نرسید. در نتیجه «خصوصی‌سازی» زمین در عصر ناصرالدین‌شاه و جانشینش، برای اولین‌بار در تاریخ معاصر ایران طبقه زمین‌داری شکل گرفت که برخلاف گذشته، زمین را مثل هر متاع دیگری در بازار خریده بود و مالکیت یا تصرفش بر زمین دیگر مدیون «عطایای ملوکانه» نبود. قدرت‌های استعماری هم در همه طول قرن کوشیدند که «سیاست‌های دروازه باز» را بر اقتصاد ایران تحمیل کنند. پیامد تداوم این سیاست نیز پدیدارشدن نوعی «بورژوازی تجارتی» بود که عمدتا به دلالی اشتغال داشت و در توزیع فرآورده‌ها فعالیت می‌کرد. برای مثال، از انگلیس منسوجات وارد می‌کرد و به عوض، تریاک ایران را به چین می‌فرستاد یا به اروپا و آمریکا قالی صادر می‌کرد. این دو طبقه ولی با مشکل کوچکی روبه‌رو بودند. نظام سیاسی به همان روال گذشته ادامه داشت و در آن نظام نیز به تجربه تاریخ مال و جان از تعرضات سلطان و حکام در امان نبود و از آن مهم‌تر دادگاه و محضری هم برای تظلم‌خواهی وجود نداشت. این دو گروه یا طبقه علاقه‌مند و امیدوار بودند که به طریق صلح‌آمیز استبداد آسیا‌یی را که در شخص شاه تجلی می‌یافت به استبداد طبقاتی تبدیل کنند. ولی شاه و بخش قابل ملاحظه‌ای از گردانندگان بوروکراسی نمی‌خواستند که به صورت آلت فعل بورژوازی یا زمین‌داران دربیایند. مماشات مجلس اول به خوبی نشان می‌دهد هم بورژوازی و هم زمین‌داران از چنین ترکیبی راضی بودند و به این دلیل هم بود همین که کوچک‌ترین اظهار همراهی از سوی شاه مستبد قاجار می‌شد، اغلب بدون توجه به خرابکاری‌های دایمی‌اش، در تمجید و تملق‌گو‌یی از شاه با یکدیگر به رقابت و مسابقه می‌پرداختند. ولی استبداد لجام‌گسیخته محمدعلی‌شاهی به این «مصالحه طبقاتی» رضایت نمی‌داد. «امیر بهادر» شمشیر حمایت از استبداد را از رو می‌بست. ناصرالملک هم به نوبه با حربه «تجددطلبی» و با ادعای «درس‌خواندگی» به میدان آمد ولی عملا حامی و طرفدار همان سرانجام شد. در نتیجه مشروطه، حاکمیت مطلقه شاه با حاکمیت مطلق مردم جایگزین نشد بلکه شاه به عنوان نمود شخصی‌شده استبداد آسیا‌یی با بخشی از رقبای خود به توافق رسید. با لغو تیول و پذیرش شماری از محدودیت‌های دیگر، شاه گذشته خویش را برای فروش عرضه کرد ولی رهبران نهضت مشروطه‌طلبی بر سر مردم معامله کردند و با دلالی بورژوازی تجاری سرانجام آینده نهضت مشروطه‌خواهی را به گذشته استبداد در ایران فروختند. به این ترتیب هم خودشان به آب و نانی رسیدند و آنچه را که عمدتا به زور سرنیزه از دیگران گرفته بودند به صورت قانونی و حلال درآوردند. موقعیت شاه اگرچه کمی تضعیف شد، ولی دگرگون نشد. نیروهای خارجی به‌ویژه روس و انگلیس نیز در این ماجرا بی‌تقصیر نبوده‌اند. اینکه ادوارد‌ گری در تلگرافی نوشت: «ما به‌کلی بر خلاف هر نوع اقدامی هستیم که شکل مداخله در امور داخلی ایران را دارا باشد.» یک دروغ دیپلماتیکی بیش نبود چرا که‌ گری نمی‌توانست از سو‌یی چنین سیاستی را تعقیب کند و از سوی دیگر با عقاید مارلینگ وزیر مختارش در تهران «موافقت تام» داشته باشد.14 مارلینگ بدون اینکه سخنش ابهامی داشته باشد در گزارشی به‌ گری نوشت: «بعدازظهر به ملاقات وزیرمختار روس رفته و مدتی درخصوص اوضاع به مذاکره پرداختیم و چنین دانستیم که فعلا نگاهداری شاه در سریر سلطنت خیلی بجا و مهم شمرده می‌شود.» و کمی بعد در همان گزارش افزود: «بنابراین چیزی که اکنون اهمیت خواهد داشت نگاهداری شاه است.»15 درعین حال همتای روسی او در ملاقاتی دیگر طلب کرد تا وزرای خارجه دو کشور به وزیر خارجه دولت ایران رسما اطلاع دهند که «دولتین ملزم به برقراری سلسله حالیه بوده و در صورتی که حفظ شاه به قوه قهریه لازم آید، این کار را حاضرند بکنند.» 16 پس در کنار حامیان نظام قبلی، دو سفارتخانه پرنفوذ هم به حفظ شاه کمر همت بسته بودند.17 به دو نکته دیگر هم اشاره کنم؛ مجلس که به کوچک‌ترین «اظهار همراهی» شاه سر از پا نمی‌شناخت و عامه مردم نیز که «زیاده از اندازه به مشروطیت خود» اعتماد داشتند؛20 اعتمادی که اگرچه از نظر نظری کاملا درست و بجا بود، ولی توجیه عملی نداشت. به اعتقاد من، وارسیدن نهضت مشروطیت تنها با وارسیدن بی‌غرضانه این جنبه‌ها امکان‌پذیر است.
برخی از خواست‌های سیاسی انقلاب مشروطه همچون تاسیس دولت مدرن و مدرنیزاسیون در زمان رضاشاه به ثمر نشست. سرکوب انقلاب مشروطه چه تاثیری بر مطالبات معوق اقتصادی طبقات پایینی جامعه گذاشت و چه دستاوردی از آن برای آینده مبارزات مردم ایران باقی ماند؟
من با آنچه در بخش اول این سوال مطرح کرده‌اید، اصلا موافق نیستم. اگرچه در ایران نیستم ولی می‌دانم که در سال‌های اخیر هستند عزیزانی که به گمان خود چون می‌خواهند به دوره رضاشاه واقع‌بینانه نگاه کرده باشند از این مسایل سخن می‌گویند. من منکر ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند در زمان رضاشاه نیستم ولی با وصل‌کردن آن به مشروطه، همراهی ندارم. انقلاب مشروطه می‌خواست حکومت در ایران قانونی باشد نه اختیاری. شاه سلطنت می‌کند نه حکومت و چون سلطنت می‌کند، مسوولیت هم ندارد و چون مسوولیت ندارد اختیار مداخله در نحوه اداره مملکت را هم ندارد. وزرا در برابر مجلسی که به آزادی انتخاب می‌شوند مسوولیت اداره مملکت را دارند. آزادی مطبوعات هم رکن چهارم مشروطیت است. همه اینها خواسته‌های سیاسی مشروطه بود و نه فقط درباره شکل حکومت که محتوای آن بود. نکته این نیست که در قبل از مشروطه کابینه وزرا نداشتیم و حالا داریم یا حتی مجلس نداشتیم ولی در زمان رضاشاه مجلس بود. تمام قضیه بر سر عملکرد کابینه و انتخابات مجلس و عملکرد نمایندگان و به‌طور کلی درباره ساختار سیاست در ایران است. به گمان من آنچه در زمان رضاشاه داریم در واقع کاریکاتوری از دولت مدرن است نه یک دولت واقعی مدرن که همچنان اختیاری است. وزرا عملا کاره‌ای نیستند و انتخابات مجلس هم که دیگر چه عرض کنم. یا از آزادی مطبوعات چه می‌توانم در آن دوران بگویم؟ برخلاف پرسش شما من بر این گمانم اتفاقا کودتای سوم‌اسفند تحولی است که به مشروطه نیم‌بند پایان بخشید و اگرچه ساختار سیاست به ظاهر با زمان ناصرالدین‌شاه قاجار تفاوت دارد، ولی در گوهر همان ساختار بازسازی‌شده است. اینکه می‌پرسید سرکوب انقلاب مشروطه چه تاثیری بر مطالبات معوق اقتصادی طبقات پایینی جامعه گذاشت و چه دستاوردی از آن برای آینده مبارزات مردم ایران باقی ماند، پاسخ من روشن است. این مطالبات اقتصادی متاسفانه همچنان معوق مانده‌اند و دستاوردش برای مبارزات مردم ایران هم این است تا زمانی که به خواسته‌های 108سال پیش خود نرسند، متاسفانه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی‌شان هم لاینحل باقی می‌ماند.

پی‌نوشت‌ها
1- نهضت مشروطه ایران، بر پایه اسناد وزارت امور خارجه، تهران، 1370، ص 147
2- صوراسرافیل، شماره 12، 5 سپتامبر 1907، ص 2
3- محمدمهدی شریف‌کاشانی: واقعات اتفاقیه در روزگار، جلد اول، تهران، 1362، ص 118
4- همان، ص 120
5- بنگرید به احمد سیف: «اقتصاد ایران در قرن نوزدهم»، نشر چشمه، 1373
6- اعتمادالسلطنه: روزنامه خاطرات، تهران 1350، ص 1047
7- همان، ص 1023
8- فیروزمیرزا: سفرنامه. تهران 1342، صص 32-31
9- حاج‌سیاح: «خاطرات حاج‌سیاح یا دوره خوف و وحشت»، تهران 1346، ص 137
10- جهانگیر قائم‌مقامی: «نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت ایران»، تهران، 1359، ص 37
11- سعیدی‌سیرجانی (به کوشش): «وقایع اتفاقیه»، تهران، 1362، صص 710-709
12- بنگرید به افاضات آقای ابراهیم صفایی: «نقش انگلیس در برپایی رژیم مشروطه در ایران» در«نهضت مشروطیت ایران»، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، تابستان 1378، صص 154-145. بر خلاف ادعاهایی که در این مقاله می‌کنند آن نوشته دیگرشان درباره مشروطه: «نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه»، تهران، 1370، نه فقط «از معتبرترین ماخذ برای آگاهی از چگونگی این رویداد در تاریخ ایران» نیست [مقاله نقش انگلیس… . ص 146] بلکه اسناد ارایه‌شده با تحلیل تازه ایشان ناهمخوان است.
13- بنگرید به: مهدی پورعیسی اطاقوری: «دارالشورا و موانع قانونگذاری در عهد ناصری» در «نهضت مشروطیت ایران»، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، تابستان 1378 صص60-37
14- کتاب آبی، جلد اول، ص 192
15- همان، ص 145
16- همان، ص 191
17- گذشته از همه مداخلات سفارتخانه‌های خارجی در امور داخلی ایران، مداخلات این سفارتخانه‌ها در جریانات پارک اتابک که به خلع‌سلاح و زخمی‌شدن ستارخان و باقرخان منجر شد، نمود برجسته‌تری داشت. جالب است که با وجود قرارداد استعماری 1907، ادوارد ‌گری به دفاع از اشغال ایران از سوی روسیه تزاری برمی‌خیزد و می‌گوید: «اشغال موقت ایران به‌وسیله سربازان روسی… نمی‌تواند نشانه نادیده‌گرفتن استقلال ایران به حساب آید.» [ادوارد گری: گزارشات رسمی، در اسناد و مدارک پارلمانی، سال 1910، جلد 27، ص 573]. و بعد، وقتی به جریانات «اخراج» ستارخان و باقرخان از تبریز می‌رسیم، جریان کمی مشخص‌تر می‌شود. سخنگوی دولت انگلیس در پارلمان می‌گوید: «پیش‌بینی کرده بودیم که خروج ستار و باقرخان از تبریز اثر آرام‌بخش خواهد داشت.» و وقتی با پرسش‌های بیشتر نمایندگان روبه‌رو می‌شود، ادامه می‌دهد: «دلیل این امر آن است که در گذشته این دو مسبب ناآرامی بوده‌اند.» [همان‌جا، ص 1858]. در جلسه روز 21 آوریل 1910 نمایندگان از سخنگوی دولت می‌پرسند که آیا دولت انگلیس در اخراج این دو از تبریز نقشی داشته یا خیر، پاسخ سخنگوی دولت خواندنی است:
«بر اساس سیاست دولتین مربوطه و به اصرار سفرای روس و انگلیس در تهران، دولت ایران ستارخان را از تبریز اخراج کرده است. از دیدگاه سفرای روس و انگلیس و کنسول‌های هر دو کشور در تبریز، این قدم [اخراج ستارخان از تبریز] ضرورت تام و تمام داشت چون با اقامت این دو در تبریز، امکان برقراری نظم در شهر وجود نداشت. باید این دو از تبریز اخراج شده و پیروان مشکل‌افزایشان خلع‌سلاح می‌شدند.» [Mckinoon Wood، همان مجموعه، جلد 26، ص 2287]. یک‌بار دیگر، مستبدین و حامیان آنها با «نظم عمومی» را بهانه کرده، به سرکوب نیروهای ترقی‌خواه دست زدند.
18- کتاب آبی، جلد اول، همان، ص 186.

انقلاب مشروطه؛ انقلاب عقب‌ماندگی

کامران متین. ترجمه: نوید نزهت

«بازآفرینی مدرنیته ایرانی؛ روابط بین‌الملل و تغییر اجتماعی» عنوان کتاب کامران متین است که اخیرا از سوی انتشارات «راتلج» منتشر شده است. متین در این کتاب به روایت‌های موجود از مدرن‌شدن ایران می‌پردازد و مشکل عمده آنها را «اروپامداری» حاکم بر این نظریات می‌داند. این کتاب در هفت فصل به بازخوانی بزنگاه‌های کلیدی مواجهه ایران با مدرنیته اروپایی می‌پردازد و از صفویه و قاجاریه به دوران حکومت پهلوی‌ها و سپس انقلاب در سال 57 می‌رسد. متین در این کتاب می‌کوشد روایت‌های جاافتاده مارکسیستی از دوره‌های مختلف را بررسی و نقد کند و به این‌منظور در فصل سوم، به تحلیل انقلاب مشروطه می‌پردازد. از نظر او، روایت‌های مارکسیستی از انقلاب مشروطه تاکنون در سیطره مفهوم انقلاب بورژوایی بوده است. او با وام‌گیری نظریه «توسعه ناموزون و مرکب» لئون تروتسکی انقلاب مشروطه را «انقلاب عقب‌ماندگی» می‌خواند. «توسعه ناموزون و مرکب»، نظریه‌ای است که نخستین‌بار، تروتسکی برای توضیح شکل ویژه رشد سرمایه‌داری و تجربه مدرنیته در روسیه و به تبع آن شکل ویژه تغییر اجتماعی و انقلاب در روسیه تزاری مطرح کرد. آنچه در پی می‌آید خلاصه استدلال کامران متین در تحلیل انقلاب مشروطه در فصل سوم کتاب «بازآفرینی مدرنیته ایرانی» است.

انقلاب مشروطه، به‌نظر حمید دباشی، متضمن «جلوه‌ای سطحی از بنیادی‌ترین مولفه‌های یک لیبرال‌دموکراسی در غیاب آن ساختار اقتصادی مستحکمی بود که می‌توانست تداوم‌بخش، نیروبخش و‌برانگیزاننده آن مولفه‌ها باشد.» البته این شرح دباشی بر انقلاب مشروطه، به ظن قوی، عقب‌ماندگی اقتصادی ایران در دوران قاجار را دست‌کم گرفته است. در ایران قاجار، هیچ بخش یا طبقه سرمایه‌داری وجود نداشت. بورژوازی ایرانی متشکل از یک طبقه بازرگانی مبتنی بر بازار بود که قدرت و ثروت متکی بر داد‌و‌ستد دیرینه‌اش، به شکلی روزافزون، با سودهای ناشی از کشاورزی فئودال و نیمه‌فئودال تقویت می‌شد. بدون تردید، ایران در آستانه انقلاب و از پس فرآیند دوبخشی توسعه‌ای استعماری و وابسته، در مقام اقتصادی حاشیه‌ای و تامین‌کننده مواد خام با نظام سرمایه‌داری جهانی درآمیخته بود. اما نه این پیوستن به نظام سرمایه‌داری و نه انقلاب مشروطه متعاقب آن، هیچ‌کدام همراه یا معرف تغییری قابل‌ملاحظه در روابط اجتماعی و ساختار اقتصادی پیشاسرمایه‌دارانه ایران نبودند.
با این‌همه، ایران قاجار در تاسیس یک دموکراسی ناسازگار با سطح تجددش تنها نبود. وقتی در دهه 1950، حکومت اقتدارگرای نظامی و تک‌حزبی ترکیه در ازای یک‌دموکراسی رقابتی دوحزبی کنار زده شد، آن کشور با یک‌طبقه متوسط کوچک و درصد بالایی از بی‌سوادی، هنوز عمدتا وابسته به فعالیت‌های کشاورزی و غیرصنعتی بود. اهمیت نظری و دلالت‌های عقلانی نهفته در این ناسازه مشترک، آن هنگام به‌راستی آشکارتر می‌شوند که انقلاب مشروطه ایران و‌گذار ترکیه به یک دموکراسی چندحزبی را در قیاس با نظریات دموکراتیزاسیون بررسی کنیم؛ چراکه تقریبا تمامی رویکردهای این حوزه وسیع و رو‌به‌رشد مطالعاتی، با ملاک قرار دادن تاریخ اروپا، بر این تصورند که مطالبات مردمی و بنیادهای اجتماعی موردنیاز برای تحقق پلورالیسم و مشارکت مردمی به‌مثابه عناصر سازنده دموکراسی در یک‌کشور، تنها به‌واسطه آن قسم بسیج اجتماعی ایجاد می‌شوند که به‌نوبه خود محصول پیچیده‌سازی تقسیم کار و اقتصاد و همچنین روند فزاینده شهری‌سازی و سوادآموزی است. در نتیجه، مطابق این مدعا، توسعه سرمایه‌داری و طبقات سرمایه‌دار شرط لازم دموکراتیزه‌کردن به شمار می‌آیند.
این مرکزیت سرمایه‌داری و سرمایه‌داران نسبت به دموکراسی به بهترین شکل در آن قسم روایت‌های مارکسیستی از انقلاب مشروطه تبیین شده است که مفهوم کلاسیک انقلاب بورژوایی را به خدمت گرفته و ملهم از تلقیات مارکسیستی نسبت به انقلاب فرانسه، ماهیت دموکراتیک انقلاب را صراحتا به خصلت بورژوایی یا همان سرمایه‌دارانه آن مرتبط می‌دانند. با وجود این ، همین دست روایت‌ها نیز بر این مدعایند که بورژوازی ایرانی به‌آن‌حد از لحاظ اقتصادی ضعیف و از لحاظ سیاسی مطیع بود که نمی‌توانست قدم در مسیری حقیقتا انقلابی برای بازسازی تمام و کمال رژیمی کهن گذاشته و علاوه بر سرمایه‌داری صنعتی، یک دولت بورژوایی و دموکراتیک کاملا توسعه‌یافته نیز برپا کند. این مدعا در تعریف آنان از انقلاب مشروطه به‌منزله یک‌انقلاب بورژوایی «ناتمام» یا «ناکام» بازتاب یافته است. اما این تعاریف به‌جای آنکه به‌تشریح ماهیت واقعی انقلاب بپردازند، اساسا در پی توضیح آنند که انقلاب مشروطه درواقع چه چیز نبود.
روایت مارکس از گسترش سرمایه‌داری
بنابراین با فرض آنکه توسعه کلان سرمایه‌داری برای وقوع یک‌انقلاب بورژوایی دموکراتیک ضروری است، چگونه می‌توان انقلابی دموکراتیک در جامعه‌ای پیشاسرمایه‌دارانه را توجیه کرد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید با شاخ گاو درافتاده و روایت مارکس از ظهور و گسترش سرمایه‌داری را مورد سوال قرار دهیم. مارکس در آثار متاخرش، خصوصا «گروندریسه» و «سرمایه»، بر شکل‌گیری کار مزدی به‌عنوان سرچشمه تاریخی سرمایه‌داری تاکید داشت. او چنین استدلال می‌کرد که جدایی اجباری تولید‌کنندگان مستقیم از ابزار تولید و انقیاد ناشی از آن به الزامات بازار، یعنی همان «به اصطلاح انباشت اولیه»، پیش‌شرط بنیادین پیدایش کارمزدی و سرمایه‌داری در انگلستان بود. در نتیجه، منحصربه‌فردترین و تعیین‌کننده‌ترین مشخصه سرمایه‌داری به‌مثابه شیوه‌ای نوین از زندگی، این واقعیت بود که تولید‌کنندگان مستقیم سلب‌مالکیت‌شده، تحت اجباری غیرشخصی و نظام‌مند، برای تامین معاش ناگزیر از فروش نیروی کار خود در بازار بودند.
از همه مهم‌تر آنکه این صورت‌بندی سرمایه‌دارانه از استثماری قراردادی و اجماعی مبتنی بر روابط مبادله‌ای، پیشاپیش برابری حقوقی طرف‌های درگیر در مبادله را بدیهی می‌انگاشت. جدایی صوری امر اقتصادی از امر سیاسی که پدیده‌ای منحصر به سرمایه‌داری است، پیش‌شرطی اساسی و در واقع نمودی از پیدایش دولتی بورژوایی و دموکراتیک بود. اما این برداشت ارتدوکس از مفهوم انقلاب بورژوایی عاجز از تبیین این حقیقت است که چنین فرآیندی نتوانست به همان ترتیبی که در انگلستان به‌وقوع پیوست، تکرار شود. به طور مثال، انقلاب فرانسه طریقی آشکارا متفاوت از انقلاب انگلستان در پیش گرفت؛ چراکه انقلاب سیاسی دموکراتیک، فراگیر و متشنج فرانسه مقدم بر انقلاب اجتماعی به مراتب تدریجی‌تر اما عمیق‌تر سرمایه‌دارانه در آن کشور بود. این امر، به باور من، مرهون ابعاد مشخصا بین‌المللی تاثیراتی است که سرمایه‌داری انگلستان برجای گذاشته بود. فشار خارجی سرمایه‌داری که به شیوه‌ای ژئوپلیتیک بر فرانسه وارد می‌آمد، الگوی داخلی توسعه سرمایه‌داری در آن کشور را تعینی دوباره بخشید. در این بین، امکان وقوع انقلابی اجتماعی و سرمایه‌دارانه وجود نداشت، زیرا دگردیسی مطلق و بلافصل روابط مالکیت اجتماعی به‌معنای خلع ید از «طبقه سوم» جامعه فرانسه و بخش اعظم آن، یعنی دهقانانی بود که بیشترین فشارها را از بحران مالی حکومت بوربون‌ها متحمل شده و عاملیت اصلی انقلاب بودند.
اما فرانسه به‌هیچ‌وجه یک استثنا نبود. این اصل درباره آلمان، ژاپن، روسیه، چین و البته ایران نیز صادق بود. بسط و گسترش سرمایه‌داری انگلیسی و مداخلات بین‌المللی و چندلایه حاصل از آن بدان معناست که در تمامی نمونه‌های بعدی، بازسازی ملی‌گرایانه و دموکراتیک دولت‌هایی پیشاسرمایه‌داری تعین‌بخش و مقدم بر فرآیندهای گسترده‌تر توسعه سرمایه‌دارانه و به‌طور کلی صنعتی‌شدن بود. به این تعبیر، اگر بخواهیم گفته جالب‌توجه آلبر کامو را در قالبی دیگر بیان کنیم، «هر انقلاب پس از انقلاب انگلستان، انقلابی خارجی است». و در این‌جاست که تنش اصلی در کاربست مفهوم کلاسیک انقلاب بورژوایی در مورد انقلاب‌های مدرن پس از 1688 رخ می‌نماید؛ چراکه این امر مستلزم مبادرت به امر ناممکن فهم یک انقلاب سیاسی القاشده در عرصه بین‌الملل در چارچوب فرآیندهای غایب توسعه سرمایه‌داری داخلی است.
اهمیت این دست تعینات «بین‌المللی» بر پیامدهای مبارزات «ملی» و طبقاتی در اروپا با دقت در ادبیات بازنگرانه متأخر در باب ترقی اروپا و افول نسبی آسیا و مضامینی چون «جهانی‌شدن» و «خیزش دوباره چین» بیش از پیش روشن می‌شود. بسیاری از این تلقیات ایده وجود یک ساختار وسیع و پیچیده از روابط فکری، علمی و اقتصادی مابین اروپا، آسیا و آفریقا را در سر می‌پرورانند. در اینجا باید تاکید داشته باشم که این شیوه از «تاریخ‌نگاری جهان‌گرایانه»، افزون بر آنکه در قبال مخاطرات اروپامداری به مراتب مقاوم‌تر است، از لحاظ روش‌شناختی نیز بر آن ابعاد صرفا بین‌المللی از توسعه اجتماعی روشنایی می‌افکند که هسته اصلی ایده «توسعه ناموزون و مرکب» و مشتقات آن، بالاخص مفهوم «عقب‌ماندگی» است. عقب‌ماندگی مقوله‌ای میانجی در جهت انضمامی‌سازی فرآیندهای مدرن توسعه ناموزون و مرکب است. این مفهوم از چابکی در توسعه حکایت دارد؛ وضعیتی که مولود گرفتارآمدن دیرتر از موعد کشور پیشامدرن در فرآیند تحول سرمایه‌دارانه‌ای است‌ که به واسطه مناسبات بین‌المللی برانگیخته شده است. یکی از پیامدهای کلیدی عقب‌ماندگی استقبال راهبردی از فشارهای خارجی سرمایه‌داری و پاسخگویی فوری به آنان از سوی دولت است. نفوذ کشورهای سرمایه‌دار بر کشور واپس‌مانده، همان‌طور که تروتسکی با نظر به روسیه تزاری می‌نویسد، در «تقلای بی‌امان آن دولت برای بقا پیش از هرگونه عرض اندام در رقابت مستقیم اقتصادی» متجلی می‌شود.
انباشت تدافعی، مدرنیزاسیون تدافعی
در بحبوحه این نزاع مرگ و زندگی، دو نوع راهبرد کلی پیش‌روی دولت‌های عقب‌مانده است: «انباشت تدافعی» و «مدرنیزاسیون تدافعی». مراد من از انباشت تدافعی شدت‌بخشی به شیوه‌های گردآوری کمی منابع مادی و انسانی به‌منظور حفاظت و نگهداری از یک دولت عقب‌مانده تهدیدشده یا درگیر جنگ است. این شیوه‌ها شامل آن قسم ارکان عملی هستند که رابرت برنر تحت عنوان «انباشت سیاسی» از آنان یاد می‌کند؛ یعنی «ایجاد یک سازمان نظامی وسیع‌تر و موثرتر یا برپایی تشکیلاتی قدرتمندتر برای استخراج مازاد تولید.» اما انباشت تدافعی می‌تواند در قالب فروش داخلی مستغلات، زمین‌ها و ادارات دولتی و همچنین فروش حقوق انحصاری و اعطای امتیازات اقتصادی به خارجی‌ها نیز تحقق یابد.
انباشت تدافعی برای کشورهای واپس‌مانده یک راهبرد توسعه‌ای محافظه‌کارانه است، تا جایی که مستلزم هیچ‌گونه تغییر بی‌واسطه‌ای در رژیم مالکیت اجتماعی و روابط بازتولید ابتدایی آن کشورها نیست. اما مهم‌تر از اینها، انباشت تدافعی از لحاظ سیاسی به سه دلیل واجد تناقضاتی جدی است. این راهبرد، قبل از هر چیز، روال پیشین دولت‌ها در وصول مطالبات معقول و کم‌وبیش برحق مالیاتی از اتباع خود را مختل می‌سازد. دوم آنکه معمولا به ازهم‌گسیختگی اقتدار دولتی و کاهش ثمربخشی اجرایی آنان می‌انجامد. و در وهله سوم متضمن درجاتی متفاوت از واگذاری حاکمیت اقتصادی و تلویحا سیاسی، به دولت‌ها و اتباع بیگانه است؛ امری که درست در نقطه مقابل هدف راهبردی دولت‌های عقب‌مانده برای بازتولید سیاسی خود است. بنابراین، انباشت تدافعی به هیچ عنوان راهبردی عملی و پایدار برای حفاظت در برابر فشارهای فزاینده آن قسم دولت‌های پیشرفته‌تری نیست که قدرت ژئوپولیتیکشان از منبع کیفی متفاوتی، یعنی همان شیوه تولید سرمایه‌داری، سرچشمه می‌گیرد. در حقیقت، تمامی راهبردهای تک‌بعدی انباشت تدافعی بدون استثناء به شکست‌های نظامی منجر گشته و بازسازی ریشه‌ای دولت و بعضا هم‌زمان با آن، پروژه مدرنیزاسیون تدافعی را به‌دنبال داشته است.
مدرنیزاسیون تدافعی شامل واردات محصولات مدرن صنعتی، سازمانی و فناورانه است که عمدتا، اما نه صرفا، برای اهداف نظامی و امنیتی به کار گرفته می‌شوند. اما مدرنیزاسیون تدافعی نیز تناقضات بالقوه خطرناکی در پی دارد. اتخاذ توأمان راهبرد انباشت تدافعی از سوی دولت‌های واپس‌مانده برای تامین مالی مدرنیزاسیون تدافعی موجد برخی از این تناقضات است. علاوه بر این، گونه کیفا متفاوتی از تناقضات نیز در این پروژه به‌چشم می‌خورد که آن را «تناقضات اقتباس» می‌نامم. مدرنیزاسیون تدافعی، به‌خصوص در مراحل اولیه‌اش، بسیار گزینشی عمل می‌کند، به‌گونه‌ای که با نادیده‌گرفتن شاکله‌های سیاسی و اجتماعی، تنها به واردکردن اشکال مدرن اقتصادی و فناورانه می‌پردازد. بدین‌ترتیب، اشکال مدرن وارداتی و محیط پیشامدرن پیرامون آنان از لحاظ تاریخی ناهمگام و از منظر توسعه فاقد هرگونه وجه قرابتی بوده و در نتیجه هیچ پیوند ارگانیکی برقرار نمی‌سازند. بدین‌سان در جریان مدرنیزاسیون تدافعی، همان‌طور که تروتسکی به‌درستی اشاره دارد، دولت‌های عقب‌مانده «دستاوردهای به‌عاریت‌گرفته‌شده از خارج را تضییع ساخته» و شاکله‌ای متناقض و ناپایدار به‌وجود می‌آورند که مایلم از آن به «ملغمه نامتقارن» یاد کنم.
این ملغمه نامتقارن تنها محدود به تلفیق محصولات و روابط اقتصادی مدرن و پیشامدرن نیست، بلکه می‌تواند آمیزه‌ای از فرآورده‌ها و سازمان‌های سیاسی مدرن و اشکال و روابط پیشامدرن اجتماعی-اقتصادی را دربرگیرد. این وضعیت اغلب ناشی از راهبردهای تدافعی طبقاتی بومی است که در حین تلاش برای مهار دست‌اندازی‌های خودسرانه دولتی واپس‌مانده بر دارایی و اعتبارشان، اشکال سیاسی مدرنی را مورد اقتباس قرار می‌دهند که با سطح توسعه اجتماعی و اقتصادی آن‌کشور ناسازگار است. چنین ملغمه نامتقارنی با هر پیکربندی دقیقی که داشته باشد، معمولا به طغیان ناگهانی انقلابی سیاسی منتهی می‌گردد که دولت‌های عقب‌مانده را در مسیر تبدیل به دولت‌-ملت‌هایی سرزمینی، متمرکز و در ظاهر بورژوایی دموکراتیک قرار می‌دهد.
استدلال کلیدی من در این‌جا این است که نمی‌توان این‌انقلاب‌ها را آنطور که باید و شاید در چارچوب مفهوم انقلاب بورژوایی تبیین کرد؛ چراکه انقلاب بورژوایی ساختاری درونمدار داشته، حال آنکه تناقضات موردنظر، خاستگاه و عملکردی بین‌المللی دارند. چنین گسستی در مارکسیسم ارتدوکس مابین مفروضات و وعده‌های نظریات درونمدار پیرامون انقلاب بورژوایی همان گره فکری عمده‌ای بود که تروتسکی با توسل به مفهوم «انقلاب مداوم» به‌مثابه راهبردی سیاسی در پی گشودن آن بود. اما انقلاب مداوم به‌نوبه خود صورت‌بندی معینی از پدیده‌ای فراگیرتر با نام «انقلاب عقب‌ماندگی» است که بر انقلاب‌های سیاسی حاصل از تناقضات جاری در انباشت تدافعی یا مدرنیزاسیون تدافعی دلالت دارد. با این‌اوصاف، انقلاب‌های عقب‌ماندگی رو به سوی آن دارند تا با مدرن‌سازی دولت‌های پیشاسرمایه‌داری، اولین گام را به‌سمت یک انقلاب اجتماعی از بالا که همانا انقلابی در رژیم مالکیت اجتماعی است، بردارند. بنابراین، این‌دست انقلاب‌ها همواره مستلزم بازآرایی تاریخی یا به‌طور مشخص‌تر، وارونه‌سازی ترتیب رویداد آن تحولات مدرن اجتماعی و سیاسی است که برای اولین‌بار در انگلستان به‌وقوع پیوستند. از این گذشته، انقلاب عقب‌ماندگی اغلب طی فرآیندی که تروتسکی آن را تضییع دستاوردها قلمداد می‌کرد، دگردیسی صوری و کارکردی اشکال و نهادهای سیاسی و قضایی مدرنی را به‌دنبال داشت که دولت‌های واپس‌مانده از اروپا وارد ساخته بودند. برای مثال، انقلاب 1848 آلمان موجب پدید آمدن فرمول «شاه بالاتر از پارلمان» شد که در تقابل با قاعده انگلیسی «شاه در پارلمان» قرار داشت. انقلاب مشروطه ایران نیز با تحمیل قیودی مذهبی بر روند سکولار قانون‌گذاری در مجلس، صورتی جهش‌یافته از این‌قاعده آلمانی را اختیار گرفت.
زمینه‌های داخلی و بین‌المللی عصر قاجار
ایران در اوایل عهد قاجار به عقب‌ماندگی نسبی اقتصادی، دولتی ضعیف و یک‌طبقه بازرگانی بومی کوچک اما به نسبت قدرتمند و خودمختار شناخته می‌شد. در این بین، نظامی ویژه از «حاکمیت دوگانه» نیز برقرار بود که سلطنت قاجار به‌موجب آن، قدرت را با یک شبه‌روحانی‌سالاری شیعی تقسیم می‌کرد که در اواخر حکومت صفوی و دوره طولانی‌مدت فترت پس از آن، قدرت و ثروت چشمگیری به چنگ آورده بود.
زمینه‌های بین‌المللی نیز برای شکل‌گیری حکومت قاجار نامساعد بود. قاجارها، برخلاف صفویان، حکومت قبیله‌ای خود را در عصر تفوق آن‌دست قدرت‌های بزرگ اروپایی برپا ساختند که روسیه بزرگ‌ترین چالش پیش‌روی‌شان بود. با پایان جنگ‌های ناپلئونی، روسیه تزاری برنامه‌های گسترش‌طلبانه خود در قفقاز و آسیای میانه را به سمت جنوب و آب‌های گرم خلیج‌فارس از سر گرفته بود. تزارهای روس، آب‌های گرم خلیج‌فارس را برای امپراتوری، بسیار حیاتی می‌پنداشتند و از دوران پطر کبیر درصدد دستیابی به آن بودند. در سوی دیگر، قاجارها نیز قفقاز را قلمرو سنتی خود می‌دانستند. به‌این‌ترتیب، جنگ با روسیه امری اجتناب‌ناپذیر می‌کرد. اما ارتش قبیله‌ای کوچک و نامنظم قاجارها به‌هیچ‌عنوان حریفی درخور برای ارتش امپراتوری و ورزیده روسیه نبود. ایران در سال‌های 1812 و 1826 با تحمل دو شکست بزرگ نظامی، تمامی سرزمین‌های تحت‌سلطه خود در شمال رود ارس، از جمله آذربایجان، گرجستان و داغستان را از دست داد. این حاکمیت روسیه بر سرتاسر منطقه قفقاز جنوبی در عهدنامه‌های خفت‌بار گلستان و ترکمانچای از سوی ایران به رسمیت شناخته شد. پیشرفت روس‌ها، در عین حال، بریتانیایی را مضطرب کرد که به ایران به چشم یک مولفه کلیدی در راهبرد کلی خود برای حفاظت از هندوستان در برابر توسعه‌طلبی روسیه می‌نگریست. این به‌آن معنا بود که بریتانیایی‌ها در صورت لزوم، حمایت تاکتیکی از قاجارها را در دستور کار داشتند، اما نه به‌آن‌حد که ایران را قادر کند تا درست در مرزهای جنوب‌شرقی خود منشأ تهدیداتی مشابه علیه هندوستان باشد. به این تعبیر، ایران برای بریتانیایی‌ها در حکم یک کشور حایل بود.
قاجارها در واکنش به این روند پرسرعت افول قدرت خود، دست به اقداماتی موردی زدند که از لحاظ منطقی، اما نه لزوما در جنبه‌های تکوینی و اجرایی، هم‌ارز یک پروژه تدافعی و نافرجام مدرنیزاسیون بود. ولیعهد عباس‌میرزا بلافاصله پس از جنگ‌های ایران و روس و در راستای مدرن‌سازی ارتش قبیله‌ای، اصلاحات «نظام جدید» را به راه انداخت. تامین مالی این اصلاحات در حالی مستلزم مخارجی گزاف بود که درآمدهای دولتی نیز در پی ازدست‌رفتن سرزمین‌های گسترده شمالی که به‌طور سنتی بخشی قابل‌توجه از درآمدهای مالیاتی قاجارها را تامین می‌کردند، به شدت کاهش یافته بود. در نتیجه، قاجارها برای تامین مالی مدرنیزاسیون تدافعی خود به راهبرد انباشت تدافعی متوسل شدند. به‌این‌ترتیب، میرزاتقی‌خان امیرکبیر، صدراعظم وقت، آغازگر برنامه‌های اصلاحاتی نوینی شد که مشتمل بر ایجاد تمرکز اداری و کاهش مستمری‌های دولتی به درباریان، علما و نخبگان محلی بود. اصلاحات با مقاومت گروه‌هایی مواجه شد که این‌دست اقدامات را ناقض حقوق و امتیازات سنتی و بالفعل خود می‌پنداشتند و سرانجام ناصرالدین‌شاه را به عزل و قتل امیرکبیر متقاعد کردند. پس از آن بود که سلطنت قاجار فروش ادارات و زمین‌های دولتی، اراضی خالصه، القاب و تیول‌ها را شدت بخشید. این اصلاحات، آن قسم جهت‌گیری‌های سیاسی و مالیاتی از پیش موجودی را استحکام بخشید که دولت را بیش‌از‌پیش تضعیف می‌کرد.
در هر صورت، این اقدامات نتوانست روند روبه‌زوال سلطنت قاجار را متوقف کند. بنابراین، از اواسط قرن نوزدهم میلادی، قاجارها صورت دیگری از انباشت تدافعی را اتخاذ کرده و دست به کار فروش امتیازات تجاری و اقتصادی به آن گروه سرمایه‌داران خارجی شدند که عمدتا بریتانیایی و روس بودند. فروش امتیازات، صرف‌نظر از آنکه نیازهای مالی مبرم و فوری دولت را برآورده می‌کرد، در مقام راهبردی معطوف به سیاست «موازنه مثبت» نیز ظاهر می‌شد که به موجب آن، حضور توأمان قدرت‌های امپراتوری رقیب و منافع چشمگیر اقتصادی آنان در ایران، مانع از مستعمره‌سازی یا اشغال رسمی این کشور به دست هریک از آن قدرت‌ها بود. افزون بر این، اعطای امتیازات، سبب تسهیل در امر واردات محدود محصولات اداری و فناورانه از غرب شد.اما انباشت تدافعی قاجارها، پیامدهای ناخواسته دیگری نیز به‌دنبال داشت: نخست و از همه مهم‌تر آنکه اعطای امتیازات تجاری به سرمایه‌داران روس و بریتانیایی تاثیری فاجعه‌بار بر آن بازاری به جای گذاشت که پیش از این نیز در شرایطی وخیم به‌سر می‌برد و قادر به رقابت با کالاهای صنعتی ارزان‌تر غربی نبود. اعطای امتیازات جدید، به همراه باجگیری و زیاده‌ستانی‌های خودسرانه و روزافزون قاجارها، تجار بازار را به سمت سرمایه‌گذاری در قالب خرید زمین سوق داد. این امر به فئودالی‌شدن طبقه بورژوازی بازرگانی منجر شد؛ فرآیندی که به‌واسطه تجارت روبه‌رشد محصولات قابل‌فروش کشاورزی و مخصوصا پنبه و خشخاش، شتاب یافته بود. در خلال جنگ داخلی آمریکا، قیمت پنبه در بازارهای جهانی به‌میزان قابل‌توجهی افزایش یافته بود. این در حالی بود که بریتانیا در جریان آنچه «جنگ تریاک» نامیده می‌شد، هر روز بیش‌از‌پیش متقاضی تریاکی ارزان برای واردات به هندوستان بود تا آن را در ازای چای به چین صادر کند. گسترش کشت محصولات قابل‌فروش همچنین موجب کاهش خودکفایی غذایی و متعاقب آن افزایش احتمال بروز قحطی و خشکسالی بود که به‌واقع طی سال‌های 1869 تا 1872 کشور را درنوردید. از این گذشته، در نتیجه این سیاست‌ها، اقتصاد ایران در معرض نوسانات قیمت کالاها در بازارهای جهانی قرار گرفته و شرایط زندگی صنعتگران، پیشه‌وران، دستفروش‌ها و فقرای شهری که در صنایع دستی سنتی و وابسته به بازار به سرعت رو به افول آن زمان، مشغول به کار بودند، رو به وخامت گذاشته بود.
ثانیا، روحانیون و علما نیز متاثر از آن‌دست اصلاحات قضایی و آموزشی بودند که مدرنیزاسیون تدافعی ایجاب می‌کرد. تکثیر و گسترش محاکم مدنی که بخشی به منظور تسهیل کارکرد روان‌تر سرمایه خارجی و بخشی به منزله تقلیدی صرف از نهادهای غربی صورت پذیرفت، نفوذ و اعتبار علما را که مدیون تسلط پیشین آنان بر نظام قضایی بود، متزلزل کرد. به همین ترتیب، آموزش‌وپرورش نیز که به شکلی سنتی در مدارس مذهبی جاری و متمرکز بود، اکنون با رقبایی جدید مواجه بود؛ مدارسی سکولار که علوم جدید و زبان‌های خارجه را آموزش می‌دادند. علاوه بر این، قدرت‌های سکولار این‌جهانی تنها بر مبنای توانایی‌شان در محافظت از سرزمین‌ها و مایملک مسلمین، مورد تایید علما واقع می‌شدند؛ امری که قاجارها آشکارا عاجز از تحقق آن بودند. دست آخر، بسیاری از علمای عالیرتبه شیعه برخی اشکال محدودسازی نهادینه قدرت سلطنتی را مطلوب خود یافتند. با این وجود، مخالفت علما با قاجاریان یا حمایت آنان از نهضت مشروطه نه مطلق بود و نه همیشگی. این تلاش مشروطه‌خواهان برای ساماندهی زمین‌های وقفی بود که به ویژه خصومت برخی علمای ثروتمندتر را برانگیخت. باقی علمایی که از پست و مقام یا پشتیبانی سلطنتی برخوردار بودند نیز بالطبع مخالف سرسخت مشروطیت بودند.
سوم آنکه اعطای امتیازات به قدرت‌های اروپایی مستلزم تماس و برخوردهایی بیشتر با دنیای غرب بود. این مهم به پیدایش یک قشر اجتماعی کوچک اما متنفذ از روشنفکرانی انجامید که خود تحت‌تاثیر غرب بودند. آنان که مجذوب توسعه غربی شده بودند، واپس‌ماندگی ایران را به کلی ناشی از حاکمیت خودکامه قاجارها می‌دانستند. همین تلقی، آنان را در صف مقدم نهضت قاجارستیز مشروطه قرار داد. شایان ذکر است که بسیاری از این روشنفکران، باوجود گرایش‌های سکولارشان، دیدگاه‌های سیاسی خود را با زبانی مذهبی عرضه می‌داشتند تا بهتر بتوانند با مخاطبی ارتباط برقرار کنند که اکثریت قریب به اتفاق آن هنوز بی‌سواد بود. این فرآیند خود حکایت از قسمی توسعه فکری مرکب داشت که پیرایه‌های ریشه‌شناختی و غربی اصطلاحات و واژگان تولیدی‌ فراوانش همیشه هم منطبق بر محتوای مفهومی دگرگون‌شده آنان نبود.
و نکته آخر آنکه شرایط وخیم اقتصادی و اخاذی‌ها و زیاده‌ستانی‌های شدت‌یافته دولتی، صدها هزارنفر از دهقانان و فقرای شهری را وادار کرده بود تا به منطقه قفقاز روسیه مهاجرت کنند. در همان‌جا بود که آنان به استخدام صنایع نفت و معدن آذربایجان و ارمنستان درآمده و البته در معرض سیاست‌های انقلابی سوسیال‌دموکراسی روسی قرار گرفتند. عناصری از این «پرولتاریای در تبعید» نقشی مهم در انقلاب مشروطه ایفا کردند. برای نمونه، رادیکالیسم جاری در مجلس اول تا حدود زیادی مرهون نفوذ نمایندگان آذری بود که بسیاری از آنان روابطی نزدیک با سوسیال‌دموکراسی روسیه و جوامع کارگری مهاجر ایرانی در آن کشور داشتند.
با توجه به آنچه گفته شد، در ابتدای قرن بیستم، نیروی پویای عقب‌ماندگی ایران قاجار را در یک بحران عمیق سیاسی-اقتصادی و ایدئولوژیک فرو برده بود. تعادل سنتی نیروهای طبقاتی نیز به شدت مختل شده بود. در این بین، بورژوازی بازرگانی و علما که هر دو از طبقات مرفه اما غیرسرمایه‌دار بودند، درصدد برآمدند تا برای حفاظت از قدرت و منافع خود و از رهگذر نهادهای سیاسی مدرن، به‌خصوص پارلمان، اختیارات قانون‌گذاری سلطنت را محدود کنند. طبقات فرودست و روشنفکران سکولار نوظهور که مولود فرآیندهای گسترده‌تر توسعه ناموزون و مرکب بودند، به‌دنبال تغییراتی به مراتب بنیادی‌تر در سطوح سیاسی و اجتماعی بودند.
اوضاع و عوامل بین‌المللی نیز دست‌به‌دست هم داده و به بروز جنبش‌های دموکراتیک ملی‌گرایانه در منطقه یاری می‌رساند. شکست روسیه در برابر ژاپن و انقلاب متعاقب آن در سال 1905 احساسات ضدامپریالیستی و ضدسلطنتی ایرانیان را بیش‌از‌پیش برانگیخت. اصلاحات گمرکی مظفرالدین‌شاه نیز به نارضایتی بازاریان دامن زد. به علاوه، کاهش قیمت نقره در بازارهای جهانی تاثیری اساسی بر اقتصاد ایران به‌جا گذاشت؛ چراکه پول رایج کشور، قران، برپایه ارزش نقره تثبیت شده بود. چندین سال متوالی برداشت بد محصول نیز اوضاع را وخیم‌تر کرد، به نحوی که قیمت نان و برخی اقلام ضروری دیگر سر به فلک کشیده و در سطح شهرها به «شورش‌های نان» دامنه‌دار انجامید. پاسخ دولت به این تحولات، مجازات سنگین برخی تجار بازار بود که به احتکار و افزایش تصنعی قیمت‌ها متهم شده بودند. این پرده پایانی، تظاهراتی مردمی را موجب شد که به سرعت تحول یافته و به یک نهضت گسترده شهری علیه سلطنت بدل شد.
در جولای 1906، صدها هزار نفر در اماکن مقدس قم و محوطه وسیع باغ سفارت بریتانیا در تهران، بست نشستند. تظاهرکنندگان که افرادی از هر طبقه شهری و موقعیت اجتماعی، اعم از اعضای اصناف، صنعتگران، مغازه‌داران، بازاریان خرده‌پا، روحانیون جوان و طلاب را در بر می‌گرفتند، خواستار تاسیس مجلس شورای ملی بودند. این اقدام آنان از سوی بازرگانان سرشناس تهران، برخی روحانیون برجسته شیعه و تکنوکرات‌های عالیرتبه، شاهزادگان و درباریانی حمایت و پشتیبانی مالی می‌شد که از حاکمیت جدا شده بودند. مظفرالدین‌شاه که در مسند قدرت بود، عاقبت تسلیم شد و در تاریخ پنجم آگوست 1906 فرمان تشکیل اولین مجلس شورا در ایران و تهیه پیش‌نویس قانون اساسی را صادر کرد. در پی این رویدادها، کشور شاهد پنج‌سال مبارزات پرفشار، مابین مشروطه‌خواهان و سلطنت‌طلبان بود که دو سال از آن به یک جنگ داخلی خونین سپری شد.
اما دستاوردهای انقلاب مشروطه محدود و نسبی بود. به‌طور مثال، ماهیت مردمی مجلس به مثابه مهم‌ترین دستاورد انقلاب، به‌شدت در تنگنا قرار گرفته بود؛ زیرا مطابق ماده اول از «قانون انتخابات 1906» رای‌دهندگان تنها به شش طبقه عمده مرفه محدود می‌شدند. به همین قیاس، الغای تیول و تیول‌داری نیز اساسا متوجه خاندان قاجار بود و روی‌هم‌رفته تاثیراتی ناچیز بر روابط فئودالی و قدرت سیاسی طبقه ملاکین به‌جا گذاشت. احتمالا به همین علت بود که انقلابیون از پشتیبانی سیاسی دهقانان بی‌نصیب ماندند.
با همه این تفاسیر، انقلاب مشروطه هنوز هم نقطه‌عطفی در تاریخ ایران است. این انقلاب توانست برای اولین‌بار و به‌واسطه تشکیل مجلس شورای ملی و ارایه منشور قانون اساسی، محدودیت‌هایی رسمی و نهادینه در قبال قدرت عنان‌گسیخته سلطنتی وضع کند. انقلاب مشروطه همچنین موجب الغای هرچند نصفه‌ونیمه تیول‌ها شد، پیدایش و گسترش اشکال مدرن سازماندهی سیاسی در قالب احزاب سیاسی و انجمن‌های مخفی و غیر آن را به همراه داشت و به روند رشد و ترقی مطبوعات شتاب بخشید؛ چنان‌که به نوبه خود انقلابی فرهنگی و ادبی به راه انداخت. افزون بر این، نهضت مشروطه طی مخالفت هم‌زمان خود با حکومت خودکامه سلطنتی و سلطه بیگانگان، گفتمان سیاسی جدیدی را شکل داد که با تمرکز بر مفهوم «ملت»، نشان از ظهور و رواج ناسیونالیسم در ایران داشت. در پایان، تقریبا تمامی جنبش‌های اپوزیسیون ایرانی در سده گذشته تحت‌تاثیر عظیم سیاسی و ایدئولوژیک مشروطیت قرار داشته و باوجود تمایزات متعددشان، همگی مدعی آن بوده‌اند که دنباله‌رو پروژه دموکراتیک و ناتمام انقلاب مشروطه‌اند. کوتاه آنکه انقلاب مشروطه نه‌تنها ساختار سیاسی کهن ایران را دگرگون کرد، بلکه تخیل سیاسی و خودآگاه جمعی ایرانیان را نیز به کلی منقلب کرد.

«تاریخ‌نگاری مشروطه» در گفت‌وگو با محمدعلی همایون‌کاتوزیان

رسیدن به «روایت درست» ممکن نیست

سهند ستاری: امروز با گذشت بیش از یک قرن از انقلاب مشروطه، تاریخ‌های متعدد و متکثری از این واقعه در دست است که با گذر از ادوار تاریخی، روایت‌های مختلفی از مشروطه ارایه می‌کنند. در ‌حالی‌که منابع این انقلاب متنوع‌اند، ما با رویدادی مواجهیم که نحوه رفتار دوره‌های مختلف تاریخی را در امکان تاریخ‌نگاری مدون از مشروطه بسیار مهم و برجسته کرده است چرا که سهم و تاثیر دوره‌های مختلف در بازگویی روایات گوناگون از مشروطه به حدی آشکار است که نمی‌توان این تاریخ را به‌مثابه یک کل منسجم دید. از این‌رو، تفاوت‌ها و تمایزات موجود میان تاریخ‌های متعددی که از انقلاب مشروطه در دسترس است، امکان به ‌هم‌چسبیدن تکه‌های این تاریخ را با تعارضات جدی‌ای روبه‌رو کرده است. به‌عنوان مثال در روایات متاخر از انقلاب مشروطه ستارخان و باقرخان، افرادی رادیکال و سوسیال‌دموکرات معرفی می‌شوند حال آنکه روایات آغازین به ما می‌گوید آنها از اعضای انجمن احرار بودند؛ یک انجمن دست‌راستی، با مشی محافظه‌کار. به این منظور سراغ همایون‌کاتوزیان رفتیم تا در باب کلیت تاریخ‌نگاری مشروطه با او صحبت کنیم؛ از تاریخ‌نگاری رسمی و غیررسمی، از امکان تدوین تاریخ‌نگاری اجتماعی-سیاسی، از گفتار تاریخ از پایین و همچنین از امکان تدوین تاریخ اجتماعی با شیوه تاریخ‌نگاری تطبیقی. آنچه در ادامه می‌آید، متن مصاحبه مکتوب ما با ایشان است:

‌‌‌‌‌در ثبت، وقایع‌نگاری و تحلیل اتفاقاتی که در 108سال پیش در ایران به نام انقلاب مشروطه صورت گرفته، مکتوباتی در دسترس است که گویی در هر دوره، تاریخ مشروطه را از نگاه همان دوره نوشته‌اند: تا قبل از کودتای 29 اسفند، در دوران پهلوی اول، پهلوی دوم، انقلاب اسلامی و دوران پس از انقلاب. از این‌رو به نظر می‌رسد تفاوت آشکاری میان تاریخ‌نگاری‌های مشروطه وجود دارد. با این حساب، آیا می‌توان قایل به تاریخ‌نگاری رسمی و غیررسمی از مشروطه بود؟
اینکه از تاریخ مشروطه روایات و تعابیر و تفاسیر گوناگون در دست است، شگفت‌انگیز نیست. درباره انقلاب فرانسه هم چنین است، درباره انقلاب روسیه هم همین‌طور است و قس علیهذا. در واقع درباره هر واقعه تاریخی، روایات گوناگون است چنانچه هنوز هم بر سر حقایق تاریخی «واقعی» ترور پرزیدنت کندی و سپهبد رزم‌آرا هم روایات گوناگونی وجود دارد. در واقع شما اگر به روایات گوناگون انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن 57، مثلا روایت ناظم‌الاسلام کرمانی، روایت کسروی و روایت ملک‌زاده رجوع کنید، خواهید دید برخلاف پاره‌ای تفاوت‌های کوچک و بزرگ تقریبا همه این روایات طرفدار انقلاب مشروطه‌اند و این انقلاب را به صورت نبرد بین خیر و شر و حق و باطل می‌بینند. در حالی‌که یک برخورد علمی و واقع‌بینانه، واقعیات را عینا مانند آنان نمی‌بیند. البته آثاری که نام بردم و سایر روایات مشابه ارزش خود را دارند ولی هیچ‌کدامشان روایت «رسمی» نیست، چرا که اصولا تاریخ رسمی را دولت‌ها می‌نویسند.
‌نویسندگان تاریخ‌های مشروطه ایران، از تاریخ‌نگاران خود عصر مشروطه تا تاریخ‌نگاران متاخرتر، تصویری پیچیده و متنوع و به یک اعتبار قرائت خیر و شر از تاریخ مشروطه به دست می‌دهند. با این حال زمینه‌هایی هستند که در این‌ میان کمتر به آنها توجه شده: زمینه‌هایی نظیر مسایل زنان، ظهور ناسیونالیسم، فرودستان، اقلیت‌های مذهبی و… در این گفتار تاریخ از پایین، همواره برای تاریخ نخبه‌محور پس زده شده و مبارزه «مردم» در تاریخ‌نگاری اجتماعی مشروطه تقریبا نادیده گرفته شده است. آیا برای آگاهی از تاریخ فرودستان و حذف‌شدگان مشروطه در تاریخ‌‌های مشروطه باید سراغ دوره‌ای خاص را گرفت یا باید از نو دست به تدوین تاریخ اجتماعی-سیاسی مشروطه زد؟
«گفتار تاریخ از پایین» از مدهای اخیر است و بی‌اهمیت هم نیست. اما باید دید اهمیت نسبی «نیروهای پایین» در انقلاب مشروطه چگونه بوده است. شما تقریبا هر روایتی را که از انقلاب مشروطه بخوانید بر اهمیت مشارکت عموم مردم تاکید کرده است جز آنکه تک‌تک عموم مردم را نمی‌توان نام برد. فقط کسانی از آنان که به فرماندهی رسیده‌اند، شهرت یافته‌اند که بنام‌ترین‌شان ستارخان و باقرخان هستند. زنان البته در انقلاب مشروطه نوعی مشارکت داشتند اما محدود به چندنفر و چندموضوع. دیگران نقش مهم‌تری داشتند، مانند سوسیال دموکرات‌های قفقاز و… . و دست‌کم در برخی از آثاری که در دهه‌های اخیر به زبان انگلیسی منتشر شده‌اند به نقش آنان توجه شده است.
‌ در دهه 50 شمسی با توجه به فضای سیاسی آن زمان، گرایش جدیدی در تاریخ‌نگاری ایران ظهور کرد: گرایشی که تاریخ را با تئوری‌های چپ و با دیدگاه طبقاتی، تحلیل و روایت می‌کرد. این گرایش تاریخ مشروطه را نیز روایت کرد و به تحلیل این واقعه با نظریات مارکسیستی پرداخت. آیا می‌توان با این گفتار، تاریخ اجتماعی مشروطه را دنبال کرد؟
به طور خلاصه عرض کنم این توهم که انقلاب مشروطه یک «انقلاب بورژوایی» بود، خلاف واقع است. در آن انقلاب همه طبقات برخاستند، یعنی یک انقلاب ملت بر ضد دولت بود. حتی یک طبقه اجتماعی در برابر آن مقاومت نکرد و یک سازمان سیاسی در برابر آن نایستاد. به علاوه اگر کسانی چون علیقلی‌‌خان و صمصام‌السلطنه و سایر خوانین بختیاری و نیز سپهدار تنکابنی ــ مالک بیشتر مازندران ــ و سردار منصور ــ مالک بیشتر گیلان ــ به تهران لشکر نمی‌کشیدند، معلوم نبود که عاقبت کار چه می‌شد. آیا اینها «نماینده بورژوازی» بودند؟
‌ در تاریخ‌نگاری مشروطه، تاریخ‌های مختلفی از این رخداد در دست است که حتی در فکت‌هایی با هم در تعارضند. اما سویه‌‌ای از تاریخ‌نگاری مشروطه با شیوه‌ای تطبیقی می‌کوشد با پیش‌کشیدن روایات مختلف از ادوار تاریخی با توجه به سهم و تاثیر سلطه وقت و تاثیرپذیری، آنها را همچون تکه‌های مختلف یک اتفاق معرفی کند. ولی این شیوه با کنارهم قراردادن به ظاهر نظام‌مند این تکه‌ها، گویی تاریخ مشروطه را با تعارضات جدی‌ای روایت می‌کند. به نظر شما آیا می‌توان با کنار هم‌چیدن این تکه‌ها، تاریخی اجتماعی از انقلاب مشروطه ارایه داد؟ تاریخی به دور از نفوذ سلطه هر دوره.
این نکته درخور تامل است، مثلا تاریخ مشروطه کسروی، بیشتر در زمان رضاشاه نوشته شد، ولی از آن نمی‌توان به‌عنوان «روایت تحت سلطه» یاد کرد چون اصلا در سال‌های اول حکومت رضاشاه رژیم دیکتاتوری و در سال‌های بعد رژیم استبدادی- به قول رضاشاه «حکومت یک‌نفره»- برقرار بود که به‌کلی نافی مشروطه و انقلاب مشروطه بود. چنانچه در بالا توضیح دادم روایاتی که از انقلاب مشروطه در عصر پهلوی ارایه شد تقریبا تماما طرفدارانه و یکجانبه بود. برخی روایات بعد از انقلاب عکس آن هستند. آنچه به آن نیاز است (و خود بنده تا توانسته‌ام در روایات خود ارایه کرده‌ام) روایات علمی است که باز هم ممکن است با هم اختلاف داشته‌ باشند ولی برخوردشان علمی و انتقادی است نه زنده‌بادی و مرده‌بادی. معنای تحقیق علمی در این باب این نیست که «تکه‌هایی» از اینجا و آنجا در کنار هم قرار داده شوند بلکه این است که شرح و تحلیلی انتقادی، علمی و فراگیر ارایه شود که تاریخ آن دوره را به شکل واقع‌بینانه و بی‌طرفانه‌ای تبیین کند.
‌ از سوی دیگر در این شیوه و در فرآیند کنار هم‌ گذاشتن‌ها روایات ادوار و گفتارهای مختلف، لاجرم چالش‌هایی پیش می‌آید که با خود تعارضات و تناقضاتی پیش می‌کشد. آیا چالش‌های برآمده از این کنارهم‌گذاشتن نظام‌مند در شیوه تطبیقی، می‌تواند خود را از چندگانه‌انگاری‌های نادرست در تاریخ‌نگاری مشروطه رها کند و اجازه تبیین تاریخی اجتماعی-سیاسی از مشروطه دهد؟
گمان می‌کنم پاسخ این پرسش را در نکته بالا گفته باشم. اگر ریشه تناقض و تعارض در روایات زنده‌باد-مرده‌باد باشد، کاری جز نادیده‌‌انگاشتن آن نمی‌توان کرد، مثلا یکی از روایات غالبا غیرمکتوبی که بسیاری از مردم به آن باور داشتند این بود که انقلاب مشروطه را «انگلیس‌ها» کردند. چنین تصوری خلاف وقایع و حوادث و اسناد و مدارک انقلاب مشروطه است و به آن اعتباری نمی‌توان داد. اما در برخوردها و تحلیل‌های علمی هم روایات ممکن است یکسان نباشد و اصولا رسیدن به «روایت درست» ممکن نیست. اما می‌توان با مقایسه روایات علمی یکی را بر دیگری ترجیح داد.

تاریخ‌نگاران مشروطه

بیش از یک‌قرن درباره مشروطه و وقایع منتهی به نخستین انقلاب ایران در دوره مدرن گفته و نوشته شده است. از همان روزهای نخست واقعه تا همین امروز، تاریخ‌نگاری مشروطه از تکاپو نیفتاده هرچند گرایش‌های مورخان آن تحولی کامل را از سر گذرانده. اگر مورخان نخستین با نگاهی از سر شگفتی و تحسین به مجاهدان و مبارزان مشروطه می‌پرداختند، اکنون گرایش غالب، دیدگاه انتقادی به مشروطه و مشروطه‌خواهان است. با این وجود هستند تاریخ‌نگارانی که می‌کوشند انقلاب مشروطه را در زمینه و زمانه خود بسنجند. پرداختن به تک‌تک تاریخ‌نگاران مشروطه ایران نیازمند مجالی مفصل‌تر است. اما در اینجا به تسامح، تاریخ‌نگاران را به سه‌نسل تقسیم کرده‌ایم و از هر دوره به نمونه‌هایی اشاره می‌کنیم.

نسل اول: شاهدان واقعه
محمدناظم‌الاسلام کرمانی: از جمله اولین و مهم‌ترین تاریخ‌نگاران انقلاب مشروطه همزمان با وقوع آن ناظم‌الاسلام کرمانی است. «تاریخ بیداری ایرانیان» او روایتی دست‌اول از حوادث مشروطه اول و دوم به دست می‌دهد. ناظم‌الاسلام عضو انجمنی مخفی بود که حدود دوسال قبل از انقلاب مشروطه ایجاد شده و در حکم کمیته انقلاب بود. او دوست صمیمی پسر سیدمحمد طباطبایی یکی از روحانیون اصلی مشروطه‌خواه نیز بود و حضورش در بیت آیت‌الله‌طباطبایی و عضویت در کمیته انقلاب، او را در کانون وقایع مشروطه قرار می‌داد. «تاریخ بیداری» یادداشت‌های اوست در شش‌جلد که در دومجلد تنظیم شده است. ناظم‌الاسلام در مقدمه کتاب خود به احوال گروهی از بزرگان و مشروطه‌خواهانی چون شیخ‌احمد روحی و میرزاآقاخان کرمانی و نیز شرح حوادث مهمی چون واقعه رژی، نامه‌های میرزای‌شیرازی و ناصرالدین‌شاه درباره این واقعه و تلگراف‌های مبادله‌شده و سپس حالات میرزارضای کرمانی و صورت بازجویی او می‌پردازد. این کتاب هنوز که هنوز است یکی از مراجع مهم تاریخی به‌شمار می‌رود.
یحیی دولت‌آبادی: از مهم‌ترین رجال سیاسی عصر مشروطه و دوران پس از آن تا اوایل حکومت رضاشاه یحیی دولت‌آبادی است که پست‌های سیاسی مختلفی از جمله چندبار نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد. او که در بیشتر محافل سیاسی روشنفکری نقش داشته است، خاطرات خود را در کتابی به نام «حیات یحیی» منتشر کرده که در کنار «تاریخ بیداری ایرانیان» از زمره اسناد مهم در انقلاب مشروطه است. دولت‌آبادی حوادث تاریخی ایران از اواسط حکومت ناصرالدین‌شاه تا کودتای۱۲۹۹ رضاخان و تسخیر قدرت را از سوی او بی‌پرده بیان و تحلیل کرده است. این کتاب به‌مدت ۲۵سال در فهرست کتب ممنوع‌الانتشار قرار گرفت. جلد اول قسمتی مشتمل بر گزارش از ایام جوانی و دوران تحصیلی نویسنده و بقیه آن تاریخ تاسیس و ایجاد فرهنگ نوین ایران است.
جلدهای دوم و سوم، حوادث مربوط به مشروطه و فعالیت‌های خود نویسنده را در برمی‌گیرد و جلدچهارم به مهاجرت ملیون در اوایل جنگ بین‌المللی اول تا انقراض سلطنت قاجاریه و دوران پادشاهی رضاخان اختصاص دارد.
محمدباقر ویجویه: یکی از تاریخ‌نگارانی که وقایع آن دوران را از تبریز، مهد مشروطه‌خواهی، گزارش کرده محمدباقر ویجویه است. «تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز» او شرح محاصره 10‌ماهه تبریز (در سال۱۲۸۸شمسی) و مبارزات ستارخان و باقرخان با نیروهای استبداد است. کتاب با نقاشی‌هایی از صحنه‌های درگیری یا محلات مختلف شهر آراسته شده که توضیحاتی دارند، اما فاقد نام نقاشند. کتاب حاوی مطالب مهمی از جمله شورش طهران در جمادی‌الاخر ۱۳۲۴، عزیمت علما به قم و تحصن مردم در خانه وزیرمختار انگلیس، صدور فرمان مشروطه، درگذشت مظفرالدین‌شاه و به سلطنت‌رسیدن محمدعلی شاه، به‌توپ‌بستن مجلس و مسجد سپهسالار و شروع جنگ از ۲۳جمادی‌الاولی ۱۳۲۶ در تهران و تبریز، فعالیت‌های باقرخان در خیابان و ستارخان در امیرخیز، یادداشت‌های روزانه از وقایع تبریز که بیشترین صفحات را دربر می‌گیرد، پیروزی مشروطه‌خواهان در 16رمضان و شرح برقراری آرامش نسبی و اصلاحات مشروطه‌خواهان در تبریز و مرند و دیلمقان و خوی است.

نسل دوم: راویان واقعه
احمد کسروی: هرچند «تاریخ انقلاب مشروطه ایران» او بسیار مشهور است ولی از «تاریخ 18ساله آذربایجان» او نیز نباید گذشت. این دوکتاب تاثیر بسیاری بر تاریخ‌نگاری مشروطه گذاشتند. هر دو کتاب، هم در دوران انتشار و هم در سال‌های پس از آن بارها و بارها خوانده شدند و از گزند انتقادهای تندوتیز نیز در امان نبودند. کسروی حساسیت‌ها و تمایلات ویژه‌ای به بسیاری از مطالب داشته که شناخت آنها برای دریافت تاثیری که می‌توانستند در توصیفات و روایات وی در نوشتن تاریخ مشروطیت داشته باشند، حایزاهمیت است. «تاریخ انقلاب مشروطه ایران» مدت‌ها معتبرترین سند انقلاب مشروطه بوده است. کسروی در کسب این مقام برای این اثر تاریخی با دقت هرچه تمام‌تر به تحقیق و گردآوری منابع موجود عمدتا در زبان فارسی کوشیده است. اگر گاهی در مواردی از معیارهای موردنظر خودش در تطبیق و درستی وقایع، کوتاهی رخ داده اما همچنان در مقایسه با دیگر تاریخ‌های نوشته‌شده تا آن دوره یکی از موثق‌ترین روایات است.
مهدی ملک‌زاده: یکی دیگر از افرادی که چندسال پس از مشروطه اقدام به نوشتن تاریخ مشروطه کرد، مهدی ملک‌زاده است. ملک‌زاده فرزند ملک‌المتکلمین از بزرگ‌ترین مشروطه‌خواهان ایران بود و به همین دلیل از نزدیک در جریان بسیاری از وقایع قرار داشت. او در مشروطه‌دوم نیز از هواداران حزب دموکرات بود و با بزرگان این حزب نشست و برخاست داشت. کتاب هفت‌جلدی ملک‌زاده که «تاریخ انقلاب مشروطه» نام دارد گرچه چندان موردتوجه نبوده، اما همچنان یکی از منابع مهم تحقیقاتی درباره انقلاب مشروطه است.
نویسنده برخلاف اکثر مورخان در جلداول کتاب خود به بیان حوادثی پرداخته که یک‌قرن قبل از مشروطیت اتفاق افتاده و هر یک عامل مهمی در پیدایش آن نهضت ملی بوده است. نکته قابل‌توجه در مورد ملک‌زاده این است که با وجود اینکه شخصا در انقلاب مشروطه سهم بسزایی داشته و یکی از عوامل مهم آن نهضت ملی بوده است، اسمی از خود نبرده و چنین وانمود کرده که تماشاچی انقلاب بوده است.
کریم طاهرزاده‌بهزاد: طاهرزاده‌بهزاد در سال۱۲۶۷شمسی در تبریز متولد شد. در ۱۹سالگی به مشروطه‌خواهان پیوست و سپس وارد فرقه اجتماعیون‌عامیون و عضو فداییان تبریز شد. او عهده‌دار سرپرستی مدافعان سنگر محله چرنداب تبریز بود و پس از تسلیم کلیه محلات شهر به گروه محله امیرخیز به رهبری ستارخان پیوست. پس از کشته‌شدن شمار زیادی از مشروطه‌خواهان، او به‌ناچار ایران را ترک کرد و به استانبول رفت و در رشته معماری تحصیل کرد. او بعدها به برلین رفت و با افرادی همچون جمالزاده، رضا تربیت، تقی‌زاده و نیز کاظم‌زاده‌ایرانشهر در انتشار مجله «کاوه» به همکاری پرداخت.
کتاب او که درباره وقایع تبریز نوشته شده «قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران» نام دارد. این کتاب از این جهت حایزاهمیت است که طاهرزاده خود عضو تشکیلات مجاهدین و از اعضای نهضت مقاومت تبریز بوده و به‌ویژه روایت او از محاصره 10ماهه تبریز روایتی دست‌اول و همراه با جزییات بسیار است.

نسل سوم: ناقدان واقعه
فریدون آدمیت: آدمیت را «پدر تاریخ‌نگاری نوین ایران» خوانده‌اند. او در نزدیک به سه‌دهه کار پژوهشی توانست برخی از مهم‌ترین رخدادها و جریان‌های عصر مشروطه را در نزدیک به 25کتاب تالیف کند و از این بابت سهمی جدی در هدفمندکردن و نیز جهت‌دادن به تاریخ‌نگاری علمی ایفا کند. آدمیت یکی از فعال‌ترین مورخان تحلیلی مشروطیت است؛ مورخی که به صورت منظم و مدون درباره انقلاب مشروطه نوشته است. او را پایه‌گذار مکتب «تاریخ‌نگاری» در برابر «وقایع‌نگاری» مشروطیت می‌دانند. روش او در تاریخ‌نگاری به گفته خودش، تاریخ‌نگاری تحلیلی- انتقادی بود. صراحت کلام در قضاوت درباره وقایع و شخصیت‌های تاریخی و تاثیر عقلانیت و عقل روشنگری در تحلیل‌هایش و همچنین دقت او در شناخت، نقد و تایید عناصر روشنفکری اصیل، تاریخ‌نگاری به شیوه آدمیت را از تاریخ‌نگاری‌های رایج جدا می‌کند.
ایرج افشار: ایرج افشار تحقیقات ارزشمندی درباره ایران‌شناسی و کتاب‌شناسی انجام داده که این تحقیقات در نشریات معتبر ایرانی و خارجی منتشر شده‌است. از او به‌عنوان پدر کتاب‌شناسی ایران یاد می‌شود. او درباره کتاب‌شناسی مشروطه نیز تحقیقات مهمی انجام داده و بر این باور بود که «پیش از مشروطه، یعنی قبل از اینکه فرمان مشروطه صادر شود، جریاناتی بوده‌اند، حرکاتی کرده‌اند، همچنین نویسندگان و روزنامه‌هایی وجود داشته‌اند که مشخص نیست اقدامات آنها زیر لفظ مشروطه جا گیرد. برای اینکه لفظ مشروطه یک ‌بار حقوقی یا قانونی دارد. بنابراین تسامحا اگر همه حرکات بعد از دوره محمدشاه را به حساب مشروطیت بگذاریم، از نظر متد تاریخ‌نویسی درست نیست. باید دوره قبل را همان‌جور که ناظم‌الاسلام گفته «دوره بیداری» بخوانیم. منابع مربوط به آن دوره با منابع پس از صدور فرمان مشروطه، متفاوت و یک دست دیگری است.» از این‌رو، نگاه افشار در کتاب‌شناسی مشروطه همسو با این دوره‌بندی است.
ماشاءالله آجودانی: ماشاءالله آجودانی از محققان تاریخ معاصر ایران است. از آثار مهم او می‌توان به «مشروطه ایرانی» و «یا مرگ یا تجدد» اشاره کرد. کتاب «مشروطه ایرانی» یکی از آثار مهم انتقادی درباره تاریخ مشروطه است.
آجودانی برخلاف سایر صاحبنظرانی که در مورد تاریخ و فلسفه مشروطیت وارد بحث شده‌اند، مفهوم انقلاب مشروطیت را زیر سوال می‌برد؛ به ‌همین دلیل هم لقب ایرانی را برای مشروطه انتخاب می‌کند تا این مقطع را از تمام نسخ‌ انقلابی در عصر خود متمایز کند. او در این کتاب نشان می‌دهد انقلاب مشروطیت کژ راهه ایرانی و انقلابی کاملا ایرانیزه‌شده بود.
نقدهای بسیار جدی‌ای درباره مشروطه ایرانی تاکنون نوشته شده و در نظر بسیاری از تاریخ‌نگاران اگرچه تا حدودی توانسته فردای انقلاب مشروطه را روایت کند، اما نتوانسته تمام حوادث تاریخی این دوران را با نظریه تاریخی خود اثبات کند.

ناظران بیرونی مشروطه

مشروطه ایرانی را خارجی‌ها نیز روایت کرده‌اند؛ آنها که همزمان و پس از وقایع 1906 در ایران به‌سر می‌بردند یا تعلق‌خاطری به آزادیخواهان ایرانی داشتند. از آثاری که دوره مشروطه و وقایع مشروطه را ثبت و روایت کرده‌اند، آثاری است که خارجی‌های مقیم ایران نوشته‌اند؛ از جمله ادوارد براون و مورگان شوستر. در کنار این تاریخ‌نگاری‌ها، مجموعه گزارش‌های دیپلمات‌های خارجی مقیم ایران به وزارت خارجه‌های متبوعشان نیز وجود دارد. از جمله این آثار می‌توان به «کتاب آبی» وزارت خارجه انگلیس و «کتاب نارنجی» وزارت خارجه روسیه تزاری اشاره کرد. همچنین می‌توان به ونسا مارتین به عنوان ناظری بیرونی که در سال‌های اخیر مشروطه را روایت کرده، اشاره داشت.

ادوارد براون
یکی دیگر از تاریخ‌نگاری‌های دوره مشروطه کتاب «انقلاب ایران» نوشته ادوارد براون است که در بعضی از موارد موافقت چندانی هم با سیاست‌های دولتش نداشته. ادوارد براون شرق‌شناس مشهور بریتانیایی سهم بسیار زیادی در بازخوانی و بازشناسی ایران به دنیای انگلیسی زبان و به‌خصوص بریتانیا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن‌بیستم داشت. آثاری که او در آن سال‌ها درباره ایران نوشت همچنان یکی از منابع اصلی شناخت تاریخ معاصر ایران به‌ویژه در صدر مشروطه است. براون به دلیل سفرهایی که به ایران داشت نسبت به مسایل ایران کاملا آشنا بود و در طول سال‌های اول مشروطه نیز چندبار به ایران سفر کرده بود. او همچنین بر نظرات محافل سیاسی بریتانیا و حتی پارلمان این کشور درباره ایران تاثیرگذار بود.
براون کتاب «انقلاب ایران» را در سال ۱۹۱۰ (۱۲۸۹شمسی) و در گیرودار انقلاب مشروطه منتشر کرد. از این‌رو، این کتاب شامل تمام وقایع انقلاب تا پایان مشروطه (در سال۱۹۱۱) را نمی‌شود. این کتاب که برای خواننده غیرایرانی نوشته شده برای معرفی ریشه‌های مشروطه در ایران و روشن‌کردن فضای سیاسی کشور از سیدجمال‌الدین اسدآبادی شروع می‌کند. فصل آغازین کتاب به بررسی اندیشه‌های سیدجمال، قیام تنباکو و کشته‌شدن ناصرالدین‌شاه اختصاص دارد. سپس دوره پادشاهی مظفرالدین‌شاه و وقایع مشروطه اول را روایت می‌کند. پیمان ۱۹۰۷ بین روسیه و انگلیس، بمباران مجلس، محاصره تبریز، فتح تهران و در آخر تاسیس مجلس دوم موضوعات فصول بعدی کتاب هستند. ادوارد براون کتاب‌های دیگری نیز درباره مسایل ایران نوشته که برخی از آنها نیز مربوط به انقلاب مشروطه‌اند. از جمله می‌توان به آثاری چون نامه‌هایی از تبریز، مشروطه‌خواهان ایران، مطبوعات و شعر ایران معاصر و یک‌سال در میان ایرانیان اشاره کرد.

مورگان شوستر
یک‌سال پس از انتشار کتاب براون در بریتانیا، مورگان شوستر آمریکایی به‌عنوان مستشار مالی دولت ایران وارد تهران شد. شوستر کتاب براون را خوانده بود و تا حدود زیادی با مسایل ایران آشنایی داشت. او همچنین با توجه به ماموریت‌های قبلی خود، به‌عنوان دیپلماتی طرفدار حقوق مردم کشورهای محل ماموریتش شناخته شده بود. در سال۱۹۱۰ وزیرمختار ایران در آمریکا از دولت آمریکا درخواست کارشناسی برای استخدام در دولت ایران به منظور اصلاح امور مالی دولت نوپای مشروطه کرد. شوستر با پیشنهاد دولت آمریکا در ۱۹۱۱ به ایران رفت و با چهارمعاون خود مشغول به کار شد. وی با آغاز اصلاح امور مالی دولت ایران کمی بعد از ورودش به ایران به خزانه‌داری کل کشور منصوب شد. حضور او و فعالیت‌هایش مخالفت روسیه و تا حدی بریتانیا با مشروطه‌خواهان را تشدید کرد. تا جایی که بعضی از محققان مشروطه دلیل اولتیماتوم روسیه و پایان مشروطه را ایستادگی بیش از حد مورگان شوستر در برابر دیپلمات‌های خارجی مقیم تهران دانسته‌اند. شوستر با اصلاحاتی که تا زمان بازگشت محمدعلی‌شاه برای بازپس‌گیری تاج‌ و تخت با کمک روس‌ها انجام داده بود با اقداماتی که در امور مالی ارتش صورت داده بود، توانست مواجب ارتشیان را بپردازد و ارتش را برای مقابله با محمدعلی‌شاه و برادرش شعاع‌السلطنه که با کمک روس‌ها قصد بازپس‌گیری تاج و تخت را داشت، آماده کند. محمدعلی‌شاه و شعاع‌السلطنه پس از این شکست به روسیه فرار کردند. در پی شکست محمدعلی‌شاه شوستر کوشید تا اموال شعاع‌السلطنه را در ایران توقیف کند اما دولت روسیه طبق پیمان تقسیم ایران (قرارداد آگوست1907 سن‌پترزبورگ)، با این امر مخالفت کرد. شوستر در سال۱۹۱۱ از ایران رفت و یک‌سال بعد کتابی را درباره تجربیاتش در تهران منتشر کرد. این کتاب که «اختناق ایران» نام دارد و چند ماه بعد از پایان مشروطه منتشر شده، سند مهمی درباره وقایع مشروطه دوم و به ویژه دخالت گسترده روسیه تزاری در امور ایران و سکوت بریتانیا در مقابل آن است. شوستر همچنین جزو اولین و معدود کسانی است که درباره انجمن‌های زنان در ایران نوشته است. اطلاعاتی که او درباره این انجمن‌ها در کتابش ارایه کرده، یکی از بهترین منابع برای تحقیقات بعدی در این زمینه بوده‌اند.

کتاب آبی و نارنجی
اسناد مهم آرشیوهای انگلیس و روسیه درباره حوادث مشروطه ایران منعکس‌کننده حقایقی از چهره این انقلاب است که در تاریخ‌نگاری مورخان ایرانی به آنها کمتر اشاره شده است. دومجموعه‌ای که به نام کتاب آبی و کتاب نارنجی به فارسی ترجمه شده تنها گزیده‌ای از مقادیر معتنابهی از اسناد خارجی در زمینه حوادث مشروطه ایران است که برخی حوادث و وقایع تلخ پشت‌پرده را به قلم نیشدار گزارشگران و نویسندگان خارجی منعکس کرده است. در برخی موارد آشکار است که نویسندگان تلاش می‌کنند تا نقش دولت‌های خود را در حمایت از مردم ایران مثبت ارزیابی کنند و از این بابت نیز منتی بر ایرانی‌ها بگذارند که انقلاب مشروطه با حمایت‌های دول آنها به پیروزی رسید اما ایرانی‌ها قدر آن را ندانستند و آن را از دست دادند! کتاب نارنجی روسیه حاوی اسناد مهمی است که برخی زوایای پنهان دخالت روس‌ها را آشکار می‌کند اما اسنادی که مربوط به ارتباط بین مشروطه‌خواهان ایران و انقلابیان قفقاز است هنوز منتشر نشده است. تورج اتابکی بخش زیادی از این اسناد را در هلند گردآوری کرده که هنوز به دست خوانندگان فارسی نرسیده است. انگلیسی‌ها نیز اسناد و مدارکی را که در وزارت خارجه انگلیس به‌عنوان «رکورد آفیس» وجود داشت به نام کتاب آبی چاپ کردند و سرداراسعد بختیاری دستور به ترجمه آنها داد.

ونسا مارتین
ونسا مارتین، پژوهشگر و استاد تاریخ معاصر خاورمیانه دانشگاه لندن یکی دیگر از محققان خارجی است که تحقیقات مفصلی درباره تاریخ معاصر ایران با تمرکز بر دوران قاجار و انقلاب مشروطه انجام داده است. او در کتاب خود «دوران قاجار: چانه‌زنی، اعتراض و دولت در ایران قرن19»که با دو ترجمه به فارسی برگردانده شده سعی در نشان‌دادن نقش و چگونگی دخالت مردم عادی در روند سیاسی کشور دارد. «حکومت قاجار تنها بر اساس زور پایدار نبود، بلکه بر مذاکراتی متکی بود که به صورت زنجیره‌ای از مانورها میان فقرا و فرودستان جامعه و ثروتمندان و صاحبان قدرت جریان داشت.» مارتین به بررسی وضعیت جامعه‌ای می‌پردازد که در آستانه آشنایی با تفکر مدرن و ورود مدرنیته به ایران در جریان اعتراض‌ها، چانه‌زنی‌ها و مذاکرات از راه‌های گوناگون خواستار دستیابی به حقوق خود است و مردم ضمن دفاع از منافعشان در برابر دولت، در تشریک مساعی با آن، بر نفوذ بیگانگان فایق می‌آیند. مارتین با استناد به منابع تاریخی قرن19، به شرح مبارزه گروه‌های مختلف مردم بوشهر، شیراز و اصفهان پرداخته و شیوه‌های اعتراض مردم در برابر حاکم، دولت مرکزی و بیگانگان را بررسی می‌کند و به نمونه‌هایی تاریخی اشاره می‌کند: «سر باززدن از پرداخت مالیات‌ها و عوارض مضاعف از سوی بازرگانان که منجر به تعویض پی‌درپی حاکمان می‌شد. اخراج دریاسالار انگلیسی از بوشهر که با تحت فشار قراردادن دولت، مناسبات با بیگانگان را دستخوش تغییراتی کرد یا جنبش تنباکو که اعتراض‌های محلی شیراز را به سطح کشور کشاند و در نهایت مردم خواست خود را افزون بر حکومت، بر دولت‌های خارجی هم دیکته کردند و در این میان از ابزارهای مدرن چون تلگراف برای ارتباط بی‌واسطه با تهران بهره گرفتند. در اصفهان نیز ناآرامی‌های اوایل حکومت ظل‌السلطان در 1879 و چالش میان او و روحانی برجسته، شیخ‌محمدتقی معروف به آقانجفی در 1889 -1896 و همچنین نقش و تاثیر روزنامه‌هایی نظیر قانون، اختر و حبل‌المتین در نفوذ بر افکارعمومی و پیدایش زبانی جدید در دیدگاه سیاسی مورد بحث قرار می‌گیرد.» او در فصول بعدی به مباحثی پیرامون تظاهرات توده‌ای زنان در ایران سده‌نوزدهم؛ لوطی‌ها، تهیدستان آشوبگر شهری؛ سربازان، نیروهای سرکش نظامی و برده‌داری و بردگان سیاه در ایران سده‌نوزدهم می‌پردازد.

تاریخ‌نگاری چپ با نگاهی به کتاب «جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی»

تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک و مصایب آن

علی سالم

شبح انقلاب در آسمان ایران
«تاریخ جوامع تاکنون‌موجود، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» کمی پس از نگارش این جملات در اواسط قرن نوزدهم، شبح کمونیسم در سراسر اروپا به گشت‌و‌گذار درآمد و طبقه کارگر در این قاره در آستانه انقلاب و براندازی نظام‌های کهن قرار گرفت، نظم جهانی نوینی در حال شکل‌گیری بود. صدور سرمایه‌داری از اروپا به دیگر نقاط جهان آغاز شده بود و رشد سرمایه در این دوران باید از قاره اروپا و آب‌های اطراف می‌گذشت و برای دستیابی به بازارهای مصرف جدید، گردشی جهانی پیدا می‌کرد. ایران نیز از این قاعده مستثنا نبود و به‌زودی دستخوش تحولات اجتماعی عظیمی شد. در قرن نوزدهم و بعد از جنگ‌های ایران و روس ساختارهای تجاری و کشاورزی کشور دچار فروپاشی شد و فقر عمومی و دوران سیاهی را برای عامه مردم رقم زد. قبل از آن، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم از مدل اقتصادی «استبداد آسیایی» پیروی می‌کرد. استبداد ناصری اجازه هرگونه انباشت سرمایه و رشد بورژوازی را متوقف کرده بود و ایران به‌جز چند کالای محدود همانند ابریشم، تنباکو، تریاک و قالی تولید دیگری نداشت. عمده کالاهای مصرفی مردم را بازرگانان خارجی به کشور وارد می‌کردند و بازرگانان ایرانی بین مردم پخش می‌کردند. در این زمان، مالکیت اصلی زمین که منبع اصلی تولید ثروت در ایران بود در دست دولت و خانواده سلطنتی بود. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور در رقابت نابرابر با بازار آزاد و واردات از کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی توسط دربار ورشکسته، به تجار، روحانیون، نظامیان و ماموران عالیرتبه حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. استبداد موجود همچنین اجازه رشد زمین‌داران را نمی‌داد. نیروی کار ایران در آن زمان عمدتا دهقانان روستایی و زحمت‌کشان و پیشه‌وران شهری بودند. با وجود ورشکستگی اقتصادی در سراسر این قرن، هیچ خبری از شورش‌های دهقانی یا شهری نبود. چند انجمن سری در تهران، تبریز و رشت وجود داشت ولی هیچ حرکت مستمر و سازمان‌یافته مردمی‌ای شکل نگرفت. در نیمه‌های قرن نوزدهم با چنین دگرگونی‌ای و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنبش کارگری در میان ایرانیان مهاجر که نسل اول کارگران بودند و همچنین در میان کارگران برخی تاسیسات صنعتی داخل پدید آمد. شورش علیه قرارداد واگذاری انحصار تجارت داخلی و خارجی تنباکوی تولید‌شده در ایران به یک شرکت انگلیسی با موفقیت به پایان رسید. جنبش آزادی‌خواهانه اساسا در خارج از کشور در میان روشنفکران ایرانی، شکل گرفت و قتل ناصرالدین‌شاه به‌دست میرزارضا کرمانی، تیراندازی به مظفرالدین‌شاه در پاریس توسط یک آنارشیست، شکست روسیه از ژاپن در 1283 و به دنبال آن انقلاب 1905 روسیه به‌همراه سرکوب اقتصادی و اجتماعی اوضاع را به‌سرعت به‌سمت انقلاب و تغییراتی سریع در ساختار نابرابر اجتماعی سوق داد و سبب شد گروه‌های طبقاتی تحت ستم، نقشی اساسی در رخداد مشروطه ایفا کنند. اولین‌بار در روزنامه «اختر» که ایرانیان مقیم استانبول منتشر می‌کردند به اندیشه‌های سوسیال دموکراسی پرداخته شده بود، ایرانیانی که به قفقاز مهاجرت کرده بودند با این اندیشه‌ها آشنا شدند و افرادی در آذربایجان چون نریمان نریمانف، به دنبال ایجاد سازمان «همت» به سازماندهی سوسیال دموکرات‌ها و تاسیس فرقه اجتماعیون عامیون پرداختند. بعد از انقلاب، انجمن‌های خودگردان مردمی به صورتی سیل‌آسا در شهرهای گوناگون ایران تشکیل شد. نقطه‌ای نبود که در آن مردم مختلف از طبقات اجتماعی مختلف و صنوف، انجمن‌های خود را تشکیل ندهند. انجمن‌ها به محل تجمع آزادی‌خواهان و نیروهای مردمی تبدیل شده بودند، شالوده دموکراسی توده‌ای را تشکیل می‌دادند و بر ضد شاه، عناصر ارتجاع و قدرت‌های استعماری به فعالیت می‌پرداختند. نخستین تلاش محمدعلی شاه در آذر 1286 برای کودتا علیه حکومت مشروطه را مجلس و انجمن‌های مردمی پایتخت ناکام گذاشتند. با وجود آنکه رهبری انجمن‌ها را عمدتا تجار زمین‌دار و زمین‌داران میانه‌حال در دست داشتند اما در بسیاری موارد افراد طبقات پایین‌تر توانستند با خلاقیت و جسارت تا سطوح رهبری پیشرفت کنند و این باعث شد در دوران استبداد صغیر جنبش رادیکالیزه و پیشروی عناصر اجتماعی فرودست تسهیل شود. جنبش مشروطه ایران اولین و آخرین جنبش مدرن در ایران بود که رهبری واحد و پرجذبه بر آن غلبه نداشت. نقش سوسیال دموکرات‌های ایران به‌خصوص بعد از به‌توپ‌بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و لیاخوف و کودتای نظامی که تمام دستاوردهای دموکراتیک مشروطه را از بین برده بود اهمیت می‌یابد. تبریز تنها شهری بود که بعد از کودتا به‌رهبری ستارخان به‌پا خاست. سوسیال دموکرات‌های تبریز، استانبول و قفقاز به حمایت از ستارخان پرداختند. این سازماندهی، روحیه مقاومت را به رشت هم کشاند. آویزان‌کردن از پا و قتل دسته جمعی 43 نفر در رشت در مرداد 1287 تاثیر عمیق و تکان‌دهنده‌ای بر مردم گذاشت و مرحله تازه‌ای به رهبری عناصر انقلابی‌ای که به مبارزه زیرزمینی خود ادامه می‌دادند آغاز شد و با پیوستن جنبش اصفهان به رهبری سران ایل بختیاری به این دو شهر «ائتلاف باورنکردنی» انقلابیون تشکیل شد.
از راست تا دروغ چهار انگشت بیشتر نیست؛ یا نقد تاریخ‌نگاری استالینیستی در مقایسه با حجم نوشته‌های تاریخی که از نظرگاه لیبرالی و اسلامی به مشروطه پرداخته‌اند حجم آثار متعلق به تاریخ‌نگاری سوسیالیستی در سطح پایین‌تری قرار دارد. کتاب «پیشینه‌های اقتصادی- اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی» از جمله کتاب‌هایی است که با پرداختن به تاریخ مردمی به سیر تاثیرگذاری نیروی کار و طبقات محروم در انقلاب مشروطه و تاثیر این حرکت بر دیگر جنبش‌های مردمی منطقه می‌پردازد. خسرو شاکری نویسنده کتاب در مقدمه می‌نویسد: «در قرن بیستم، انقلاب مشروطیت 1906 ایران اگر نگوییم به انقلاب‌های ترک‌های جوان در 1909 و جنبش ملی مصر پس از جنگ جهانی اول الهام بخشید، آنها را به پیش راند. حزب کمونیست ایران، که در تمام شرق در نوع خود نخستین بود، برای بقیه آسیا و به ویژه آسیای غربی و آفریقای شمالی الگو قرار گرفت؛ «جمهوری شوروی سوسیالیستی» آن در ۱300-۱299، اگرچه زودگذر، اما منادی پیدایش حکومت‌های همانند در بقیه شرق بود.» شاکری دانش‌آموخته تاریخ دانشگاه سوربن و استاد 75ساله بازنشسته موسسه تحقیقات عالی علوم اجتماعی پاریس است، او تحقیقات دامنه‌داری را درمورد تاریخ ورود اندیشه‌های سوسیال دموکراسی به ایران و تاثیر آن در عصر مشروطه انجام داده است. نتایج این تحقیقات علاوه بر کتاب فوق، در کتاب پربار «میلاد زخم: جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» که با ترجمه شهریار خواجیان و نشر اختران منتشر شده، «نقش ارامنه در سوسیال دموکراسی ایران (1911-1905)» کتاب دیگر او که به اهتمام محمدحسین خسروپناه توسط نشر شیرازه منتشر شده و «تقی ارانی در آینه‌ تاریخ» (نشر اختران) ادامه می‌یابد. شاکری در پیشگفتار کتاب می‌گوید سایر مجلدات این پژوهش به بررسی تاریخ حزب کمونیست ایران در جنبش انقلابی شمال ایران پس از جنگ جهانی اول و نیز دهه‌های 1300 و 1310، حزب توده از 1320 تا 1333- دوره‌ای که شاهد ظهور و سقوط جنبش دموکراتیک ملی ایران به رهبری دکتر مصدق بود – و سرانجام احیای جنبش چپ، در دوره‌ای که با اصلاحات شاه آغاز می‌شود تا انتهای آن در دهه 60 ادامه می‌یابد. او همچنین عهده‌دار گردآوری و تدوین مجموعه ارزشمند اسناد جنبش کارگری و کمونیستی ایران (چاپ مزدک- فلورانس ایتالیا) بوده است. تندترین نقد شاکری در این کتاب معطوف به تاریخ‌نگاری استالینیستی و جعل تاریخ در دستگاه ایدئولوژیک شوروی است و در مقدمه کتاب می‌گوید: «این پژوهش کوششی است به‌منظور راز‌زدایی از مبارزه ایدئولوژیکی که طی حدود 70سال می‌کوشید این تاریخ را برای خدمت به حکومت شوروی، ‌دچار ابهام و رازگونگی سازد. او ورود دونوع سوسیال دموکراسی را به ایران توضیح می‌دهد. جریانی که عمدتا تحت‌تاثیر مکتب اروپای غربی و مخالف استفاده از المان‌های سنت در اندیشه خود بود و بیشتر بر جنبه‌های اقتصادی جامعه تکیه می‌کرد، در عین اینکه هیچ‌گاه از اهمیت دموکراسی در پیشرفت جامعه غافل نبود. مکتب دوم که در مسیر قفقاز و بر پایه مکتب روسی در ایران رشد کرد و «به هر تلاشی دست زد تا با شیوه سنتی اندیشه رایج در جامعه ایران رو‌دررو نشود تا پیشرفت سریع خود را در میان توده‌های «بی‌سواد» تسهیل کند.» مطالعه این پژوهش نشان می‌دهد که گرایش دوم، دست‌بالا را گرفت و موجب تاثیرات زیانباری بر آینده جنبش چپ در ایران شد.
به این ترتیب شاکری علاوه بر وابستگی به ریشه‌های پوپولیسم در چپ سنتی ایران نیز دست می‌گذارد، سپس می‌افزاید: «این پژوهش می‌کوشد به این بررسی بپردازد که آیا خط سیر قفقازی سوسیال دموکراسی ایران از یک‌سو و تداوم حکومت شیوه تفکر استبدادی بر ذهن ایرانی، یعنی تفکری مبتنی بر اصول جزمی، ‌از سوی دیگر، منشا پیدایش بیمارگونه سوسیالیسم ایرانی بوده است یا نه؟ پیدایش یک ذهنیت التقاطی
(الاهی-‌کمونیستی) به‌ویژه مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ‌ذهنیتی که با وجود اوضاع و احوال متفاوت و تغییر ناگهانی اوضاع سیاسی به رژیم شوروی اجازه داد طی چندین دهه مهار هر سازمانی را که می‌کوشید بخش رادیکال یا پیشرو جامعه ایران را نمایندگی کند محکم در اختیار داشته باشد». او با تکیه بر اسناد تاریخی‌ای که تاکنون بسیاری از آنها دیده نشده بود به شرح وقایع به‌صورت دقیق و تحقیقی می‌پردازد، نکته‌ای را به سلیقه خود یا صلاحدیدی «ایدئولوژیک» ناگفته نمی‌گذارد، هیچ سندی را از جا نمی‌اندازد و نگاه انتقادی خود را در مورد هیچ واقعه تاریخی‌ای کنار نمی‌گذارد. نویسنده با بررسی اسناد مختلف احزاب سوسیال دموکرات، اجتماعیون عامیون- مجاهد و سوسیال دموکرات‌های ارمنی که اولی متاثر از مارکسیسم روسی و بلشویک‌ها و منشویک‌ها و دومی متاثر از سوسیال دموکرات‌های اروپایی بوده است به نگارش این اثر روی آورده است. شاکری در فصل‌هایی جداگانه به بررسی تاریخ شکل‌گیری گروه‌های سوسیال دموکرات فرقه اجتماعیون عامیون- مجاهد، گروه‌های سوسیال دموکرات ارمنی و حزب دموکرات ایران می‌پردازد و به مطالباتی می‌پردازد که جناح چپ مشروطه‌خواهان به جنبش تحمیل کردند. او ناکارآمدی در رهبری سازوکارهای جدید مبتنی بر الگوهای غربی، نظیر احزاب و اتحادیه‌ها را که نتوانستند نتایج محسوسی به بار آورند منجر به تقویت ذهنیت رهبری کاریزماتیک در ذهن ایرانیان می‌داند. او نوع استعماری مدرن‌کردن و کپی‌برداری از نهادهای مدرن غربی همچون پارلمان، احزاب سیاسی ‌و اتحادیه‌های کارگری را توسط روشنفکران لیبرال و چپ، اشتباهی استراتژیک می‌داند که به نحو موثری از دموکراتیک کردن حیات سیاسی جلوگیری کرد و عملا باعث تقویت قدرت مطلقه شاه در آینده سیاسی ایران شد.
شاکری در جای‌جای کتاب با ارایه اسناد جدید، روایتی را که تاکنون تاریخ‌نگاری استالینیستی با نگاهی غیرتاریخی و مطابق با منافع حزب روایت کرده بود به نقد می‌کشد. در این راه از اسناد مهمی همچون اسناد محرمانه آرشیو شوروی که در سال‌های گلاسنوست و فضای باز سیاسی در اواخر عمر اتحاد جماهیر شوروی به دست آمد، اسناد آرشیوهای ایرانی، آذری، ارمنی، گرجی، روسی، انگلیسی، ‌آلمانی، ‌فرانسوی و آمریکایی استفاده کرده است. شاکری معتقد است تاریخ‌نگاری در کشور ما، برخلاف گذشته‌های دورش، یک فن دقیق استوار بر کار علمی‌ و بی‌طرف نبوده است. جانبداری سیاسی و گرایش‌پرستی و همچنین استبداد طولانی از بیماری‌های تاریخ‌نگاری در ایران است.
بازسازی سنت چپ
نقد صریح و بی‌پرده شاکری از گذشته چپ را نباید در طبقه‌بندی آنچه بعد از شکست دوران بلوک شرق چرخش‌به‌راست یا آنچه تحت نام «مورخین چپ نادم» در جهان و به‌خصوص در فضای نوشتاری ایران باب شد، دانست. از قضا شاکری با مطالعه غیرایدئولوژیک و نقدی که از منظر ماتریالیسم تاریخی از استالینیسم ارایه می‌دهد سعی در «بازسازی انتقادی این تاریخ» و احیای چپ دارد که «نه تنها به فهم انکشاف اجتماعی -سیاسی در ایران قرن بیستم یاری می‌رساند، بلکه به تاریخ فکری آن نیز که هنوز باید نوشته شود کمک می‌کند.» شاکری منتقد جدی مارکسیسم روسی و لنینیسم و تاریخ‌نگاری آن دوره است و سوسیال دموکرات‌ها را از پایه‌گذاران مهم و جدی جنبش دموکراتیک و اندیشه ترقی در ایران می‌داند «که شاید اگر قربانی استبداد پهلوی و سرکوب استالینی نمی‌شدند و دوام می‌آوردند می‌توانستند به یک جنبش وسیع و موثر در دهه‌های بعدی تبدیل شوند، چنانکه در اروپا توانستند در زمینه‌های اجتماعی و دموکراسی منشا خدمات مهمی برای زحمتکشان شوند»، اما به نظر می‌آید تغییری تاریخی در اصطلاحات سیاسی پدید آمده است. تغییر تاریخی واژه سوسیال دموکرات‌های انقلابی قرن 19 و تبدیل آن به «راه سوم» و نظریات گیدنز از همان منطق تاریخی تبعیت می‌کند که لیبرال‌های آزادی‌خواه صدر مشروطه همچون صور اسرافیل را به نولیبرال‌های امروزی عرصه تفکر ایران تبدیل کرده است که گفتار آزادی‌خواهی را یکسره کنار گذاشته‌اند و همه ارزش‌های باشکوه آن دوران را در ارزش «بازار آزاد» مستحیل کرده‌اند. طرفه آنکه سنت ارزشمند سوسیال دموکراسی نیز در سال‌های اخیر، گرفتار سیاست‌های نولیبرالیستی شد که به‌خصوص بعد از بحران اقتصادی سال 2007 با جنون و سرعتی سرسام‌آور به پیش می‌رود و روزبه‌روز دستاوردهای دولت رفاه را که حاصل مبارزه طولانی‌مدت طبقه کارگر اروپا بود باز پس می‌گیرد. تغییر تاریخی این مفهوم در اواخر قرن بیستم اوج عقب‌نشینی چپ و مبارزات مردمی را آشکار کرد و ضرورت «بازسازی» و بیرون کشیدن سنت انقلابی را از دل خوانش تاریخ و فراچنگ آوردن مازاد رهایی‌بخش این سنت، البته به واسطه خوانشی غیرایدئولوژیک و دقیق از تاریخ معاصر، به ما یادآور شد.
گفت‌وگو با علی ططری، مدیر مرکز اسناد مجلس‌شورای‌اسلامی درباره آرشیونگاری تاریخ مشروطه

در دوره‌های گذار تاریخی بی‌سواد بوده‌ایم

رضا باقرزاده‌مقدم

بی‌تردید آرشیو مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی به‌لحاظ تعداد اوراق و اسناد و نسخ‌خطی موجود، بزرگ‌ترین منبع برای کندوکاو در تاریخ معاصر و مشخصا تاریخ‌نگاری مشروطه است. قرار بود با علی ططری؛ مدیر مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی و فرزند حاج اسماعیل ططری، نماینده فقید مردم کرمانشاه در ادوار چهارم و ششم مجلس، گفت‌وگویی داشته باشیم صرفا راجع به کارهایی که در مرکز اسناد مجلس، در حوزه تاریخ‌نگاری مشروطه صورت پذیرفته است، اما پیش‌ازآن، به ناگزیر از او، از چندوچون کلیت فعالیت‌های مرکز اسناد مجلس پرسیدیم. آفتاب سر ظهر میدان بهارستان – محل ساختمان مرکز اسناد مجلس – و رد تاریخ معاصرش، فقط خط کهنگی به چشم‌ها می‌انداخت. چاله‌و‌چوله‌های خیابان و فرسودگی خانه‌ها و ساختمان‌ها و مغازه‌های این‌سر و آن‌گوشه میدان، انگار به‌قدر کافی تحت‌اللفظی بودند.

اولویت‌های کاری شما در مرکز اسناد مجلس و در حوزه آرشیونگاری چیست؟
ما بر مبنای رسالت‌مان در مرکز، دستورالعمل مشخصی برای جمع‌آوری اسناد داریم. اولویت نخست‌مان در اینجا، فراهم‌آوری اسناد کتبی و غیرکتبی در حوزه پارلمان و مجلس و اطلاع‌رسانی درباره آنهاست. در ضمن، با توجه به تعامل و همکاری قوه‌مقننه با دیگر قوا، باوجود مستقل‌بودنش از آنها، برای تکمیل آرشیوهایمان، یعنی تکمیل داده‌های تحقیقاتی و پژوهشی‌مان، ناگزیر از تهیه دیگر اسناد حکومتی و دولتی هم بوده‌ایم. بنابراین با ساز‌و‌کار تعریف‌شده‌ای سعی کرده‌ایم به همه این آرشیوها نیز دسترسی پیدا کنیم. چه از طریق خرید و اهدا، چه از طریق اخذ تصویر و روگرفت.
آرشیو مجلس دقیقا چه تعداد سند دارد و چه کارهایی برای حفظ و نگهداری‌شان انجام داده‌اید؟
مجموعه آرشیو مجلس، که شامل اسناد مجلس شورای ملی و مجلس سناست، از آغاز، یعنی از سال 1285، تا سال 1357، بالغ بر 12میلیون‌برگ سند در اختیار دارد. خب بعد از انقلاب هم مجلس به حیات خودش ادامه داده و سند تولید کرده است. از این رو، ما در چهار، پنج‌سال گذشته برنامه‌ریزی مدونی هم برای دسترسی به این اسناد – یعنی اسناد مربوط به تاریخ مجلس بعد از انقلاب- که حدود 9دوره را از سر گذرانده است، داشته‌ایم. از سال 1390، مرکز اسناد مجلس، عملا به عنوان بایگانی راکد مجلس هم شناخته شد، یعنی در چارت سازمانی مجلس وظیفه بایگانی راکد را هم برعهده گرفت. به‌خصوص در پنج‌سال گذشته، برای تمام اموری که مربوط به آرشیو می‌شود، اعم از امحا، اولویت در نگهداری و مسایل دیگر، واحدهایی با حضور کارشناسانی که در این حوزه تخصص لازم را داشته‌اند، تعریف شده است.
شما دقیقا از چه موقع به‌عنوان مدیر مرکز مشغول‌به‌کار شدید و در دوره شما چه فعالیت‌هایی اضافه بر آنچه تیم قبلی، به مدیریت آقای رسول جعفریان انجام داده‌اند، صورت پذیرفته است؟
من از سال 79 وارد مجلس شدم و با مسوولیت دفتری آغازبه‌کار کردم. بعد در مرکز پژوهش‌های مجلس فعالیت کردم. از سال 82 به‌صورت رسمی به کتابخانه مجلس آمدم و به‌عنوان کارشناس، کارم را در مرکز اسناد شروع کردم. در سال 87 از جانب آقای جعفریان یک مدت به‌عنوان سرپرست مرکز، منصوب شدم و بعد هم مدیر مرکز شدم. تا پیش از سال87، ما در مرکز فقط پنج، شش‌کارشناس بودیم که همگی با فهرست‌نویسی اسناد، کارمان را شروع کرده بودیم. پس از آن، آقای جعفریان به من اختیار تام داد، اما گفت که تحولات عمده‌ای را از شما می‌خواهم. من نزدیک به یک‌ماه مجموعه را آسیب‌شناسی کردم و پس از آن گزارش اولیه‌ای را تنظیم کردم و تحویل ایشان دادم. اینکه برای مثال، چقدر سند داریم، چه‌تعداد از این سندها فهرست‌نویسی شده است، چه‌تعداد نیروی متخصص برای انجام کار داریم و… خب با شرایط آن‌وقت و روند پیشرفت کارها، ما بررسی کردیم که اینگونه، فقط فهرست‌نویسی اسناد 50سال زمان می‌برد. یعنی بازدهی خیلی پایین بود. پس نیروهای بسیاری را جذب کردیم. طی دو‌سال، حدود 60نفر از کارشناسان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها، در اینجا مشغول به‌کار شدند. به کمک این بچه‌ها، حدود 4/5میلیون سند، یعنی تقریبا 80درصد اسناد مهم و با اهمیت مجلس و مشروطه، فهرست‌نویسی شد. به‌موازات این کار، شورای سیاستگذاری اسناد را برای اولین‌بار راه‌اندازی کردیم؛ فرآیند خرید سند تا این‌سال، در اینجا تعریف نشده بود. شاید سندی خریداری می‌شد، اما اولویت با خرید نسخ خطی بود. پس خرید اسناد مربوط به مجلس، مشروطه و تاریخ معاصر را آغاز کردیم. این شورا طی 5/5 سال – هر دوهفته یک‌بار – صدجلسه برای خرید و نظارت بر پژوهش‌های تاریخی برگزار کرده، که ماحصل آن خرید 150مجموعه سند از اسناد نفیس است. از طرف دیگر، طرح پژوهشی را تعریف کردیم. تا پیش از سال 87، در اینجا تنها یک طرح پژوهشی تحت عنوان «اسناد روحانیت و مجلس» در چهارجلد، به ثمر رسیده بود. پس از آن، تا پایان بهار 93، حدود 65طرح پژوهشی تعریف کردیم که از این میان حدود 40طرح به اتمام رسیده و انتشار هم یافته است. در موضوع مشروطه و تاریخ مجلس، بحث تاریخ شفاهی را راه‌اندازی کردیم، که این واحد هر روز هم گسترده‌تر می‌شود. ماموریت اصلی‌مان در این واحد، مصاحبه با نمایندگان و کارکنان مجلس شورای ملی، سنا و شورای اسلامی است، تا در این حوزه به تولید سند برسیم. کار دیگرمان، برگزاری همایش‌های تاریخ مجلس بود. امسال پنجمین همایش تاریخ مجلس را برگزار کردیم و در این همایش‌ها تا به حال توانسته‌ایم حدود 20دوره از حیات مجلس شورای ملی را پوشش دهیم. این همایش‌ها هرسال با استقبال گسترده‌تری برگزار می‌شوند. مجموعه‌ای از پژوهشگران، استادان و دانشجویان تاریخ، هرسال با ما همکاری می‌کنند. باوجود اینکه بودجه بسیار کمی را به این حوزه اختصاص داده‌ایم، همایش نیم‌روزه برگزار می‌شود، میهمان خارجی بسیار کمی دعوت می‌شود- آن هم فقط به عنوان سخنران- و در ضمن نیروی انسانی مستقلی هم برای بخش همایش‌ها نداریم، امسال برای نخستین‌بار 205 چکیده مقاله برایمان فرستاده شد. درحال‌حاضر، مجموعه مقالات تا همایش سوم منتشر شده و مقالات همایش چهارم هم در آستانه انتشار است. از بابتی، خود مرکز مشغول تربیت پژوهشگرانی از میان دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته‌های تاریخ، حقوق و علوم سیاسی است و به دلیل اینکه بودجه‌مان واقعا کم است، هنوز نتوانسته‌ایم با کارشناسان دیگر حوزه‌های علوم انسانی در ارتباط باشیم. طی چهار، پنج‌سال گذشته، دو مجله علمی- تخصصی در حوزه پارلمان منتشر شده‌اند. مجله «اسناد بهارستان» که فصلنامه علمی- ترویجی است و در حقیقت اولین مجله علمی «کتابخانه، موزه و مرکزاسنادمجلس»، نخستین مجله پارلمانی کشور و از اولین نشریه‌های پارلمانی منطقه است؛ و دیگری مجله «سند پژوهشی بهارستان» که اولین نشریه علمی -پژوهشی ما در حوزه اسناد است. طرح دیگرمان، استخراج تاریخچه پارلمان‌های دیگر کشورهای دنیاست. کشورهای دیگر، 20، 30سال قبل به این موضوع پرداخته بودند. در حال حاضر، ما 40پارلمان دنیا را براساس یک دستورالعمل پیگیری می‌کنیم و با خودشان در مکاتبه هستیم. امیدوارم بتوانیم ماحصل این کار را سال آینده در اختیار محققان و نمایندگان، قرار دهیم. در ضمن، نگاهی هم به اسناد خارجی در حوزه مجلس انداخته‌ایم و 300هزاربرگ از اسناد مربوط به تاریخ مجلس و تاریخ معاصر از آمریکا و انگلیس روگرفت داشته‌ایم.
دست‌کم بخش مهمی از تاریخ‌نگاری مشروطه نیازمند دسترسی به آرشیوهای مسکو، تفلیس، دهلی، استانبول و به‌خصوص قاهره است. آیا تلاشی برای به‌دست‌آوردن آن آرشیوها توسط شما انجام شده است؟
برای آرشیوهای خارجی برنامه‌ریزی کرده‌ایم. تفاهمنامه‌ای با ترک‌ها امضا کرده‌ایم و در مهرماه در آنکارا و استانبول نمایشگاه برگزار خواهیم کرد. برای همین یک‌سال‌تمام، ‌وقت گذاشتیم. روس‌ها هم اسناد قابل‌توجهی از ما دارند، ولی به این سادگی‌ها آنها را تحویل ما نمی‌دهند. باید پول خرج کرد. هنوز ما یک قِران برای گردآوری اسناد خارجی هزینه نکرده‌ایم. می‌دانیم اسنادمان کجاها هستند. حتی در مالزی و هنگ‌کنگ اسناد مرتبط با ایران نگهداری می‌شود. اما دسترسی به آنها مدیریت کلان و همت بلند می‌خواهد. نبود بودجه و وجود بوروکراسی پیچیده، دومشکل اساسی ما در دسترسی به اسناد است. اما با این حال، آن اسنادی که اولویت‌مان بوده، یعنی اسناد مربوط به پارلمان و مجلس را، یک‌به‌یک پیدا می‌کنیم.
با چه رویکردی اسناد مربوط به مشروطه را طبقه‌بندی کرده‌اید؟ این موضوع را از این بابت عرض می‌کنم که هر دوره تاریخی قرائت خاص خودشان را از مشروطه داشته‌اند. آیا شما در بررسی موارد، به شیوه تطبیقی به آرشیونگاری پرداخته‌اید؟ و در ضمن برای این کار بیشتر به‌کدام آرشیوها رجوع کرده‌اید؟
تقسیم‌بندی اسنادی ما به‌صورت دوره‌ای است: دوره اول، دوم و سوم مجلس. در 32دوره مجلس و پارلمان و هفت‌دوره سنا، به لحاظ سیاسی، جریان‌های چپ، ملی، توده‌ای، وابسته به دربار و سلطنت‌طلب، تولید سند کرده‌اند. سعی کرده‌ایم در کتاب‌ها و مجلاتمان به صورت تحلیلی به این موضوعات بپردازیم و هیچ نگاه جانبدارانه‌ای نداشته‌ایم. از همه این اسناد بهره برده‌ایم. اولویت‌مان این بوده که از هر سند و منبعی که به بازشناسی تاریخ پارلمان کشور کمک می‌کند، استفاده کنیم، حال می‌خواهد این اسناد برای فردی خاص، حزبی خاص یا یک جریان مذهبی باشد. هیچ‌کدام برای ما تفاوتی نداشته است. هر سندی که بتواند از یک نکته تاریک تاریخی ابهام‌زدایی کند، مورد استفاده قرار می‌گیرد. درحقیقت اینجا ما کار یک تدارکاتچی را انجام می‌دهیم. فرآیندی شامل‌ تعریف پروژه، حمایت‌های مادی و معنوی، انتشار طرح‌های پژوهشی و نظارت علمی. برخی برداشت‌های فردی یا جمعی که از بعضی موثران و پیشروان تاریخ مشروطه وجود دارد، خارج از وظیفه ماست. این مسایل را باید به پژوهشگران محول کرد.
به‌نظر شما در بحث تاریخ‌نگاری مشروطه، چقدر به تاریخ مردمان عادی دوره مشروطه پرداخته شده است؟ آیا عموما تاریخ‌نگاری‌ها تنها به بررسی آرای روشنفکران و علمای آن دوره نپرداخته‌اند؟
میزان آگاهی و سواد کشور ما، در دوره‌های گذار، خیلی پایین بوده است. طبقه توده در سال1285 خورشیدی، در کشور ما، حدود یک‌درصد باسواد داشته است. این یک‌درصد چقدر می‌توانسته از وقایعی که اتفاق افتاده است درک مناسبی داشته باشد؟ روشنفکرها چقدر موثر بوده‌اند؟ چقدر کتاب‌هایشان مورد استفاده همان باسوادها بوده است؟ و چقدر کتاب‌هایشان کاربردی بوده است؟ صدسال قبل از انقلاب فرانسه، مونتسکیو «روح‌القوانین» را می‌نویسد، که عینا از مطالب آن کتاب وارد قانون اساسی فرانسه می‌شود، یا از کتاب «قرارداد‌ اجتماعی» روسو. آن‌وقت ما رفته‌ایم از فرانسه قانون اساسی گرفته‌ایم. می‌توانستیم از انگلیس بگیریم. حتی مهدی‌قلی‌خان هدایت هم در خاطراتش به این موضوع اشاره می‌کند. برای ابتدای کار، رفتیم تندترین و رادیکال‌ترین قانون اساسی را اخذ کردیم. ژاپنی‌ها تا پیش از سال1868 که آغاز انقلاب میجی بود، یعنی در دوره سلطنت ادوها، 30درصد و حتی به گمان برخی 40درصد باسواد داشته‌اند. ما باید بتوانیم همه این مسایل را با هم تطبیق دهیم. طی مجلس اول تا سوم (دوره اول مشروطیت)، حدود 70، 80 نشریه وجود داشته، اما چقدر از آنها علمی و فاخر بوده است. یا بیاییم جلوتر. برای مثال دوره 20مجلس؛ سال1339 خورشیدی. هنوز 90درصد جامعه ما از سواد خواندن و نوشتن برخوردار نبودند. این موضوع در گزارش کاری دکتر علی امینی‌تقدیمی به مجلس در سال 1339به صراحت بیان شده است. قبول کنید که طبقه متوسط- طبقه بورژوای ملی- در کشور ما ضعیف بود. در ترکیه اینگونه نبود. امثال فروغی و میرزاحسین خان سپهسالار کم کار نکردند، اما چقدر با روسو و مونتسکیو، فاصله داشتند. ما هنوز به آن مهم دست نیافته‌ایم که بدانیم چرا با داشتن 110سال سابقه پارلمانی و با وجود اینکه از این بابت، در دنیا در زمره پیشروان تاسیس نهاد قانونگذاری هستیم، هنوز از این همه ضعف در حوزه کارکرد پارلمان رنج می‌بریم.

مشروطه در قاب سه نسل

فهرست‌کردن فقط عناوین نوشته‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم به جنبش مشروطه‌خواهی و ریشه‌های شکل‌گیری آن در تاریخ معاصر بپردازد و نوشتن توضیح مختصری بر این نوشته‌ها که بالغ بر هزارکتاب و تعداد بیشتری مقاله، ‌سخنرانی، پایان‌نامه و دیگر آثار تحقیقی است خود در قالب کتابی حجیم می‌گنجد که پیش از این توسط برخی محققان نوشته شده است. برای مقایسه‌ای اجمالی به تحول تاریخ‌نگاری، نگاهی کوتاه به سه کتابی می‌اندازیم که یکی در زمان وقوع انقلاب مشروطه نوشته شده، دیگری 30سال پس از انقلاب و آخری صدسال پس از آن.

تاریخ مشروطه
در دوره رضاشاه و بعد از به‌وجود آمدن دانشگاه در ایران نوع جدیدی از تاریخ‌نگاری علمی تحت‌تاثیر مورخان اروپایی وارد فضای نوشتاری ایران شد. کسروی از جمله اولین مورخینی بود که به این مهم پرداخت. او در مقدمه، اهداف خود را از نوشتن این کتاب عنوان می‌کند: «بررسی رازهای ناکامی جنبش، شناساندن قهرمانان راستین و پیشگیری از واژگونه‌نمایی تاریخ، پیشگیری از چسباندن این جنبش به بیگانگان، یادآوری کوشش کسانی که در آینده کنار گذارده شدند، پیشگیری از نوشته‌شدن تاریخ میهن به دست بیگانه و سرانجام درد فراموشی ایرانیان.» کسروی در زمان امضای فرمان مشروطیت در سنین نوجوانی به‌سر می‌برد و به علت زندگی در تبریز از اوضاع و احوال آن روزها خاطرات زیادی داشت. او 30سال بعد از پایان مشروطه تصمیم گرفت تاریخ مشروطه را بنویسد و برای نوشتن این کتاب به پژوهشی گسترده دست زد و بیشتر منابعی را که در آن زمان در دسترس بود بررسی کرد و کتابی نوشت که هنوز هم یکی از معتبرترین تاریخ‌نگاری‌های دوره مشروطه است. کسروی وقتی مجله پیمان را منتشر می‌کرد، انتشار وقایع مشروطیت آذربایجان را در هر شماره پی گرفت. کتاب در سال ۱۳۱۹ خورشیدی به چاپ رسید. بعدها انتشارات امیرکبیر آن را در دو مجلد منتشر کرد. یکی به‌نام «تاریخ هجده ساله آذربایجان» و دیگری «تاریخ انقلاب مشروطه ایران». این کتاب توسط ایوان سیگل به انگلیسی نیز ترجمه شد. کسروی به‌خوبی با متدولوژی تاریخ‌نگاری مدرن آشنا بود اما به‌علت دسترسی‌نداشتن به اسناد دولتی و همچنین پراکندگی منابع و خاطرات شخصی مشروطه، اشتباهاتی هم در روایت او به چشم می‌خورد. او در مقدمه کتاب، منابع مورد استفاده را اینگونه برشمرده است: تاریخ بیداری ایرانیان (ناظم‌الاسلام)، بلوای تبریز (ویجویه)، انقلاب ایران (براون)، اختناق ایران (شوستر)، چند کتاب دیگر از ادوارد براون و روزنامه‌های آن دوره. کتاب، وقایع مشروطه دوم و آنچه را به ختم مشروطه منجر شد در بر ندارد. با اینکه کسروی تبریزی بوده و در زمان مشروطه نیز در تبریز بوده اما در کتابش تعادلی منطقی بین وقایع تهران و تبریز وجود دارد. کسروی در «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان» با محور قراردادن وقایع این منطقه، سیر تاریخی 18ساله مشروطه را دنبال کرده است و با همان شیوه نگارش علاوه بر روایت مستندات تاریخی پس از فتح تهران در جای‌جای کتاب خود به داوری رجال مشروطیت نیز پرداخته و نظرات خود را به صراحت ابراز داشته است. علاوه بر ارزش‌های تاریخی، کتاب تاریخ مشروطه معرف سبکی از نویسندگی است که کسروی در تاریخ‌نگاری و نثر معاصر فارسی بنیاد گذاشته است. او از پیشگامان واژه‌سازی علمی در زبان فارسی بود و می‌کوشید برای اصطلاحات جدید یا نوکردن اصطلاحات قدیمی واژه‌های تازه‌ای بسازد یا بیابد که اغلب ریشه در ادبیات گذشته ایران داشته یا بر اساس قواعد زبان فارسی ساخته شده است. این کوشش برای پالایش زبان فارسی گاهی جمله‌های او را کهنه نشان می‌دهد ولی اغلب باعث پدیدآمدن نوعی نثر جدید فارسی شده که تاریخ‌نگاران بعدی از آن دنباله‌روی کرده‌اند. کتاب کسروی در حالی‌که گاهی لحن گزنده‌ای دارد، تاریخ انفعال و یاس و تسلیم نیست و ترسیمگر چهره قهرمانان، روشنفکران آزادیخواه تهران و اصفهان و مجاهدین ازجان‌گذشته آذربایجان است.

تاریخ بیداری ایرانیان
اولین کتاب نوشته‌شده درباره انقلاب مشروطه است که نوشتن آن دو‌سال پیش از انقلاب آغاز شده است. «تاریخ بیداری ایرانیان» کتابی مبتنی بر خاطره‌نگاری است که رویدادهای مختلف پیش از مشروطه تا بعد از فتح تهران و آغاز مشروطه دوم را دربر می‌گیرد. ناظم‌الاسلام کرمانی، راوی خاطرات، خود یکی از انقلابیون تند و تیز و عضو کمیته انقلاب است و با دیگر انجمن‌ها و فعالان انقلاب و روحانیون، ارتباط گسترده دارد. شرح جزییات و بحث و جدل‌های انقلابیون و تلگراف‌ها و اعلان‌ها و مکاتبات مبادله‌شده بین سران نهضت مخالفان و موافقان در تهران در کتاب به‌خوبی توضیح داده شده است. او در تحلیل خود از وقایع نگاهی هم به دیگر شهرهای درگیر در انقلاب دارد. به همین دلیل موفق می‌شود روند دقیق رویدادها را به‌دقت توضیح دهد. او چند ماه بعد از فتح تهران و آغاز مشروطه دوم، اقدام به انتشار یادداشت‌های شخصی خود کرد و ابتدای هر هفته قسمتی از یادداشت‌ها را به‌صورت پاورقی در روزنامه کوکب که خود منتشر می‌کرد به چاپ رساند. این کتاب در دهه 70 توسط علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی تصحیح و توسط نشر نیلوفر منتشر شد. یکی از مطالب مهم کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان»، بخش پایانی یادداشت‌های مولف است که سعیدی‌سیرجانی آن را گردآوری و تدوین کرده است. در این بخش نیز ثبت وقایع روزانه تا بیستم صفر ۱۳۲۵ ادامه یافته، ولی از این تاریخ تا سوم جمادی‌الاول ۱۳۲۶ در ثبت وقایع، وقفه افتاده است. ظاهرا مولف تا وقایع بیستم صفر ۱۳۲۵ را برای چاپ آماده کرده بوده که با علنی‌شدن مخالفت محمدعلی‌شاه با مجلس و رویارویی شاه و ملت، موقع را برای نشر بقیه جزوه‌ها مقتضی ندانسته و از تنظیم مابقی مطالب خودداری کرده و این سکوت تا جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ادامه داشته است. ناظم‌الاسلام از چهارم جمادی‌الاول ۱۳۲۶ به ثبت وقایع روزانه ادامه داد، ولی این‌بار به سبب پیش‌آمدن اوضاع ویژه‌ای پس از به‌توپ‌بستن مجلس و تعطیلی مشروطه، لحن خود را تغییر داد. یادداشت‌های این دوره غالبا با عباراتی که حاکی از ترس است، نوشته شده است. با وجود برخی انتقادات، «تاریخ بیداری» تبدیل به یکی از مهم‌ترین مراجع در زمینه تاریخ‌نگاری مشروطه برای کتاب‌های بعدی شد.

مشروطه ایرانی
یکی دیگر از کتاب‌هایی که در چند سال اخیر درباره مشروطه منتشر شد و با استقبال گسترده مورخان و مخاطبان مواجه شد و بحث‌ها و نقدهای زیادی حول آن شکل گرفت، «مشروطه ایرانی» نوشته ماشاءالله آجودانی است. این کتاب که با چندین نوبت چاپ پی‌درپی به کتابی مرجع در مورد مشروطه تبدیل شده با رویکردی تحقیقی و علمی به تاریخ‌نگاری مشروطه می‌پردازد و با استفاده از اسناد مختلفی که در آرشیو کشورهای مختلف به‌خصوص انگلستان بوده جابه‌جا به تحلیل‌های متفاوتی از آنچه تاکنون در مورد مشروطه گفته شده بود می‌رسد. تخصص و تحصیلات آجودانی در حوزه زبان‌شناسی این امکان را به او می‌دهد تا با بررسی تغییراتی که رخداد مشروطه در زبان و گفتمان ایران ایجاد کرد مهم‌ترین دستاورد مشروطه را این گسست زبانی بداند. گسستی زبانی در تاریخ معاصر ایران که طی پروسه تحول زبان تاریخی و با تاثیر‌گرفتن از واقعیت انضمامی جامعه واژه‌های جدید چون «وطن »و‌ «ملت-دولت» را وارد اندیشه ایرانی‌ها کرد. از نظر آجودانی مشروطه فراتر از یک رویداد سیاسی صرف بود و تاریخ‌نگاری مشروطه باید به همه جنبه‌های این رخداد از زندگی ایرانیان توجه کند. توضیحات کاملی که کتاب درباره ارتباط دین و عرفان می‌دهد و نظرات او در مورد شعر و ادبیات عصر مشروطه از همین جنس است. نویسنده در کتاب سعی در نقد تاریخ‌نگاری تاکنون مرسوم مشروطه دارد و در پیشگفتار کتاب تاکید می‌کند با همه سختی‌هایی که این پروژه درپی داشته و ناراحتی‌هایی که به‌وجود آورده این‌کار را به منظور رسیدن به رویکردی علمی به سرانجام‌ رسانیده و نقدهای جدی را به بسیاری از مورخین و آثار آنها وارد کرده است. به اعتقاد آجودانی قبل از اینکه روحانیون مشروطه‌خواه مشروطه را شرعی کنند، خود روشنفکران مشروطه‌خواه همچون ملکم‌خان این بیان شرعی را به وجود آوردند. او که از حدود 20سال پیش در لندن سکونت دارد معتقد است مشروطه‌خواهان ایرانی درک درستی از مفاهیم سیاست مدرن نداشتند و همین مساله را دلیل شکست این جنبش دانسته است. به‌اعتقاد آجودانی علت‌های اصلی شکست نهضت را نه در توطئه بیگانگان، سودجویی فرصت‌طلبان، عناد روشنفکران عرفی و خود‌باخته بلکه باید در حوزه اندیشه ایرانی و معضلات آن جست‌وجو کرد. آجودانی مطالبات مشروطیت را نامشخص می‌داند. او خواست اصلی و نیروی محرکه مشروطه‌خواهی را خواست عدالت می‌داند. تغییر زبان و ساختارهای اندیشه جامعه در این رهگذر اتفاق می‌افتد اما خواست اصلی به‌ثمر نمی‌نشیند و حکومت مشروطه به‌وجود نمی‌آید. این امر از نظر او چند دلیل عمده دارد؛ از جمله اینکه اصولا در ایران طبقات به‌معنای واقعی شکل نگرفته‌‌اند. زیرا جامعه، پیشامدرن و سنتی است و دوران‌گذار را طی نکرده، پس هنوز طبقه شکل نگرفته است و به همین دلیل، روشنفکر هم نمی‌تواند نقش خود را ایفا کند به‌ ویژه در فقدان طبقه متوسط هم نمی‌توان در انتظار حامیان یک جنبش بود.

 

 

 

 

انقلاب مشروطيت با گران شدن قند و شكر به علت جنگ ژاپن و روسيه در خاور دور، آغاز شده بود و روي بهاي ساير اجناس تاثير گذاشته بود، زيرا كه علاء الدوله حاكم تهران بدون توجه به علت گراني كه از خارج تحميل شده بود چند تاجر از جمله سيد هاشم قندي را فلك كرده بود كه بازاريان به روحانيون متوسل شدند و اعتراض و اعتصاب و تحصن آغاز شد.
کد خبر: ۱۸۱۸۶۰

تاریخ انتشار:۱۵ مرداد ۱۳۹۰ – ۱۵:۳۰-06 August 2011

14 مرداد ماه یکصد و پنجمین سالروز صدور فرمان مشروطیت است.

به گزارش فرارو، 14 مرداد ماه 1285 شمسی مظفرالدين شاه با خواست چهارگانه متحصنين در قم و شهرري و… كه شمار آنان به بيش از ده هزارتن رسيده بود موافقت كرد و دستور داد كه كالسكه هاي سلطنتي و درشكه هاي موجود در تهران براي باز گرداندن متحصنين به شهرري فرستاده شوند و در تهران با عين الدوله رئيس الوزراء براي اجراي خواستهاي خود مداكره كنند.

اين مذاكرات ماه بعد (ژانويه سال 1906 ) به صدور فرمان تاسيس عدالتخانه (مجلس شورا) انجاميد.

انقلاب مشروطيت با گران شدن قند و شكر به علت جنگ ژاپن و روسيه در خاور دور، آغاز شده بود و روي بهاي ساير اجناس تاثير گذاشته بود، زيرا كه علاء الدوله حاكم تهران بدون توجه به علت گراني كه از خارج تحميل شده بود چند تاجر از جمله سيد هاشم قندي را فلك كرده بود كه بازاريان به روحانيون متوسل شدند و اعتراض و اعتصاب و تحصن آغاز شد.

در اين ميان روحانيون با فروش زمين مجاور امامزاده سيد ولي با اجازه شيخ فضل الله نوري به بانك روس مخالفت كردند و مردم باتخريب عمارتي كه در آن زمين در حال احداث بود جرات بيشتري براي اعتراض كردن به دست آوردند و بر دامنه اعتراضات و اعتصابات افزوده شد تا به تاسیس مجلس ملی انجامید.

هر چند که دوره استبداد صغیر محمد علی شاهی دوره سرکوب جنبش مشروطه بود، اما مجاهدت‌های سرداران و ملت مقاوم ایران از بختیاری‌های دلاور گرفته تا آذری‌های سلحشور در نهایت با تسخیر پایتخت به دست مشروطه خواهان پایان یافت و محمد علی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد و به او امان داده شد تا از کشور خارج شده و به بندر  ادسا در روسیه بگریزد.

عکس هایی از انقلاب مشروطه را در اینجا مشاهده می‌کنید

آغاز قیام در تبریز

مجاهدين مشروطه خواه پس از فتح تهران

تهیه غذا برای متحصنین سفارت انگلیس

ستارخان و باقرخان سردار و سالار ملی

تشییع پیکر یکی از مجاهدین

نیروهای مجاهد تحت فرمان ستارخان

آغاز قیام در تبریز

زندانیان نیروهای مشروطه خواه

سیاح محلاتی که خود نیز در شمار گرفتاران این دوران بوده است در خاطرات خود نوشته است: «به حبسیان، جز دو قرص نان و خیار زرد چیزی نمی دادند».

زندانیان نیروهای مشروطه خواه

این زندانی نوشته: «رنگها از آفتاب سیاه شده موها دراز گردیده، شکل و قیافه‌ها تغییر نموده، با آن وضع عکس انداخته به استبدادیان هدیه می‌کردند.»

سيد حسن تقي زاده نماينده مجلس از تبريز و سيد حسن شريف زاده كه توسط عباسعلي آهنگر و سه تن ديگر در تبريز با گلوله كشته شد.

اجتماع مشترك مشروطه‌خواهان مسلح با علما

اجتماع مشترك مشروطه‌خواهان مسلح با علما در شهر اصفهان؛ اين عكس پس از خلع ظل‌السلطان حاكم اصفهان توسط مشروطه‌ خواهان گرفته شده است.

آقا سيد عبدالله بهبهاني

ورود ستارخان و باقرخان به تهران از دروازه گمرك

ستارخان و فرزند خردسال وي يدالله ستاري

وقتي پاختيانوف، كنسول روس به ستارخان پيشنهاد كرد كه بيرقِ كنسولخانه را به سردرِ خانه اش بزند تا در امانِ دولت روس باشد و از آن گذشته نويدِ سمت قراسوراني آذربايجان را به او داد: ستار جمله اي گفت كه در تاريخ ماند: « ژنرال كنسول، من مي خواهم كه هفت دولت به زير بيرقِ دولت ايران بيايند، من زير بيرقِ بيگانه نرم».

مجاهدین مشروطه

باسكرويل (معلم آمريكايي مدرسه جمهوريان پروتستانت) از طرفداران و كشته‌شدگان انقلاب مشروطه در تبريز

سلطان ستاري، دختر ستارخان

فرمان مشروطه به امضا مظفرالدین شاه

مظفرالدین شاه در روز افتتاح مجلس شورای ملی

با حضور شاه در کاخ گلستان گشايش يافت و در آخرين روزهاي زندگي مظفرالدين شاه (14 ذيقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و يک اصل قانون اساسي به امضاي شاه رسيد.

هیات همراه فرمان مشروطه

صدراعظم و وزراء هيئت تجار كه دست خط مشروطه را به مجلس آورده‌اند.

نمایندگان اولین دوره مجلس ملی

حبیب الله خان عکاسباشی: «روز گذشته هم جناب رییس مجلس امر و مقرر فرمود که عکسی از وکلاء مجلس مرتباً گرفته شود. لهذا به هزار زحمت، عکس تمام وکلاء را در یک صفحه مرتباً گنجانیده، عکس انداخته‌اند».

سردر اولین مجلس ملی ایران

شب سالروز تولد محمود دولت آبادی .سرزنده وشاداب مانی

روی جلد ترجمه هلندی« جای خالی سلوچ»

شب سالروز تولد محمود دولت آبادی و افتتاح « کافه نزدیک» { کافه کتاب} /ترانه مسکوب

محمود دولت آبادی ـ عکس از متین خاکپور

 در شامگاه پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳ در محل « کافه نزدیک« در خیابان کریمخان زند جشن تولد محمود دولت آبادی برگزار شد.

علی دهباشی جلسه را با خیرمقدم به حضار گشود و از طرف « کافه نزدیک» و مدیر آن، فرهاد دولت آّبادی، خیر مقدم گفت. این کافه یکی از مجموعه کافه‎هایی است که به « کافه نزدیک» شهرت دارد و قرار است جلسات رونمایی، نمایشنامهخوانی و گردهم آیی‎های کوچک ادبی در آنجا برگزار شود.

سپس دهباشی خطاب به محمود دولت آبادی گفت: آقای محمود دولت آبادی ، از تابستان ۱۳۴۱ که نخستین داستان شما « ته شب» منتشر شد تا به امروز بیش از نیم قرن می‎گذرد. در این چند دهه‎ای که از عمر داستان‎نویسی می‎گذرد، در هر دوره ما شاهد خلق آثار درخشانی از شما بوده‎ایم که هر کدام برگ زرینی است در تاریخ ادبیات داستانی ایران.

این رشد و کمال در طی نیم قرن حاصل عشق شما به زبان فارسی ، فرهنگ و هنر ایران است.

شما با خلق چنین آثاری راه را برای معرفی ادبیات معاصر ایران به جهان غیرایرانی گشودید. ترجمه‎هایی که از داستان‎ها و رمان‎های شما به زبان‎های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، هلندی، عربی، روسی و عبری انجام شد دوستداران ادبیات ایران را در جهان با فرهنگ مردم ایران از لابه لای نوشته‎های شما آشنا کرد.

علی دهباشی ـ عکس از متین خاکپور

سخنم را با قطعه‎ای از شاعر بخارایی به پایان می‎برم که گفت:

                        اگر از دل حصار شاید کرد

                        جز دل من ترا حصار مباد

                        مهربانیت را شماری نیست

                        زندگانیت را شمار مباد

سپس دهباشی از بهاءالدین خرمشاهی درخواست کرد که با دولت آبادی و دوستدارانش سخن بگوید .

خرمشاهی از بیش از چهل سال دوستی و آشنایی با دولت آبادی و خاطراتی که از این دوران داشت مطالبی بیان کرد و سپس رباعی را که برای این مجلس ساخته بود قرائت کرد:

                        میلاد تو یادمان آزادی ماست

                        آثار تو سرمایه دلشادی ماست

                        خواهیم از حق که عاقبت کن محمود

                        محمودی ما به دولت آبادی ما

محمود دولت آبادی و بهاءالدین خرمشاهی ـ عکس از متین خاکپور

پس از او متن پیام سروش حبیبی چنین قرائت شد:

ستاره‎ای بدرخشید و میر مجلس شد  دل رمیدهء ما را رفیق ومونس شد

دریغ که  در این دیار غریب افتاده‌ام  و از آن مجلس انس دورم و  نمیتوانم از این ستاره فیضی ببرم. ناچار با نوشته‌هایش خلوت میکنم و به یاد شما عزیزان و خاصه دولت‌آبادی عزیز حال میکنم عزیز دلم، تاج سرم، عمرت دراز باد.

و نیز درود به  دهباشی گرامی، که این مجلس عزیز را بانی است و گروهی اهل دل را گرد این شمع فروزان جمع کرده و دلهاشان را گرمی و روشنی می‎بخشد

ارادتمند سروش حبیبی

پاریس ـ شانزدهم مرداد ۱۳۹۳

سروش حبیبی  ـ عکس از علی دهباشی

پس از آن متن دکتر جلیل دوستخواه خوانده شد:

پایگاه والای دولت آبادی در گستره ی ادب و فرهنگ ایران معاصر

…..از محمود دولت آبادی و رنگین کمان ِ اثرهای درخشانش در دهه های پشت سر، می توان و باید به گستردگی، سخن گفت و بخش بخش آنها را با نقدی فرهیخته و کارشناختی کاوید و بررسید و ارزیابید.

…..او نویسنده ای کافه نشین و متجدّدنما و نان به نرخ روزخور و پهلوان اتاق های گرم، نیست؛ بلکه – به وارونه ی آن –  قلم سالاری جامعه شناس و دمساز با تپش ِ دلهای مردم رنج آزموده ی میهن ِ خویش است و پژواک ِ صدای نبض ِ مهجورترین مردمان را در سطر سطر ِ نوشته هایش، می توان به گوش ِ جان شنید.

…..کارنامه ی درخشان دولت آبادی، دنباله ی طبیعی و منطقی ی کُنش ِ ادبی و فرهنگی یدهخداها، جمال زاده ها، هدایت ها، علوی ها، به آذین ها، چوبک ها،  آل احمدها،دانشورها، گلشیری ها و دیگران است. او بار امانت را با آگاهی بر دوش گرفته و راه دشوارش را با عزم راسخ و بردباری، پیموده است.

دکتر جلیل دوستخواه

…..این خویشکاری ی  یکایک ما ایرانیان است که دستاورد دولت آبادی را دل سوزانه بخوانیم و نیک بشناسیم و به دیگران بشناسانیم و جای والای او را در کارنامه ی ادب امروز، قدربدانیم و ارج بگزاریم.

جلیل دوستخواه

تانرویل- کوینزلند – استرالیا

شانزدهم امرداد ماه۱۳٩۳

صحنه ای از جشن سالروز تولد محمود دولت آبادی ـ عکس از متین خاکپور

و سپس حاضران به متن پیام دکتر محمدرضا قانون پرور ( استاد دانشگاه تگزاس) گوش کردند:

 جناب دهباشی عزیز

من در مونتریل هستم برای کنفرانس ایرانشناسی و جایت خالی است.  محمود جایگاه ویژه ای در ادبیات معاصر ما دارد و این نه تنها به خاطر کلیدر که من آن را یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر میدانم ولی به خاطر همه آثارش که در شکوفائی ادبیات ما سهم بسزائی دارد.

محمود عزیز زادروزت خوش و خجسته باد

محمد رضا قانون پرور

دکتر محمدرضا قانون پرورـ عکس از علی دهباشی

متن پیام دکتر کلاوس پدرسن، رئیس بخش ایرانشناسی کپنهاک قرائت شد:

آقای محمود دولت آبادی عزیز، بسیار آرزو داشتم که امشب از نزدیک روی شما را ببوسم و از نزدیک سالگرد تولد شما را تبریک عرض کنم.

خاطره دیدار شما از دانشگاه کپنهاک و سخنرانی ارزشمند شما در آن دانشگاه هنوز برای ما خاطره‎ای است که فراموش نشده است.

امیدواریم سال آینده در چنین روزهایی در دانشگاه کپنهاک میهمان ما باشید و جشن تولدتان را در جمع دوستدارانتان برگزار کنیم.

دکتر کلاوس پدرسن در شب آرتور کریستین سن ـ عکس از ژاله ستار

و پس از آن متن پیام پری صابری بود.

استاد ارجمند، آقای دولت آبادی ، از صحنه « باغ دلگشا» در تالار رودکی با شما سخن می‎گویم . من و همکارانم دقایقی دیگر اجرای نمایش « باغ دلگشا» را آغاز می‎کنیم . علاقمند بودیم در این شب خجسته در کنار شما و دوستدارانتان بودیم. نمایش به زندگی سعدی بزرگ می‎پردازد که یکی از پنج ستاره درخشان آسمان ادب فارسی است. بدون تردید قلم شما در ادامه سنت نوشتن به آن زبانی است که سعدی می‎نوشت و ما توانستیم با چنین پشتوانه‎هایی آثاری ماندگار خلق کنیم.

شادباش ما را از این صحنه تئاتر در تالار رودکی بپذیرید

پری صابری در شب خاندان مولانا ـ عکس از ژاله ستار

سپس قلم ویژه‎ای که مخصوص محمود دولت آبادی طراحی شده بود از سوی کمال گلستانی مدیر بازرگانی گلستانی به محمود دولت آبادی تقدیم شد.

کمال گلستانی و محمود دولت آبادی  ـ عکس از متین خاکپور

پس از آن استاد علی اکبر شکارچی، قطعاتی را با کمانچه بر اساس آهنگ « تولد» در گوشه‎های عراق ـ محیر ـ نهیب ـ اصفهانک ـ ماهور و چهارگاه اجرا کرد و قبل از اجرای برنامه با نقل ابیاتی از شاهنامه فردوسی تولد دولت آبادی را به وی تبریک گفت.

استاد علی اکبر شکارچی ـ عکس از متین خاکپور

بعد در بخشی دیگر یکی از نامه‎های سید محمد علی جمالزاده به دولت آبادی قرائت شد:

ژنو ۲۴ مرداد ۱۳۶۲

با سلام و دعای کاملاً قلبی خدمت دوست گرامی هرگز نادیده ولی سخت پسندیده‌ام حضرت ‌آقای محمود دولت‌آبادی سبزواری

به عرض میرساند که دو جلد «کلیدر» رسید و مرا سرشار از مسرت و امتنان ساخت و سخت گرم مطالعه هستم و مدام بر تعجبم می‌افزاید که این مرد عزیز این همه فهم و ذوق بی‌سابقه و فکر و واقع‌بینی را از کجا آورده است.

من رمانهای زیادی خوانده‌ام. از غربی‌ها خیلی خواندم. تصور نمی‌کنم کسی به حّد دولت‌‌آبادی توانسته باشد اینچنین شاهکاری بیافریند. بر من مسلم است روزی قدر و قیمت «کلیدر» را خواهند دانست و به زبانهای زیادی ترجمه خواهد‌شد. روزی را می‌بینم که دولت‌آبادی عزیز ما جایزة نوبل را دریافت خواهد کرد.

البته ممکن است منِ پیرمرد آن روز نباشم. ولی اطمینان دارم ترجمه «کلیدر» به زبانهای زنده دنیا دولت‌آبادی را به جایزة ادبیات نوبل خواهد رساند. «کلیدر» برترین رمانی است که تاکنون خوانده‌ام.

محمودجان، محمود عزیزم دلم می‌خواهد بتوانم آنچه را که با مطالعه کتابهای تو بخصوص «کلیدر» درمی‌یابم نه تنها به هموطنان بلکه به تمام کسانی که به کارهای تو علاقمند هستند بگویم. ولی می‌بینم خدا را شکر چنان می‌نماید که لااقل هموطنان با ذوق و با فهم خودشان دستگیرشان شده چنانکه در همین اواخر از دور و نزدیک به من نوشته‌اند که «کلیدر» را خوانده‌اند و آنها هم مثل خود من غرقة تعجب هستند. من بقدری یادداشت برای تهیه مقاله برداشته‌ام که خودم گیج شده‌ام و منتظر فرصت هستم (زنم کما فی‌السابق مریض است و سخت احتیاج به مراقبت و مواظبت هر ساعت و حتی هر چند دقیقه دارد و خودم هم باز از نو دچار درد دندان هستم). باید در فرصت بهتر و طولانی‌تری بنویسم.

محمد علی جمالزاده

دولت‌آبادی عزیزم چندی پیش خواستید با تلفن با من صحبت ‌بدارید گوش من سنگین شده است و در تلفن صدا را درست نمی‌شنوم. زنم اسم شما را برایم گفت ولی درست دستگیرم نشد که چه مطلبی به او گفتید. همین‌قدر که دیدم در فکر ارادتمندتان هستید براستی خوشحال شدم. چرا برایم کاغذ مفصل نمی‌نویسید. چرا خودداری می‌کنید. اگر به دوستی و به حرفهای من اعتقاد دارید باید تشریفات را به کنار بیندازید و قدری بیشتر با من درددل بکنید. امیدوارم وضع و روزگارتان روبراه باشد و دردسر و عذاب رزق ‌و روزی نداشته باشید. من به قدرت فکر و واقع‌بینی و سبک و شیوة داستانویسی‌ات عقیدة راسخ دارم. احساس می‌کنم که آدم با فکر و شرافتمندی هستید و فریب شهرت و حرفهای پوک و پوچ مردم متملق و نفهم و مزخرف‌گو را نخواهید پذیرفت و راهِ خودتان را خواهید رفت.

در هر صورت من شما را دوست می‌دارم و آرزومندم همان باشد که دستگیرم شده است و می‌پندارم.

خدا یار و یاور من و مددکارتان باشد.

با ارادتمندی و طلب توفیق صادقانه

سید محمد‌علی‌جمالزاده

آخرین سخنران این جلسه دکتر جواد مجابی بود که ضمن تجلیل از محمود دولت آبادی گفت:

دولت آبادی نماد شرف در مملکت ماست، او نویسنده‌ای مستقل و آزاد اندیش است که شان قلم را حفظ کرده است. در تاریخ کشور ما از رودکی‌ تا فردوسی و غیره بر شان قلم تاکید کرده‌اند و وقتی می‌گویند شعر ما را در آسمان نوشته‌اند‌، تعریف از خودشان نیست، بلکه تایید بر شان و شرافت قلم است.

او ادامه داد: در دوره‌هایی شان قلم کاستی یافته و بعضی از هنرمندان شان خود را ندانسته‌اند و متوجه نبود‌ه‌اند که نویسندگی خودش قدرت است و نویسنده نیازی به قدرت سیاسی ندارد. نویسنده‌ قدرتش را از مردم می‌گیرد اما من فکر می‌کنم دولت آبادی شاخص بوده و همواره استقلال خود را حفظ کرده است و محبوبیتی که از این باب از مردم گرفته موجب رشک است.

در ادامه مجابی برای دولت آبادی آرزوی ادامه خلاقیت و تندرستی کرد و گفت: امیدوارم شان قلم بماند و برای دولت آبادی و همه نویسندگان و مردم ایران آرزوی روزهای خوش دارم.

دکتر جواد مجابی و محمود دولت آبادی ـ عکس از متین خاکپور

در خاتمه محمود دولت آبادی از مهمانان تشکر کرد و گفت :

من از حضور مردم ‌،تئاتری‌ها‌ و دوستان محترمم به خصوص نجف دریابندری تشکر می‌کنم ‌،همانقدر که از نشستن در کنار نجف دریابندری امشب احساس مسرت می‌کنم از آمدن او احساس شرمندگی هم می‌کنم.

او همچنین به پیامی که برای زادروز تولدش نوشته بود اشاره کرد و گفت: این پیام در مورد غزه بود اما چون شنیده‌ام صلح در منطقه برقرار شده و این جمع هم جمعی شاد است، دراینجا متن را نمی‌خوانم، اما منتشر خواهد شد.

دولت آبادی در پایان تاکید کرد: برای همه آرزوی سلامت جان و صلح و بهروزی دارم.

و متن پیام محمود دولت آبادی در اختیار حضار قرار گرفت.

« پیام این روزها

خوب است که انسان رغبت کند خودش را به یاد بیاورد، سال، ماه و روز تولدش. مهم‏تر از آن خوب است از بودن و هستن خود به نسبتی از رضایت خاطر برسد. از این بابت که عمر یک باره به باد هوا نسپرده است. اما این همه در گرو شرایطی است که انسان در آن به سر می‎برد. حقیقت این است که با توجه به شرایط دشوار و بسیار نا به هنجار ضد بشری که چندی است روزگار مردمان منطقه خاور میانه را در می‎نوردد ـ عرصه‏ای که خون پاشی در آن دارد رفتاری « متأسفانه» عادی انگاشته می‎شود ـ راستش دل و دماغی برای من یکی باقی نمانده که سالروز تولد خود را جشن بینگارم، اما از آن که زندگی هم نمی‏تواند از رفتن بایستد و نباید اجازه بدهد که مرگ بر آن سیطره یابد، کوشش شما را بر یادآوری روزی از ماه مرداد که من ، محمود در آن زاده شده‎ام ، سپاس می‎گزارم و از یکایک شما و همه جوانان کشور که مرا در این روزگار به یاد آورده‎اند قدرشناسی می‎کنم.

آرزومند صلح و بهروزی

محمود دولت آبادی

پانزدهم مرداد ماه یکهزار و سیصد و نود سه ـ تهران

متن دست نویس پیام محمود دولت آبادی ـ عکس از متین خاکپور

در بخشی دیگر از این مراسم ؛ علی دهباشی به نمایندگی از جمع آرزوی سلامتی برای خانم سیمین بهبهانی کرد که اکنون در بیمارستان بستری است .

سیمین بهبهانی ـ عکس از علی دهباشی

از شخصیت‎هایی که در این مراسم حضور داشتند می‎توان به : نجف دریابندری، داریوش شایگان، بهاءالدین خرمشاهی، شاپور منوچهری، ایرج جمشیدی، بهرام دبیری، مسعود کیمیایی، اصغر همت، اسدالله امرایی، حسن کیائیان، داود موسایی، ناهید توسلی، سیاوش دولت‎ آبادی، نیما افراسیابی، دکنر  عبدالرحیم نجل رجیم، رامین دهدشتیان، دکتر رفعت، اردشیر رستمی، کامران عدل، نصرالله پورجوادی، آذر دولت آبادی، ارشد طهماسبی، گلاب آدینه، احسان رسول اف، ابراهیم حقیقی، جافظ موسوی ،جواد مجابی، آسیه جوادی، امید روحانی و مریم موسوی اشاره کرد.

عکس های آلبوم از : متین خاکپور

روی جلد برخی از آثار محمود دولت آبادی که به زبانهای مختلف ترجمه شده است.

 

انقلاب مشروطیت ایران .انقلابی که برای عدالت واجرای قانون پاگرفت ونخست بادووجه مشروعه ومشروطه به محاکمه واعدام شیخ فضلاله نوری نخستین تضاد آن آشکار وکمتر از دو دهه بعد بااستبداد رضاشاهی وخلع قاجار از سلطنت به محاق رفت وخواسته های آن همچنان پابرجا وگروهی این وگروهی آن پسندند

با شعرزیبای عارف قزوینی این مطلب را آغاز وبا نوشتار هایی از نویسندگان وپژ و هند گان نما وشمایی کلی از انقلاب مشروطه ارائه داده تا ارباب فضل وتاریخ نیز نظرشان را اعلام فر ما یند………هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

خوابند وكیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یك خانهٔ ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از اشك همه روی زمین زیر و زبر كن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

از دست عدو نالهٔ من از سر درد است
اندیشه هر آن‌کس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

***

عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کس‌دست، چو خیام نداده است
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است

چه کج‌رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

عارف قزوینی……………..
بازخواني تاريخ‌نگاري اجتماعي براي نماياندن «لحظه» مشروطه

سيلاب زنده انقلاب 1906

سهند ستاری

1- بياييد براي شروع، هر واقعه تاريخي را به‌مثابه «يک شخص» تصور کنيم که گويي در دسترس ماست و سوژه‌هاي تاريخي را همراه خود به اين‌سو و آن‌سو مي‌کشد. مسلما او شخصي معمولي يا نمونه يا حتي شخصي «ممکن» نيست. بلکه در اين تصوير شاهد جنبه‌هايي از اين شخص خواهيم بود که حضورش را به‌دور از نگاه ايده‌آليستي، به سوژه‌هاي ماترياليستي يک تاريخ با تمام نيازها و شعارهايشان گره مي‌زند؛ اگرچه شايد اين پيوند به نحوي مبالغه‌آميز صورت گيرد اما آنچه براي ما مهم است کارکرد اين تصوير يعني همانا «نماياندن» است: صحنه‌اي که ساحت تاريخ را مجسم خواهد کرد يا دست‌کم به اين تجسم ياري خواهد رساند. پس «شخص» ما همراه با سوژه خود در جهانش تردد مي‌کند و تاريخ را به خود و امروز نمايان مي‌سازد. هرچند مواجهه ما به‌عنوان سوژه‌هاي ماترياليستي تاريخ با وقايع و رخدادهايش همواره با قرائتي رو‌به‌پس (retroactive) همراه است. در واقع، وقايع تاريخي پس از آنکه اتفاق افتادند مجال تحليل مي‌يابند. از اين‌رو، گفتارهاي مسلط هر دوره در خوانش‌هاي متاخر، وضعيت سوژه‌هاي تاريخ و حضورشان در زمانبندي‌هاي متداول را چندوجهي نشان مي‌دهند. پس بايد بر همين اساس خوانش رخدادهاي تاريخي را پيش برد.
2- «آدميان، خود، تاريخشان را مي‌سازند اما نه آنگونه که مي‌خواهند يا در شرايطي که انتخاب کرده‌اند»، اگر با اين عبارت مارکس، هم‌نظر باشيد، «شخص» فرضيه ما حرکت خود را در ادوار تاريخ آغاز مي‌کند و شکوه، فريبندگي، زوال، کاستي‌ها، بخت و خطرات اين جهان را کشف کرده و براي بقاي سوژه‌هايش چوب لاي چرخ جهان مي‌گذارد. اما اين شخص به شکل کج‌دارومريزي در تصويري که بازنمايي مي‌کند مدام شعارها و نيازهاي خود را تکرار مي‌کند. او مصرانه نشان مي‌دهد تغيير جهان همزمان است با لحظه حضور او.
از اين‌رو، طبق قرارمان، شخص فرضي ما، انقلابي خواهد بود با تمام شعارها و نيازهاي يک انقلاب که در بطن تاريخش رابطه ميان رخداد‌هايش را با زنده‌کردن اميدهاي ازدست‌رفته پي گرفته است: «انقلاب مشروطه»؛ انقلابي که با گذشت بيش از يک‌قرن براي سوژه‌هاي تاريخي‌اش آنقدر معاصر است که هويت اجتماعي را نه امري ذاتي بلکه به‌درستي امري سياسي- تاريخي عنوان مي‌کند و با گشت‌و‌گذار در تاريخ ايران و وضعيت وابسته‌اش، جهان خود را براي سوژه‌هاي شکل‌نيافته‌‌اش نمايان مي‌کند. اين شخص در دعواي ميان سنت و مدرنيته متولد شد اما هرآنچه تا به امروز در تاريخ‌نگاري و تحليل رفتار اين شخص ثبت شده، اغلب سياسي بوده و از بازخواني بسترهاي مادي و تاريخ اجتماعي آن پرهيز شده است. از يک‌سو، گفتارهاي مسلط در هر دوره مانع از انتشار بخشي از اسناد و منابع شده‌اند و هرچه به دوره‌هاي متاخرتر نزديک شده‌ايم امکان نماياندن لحظه انقلاب مشروطه را دشوارتر کرده‌اند. از سوي ديگر، اين تصوير روند تاريخ‌نگاري مشروطه را غالبا درگير نگاه ايده‌آليستي کرده است؛ نگاهي مبتني بر عقل ابزاري، نخبه‌محوري و برخاسته از «گفتار از بالا».
از اين‌رو، تصوير اين شخص هرچه جلوتر آمد پيچيده‌تر، مبهم‌تر و حتي گاه متنوع و متکي بر قرائت «خير» و «شر» از انقلاب مشروطه شد. حتي تصوير اين شخص، بيشتر از بالا، نمايان شد و به‌اجبار، تناقضي رفع‌ناشدني را به جان خريد؛ چرا که براي دستيابي به گفتار «پايين از تاريخ» و تاريخ اجتماعي مشروطه بايد به بسترهاي مادي آن پرداخت و براي اين مهم ناچاريم تاريخ مشروطه را از بالا بخوانيم. شايد در نگاه اول اينطور به نظر رسد که تاريخ مشروطه بسان تاريخي که به سياست گره مي‌خورد و با تغيير راديکال همراه است، مي‌تواند با چشم‌پوشي از تاريخ اجتماعي، اين واقعه را روايت کند. اما در اين مسير، مانعي منجر به کورشدن خاستگاه انقلاب مشروطه مي‌شود؛ چرا که انقلاب مشروطه سعي در پهلوزدن به تجدد داشت و تجدد ايراني لايه‌هاي تاريخي چندگانه‌اي داشته که هر لايه سلاحي بود و هست براي پاسخگويي به تاريخ اجتماعي آن. از‌ اين‌رو، براي تحليل رفتار اين شخص در تقابل با تاريخ مرسوم و نخبه‌محور بايد بر تاريخ‌نگاري اجتماعي مشروطه پاي فشرد. شايد در نگاه اول بتوان خاستگاه اين شخص را به دالي پيچيده و مبهم محدود کرد؛ يعني گفتار پايين از تاريخ. اما در حقيقت مقصود، بسترهايي مادي‌ است که در صدر مشروطه با دخالت‌هاي خود به بحران حاکميت دامن زد و و اين بحران را در آستانه انقلاب به اوج خود رساند و زمينه تغيير حکمراني را به حاکميت مردم فراهم کرد. اگر بخواهيم مشخصا به اين عوامل اشاره کنيم بايد از زمينه‌هاي «اقتصادي» و «اجتماعي» انقلاب مشروطه، وضعيت بهداشت، درمان، آموزش و امکان تحقق جامعه رفاه در ظرف همان زمان بحث کرد. از ‌اين‌رو، تاريخ‌نگاري اجتماعي با دست‌گذاشتن بر خاستگاه مادي‌ انقلاب مشروطه، به‌دنبال تبیين ساختار اقتصادي- اجتماعي ايران در قرن نوزدهم و صدر مشروطه است؛ امري که تاريخ‌نگاري نخبه‌محور همچنان از بحث درباره آن ناتوان است. به‌عنوان نمونه، باوجود آنکه روشن است در صدر مشروطه ساختار اقتصادي ايران ماقبل سرمايه‌داري بوده اما همچنان مشخص نيست دست‌کم ساختار اقتصادي ما فئودالي بوده يا نه؟ يا سهم تحولات عصر ناصري در بروز اين انقلاب چيست؟ يا نسبت نيازها و شعارهايي که در تهران مطرح مي‌شد با انگيزه‌هاي انقلابيون در جنوب يا آذربايجان يا حتي فاتحان تهران چگونه بود و چه نسبتي با وضعيت مادي و خاستگاه ايلاتي يا شهري آنان داشت؟ يا اينکه نسبت ميان بيماري‌ها و امراضي که در قرن نوزدهم فراگير بود با فرآيند تجدد چه بود و بحران‌هايي که اين نسبت براي آن دوره تراشيد چه نقشي در انگيزه انقلاب براي تجدد داشت؟ گسترش شهرنشيني و بازسازي عرصه همگاني در صدر مشروطه چه سهمي در ظهور انقلاب و پيوستن فرودستان و حاشيه‌نشينان به آرمان‌هاي مترقي مشروطه‌خواهان داشت؟ يا حتي فراتر، آيا مشروطه‌خواهاني که خواستار برقراري عدالتخانه بودند توانستند «قانون» و «عدالت» را با شرايط مادي عصر خود پيوند دهند يا نه؟ عوامل و پرسش‌هايي که نه‌تنها زمينه‌هاي امکان تجدد را بررسي مي‌کند بلکه يک گام به پيش، از امکان دعواي سنت و تجدد در صدر مشروطه و همچنين از سازگاري و همسويي شعارها و نيازهاي مشروطه‌خواهان و انقلابيون با بسترهاي عصر خود مي‌گويد. از اين‌رو، تاريخ‌نگاري اجتماعي مي‌تواند امکان مواجهه سوژه تاريخي قرن نوزدهمي را با شخصي (انقلاب مشروطه) که از سر تصادف اما براي ضرورت آن دوره فرارسيده بود فراهم کند. شخصي که باوجود تمام بيماري‌ها و رشدنيافتگي‌هايش، در حال پرسه‌زني و سرک‌کشي در تاريخي است که در آنات استثنايي تاريخ معاصر ما خود را با «منطق حقيقي تکرار» معرفي مي‌کند. از نخستين سال‌هاي حضور تجدد در ايران، اين شخص، شبح‌‌وار در تاريخ معاصر ما سرک مي‌کشد و عملا تاريخي چندوجهي را در ايران معاصر به بار آورده است. از اين‌رو، بازگويي روايت‌هاي مختلف از انقلاب مشروطه با گذشت بيش از يک قرن از لحظه ظهور و حضورش، تاريخي چندتکه را نمايان مي‌کند: تاريخي که در ادوار مختلف با گفتارهاي مسلط هر دوره، مشروطه و سوژه‌هاي انقلاب را متفاوت خوانده است. بنابراين تاريخ‌نگاري اجتماعي، معطوف به بازخواني بسترهاي مادي است، امکان پيگيري ردپاي انقلاب ۱۹۰۶ را ممکن مي‌کند و بر کارکرد تصوير آن واقعه پس از 108سال تاکيد دارد: يعني همانا «لحظه نماياندن»؛ نماياندن لحظه‌اي که خواستِ ‌گذار را به ضرورت انقلاب گره زد.
در پرونده‌اي که به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه گرد آورده‌ايم، افزون بر بازتاب‌دادن برخي قرائت‌هاي جديد از تاريخ‌نگاري مشروطه، در پي ايجاد فرصتي نو براي بازنگري در شيوه نگارش و خوانش تاريخ مشروطه نيز بوديم. از اين‌رو، براي فهم و نماياندن انقلاب مشروطه، اين «شخص» را در روايت‌ها و تحليل‌هاي برجا مانده از تاريخ‌نگاري رسمي و غيررسمي، در بسترهاي مادي‌اش دنبال کرديم. چرا که به نظر مي‌رسد مشکل اصلي ما در «تاريخ‌نگاري انقلاب مشروطه»، بازگويي انديشه ترقيخواه، توسعه عقل و علم و فن کارشناسي در اين عصر نيست، بلکه مساله اصلي، دقيقا، «فقدان تفکر تاريخي» است؛ فقداني که در زمانبندي‌هاي متداول از تاريخ مشروطه زمينه‌هايي که آشفتگي‌ها، پيامدها و دستاوردهاي سيلاب زنده انقلاب 1906 را تجربه کرده، پس مي‌زند. بنابراين، مقصود اين پرونده، نه آسيب‌شناسي اين انقلاب و نه حمله به پيامد‌هايش و نه حتي تبرئه‌کردن آن از شکست است، بلکه، صرفا، بازخواني شعارها و نيازهايش در واسطه‌اي ميان ريشه‌هاي انقلاب مشروطه، بسترهاي مادي و نتايج آن است. به عبارت ديگر، بازخواني تاريخي از پايين براي نماياندن «لحظه» انقلاب مشروطه.

انقلاب مشروطه و سیر تحول دموکراسی‌خواهی در ایران

نه شکست، نه پیروزی

فرزین وحدت

انقلاب مشروطه را می‌توان یکی از مهم‌ترین مراحل سیر تطور سیاسی و اجتماعی در راه رسیدن به دموکراسی در ایران به‌حساب آورد. اگر واقعه تنباکو را نخستین گام در این فرآیند تاریخی به‌شمار بیاوریم، انقلاب مشروطه را می‌توان دومین قدم بزرگ برای توانمند‌سازی مردمان ایران تصور کرد. اینها هر دو توسط نخبگان اجتماعی و سیاسی شروع شدند و مردم عادی را به‌دنبال خود به میدان مبارزه سیاسی کشاندند. انقلاب مشروطه در تاریخ منطقه بسیار نوظهور بود و از اولین نهضت‌های مردم خاورمیانه برای برقراری نهادهای حقوق شهروندی مدرن. محدودکردن قدرت حاکمان، تاسیس مجلس قانونگذاری که با رای (حداقل برخی از) مردم کسب مشروعیت می‌کرد، برقراری مطبوعات نسبتا آزاد، جداسازی حداقل صوری قوای مقننه، قضاییه و مجریه، از جمله نهادهایی بودند که برای احقاق حقوق شهروندی مردمان ایران در آن زمان تعبیه شده بودند. انقلاب مشروطه محصول فکری گروه‌های مختلفی از نخبگان جامعه ایران بود که تقریبا همزمان با افکار مدرن آشنا شده بودند. گروهی از تحصیلکردگان در فرنگ که اکثرا از طبقات اشرافی و بالای ایران برخاسته بودند، یکی از مهم‌ترین افرادی بودند که آرزوی اصلاحات در حوزه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران را در سر می‌پروراندند. البته نباید فراموش کرد که خود این افراد تحت‌تاثیر نسلی قدیمی‌تر از منورالفکران مانند ملکم‌خان، میرزاآقاخان کرمانی، آخوندزاده، طالب‌اف تبریزی و سیدجمال‌الدین افغانی بودند و اینها زمینه فکری افکار تجدد‌خواهی را هموار کرده بودند.
علاوه بر این گروه مستفرنگ، افرادی بودند که بیشتر تحت‌تاثیر گفتمان‌های وطنی رو به مطالبات دموکراتیک آورده بودند و به‌دنبال استقرار نهادهایی برای عملی‌کردن آن مطالبات پا در دایره انقلاب مشروطه نهاده بودند. اینها و برخی از روحانیون آزادیخواه و تجاری که در آنها افکار مدرن تا حدی نفوذ کرده بود و همچنین منافعشان در اثر سیاست‌های استعماری به مخاطره افتاده بود، توانستند جمعی از مردم کوچه و بازار ایران را برای تبدیل دستگاه سلطنت قاجار به یک پادشاهی مشروط و محدودتر تهییج کنند و اینچنین انقلاب مشروطه را ظرف چندسال به ثمر برسانند. اما همان‌طور که یکی از مورخان همزمان انقلاب مشروطه، کسروی، اذعان دارد، تعداد نسبتا کمی از تمامی مردمان ایران در فرآیند انقلاب شرکت داشتند و بعد از برقراری نهادهای مشروطه تعداد بسیار کمتری به‌صورت فعالانه در این نهادها شرکت می‌کردند. شکی نیست در پی استقرار مشروطیت، برخی از نهادهای جامعه مدنی مانند احزاب مختلف سیاسی و انجمن‌های گوناگون و نسبتا مستقل سیاسی، صنفی و حرفه‌ای نیز مشغول به فعالیت شدند. اما در آن زمان تعداد افرادی که در این حوزه‌های جامعه مدنی فعالیت داشتند نسبت به کل جامعه ایران بسیار قلیل بود. به‌طورکلی جامعه آن زمان ایران بیشتر از روستاییان و عشایر تشکیل شده بود که اکثر آنان از سواد محروم بودند. در شهرها نیز اوضاع چندان بهتر نبود و بسیاری از مردمان حتی قادر به خواندن و نوشتن نبودند.
با توجه به این نکات بسیار ساده می‌توان پی برد که چرا نهادهای جامعه مدنی که با انقلاب مشروطیت به وجود آمده بودند یا نتوانستند نضج بگیرند یا با ظهور رضاشاه به اهرم‌هایی تبدیل شدند برای اعمال سیاست‌های حاکمیت. مجلس با وجود مقاومت اولیه تبدیل شد به مجمعی برای مشروعیت‌بخشیدن به سیاست‌های دودمان جدید. انجمن‌های صنفی و حرفه‌ای نیز از طرف دستگاه حاکمه برای پیشبرد مقاصد خود مصادره شدند. مطبوعات همان آزادی نیم‌بند خود را از دست دادند و سانسور بر آنها مستولی شد. با توجه به این وقایع تحلیل برخی از پژوهشگران در مورد تجربه مشروطه بیشتر به شکوه‌ای می‌ماند که ما ایرانی‌ها به هرکاری دست می‌زنیم حاصل آن به جز شکست نیست. به‌گمان آنان ایرانیان همواره در راه رسیدن به دموکراسی و ایجاد نهادهای جامعه مدنی به تقصیر یا به سهو ناکام بوده‌اند و این را باید به پای خصلت ضددموکراتیک آنها نوشت.
اما تاریخ را می‌توان طوری دیگر نگاه کرد. شرایط وجودی انسان او را وادشته است که به‌دنبال توانمندسازی خود و آزادی باشد. و تاریخ مدرن نیز به همین اصل کلی اشاره بسیار دارد. خواست دموکراسی از این منظر ریشه در این شرایط وجودی انسان دارد که به‌صورت فرآیندی طولانی‌مدت به منصه ظهور می‌رسد. ولی این فرآیند یک خط مستقیم و تنها روبه‌بالا نیست و یک‌شبه هم به‌ثمر نمی‌رسد. مراحل مختلف و غالبا سختی باید طی شود. تشبیه کامل نیست و حق مطلب را نمی‌تواند تماما ادا کند ولی می‌تواند به روشن‌شدن قضیه کمک کند. تکوین دولت‌ملت‌های مدرن را می‌توان به زندگی فرد در دوران تجدد تشبیه کرد: از کودکی تا بلوغ. کودک می‌بایست از دبستان شروع کند، دوران متوسطه و دبیرستان را پشت‌سر بگذارد، در آزمون دانشگاه موفق شود و با سختی دوران دانشگاه را سپری کند تا بتواند به بلوغ فکری و فرهنگی دست یابد. دولت-ملت‌های جدید نیز می‌بایست از این مراحل مشکل گذار کنند و در آزمون‌های سخت، تجربه کسب کنند تا خودمختار شوند و سزاوار خودآیینی و سپس حاکمیت بر خود، یا مردم‌سالاری شوند. هیچ‌گاه مردمی که از این مراحل کسب تجربه در جهت خودمختاری و خودبنیادی عبور نکرده باشند، نمی‌توانند نهادهای دموکراتیک پایدار را به‌وجود بیاورند.
انقلاب مشروطیت را می‌توان، به صورت استعاره‌ای، «دبستان» کسب تجربه دموکراسی به شمار آورد. در این «دبستان» گروه نسبتا کوچک اما تاثیرگذاری از مردمان ایران، الفبای مردم‌سالاری را تجربه کردند؛ آن‌را در سطح کوچکی آموختند و به دیگران تعلیم دادند. این پدیده را نه می‌توان شکست نامید و نه پیروزی نهایی.
تجربه دوران مشروطیت راه را برای مراحل بعدی فرآیند دموکراسی‌خواهی در ایران باز کرد. دوران رضاشاه را می‌توان استیلای جنبه‌های اثبات‌گرای مدرنیته و محاق جنبه‌های دموکراتیک تجدد نامید. در آن دوران مبانی صنعتی‌شدن، نظامی‌گرایی و اقتدار دیوان‌سالاری متمرکز، به «امر ملوکانه» ریخته شد. از سوی دیگر، موسسات جامعه مدنی یا از حیز انتفاع ساقط شدند یا اهرمی شدند در دستان حاکمیت برای اعمال حکومت و کنترل بهتر و کارآمدتر بر مردمان ایران. اما تجربه انقلاب مشروطه با تمام نواقص و کاستی‌هایش، راه را برای گسترش مطالبات شهروندی هموار کرد. به‌سختی می‌توان تصور کرد که بدون تجربه انقلاب مشروطه جنبش‌های بعدی مردمان ایران امکان‌پذیر بودند. آبشخورهای اصلی نهضت ملی‌کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق بدون شک ریشه در انقلاب مشروطیت داشت. فکر رهایی از استیلای خارجی مرهون اصول استقلال‌طلبی از استبداد انقلاب مشروطه بود. قیام و انقلاب۵۷ نیز بر مبنای همین اصول استقلال‌طلبی و آزادی‌خواهی که ریشه در انقلاب مشروطه داشت شکل گرفته بود. البته قیام۵۷ مولفه‌های متعددی داشت، اما به هر تقدیر، آن اصول مترقی مشروطه در این قیام نیز متجلی شد و فکر اصلاحاتی که پیش آمد تا مقدار مهمی وام‌گزار اصول دموکراتیک مشروطیت بود. به همین ترتیب می‌توان مدعی شد که جنبش مدنی ایران که تا این حد خود را با قدرت و صلابت نشان داد حاوی اصول اصلی انقلاب مشروطیت بود که در بطن جامعه رسوخ کرده است و جزیی لاینفک از ذهنیت بسیاری از اقشار جامعه ایران شده است.
بر این اساس به انقلاب مشروطیت باید به‌صورت اولین تجربه مهم ایرانیان برای رسیدن به دموکراسی نگاه کرد. این تجربه را نه می‌توان موفقیت کامل خواند و نه شکست. بدنه اجتماع مانند فرد، احتیاج به رشد و کسب بلوغ سیاسی و اجتماعی دارد. و این نوع بلوغ تنها با تجربیاتی مانند انقلاب مشروطه و موج‌های بعدی که به وجود آمد، میسر می‌گردد. البته نباید این حرف به غایت‌گرایی تعبیر شود، چه رسیدن به هدف غایی دموکراسی در برخی موارد ناممکن می‌تواند باشد (برای مثال تجربه روسیه و انقلاب‌های قرن بیستم آن‌را در نظر بگیرید). اما آنچه محتوم است اینکه بدون انباشت تجربیات سیاسی و اجتماعی که ذهنیت جامعه را به سوی پذیرش دموکراسی آماده کند، دستیابی به مردم‌سالاری ناممکن است. از طرف دیگر هنگامی که یک جامعه به ذهنیت ملزوم برای دموکراسی رسید و نهادهای مربوطه را تاسیس کرد، این دیگر پایان کار نیست. مانند این نیست که ما هنگامی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدیم می‌توانیم به دانش و مدرک خود راضی باشیم. برای نگاه‌داری از دموکراسی و نهادهای جامعه مدنی همواره باید کوشید و در نهادهای جامعه مدنی فعال بود تا به ارکان آن خدشه‌ای وارد نشود.

مروری بر بخش تاریخ‌نگاری کتاب «انقلاب مشروطه ایران»

تاریخ‌نگاری چندوجهی؛ نگاه‌های متکثر

محمدابراهیم فتاحی . مترجم و پژوهشگر تاریخ

بسیاری از اندیشمندان تاریخ معاصر ایران بر این باورند که انقلاب مشروطه میراثی چندوجهی در تاریخ ایران مدرن از خود برجای گذاشته است؛ میراثی که بسیاری از آنان کماکان به بخشی از فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران تبدیل شده‌اند. در این میان شکل‌گیری سنت تاریخ‌نگاری مدرن، از جمله میراث‌های گرانسنگ این انقلاب به شمار می‌رود. برای ثبت و تحلیل اتفاقاتی که بیش از صدسال پیش در ایران به وقوع پیوست و نام انقلاب مشروطه به خود گرفت، نوشته‌های زیادی به رشته تحریر درآمده است؛ از مقالات روزنامه‌ها و متن خطابه‌های مشروطه‌خواهان گرفته تا کتاب‌های مفصلی که برای وقایع‌نگاری مشروطه و تحلیل آن از زوایای مختلف نوشته شده است. یکی از تازه‌ترین آثار در این زمینه، مجموعه‌مقالاتی است که به مناسبت یکصدمین سالگرد این انقلاب گردآوری و تحت عنوان «انقلاب مشروطه ایران» به فارسی منتشر شده است. نوشتار حاضر در واقع با مروری بر این اثر، اهمیت آن را در سنت تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه تحلیل کرده است.
ساختار کلی کتاب شامل پنج بخش اصلی و 22 گفتار است. اما بخش‌بندی پنجگانه آن به‌صورتی است که عملا برخلاف دیگر آثار مرتبط، ابعاد گوناگون انقلاب مشروطه را مورد توجه قرار داده و از این منظر می‌توان آن را «دانش‌نامه» کوچک و پژوهشی از انقلاب مشروطه تلقی کرد. در این بخش‌ها به ترتیب موضوعات مهم تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه، دولت‌سازی، ملت‌سازی، ابتکارات فرهنگی و هنری و چشم‌اندازهای فراملی بررسی شده‌اند. با توجه به اهمیت بخش نخست، این نوشتار در پی آن است تا گزارشی درباره این بخش، یعنی تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه ارایه کند.
در مهم‌ترین گفتار از بخش تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه در مجموع دیدگاهی مطرح شده است که عمدتا معطوف به روش‌هایی است که براساس آن، تاریخ‌نگاران بررسی‌های خود را پیش برده‌اند. در این گفتار به مفاهیم فرآیند‌ها و عملکردهای تاریخ‌نگاران توجه شده و این نظر مطرح است که تامل درباره عملکردهای تاریخ‌نگاران فعالیتی بسیار پیچیده‌تر از صرف توجه به مباحث رایج بین داده‌ها و تاویل یا تحقیق و تحلیل است. به باور نویسنده، این امر مستلزم توجه جدی‌تر به زمینه‌ها، دغدغه‌ها و تاثیراتی است که عملا انتخاب‌های تاریخ‌نگاران را در منظورکردن یا نادیده‌گرفتن یا برتری‌دادن چهره‌ها و حوادث خاص شکل داده‌اند. نویسنده در این بخش مفهوم «ظرفیت» را به‌منظور بررسی عملکردهای هریک از تاریخ‌نگاران به کار می‌گیرد و بر این باور است که تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه ایران نیز عملا بیانگر «ظرفیت و توانمندی» جمعی و فردی نویسندگان آن بوده است. بر این اساس شرایط فرهنگی، مادی و سیاسی تاریخ‌نگاران در پدیدآوری آثار آنان، نه عناصری تزیینی، بلکه عواملی بنیادی در شکل‌دهی به یک اثر تاریخی به‌شمار می‌آیند. به بیان دیگر پژوهش و نویسندگی به‌طور اجتناب‌ناپذیری تاثیرات ایدئولوژیکی، سیاسی، فرهنگی و منابع را درون چارچوبی شکل‌یافته توسط پژوهندگان آن، در هم می‌آمیزند. ارتباط بین دغدغه‌های ذهنی و اولویت‌های روایت‌گران و مردم و نیز فرهنگی که در آن عمل می‌کنند و در مجموع «ظرفیت» خود را برای «شناخت» موضوع موردمطالعه شکل می‌دهند امری است که نمی‌تواند نادیده گرفته شود. این امر را می‌توان در بررسی‌های مشروطه از سوی کسروی در دهه 1310، ملک‌زاده و طاهرزاده بهزاد در دهه‌های 1320 و 1330، آدمیت و آبراهامیان در دهه‌های1350 و1360، بیات، فورن و آفاری در دهه 1370، یا توکلی‌طرقی و نجم‌آبادی در سال‌های اخیر ملاحظه کرد:
«آثار یادشده نه‌تنها آمیزه‌هایی از عناصر شخصی و فرهنگی را در شکل‌گیری روایت‌های تاریخی نشان می‌دهند، بلکه بیانگر گفت‌وگوهای جاری در حیطه تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه‌اند. در نخستین بررسی‌های مرتبط با انقلاب مشروطه عناصر اتوبیوگرافی با اولین معنابخشی به رویدادها و تجربیات سال‌های مشروطه‌خواهی ترکیب شده‌اند؛ به گونه‌ای که کنشگران نخستین، تجربیات خود را با تفسیر و تاویل‌های روایتی یکسان پنداشته و آنها را با یکدیگر تلفیق کردند. اثر ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، متون اولیه و اصلی (تلگرام‌ها، شب‌نامه‌ها و مکاتبات) با خاطرات روزانه/یادداشت‌ها و بررسی آرای سیاسی مشروطه‌خواهان – ترکیبی از ائتلاف علمای میهن‌پرست و روشن‌بین و اصلاح‌طلبان برخوردار از پیشینه روشنفکری، اداری و تجاری- در هم آمیخته است. در دهه‌های 1310 و 1320، تجربیات، خاطرات و آرمان‌های فردی آمیخته با روایت‌های گسترده‌تر مبارزه، ترقی و مشروطه‌خواهی وارد نوشته‌های کسروی و ملک‌زاده شد. این دو روایت بر موضوعات انتخاب‌شده اعم از سکولاریسم و خطرات دسته‌بندی‌های قومی و جناحی برای آرمان ملی (کسروی) یا نقش برخی گروه‌ها و افراد (ملک‌زاده) تاکید دارند. کسروی و ملک‌زاده همانند ناظم‌الاسلام کرمانی و دولت‌آبادی، رویدادهای این دوره را درون روایتی ساختارمند و قوی از رقابت سیاسی مشروطه‌خواهان و مخالفان آن قرار دادند. کاربرد اصطلاحات «مشروطه و مشروطیت» در عناوین آثار یادشده، این موضوع سیاسی را در کانون روایت تاریخی قرار داد و این رویه همچنان در بررسی‌های تاریخی این دوره باقی مانده است.» (ص61)
با این حال به باور نویسنده بررسی‌های مشروطه در دهه‌های 1360 و 1370 به‌لحاظ جامعیت پژوهشی و مفهومی، کاملا متحول شده‌اند. به‌گونه‌ای که مثلا رویکردهای کسروی و کرمانی نسبت به مردم/ملت ایران به‌عنوان عامل سیاست مشروطه‌خواهی بر اساس پژوهش‌های نظام‌مندانه‌تری به‌صورت پیوند بین سیاست و اندیشه ناسیونالیستی و کنش‌باوری (activism) در آثار کدی و بیات مورد بررسی قرار گرفتند. در همین ارتباط پیوند مشروطه‌خواهی با مفاهیمی همچون ترقی و روشنگری در آثار کرمانی، کسروی و آدمیت به تحلیل جایگاه مشروطه‌خواهی در فرآیند تحول سیاسی و اجتماعی موسوم به مدرنیته تغییر یافت. در روایت‌های مبتنی بر این دیدگاه، مشروطه‌خواهی به صورت دگرگونی‌های اداری، آموزشی و اصلاحات حقوقی و گسترش هویت‌های طبقاتی مدرن، فعالیت‌های اقتصادی و نهایتا دیدگاه‌های مختلف سیاسی دیده شده است. بر این اساس، آبراهامیان در دهه 1360 و جان فوران در دهه بعدی بررسی‌های گسترده‌ای از تاریخ ایران ارایه کرده‌اند که طی آن انقلاب مشروطه در آن، موضوعی بسیار مهم تلقی شده است. روایت آبراهامیان تغییر بنیان‌های اجتماعی سیاست در ایران را در فاصله بین انقلاب مشروطه و انقلاب سال 1357 بررسی کرده است. از سوی دیگر فوران نیز دگرگونی جامعه و سیاست را بر اثر نفوذ نظام سرمایه‌داری جهانی و پیدایش وابستگی نسبی درون این سیستم را مدنظر قرار داده است:
«این تلاش‌ها برای تلفیق بررسی‌های انقلاب مشروطه در قالب گسترده تغییرات جهانی و تحلیل اجتماعی، با پژوهش‌هایی درباره پیچیدگی جنبش‌های سیاسی و اجتماعی، دیدگاه‌ها و علایق همگرا یا متضاد در اوایل سده بیستم ایران همزمان شد. این امر برخی از روایت‌های رایج و دیرینه عصر انقلاب را پیچیده و از یکدیگر جدا کرد. روایت‌هایی که علما و دولت، سکولاریسم و مذهب یا مشروطه‌خواهان را با مخالفان مشروطه در برابر هم قرار داده بود. بررسی‌های انقلاب مشروطه که در ادامه از سوی ونسا مارتین، بیات و آفاری صورت گرفته است، در واقع تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه ایران را دقیق‌تر کرد. چراکه دربردارنده تصاویری منسجم و متنوع از ائتلاف‌های چندگروهی، تغییر و جابه‌جایی اتحادها، تضاد منافع و آرمان‌های پیچیده بود. دستاوردهای این بررسی‌ها در مجموع بیانگر طرز تفکر رایج در تاریخ‌نگاری مدرن است که در آن، هدف اساسی تاریخ‌نگاران و متون تاریخی، نقد و اصلاح آثار پیشینیان است. بر این اساس تاریخ‌نگاران مدرن دیدگاه اسکار وایلد را مبنی بر اینکه «حقیقت به ندرت خالص است و هرگز ساده نیست»، به‌عنوان اصل راهنما مدنظر دارند. با اینکه وجهی از این تفکر، متضاد به نظر می‌رسد و در واقع نشان‌دهنده شیوه رقابتی کار دانشگاهی است، اما منظر بحث‌برانگیز دیگری در آن به چشم می‌خورد که بر اساس آن نویسندگان مورداشاره روایت‌ها و تفاسیر قبلی را نیز به‌صورت تعاملی به کار می‌گیرند. آنان انواع گوناگون از روایت را با تردید نسبت به اظهارات بیش‌ازحد ساده‌شده در اختیار خواننده قرار می‌دهند و خواستار اعاده پیشگامان ازیادرفته یا در حاشیه‌مانده به هنگام ثبت تاریخی هستند.» (ص63).
رضا افشاری طی مقاله‌ای تاریخ‌نگاران پیشگام انقلاب مشروطه ایران را به سه دسته مختلف تقسیم کرده است که عبارتند از تاریخ‌نگاران پوپولیست، نخبه‌گرایان و سنت‌گرایان. بر اساس این دسته‌بندی، تاریخ‌نگاران دسته نخست از جمله احمد کسروی، در بررسی‌های خود بر مردم عادی تمرکز کرده و مجاهدین تبریز را ستوده‌اند. تاریخ‌نگاران نخبه‌گرا همانند فریدون آدمیت یا ابراهیم صفایی بر اصلاح‌طلبان و قهرمانان ملی تاکید کرده‌اند. تعبیر سنت‌گرایان از جمله ناظم‌الاسلام کرمانی و مهدی شریف‌کاشانی از تاریخ انقلاب مشروطه ایران، عمدتا جانبداری از مجتهدان هوادار مشروطه است. به باور او بسیاری از نویسندگان تاریخ انقلاب مشروطه نه تاریخدان به معنای دانشگاهی کلمه بلکه عمدتا راوی یا داستان‌نویس بودند. آنان درواقع رویدادها را بر اساس روایت خود نقل کرده، چهره‌ای را به‌عنوان چهره اصلی نمایش داده‌اند یا در واقع به‌عنوان قهرمان خود توصیف کرده‌اند. این چهره یک روحانی سرشناس، شیخی نظیر ثقه‌الاسلام (فتحی)، یک داشناک ارمنی نظیر یپرم‌خان (رایین) یا یک جوانمرد نظیر ستارخان (امیر خیزی) باشد.
با توجه به خط سیر یادشده در یک جمع‌بندی کلی از بخش نخست کتاب تاریخ انقلاب مشروطه ایران می‌توان گفت که جریان تاریخ‌نگاری انقلاب از ابتدای شکل‌گیری تاکنون روندی تکوینی داشته است. به گونه‌ای که هم‌اکنون تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطه از تقدم یا برتری چهره‌هایی خاص به پژوهش‌هایی دقیق‌تر، جامع‌تر و همچنین تفسیرهایی متنوع و چندوجهی تغییر یافته است و این امر موجب شده است تا پایه‌های رهیافتی متفاوتی ایجاد شود؛ رهیافت‌هایی که صرفا بر تبیین یک‌سویه و انباشت صرف داده‌ها معطوف نیست. از این منظر می‌توان گفت انقلاب مشروطه در نهایت به شکل‌گیری یک سنت تاریخ‌نگاری چندوجهی در ایران منتهی شده است؛ سنتی که به نظر می‌رسد تاثیر آن درخصوص بررسی دیگر تحولات تاریخ ایران معاصر نیز به خوبی قابل مشاهده است؛ به گونه‌ای که به نظر می‌رسد جریان تاریخ‌نگاری معاصر را از «دوگانه‌انگاری» به سوی نگاه‌های متکثر کشانده است.
چالش‌های تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطیت ایران

بدفهمی‌ها و بدخوانی‌های تاریخی

لطف‌الله آجدانی

در حوزه تاریخ‌نگاری و تاریخ‌پژوهی، آثار پدیدآمده را به دو گروه منابع اصلی تاریخی و تحقیقات جدید تاریخی تقسیم کرده‌اند. منابع اصلی تاریخی شامل آثاری هستند که پدیدآورندگان آن در زمان وقایع تاریخی مورد بررسی حضور داشتند. منابع اصلی تاریخ‌نگاری عصر مشروطه را می‌توان در قالب‌های مختلف اسناد آرشیوی، نامه‌ها و مکاتبات، یادداشت‌های خصوصی، اعلامیه‌ها، شبنامه‌ها، روزنامه‌ها، خاطرات و زندگینامه‌ها، رسایل سیاسی و تاریخ‌نگاری‌های مدون جست‌و‌جو کرد. اما پدیدآورندگان تحقیقات جدید تاریخی از نظر زمانی با وقایع تاریخی فاصله دارند. اعتبار علمی هر تحقیق تاریخی تا حدود زیادی به میزان و چگونگی استفاده تحقیقات جدید از منابع اصلی تاریخی بستگی دارد.
هرچند بسیاری از محققان تحقیقات جدید تاریخی می‌کوشند تا با افزایش میزان استناد و ارجاع خود به منابع اصلی، میزان اعتبار پژوهشی اثر خود را افزایش دهند، اما از آن میان غالب تاریخ‌پژوهان با چگونگی استفاده از منابع اصلی تاریخی آشنایی چندانی ندارند و به صرف استناد و ارجاع به منابع اصلی محدود شده‌اند. در حالی که صرف استناد به متن منابع اصلی و اسناد تاریخی الزاما اصالت و صحت تاریخی یک پژوهش و مستندات آن را احراز و اثبات نمی‌کند. میزان توانایی پژوهشگر در چگونگی نقد متون و اسناد بسیار اهمیت دارد. محقق تیزبین تسلیم یک سند نمی‌شود مگر آنکه سندیت آن سند نیز اثبات شود. نقد منابع و متون و اسناد تاریخی، ضرورت بسیار مهمی است که در غالب آثاری که به نام تاریخ‌پژوهی -از جمله در حوزه مشروطه‌شناسی- از در و دیوار منتشر می‌شود، با درجات متفاوتی مغفول مانده است.
فقدان یا ضعف آگاهی‌های کافی روش‌شناختی علمی درباره منابع اصلی تاریخی، بسیاری از پژوهشگران بعضا نامدار را دچار پاره‌ای از لغزش‌ها و گاه اشتباهات اساسی در توصیف و تحلیل تاریخ کرده است. درست است که یک منبع اصلی تاریخی به سبب همزمانی آن با وقایع تاریخی یا نزدیک‌بودن به زمان حوادث، اهمیت فراوانی دارد، اما اهمیت همزمانی تاریخی یک منبع اصلی تاریخی، الزاما همزبانی آن را با واقعیت‌های تاریخی اثبات نمی‌کند. مهارت و هنر محقق تاریخ، یکی همین دقت در متون و اسناد و منابع اصلی و نقد آن برای درک و ارزیابی معقولانه میزان همزبانی منابع با واقعیت‌های تاریخی است.
هرچند همزمانی نویسنده یک اثر با وقایع تاریخی می‌تواند یک نکته مثبت در نزدیکی به واقعیت باشد، اما همین همزمانی می‌تواند از نقشی دوگانه در دوری از واقعیت و سانسور و تحریف آن نیز برخوردار باشد. میزان و چگونگی این نقش احتمالی می‌تواند ریشه در میزان و چگونگی بازیگری یا تماشاگری نویسنده در برابر وقایع تاریخی همزمان با نویسنده و موضوع اثر نویسنده باشد. بر محقق پژوهش‌های جدید تاریخی در استفاده از متون و منابع اصلی تاریخی نباید پوشیده بماند که چون نویسنده یک منبع اصلی تاریخی در زمان حوادث قرار دارد، ممکن است و می‌تواند نگرش و نگارش او متاثر از تب‌و‌تاب حوادث باشد. این تاثیرپذیری آنگاه که مورخ همزمان با حوادث تاریخی از نقش بازیگر برخوردار باشد، بیشتر خواهد بود. در برآیند چنین تاثیرات منفی ناشی از بازیگری مورخ، راه برای ورود پاره‌ای تعصب‌ها و یک‌سونگری‌های جانبدارانه در اثری که به نگارش درمی‌آید، هموار می‌شود. محمد ناظم‌الاسلام‌کرمانی مولف «تاریخ بیداری ایرانیان» و یحیی دولت‌آبادی نویسنده «خاطرات یحیی» از این جمله‌اند.
وانگهی همزمانی مورخ با حوادث تا حدودی می‌تواند مانع دریافت و رهیافت او به بعضی از اسناد و مدارک و آگاهی‌های پنهان‌مانده‌ای که با گذشت زمان به دست داده خواهد شد، شود، در مقایسه نویسندگانی چون ناظم‌الاسلام‌کرمانی و یحیی دولت‌آبادی، هرچند هر دو بازیگر صحنه سیاسی روزگار خود هستند، اما چون دولت‌آبادی خاطرات خود را با فاصله زمانی از صدر مشروطیت ثبت و نگارش کرده است. وی این امکان و فرصت را داشته تا به بعضی از آگاهی‌های نویافته دسترسی داشته باشد و در همان حال به سبب آنکه مشاهدات خود را با گذشت زمان ثبت و نگارش کرده ممکن است بعضی از خاطراتش دستخوش پاره‌ای فراموشی شده و در توصیف جزییات واقعه دقت توصیف نویسنده‌ای که همزمان یا از نظر زمانی نزدیک‌تر به وقایع، به توصیف واقعه پرداخته است را فاقد باشد. پژوهشگر تحقیقات جدید تاریخی نباید این ظرافت‌ها در نگاه و استفاده از منابع اصلی را از دیده دور دارد. وانگهی نویسنده‌ای چون سیداحمد تفرشی، مولف «روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران» باوجود حضور زمانی و مکانی خود در حوادث مشروطیت، از آن‌جهت که یک بازیگر سیاسی و عضو هیچ‌یک از گروه‌ها و دسته‌بندی‌های سیاسی عصر مشروطه نیست و در جایگاه یک تماشاگر سیاسی و عادی به ثبت و گزارش مشاهدات و شنیده‌های خود پرداخته است، توصیف وی از وقایع، تا حدود زیادی از بسیاری از تعصبات و یکسو‌نگری‌های جانبدارانه ناشی از نقش بازیگرانه سیاسی دور مانده است.
جدای از همزمانی نویسنده اثر تاریخی و پدیدآمده درباره حوادث تاریخی، فاصله مکانی نویسنده نیز اثرات و تبعات مختلف و چندگانه‌ای در میزان و چگونگی صحت‌و‌سقم توصیف و تحلیل مورخ دارد. مورخی که همزمان با حوادث در مکان حوادث حضور دارد تحت‌تاثیر تب‌و‌تاب حوادث در مقایسه با مورخی که به سبب دوری از مکان حوادث کمتر تحت‌تاثیر تب‌و‌تاب حوادث است، از امکان بیشتری برای جانبداری و یکسونگری برخوردار است و در همان حال توصیف وی از جزییات حوادث در مقایسه با نویسنده‌ای که دور از مکان حوادث است می‌تواند دقیق‌تر باشد. گزارش‌های توصیفی ناظم‌الاسلام‌کرمانی از مشروطه که همزمان و هم‌مکان با حوادث مشروطه در تهران حضور داشته است در مقایسه با ادوارد براون که همزمان با مشروطه اما دور از مکان حوادث به نگارش کتاب خود درباره مشروطیت ایران پرداخته، نمونه‌ای از این جمله است. همچنان که آگاهی‌ها و توصیف وقایع مشروطه در آذربایجان از سوی احمد کسروی در کتاب «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان» به سبب هم‌مکانی کسروی با آن حوادث در مقایسه با آگاهی‌ها و توصیف کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» از وقایع مشروطیت در تهران، به سبب دوری مکانی او از تهران، دقیق‌تر است.
یکی از چالش‌های مهم در بازشناسی تاریخ مشروطیت ایران، بی‌توجهی یا کم‌توجهی به خاستگاه و جایگاه طبقاتی، اقتصادی و شغلی مورخان و پژوهشگران مشروطه‌شناس است. میان نگرش و نگارش یک مورخ و پژوهشگر برخاسته از خاستگاه اشرافیت با مورخ و پژوهشگر برخاسته از طبقات متوسط شهری، یا روستایی تفاوت و گاه تضادهای ناشی از منافع و مطالبات اقتصادی و طبقاتی دیده می‌شود.
در این میان، از مهم‌ترین چالش‌های تاریخ‌نگاری و تاریخ‌پژوهی در حوزه تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، سیاست‌زدگی است. من نافی برخورداری یک مورخ و پژوهشگر از یک نگرش ایدئولوژیک و سیاسی نیستم. اما از برایر این واقعیت نمی‌توان و نباید گریخت که هرچند نگرش‌های ایدئولوژیک و سیاسی خواه و ناخواه و با درجات متفاوتی بر نگرش‌ها و نگارش‌های تاریخی اثر می‌نهد، اما غلبه حضور نگرش ایدئولوژیک و سیاسی که از آن باید به ایدئولوژی‌زدگی و سیاست‌زدگی تعبیر کرد، نگرش تاریخی و نگارش مورخ را دچار افراط‌وتفریط می‌کند. ادراک و گزارش تاریخی و تحلیل آن باید معطوف به نزدیک‌شدن به واقعیت‌های تاریخی باشد؛ نزدیک‌شدن به واقعیت‌ها فارغ از تعلقات و دلبستگی‌های ایدئولوژی و سیاسی ما. واقعیت‌ها آنگونه که هستند و نه آنگونه که دوست داریم و می‌خواهیم باشد. از تبعات نگرش‌ها و نگارش‌های ایدئولوژی‌زده و سیاست‌زده، تاریخ‌سازی به‌جای تاریخ‌نگاری است؛ شکل‌گیری دروغ، تحریف، سانسور و جعل تاریخ، از پیامدهای اجتناب‌ناپذیر و سیاست‌زدگی است. آفتی که با درجات متفاوتی در آثار غالب مورخان و پژوهشگران تاریخ مشروطیت ایران را در قالب‌ها و اشکال مختلف ناسیونالیسم‌گرایی افراطی، لیبرالیسم‌گرایی افراطی، سوسیالیسم‌گرایی افراطی، سنت‌گرایی افراطی، تجدد‌گرایی افراطی، دموکراسی‌طلبی افراطی، غرب‌گرایی افراطی و غرب‌ستیزی افراطی دربرگرفته است.
جزمیت و مطلق‌اندیشی از ویژگی‌های ایدئولوژی‌زدگی و سیاست‌زدگی است. همین رویکرد ایدئولوژی‌زده و سیاست‌زدگی و افراط و تفریط‌های ناشی از آن است که در نگرش و نگارش عده‌ای از مورخان و پژوهشگران تاریخ مشروطیت و معاصر ایران، شخصیتی چون شیخ فضل‌الله نوری یکسره قهرمان اسلام‌خواهی و مبارزه با غرب‌زدگی تلقی و معرفی می‌شود و در تلقی و معرفی عده‌ای دیگر یکسره مرتجع و استبدادی. گروهی رضاشاه را یکسره قهرمان ترقی‌خواهی و تجدد و در خدمت کشور و ملت تلقی و معرفی می‌کنند و عده‌ای دیگر او را یکسره مزدور بیگانه و خائن به کشور و ملت. همچنان‌که عده‌ای جانبدارانه نقش روشنفکران عصر مشروطه را به شیوه‌ای مبالغه‌آمیز تا عرش بالا می‌برند و نقش روحانیان عصر مشروطه را تا فرش فرومی‌کاهند. صورت دیگر این افراطی‌گری و مبالغه و تقلیل را می‌توان در میان گروهی دیگر از مورخان و پژوهشگران تاریخ مشروطیت در رویکرد جانبدارانه و مطلق‌انگارانه در تلقی و معرفی نقش روحانیان و ستیزه و ضدیت مطلق‌انگارانه آنان با روشنفکران عصر مشروطه بازجست.
در غالب رویکردهای تاریخ پژوهشی در تاریخ معاصر ایران از جمله در حوزه مشروطه‌شناسی، شخصیت‌ها و جریان‌های تاریخی در قالب یک الگوی تک‌خطی مستقیم نگریسته می‌شوند. در این شیوه از نگرش و نگارش، تلاش می‌شود هر شخصیت تاریخی به طور مثال افکار و نقش شخصیت‌هایی چون شیخ فضل‌الله نوری و ملکم‌خان و آخوند‌زاده و تقی‌زاده و رضا‌شاه یکسره مثبت یا منفی تلقی، ارزیابی و معرفی شوند. حال آنکه این شیوه ضد تاریخی، مورخ و پژوهشگر تاریخ و خوانندگانش را از واقعیت‌های تاریخی دور می‌کند زیرا در این رویکرد تک‌خطی، چهره‌ها و کاراکترهای چندگانه و متفاوت و گاه متضاد یک شخصیت در شرایط و مقاطع مختلف نادیده گرفته می‌شود و مغفول می‌ماند. به عنوان مثال شیخ‌فضل‌الله نوری زمان مهاجرت صغری با شیخ فضل‌الله نوری زمان مهاجرت کبری و شیخ‌فضل‌الله نوری زمان تشکیل مجلس مشروطه و تدوین متمم قانون اساسی و شیخ‌فضل‌الله زمان استبداد صغیر و یا شیخ‌فضل‌الله زمان فتح تهران، تا حدود زیادی و به تبعیت از متغیرهای ناشی از شرایط متفاوت و مختلف، با یکدیگر متفاوت و گاه متضاد هستند و لاجرم داوری و نتیجه یکسان از یک شخصیت بدون توجه به این تفاوت‌ها و گاه تضادها، پژوهشگر و خواننده را به گمراهی و انحراف از توجه به زوایای مختلف و نیز تحول افکار و نقش چندگانه یک شخصیت تاریخی در می‌افکند؛ آسیبی جدی که گریبان بسیاری از مورخان و پژوهشگران گاه به غایت مدعی و به همان اندازه کم‌سواد در ایران را گرفته است.
ستیزه داوری‌های مطلق‌اندیشانه در حوزه مشروطه‌شناسی و تاریخ معاصر ایران با رویکرد ضد‌روشنفکری و ضد‌تجدد را می‌توان به روشنی و با درجات متفاوتی در پاره‌ای از نگرش و نگارش و مواضع نویسندگانی چون موسی نجفی، موسی حقانی، یعقوب توکلی، احمد رهدار، شهریار زرشناس، خسرو معتضد، مهدی انصاری، عباس سلیمی نمین و غلامعلی حداد عادل بازجست. همچنانکه رویکرد ایدئولوژی‌زده با رویکرد جانبداری مطلق‌اندیشانه در دفاع از روشنفکری و تجدد و گریز از دین و روحانیان و گاه ستیز با آن را نیز با درجات متفاوت و در اشکال مختلف می‌توان در پاره‌ای از نگرش و نگارش نویسندگانی چون یحیی دولت‌آبادی، احمد کسروی و فریدون آدمیت نشان داد.
از دیگر چالش‌های مهم تاریخ‌نگاری و تاریخ پژوهشی در حوزه مشروطه‌شناسی، پاره‌ای بدفهمی‌ها و بدخوانی‌های تاریخی ناشی از ناهمزمانی بار معنایی واژگان است. واژه «ملت» و «حریت» و کاربرد آن در متون برجای‌مانده از غالب روحانیان عصر قاجار و مشروطه، نمونه‌ای از این جمله‌اند. کاربرد این واژگان در رسایل سیاسی و مکتوبات برخی از علما و روحانیان، بسیاری از پژوهشگران تاریخ را دچار این بدفهمی و بدخوانی کرده است که کاربرد و دفاع عالمان دین از این واژگان را به سود هم‌آوایی آنان با مفاهیم جدید ملت و آزادی در فلسفه سیاسی جدید تلقی و معرفی کرده‌اند. حال آنکه همان‌گونه که ماشاءالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» به تفصیل و مستند و مستدل بررسی کرده و نشان داده است، کاربرد این واژگان در بسیاری از رسایل و مکتوبات عالمان دینی مشروطه‌خواه به طور عمده بار معنایی دین‌مدارانه داشت و قابل تطبیق با مفاهیم این واژگان در فلسفه سیاسی جدید نیست. چنانکه «ملت» در زبان و فهم غالب عالمان دینی کاربردی منطبق با مفهوم شریعت و پیروان شریعت داشت. و آنگاه و آنجایی که سخن از حقوق ملی به میان آورده‌اند به‌طور عمده به حقوق دینی و حقوق پیروان شریعت نظر داشته‌اند و نه ملت و حقوق ملت در مفهوم جدید آن در فلسفه سیاسی جدید. کاربرد واژه «حریت» و دفاع از آن نیز در ذهن و زبان غالب علما و روحانیان مشروطه‌خواه نه ناظر به مفهوم جدید آزادی، بلکه بر مفهوم بنده آزاد در مقابل بنده عبد دلالت داشت.
نمونه دیگری از بدخوانی‌های تاریخی درباره مشروطیت را می‌توان هم در میان گروهی از نویسندگان عصر مشروطه در تقلیل بسیاری از مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی با هدف همانندسازی‌ها و انطباق دادن‌ها با اسلام و همذات‌پنداری و این‌همانی‌ها در میان گروهی از روشنفکران و روحانیان مشروطه‌خواه و هم تداوم آن را در پژوهش‌های مورخان و پژوهشگران مشروطه‌شناس ادوار بعدی جست‌و‌جو کرد و به دست داد. تلاش مصلحت‌اندیشانه روشنفکرانی چون میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله و میرزایوسف‌خان مستشارالدوله در همانند‌سازی‌های اسلام و مشروطیت با هدف کاهش مخالفت‌های نیروهای مذهبی با مشروطیت، تا جایی که مدعی می‌شوند اصول مشروطیت و قوانین ترقی و تجدد غربی از اسلام اخذ شده است و مفاهیمی چون آزادی در مشروطیت همان امر به معروف و نهی از منکر در اسلام است، نمونه‌ای از این همانندسازی‌های در مفاهیم و نهادهای جدید و کارکردهای آن است، که در کتاب‌های «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت» و «اندیشه‌های سیاسی در عصر مشروطیت» به تفصیل به آن پرداخته‌ام. همچنان‌که صورت دیگر این کژتابی را با درجات متفاوتی در افکار و مواضع غالب عالمان دینی و روحانیانی چون نایینی و محلاتی و آقا نجفی اصفهانی مشروطه‌طلب و اقدام آنان برای دفاع شرعی از مشروطیت و تطبیق اسلام و مشروطیت از طریق تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید برای همانند‌سازی آن با شریعت دینی که به تفصیل در این‌باره در کتاب «علما و انقلاب مشروطیت ایران» به آن پرداخته‌ام، بازیافت. این نگاه غالب روحانیان مشروطه‌طلب که مشروطه از اسلام اخذ شده است و اسلام‌خواهی همان مشروطه‌خواهی و مشروطه‌خواهی همان اسلام‌خواهی است و همه اصول و قوانین مشروطیت و اساس تمدن و ترقی غرب از قرآن و سنت و احادیث اخذ شده است، نمونه‌هایی از خوانش‌‌های تاریخی در درک مفاهیم و نهادهای جدید برخاسته از دموکراسی غربی است که مانع شناخت صحیح از غرب و تجدد غربی و نسبت واقع‌بینانه غرب و تجدد و دموکراسی غربی با سنت‌ها و قوانین و احکام دینی در ایران شده است. بدفهمی‌های تاریخی و کژتابی‌های سید جواد طباطبایی، به ویژه در آثار متاخر منتشر‌شده‌اش در دفاع از این تقلیل‌دادن‌های مفاهیم جدید از سوی غالب علما و روحانیان مشروطه‌طلب و مبالغه خیال‌پردازانه توام با شاید کمی مصلحت‌اندیشی‌ها و منفعت‌اندیشی‌های سیاسی او بهترین نمونه از این دست است.
گفت‌وگو با عباس امانت درباره تاریخ‌نگاری عصر ناصری و مظفری:

انقلاب مشروطه شکست نخورد، ناتمام ماند

سهند ستاری

تحولات عصر ناصری را می‌توان پیشقراول نهضت مشروطه دانست؛ از سیاست‌های تمامیت‌خواه دستگاه ناصری، انسداد وضعیت سیاسی و یکی از مهم‌ترین ترورهای سیاسی تاریخ معاصر ایران گرفته تا بسترهای شکننده اقتصادی، بحران بازار، نارضایتی تجار و حتی تجربه نیم‌بند تجدد، همه از عواملی هستند که می‌توان آنها را عوامل زیربنایی انقلاب مشروطه دانست. عواملی که در نهایت با برخورد به عصر مظفری، لحظه انقلاب مشروطه را رقم زد. از این‌رو، سراغ عباس امانت رفتیم و درباره عوامل زیربنایی مشروطه در عصر ناصری و مظفری با او گفت‌وگو کردیم. امانت بر این باور است که اشتباه است اگر گمان کنیم مقصود انقلاب مشروطه تنها دموکراسی بوده، چراکه دموکراسی تنها یکی از جنبه‌های انقلاب بود. او تاکید دارد نباید به سادگی از کنار جنبه‌های مهم‌تری همچون وضع نابسامان اقتصادی، جنبه‌های مادی زندگی مردم و نیاز مبرم به پیدایش یک نظام متمرکز مالی گذر کرد. اهداف و خواسته‌های انقلاب مشروطه بیشتر معطوف به این خواسته مبرم و غالبا غیرسیاسی بود. امانت، صحبت از شکست انقلاب مشروطه را ساده‌انگارانه می‌داند. انقلابی که تجار، دگراندیشان، علما، فرودستان، چپ سوسیالیست تا طبقه نخبگان ایلات ایران، اقلیت‌ها و… را در خود داشت، برای امانت از بسیاری جهات نیز موفق بود، چراکه انقلاب مشروطه انقلابی بود که دولت قاجاریه و طبقه اعیان و اشراف قاجاری را تضعیف کرد. در عین حال، این انقلاب اجازه داد صداهای دیگری نیز شنیده شود. انقلابی که توانست از درون این منازعه چندجانبه قانون اساسی بنویسد، مجلس تشکیل دهد و برخی مفاهیم را نهادینه کند. اما او تاکید دارد این انقلاب ناتمام ماند. چون انقلاب مشروطه‌ای که قصد داشت در برابر نظام استبدادی ناصری، دولتی نسبتا تکثرگرا بسازد، به‌دلایل متعددی ناکام ماند و نتوانست نیازهای خود را با شعارهایش همسو کند.
عباس امانت، استاد تاریخ و مطالعات بین‌المللی در دانشگاه ییل و صاحب کرسی مطالعات خاورمیانه در این دانشگاه است. او در سال۱۹۷۱ مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد و در سال۱۹۸۱ نیز از دانشگاه آکسفورد دکترا گرفت. وی عضو شورای سردبیری دایره‌المعارف ایرانیکاست و نیز سردبیری Persia Observed را برعهده دارد. امانت همچنین دارای تالیفاتی در زمینه تاریخ معاصر ایران، عصر قاجاریه، انقلاب مشروطه و هویت ایرانیان است. پیش از این کتاب «قبله عالم» با ترجمه حسن کامشاد به فارسی منتشر شده است.از همان ابتدای شکل‌گیری انقلاب مشروطه آثار مختلفی درباره این واقعه ثبت و منتشر شده و با گذشت بیش از صد سال همچنان مطالعات و تحقیقات و وقایع‌نگاری‌های تازه‌ای در این‌باره منتشر می‌شود. اما اغلب آثار منتشره، متوجه تاریخ‌نگاری سیاسی و معطوف به تاریخ‌نگاری نخبه‌محور بوده و کمتر توجهی به تاریخ‌نگاری اجتماعی و عوامل زیربنایی این انقلاب شده. به نظر شما تاریخ‌نگاری مشروطه تا به امروز دچار چه آسیب‌هایی بوده است؟
مطالعاتی که در ایران درباره انقلاب مشروطه صورت گرفته متاسفانه اغلب متعلق به دو نسل گذشته است، به استثنای چند اثری که اخیرا منصوره نظام‌مافی یا کاوه بیات، هما ناطق و ماشاءالله آجودانی منتشر کرده‌اند. اگرچه به نظر می‌آید علاقه عمومی به انقلاب مشروطه بسیار بیش از گذشته است و این پرسش که چرا انقلاب ناتمام مانده یا شکست خورده همچنان پرسشی زنده است و می‌توان این علاقه را در میان روشنفکران و کتابخوانان دید ولی تا آنجا که من اطلاع دارم متاسفانه این علاقه در زبان فارسی منجر به پیدایش کنجکاوی پژوهشی نشده است. هرچند در این مدت منابع بسیاری همچون مذاکرات مجلس یا چندین روایت‌ دست اول از دست‌اندرکاران مشروطه منتشر شده ولی این روایات هیچ‌یک منجر به پیدایش روح پژوهش تاریخی درباره انقلاب مشروطه نشده است. در واقع شاهد یک فقر تاریخی هستیم. البته تاکنون مطالعات جدی‌ای به زبان انگلیسی و زبان‌های دیگر صورت گرفته است. از دهه1970 به بعد، آقای آبراهامیان و خانم‌ها آفاری، بیات، ونسا مارتین و دیگران تاریخ مشروطه را دنبال کرده و آثاری در این باب منتشر کرده‌اند و کوشش‌هایی در این باب شده تا به قول شما سوای روایات شناخته‌شده سیاسی برگزیدگان از مشروطه به تاریخ اجتماعی مشروطه پرداخته شود. اگر بخواهیم چه در زبان فارسی و چه در زبان‌های دیگر پژوهش و تحقیقی جدی درباره جنبه‌های دیگر انقلاب مشروطه داشته باشیم و از روایت جاری انقلاب مشروطه فاصله بیشتری بگیریم، نه‌تنها باید به خاطرات و زندگینامه‌ها بپردازیم بلکه باید به مدارک آرشیوی دسترسی داشته باشیم. البته تاکنون بیشتر از آرشیوهای اروپایی استفاده شده تا آرشیوهای ایرانی و همچنان نتوانسته‌ایم چنانکه باید و شاید آرشیوهای ایرانی را – چه منابعی که در مرکز اسناد و کتابخانه مجلس موجود است و چه منابعی که در وزارت خارجه و دیگر نهادها وجود دارد- حلاجی کنیم. این امر محتاج زمان و پیدایش یک روح تحقیقی است. از این‌رو، گرچه منابع دست اول چاپ شده و عامه مردم این متون را می‌خوانند اما متاسفانه مهارت تاریخی برای تلفیق این منابع جهت تالیفی تاریخی درباره انقلاب مشروطه کمتر دیده می‌شود. بنابراین همچنان روایات قدیمی‌ای همچون تاریخ کسروی در محور تاریخ‌نگاری مشروطه قرار گرفته- چه برای عامه مردم، چه روشنفکران و حتی تاریخ‌نگاران. اگر این روند را با تاریخ‌نگاری انقلاب‌های دیگر مقایسه کنید، متاسفانه تاریخ‌نگاری ایران خیلی عقب‌افتاده‌تر است. به‌عنوان مثال، درباره انقلاب فرانسه، شما می‌توانید آثار مختلفی درباره جنبه‌های مختلف و بسترهای مادی این انقلاب ببینید؛ نظیر مساله طبقات محروم یا بلوای نان و… . از این‌رو، نباید انتظار زیادی از تاریخ‌نگاری معاصر ایران داشت، چه در مورد تاریخ‌نگاری مشروطه و چه درباره تاریخ معاصر. یکی به علت مسایل گفتمانی و دوم اینکه محیط دانشگاهی ایران ارج چندانی به تاریخ‌نگاری نمی‌دهد. این‌دو هیچ‌یک مشوق تاریخ‌نگاری‌ای که به جنبه‌های جدید بپردازد، نیستند. تنها عرصه‌ای که ممکن است به این وجه بپردازد، همین گفت‌وگوهایی است که گاهی در می‌گیرد و یا چند تنی که مستقلا به کار تحقیق می‌پردازند. از سوی دیگر تاریخ‌نگاری در ایران خصوصا درباره تاریخ معاصر گرفتار نوعی مطلق‌گرایی و تمامیت‌انگاری است. یعنی تصور بر این است که واقعیت محض و مطلق و یگانه‌ای وجود دارد که همواره یکسان شناخته می‌شود. پس حالت تداوم تعبیر و تفسیر برای تاریخ‌نویسان و تاریخ‌خوانان در ایران تاحدودی ناشناخته است. مشکل بزرگ دیگر تاریخ‌نگاری معاصر ایران همانا قهرمان‌پروری است. یعنی یک تاریخ‌نگاری مبتنی بر خیر و شر که یا باید نشانه‌ای از افتخارات ملی باشد یا اسباب شرمساری. در واقع، این نوع تاریخ‌نگاری بیش از آنکه در پی شناختن تاریخ باشد در پی به دادگاه کشاندن و محکوم‌کردن است. بر همین اساس دسیسه‌‌انگاری و خودقربانی‌‌شماری و حق‌به‌جانبی در این نوع مواجهه بسیار شایع است.
به‌نظر می‌رسد انقلاب مشروطه ماحصل دعوای سنت و تجدد در ایران بوده. اما این تجدد چند لایه‌ است و هر لایه‌اش می‌تواند ابزاری برای شناخت این انقلاب باشد. از این‌رو، به عقب‌تر برمی‌گردیم و مشخصا از عصر ناصری بحث را دنبال می‌کنیم، چراکه تنها اثری که از شما به فارسی ترجمه شده نیز «قبله عالم» است: ناصرالدین‌شاه را هم به عنوان پادشاهی مقتدر می‌شناسیم که سرآغاز حکومت خودکامه را (به مفهوم امروزی) می‌توان به او نسبت داد و هم سیاستمداری زیرک که در آغاز دوران جنگ‌های امپریالیستی و درگیری در اغلب کشورهای همسایه توانست به نسبت اسلافش استقلال ایران را در برابر تکه‌پاره‌شدن حفظ کند و از همه مهم‌تر ایران را با عناصری از مدرنیته و تجدد آشنا کرد. با توجه به وضعیت اجتماعی-سیاسی مردم ایران در عصر ناصری، تا چه حد ظهور انقلاب مشروطه را وابسته به سیاست‌ها و اقدامات ناصرالدین شاه در این دوره می‌دانید؟ آگاهی و بیداری ایرانیان در اواخر این عصر و وقوع انقلاب مشروطه تا چه حد متاثر از زمینه‌های مادی‌ای بود که عصر ناصری با خود به همراه داشت؟
در مورد نکته اول؛ اینکه مشروطه را در جدال میان سنت و تجدد نشان دادید، درست است. اما این تنها جنبه‌ای از انقلاب مشروطه بود. مهم‌ترین جنبه‌ای که زیربنای این منازعه را فراهم کرد، مساله مشکلات مادی در ایران بود. ایران گرفتار مشکل بزرگ ضعف مالی و کمبود پول و مشکلات ارزی بود. بازرگانی ایران از نیمه دوم قرن نوزدهم بخشی از تجارت بین‌المللی شد و بازار ایران با واردات و صادرات بین‌المللی رونق گرفت. این در حالی بود که نوسانات بازار جهانی بر بازار ایران تاثیر مستقیم می‌گذاشت. یکی از مهم‌ترین آنها، در دوره 1899 تا 1903 اتفاق افتاد که همراه بود با سقوط قیمت نقره در بازار آمریکا و عواقب آن خیلی زود به ایران رسید. از این‌رو، بحران مالی و نوسانات بازار، نارضایی تجار را به همراه داشت. به‌این ترتیب تصور اشتباهی است اگر گمان کنیم صرفا دعوای تجدد و سنت، زمینه‌ساز انقلاب مشروطه بود. درست است، این جدال را می‌توان به عنوان یکی از دلایل برشمرد اما تنها دلیل نبود. از سوی دیگر یکی از جنبه‌های مثبت سلطنت ناصری این بود که با وجود همه فشارهایی که از سوی دولت‌های بزرگ بر ایران وارد شد ایران تا حدودی ثبات سوق‌الجیشی داشت و در داخل آرامش سیاسی نسبی وجود داشت. هر چند قصد ندارم در این‌باره اغراق کنم چراکه در طول 50سال سلطنت ناصرالدین‌شاه بحران‌هایی همچون بلوای نان، قحطی‌های بنیادبرافکن، بیماری‌های مسری خطرناکی مثل وبا و طاعون نیز وجود داشت که ضربه‌های مهلکی به اقتصاد ایران وارد می‌کرد. با این حال دوره ناصری دوره نسبتا باثباتی بود. اما اگر بخواهم از جنبه‌های منفی دوران ناصرالدین شاه بگویم به‌عنوان نمونه باید به بازی داخلی‌‌ای اشاره کنم که ناصرالدین شاه از دهه1870 بین جناح محافظه‌کار و اصلاح‌گرا به کار بست. به این معنا که آنها را دایما در مقابل هم قرار می‌داد و نوعی موازنه قدرت داخلی به وجود آورد که از یک‌‌سو مانع آگاهی عامه مردم از اتفاقاتی می‌شد که در دنیای اطراف و غرب رخ می‌داد تا بتوانند در برابر فشارهایی که متحمل می‌شدند عکس‌العمل سازنده‌ای داشته باشند و از سوی دیگر مانع رفتن به غرب برای تحصیل و یادگیری تکنولوژی‌های جدید می‌شد، خصوصا از دهه1870 به این‌سو. این اقدامات از پیدایش طبقات تحصیلکرده شهرنشین و طبقه متوسط جلوگیری می‌کرد؛ ایران از این باب یک نوع عقب‌افتادگی نسبت به کشورهای مجاورش داشت، هم نسبت به عثمانی و هم نسبت به هند مستعمره. مع‌ذلک تا دهه1890 گرچه در داخل سرکوب و فشار وجود داشت و مشکلات بزرگ مدام ظهور می‌کردند اما بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه و در یک‌دهه بعد، سلطنت مظفرالدین شاه (1906-1896) که به انقلاب مشروطه رسید، تحولات گسترده‌ای صورت گرفت. به این معنا که اگر در دوره ناصری ثبات قدرت و موازنه سیاسی به هر ترتیبی شکل گرفته اما در دوره مظفری به یک‌باره شرایط دگرگون شد و آمادگی بیشتری برای فعالیت ناراضیان و دگراندیشان جهت نشر تجدد غربی فراهم شد که نقش چشمگیری در پیدایش انقلاب مشروطه داشتند. متاسفانه به‌دلیل پنهان‌کاری مورخین ایران نقش دگراندیشان و نهان‌روشان به کلی نادیده انگاشته شده. از جمله می‌توان به سیدجمال اصفهانی، ملک‌المتکلمین و صوراسرافیل اشاره کرد. آنها با نفوذ در طبقه علمایی همچون سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی توانستند جریان اصلاح‌گرانه تجدد را پیش ببرند. آنها گرچه در عصر مظفری می‌زیستند اما همه از دوره ناصری آمده بودند. از این‌رو، در دوره اول مشروطه یعنی تا پایان دوره استبداد صغیر (1909-1905)، تز انقلاب مشروطه از بین بردن دو طبقه بود: نخست طبقه دولتیان قاجار که به آن استبداد قاجاری می‌گفتند و دوم طبقه علمای محافظه‌کار. این دو گروه در معرض انتقاد و هدف این دگراندیشان بودند. بعد از 1909 که قدرت هر دو تضعیف شد، یعنی با عزل محمدعلی‌شاه و اعدام شیخ فضل‌الله و تضعیف علما و کناره‌گیری‌شان از انقلاب مشروطه، تز اولیه انقلاب مشروطه به شکل دیگری به سرانجام رسید. بعد از این دوره شاهد ظهور قدرت‌ها و جریان‌های دیگری هستیم: به عنوان مثال جریان سوسیالیست از طریق آذربایجان. تاکیدم بر این جریان از این باب بود که این دگراندیشان یکی از جریان‌های زیرین و زیربنایی انقلاب مشروطه بودند که از عصر ناصری به دوره مظفری رسیده بود. زیردستانی که توانسته بودند به میانجی انقلاب مشروطه به تدریج خود را بالا بکشند. آنها بودند که در مساجد وعظ می‌کردند یا روزنامه‌های انقلابی منتشر می‌کردند و دستگاه قاجاریه را به نقد می‌کشیدند و به هر ترتیبی تجدد را در گفتار خود بیان می‌کردند. در واقع آنها نویدبخش پیدایش نوعی طبقه میانه بودند که فرصت یافتند در انقلاب مشروطه صدای خود را به عامه مردم برسانند.
انتشار افکار تجددخواهانه این جریان تا چه حد به شرایط مادی آن دوره نزدیک بود؟ آرمان‌‌ها و مطالبات و نیازهای آنها چه نسبتی با وضعیت اجتماعی-سیاسی آن دوره داشت؟
طبقه تجار اصولا در تاریخ ایران پیش از دوره مشروطه همیشه طبقه‌ای کناره‌نشین بود؛ از این نظر که علاقه‌مند به دخالت در صحنه سیاسی نبود. تجار به فکر درآمد و کسب خودشان بودند و حتی اگر مشکلاتی با دولت داشتند هیچ‌گاه با آن در نمی‌افتادند. شکایت‌های بسیاری از تجار درباره اینکه دولت نمی‌تواند از منافع آنها دفاع کند در دسترس است. چون موسسات تجاری اروپا قوی‌تر عمل می‌کردند و می‌توانستند در بازار تجاری ایران دخالت کنند و با شرایط بهتری اجناس خود را وارد یا صادر کنند، این به ضرر تجار ایرانی بود. تجار ایرانی همیشه از این مساله ناراضی بودند اما هیچ‌گاه علیه دولت قیام نمی‌کردند. همچنین پیوند عمیق و ارگانیکی با طبقه علما و مجتهدان داشتند، چون فقها نقش موثری در امور تجاری داشتند. این مساله تا قرارداد رژی هیچ‌گاه جنبه سیاسی پیدا نکرد. تنها در این دوره پیوند سیاسی جدیدی میان علما و تجار به وجود آمد و سرمنشأیی شد برای انقلاب مشروطه که حدود 15سال بعد اتفاق افتاد. چرا؟ چون با نفوذ بیشتر قدرت‌های خارجی در داخل ایران و ضعف بیشتر دولت در حفظ و دفاع از طبقه تجار، دولت آنها را بیش از پیش از خود دور و شاکی و ایشان را به موتوری برای انقلاب مشروطه تبدیل کرد چرا که منافع مادی‌ تجار در خطر بود. به این ترتیب منافع مادی این طبقه در اعتراضاتی که بعدها مشترکا با حضور علما صورت دادند موثر بود. دگراندیشان نیز نقش بسزایی در این میان داشتند تا این صدا را به شکل مدون تجدد در بیاورند. یکی از مهم‌ترین کتبی که در پیش و حین انقلاب مشروطه بسیار خریدار داشت «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیک» بود؛ کتابی که از سوی مشروطه‌خواهان به عنوان وصف اوضاعشان معرفی می‌شد. این کتاب از دیدگاه یک تاجرزاده ایرانی که از مصر به وطن خود بازگشته، می‌کوشید به احساس نارضایتی عمومی شکل خاص انتقادی ببخشد. طبقه تجار یا علما یا روشنفکران این کتاب را وصف حال خودشان می‌دانستند. البته تجار به خودی‌خود یک طبقه نبودند بلکه پیشتازان بازار بودند، همراه با شبکه ارتباطی گسترده‌ای که در بازار داشتند (از خرده‌فروشان تا فرودستان). از این‌رو، نارضایتی تجار به تمام بازار سرایت می‌کرد.
با این حساب، یکی از زمینه‌های وقوع انقلاب مشروطه را می‌توان در منافع طبقه متوسط تجار دانست که پیشقراول گفتار روشنفکری نیز در این دوره بود. آیا شما انقلاب مشروطه را انقلابی بورژوایی می‌دانید؟
به یک اعتبار بله. اما می‌دانید آن طبقه بورژوایی که در قرن هجدهم در اروپا به وجود آمد در ایران پایه‌های اقتصادی و تولیدی نداشت. در نتیجه اگرچه می‌توان از طبقه متوسطی صحبت کرد که در حال شکل‌گیری بود، اما لفظ بورژوازی مسایلی را در ذهن متبادر می‌کند که شاید نتوان آنها را به‌طورکامل در طبقه تجار ایران دید. هر‌چند آغاز شکل‌گیری بورژوازی در قرن هفدهم اروپا نیز به همین دادوستدها خلاصه می‌شد اما بعدها قدرت صنعتی‌ای که طبقه متوسط و بورژوازی به آن دست می‌یابد به او این امکان را می‌دهد تا در برابر دولت بایستد. این در حالی است که در صدر مشروطه در ایران، طبقه تجار این امکان را تنها از راه ارتباط با علما می‌توانست داشته باشد. آنچه ما در دوران رژی شاهد بودیم، قدرت مالی تجار همراه با فتاوی علمای بزرگ بود. از این‌رو، این جریان‌ها توانستند در برابر دولت مقاومتی یگانه داشته باشند. اگر این مقاومت را با دیگر کشورهای خاورمیانه مقایسه کنید، متوجه خواهید شد که مقاومتی کمیاب در ایران شکل گرفته بود. از این‌رو، سرانجام طبقه فرودست بیرون آمد و در مسیر جامعه در برابر دولت ایستاد و نارضایتی خود را بروز داد. در واقع ما شاهد انقلابی کلاسیک در مشروطه بودیم که از طبقه روشنفکران شروع شد، به طبقه تجار و طبقه متوسط شهری رسید و فقها و وعاظ نقش مهمی ایفا کردند و سرانجام نیز عامه مردم در انقلاب شرکت کردند. نکته مهم دیگری که باید درباره مشروطه تاکید کرد این است که انقلاب مشروطه در دوره استبداد صغیر، یک جنگ داخلی را در ایران تجربه کرد و این جنگ، بیش از پیش ایران را به سمت یک نهضت مردمی پیش برد.
در گیلان، آذربایجان، اصفهان و شهرهای دیگر، قوای طرفدار مشروطه در دفاع از مشروطه جنگیدند و شکل انقلابی به این نهضت دادند. نخستین‌باری که لفظ انقلاب را در تاریخ معاصر می‌بینیم، در دوره استبداد صغیر و در منازعه‌‌ای بود که میان مشروطه‌خواهان و دولت پیش آمد. در همین منازعه بود که لفظ «ملّیون» نخستین‌بار شنیده شد. اینها همگی پدیده‌هایی هستند که اهمیت انقلاب مشروطه را نشان می‌دهند. تاکیدم از این جهت است که برخی با خفت به انقلاب مشروطه می‌نگرند و مدام از شکست آن صحبت می‌کنند. در حالی‌که در عمل واقف به جنبه‌های مردمی انقلاب مشروطه نیستند. در واقع در مشروطه برای اولین‌بار و به شکل وسیع‌تری با یک «انقلاب ملی» روبه‌رو هستیم چراکه وسعت عظیمی از مشارکت عمومی را در انقلاب می‌بینیم.
شما از یک‌سو بر شکاف بین طبقه تجار و دولت تاکید دارید و نشان می‌دهید زمانی که پای منافع‌شان به میان می‌آید زمینه‌ساز نهضت مشروطه می‌شوند. هرچه جلوتر آمدیم، این نهضت با اعتراضات مردمی به انقلاب بدل شد. این درحالی‌ است که عاملان این اعتراض مردمی نیز شکاف و فاصله‌ای با آرمان‌ها و ایده‌های طبقه تجار و جریان دگراندیشان داشتند. حال آنکه شما در وصف انقلاب مشروطه، از انقلاب ناتمام صحبت می‌کنید. آیا می‌توان شکاف و فاصله‌ میان دولت، تجار، دگراندیشان، علما و جریان مردمی را از دلایل ناتمامی انقلاب دانست؟
در هر انقلابی ده‌ها آرمان و جریان مختلف در یک لحظه بحرانی با هم ظهور می‌کنند و همگی حضور دارند. انقلاب مشروطه نیز به همین ترتیب بود. تجار، دگراندیشان، علما، فرودستان، چپ سوسیالیست، طبقه نخبگان ایلات ایران، اقلیت‌ها و… هر یک انتظارات خودشان را داشتند. از این‌رو، جریان پیچیده‌ای وجود داشت که همه در آن حضور داشتند. همچون هر انقلاب دیگری، در صدر مشروطه نیز چالش و جدال بزرگی در انقلاب شکل گرفت. باید تا اندازه‌ای انقلاب مشروطه را ارج نهاد که توانست از درون این منازعه چندجانبه قانون اساسی بنویسد، مجلس تشکیل دهد و برخی مفاهیم را نهادینه کند. بسیار ساده‌انگارانه است اگر از شکست انقلاب مشروطه صحبت کنیم. این انقلاب از بسیاری جهات نیز موفق بود چراکه انقلاب مشروطه انقلابی بود که دولت قاجاریه و طبقه اعیان و اشراف قاجاری را تضعیف کرد. در عین حال، این انقلاب اجازه داد صداهای دیگری نیز شنیده شود. به‌عنوان مثال، برای نخستین‌بار فردی همچون تقی‌زاده که اهل قفقاز امروزی (نخجوان) بود، در مجلس شورای ملی حضور پیدا کرد و نقشی چنین مهم در وضع قانون اساسی داشت. این مساله جز در دل انقلاب مشروطه ممکن نبود. روزنامه‌نگاری در ایران رشد کرد، مدارس توسعه پیدا کرد، قوانین تدوین شد و یک دولت نسبتا متمرکز شکل گرفت. این‌ها‌ همگی از موفقیت‌های انقلاب مشروطه است. حتی تقریبا تمام برنامه‌هایی که در دوره پهلوی اول شکل گرفت، مدیون انقلاب مشروطه بود، هر چند در این دوره جنبه اصلاحات سیاسی انقلاب مشروطه نادیده انگاشته شد. چرا؟ چون در دهه بعدی به دلیل ناکامی‌هایی که مشروطه‌خواهان متحمل شدند، نوعی دلزدگی از مساله دموکراسی شکل گرفت و همه به دنبال قدرت متمرکزی بودند تا دیگر جنبه‌های مادی این انقلاب را تحقق بخشد.
تقریبا تمام مولفه‌هایی که شما از موفقیت انقلاب مشروطه برشمردید، نشان از امکان تجربه تجدد در صدر مشروطه بود ولی در مقابل از انقلاب ناتمام صحبت می‌کنید. در عین حال شما در کتاب «قبله عالم» نشان می‌دهید قوای تجدد به جای آنکه باعث زوال حکومت‌های پادشاهی سنتی بشود غالبا آنها را استحکام بیشتری می‌بخشد. آیا در این تعبیر تناقضی وجود ندارد: از یک‌سو، موفقیت‌های انقلاب مشروطه همه نشان از تجدد است و از سوی دیگر باعث تقویت قوای سلطنت می‌شود. آیا می‌توان انقلاب ناتمام را برآیند چنین تناقضی دانست؟
البته، شما خیلی بهتر از من این مساله را توضیح دادید. لب کلام این است که غالبا از تجدد تصور ساده‌انگارانه‌ای وجود دارد. اما تجدد از دوره جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم در بسیاری موارد به‌معنای یک‌خودکامگی مدرن ظهور کرد. یعنی استبداد همراه با تجدد مادی. چرا این انقلاب ناتمام بود؟ چون انقلاب مشروطه‌ای که قصد داشت در برابر نظام استبدادی ناصری، دولتی نسبتا تکثرگرا بسازد، به‌دلایل متعددی شکست خورد. اشتباه است اگر گمان کنیم مقصود انقلاب مشروطه تنها دموکراسی بوده است، چراکه دموکراسی تنها یکی از جنبه‌های انقلاب بود. نباید به‌سادگی از کنار جنبه‌های مهمتری همچون وضع نابسامان اقتصادی، جنبه‌های مادی زندگی مردم و نیاز مبرم به پیدایش یک نظام متمرکز مالی گذر کرد. اهداف و خواسته‌های انقلاب مشروطه بیشتر معطوف به این خواسته مبرم و غالبا غیرسیاسی بود. این انقلاب بود که در گفتمان اصلاحات خواستار عدالت‌خانه، مجلس، امنیت، ارتش واحد و… بود.
شما از اصطلاحی تحت‌عنوان «تاریخ‌نگاری عبرت‌برانگیز» استفاده می‌کنید و بر تصاویر مختلفی که از ناصرالدین‌شاه شناسانده شده، دست می‌گذارید. آیا می‌توان با همین اصطلاح، سراغ انقلاب مشروطه و بازیگران صحنه انقلاب را گرفت؟ حتی فراتر، آیا می‌توان این اصطلاح را درباره مفاهیم مطالبه‌شده از سوی مشروطه‌خواهان نیز به‌کار برد؟ مفاهیمی نظیر عدالت، آزادی، قانون و… .
البته. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای شکل‌گیری انقلاب مشروطه تقویت مفهوم «ملیت» در ایران بود. به این معنا که آغاز یکپارچه‌شدن ایران با انقلاب مشروطه است. مفاهیم ملی، ملیت، ایران و… با انقلاب مشروطه شکل آگاهی‌یافته‌ای به خود گرفت. امروز پس از گذشت بیش از یک‌قرن از انقلاب مشروطه، بی‌شک دستاوردها و تاریخ آن دوره آگاهی‌ای از تاریخ صد‌ساله خواهد داد. به ما نشان خواهد داد مشکلات جامعه کدام است؟ موانع رشد دموکراسی چیست؟ از همه مهم‌تر چرا این پدیده مدام تکرار شده است؟ دقت کنید، هیچ کشوری در قرن بیستم دو یا شاید سه‌انقلاب نداشته. ایران از این نظر پدیده‌ بسیار عجیب و نادری است. انقلاب مشروطه در آغاز قرن، نهضت ملی که تقریبا یک انقلاب بود در نیمه قرن و انقلاب سال57 در ربع آخر قرن. چرا؟ چون می‌توان گفت پرسش بزرگی از ابتدای قرن تا همین امروز ناتمام مانده است.
و این پرسش مشخصا چه پرسشی است؟
پرسش مشخصا این است که پدیده تجددی که ایرانیان انقلاب مشروطه گرفتار آن بودند از یک‌سو مادی بود و از سوی دیگر سیاسی. به هر شکل ممکن این دو جنبه به هم گره خوردند و تا امروز نیز ادامه دارد منتها با یک تفاوت عمده: در دوره انقلاب مشروطه، دولت ایران هنوز از حیث قدرت مالی کم‌بنیه بود و قدرت اقتصادی بسیار محدودی داشت؛ یا باید امتیازات می‌فروخت یا از روستاها و مردم شهری به‌زحمت مالیات می‌گرفت. اما از دهه1920 به این‌سو با پیدایش نفت، وضعیت درآمد ایران تغییر کرد. چرا بر این دوره‌بندی تاکید می‌کنم؟ چون شکل دولت به‌دلیل منابع درآمد گسترده‌تر تغییر کرد و با اینکه تنها جزو کوچکی از درآمد شرکت نفت در دوره تسلط انگلستان به ایران تعلق می‌گرفت، با این‌حال همراه با کسب درآمد نفت، جنبه‌های مطالبات دموکراتیکی که در انقلاب مشروطه مطرح شد کماکان ناکام ماند، قدرت دولت بیشتر شد و مقاومتش در برابر تضعیف مطالبات سیاسی جامعه همچنان برقرار ماند.
امر به «آزادی»

حسن قاضی‌مرادی

ماشاءالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» از منظر تناقضی که در مشروطیت ایران تشخیص می‌دهد، به نظریات سیاسی اندیشمندان عصر مشروطه و رویدادهای سیاسی این دوره می‌پردازد. او می‌کوشد تا از این منظر پرتویی بر بحران تجدد در ایران بیندازد. او تناقض موجود در مشروطیت را نیز ناشی از تلاقی فرهنگ و تمدن نوین غرب با احکام و معتقدات اسلامی می‌داند و ویژگی اصلی تناقض و بحران تجدد را در این می‌یابد که روشنفکران تجددطلب و دیگر متفکران مشروطه‌خواه در تلاشی برای به‌سامان‌آوردن این تلاقی و نیز غرابت‌زدایی از مفاهیم غربی، به تقلیل اصول و مبانی تجدد (مدرنیته) غربی و از این طریق، ایجاد این‌همانی میان این اصول و مبانی با احکام و ارزش‌های اسلامی پرداختند. از نظر وی اتخاذ چنین راهکاری از سوی این گروه از روشنفکران و متفکران به انحراف فکری و در پی آن، رویدادهایی انجامید که به‌طور موثری در به بن‌بست کشیده‌شدن و تعطیلی مشروطیت در ایران نقش یافت.
عنوان کتاب «مشروطه ایرانی» از یکی از مقالات ثقه‌الاسلام تبریزی گرفته شده است؛ مقاله‌ای که از نظر آجودانی منعکس‌کننده همین تز اصلی او در کتاب خود است چرا که ثقه‌الاسلام در این مقاله آزادی قلم و آزادی بیان را- که برآمده‌ از فرهنگ و تمدن غرب است- با «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» در تناظر قرار می‌دهد. آجودانی می‌نویسد ثقه‌الاسلام در پاسخگویی به مخالفان مشروطیت گفته است اگر منظور اینان چنین است که دولت باید «مقید و مشروط باشد که کدام احکام شرعیه را اجرا نماید… و قانونی برخلاف اصول مذهب و خلاف مذاق مملکت وضع ننماید و به عبارت صریحه مشروطه ایرانی مقلد مشروطه دول خارج نباشد، در این صورت نزاعی نخواهد ماند و در این قانون‌‌اساسی رعایت این نکات شده است و مشروطه ایرانی نمی‌خواهد که بدعتی در دین گذاشته شود و قانون عرفی را قانون شرع‌الهی واجب‌الاتباع خداوند می‌داند و…» وی سپس نتیجه می‌گیرد: تبدیل مشروطه به «مشروطه ایرانی» آنگونه که اینان منظور می‌کرده‌اند یعنی تقلیل بنیادی‌ترین مفاهیم و اصول مشروطیت. در دستگاه فکری ثقه‌الاسلام… لابد از آن جهت که مخالفان مشروطه، آزادی را «لامذهبی و خروج از شریعت» معنی می‌کردند، مفهوم آزادی و آزادی قلم و بیان اینگونه تقلیل و تنزل می‌یابد که «مشروطه‌طلب آزادی قلم و آزادی بیان می‌خواهد، یعنی قدرت امر به معروف و نهی از منکر.» آجودانی بازهم از ثقه‌الاسلام در همین رساله نقل می‌کند که: «تکلیف این است که بزرگ و کوچک… به قانون شریعت طاهره عمل کرده، عدالت را پیشه خود سازیم و امر به معروف و نهی از منکر را که آزادی زبان و قلم از اوست از دست ندهیم.» (ص 38 مشروطه ایرانی)
ثقه‌الاسلام تبریزی این مطالب را در «رساله لالان» در 1326 ق. نوشت. او از روحانیون مشروطه‌طلبی بود و به‌شدت تحت‌تاثیر افکار و آرای ملکم‌خان. او برقراری تناظر میان آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر را نیز از ملکم‌خان گرفته است. ملکم‌خان در سال 1323 ق. در رساله «ندای عدالت» به چنین تناظری می‌پردازد. آجودانی نیز در صفحه 388 کتاب خود به این موضوع اشاره می‌کند اما به این نمی‌پردازد که ثقه‌الاسلام چنان تناظری میان آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر را از ملکم‌خان گرفته است. مهم‌تر، به این نکته نمی‌پردازد که ملکم در ارتباط با ایجاد چنین تناظری چه می‌گوید و چه می‌کند. وی صرفا در تلاش اثبات نظر خود است؛ اینکه روشنفکران و متفکران تجددطلب در صدر مشروطه به تقلیل‌دادن اساسی‌ترین اصول و مبانی مدرنیته غربی دست یازیدند. اما آیا چنین بود؟
به فاصله کوتاهی پس از عزل ملکم از مقام سفارت ایران در انگلستان، او درحضور گروهی از کشیشان انگلیسی یک سخنرانی کرد که با عنوان «مدنیت ایرانی» چاپ شد. او متناسب با وضعیت فکری آن دوره، به‌درستی گفت: «مسلمانان فقط یک اصل مطلق را می‌شناسند و آن دین اسلام است. اسلام چون مسیحیت نیست که جامعه مادی و دنیایی را از جامعه معنوی جدا سازد و زندگی مدنی را از زندگی دینی تفکیک نماید. اسلام تنها یک اصل واحد می‌شناسد و آن دین است.»1
ملکم‌خان، چه در دوره نخست فعالیتش که برنامه نوسازی سیاسی از بالا را پیش می‌برد و چه در دوره دوم که برنامه نوسازی از پایین برای سرنگونی قاجاریان را، این شیوه کار را پیش می‌برد. او به‌ویژه در دوره دوم فعالیت و به‌منظور جلب روحانیت مترقی به طرفداری از مشروطیت ناگزیر شد با شدت بیشتری راهکار گفته‌شده در بالا را پی بگیرد. ملکم‌خان با همین راهکار توانست روحانیت مترقی، ازجمله سیدمحمد طباطبایی و ثقه‌الاسلام تبریزی را به دفاع از مشروطه و مبارزه برای استقرار حکومت مشروطه سوق دهد. او رساله «ندای عدالت» را که در آن تناظری میان آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر مطرح شده، یک سال پیش از نهضت مشروطه نوشت، اما او در این رساله چه می‌کند؟
ملکم پیشنهادهای خود درباره نوسازی سیاسی- اجتماعی را با این جمله شروع می‌کند: «بر هر بیننده باشعور واضح است که در دنیا آنچه اموال کسبی و اسباب زندگی دیده می‌شود حاصل کار بنی‌آدم است.» توجه به این نکته ضروری است که او از «کار» شروع می‌کند و آن را پایه و اساس ترقی قرار می‌دهد. این، یکسره، معرف نگاه مادی اوست. او بر مقوله‌ای تاکید کرده و از آن شروع می‌کند که حاصل آن، یعنی «کالا»، مفهوم و عنصر کلیدی اقتصاد سیاسی مدرن است. سپس می‌نویسد تا مردم به کار و تولید مداوم بپردازند باید «به‌طور یقین بدانند که آنچه کار بکنند حاصل کارشان مال خودشان خواهد بود.» او، در ادامه بدون آوردن نام «حکومت استبدادی» این حکومت را عامل اصلی زوال نیروی کار و تباهی اقتصادی می‌شناسد و مقابله با آن را به‌درستی، در تاسیس و استقرار امنیت می‌داند که می‌گوید: «اولین مبنای آبادی دنیا بر آن قانون است که در ممالک خارجه امنیت جانی و مالی می‌گویند.» از نظر او، برای استقرار امنیت جانی و مالی مردم در برابر حکومت باید «چنان دستگاهی مقرر شود که هیچ امیر، هیچ وزیر، هیچ پادشاه، هیچ امپراطور، خواه با انصاف خواه بی‌رحم، خواه دارای فضایل خواه مملو شقاوت، در هیچ صورت هرگز به‌هیچ‌وجه نتواند بدون حکم عدالت قانونی به حقوق هیچ‌کس به قدر ذره‌ای خلل وارد بیاورد.» ملکم می‌نویسد «تا به حقوق هیچ‌کس به قدر ذره‌ای خلل وارد «نیاید» حکمای خارجی به اجتهاد سلسله چندهزارساله، یک تدبیری پیدا کرده‌اند که در ایران به هیچ زبان نمی‌توان بیان کرد.» ملکم می‌دانست اندیشه سیاسی در ایران هرگز نتوانسته بود مواجهه‌ای سیاسی – و نه اخلاقی- با خودکامگی وضع کند. اینچنین مواجهه‌ای فقط ممکن بود از آرای «حکمای خارجی» اخذ شود. بنابراین «تدبیر» مبارزه با خودکامگی و تامین امنیت را چنین می‌شناساند: «خوب می‌دانیم جواب من در ایران موجب چه نوع شماتت خواهد بود. اما به امید تصدیق ارباب دانش عرض می‌کنیم که سرچشمه جمیع ترقییات بنی‌آدم در ایران حق ازلی است که هر آدم مختار باشد افکار خود را به آزادی بیان کند. اختیار کلام و قلم در عصر ما سلطان کره زمین شده است. جهد زندگی کرامات و امید کل ملل متمدنه، امروز بر سر این دو کلمه است: اختیار کلام، اختیار قلم»3.
ملکم با معرفی آزادی قلم و بیان به‌عنوان حق پایه‌ای فرد در حوزه سیاسی–اجتماعی، گامی بزرگ در اندیشه سیاسی-اجتماعی ایرانیان پیش می‌گذارد. او هرچند به‌درستی تاکید می‌کند که آزادی مورد نظرش «آزادی قانونی و نه آزادی دل‌بخواه» است، اما می‌داند و اعلام می‌کند حتی مطرح‌کردن آزادی قلم و بیان به‌عنوان آزادی پایه‌ای فرد در مسیر تحقق حق تعیین سرنوشت خود در چنان شرایطی با چه شماتت‌ها و مخاطراتی همراه است. او صحبت از حق و آزادی‌ای می‌کند که ایرانیان در تاریخ طولانی اندیشه سیاسی خود به آن نزدیک نیز نشده بودند.4
این حق و آزادی‌ای بود که یا باید از مدرنیته سیاسی غرب می‌آموختیم و اخذ می‌کردیم یا اصلا به آن نمی‌پرداختیم. اما ملکم خواستار استقرار این حق و آزادی است. در عین حال، می‌داند همه دریافت‌های اندیشه سیاسی ایرانیان با این حق و آزادی پایه‌ای در تضاد است. پس، او تا این تضاد و غرابت این حق و آزادی را بزداید، بیان می‌کند اسلام با «امر به معروف و نهی از منکر» این حق و آزادی را «ثابت و واجب» کرده است. اما او در اینجا نیز همچون تمام موارد مکرری که ادعای سازگاری کامل فرهنگ و تمدن نوین غرب و مجموعه آموزه سیاسی خودش را با احکام و معتقدات اسلامی گوشزد می‌کند، اصلا به اثبات چنین ادعایی نمی‌پردازد. همین است که ادعا را این‌بار از زبان یکی از «علمای فرنگستان» اعلام می‌کند. می‌نویسد وقتی در موضوع آزادی بیان و قلم «با علمای فرنگستان حرف می‌زنیم، متعلمین معروف که از اصول اسلام به‌مراتب بیش از ما معلومات روشن دارند، می‌گویند: بدبختی ملل اسلام در این است که اصول بزرگ اسلام را گم کرده‌اند. همین آزادی کلام و قلم که کل ملل متمدنه اساس نظام عالم می‌دانند، اولیای اسلام به دو کلمه جامع، بر کل دنیا ثابت و واجب ساخته‌اند: امر به معروف و نهی از منکر.»
او در ادامه رساله «ندای عدالت» موضوع لزوم «تشخیص معروف و منکر» را پیش می‌کشد. او قطعا می‌دانست که بخشی از روحانیت در پیشبرد تعارض خود با دستگاه سلطنت به این گراییده که تعیین و «تشخیص معروف و منکر» را در حوزه اختیارات خود قرار دهد. پس، او که همچنان در تلاش جلب حمایت قشر مترقی روحانیت از برنامه نوسازی خویش است حق تشخیص معروف و منکر را در حوزه اختیارات روحانیون قرار می‌دهد. اما در عین حال، با بیان اینکه «تشخیص معروف و منکر از برای اهل ایران مشکل خواهد بود» می‌نویسد: «ماموریت علمای اسلام در مجلس قوانین از برای همین تشخیص است.» باید تاکید کرد اگر در تحولات درازمدت فقه سیاسی شیعه، روحانیت تعیین حدود و دستور به اجرای امر به معروف و نهی از منکر را- البته در چارچوب همان قرائت سنتی از فقه سیاسی- برای خود قایل شده، ملکم با پذیرش این اختیار برای روحانیت اما جایگاه تشخیص معروف و منکر را در «مجلس قوانین» قرار می‌دهد. او با تاکید بر بهانه مشکل‌بودن تشخیص معروف و منکر از سوی «اهل ایران» هرچند می‌گوید «علمای اسلام» این تشخیص را برعهده دارند اما جایگاه تشخیص را در مجلس قانونگذاری قرار می‌دهد. او با این کار معروف و منکر را به حوزه عرف و قانون می‌آورد و به آن اعتبار قانونی می‌دهد. اما ملکم به همین بسنده نمی‌کند و قدم دیگری در معرفی‌کردن این حکم پیش می‌گذارد. می‌نویسد: «همین که مجتهدین، داخل مجلس قوانین شدند، خودشان خواهند دید که علاوه بر فقه و اصول رسمی به حکم همین امر به معروف، باید دایره اعلام خود را به هر سمت معارف دنیا وسعت بدهند.»5 ملکم نخست تشخیص و تعیین حدود معروف و منکر را برای ایرانیان مشکل دانسته و سپس با اعلام اینکه این مشکل از سوی مجتهدین اما در مجلس قانونگذاری حل می‌شود، موضوع تشخیص معروف و منکر را برای خود مجتهدین به‌عنوان امری آتی و پسین معرفی می‌کند. آنان بعد از شروع قانونگذاری در تعیین حدود معروف و منکر درخواهند یافت برای تعیین حدود نیاز دارند علوم و آگاهی‌های خود را به سوی آنچه «معارف دنیا» معتقدند، وسعت دهند.6
با آنچه به اختصار آمد، برخلاف نظر آجودانی معتقدم در تناظر قراردادن آزادی قلم و بیان با امر به معروف و نهی از منکر توسط ملکم‌خان و البته با در نظرگرفتن آنچه او با بازتولید حکم دینی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بر زمینه‌ای عرفی و قانونی انجام می‌دهد، سخن‌گفتن از تقلیل‌دهی مفهوم آزادی قلم و بیان؛ به اتکای چنان ادعایی، صحیح نیست. ملکم، نخست مفهوم آزادی قلم و بیان را همچون مفهومی کاملا سیاسی و از منظری مادی تعریف و تبیین می‌کند و سپس با تاکید اصلی بر مفهوم سیاسی آزادی قلم و بیان، ‌دریافت از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را به دریافتی عرفی متمایل می‌کند.
آجودانی، اما به این نکات توجه نشان نمی‌دهد. او چون خواهان اثبات تز اصلی خویش یعنی تقلیل اصول و مبانی تجدد (مدرنیته) غربی از سوی روشنفکران و متفکران تجددطلب صدر مشروطه است، در ارتباط با رساله «ندای عدالت» فقط و فقط همان قسمت از رساله را نقل می‌کند که ملکم‌خان از زبان «یکی از علمای فرنگستان» مدعی تناظر مفهوم آزادی قلم و بیان با امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر می‌شود.
اما آجودانی، جدا از تحلیل چنین تناظرهایی با تقلیل‌دهی مفاهیم تجدد غربی برای این تقلیل‌دادن‌ها پیامدهای مخرب عملی نیز قایل است. وی با ابراز اینکه «بسیاری از مشروطه‌خواهان اعم از عرف‌گرا و روحانی، آزادی را به «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» تعبیر می‌کردند» همان گفته ملکم در طرح چنان تناظری از زبان «یکی از علمای فرنگستان» را آورده و سپس [با آوردن مفهوم آزادی در نظر محلاتی] نتیجه می‌گیرد که: «بر اساس همین نوع تعبیرات و تلقی از آزادی بود که در عصر مشروطه مطبوعات گاه تا آن اندازه «آزاد» شدند که در انتقاد از دولت و شاه، کار را به فحاشی و تهدید و ارعاب علنی هم کشاندند و از هیچ تهمت و افترایی هم دریغ نکردند.» (صفحات 389-388مشروطه ایرانی) آجودانی از این داوری خود نتیجه می‌گیرد ایجاد چنان تناظری از سوی ملکم و دیگران به اینجا انجامید که بسیاری از مشروطه‌طلبان و آزادیخواهان به این درک رسیدند که بر آنان واجب است دیگران را با فحاشی و تهدید و ارعاب هم که شده به پیروی از درک شخصی خود از آزادی وادار کنند و به این وسیله «امرِ به آزادی» را پیش ببرند؛ آنچه که موجب شد پس از نهضت مشروطه، هرج‌ومرج سیاسی به عوض آزادی سیاسی بگسترد و تقویت شود.
این نوع استنباط‌های شخصی هیچ نسبتی با تحلیل تاریخ اندیشه‌ها و رویدادهای سیاسی ندارند. چرا؟
اولا، مطابق با همان ادراک سنتی، چنین نیست که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بر همگان واجب باشد. در عین حال مطابق با همان ادراک، شیوه عمل به امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، «فحاشی و تهدید و ارعاب» نیست.
ثانیا، بسیار تفاوت است میان «باخبرشدن» از آزادی سیاسی و «توانمندشدن» به عمل و فعالیت سیاسی مطابق با هنجارهای این نوع آزادی. مثال را از تاریخ غرب می‌آورم. به نظر می‌رسد همگان می‌پذیرند انقلابی که در سال 1789 میلادی در فرانسه روی داد نخستین انقلاب دموکراتیک در جهان بود. اما یکی از عوامل اصلی سقوط حکومتی که پس از پیروزی این انقلاب به قدرت رسید ناتوانی رهبران این انقلاب در حکومت مطابق با هنجارهای دموکراتیک بود. در پی سقوط انقلابیان، بوربون‌ها- که حکومت انقلابی با شکست آنان قدرت را کسب کرده بود- به قدرت بازگشتند. در پی اینان، ناپلئون به قدرت رسید که حکومتش هر چه بود، دموکراتیک نبود. (هرچند به طور گسترده‌ای متکی به دستاوردهای انقلاب کبیر بود) این پرسشی واقعی است که در مهد دموکراسی سیاسی از زمانی که فکر دموکراسی سیاسی طرح شد تا هنگامی که حکومت دموکراتیک متحقق شد، چقدر طول کشید؟
ثالثا، تا آنجا که می‌دانم نخستین متفکری که در حوزه فلسفه سیاسی بر جدایی دین و دولت اصرار ورزید، توماس هابز بود. اثر او، لویاتان، معرف نظریه‌پردازی دولت مطلقه متاثر از باور به این جدایی است. توماس هابز انگلیسی چون دولت مطلقه را با پذیرش حق الهی پادشاهان در سلطنت توجیه نکرده بود چنان خود را در مخاطره تهاجم طرفداران سلطنت دید که ناگزیر به مهاجرت به فرانسه شد. با این حال، او در لویاتان به طور مفصل به توجیه دینی نظرات سیاسی خود اقدام می‌کند. لویاتان در نیمه سده هفدهم میلادی منتشر شد. در آن موقع با توجه به اینکه بیش از صدسال از جنبش اصلاح دین می‌گذشت باز هم کلیسا از قدرت بسیار برخوردار بود. این نیز پرسشی واقعی است که آیا توجیهات دینی هابز از نظریه‌اش درباره دولت، آن هم از منظر فلسفه سیاسی، خدشه‌ای به نظریه‌پردازی او وارد آورده است؟ آیا این داوری پذیرفتنی است که به واسطه چنین توجیهاتی، نظریه‌پردازی هابز از دولت، به لحاظ نظری، بی‌اعتبار و به لحاظ عملی، گمراه‌کننده است؟
رابعا، پس از تاسیس مجلس اول، تصویب قانون مطبوعات در این مجلس، که ناظر بر آزادی بیان و قلم بود یکی از افتخارات این مجلس شد. این قانون نخستین گام در تحقق همان حقی بود که ملکم‌خان در رساله «ندای عدالت» مطرح کرده و آن را «جهد زندگی کرامات و امید کل ملل متمدنه» خوانده بود. یک پرسش واقعی دیگر، آیا با بررسی این قانون معطوف به آزادی قلم و بیان می‌توانیم نسبتی میان آن و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر به‌عنوان حکم دینی بیابیم؟
منابع:
1- رساله‌های میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، به کوشش و مقدمه حجت‌اله اصیل، نشر نی، ص 161
2- پیشین، ص 164
3- پیشین، صص 146-140
4- در آرای برخی از متفکران عصر زرین فرهنگ، از جمله بیرونی، خیام، رازی، سجستانی و… می‌توان اشاراتی را به حق بیان عقیده خود بدون ترس از مکافات -آن هم عمدتا در حوزه علم- یافت.
5- رساله‌های میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، همان، ص 146
6- «معارف» به معنای علوم و آگاهی‌ها و نیز جمع معرّف به معنی شناساننده و آگاهاننده و اشخاص معروف است.
تاریخ‌نگاری زنانه

زنان و روزنامه‌نویسی در عصر مشروطیت

سهیلا ترابی فارسانی. مترجم و عضو هیات‌علمی دانشگاه نجف‌آباد

پیروزی جنبش مشروطه1324هـ.ق/1906.م بنیان‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایران را لرزاند. مشروطیت حامل جریانی نوگرایانه بود و دگرگونی‌هایی را موجب شد که در تاریخ ایران بی‌سابقه بود. مشروطیت را می‌توان «پیچ تاریخی» ایران نامید که جهت و مسیر تاریخ ایران را تغییر داد. مشروطیت حاصل تعارض سنت و مدرن در دوره قاجار بود؛ تعارضی که به بحرانی انجامید که کل جامعه را درگیر کرد و از آنجاکه اصلاحات سیاسی و اجتماعی پیش از مشروطه قادر به حل این بحران نشد، بحران به بدنه منتقل شد و به انقلابی فراگیر انجامید. استفاده از واژه انقلاب به معنای دگرگونی همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است و مشروطه دگرگونی‌ای بود که ابعاد متعددی داشت و اقشار اجتماعی بسیاری را درگیر خود کرد. یکی از این اقشار اجتماعی، زنان بودند که در معرض تحولات مشروطه قرار گرفتند و علاوه بر تشکیل برخی از انجمن‌ها، به انتشار روزنامه‌هایی زنانه نیز متوسل شدند؛ یعنی نه‌فقط روزنامه‌هایی به کارگردانی زنان، بلکه درخصوص مسایل مبتلا به زنان.
قدیمی‌ترین نشریه مربوط به زنان در ایران در سال 1328هـ ق/1910.م یعنی چهارسال پس از پیروزی مشروطه منتشر شد. انتشار نخستین نشریه زنان نسبت به نشر نخستین روزنامه عمومی در ایران، 88 سال فاصله داشت. نشریه دانش توسط خانم دکترکحال‌زاده منتشر شد و بیشتر یک مجله هفتگی بود. شکوفه نیز نشریه زنانه دیگری بود که در سال 1331هـ ق /1913م توسط خانم مزین‌السلطنه منتشر شد.
البته به‌جز دوموردی که ذکر شد نامه بانوان، عالم نسوان، زبان زنان، نسوان وطن‌خواه، نسوان شرق، رهنمای بانوان و مجله جمعیت نسوان وطن‌خواه از دیگر نشریه‌های زنان بود که تا آغاز دوره پهلوی منتشر شدند. عمدتا مدیرمسوول یا سردبیر این روزنامه‌ها زن و مخاطبان این نشریات نیز زنان بودند. برخی از مطالب این نشریات توسط زنان با رویکردی زنانه تدوین می‌شد.
نخستین نشریه‌های زنان عمدتا وجهی انتقادی داشتند. وضعیت جامعه و موقعیت زنان در آن به چالش کشیده می‌شد. آنان در خصوص دوران گذار درکی مشابه داشتند. گذار جامعه سنتی قاجار به جامعه‌ای نوگرا از زمره اهداف این نشریات بود ولی رویکرد هریک از آنها برای طی این مسیر، متفاوت بود. برخی محتاطانه و میانه‌روتر بودند و برخی رویکردی رادیکال وتندروانه‌تر داشتند؛ اما برای طی‌کردن این مسیر از سپهر سنت به سپهر نوگرایی، تمامی آنها بر فراگیری علم و دانش تاکید داشتند. در آن زمان جامعه سنتی دوره قاجار هنوز با ضرورت یادگیری علم و دانش توسط زنان کنار نیامده بود. بسیاری از ورود زنان به این حیطه ترس داشتند و آن را برای حفظ کانون خانواده خطرناک می‌دانستند و معتقد بودند زنی که علم و سواد بیاموزد دیگر به وظایف مادری و همسری تن نخواهد داد و بنیان خانواده از این طریق به خطر می‌افتد.
رسالت این نشریات این بود که با کار فرهنگی این ذهنیت را دگرگون کنند. برخی از آنها از مستندات دینی برای مقابله با مخالفان کسب علم زنان بهره می‌گرفتند و برخی بر ضرورت‌های اجتماعی و اقتصادی تاکید داشتند یا از استدلال‌های عقلی استفاده می‌کردند. از جمله فواید علم‌آموزی دختران آن بود که موجب پیشرفت مملکت، رسیدن به اخلاق حسنه، آسایش و بهتر انجام‌دادن وظایف مرسوم از جمله خانه‌داری و پرورش کودکان به طور علمی می‌شد.
نشریات زنان در این دوره به مقایسه ایران با اروپا می‌پردازند و وضعیت زنان را مقایسه و علل عقب‌ماندگی ایران نسبت به اروپا را بررسی می‌کنند. در مقاله‌ای در مجله عالم نسوان گفته شده گسترش نادانی و فساد اخلاقی در بین اکثر افراد مملکت به دلیل عدم تعلیم و تربیت عمومی بوده و برای رسیدن به ترقی و تمدن باید همه افراد ملت از زن و مرد عالم تربیت شوند. در این راستا تربیت دختران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. این مقاله بی‌سوادی مادران را از علل عمده عقب‌ماندگی کشور دانسته بود. همچنین علم‌آموزی و گسترش مدارس، مخالفت با خرافه‌پرستی و اعتقادات موهوم و طرح راهکارهای فرهنگی و همسویی مردان با زنان برای عبور از این گذار از دیگر مواردی است که می‌توان به آن اشاره کرد. آنان تحول شرایط زنان را منوط به همراهی و پذیرش مردان می‌دانند و اینکه دگرگونی جامعه میسر نمی‌شود مگر به همت مردان و زنان کشور.
آنان محدودیت حضور اجتماعی زنان و حضور محبوس‌گونه آنان در خانه را در دوره قاجار موجب افزایش غم‌واندوه آنان می‌دانند. نشریات زنان، به نقد رفتار مستبدانه مردان با زنان می‌پرداختند و آن را موجب فساد و تباهی زنان می‌دانستند. در بخشی از مقالات نشریات زنان تاکید می‌شود محرومیت‌های زنان از بین نخواهد رفت مگر با همراهی و همکاری مردان کشور و در جایی دیگر به سخنان پیامبر اکرم(ص) اشاره شده که مردان را به محبت و عدالت در مورد زنان توصیه می‌کند. از سوی دیگر خود زنان نیز باید به مقام خود پی ببرند و برای حفظ مقام انسانی خود کوشا باشند. همچنین این نشریات با ذکر اخبار وضعیت زنان دیگر کشورها، چشم‌انداز مسایل زنان را جهانی کرده و گسترده می‌کنند و نوعی مقایسه بین زنان ایران و دیگر کشورها انجام می‌دهند. کشورهایی مثل ترکیه، هند، مصر، ژاپن یا به طور کلی زنان آسیا، آمریکا و اروپا مورد توجه قرار می‌گیرند و شرایط زنان ایرانی با آنان مقایسه می‌شود. به‌ این وسیله جامعه بسته، امکان گذار به جامعه باز را می‌یابد. قواعد اجتماعی تنها در شرایط بسته داخل کشور سنجیده نمی‌شود بلکه با شرایط جهانی مقایسه و بررسی می‌شود. بر این اساس دیگر زن ایرانی دوره قاجار با قواعد و سنت‌های مرسوم و متداول سنجیده نمی‌شود که سنجشی بر اساس قواعد و در مقایسه با جهان می‌یابد. این نشریات بر ضرورت حضور و معاشرت اجتماعی، ضرورت وجود عدالت اجتماعی، ارتقای آگاهی‌های علمی زنان، تقسیم کار در خانه بین افراد خانه، قانون و نظم و ضرورت آگاهی‌های علمی در امور خانه و خانه‌داری، تنظیم بودجه خانه، برنامه‌ریزی در امور خانه، ورزش روزانه، اوقات فراغت، اهمیت تربیت کودکان و ضرورت ایجاد مشاغل جدید برای زنان تاکید می‌کردند.
در خاتمه باید گفت که صرف انتشار این نشریات از سوی زنان تحول‌خواه و نوگرا مبین این حقیقت بود که برای نخستین‌بار گروهی هرچند اندک از زنان به کنشی آگاهانه در تغییر وضع موجود در همسویی با دگرگونی‌های عظیم اجتماعی روزگارشان دست زدند.

گفت‌وگو با منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) درباره زنان در عصر مشروطه

از خواهران و مادران وطنی

کاوه دارالشفاء

با گذشت بیش از صدسال از انقلاب مشروطیت، فرآیند تاریخ‌نگاری مشروطه همچنان با سویه‌هایی مواجه است که کمتر به‌آن پرداخته شده است. شاید این امر بیش از آنکه به ضعف منابع و کمبود اسناد مربوط باشد، به نحوه نگریستن به مشروطه و مفروضات ناگفته و تصوراتی مرتبط است که عمدتا در هر دوره در ضمیر مورخان و محققان نفوذ کرده است. به همین منظور سراغ منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) رفتیم و درباره زنان مشروطه و نحوه حضورشان در تاریخ‌نگاری آن دوره با او به گفت‌وگو نشستیم. نظام‌مافی، در آثار خود در تلاش است تا بر نقش و سهم زنان در انقلاب مشروطه تاکید کند و به دور از گفتار رایج هر دوره، این وجه از تاریخ مشروطه را با تمرکز بر نقش گروه‌های اجتماعی بررسی کند.

چرا نقش زنان در تاریخ مشروطه موکدا بیشتر از نقش واقعی‌ای است که ایفا کردند؟ اینجا مرادمان دقیقا چهره‌ای‌ است که تاریخ‌نگاری مبتنی بر جنسیت سعی می‌کند آن را پررنگ‌تر نشان دهد درحالی‌که می‌دانیم زنان چه نقشی با توجه به شرایط ایفا کردند: کمک به تاسیس بانک ملی، تحریم اجناس خارجی و… آیا جنبش زنان در دوره فعلی نیازی به برجسته‌کردن گذشته مبارزات و نقش‌های خود دارد یا نگاه به تاریخ در هر دوره با توجه به اطلاعات جدید رویکردی تازه به خود می‌گیرد؟
یکی از مشکلات تاریخ‌نگاری این است که مورخ باید از عهد و زمان خودش برگردد به دوره‌ای دیگر، مثل یک سفر به مملکتی خارجی می‌ماند. یعنی شما باید به روحیات، سنت‌ها، اعتقادات، مقدرات و تمام چیزهای زمان گذشته آگاه باشید که بتوانید بسنجید و نظر دهید. اگر قومی در آفریقا رسمی دارد، نمی‌توانیم بگوییم چرا اینها چنین رسمی دارند یا آن را مورد انتقاد قرار دهیم. آنها به دلیل تاریخ، شرایط جامعه، اقتصاد و خیلی دلایل دیگر چنین زندگی‌ای دارند. تفاوت مورخ حرفه‌ای با غیرحرفه‌ای تشخیص این است. تاریخ‌نگاری زن چند مشکل مضاعف دارد. با روحیات و سوالات امروز نمی‌توانیم سراغ زن‌های صدسال پیش برویم. آنچه امروز ممکن است به نظر اجحاف برسد در آن وقت چنین تصور نمی‌شد. شرایط زنان چنین زندگی‌ای را ایجاب می‌کرد. وقتی ما شرایط امروز را در نظر می‌گیریم به نظر می‌رسد نسبت به زن‌ها اجحاف صورت می‌گرفته ولی در آن زمان وضعیت زنان جزئی از عرف جامعه بوده است. مسایل مربوط به زنان از اواسط قرن بیستم به بعد است که مطرح می‌شود، در ایران حتی دیرتر. آن وقت بود که شرایط زنان مورد سوال قرار گرفت. از طرفی مورخ از زمان خودش جدا نیست. جهان‌بینی و ایدئولوژی بر دیدگاه او تاثیر می‌گذارد. مورخ باید هم با دیدگاه زمان خودش آشنا باشد؛ از طرف دیگر مورخ باید شرایط گذشته را بداند و نظر بدهد. کار آسانی نیست، باید بر احساسات و تعصبات غلبه کرد و منصف بود.
مساله دیگری که در مطالعات زنان مطرح است این است که باید در این مورد با احساسات برخورد نکرد و نیز غلو نکرد. به نظر من در مورد مساله زنان در دوره مشروطه نباید از نقش زنان صحبت کرد بلکه باید آن را یک حرکت دانست. عده ای از زن‌ها تحت‌تاثیر حرکت مردان قرار گرفتند. وقتی من از واژه «زنان» استفاده می‌کنم، محدود است به زنانی باسواد از طبقه متوسط از خانواده‌های مرفه روشنفکر؛ یعنی شامل تمام زنان نبود، مثلا زنان رجال نمی‌رفتند در خیابان‌ها تظاهرات کنند! بلکه آنها که تظاهرات می‌کردند زنان کسبه و بازار بودند و با وجود اینکه عده آنها اندک بود از این جهت که خواسته‌های خود را علنا مطرح کردند اهمیت داشت. این زن‌ها در شهرهای اصلی همچون تبریز، شیراز، اصفهان و تهران (بیشتر در تبریز و تهران) کشف کردند که منافع مشترک دارند. این زنان که یک طبقه را تشکیل می‌دهند به خودشان خواهران و مادران وطنی می‌گفتند. این زن‌ها شروع کردند به انجام سه کار اصلی: 1. تاسیس مدرسه؛ زنان بسیار بی‌سواد بودند. یکی از رجال به برادرزاده‌اش می‌نویسد که تو شاکی هستی از اینکه زنت بی‌سواد است، مگر زن فلان سرهنگ و… سواد دارد؟! از زن، خانه‌داری و شوهرداری، عفت و عصمت انتظار دارند. سواد حرام است، کمی خواندن عیب ندارد. 2. حرکت دیگر، استفاده از مطبوعات بود. زنان از فرصت استفاده کردند که سخنرانی ترتیب دهند و در روزنامه‌ها اعلام کنند. 3. یکی دیگر از اقدامات زنان تشکیل چند انجمن بود. هر چند تشکیل انجمن طبق متمم قانون اساسی آزاد بود ولی مجلس با این کار از طرف زنان مخالفت کرد. بنابراین عده‌ای از زنان مخفیانه یا علناً جلساتی در مدارس یا منزل‌های خصوصی تشکیل می‌دادند که گاه اعلانات آنها در روزنامه‌ها درج می‌شد. در این جلسات سخنرانی‌های مهیج ادا می‌شد که جنبه آموزنده و آگاهی‌دهنده داشت.
درخواست زنان محدود به مسایل آموزش و بهداشت بود و به‌هیچ‌عنوان خواست سیاسی مطرح نمی‌کردند، چون می‌دانستند اگر بخواهند وارد این حوزه شوند به آنها اجازه نخواهند داد. مشروطه یک انقلاب بود و زنان در آن شریک شده، حرکت خود را آغاز کردند. به نظر من بیشترین توجه به نقش زنان در انقلاب مشروطه، از انقلاب اسلامی شروع می‌شود. تاریخ‌نگاری در این زمان رشد و پیشرفت داشت. همه می‌خواستند بدانند گذشته چگونه بوده و همزمان زنان نیز به نقش زنان در گذشته علاقمند شدند و مطالعات زنان را آغاز کردند. منابع جدیدی که به دست آمد کمک بسیار کرد و تحلیل‌های تازه‌ای را پیش‌پای ما قرار داد.
براساس سندی که ژانت آفاری در کتاب «انقلاب مشروطیت ایران» آورده است ما دارای 63 مدرسه در سال 1292 (1913م) بوده‌ایم. وقتی رشد و دستاورد حرکت زنان را تنها هفت‌سال بعد از انقلاب مشروطه (و نیز 40 سال قبل از آن یعنی در دهه 1870 میلادی که تنها یک مدرسه برای زنان رجال در عهد ناصری ایجاد می‌شود) مقایسه می‌کنیم با سال‌های قبل از آن، نوعی طغیان را حس می‌کنیم که در خلال همان حرکت زیرپوستی جامعه علیه وضع موجود، خود را بازیابی می‌کرد و نقش و خواسته‌های خود را با فضای جامعه محک می‌زد. حتی در خواسته‌های زنان حق طلاق هم دیده شده! آیا حرکت زنان مثل مشارکت‌شان در انقلاب اسلامی را می‌توان جهش و پرتابی فوق‌العاده پس از سال‌ها سرکوب و عقب‌نگه‌داشته‌شدن دانست؟
ببینید اینکه زنان هفت‌سال بعد از مشروطه دارای 63 مدرسه می‌شوند حتماً صحیح است. گو اینکه 12 سال بعد بود که 10 مدرسه به خرج دولت در تهران به دختران تخصیص داده شد. تا قبل از آن این کار فقط توسط زنان خیّر و فرهنگ‌دوست به طور داوطلبانه انجام می‌گرفت.
آنچه باطناً این زن‌ها را به این کار عام‌المنفعه کشاند حس وطن‌پرستی بود که در اثر مشروطه بر همه غالب شده بود. چیزی که به زنان کمک کرد تا بتوانند این کار را انجام دهند متمم قانون اساسی بود که بدون اشاره به جنسیت، طرحی را تصویب و تاسیس مدرسه به خرج دولت، تحصیل اجباری و آزادی قلم و تشکیل انجمن آزاد را اعلام کرد. بنابراین چون جنسیت در این قانون مورد توجه قرار نمی‌گیرد، زنان از این فرصت استفاده می‌کنند. 12سال بعد از مشروطه در تهران دولت 10 مدرسه مجانی می‌سازد. در آغاز انقلاب مشروطه مدارس دخترانه بدعت محسوب می‌شد و مخالفان بسیاری داشت. حتی آیت‌الله طباطبایی اعلام کرد اگر زن از خانه بیرون برود در ناامنی است. بنابراین مخالفان همیشه بودند. ما با جامعه‌ای سنتی روبه‌روییم که حتی انقلابیون آن چنین ذهنیتی داشتند. زنان با عمل نه مبارزه حق خود را گرفتند ولی نمی‌توانیم آن را طغیان بنامیم. زنان در آن دوره سعی در اثبات این مساله داشتند که ما بی‌شعور نیستیم و خداوند به ما شعور داده و قادریم بیاموزیم.
آیا دسترسی زنان به نیازمندی‌های طبیعی گرفته شده از ایشان، می‌توانست توجیه‌کننده دفع آنان از میدان سیاسی روز باشد؟ وقتی که دعوا، به تعبیر شما، بر سر اثبات شعور زنان است آن هم برای افرادی که نیمی از جامعه را تشکیل می‌دهند، وقتی به زنان در معابر به واسطه نوشتن مقاله و رفتن به مدرسه و شرکت در سخنرانی حمله و تعرض می‌شود، آیا می‌توان این مبارزه برای گرفتن حقوق اولیه و بدیهی را سیاسی تلقی کرد؟ آیا می‌توان بدون درنظرگرفتن داشتن حقوق اولیه و بدیهی به سراغ خواست‌هایی سیاسی رفت؟
این از آن سوال‌هایی است که با دید امروز به سراغ گذشته می‌رویم. شما می‌گویید این حقوق از زن‌ها گرفته شده بود. نه! آنها هیچ‌وقت هیچ حقی نداشتند؛ حقی که زنان داشتند همان حقی بود که قرآن و عرف برای‌شان در نظر گرفته. ولی باید اضافه کرد که طبق شرع زن مالک مال خودش بود، پس کسی که می‌تواند مال خودش را اداره کند نمی‌تواند بی‌شعور باشد! آنجایی که زن حقی بر خودش ندارد در برابر شوهر و پدرش است. حق طلاق، صیغه، حضانت بچه، همه با مرد بود و زن حقی نداشت. به نظر من حقی نبوده که بخواهیم آن را بستانیم! اسناد و مدارکی از گذشته نیست که بدانیم زنان چه می‌خواستند! شاید زنان دور هم می‌نشستند و با هم از شرایط خود بحث می‌کردند. بی‌بی خانم استرآبادی در کتاب «معایب‌الرجال» می‌گوید با عده‌ای راجع به زندگی خود درد دل می‌کردیم. ظاهراً دوستان از او می‌خواهند بدبختی‌هایش را بنویسد. احتمالا از این‌گونه جلسات بوده اما منبع و خاطرات و نامه‌ها کم و محدود است که بتوانیم بگوییم دقیقا چه می‌گذشته و واقعا زنان بین خودشان چه مطالباتی را مطرح می‌کردند.
آیا اقدامات بهداشتی و فرهنگی و آموزشی که بعد از مشروطه، آرام‌آرام به جامعه و به‌خصوص زنان داده شد سهمی در بارور‌کردن جنبش‌های قدیمی با سیاقی ضدسیاسی و تک‌قطبی داشت؟ حرکت‌های زنان و حقوقی که برای خودشان احیا کردند نزد جنبش‌های تبریز و گیلان و تهران جدی گرفته نشد و تغییری در نگاه به زن توسط مردان و جامعه مردسالار نداشت. آیا می‌توانیم بگوییم قدرت باورهای سنتی بسیار عمیقتر و ریشه‌دارتر از انقلابی بود که حقوقی هرچند دست‌و‌پاشکسته و ناچیز را به زنان داده بود؟
در جنبش مشروطه زنان برای خودشان حقوقی احیا نکردند. فقط بعضی از خواسته‌های خودشان را مطرح کردند بهترین دستاورد انقلاب برای زنان حق تحصیل بود که تدریجا پذیرفته شد. شاید از آن مهم‌تر فعالیت نسبتا موفقیت‌آمیز آگاهی‌رساندن به عده‌ای از زنان از طریق مطبوعات بود. در حرکت‌های بعدی مشروطه افرادی مثل ستارخان، فتح تهران و خلع سلاح مجاهدین و تبریز هیچ جایی و نقشی از زنان نمی‌بینیم. شاید تک‌و‌توک زنانی فعالیت کردند، ولی مشارکت وسیع نبود و زنان نقشی نداشتند.
پس با این تعبیر اگر با نگاه تاریخی ببینیم، نقطه شروع حرکت زنان را مشروطه می‌دانیم. به تعبیر شما، هم نقطه عطف و هم نقطه بدو حرکت زنان در همین مشروطه اتفاق می‌افتد. اما تفاوت فاحشی در نقش زن از نسل قاجاریه تا مشروطه تا پهلوی نمی‌بینیم. اینجا آیا پیشرفت و تمدن و جامعه جهانی و حقوق‌بشر و فمینیسم صرفا کارکردی مردانه و در بهترین حالت فقط نمایشی خنثی برای زنان نداشته؟ آیا دستاوردهای زنان در مشروطه و پس از آن نادیده گرفته نشد؟ آیا آنها باز به دالان تاریک خانه هل داده نشدند؟
همان‌طور که من به‌عنوان یک مورخ به تاریخ مشروطه می‌نگرم موقعیت زنان را نیز در چارچوب تاریخی قرار می‌دهیم. در انقلاب مشروطه زنان متوجه شدند که دارای حقوق مشترکی هستند و باید متشکل شوند و جبهه‌ای بسازند و حق خود را بگیرند. تمام اینها سلسله وقایع به‌هم‌پیوسته است. برآمدن رضاشاه نتیجه مشکلاتی بود که از مشروطه آغاز شد. ولی رضاشاه برای زنان چه کرد؟ حق ازدواج را از 9 به 15 سال تغییر داد، دبیرستان و دبستان را برای‌شان ساخت، آنان را وارد دانشگاه کرد؛ اما دیگر حقوقی به آنان نداد: حق طلاق یا … خود او چهار زن داشت و البته کسی به چنان دیکتاتوری حق اظهارنظر و تعرض نداشت! اما در همین دوره باز حرکت زنان قدری پیشرفت می‌کند. در دوره محمدرضا پهلوی نیز می‌بینیم که نقش و حضور زنان آرام‌آرام پررنگ‌تر می‌شود. حضور زنان درعرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و در بازار کار بیشتر به چشم می‌خورد.
آیا خواسته‌هایی همچون ملی‌گرایی و وطن‌خواهی می‌تواند اجازه طرح مطالبات برابری‌خواهانه، جنسیتی و کلا هر موضوع دیگری را به‌طور همزمان بدهد؟ آیا این خواسته محقق شد و انجام گرفت یا این خواسته هماره در حال مطرح شدن و به‌نتیجه‌نرسیدن است؟ با این مضمون مطالبات جنبش زنان از کجا می‌توانست شروع کند و به کجا می‌توانست برسد؟ اولویت همیشه با ناسیونالیسم، دفع خطر خارجی، مساله قومیت‌ها، اقتصاد کلان و… بوده است و ازهمین‌رو حقوق انسانی تمام اقشار و طبقات به‌خصوص زنان به عقب رانده شده؛ چطور می‌توان این مبارزه را با چنین شرایط تقریبا ثابت تاریخی توضیح داد؟
این مساله، مردان را هم شامل می‌شود. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که دارای اعتقادات مذهبی است ولی در عین حال به‌نوعی سکولار است. میان الگوی غربی و شرقی دست‌وپا می‌زند. شاید ما خود را گم کرده‌ایم: التقاطی از فرهنگ غربی به زندگی تحمیل شده است. از طرفی مذهبی‌ها نمی‌توانند این تحولات را نادیده بگیرند و با شرایط فعلی کنار نمی‌آیند. ولی به نظر من، آن مرد غرب‌زده فرنگی‌مآب باطنا راجع به زن خودش همان تفکر سنتی و مذهبی را دارد که پدرش داشت! فرهنگ را نمی‌توان با دستور عوض کرد. البته این مساله امروز نیست و همیشه بوده. عده‌ای سنتی‌ترند، عده‌ای به‌اصطلاح مدرن‌تر. حکومت باید هر دوقشر را در نظر بگیرد؛ ایدئولوژی‌های مختلف از راست افراطی گرفته تا چپ افراطی وجود دارد؛ هنر این است که بتوانیم تمام این افکار را تلفیق کنیم و جامعه‌ای آرام بسازیم. امروز در کشور ما دختران از یک‌شهر به شهر دیگر می‌روند، درس می‌خوانند و به دور از خانواده زندگی می‌کنند. این تحول و پیشرفتی است که جامعه امروز می‌پذیرد ولی در قدیم غیر‌ممکن بود. اما خب نقاطی هم در این کشور هست که می‌گویند دختر بیشتر از چهار کلاس نباید سواد داشته باشد!
پس آیا درست است بگوییم در مورد حقوق افراد نه پسرفتی در کار است و نه پیشرفتی، مادامی‌که قدرت سیاسی این حق را چگونه تفسیر و تبیین کند؟ آیا روح قانون از دوره صفویه تا امروز تعیین‌کننده شرایط افراد و حقوق ایشان مبتنی با منافع دولت‌ها و حکومت‌ها نبوده است و از همین‌رو زنان در دوره‌ای حقوقی دارند که تفسیر حکومت ایجاب می‌کند و در دوره‌ای از آن بی‌بهره می‌شوند؟ نقش اقتصاد و تحولات سیاسی- اقتصادی را چقدر در این احقاق حقوق مهم می‌دانید؟ در دوره صفویه تجارت پارچه و نقش زن‌ها به‌عنوان کارگران این صنعت بسیار مهم بود، اما در دوره قاجار چون این صنعت به کناری گذاشته می‌شود نقش و حضور و حقوق ایشان هم حذف می‌شود.
اقتصاد روی موقعیت اجتماعی بسیار موثر است. روزی که ایرانیان شروع کردند که چای هندی را با قند روسی بنوشند و قیمت قند به‌دلیل جنگ روسیه و ژاپن بالا رفت، تبعاتش در ایران گرانی قند بود و چوب‌خوردن تاجر قند که زمینه انقلاب مشروطه شد. در اینکه واقعیت اقتصادی تاثیر دارد هیچ بحثی نیست. در دوره‌ای که زنان فرش می‌بافتند، زری‌بافی می‌کردند و… آیا به‌این‌معنی است که آنها استقلال داشتند؟ نمی‌دانم. معروف است زنان گیلان که کار می‌کنند قوی‌تر از دیگر زنان هستند، چون دستشان در جیب خودشان است. ضمن اینکه احتیاج جامعه به کار زن هم هست تا زندگی را بچرخاند.
موقعیت زنان حرمسرا در مقایسه با زنان دوره مشروطه چطور است؟ می‌دانیم که نقش پشت‌پرده تعداد کمی از زنان حرمسرا در تحولات سیاسی-اقتصادی مهم بوده است و نیز با نگاه به زنان روشنفکر دوره مشروطه می‌توانیم از تحولات اجتماعی و سیاسی به شکلی دیگر سخن بگوییم. اما در هر دودوره اصل جنس‌دومی بودن زن رعایت می‌شود!
تاریخ سیر مشخصی دارد. زندگی ما یک‌برهه از زمان است. شکسپیر می‌گوید: ما یک‌لحظه روی صحنه هستیم و سروصدایی از خودمان در‌می‌آوریم و بعد خارج می‌شویم. در هر دوره از تاریخ، تحول هست. مثلا امروز نسبت به چهارسال پیش مسایل تحول یافته، ولی تاریخ، خوب و بد ندارد، ما نباید ارزش‌گذاری کنیم. هر عهد، شرایط خودش را دارد در عین حال که تحول تدریجاً اتفاق می‌افتد، مگر جنگ یا انقلاب که جامعه را به هم می‌ریزد. مورخ نمی‌تواند سیاستمداران را به خوب یا بد تقسیم کند و ارزش‌گذاری کند. این کار اشتباه است. مورخ بر اساس اسناد و مدارک مطالعه وسیع و عمیق و تفکر بسیار وقایع را تفسیر می‌کند. با کشف یک سند جدید می‌تواند جهت عوض شود. مورخ با جهان‌بینی و ایدئولوژی و جنسیت و تعابیرش می‌تواند تفسیر کند. ولی این تفسیر ممکن است جهت‌دار باشد. تاریخ در عین حال خطرناک است و باید خیلی احتیاط کرد.
فکر می‌کنید نقش و حرکت زنان مشروطه‌خواه چقدر بر حرکت انقلاب تاثیر گذاشت، هم در دوره‌اول و هم در دوره‌دوم؟
خیلی زود است که بخواهیم در این مقطع از زمان از تاثیر دوره مشروطه حرف بزنیم. زنان تازه مشغول شناختن خودشان بودند. قرن‌ها سنت بر جامعه حاکم بوده و زنان همان نقشی را ایفا می‌کردند که از آنها انتظار می‌رفت. مشروطه این شرایط را کمی تکان داد اما روزنامه‌های مشروطه‌خواه علی‌الخصوص روزنامه‌های لیبرال روشنفکرها و روزنامه‌هایی که زنان درمی‌آوردند نقش بسزایی در آگاهی‌دادن به مردم آن روزگار داشتند. تفاوتی که بین حرکت زنان در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی هست میزان آن است. در جایی که معدودی از زنان در انقلاب مشروطه حرکت کردند میلیون‌ها زن در انقلاب اسلامی شرکت کردند. ولی نکته‌ای که به نظر من جالب توجه است این است که انقلاب اسلامی باعث شد که حرکت زنان در انقلاب مشروطه شناخته شود و به آن بها داده شود. مقدار مطالعاتی که در زمینه حرکت زنان در انقلاب مشروطه انجام گرفته بعد از انقلاب اسلامی چشمگیر است و پیشرفت قابل ملاحظه‌ای در مطالعات زنان محسوب می‌شود.

احاطه معرفتی بر مشروطه در گفت‌وگو با حاتم قادری

کشف ذهن مشروطه‌خواهان

رحمان بوذری

حاتم قادری پرداختن به «پرسش مشروطه» را، فارغ از شعارها و خواسته‌های آن، مهم‌ترین بحث می‌داند و مدام به آن بازمی‌گردد. از نظر او برای درک درست وقایع صدر مشروطه باید به مفاهیم آن دوره و تلقی مشروطه‌خواهان از این مفاهیم رجوع کرد. در نتیجه اینکه از کجای تاریخ به مشروطه بنگریم اهمیت فراوانی دارد. تاریخ‌نگاری مشروطه نیز در نزدیک‌شدن به ذهنیت ایرانیان آن دوران همچنان نیازمند پژوهش‌های دقیق‌تری است؛ پژوهش‌هایی که بتواند از سایه‌روشن‌های اولین مواجهه ایرانیان با جهان مدرن پرده بردارد و پرتوی بر ابهامات موجود بیفکند. از این‌رو، به اعتقاد او شعارهای مشروطه نیازهای ماست، اما نه به این معنا که ما نسبت به نیازهایمان معرفت کافی هم داریم. آنچه در پی می‌آید خلاصه گفت‌وگو با قادری درباره نحوه نگاه به مشروطه پس از گذشت یک‌قرن است.‌‌بیش از یکصدسال از انقلاب مشروطه می‌گذرد و همچنان تاریخ معاصر ایران متاثر از وقایع این برهه است و درباره آن بحث و فحص می‌شود. می‌توان گفت وقتی درباره چیزی زیاد صحبت می‌شود لابد تحقق آن امر در واقعیت با مشکلی مواجه است. به این تعبیر، همین که ما همچنان از مشروطه صحبت می‌کنیم و از خواسته‌های آن می‌گوییم، نشانگر آن است که مطالبات انقلاب مشروطه نافرجام و ناتمام مانده. امروز پس از‌ یک‌قرن از آن واقعه تاریخی، از چه موضعی باید به این انقلاب نگریست؟
من تا حدودی با این تعبیر موافقم. به‌نظرم انقلاب مشروطه باوجود آنکه 108سال از آن می‌گذرد یک انقلاب سپری‌شده نیست. شعارهایی که در آن زمان سر داده شد، شعارهایی نیست که ما آنها را محقق کرده، در دل آنها زندگی کرده و از آنها عبور کرده باشیم. شعارهای مشروطه هنوز برای ما مهم است. چون مشروطه مهم‌ترین آوردگاه‌ ما در قرن گذشته میان سنت و مدرنیته است. اما به نظرم به‌غیر از اینکه شعارها منتظر تحقق و سپری‌شدن‌ هستند عوامل دیگری نیز دست‌اندر‌کارند. یکصدسال پس از مشروطه، ما به دلیل کاستی‌هایی، همچنان نتوانسته‌ایم احاطه معرفتی مناسبی بر مشروطه بیابیم. به این معنا خواسته‌های مشروطه همچنان به‌عنوان پرسش باقی مانده‌اند؛ شعارهای آن در عین حال که نیاز ماست، پرسش‌ ما نیز هست. در باب پرسش‌هایی که می‌تواند معطوف به معرفت ما باشد حداقل چند عامل مهم را می‌توان برجسته کرد: نخست اینکه، هنوز تمام منابع مشروطه منتشر نشده. بسیاری از خاطرات و اسناد در حال انتشار است و می‌تواند روشن کند چه اتفاقاتی در مشروطه رخ داده. از دلایل عدم انتشار این اسناد نیز می‌توان به عملکرد نظام پهلوی، تحولات بعدی، ضعف علمی، دانشگاهی و نهادهای تحقیقاتی‌مان اشاره کرد. دوم اینکه، برخی منابع را باید خودمان تولید می‌کردیم که امکان آن وجود نداشت. از این‌رو، علت پرسش‌ها صرفا به اسناد مربوط نیست، بلکه باید روی اسناد کارهایی صورت می‌گرفت. به‌عنوان مثال در تاریخ مشروطه حوزه‌هایی وجود دارد که همچنان برای ما ناشناخته است؛ نظیر بیت‌ها، بخشی از اندرونی دربار یا حتی مناسبات خصوصی‌تر مردم. درباره این حوزه‌ها اطلاعاتی در دست است، اما نه تا اندازه‌ای که چشم‌انداز مناسبی به دست دهد. اگر بپذیریم روحانیون و دربار از قطب‌های مهم قدرت بودند، خواه‌ناخواه باید اطلاعات درونی‌مان بیشتر باشد، در حالی‌که، تنها گزاره‌های کوتاه و تک‌نگاری‌هایی از آنها در دست است. این مساله را از این باب مطرح کردم که صرفا از طریق منابع و اسناد نیز نمی‌توان به این پرسش‌ها پاسخ داد. باید در جاهایی، نقطه‌چین‌ها و ابهامات را تکمیل کنیم. به همین دلیل بر تهیه منابع تاکید دارم. نکته دیگر اینکه باید بتوانیم حتی‌الامکان تعارضات اخبار و روایات متضاد را رفع کنیم که این مساله نیازمند تشکیل گروه‌های پژوهشی گسترده‌ای است. در کنار اینها نیاز به مطالعات انتقادی، جامعه‌شناسی سیاسی و روانشناسی سیاسی داریم که در این باب نیز ضعف بسیار داریم. همچنین ما هنوز نمی‌دانیم تلقی‌ مشروطه‌خواهان و مردم آن دوره از مفاهیم مشروطه چیست. یعنی اگر بخواهیم در جای مناسبی بایستیم و به انقلاب مشروطه نگاه کنیم باید فاصله‌مان به حدی باشد که دریابیم آنها از مفاهیم مشروطه چه ذهنیتی داشته‌اند. اینکه مدام تکرار کنیم آنها عدالتخانه، مجلس، آزادی و… می‌خواستند کافی نیست. شاید بتوان به اسناد و رسالاتی رجوع کرد و نشان داد طرز تلقی آنها از مجلس چه بوده است اما باید مجموعه‌ای از منابع و مفاهیم زنده‌تر به دست دهیم. این مساله به ما نشان می‌دهد که باید در کجای تاریخ بایستیم و به انقلاب مشروطه بنگریم، تا هم غرق در این مفاهیم نشویم و بتوانیم از بیرون به آنها بنگریم و هم تا حدی به آنها نزدیک شویم که ارتباطمان با مفاهیم بیگانه نباشد.
‌ در فرآیند تاریخ‌نگاری مشروطه سهم گفتار غالب هر دوره در تدوین آن بسیار چشمگیر است. گویی با تاریخی تکه‌تکه روبه‌روییم. منظور از دسته‌بندی‌ای که در مواجهه با تاریخ مشروطه انجام دادید، آیا شیوه‌ای تطبیقی و تلفیقی در مواجهه با این واقعه است یا… .
اگر منظور چیدن این تکه‌ها به شکل صوری است، نه، مراد من این نیست. این تکه‌ها باید با یکدیگر گفت‌وگو کنند، اما در عین‌حال که آنها با همدیگر گفت‌وگو می‌کنند نمی‌توان چشم‌انداز بعدی را تصور کرد، مگر فاصله مناسبی داشته باشید؛ نظیر سال57. فرض کنید امروز یک جریان فکری یا گروه اجتماعی دست بالا را دارد و بر اساس گرایش آنان مسیر انقلاب تعیین شود، حال آنکه چندسال بعد ممکن است این مسیر پیچ دیگری پیدا کند. رودخانه‌ای را در نظر بگیرید که شما گمان می‌کنید مسیر آن را تشخیص می‌دهید درحالی‌که چشم‌انداز آن از دید شما دور شده است، از اینرو، باید در یک بلندی بایستید تا نشان دهید پیچ بعدی کجاست. همین وضعیت را درباره مفاهیم می‌توان دید. منظورم این است که ما کجای تاریخ می‌توانیم بایستیم که پیچ‌های آن را درست ببینیم و در آنها گم نشویم. به‌این جهت گمان می‌کنم در دل مشروطه باوجود آنکه به شعارها نیاز داریم، با پرسش‌های معرفتی روبه‌رو هستیم.
‌شاید بتوان برای تقریب به ذهن، مورد کانت و انقلاب فرانسه را در نظر آورد. از نظر کانت، تماشاگری که با همدلی به وقایع جاری در فرانسه آن دوران نگاه کند چه‌بسا بهتر از کسانی که درگیر خود انقلابند حقیقت وقایع را درک کند.
در اینکه یک ناظر بیرونی در مواجهه با انقلاب مزایایی دارد تردیدی نیست، اما نباید فراموش کرد که برای فهم حادثه مهمی مثل انقلاب ناگزیریم با مفاهیمش همدلی داشته باشیم. ناظر بیرونی نمی‌تواند چنین عمل کند. به همین دلیل بهترین تاریخ‌نگاری‌ها زمانی صورت می‌گیرد که در گذری بایستیم که زنده‌بودن مفاهیم از دست نرفته باشد و در عین‌حال ما را نیز زیاده از حد درگیر خود نکرده باشد. از این‌رو، درست است که ما به شعارها نیاز داریم، اما اگر نتوانیم بر آنها احاطه علمی داشته باشیم، همچنان در مسیری کور حرکت می‌کنیم.
‌ شما به تفاوت احاطه معرفتی بر مشروطه با تحقق یا عدم تحقق نیازها و خواسته‌های مشروطه اشاره می‌کنید که روشن است. اما تفاوت نیاز و پرسش مشروطه در چیست؟ پرسش مشروطه چه بوده که نیاز آن نبوده است؟
اگر به تاریخ‌نگاری رسمی‌مان بازگردیم، به‌عنوان مثال مشروطه‌خواهان، خواستار عدالتخانه یا فراتر از آن آزادی‌ بودند. اما باید مشخص کرد پرسش آن دوره چه بوده است. من تردید دارم که این نیازها واقعا گوهر مشروطه بوده باشد. مساله اینجاست که چه درکی از عدالت وجود داشته که مشروطه‌خواهان خواستار عدالتخانه بودند؟ آنها با چه درکی از مناسبات اجتماعی این نیازها را مطرح می‌کردند؟ به این دلیل نخست باید به ذهنیت ایرانیان عصر مشروطه نزدیک شد و سپس مواجهه‌ای انتقادی با این پرسش‌ها و نیازها داشت. طبعا عدالتی که یک روحانی متعلق به طیف راست‌طلب مطرح می‌کند با عدالتی که یک روحانی منتقد می‌کند، متفاوت است و به همین ترتیب با عدالتی که شاهزادگان و فرودستان مطالبه می‌کردند. حتی می‌توان این پرسش را ادامه داد: کسانی که صحبت از عدالت می‌کردند تا چه حد درک مناسبی از خواست خودشان داشتند؟ به تعبیری دیگر، ما خواست‌ها و نیازهایی داریم اما آنچه برای روشن‌کردن این نیازها مطرح می‌شود، پرسش‌های ماست. اگر بخواهیم شعارهای مشروطه را از آن خود کرده و از آنها عبور کنیم چاره‌ای نداریم که به این پرسش‌ها پاسخ دهیم. در غیر این‌صورت همواره به شکل امری مکتوم و ناشناخته ما را درگیر خود خواهد کرد. از این‌رو، شعارهای مشروطه نیازهای ماست، اما نه به این معنا که ما نسبت به نیازهایمان معرفت کافی هم داریم.
‌ از بحث‌های شما چنین برمی‌آید که در دوره مشروطه شکافی است میان مناسبات اجتماعی و مشخصا قانون و خواست‌هایی همچون عدالت‌خانه و آزادی. اما معمولا لحظه انقلاب‌ها به لحظه آغاز قانون گره می‌خورد. اگر ما قایل به انقلاب مشروطه باشیم، نمی‌توان لحظه آغاز قانون را از آن جدا کرد. از این‌رو، اگر شکاف مشخصی میان ساختار اجتماعی آن دوره (چه از بالا و از نگاه شاهزادگان و چه از پایین و از نگاه فرودستان) و قانون و مفاهیم آن وجود داشته، این شکاف بعد از انقلاب چه سرانجامی پیدا کرد؟
همراه با انقلاب مشروطه، شعارهایی که وارد حوزه عمومی شد، عمدتا نه‌تنها برخاسته از نیازهای بومی ما نبود، بلکه تولید مردم نیز به حساب نمی‌آمد. البته نه به‌این‌معنا که انقلاب مشروطه، غربی بود بلکه خلأهایی وجود داشت که رو آمد. به‌عنوان مثال مفهومی نظیر عدالت وجود دارد که با مفهوم سنتی آن متفاوت است و ما نیز حسی از آن را کسب کردیم اما ابعاد و لوازم آن را درنیافتیم. در نتیجه، شعارها نه تنها زمینه و زیست واقعی کسانی نبود که در مشروطه فعال شدند، بلکه این شعارها زیست نسبتی دست‌اندرکاران هم نبود. افرادی از حواشی به انقلاب پیوستند که از شعارها بسیار دور بودند. در واقع، ما انقلاب مشروطه را تحت فشارهای خارجی، فروپاشی داخلی و وضعیت مدرنیته و… تجربه کردیم.
‌ منظورتان دقیقا از حاشیه‌نشینانی که به انقلاب پیوستند چیست؟ آیا مشخصا به جایگاه طبقاتی یا اجتماعی خاصی اشاره دارید؟
شعارها در وهله‌اول برای عده اندکی مناسبات نسبی داشت؛ به‌عنوان مثال برای تجار روشنفکر، یا روشنفکران- اعم از روحانیون و شاهزادگان- یا کسانی که با خارج در ارتباط بودند. عده محدودی با این شعارها ارتباط برقرار می‌کردند. اما هنگامی که این شعارها در عمل وارد شدند، به‌دلیل نقطه‌ثقلی که بیرون از جامعه وجود داشت، بسیاری گمان بردند که شعار آنها هم هست، در حالی که چنین نبود. مگر در موارد استثنایی. اگر بخواهیم برای روشن‌شدن بحث از ادبیات مشروطه کمک بگیریم، علی‌اصغر حکمت نمونه خوبی است: جوان 17،16ساله‌ای که علاوه بر آثارش، مکاتبات زیادی هم دارد. حکمت در همان دوره در مکاتباتی از یک کتابفروشی در شیراز درخواست رمان می‌کند اما آنها در پاسخ می‌گویند کتابی با این عنوان نداریم. در واقع اصلا با رمان آشنایی نداشتند و فکر می‌کردند اسم یک کتاب است. به همین دلیل اگر این نمونه‌ها را به عنوان مصادیق در نظر بگیریم، شعارهایی که مطرح می‌شد در آن‌دوره چندان مفهوم نبود. بنابراین هرآنچه بیرون است حاشیه به حساب می‌آید؛ چه به‌لحاظ اقتصادی چه به‌لحاظ فکری.
‌شما به فاصله میان بستر اجتماعی‌ آن دوره و شعارها و خواسته‌های انقلاب مشروطه اشاره می‌کنید. مشروطه نخستین مواجهه ما با دنیای مدرن بوده و از اینرو شاید بتوان این تاخر زمانی را طبیعی دانست. با این اوصاف، تا چه حد شما با اطلاق «انقلاب بورژوایی» به مشروطه موافقید؟
موافق نیستم. به نظرم آن هسته اولیه‌ای که در اقلیت بودند می‌توانستند به طبقه بورژوا نزدیک باشند اما انقلاب که محدود به آنها نبود بلکه عقبه‌ای فعال داشت. جوامعی نظیر جامعه صدر مشروطه بیش از آنکه ارتباط اصیلی با شعارها برقرار کند، واجد ارتباطی پوپولیستی با آنهاست. به‌این‌سان، شاید بتوان در انقلاب مشروطه یا کل جامعه ما در این صدواندی سال رگه‌های بسیار جدی پوپولیستی دید. پوپولیستی به این معنا که یک حضور کژدیسانه اجتماعی است نه حضور نسبتا اصیل. «نسبتا» را نیز از این جهت می‌گویم که قصد ندارم با نمونه مثالی وبری (Ideal Type) به مساله نگاه کنم. اگر شما قصد دارید با یک شعار برخورد کنید باید احاطه معرفتی مناسبی داشته باشید. در غیر این‌صورت، رانه‌هایتان شما را به سمت وقایع سوق می‌دهد و رفتارتان کژدیسانه خواهد بود.
‌ ولی نکته این است که این احاطه معرفتی از پیش حاصل نمی‌شود و در روند تاریخی به‌دست می‌آید. تا چه حد احاطه معرفتی‌ای که از آن صحبت می‌کنید با نفس حضور در واقعه‌ای چون مشروطه گره‌خورده است؟
اجازه دهید به‌دلیل اهمیت موضوع بار دیگر بر این مساله تاکید کنم که بنا به حسیات عمومی مردم ما پیش و در حین مشروطه، آمادگی ایجاد وضعیتی پوپولیستی بیش از آن بود که یک انقلاب با شعارهای نسبتا مدرن محقق شود. اما پرسش شما این است: آیا ممکن است در حین این تعامل و در دیالکتیک بین کنش و وجود، ارتباط بهینه‌ای برقرار شود؟ به عقیده من این مساله اتفاق نیفتاد. در واقع، بخش‌هایی که از حالت پوپولیستی به وضعیتی نسبتا مطلوب استحاله پیدا کردند چندان برجسته نبودند. دلایل این مساله نیز روشن است: ما همیشه تحت‌فشار رفتار کرده‌ایم، یعنی همانند انقلاب فرانسه نتوانستیم همزمان زمینه‌سازی، بنیادسازی و نهادسازی کنیم و تجربه‌های خودمان را از انقلاب داشته باشیم. بلافاصله تحت فشارهای خارجی و بن‌بست‌های داخلی دوباره جریان مشروطه مسکوت شد تا جریان پوپولیستی دیگری ظهور کند. بنابراین اگر بخواهیم شعارها را از آن خودمان کنیم، خواه‌ناخواه باید از وضعیت خردستیزی پوپولیستی فاصله بگیریم. این مساله در مورد ما سخت اتفاق می‌افتد، زیرا فرصت آن را پیدا نکرده‌ایم. این تعبیر را درباره کلیت جامعه می‌گویم نه تک‌تک افراد و رگه‌های اجتماعی.
‌ و تحقق‌نیافتن شعارها و آگاهی‌نداشتن از ماهیت شعارها چه نسبتی با مساله‌ای که شما مطرح می‌کنید، دارد؟
ارتباط قابل‌توجهی دارد. ما هنوز عقبه‌ای در جامعه‌مان داریم و تا زمانی که جذب تعاملات و زیست جدید نشود، فشارپذیری و امکان تبدیل‌شدن وضعیت مدنی به پوپولیستی وجود دارد. امروز این فشارها کمتر از صدسال گذشته است، چرا که زیست جدیدمان بیشتر شکل‌ گرفته است. با این‌حال همچنان فشارها اجازه محک‌خوردن شعارها را نمی‌دهد. وضعیت و تجربه ما با انقلاب فرانسه یا آمریکا متفاوت است.
‌ما در صدر مشروطه از وضعیت شبه‌فئودالی به شرایط مدرن سرمایه‌دارانه گذر می‌کنیم، حال آن‌که بسترهای این گذار هنوز وجود ندارد. در بحث شما نیز بر همین شکاف و تبعات آن تاکید می‌شود. سوال این است که در کدام یک از انقلاب‌ها چنین شکاف‌هایی به چشم نمی‌خورد؟ برای مثال، مگر در انقلاب روسیه این فاصله و تاخیر و تعویق وجود ندارد؟
درست است که یک‌تاخیر در انقلاب مشروطه وجود داشت، اما مجدد تاکید می‌کنم که شعارها از آن ما نبود. ما به‌دلیل فاصله‌ای که از انقلاب مشروطه گرفته‌ایم نمی‌توانیم متوجه این مساله شویم. به‌عنوان مثال انقلاب‌های اروپایی و دموکراتیک1848 را در نظر بگیرید، شعارها متعلق به آنهاست. شعارها را تولید می‌کنند چراکه متناسب با زیست و سویه‌هایی است که در جامعه‌شان بروز می‌یابد. اما شعارهای مشروطه از آن ما نیست و این مساله را نمی‌توان صرفا به یک‌تاخر ظاهری ختم کرد. از زمان مشروطه به‌این‌سو هر 10،20سال یک‌بار حادثه‌ای رخ داده و فرصت درونی‌کردن شعارها را از ما گرفته است. ما در وضعیت پیشامدرن به‌سرمی‌بریم و شعارهای مدرن سرمی‌دهیم. نمی‌توانیم با طرح مساله تاخر این تضاد را رفع کنیم. به همین دلیل هر جامعه‌ای شبیه ما که در وضعیت پیشامدرن به سر ببرد و بخواهد تجربه مدرنیزاسیون را از سر بگذراند ولی فرصت تاریخی این تجربه را نداشته باشد، همواره امکان منحل‌شدن حیطه معرفتی‌اش در مطالبات پوپولیستی وجود دارد. به‌عنوان مثال ترک‌های عثمانی و تجربه آنها از این‌وضعیت را در نظر بگیرید. آنها با ما متفاوت‌اند، چراکه در آنجا دین و دولت با هم آمیخته است و هر دو همزمان با مدرنیته تجربه‌ورزی می‌کنند. اما در مورد ما دین و دولت در رقابت با هم هریک جداگانه قصد تجربه مدرنیته را داشتند.
‌ تا اینجا، شما با گفتار از بالا تاریخ انقلاب مشروطه را می‌خوانید ولی در عین حال به دنبال گفتار از پایین نیز هستید. تاکید بر اینکه شعارها ازآن ما نبود، نشان می‌دهد طبقات و جریان‌هایی که بیرون از آن اقلیت بودند، از ماهیت شعارها دور بودند. تناقضی جدی در این تعبیر دیده می‌شود. به‌این اعتبار که برای خواندن تاریخ از پایین، چاره‌ای جز خواندن تاریخ با گفتار مقابل نیست.
زمانی که به دنبال گفتار پایین از تاریخ هستیم، این به آن معنا نیست که با گفتار از پایین هم‌نظر و هم‌عقیده‌ایم بلکه هدف‌مان همدلی است. اتفاقا یکی از بن‌بست‌ها همین تناقضی است که شما به‌درستی به‌آن اشاره کردید. اگر من تاکید دارم که باید در مقطعی از گذر تاریخی بایستیم که مفاهیم از دست نرود، به‌همین جهت است. اما آن مفاهیم، امروز از دست رفته‌اند و ما نمی‌توانیم روایت پایینی را به‌درستی ارایه کنیم. اگر تا پیش‌ از این گمان می‌کردیم روایت از پایین را می‌توان نادیده گرفت، اکنون متوجه شده‌ایم که نباید از این تاریخ گذشت و حتی‌الامکان باید به‌آن نزدیک شد. ما نباید مشروطه را منحصر کنیم به‌چندشعار و جنبش و فتح مجلس و… . بلکه باید گذر ذهنی، حسی، زیستی و فکری مردم خودمان را ببینیم. چرا که این مسایل صرفا اموری تاریخی و سپری‌شده نیستند بلکه هنوز زنده‌اند و در ما حضور دارند. در همین ارتباط «کشف ذهن» یکی از موضوعاتی است که در چندسال اخیر در کلاس‌های دکتری به‌آن می‌پردازم. مقصودم شناسایی مواجهه ذهن ایرانی نسبت به پدیده‌های گذار در مقاطع مهم است. یکی از این امکان‌ها، ادبیات بود و باید بخشی از پرسش‌هایی را که اینجا مطرح می‌کنیم در ادبیات و داستان‌نویسی و رمان آن‌دوره دنبال می‌کردیم. عقبه ما باید در زیست جدید منحل شود. کشف ذهن ما باید در گذارهای مهم بر ما آشکار شود و متوجه شویم چه مولفه‌هایی از مشروطه به معنای زیستی همچنان وجود دارد.
‌چه مولفه‌هایی؟
به‌دلیل فشارهای خارجی ما نتوانستیم به عقلانیت مناسبی در جامعه دست پیدا کنیم. مولفه‌های پیشامدرن ما همچنان فعال‌اند یا شکاف بین دین و دولت باید صدسال پیش حل می‌شد.
‌شما گفتید اگر در ایران نیز دین و دولت در دوره قاجار و عصر مشروطه و زمانی که مواجهه ما با دنیای مدرن صورت می‌گرفت به هم آمیخته بود، امروز تجربه دیگری داشتیم. آیا ناکامی ایران در تجربه مدرنیزاسیون را از مشروطه بدین‌سو می‌توان در این عامل خلاصه کرد؟
نه، تک‌عاملی نیست، به‌عوامل دیگری نیز وابسته است. ما گزاره‌های کلی این اتفاق را برجسته می‌کنیم. فرض کنید انقلاب اسلامی را صدسال پیش تجربه می‌کردیم؛ به‌این اعتبار که آمیختگی دین و دولت با سیطره دین تجربه می‌شد. با چنین فرضی ما امروز شرایط دیگری داشتیم.
‌ با این اوصاف، آیا انقلاب مشروطه یک انقلاب شکست‌خورده است؟ آیا مشروطه از آرمان‌ها و مطالبات خود منحرف شد؟
اگر از شکست انقلاب صحبت می‌کنیم باید نشان دهیم از چه زاویه‌ای با این گزاره مواجه می‌شویم. ممکن است بگوییم برای اقلیتی که کوشیدند شعارهای مدرن را به شکلی از آن خود کنند، انقلاب مشروطه انقلابی شکست‌خورده است، اما درحقیقت زادو ولدی که صورت گرفت زادوولد طبیعی جامعه ما بود. جامعه‌ای با همه استعداد درونی‌، فشارهای خارجی و فشارپذیری‌ و مقاومتی که می‌توانست انجام دهد. هیچ انقلابی‌ای منحرف نشده است؛ اما این گزاره بدان معنا نیست که انقلاب‌ها در بهترین حالت‌شان به‌سرمی‌برند، بلکه به‌این معناست که با توجه به برآیند قوا و نیروهایی که شکل گرفتند نمی‌توانست جز این اتفاق بیفتد. به جبر تاریخ اعتقادی ندارم. پتانسیل گروه‌های مختلف که در تعامل با هم قرار می‌گیرند – اعم از پتانسیل اقتصادی، سیاسی، عاطفی، عقیدتی و هوشیاری افرادی که در انقلاب حاضر می‌شوند- حاصلش همان چیزی است که بروز می‌کند. به گمانم با توجه به پتانسیل‌های موجود، اندک شعارهایی که وارد جامعه ما شد همان بود که اتفاق افتاد. در واقع اگر انقلاب مشروطه را از زاویه استعداد خودش بسنجیم، شکست‌خورده نیست.
‌ولی پتانسیل‌های دیگری نیز وجود دارد. پس اگر از شکست صحبت می‌کنیم، مقصودمان پتانسیل‌هایی است که اتفاقا کاملا امکان‌پذیر بودند اما تحقق نیافتند. بنابراین نمی‌توان گفت برآیند قوا و نیروها لزوما همین خروجی را می‌توانست داشته باشد.
نه، بحثم به معنای جبری‌بودن نیست. ما از زاویه خرده‌پتانسیل‌ها می‌توانیم انقلاب را داوری و از شکست و پیروزی آن صحبت کنیم. ولی از زاویه برآیند پتانسیل‌ها، انقلاب شکست نخورده بلکه آنچه را درون خود دارد، برون‌ریزی کرده است. اگر خرده‌پتانسیل‌ها در وضعیت و شرایط دیگری می‌توانستند غالب شوند، مسلما برون‌ریزی دیگری داشتیم. نمونه نزدیک این مساله انقلاب اسلامی است. نیروهایی که در سال57 حضور داشتند بخشی از خرده‌پتانسیل‌ها هستند، اما پتانسیل دیگری که بعدها می‌آید و ازسوی عقبه انقلاب فعال می‌شود و همه خرده‌پتانسیل‌ها را کنار می‌زند، برآیند کلی انقلاب محسوب می‌شوند. حال می‌توان نشان داد که آیا برآیند کلی شکست‌خورده است؛ به نظر من نسبت به امکان‌های اجتماعی شکست‌خورده نیست بلکه نسبت به شعار فلان خرده‌پتانسیل شکست‌خورده است.
‌ اما رو آمدن هر خرده‌گفتار و کنار رفتن دیگری می‌تواند تصادفی باشد.
چندان تصادفی نیست. یک خرده‌گفتار که در اقلیت قرار دارد می‌تواند با یک استحاله مناسب به گفتار غالب بدل شود. به این اعتبار، انقلاب یک امر مختوم و تمام‌شده نیست. برای مثال، آن اندک بازرگانان، درباریان و روشنفکران که دغدغه‌های اجتماعی عمیق‌تری داشتند و در صدر مشروطه اقلیت بودند، ممکن است پنجاه‌سال بعد به اکثریت تبدیل شوند. اما مادامی که از زاویه مجموع امکانات به انقلاب نگاه کنیم، انحراف صورت نگرفته است.
‌ اگر از منظر امروز به وقایع آن دوره بنگریم، برآیند قوا به چه صورت بود که منجر به انقلاب مشروطه شد؟
باید نشان داد اکثریت جامعه ما به جهت اقتصادی در چه وضعیتی هستند؛ روستایی، عشیره‌ای، متمرکز در شهرهای کوچک یا شبه‌روستا و… می‌توان گفت شعارها تحقق پیدا نکرد اما نمی‌توان گفت انقلاب‌ شکست خورد، چراکه ممکن است همان شعار به بستری بدل شود که در زمان دیگری تحقق پیدا کند. به‌عنوان مثال، فاتحان تهران به‌لحاظ اجتماعی و فکری چه کسانی هستند. بختیاری‌ها، تنکابنی‌ها، ستارخان و باقرخان که لمپن هستند. در اینجا قصدم اهانت نیست، بلکه خاستگاه اجتماعی آنها را برجسته می‌کنم. مسلما فاتحان تهران نمی‌توانستند از شعارهای مدنی دفاع کنند. اگر فاتحان تهران نیروهای مدنی بودند، در آن‌صورت می‌توانستیم از پتانسیل‌های دیگری صحبت کنیم.
‌ کدام مواجهه با دیگری غریبه (که برای ما جهان مدرن بوده) و کندن از مناسبات قدیم، بدون درد و رنج است؟
قصد ندارم بگویم انقلاب بدون درد و با یک زایمان ساده صورت می‌گیرد. اما این زایمان می‌تواند به دوصورت رخ دهد: ممکن است به‌دلایلی، مفاهیم و مناسباتی جدید در جامعه شکل بگیرد که تولید خود آن جامعه باشد؛ اما در عین‌حال نیز ممکن است مفاهیم در جای دیگری شکل گرفته و به استحکامی نیز دست یافته باشد و آنگاه جامعه دیگری را متلاطم کند. این دردها متفاوت است.
‌ چگونه می‌توان به بیان شما این درد را از آنِ خود کرد؟
همراه با انقلاب مشروطه نقطه ثقل درونی جامعه ما در حال جابه‌جایی و ازدست‌رفتن بود. به گمانم ما جزو جوامعی هستیم که امکان درک گام‌به‌گام و از آن خودکردن مفاهیم را نداشته و نداریم. اگر تاکید می‌کنم شعارهای مشروطه باید ازآنِ خودمان شود، منظورم تک‌تک شعارها نیست. به هر صورت ما به‌تدریج متوجه شدیم که نقطه‌ثقل عدالت در جامعه، مورد نیاز ماست. حال در صدر مشروطه عدالت به یک شکل تعبیر می‌شد و امروز به‌گونه‌ای دیگر.
‌ در تاریخ‌نگاری مشروطه تا چه حد به فاصله میان بسترهای مادی جامعه عصر مشروطه و خواسته‌های مشروطه پرداخته شده است؟
بستگی به تاریخ‌نگاری‌ها دارد. تاریخ‌نگاری‌های دست‌اول که خود شاهد انقلاب مشروطه بودند قاعدتا به دلیل نزدیک‌بودن به حادثه و همچنین ذی‌نفع‌بودن در این اتفاق، نمی‌توانستند درک امروز را از انقلاب مشروطه داشته باشند. در مقابل تاریخ‌نگاری‌های دست‌دومی – نظیر تاریخ‌نگاری کسروی- داریم که از برخی شعارها و گرایش‌ها جانبداری می‌کردند و نمی‌توانستند با همدلی به این واقعه نگاه کنند. به‌نظرم همچنان جای بحث مستوفی خالی است. به‌این معنا نه‌تنها نیازهای اعتلایافته مشروطه همچنان نیازهای ماست بلکه پرسش‌ از آن نیز همچنان پرسشی اساسی برای ماست.
‌شما می‌گویید فاتحان تهران نیروهای مدنی نبودند. اما یکی از خوانش‌های متفاوت از تاریخ مشروطه، یعنی «مشروطه ایرانی» حتی پا را فراتر می‌گذارد و تاکید می‌کند «روشنفکران و متفکران تجددطلب در صدر مشروطه به تقلیل‌دادن اساسی‌ترین اصول و مبانی مدرنیته غربی دست یازیدند». آیا شما با این نگاه موافقید؟ اگر از این زاویه به انقلاب مشروطه نگاه کنیم، در‌ آن‌صورت باوجود طبقات پایین حتی نیروهای مدنی و روشنفکران نیز از انقلاب جا مانده‌اند.
به همان اقلیتی که در ابتدای گفت‌وگو عرض کردم، بازگردیم. اقلیتی که درکی از مشروطه و برخی نهادهای مدرن داشتند. درک انقلاب، فردی نیست بلکه باید در جامعه‌شناسی معرفت شکل بگیرد. در واقع درک از انقلاب مشروطه باید در کلیت اجتماع شکل بگیرد. در آن دوره این امکان وجود نداشت. حال اگر بگوییم به دلیل وجود چنین ضعفی «بچه و تشت را با هم دور می‌اندازیم»، به نظرم اشتباه است، این بچه هرقدر هم نحیف باشد، بخشی از تجربه تاریخی ماست و ممکن است در برهه دیگری دوباره صورت استعلایافته آن را تجربه کنیم.
انقلاب در ایالات و ولایات دیگر

فارس در تاریخ‌نگاری انقلاب مشروطیت

کاوه بیات

اگر آذربایجان را مستثنا کنیم که به دلیل نقش تعیین‌کننده‌اش در نهضت مشروطه با انتشار آثاری چون «انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز» حاج محمدباقر ویجویه (تبریز، 1326 هـ.. ق) در همان مراحل اولیه نهضت در تدوین تاریخ مشروطیت نیز پیشگام بود، تاریخ‌نگاری مشروطیت تا اندک زمانی پیش، اصولا یک تاریخ‌نگاری مرکز‌محور بوده است. بخش اصلی منابع و مآخذ این واقعه در تهران و براساس تحولات جاری در آن حوزه تدوین شده است و اگر هم از رخدادهای مشابه در دیگر ایالات و ولایات سخنی به میان می‌آید، گزارش‌هایی است مبتنی بر مکاتبات یا بیشتر، تلگراف‌های واصله از ولایات به مرکز. گزارش‌هایی چون تلگراف‌های «انجمن اتحادیه فارس» در بهار 1325 هـ.. ق بر ضد قوام‌الملک که گفته می‌شد بر ضدمشروطیت وارد کار شده است. مدت‌ها یا شاید به عبارت دقیق‌تر حدود یک قرن طول کشید تا از مرحله بازتاب حوادثی از آن دست در مرکز، گامی فراتر نهاده شود و از آنچه در خود این ایالات و ولایات (و در این مورد بخصوص، فارس) گذشت تصویری فراهم آید. به همین دلیل اگر هم در سال 1359 به همت شادروان دکتر جهانگیر قائم‌مقامی مجموعه‌ای از اسناد و مکاتبات تحت عنوان «نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت ایران» (تهران، مرکز ایرانی تحقیقات تاریخی) منتشر شد که بر گوشه‌ای از مخابرات تلگرافی شیراز- تهران در سال‌های 1323 و 1324 ناظر بود، آن را بیشتر می‌توان مکمل و متمم سنت پیش‌گفته تلقی کرد تا پیش‌درآمدی بر تغییر وضع.
اگرچه انتشار رسایلی چون «نگاهی به تحولات فارس در آستانه استبداد صغیر» به کوشش محمدباقر وثوقی و کورش کمالی‌سروستانی را در سال 1377 (شیراز: بنیاد فارس‌شناسی) و حتی بخش‌هایی از «خاطرات سردار فاخر حکمت» را به کوشش سیف‌الله وحیدنیا (تهران: نشر البرز، 1379) می‌توان به سرآغاز یک تلاش جدید بر شکل‌گیری نگاهی از درون و نه صرفا بازتاب تحولات ایالات و ولایات در مرکز تعبیر کرد ولی حرکت اساسی از اوایل دهه 1380 و با انتشار آثاری چون «تحفه نیر؛ یادداشت‌های عارف آزادیخواه شیخ عبدالرسول نیر شیرازی» آغاز شد (به تصحیح و توضیح دکتر محمد یوسف نیری، شیراز: بنیاد فارس‌شناسی. 1383)، بخش‌های اولیه این رشته یادداشت‌های ارزشمند به توضیح تحولاتی اختصاص دارد که پیش‌تر فقط از بازتاب آنها در مخابرات تلگرافی پیش‌گفته اطلاع داشتیم. با انتشار یادداشت‌های روزانه میرزاعلی اصغر‌خان حکمت شیرازی تحت عنوان «ره آغاز حکمت» به کوشش دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی ماخذی در دسترس پژوهشگران قرار گرفت که از لحاظ توصیف فضای فکری و نظری حاکم بر فارس در آن دوره ماخذ بی‌نظیری است. در این کتاب دو جلدی که مکمل بخش‌هایی دیگر از یادداشت‌های حکمت است که پیش‌تر به همت آقای دبیرسیاقی منتشر شد – «ره‌آورد حکمت» (1379) و «ره‌آموز حکمت» (1382) – و همچنین یادآور کج‌سلیقگی تشکیلات پیشین ارشاد که مانع از انتشار مجلات بعدی آن شدند (ره‌انجام حکمت)، گوشه‌هایی از تحولات فکری و اندکی هم سیاسی فارس در خلال سال‌های 1326 تا 1331هـ. ق، از منظر یک محصل و دانش‌آموز علاقه‌مند به کسب معارف امروزی در کنار تحصیلات قدیمه، ثبت شده است (تهران: انتشارات خجسته، 2 جلد، 1384). اگرچه میرزاعلی‌اصغرخان بنا به نوعی نگاه محافظه‌کارانه – برخلاف پسرعمویش سردار فاخر- هوادار مشروطه نبود ولی یادداشت‌های وی از آن دوره برای شناسایی تحولات جاری در فارسِ آن زمان اهمیت دارد. جدای از خاطرات «پیر روشن‌ضمیر» که به یادداشت‌های محمدحسین استخر، مدیر روزنامه «استخر» از تحولات فارس در فاصله انقلاب مشروطه تا عصر پهلوی اختصاص دارد (به کوشش مسعود شفیعی‌سروستانی، شیراز: آوند اندیشه، 1388) دیگر آثار منتشر‌شده در این حوزه بیشتر به تدوین اسناد و مدارک ذی‌ربط اختصاص دارند. آثاری چون «اسناد فارس در دوره دوم و سوم مجلس شورای ملی» به‌کوشش منصور نصیری‌طیبی (تهران: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 1389) که انتخابی است از میان اسناد و گزارش‌های محفوظ در بخش عرایضِ اسناد برجای‌مانده از مجلس شورای ملی و از آن مهم‌تر «فارس از مشروطیت تا جنگ جهانی اول» به کوشش محمدعلی رنجبر (تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی، 1389) که بخشی از اسناد موجود در سازمان اسناد ملی را تحت پوشش دارد.
بر اساس چنین اسناد و خاطرات منتشرشده‌ای و همچنین آرشیوهایی چون اسناد بایگانی وزارت امورخارجه که کم‌و‌بیش در دسترس پژوهشگران قرار گرفته‌اند امکان تدوین و نگارش تحقیقات و بررسی‌هایی جدید در این حوزه شکل گرفته است که آثاری چون «ایالت فارس و قدرت‌های خارجی» و «انقلاب مشروطیت در فارس» به قلم منصور نصیری‌طیبی (تهران: مرکز اسناد و تایخ دیپلماسی، [به ترتیب] 1384 و 1386) از نمونه‌های منتشرشده آن است.
جدای از امیدواری به حفظ و دسترسی بعدی به اسناد و خاطرات مربوط به دوره موردبحث که احیانا هنوز در مجموعه‌های خانوادگی محفوظ مانده‌اند، مهم‌ترین حوزه‌ای که می‌توان و باید برای گردآوری و انتشار آنها اقدام کرد – ترجیحا به‌صورت دیجیتال – جراید آن دوره هستند که از لحاظ کمیابی، حکم نسخ خطی را دارند. نشریاتی چون روزنامه «اخوت شیراز» که چند شماره‌ای از آن به پیوست «نگاهی به تحولات فارس در آستانه استبداد صغیر» (پیشین) منتشر شده است و از اهمیت تاریخی جرایدی ازاین‌دست، نمونه‌ای به دست می‌دهد.
در این یادداشت کوتاه، از «فارس» به معنای جدید و امروزی آن یاد شد؛ حوزه‌ای که پیش‌تر ولایاتی چون کهگیلویه و بویراحمد، بنادر جنوب و… را نیز دربرمی‌گرفت. از لارستان هم باوجود برجای‌ماندن آن در چارچوب اداری استان فارس سخنی به میان نیامد. از میان آن دو حوزه پیشین، در حوزه بنادر تحرکات تاریخ‌نگاری جدید از مدت‌زمانی پیش از فارس آغاز شده است و حوزه کهگیلویه‌وبویراحمد هنوز در آغاز راه است. لارستان نیز به یمن اهمیت‌یافتن بحث سیدعبدالحسین لاری و درواقع بیشتر به همت تلاش‌های دکتر محمدباقر وثوقی، پژوهشگر اصلی این حوزه از مدت‌‌زمانی پیش موضوع تحقیقات جدید تاریخی بوده است و تا حدودی نیز کازرون. بررسی دقیق‌تر جوانبی چند از این مضامین، مجال دیگری می‌طلبد اما همین نگاه مختصر به پاره‌ای از دگرگونی‌های پیش‌آمده در حوزه مطالعات مشروطیت فارس، از امکان شکل‌گرفتن نوعی نگاه دقیق‌تر به تاریخ معاصر ایران حکایت دارد که پیش از این بیشتر بر نوعی نگاه تهران‌محور استوار بود و طبعا ضعیف و نارسا. شاید یکی از مهم‌ترین نکات نهفته در اسناد و مدارک نویافته، کمرنگ‌بودن مفهوم مشروطه به معنای یک نگاه و خواسته جدید سیاسی در کل تحولات موردبحث باشد و تداوم مجموعه‌ای از کشمکش‌های قدیمی ریشه‌دار بین حاشیه و پیرامون – حوزه‌های ایلی و شهری – در یک‌سو و کشاکش‌های محلات مختلف شهری در خود شیراز، در سوی دیگر که در این دوره به نام مشروطه‌خواهی یا ضدیت با مشروطه ‌جریان داشت. این حوزه نیز مانند بسیاری از دیگر مضامین مربوط به تاریخ معاصر ایران هنوز بررسی‌های جامعی را طلب می‌کند و رضایت‌دادن به مختصر داده‌ها و دانسته‌های موجود، جز رضایت به کم‌دانشی، تعبیر دیگری برنمی‌تابد.
مکتوبی از دوره استبداد صغیر

«حق دفع شر و قیام بر ضد ظلم»

به کوشش علی قیصری

سقوط مجلس اول و تخریب ساختمان آن به فرمان محمدعلی‌شاه در تابستان 1326 هـ . ق. (1908 م.) تحرک جدیدی در میان مشروطه‌خواهان ایران به وجود آورد و بسیاری از آنان را در راه خود مصمم‌تر ساخت. نوشتار حاضر، که فاقد نام نویسنده است، نمونه‌ای از همین دور جدید در مبارزه با استبداد و کوشش در برچیدن سلطنت استبدادی است. نویسنده در توجیه سیاسی و اخلاقی موضع انقلابی خود شواهدی از مبارزات ضداستبدادی در ایران و ممالک اروپایی می‌آورد و پیداست که با تاریخ سیاسی اروپا آشنایی دارد و جنبش مشروطیت ایران را نیز از جنس انقلابات مشروطه و ضد سلطنت مطلقه در دنیای جدید می‌داند. همچنین ارجاعاتش به مفاهیمی مانند حقوق «طبیعیه»، «معینه» و «بشریه» نشان از آشنایی او با ذهنیت و زبان رایج در ادبیات مشروطه‌خواهی و انقلابی آن دوره دارد. متن حاضر در ابتدا به صورت جزوه کوچکی به ابعاد 17در 10سانتیمتر در سال 1326 هـ . ق. (1908 م.) در اسلامبول به چاپ رسید. با استناد به خود متن، می‌توان تاریخ نگارش آن را حدودا سه‌ماه بعد از وقایع بمباران مجلس، که در روز سه‌شنبه 23 جمادی الاول 1326هـ .ق. (23 ژوئن 1908 م.) صورت گرفته بود، دانست. در اینجا نظر به محدودیت‌های روزنامه از نظر حجم مقالات، گزیده‌هایی از متن به نظر علاقه‌مندان می‌رسد. متن کامل با توضیحات به صورت جداگانه انتشار خواهد یافت.

حق دفع شر و قیام بر ضدظلم
قیمت این نسخه که آخرین چاره و اولین درد بدبختی ایرانیان است جنبش قلبی خوانندگان و تحریک حس ملی ایشان است و از هرکس تمنای تجدید طبع و انتشار آن را دارد.
اسلامبول سنه 1326 ه. ق.
هو الغالب
«حق دفع شر»
چه وقت است که یاغیگری و شورش حق و مقدس می‌شود؟
در نزد ارباب علم هویدا و در انظار صاحبان بصیرت پیداست که هر ذی‌نفسی تا حدی که به حقوق دیگران بر نخورد حق دارد در مقام جلب نفع و دفع شر از وجود خود برآمده [و] حتی‌المقدور نگذارد حقوق طبیعیه وی پایمال و مستهلک گشته [و] اقدام در حفظ و قیام بر ضد ظلم از تکلیفات ضروریه هر فردی از افراد ناس است.
و همچنین هر ملتی که خود را اسیر چنگ استبداد و در تحت فشار ظلم و بیداد دیده احساس به زجر و اذیت خویش نماید البته محق است که جنبش و مقاومت نموده بساط ستمکاری را به هر نحوی که تواند بر چیده [و] اساس عدل و داد را به جای آن برپا و برقرار نماید.
برای استقرار و پایداری خاندان سلطنتی لازم است که نیات و اعمال سلطان بر وفق قوانین عدل و داد [باشد] و طینت وی از هر گونه بدخواهی و ظلم عاری و بری بوده تا سلطان مقدس و پادشاه محترمش خوانند.
ولی هرگاه سلطانی ملاحظه قانون اساسی یعنی قانون عدل و داد را ننموده و از حدود معینه تخطی ورزیده [و] قوانین و حقوق بشریه را که هر فردی از افراد [در آن] سهیم و مجبور به حفظ آن است [را] پایمال نموده و از میان بردارد، در این صورت برای چنین سلطانی اساس وقع و احترام خراب و مبنای تقدس وی منهدم گشته [و] از هر نوع جنایتکار روسیاهی پست‌تر و جلوگیری از اعمال وی لازم بلکه در صورت ناچاری دفع وجود او بر هر فردی از افراد حتم و واجبِ عینی می‌شود.
حق مقاومت و هجوم قومی بر ضد حکومت مستبده شبیه به حق جلوگیری از اعمال یک نفر شریری است که تجاوز به حقوق دیگران کرده و [به] همان قسم که شخص در هنگام مهلکه و گرفتاری به‌هیچ‌وجه نباید صرف نظر از وجود خود نموده و در غایت بی‌همتی جان را تسلیم قاتل نماید، به همان‌طور یک ملتی نیز نباید در کمال اطاعت و انقیاد تن به زیر بار ظلم و استبداد داده [و] تحمل ذلت و مشقت نماید.
اهالی هر مملکت و مردم هر ولایتی چه منفردا و چه مجتمعا حق مقاومت و هجوم بر ضد ظلم داشته [و] هیچ حکم و قانونی نیست که ممانعت از این اقدام مشروع نموده و این حق ثابت بنی نوع بشر را باطل نماید.
از ازمنه قدیمه حق مقاومت و هجوم ملت بر ضد سلاطین جابر همه وقت ثابت و مسلم بوده [و] اهالی هر مملکت وقتی که حکمران ایشان پا از خط عدالت بیرون نهاده و دست تعدی بر می‌گشاد وی را گرفته و حبس نموده [و] دیگری را به مسند حکومت نشانده بلکه اغلب به عزل و حبس نیز اکتفا نکرده حق داشتند که به حکم قانون محاکمه نموده و مجازاتش دهند.
در تمام شهرهای یونان مجسمه و هیکل اشخاصی که جان خود را در راه آزادی وطن و حریت هم‌وطنان فدا می‌نمودند زینت‌بخش معابد و اماکن شریفه قرار داده [و] احترام این‌گونه مجسم‌های غیرت را از جان و دل مرعی و همه وقت منظور می‌داشتند.
ایرانیان قدیم همین که از ظلم حاکم خود سر به ستوه آمده و عرصه بر ایشان تنگ می‌شد، جمعیت نموده و آن جبّار ستمکار را به زور از زبر تخت به زیر کشیده [و] دیگری را که مایل به اجرای قوانین عدالت بود بر مسند حکمرانی نشانده و به سلطنتش می‌خواندند.
افسانه ضحاک را همه‌کس شنیده که چگونه آن ناپاک را عاقبت ایرانیان به خاک هلاک در انداخته و فر فریدون را به اوج سماوات برده، اردوان ظالم را مقتول و اردشیر بابکان را به پادشاهی قبول کرده، با خسرو پرویز نیز همین معامله را نموده و پس از حبس و قتل، تاج و تخت سلطنت به پسرش شیرویه تسلیم شد.
و کلیتا هر وقت پادشاهی از خط مستقیم عدالت منحرف گشته و در طریقه معوج ظلم پا می‌نهاد فورا در مقام اعتراض بر آمده و اگر به نصیحت وزرا و موبدان گوش نداده و ترک اعمال سیئه نمی‌نمود به کلی چشم از او پوشیده و مسلوب‌الاختیارش می‌نمودند.
اگر خواسته باشیم اسامی پادشاهان ظالمی را که از عهد قدیم تا به عصر جدید ایرانیان کشته و معزول کرده یا از مقام حکومت رانده و تبعیدشان نموده‌اند همه را در اینجا نوشته و شرح دهیم مقاله زیاد طولانی گشته، همین قدر متذکر آن می‌شویم که در قرون اخیره و نزدیک به زمان ما پادشاه ذی‌جاهی مثل نادر شاه افشار را با وجود آن همه اقدامات شایان و فتوحات نمایانی که در صفحه روزگار از خود به یادگار گذاشته و بلااغراق نجات‌دهنده ایران و زنده‌کننده تاج و تخت کیان شده بود، به محض آن که دست از شیوه عدالت برداشته [و] بنای ظلم و ستم را نهاد نتوانست از چنگ انتقام گریخته شبانه در خیمه‌اش ریخته و خونش را به خاک هلاک درآمیخته.
چندی بیش پس از وی طول نکشید، آقا محمد خانی را که بانی سلسله قاجار و سرمنشأ این همه بدبختی و ادبار بوده به کیفر اعمال وحشت‌انگیز و افعال قساوت‌آمیزش رسانده و صفحه گیتی را از وجود او که مبدأ پستی و مصائب حالیه ایران و ایرانیان است پاک کرده و پرداختند.
قضیه ناصرالدین شاه و نتیجه آن همه جلوگیری‌های وی از علم و تربیت و کیفیتِ پنجاه سال سلطنت او را که جز حظ نفس خود و بستن چشم و گوش مردم چیز دیگری نبود، همه‌کس دیده و دانسته و مآل حالش معلوم بوده [و] حاجت به نوشتن نیست.
در هر صورت حالیه از مراتب تفأل و تطیر قطع نظر کرده و به ذکر مطلب می‌پردازیم…
مختصرا این حق ثابتِ مشروع را که عبارت از حق دفع شر و از وظائف اصلیه انسانیت است باید در قانون اساسی و نظامنامه هر حکومت متمدنه در فصل مخصوصی نوشته و قید نمود. لکن به عقیده ما بهتر آن است که به جای ثبت بر صفحه کاغذ، بر لوح خاطر و زمینه قلوب محکوک و در اذهان و عقاید جایگیر گردد تا به مراتب اقوی و به درجات کثیره مفیدتر باشد.
و هر گاه بخواهیم دلایل اثبات این حق و شواهد آن را ذکر کنیم سخن به حد اطناب کشیده و چندین مجلّد کتاب کفایت شرح آن را نخواهد نمود. همین‌قدر اطلاع بر این نکته لازم است که هر گاه جنبش و هجومی به حصول نتیجه گشته و ملت به مقصود و مرام خویش نائل و موفق شد، همه کس آن را انقلاب یا رولوسیون نام نهاده و از جمله حرکات صحیحه و اعمال پسندیده دانسته [و] تمجید و تحسین می‌نمایند.
وقتی که ملتی در مقام اقدام به این حرکت بر آمده و برای مدافعه آزادی خویش قیام می‌نماید باید از طرفی آثار ظلم و استبداد بدکاران به شدت واضح و از طرف دیگر اسباب پیشرفت کار به اندازه‌ای موجود و فراهم باشد که مستبدین نتوانند در برابر هیجان ملی اشتباه کاری و مقاومت نموده [و] آن را ساکت و خاموش نمایند.
فلاسفه عصر هیجدهم [م. ]، قبل از ظهور رولوسیون کبیر فرانسه، ابتدا اذهان مردم را از افکار عالیه پرنموده و عشق آزادی و عدالت را در قلوب ایشان انداخته و خوب متمکن و جایگیر ساخته و بعد از آن‌که سوءعاقبت استبداد و وخامت ظلم و شئامت جهل را به اغلب مردم حالی کرده و به ضربت‌های متمادیه متوالیه اساس جور و نادانی را به درجه کافیه مرتعش نمودند، تا یک دفعه به اندک حرکت و هجوم مختصری ریشه آن از بیخ کنده و به باد فنا داده شد.
مشروطه‌طلبان دولت عثمانی نیز قبل از وقت اذهان و قلوب عامّه و مخصوصا صاحب منصبان نظامی و لشگریان را که عمده قدرت در دست ایشان بود از عشق ترقی و سودای حریت پر کرده و آن‌ها را با ملت‌پرستان همدست کرده بعد از آن یکدفعه خروج نموده و کار را انجام دادند.
و باید دانست که بهترین انقلابات انقلابی است که در پایتخت مملکت ظاهر گشته و قیام بر ضد ظلم [را] از آن‌جا شروع نماید. چنانکه اگر [مشروطه‌خواهان] به جای این سه ماه ایستادگی و این همه مردانگی‌های غیرتمندان و مجاهدین تبریز، فقط سه روز در طهران مقاومت نموده و مانند اهالی آذربایجان عاقبت‌بینی کرده مقداری از حمیت و غیرت ملی خود را بروز می‌دادند، یقینا منجر به نتیجه نیک گشته و در کمال سرعت مقصود به چنگ می‌آمد.
آیا ملت ایران در روز سه شنبه بیست و سیم شهر جمادی الاولی سنه 1326 با آن هیاهو و صداهای شلیک توپ و تفنگ باز از خواب غفلت بیدار و از مستی جهل هشیار نگشته و ملتفت نشده است که کار به جای باریکی کشیده و موقع بسیار تنگ شده [و] هر گاه واقعا اقدام فوری بر ضد ظلم نکرده و در مقابل استبداد که با کمال شدت شعله‌ور شده است حمله و هجومی نیاورد به فقط ناموس و عزت ایرانیان در مورد انهدام و زوال است بلکه بعد از این در انظار جمیع امم و ملل تا حدی که بیش از آن تصور نشود خوار و ذلیل گشته [و] آن جزئی اسم و اعتبار تاریخی هم که تاکنون داشتند از میان رفته و تکذیب خواهد شد.
اشخاصی که دارای بعضی قدرت‌ها شده[اند] مثلا مطالب حقه خود را می‌توانند بدون هیچ‌گونه ترس و واهمه[ای] گفته [و] باکی نداشته باشند و با کمال وضوح عقیده خود را در باب ایران اظهار می‌کنند [و] با صدای بلند فریاد زده و می‌گویند:
که امروز علت اصلی این همه مفاسد و بالاترین بدبختی ایران وجود یک نفر است و آن یک نفر شخص محمد علی شاه است که موقع را به چنگ آورده، یعنی از طرفی دلسردی مردم را نسبت به مجلس که فی‌الحقیقه به تحریکات او بعضی اقدامات بی‌موقع نموده بود، کاملا احساس کرده و خوش وقت شده، [و] از طرف دیگر بعضی خیالات و عقائدی را که تا حدی مانع از انجام بعضی مطالب توانند شد پایمال نموده و دفعتا مکنونات خاطر و فطرت خویش را بروز داده تا حدی که به حکم علما و پیشوایان روحانی که از دین رسمی و عمومی ایرانیان نیز خارجش نمودند ابدا اعتنا نکرده کان لم یکن انگاشت!
رشته‌ای که او را به ملت وصل نموده بود به کلی بریده و مقطوع و به واسطه اقدامات وی طوری شد که اگر این یک جزئی مقاومت تبریزیان نبود مشت ایران و ایرانیان به کلی باز گشته [و] ذلت و ننگ این یک دسته مسلمانان در برابر انظار خارجه به درجاتی می‌رسید که مافوق آن در تصور نیاید.
امنیت مسلوب، اموال منهوب، مذهب پایمال، جان‌ها در خطر، خانه‌ها غارت، اشراف و تربیت‌شدگان محبوس و مقتول یا آواره گشته، مکانی را که فرقه شیعه آن را خانه خدای خود می‌دانند محل بستن ستور شده، عکس آن را برداشته اینک در روزنامجاتِ مصوّر فرنگستان به نظرها رسانده، دینداری و غیرتمندی ایرانیان را نشان می‌دهند.
بر همه کس واضح است که قلب ماهیت و تغییر طبیعت محال [است] و تا این شخص [یعنی محمدعلی شاه] بر مسند حکمرانی نشسته و اسم سلطنت شش هزار ساله ایران را بر خود بسته است همه روزه اغتشاشات و خرابی‌ها به عمل آمده، کارهای ملک و ملت اصلاح نگشته و امید خیری باقی نخواهد بود [و] در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.
تکلیف واجب مردم امروز این است که همگی یکدل و یکزبان گشته یا فردا فرد در این جاده جانبازی کنند که ودیعه ملی یعنی سلطنت را از او باز ستانده و قوه اجرائیه را همه وقت امانتا در دست کسانی بسپارند که در امانت خیانت نکرده تا بتوانند از ذلت و محنت خلاص شده و نگذارند ضرب‌المثل تمام دنیا واقع گشته اسم ایرانیگری و شیعه بودن اسباب جلب و توهین باشد.
ای اهالی طهران، ‌ای مردمان عراق [مراد نواحی مرکزی و غرب ایران است] و یزد و کرمان،‌ای شجاعان شیراز و سیستان و خراسان، ‌ای وطن‌پرستان گیلان و مازندران و همدان، ‌ای شیعیان قم و کاشان و اصفهان،‌ای غیرتمندان کرمانشاه و کردستان و لرستان،‌ای شیرزنان این بلاد و بلاد دیگر، آیا می‌دانید امروز چه روزی است که شماها از اثر ترس و هراسی که فی‌الحقیقه واقعیت ندارد چنین ساکت نشسته و در حالت بهت و بی‌حرکتی فرو رفته‌اید؟
امروز روزی است که حیات ملت و استقلال ناموس و مذهب و بقای عزت و شرف شماها تماما در معرض خطر و در شرف زوال است.
امروز روزی است که روح ایران و وطن مهربان شما با ناله جانسوز فریاد زده و می‌گوید: ‌ای فرزندان من، ‌ای منتسبین این آب و خاک، ‌ای پیروان مذهب جعفری، دینداری و غیرت شما چه شد!
اکنون وقت عمل و موقع کار است که در مقابل ظلم قیام نموده و در مطالبه حقوق سیاسی خود آخرین سعی و اهتمام خویش را به کار برید تا چنانکه حتمی و مسلمی است فائق آمده، آن وقت تمام ملل عالم از شماها تعریف و تمجید نموده و زبان مدح و ستایش شما را گشوده این آثاری را که قرن‌ها طول می‌کشد تا موقع بروز آن‌ها به دست‌اید در صفحات تاریخ به یادگار نهاده اسم یک یک از افراد خود را شهره آفاق نمائید.
این اشتباه عظیم را از سر بیرون کرده و مطمئن باشید که هیچ دولت دیگری در مقام جلوگیری و ممانعت از این حق مشروع شما بر نیامده و نخواهند برآمد، مخصوصا در صورتی که فریاد دادخواهی از اغلب نقاط ایران بلند شده و بعضی از آثار تبریزیان در سایر ولایات نیز بروز نماید.
ببینید اهالی تبریز چگونه گوی شرافت و افتخار را ربوده و پایه شأن و مقام ستارخان و باقرخان و سایر جانبازان به چه درجه بلند شده [و] آوازه نیکنامی و شجاعت ایشان تمام عالم را گرفته [و] بچه‌های کوچک فرنگستان اسمشان را دانسته و عکس آنان را شناخته [و] به یکدیگر نشان می‌دهند.
تا زود است دنبال رفتار ایشان را گرفته و نگذارید بر خلاف آنچه از فرقه شیعه و نژاد ایرانی منتظرند بروز نموده و به کلی رسوا شوید.
باری امروز ساکنین تمام کره ارض و صفحات تاریخ روزگار منتظرند که نتیجه اقدامات شما را دیده و نوشته و مشاهده می‌کنند که در این شدت بحران و حدّت انقلاب چه قسم رفتار کرده مال، حال و عاقبت امر خود را به چه نقطه[ای] منجر خواهید نمود.
و بالاخره امروز وطن از فرد‌فرد ایرانیانی که در داخله یا در خارجه هستند متوقع است که هر یک تکلیف خود را به عمل آورده و در استرداد حقوق خویش به هر نحوی که توانند کوتاهی و مسامحه ننمایند.

تاریخ‌نگاری مشروطه از منظر اقتصاد سیاسی در گفت‌وگو با احمد سیف

زورگیری حاکمان و دلال مسلکی، اقتصاد را زمینگیر کرده بود

علی سالم

احمد سیف محقق و استاد اقتصاد دانشگاه استانفوردشر انگلستان گرچه سال‌هاست در ایران زندگی نمی‌کند، اما همواره نشان داده وقایع و تحولات سیاسی ایران را با حساسیت دنبال می‌کند. از او تعداد زیادی مقاله، تالیف و ترجمه درباره اقتصاد، سیاست و تاریخ مشروطه به زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است. «قرن گم‌شده، اقتصاد و جامعه ایران در قرن نوزدهم»، «در انکار خودکامگی، چندمقاله درباره علی‌اکبر دهخدا»، «استبداد، مساله مالکیت و انباشت سرمایه در ایران» و «تاریخ آشفته یا آشفته‌نگاری تاریخی؟» از جمله تالیفات او هستند که در ایران منتشر شده‌اند. در گفت‌وگو با سیف در مورد ساختار اقتصاد ایران در قرن نوزدهم و ریشه‌های انقلاب مشروطه صحبت کردیم. او اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم را اقتصادی بیمار می‌داند که ساختار طبقاتی یک جامعه نمونه‌وار فئودالی را ندارد و بیشتر از الگوی «شیوه تولید آسیا‌یی» یا خودکامگی آسیا‌یی پیروی می‌کند. پاسخ استبداد ناصرالدین‌شاهی به این بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» است که به صورت «خصوصی‌سازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوه‌گر می‌شود. سیف همچنین معتقد است رهبران جنبش مشروطه‌خواهی با دلالی بورژوازی تجاری بر سر مردم معامله کردند و آینده نهضت مشروطه‌خواهی را به گذشته استبداد در ایران فروختند. او بر خلاف برخی مورخان، رضا‌شاه را «قهرمان مشروطه» نمی‌داند و معتقد است کودتای سوم‌اسفند تحولی بود که به آزادی و مشروطه نیم‌بند پایان بخشید. گفت‌وگوی مکتوب «شرق» با احمد سیف را در ادامه می‌خوانید:

در ایران یک سده گذشته تاریخ‌نگاری مارکسیستی با تکیه بر نظریات اقتصاد سیاسی تا چه میزان توانسته نسبت به انواع دیگر تاریخ‌نگاری، تحلیلی مناسب و جامع از رخدادهای تاریخی ایران به‌خصوص انقلاب مشروطه به دست دهد؟
جواب به این پرسش شما برخلاف آنچه به نظر می‌آید چندان ساده نیست. اولا من نمی‌دانم منظور شما از «تاریخ‌نگاری مارکسیستی» به راستی چیست و شما مشخصا چه کسانی یا چه پژوهش‌هایی را مدنظر دارید؟ دوم اینکه در همین پرسش شما، یک نکته بسیار مهم مغفول می‌ماند و آن‌هم اختلاف‌نظری است که در بین پژوهشگران چپ‌اندیش بر سر مرحله‌بندی تکامل تاریخی وجود دارد. شماری از پژوهشگران بر این باورند که این سیر تکاملی، تک‌خطی بوده و از آن مراحل پنج‌گانه می‌گذرد – اشتراکی اولیه، برده‌داری، فئودالیسم، سرمایه‌داری و سرانجام هم سوسیالیسم و کمونیسم – و بعضی‌های دیگر هم نه‌فقط این نگرش تک‌خطی را نمی‌پذیرند، بلکه حتی برای جوامعی چون ایران معتقد به برنهاده «شیوه تولید آسیایی» یا خودکامگی آسیایی هستند که با فئودالیسم اختلاف‌های اساسی دارد. بلافاصله اضافه کنم که بسته به اینکه در ارزیابی از اوضاع ایران در قرن نوزدهم چه دیدگاهی را پذیرفته باشید بررسی شما از انقلاب مشروطه تفاوت دارد. از سوی دیگر اگر منظورتان از تاریخ‌نگاری مارکسیستی به‌واقع بررسی کسانی باشد که معتقدند جوامع بشری طبقاتی هستند و در نتیجه برای درک بهتر از آنچه در این جوامع می‌گذرد باید مناسبات طبقاتی و تقابل‌ها را در نظر داشت در آن صورت محققان مارکسیست به درک بهتر ما از آنچه به انقلاب مشروطه منجر شد نقش بسیار مثبتی ایفا کرده‌اند. البته همین‌جا اضافه کنم که به گمان من کوشش برای ارایه یک تحلیل طبقاتی از ایران قبل از مشروطه به دلایلی که پیش‌تر گفتم کار بسیار حساس و دقیقی است که پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد. یعنی به گمان من ساختار طبقاتی یک جامعه نمونه‌وار فئودالی به ایران قرن نوزدهم کاربرد ندارد چون اگرچه ساختار اقتصادی ایران ماقبل سرمایه‌داری است، ولی به اعتقاد من این ساختار، فئودالی نبود. یعنی ما در قرن‌نوزدهم بنا به تعریف دقیق کلمه در ایران «فئودال» نداریم. البته هستند کسانی که از مازاد تولید زمین زندگی می‌کنند و حتی به تولیدکنندگان مستقیم زور هم می‌گویند ولی آنچه در وضعیت این جماعت تعیین‌کننده است نه رابطه‌شان با زمین – یعنی عامل اصلی تولید – که در واقع وابستگی‌شان به بوروکراسی خودکامه حاکم است که به آنها امکان می‌دهد تا بخشی از تولید تولیدکنندگان مستقیم را به جیب بزنند. وجه دیگر این رابطه که بر تولید اثر می‌گذارد، این است که این نوع «حق تصرف» تقریبا هیچ‌گونه ثباتی ندارد و هر آن می‌تواند تغییر کند. ما شواهد زیادی از این تغییر داریم. به گمان من این بی‌ثباتی و عدم امنیت پیامدهای مضر زیادی بر فرآیند تولید در ایران دارد و در عمل به صورت فقر عمومی درمی‌آید که شاهدش بودیم. حوزه دیگری که اهمیت دارد این است که همین جماعت در عکس‌العمل به ناامنی جدی که با آن روبه‌رو هستند با مازاد به شیوه دیگری برخورد می‌کنند تا آنچه در یک جامعه قانونمند اتفاق می‌افتد. به نظر من یکی از دلایلی که در قرن نوزدهم در ایران با قحطی سرمایه‌گذاری روبه‌رو هستیم همین ساختار معیوب سیاسی است. مازاد نه‌فقط میزانش قابل توجه نیست، بلکه بخش عمده‌اش هم سرمایه‌گذاری نمی‌شود، در نتیجه تولید در وجه عمده به صورت فرآیندی دست به دهان باقی می‌ماند. به طورکلی من بر این باورم که بررسی اوضاع ایران در قبل از مشروطه باید نه بر اساس نظریه‌ها یا الگوهای موجود بلکه براساس واقعیت‌های جامعه ایران صورت گیرد. در جای دیگر به تفصیل گفته‌ام و در اینجا تکرار نمی‌کنم انقلاب مشروطه در واقع بازتاب بحران همه‌جانبه‌ای بود که در ایران وجود داشت و ابعاد مختلف این بحران در درون نظام حاکم راه‌حل نداشت.
چه طبقات اقتصادی‌ای در آستانه انقلاب مشروطه در ایران وجود داشت و این طبقات مختلف چه نقشی در انقلاب مشروطه ایفا کردند؟
به دنبال آنچه در پاسخ به سوال پیشین شما گفتم تا جایی که من می‌دانم عمده‌ترین طبقه موجود در ایران قرن نوزدهم دهقانان بودند. طبقه مهم دیگر هم تیول‌داران بودند که اگرچه گاه به اشتباه به نظر من «فئودال» ارزیابی می‌شوند، ولی فئودال نبودند. به بوروکراسی خودکامه حاکم وابسته بودند و اغلب به خاطر رشوه‌ای که می‌پرداختند برای مدت محدود ولی نامشخص به آنها اجازه داده می‌شد تا از منطقه‌ای رانت و مالیات جمع کنند. فساد گسترده‌ای که وجود داشت باعث می‌شد تا بین آنچه که دهقانان می‌پرداختند و آنچه به خزانه دولت می‌رسید تفاوت چشمگیری وجود داشته باشد. در کنار این دو طبقه اساسی البته که تاجر هم داشتیم ولی به دلایل مختلف بخش عمده تاجران نه سرمایه مالی قابل توجهی داشتند و نه اینکه زندگی اقتصادی‌شان رونق داشت. از آن گذشته همانند دیگر اقشار موجود جامعه از هیچ‌گونه امنیتی برخوردار نبودند. یعنی هر جوجه مستبدی که مقام دولتی داشت، می‌توانست در پوشش‌های مختلف به مال و منال آنها دست‌درازی کند. نه دادگاهی داریم و نه قوانین مدونی که به داد کسی برسند. از آن گذشته، نه‌تنها بخش عمده تجارت خارجی ایران در دست تجار غیرایرانی بود، بلکه رفته‌رفته تجارت داخلی هم به انحصار خارجیان درآمد. من در جای دیگری بخش‌هایی از این چگونگی را وارسیده‌ام که از جمله تجار ایران مجبور به پرداخت راهداری بودند ولی تجار غیرایرانی از پرداخت این هزینه اضافی معاف می‌شدند. در نتیجه از شهر عمده‌ای چون تبریز خبر داریم که عمده تاجرانش به صورت نمایندگان تجار فرنگی درآمده بودند و از دیگر شهرها هم در بسیاری از گزارش‌های نمایندگان دول خارجی می‌خوانیم تجار محلی دستمایه قابل توجهی ندارند. البته هیچ‌گونه منبع آماری قابل‌اعتماد نداریم تا بتوانیم با جزییات بیشتر سخن بگوییم. در دوره‌ای که زمینه‌های انقلاب مشروطه در ایران فراهم می‌شود همه این طبقات به درجات مختلف نقش دارند ولی ما در ایران آن دوره هیچ‌گونه سازماندهی ملی و سراسری نداریم. روزنامه و مجله و احزاب هم که نیستند در نتیجه، مشارکت هم اغلب منطقه‌ای و تقریبا خودجوش اتفاق می‌افتد. در گیلان برای مثال دهقانان مشارکت دارند و همین‌طور در آذربایجان شاهد حرکت‌های دهقانی هستیم. تیول‌داران در وجه عمده با حرکت مشروطه‌خواهی همراه نیستند مگر شمار اندکی از اینان که به وکالت می‌رسند و پوشش عوض می‌کنند تا به اصطلاح به مشروطه خودشان برسند. بر اساس شواهدی که داریم به نظر می‌رسد که تجار، فعال‌ترین طبقه اجتماعی بودند که در این فعالیت‌ها مشارکت داشتند با این وصف به گمان من آنچه به صورت کوشش برای تغییر شیوه حکومت در ایران درمی‌آید نه اینکه خصلت خاص طبقاتی داشته باشد به واقع بازتاب تضادی بود که مردم – تقریبا از هر طبقه‌ای – با یک ساختار سیاسی خودکامه و اختیاری پیدا کرده بودند. اجازه دهید چند سند ارایه کنم. ابتدا از اطلاعیه بست‌نشینان سفارت انگلیس در تهران: «عمده مقصود ما تحصیل امنیت و اطمینان از آینده است که از مال و جان و شرف و عرض و ناموس خودمان در امان باشیم»1
سند دوم را از استاد دهخدا می‌آورم: به طعنه می‌گوید که لازم نیست به چوب یا به تازیانه «ما را به ما معرفی فرمایید» بلکه «شما فقط اجازه بدهید که ما در تمییز و تشخیص کمال خودمان به‌شخصه مختار باشیم… .[و اندکی بعد ادامه می‌دهد] «معنی کلمه جدید آزادی» همین است «که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفی‌های حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقی در تشخیص کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغه خاطر ساعی باشند…» 2
سند سوم از یکی از شبنامه‌های زمان مشروطه است: «…قانون اصل مقصود و مطلوب ایرانیان مظلوم است. پس امروز، هر ایرانی که خیر مملکت و آسایش جنس خود را می‌خواهد باید اغراض شخصی و مذاکرات بیهوده را کنار گذاشته از صمیم قلب ندا کند، فریاد نماید که قانون لازم داریم و از مجلس ملی وضع قانون می‌خواهیم… »3 و در شبنامه دیگری می‌خوانیم که « مقصود ما که مطالبه قانون می‌نما‌ییم به نوشتن قانون نیست. زیرا که قوانین مدونه ملتی و دولتی در میانه ما هست. بلکه مراد ما اجرای قانون است… . »4
پس حرفم را خلاصه کنم: همان‌گونه که اشاره کرده بودم خواسته‌های اصلی نه اینکه وجه مشخص طبقاتی داشته باشد بلکه به عبارتی خیلی کلی بود. یعنی امنیت، آزادی و قانونمداری می‌خواستند. به سخن دیگر دارم بر این نکته تاکید می‌کنم به گمان من انقلاب مشروطه بیش از هر چیز کوششی بود در عکس‌العمل به وضعیت ناهنجاری که وجود داشت. البته که طبقات مختلف در اینجا احتمالا ادراکات یا انتظارات خاص خود را داشتند.
برخی از مورخان از نقش انگلیس در انقلاب مشروطه می‌گویند و برخی دیگر آن را شورشی می‌دانند که در نتیجه چوب‌زدن تاجران قند تهران اتفاق افتاد. آیا وقوع انقلاب مشروطه ناگهانی بود یا ریشه آن را باید در گذشته‌ای دورتر جست‌وجو کرد؟ شما در مقاله خود با عنوان «نگاهی به زمینه‌های اقتصادی انقلاب مشروطیت» اقتصاد ایران را در تمامی طول قرن نوزدهم اقتصادی بیمار می‌دانید. دلایل آن چیست؟
من هم با این دیدگاه‌ها آشنا هستم ولی به گمان من این ادعاها حتی ارزش جدی گرفته‌شدن هم ندارند. آنکه از نقش انگلیس در برپایی مشروطه سخن می‌گوید باید بتواند برای خواننده روشن کند که مظفرالدین‌شاه و درباریان چه می‌کرده‌اند که انگلیس را به چنین کاری وادارد. مگر قرارداد بانک شاهنشاهی و کشتیرانی رود کارون را با انگلیسی‌ها امضا نکرده بودند. مگر سفارت فخیمه انگلیس از نفوذ آزاردهنده‌ای در میان دولتمردان ایرانی برخوردار نبود. مگر می‌شود نهضت بزرگی چون مشروطه در ایران ناگهانی اتفاق افتاده باشد. نه من با این نگرش به تاریخ معاصر ایران شدیدا مخالفم. به جای وارسیدن دقیق آنچه که اتفاق افتاد آن‌هم برای یافتن پاسخ برای پرسش‌های بی‌شماری که داریم داستان‌پردازی می‌کند و به‌طور مطلق هیچ‌چیز را توضیح نمی‌دهد. به باور من، اگرچه 108سال از نهضت مشروطه‌طلبی در ایران گذشته است، ولی به نظر می‌رسد علل واقعی پاگرفتن آن همچنان در پرده ضخیمی از ابهامات جلوه‌گری می‌کند. به نظر می‌رسد هر محققی که درباره این نهضت دست به قلم می‌برد، دیدگاه‌های خاص خویش را دارد و با اینکه در سال‌های اخیر، اسناد باارزشی در دسترس همگان قرار گرفته است، با این همه این دیدگاه‌های شخصی‌شده همچنان ارایه می‌شوند. نهضت مشروطه‌طلبی نشانه بارزی بود از بحران عمیقی که استبدادسالاری حاکم بر ایران با آن روبه‌رو شده بود. از سویی مشکلات عدیده در چارچوب نظام موجود راه‌حل نداشتند و از سوی دیگر، این مشکلات ریشه‌دارتر و دامن‌گسترده‌تر از آن بودند که با برکناری این یا آن صاحب مقام بدنام، رفع‌شدنی باشند. این بحران ابعاد گوناگونی داشت. از سو‌یی نابسامانی اوضاع اقتصادی، خزانه خالی و بدهی روزافزون خارجی دست‌و‌پای حکومتگران را بسته بود. از سوی دیگر، شکست‌های سیاسی مستبدین حکومتگر در عرصه‌های داخلی [برای نمونه در جریانات انحصار تنباکو] و سرانجام ترور ناصرالدین‌شاه به دست میرزارضای کرمانی موجب شد تا ذهنیت منفعل ایرانیان دستخوش تحول و دگرگونی شود. سوءاداره چشمگیر امور در سال‌های پایانی حکومت ناصرالدین‌شاه و در دوره مظفرالدین‌شاه عامل دیگری بود که بحران استبدادسالاری را تشدید کرد. اجازه دهید درباره بیماری اقتصاد ایران چندنکته را توضیح دهم. برخلاف دیدگاهی که گاه از سوی محققان ارایه می‌شود، اقتصاد ایران در تمام طول قرن‌نوزدهم، اگر نخواهیم بیشتر به عقب برگردیم، اقتصادی بیمار و گاه به‌شدت بیمار بوده است. علا‌یم بیماری از همان اوا‌یل قرن‌نوزدهم نمایان است و با آنچه که در طول قرن می‌گذرد، بیماری عمیق‌تر و به تعبیری مزمن می‌شود. فساد سیاسی و اقتصادی هیات حاکمه در ایران، هیزم خشکی می‌شود که تنور اقتصاد بیمار را گدازان‌تر می‌کند. شاهان مستبد یکی پس از دیگری با اعوان و انصار بی‌شمار و انگل‌سرشت‌شان، بی‌آنکه در پی ایجاد حرکتی نو برای بهبود اوضاع باشند، همه توان خود را به کار می‌گیرند تا شرایط بدون تغییر ادامه یابد. قتل ناجوانمردانه قائم‌مقام و میرزاتقی‌خان امیرکبیر تنها بر این بستر است که قابل درک می‌شود. از آن گذشته، هر حرکت مشابهی که برای تغییر اوضاع آغاز شد نیز به دست نظام سیاسی حاکم بر ایران سرکوب شد.
وضعیت اقتصاد مولد و میزان وابستگی اقتصاد ایران در این دوره چگونه بود؟
اقتصاد ایران در این دوره به درآمد نفت وابسته نیست ولی اقتصادی است به تمام معنا وابسته. در سال‌های آغازین قرن‌نوزدهم، شاهرگ حیاتی اقتصاد به صدور طلا و نقره از ایران وابسته است. کمی بعد، صادرات ابریشم خام از گیلان به صورت یک قلم عمده درمی‌آید و ارز به‌دست‌آمده از صدور ابریشم خام، به مصرف تامین مالی واردات به ایران می‌رسد. در اواسط دهه60، بیماری کرم‌ابریشم، موجب کاهش چشمگیر تولید ابریشم می‌شود. کاهش تولید ابریشم و از سوی دیگر بحران و قحطی پنبه در بازارهای اروپا موجب می‌شود برای مدت کوتاهی، تولید و صدور پنبه از ایران اهمیت ‌یابد. طولی نمی‌کشد که با پایان‌گرفتن جنگ‌های داخلی آمریکا و رفع بحران پنبه، تولید آن در ایران نیز کاهش می‌یابد. پس از پنبه، نوبت تولید و صدور تریاک می‌شود و به همین نحو، در سال‌های پایانی قرن، نوبت به تولید و صدور قالی از ایران می‌رسد و این همه در حالی است که با ازبین‌رفتن تدریجی صنایع دستی و کارگاهی، شهرهای ایران از زندگی مولد دور افتاده‌اند. اگرچه به نسبت سال‌های اولیه قرن، شماری از این شهرها افزایش جمیعت داشته‌اند، برای نمونه تبریز، رشت و تهران، ولی ثروتمند‌ترین کسان در این شهرها ضرورتا کسانی نیستند که با فعالیت‌های تولیدی و تولید ارزش افزوده باری از دوش اقتصاد برمی‌دارند. در اغلب موارد، عمده‌ترین‌شان در بهترین حالت توزیع‌کننده محصولات دیگران‌اند. در اینجا و آنجا عده‌ای هم دست به تلاش‌ها‌یی می‌زنند، ولی هیچ‌کدام ره به جا‌یی نمی‌برد. خودکامگی حاکم بر ایران از یک‌سو و استبداد سرمایه جهانی از سوی دیگر همه این کوشش‌ها را در نطفه خفه می‌کند. اکثریت مطلق شهرنشینان در این دوره، اگر از جیره‌خواران و مفت‌خواران حکومتی نباشند که اغلب هستند، تیول‌داران و وابستگان آنها، وابستگان به دربار و بوروکراسی و بالاخره تاجرجماعتند که از این گروه آخر، باز بهترین‌شان، صادرکننده مازاد‌های اخذشده از روستا‌ییان خودند و به عوض واردکننده هر آنچه که بتوانند. در این دوره، روستا و روستا‌ییان به عوض آنچه به شهرها و شهرنشینان می‌دهند، چیزی درخور، دریافت نمی‌کنند. البته ضابطان و مباشران و مستوفیان برای اخذ مازاد به روستاها سرکشی می‌کنند. تجار دوره‌گرد هم بخشی از محصولات وارداتی را به روستا‌ییان می‌رسانند. ولی نه وسیله‌ای برای بهبود کشت و کار به آنها ارایه می‌شود و نه شیوه‌های کاراتری از اداره امور تجربه می‌شود. شهر در ایران قرن‌نوزدهم همه مختصات یک شهر نمونه‌وار آسیا‌یی را به نمایش می‌گذارد. به خاطر زندگی انگلی خویش، شهر حتی برای روستا‌ییان به‌جان‌آمده از ظلم مالکان و مباشران پناهگاهی هم نیست و به همین‌خاطر نیز هست که در سال‌های پایانی قرن‌نوزدهم با هجوم سیل‌گونه ایرانیان مهاجر به بخش‌های جنوبی روسیه و حتی ترکیه روبه‌رو هستیم که داستانش را در جای دیگر بازگفته‌ایم و دیگر تکرار نمی‌کنیم. 5 این رابطه یک‌سویه، وقتی با قلدری و زورگو‌یی حکومت مرکزی و حکام محلی عجین می‌شود، پیامدی جز کند‌ترکردن روند توسعه اقتصادی و گسترش تولید ندارد.
چه میزان از ضعف اقتصاد ایران در قرن19 مربوط به فساد اداری دستگاه حاکمه بود؟
در تمام طول قرن، هیچ‌کاری بدون رشوه انجام نمی‌گیرد. حکومت‌های ایالتی و تیول‌داران با رشوه جابه‌جا می‌شوند. اقتصاد و جامعه ایران همچون «اموالی صاحب‌مرده» چوب حراج می‌خورد. عهدنامه‌های ایران‌بر‌باد‌ده با رشوه امضا می‌شوند. گاه بر سر تقسیم رشوه دعوا درمی‌گیرد، ولی حلال مشکل‌بودن رشوه همچنان دست‌نخورده باقی می‌ماند. انگلیسی‌ها در کنار بسیار امتیازات دیگر، امتیاز کشتیرانی کارون و «بانک شاهنشاهی» می‌گیرند و نبض پولی اقتصاد در دست آنان است و اگر روس‌ها هم در کنار بسیاری دیگر، امتیاز شیلات و بانک استقراضی را ازآن خود می‌کنند، به‌ازای 10هزارتومان رشوه، «حق کندن کوه و انکشاف نفایس» را به یک کمپانی فرانسوی واگذار می‌کنند. 6 در مواردی دیگر حتی برنامه داشتند که «جناگل مازندران را به دویست‌هزارتومان بفروشند» و دلواپسی خواجگان سیاسی دربار ناصرالدین‌شاه هم این بود که اگر اینچنین شود، «زغال در طهران کمیاب بلکه نایاب می‌شود» و اعلیحضرت قدرقدرت هم فرموده بودند «برفرض هم شد خرواری صدتومان، به ما چه؟»7 بررسی تاریخچه دردناک امتیازات در ایران قرن‌نوزدهم تردیدی باقی نمی‌گذارد که حکومتگران مستبد و فاسد ایران در این دوره نه‌فقط حال و آینده، بلکه گذشته ایران را نیز حراج کرده بودند و این همه در شرایطی بود که فقر روزافزون در ایران بیداد می‌کرد و به قول فیروزمیرزا در بمپور: «رعایا… از گرسنگی و پریشانی حالت خود تشکی می‌نمودند و علف می‌خوردند. نه در سر کلاه و نه در پای کفش، لوت و عور مثل حیوانات» و همو اضافه می‌کند چون از ملاحظه حالات آنها رقت دست می‌داد، تصمیم گرفت که 20تومان پنج‌شاهی میانشان تقسیم کند: «گفتند پول نمی‌خواهیم، پول را نمی‌توان خورد. به ماها خوراکی چه ذرت… و چه گندم و جو بدهید که همه عیال و اطفال و خود ماها از میان می‌رویم.» 8 از سوی دیگر، حاج‌سیاح در خاطراتی که از خود برجا نهاده از جمله نوشته است: «انسان اگر دهات ایران را گردش کند، می‌فهمد ظلم یعنی چه؟ بیچارگان سوخته و برشته در یک خانه تمام لباسشان به قیمت جُل یک اسب آقایان نیست. یک ظرف مس برای طبخ ندارند. ظرف‌ها از گل ساخته، خودشان با اینکه شب و روز در گرما و سرما در زحمت و عذاب کارند نان جو به قدر سیرخوردن ندارند. سال‌به‌سال، شش‌ماه به شش‌ماه گوشت به دهن‌شان نمی‌رسد. از خوف هر وقت یک سواری یا تازه‌لباسی به لباس دیوانی می‌بینند، می‌لرزند که باز چه بلا‌یی برایشان وارد شده است».9 اسناد و شواهد دیگر نیز تصویر مشابهی به دست می‌دهند. در دوره حکمرانی تباه شعاع‌السلطنه در شیراز به عصر مظفرالدین‌شاه، «به جای احقاق حق رعایای غارت‌شده دستور می‌دهد گوش و دماغ و ریش آنها را می‌برند».10 این را نیز می‌دانیم که سال‌ها پیش‌تر از به چوب‌بستن تجار قند در تهران، علمای کربلا و نجف به مظفرالدین‌شاه از ظلم و تعدی که «به رعایای ایران» می‌شود، شکایت کرده و گفته بودند که ما «نمی‌خواهیم گمرکات سپرده بلجیک باشد» و همچنین «مردم تماما می‌خواهند تلگرافا شکایت از حضرت اشرف اتابک اعظم نمایند که اتابک اعظم را نمی‌خواهیم».11 با اشاره به این اسناد پراکنده می‌خواهم این نکته را بگویم که برخلاف دیدگاهی که از سوی شماری از محققان مشروطه ارایه می‌شود، نهضت مشروطه‌طلبی با همه کمبودها‌یی که داشت نه یک‌شبه و ناگهانی شکل گرفته بود و نه دست‌پخت مداخلات سفارت انگلیس در تهران بود. 12 گذشته از آنچه در صفحات پیش گفته‌ایم، پژوهش مفید و خواندنی پورعیسی اطاقوری نشان می‌دهد سال‌ها پیش‌تر، اگرچه به کندی ولی اقداماتی در جهت سامان‌بخشیدن به نظام حکومتی در ایران آغاز شده بود. عدم پیگیری ناصرالدین‌شاه با آن روحیه مستبدانه‌ای که داشت، خرابکاری رجال و نخبگان نفع خودپرست باعث شد که این کوشش‌ها بی‌نتیجه بماند. 13 با این‌همه، سوءاداره امور به همان صورت ادامه یافت و حتی در سال‌های پایانی قرن تشدید شد. نتیجه اجتناب‌ناپذیر شیوه اداره خودکامه و خودمحور امور مملکتی، بحران همه‌جانبه و به‌خصوص بحران ریشه‌دار و مزمن اقتصادی بود.
اقدامات دربار در تنظیم وضعیت اقتصاد کشور در این دوره چگونه است؟
نه‌فقط اقتصاد ایران در آن سال‌ها اقتصادی بود به‌واقع ورشکسته و بی‌حال و بی‌رمق، بلکه از آن مهم‌تر نظام و اندیشه سیاسی و ارزش‌گذاری ملی هم به‌گونه‌ای بود که بیشتر مبلغ دلالی و دلال‌مسلکی بود و تولید را برنمی‌تابید. به نظر من علت این امر نیز مثل بسیاری دیگر از مصا‌یب و بیماری‌های اجتماعی و اقتصادی ما به حاکمیت نظام خودکامه برمی‌گشت. در نظامی که قانونش قانون‌گریزی باشد، جان و مال در معرض تهاجم دا‌یمی هستند و «معقولانه» است که مال هم عمدتا «منقول» باشد تا در صورت نیاز بتوان آن را مخفی و از دسترس عاملان استبداد حفظ کرد. اگرچه تردیدی نیست که عوامل خارجی نیز در توسعه‌نایافتگی اقتصادی جامعه ما به قدر خویش مقصر بوده‌اند ولی عامل اصلی و اساسی همین نظام سیاسی بود که به زیرساخت‌های اقتصادی اجازه شکوفا‌یی نمی‌داد. اقتصاد چه در ایران و چه در هر کجای دیگر بدون تولید نمی‌توانست (و نمی‌تواند) به شکوفا‌یی برسد و این نیز مقوله پیچیده‌ای نیست. مشکلات اقتصادی اگرچه جامعه را به فقر می‌برد ولی در عین حال برای مستبدان حاکم هم این پیامد را داشت که دیگر نمی‌توانستند ارگان‌های حفظ حاکمیت خویش را آماده و گوش‌به‌زنگ نگاه دارند. از سو‌یی مردم به اصطلاح جری‌تر شده بودند و از سوی دیگر، سرباز و ارتشی نبود یا امکانات کافی برای مقابله (در واقع سرکوب) نداشت. اگرچه گاه می‌شنویم و می‌خوانیم که مشروطیت پس از به چوب‌بستن تاجران قند آغاز شد ولی این روایت کمی مسا‌یل را زیادی ساده می‌کند. این بزرگواران آنگونه سخن می‌گویند که انگار اولین‌بار بود کسی را در ایران به چوب می‌بستند! اگر این روایت درست باشد، چوب‌بستن تاجران قند که از قتل ناجوانمردانه امیرکبیر مهم‌تر نبود ولی قتل امیر را جامعه ایرانی ما برتافت و حتی اجازه داد که قاتل او نزدیک به 50 سال بر مملکت، حکمرانی مطلقه داشته باشد و به واقع فعال مایشاء جان و مال مردم باشد. پاسخ استبداد ناصرالدین‌شاهی به بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» بود که به صورت «خصوصی‌سازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوه‌گر شد. از سو‌یی دولت به فروش زمین‌های خالصه دست زد و از سوی دیگر امین‌السلطان که برای مدت طولانی همه‌کاره آن حکومت بود از هر که می‌توانست مبلغی قرض گرفت و همین سیاست را در عصر مظفرالدین‌شاه نیز دنبال کرد. اینکه دقیقا با آن منابع چه کردند به گفتار کنونی ما چندان مربوط نیست ولی این نکته بدیهی را می‌توان گفت که آن پول‌ها برای بهبود وضعیت اقتصادی به مصرف نرسید. در نتیجه «خصوصی‌سازی» زمین در عصر ناصرالدین‌شاه و جانشینش، برای اولین‌بار در تاریخ معاصر ایران طبقه زمین‌داری شکل گرفت که برخلاف گذشته، زمین را مثل هر متاع دیگری در بازار خریده بود و مالکیت یا تصرفش بر زمین دیگر مدیون «عطایای ملوکانه» نبود. قدرت‌های استعماری هم در همه طول قرن کوشیدند که «سیاست‌های دروازه باز» را بر اقتصاد ایران تحمیل کنند. پیامد تداوم این سیاست نیز پدیدارشدن نوعی «بورژوازی تجارتی» بود که عمدتا به دلالی اشتغال داشت و در توزیع فرآورده‌ها فعالیت می‌کرد. برای مثال، از انگلیس منسوجات وارد می‌کرد و به عوض، تریاک ایران را به چین می‌فرستاد یا به اروپا و آمریکا قالی صادر می‌کرد. این دو طبقه ولی با مشکل کوچکی روبه‌رو بودند. نظام سیاسی به همان روال گذشته ادامه داشت و در آن نظام نیز به تجربه تاریخ مال و جان از تعرضات سلطان و حکام در امان نبود و از آن مهم‌تر دادگاه و محضری هم برای تظلم‌خواهی وجود نداشت. این دو گروه یا طبقه علاقه‌مند و امیدوار بودند که به طریق صلح‌آمیز استبداد آسیا‌یی را که در شخص شاه تجلی می‌یافت به استبداد طبقاتی تبدیل کنند. ولی شاه و بخش قابل ملاحظه‌ای از گردانندگان بوروکراسی نمی‌خواستند که به صورت آلت فعل بورژوازی یا زمین‌داران دربیایند. مماشات مجلس اول به خوبی نشان می‌دهد هم بورژوازی و هم زمین‌داران از چنین ترکیبی راضی بودند و به این دلیل هم بود همین که کوچک‌ترین اظهار همراهی از سوی شاه مستبد قاجار می‌شد، اغلب بدون توجه به خرابکاری‌های دایمی‌اش، در تمجید و تملق‌گو‌یی از شاه با یکدیگر به رقابت و مسابقه می‌پرداختند. ولی استبداد لجام‌گسیخته محمدعلی‌شاهی به این «مصالحه طبقاتی» رضایت نمی‌داد. «امیر بهادر» شمشیر حمایت از استبداد را از رو می‌بست. ناصرالملک هم به نوبه با حربه «تجددطلبی» و با ادعای «درس‌خواندگی» به میدان آمد ولی عملا حامی و طرفدار همان سرانجام شد. در نتیجه مشروطه، حاکمیت مطلقه شاه با حاکمیت مطلق مردم جایگزین نشد بلکه شاه به عنوان نمود شخصی‌شده استبداد آسیا‌یی با بخشی از رقبای خود به توافق رسید. با لغو تیول و پذیرش شماری از محدودیت‌های دیگر، شاه گذشته خویش را برای فروش عرضه کرد ولی رهبران نهضت مشروطه‌طلبی بر سر مردم معامله کردند و با دلالی بورژوازی تجاری سرانجام آینده نهضت مشروطه‌خواهی را به گذشته استبداد در ایران فروختند. به این ترتیب هم خودشان به آب و نانی رسیدند و آنچه را که عمدتا به زور سرنیزه از دیگران گرفته بودند به صورت قانونی و حلال درآوردند. موقعیت شاه اگرچه کمی تضعیف شد، ولی دگرگون نشد. نیروهای خارجی به‌ویژه روس و انگلیس نیز در این ماجرا بی‌تقصیر نبوده‌اند. اینکه ادوارد‌ گری در تلگرافی نوشت: «ما به‌کلی بر خلاف هر نوع اقدامی هستیم که شکل مداخله در امور داخلی ایران را دارا باشد.» یک دروغ دیپلماتیکی بیش نبود چرا که‌ گری نمی‌توانست از سو‌یی چنین سیاستی را تعقیب کند و از سوی دیگر با عقاید مارلینگ وزیر مختارش در تهران «موافقت تام» داشته باشد.14 مارلینگ بدون اینکه سخنش ابهامی داشته باشد در گزارشی به‌ گری نوشت: «بعدازظهر به ملاقات وزیرمختار روس رفته و مدتی درخصوص اوضاع به مذاکره پرداختیم و چنین دانستیم که فعلا نگاهداری شاه در سریر سلطنت خیلی بجا و مهم شمرده می‌شود.» و کمی بعد در همان گزارش افزود: «بنابراین چیزی که اکنون اهمیت خواهد داشت نگاهداری شاه است.»15 درعین حال همتای روسی او در ملاقاتی دیگر طلب کرد تا وزرای خارجه دو کشور به وزیر خارجه دولت ایران رسما اطلاع دهند که «دولتین ملزم به برقراری سلسله حالیه بوده و در صورتی که حفظ شاه به قوه قهریه لازم آید، این کار را حاضرند بکنند.» 16 پس در کنار حامیان نظام قبلی، دو سفارتخانه پرنفوذ هم به حفظ شاه کمر همت بسته بودند.17 به دو نکته دیگر هم اشاره کنم؛ مجلس که به کوچک‌ترین «اظهار همراهی» شاه سر از پا نمی‌شناخت و عامه مردم نیز که «زیاده از اندازه به مشروطیت خود» اعتماد داشتند؛20 اعتمادی که اگرچه از نظر نظری کاملا درست و بجا بود، ولی توجیه عملی نداشت. به اعتقاد من، وارسیدن نهضت مشروطیت تنها با وارسیدن بی‌غرضانه این جنبه‌ها امکان‌پذیر است.
برخی از خواست‌های سیاسی انقلاب مشروطه همچون تاسیس دولت مدرن و مدرنیزاسیون در زمان رضاشاه به ثمر نشست. سرکوب انقلاب مشروطه چه تاثیری بر مطالبات معوق اقتصادی طبقات پایینی جامعه گذاشت و چه دستاوردی از آن برای آینده مبارزات مردم ایران باقی ماند؟
من با آنچه در بخش اول این سوال مطرح کرده‌اید، اصلا موافق نیستم. اگرچه در ایران نیستم ولی می‌دانم که در سال‌های اخیر هستند عزیزانی که به گمان خود چون می‌خواهند به دوره رضاشاه واقع‌بینانه نگاه کرده باشند از این مسایل سخن می‌گویند. من منکر ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند در زمان رضاشاه نیستم ولی با وصل‌کردن آن به مشروطه، همراهی ندارم. انقلاب مشروطه می‌خواست حکومت در ایران قانونی باشد نه اختیاری. شاه سلطنت می‌کند نه حکومت و چون سلطنت می‌کند، مسوولیت هم ندارد و چون مسوولیت ندارد اختیار مداخله در نحوه اداره مملکت را هم ندارد. وزرا در برابر مجلسی که به آزادی انتخاب می‌شوند مسوولیت اداره مملکت را دارند. آزادی مطبوعات هم رکن چهارم مشروطیت است. همه اینها خواسته‌های سیاسی مشروطه بود و نه فقط درباره شکل حکومت که محتوای آن بود. نکته این نیست که در قبل از مشروطه کابینه وزرا نداشتیم و حالا داریم یا حتی مجلس نداشتیم ولی در زمان رضاشاه مجلس بود. تمام قضیه بر سر عملکرد کابینه و انتخابات مجلس و عملکرد نمایندگان و به‌طور کلی درباره ساختار سیاست در ایران است. به گمان من آنچه در زمان رضاشاه داریم در واقع کاریکاتوری از دولت مدرن است نه یک دولت واقعی مدرن که همچنان اختیاری است. وزرا عملا کاره‌ای نیستند و انتخابات مجلس هم که دیگر چه عرض کنم. یا از آزادی مطبوعات چه می‌توانم در آن دوران بگویم؟ برخلاف پرسش شما من بر این گمانم اتفاقا کودتای سوم‌اسفند تحولی است که به مشروطه نیم‌بند پایان بخشید و اگرچه ساختار سیاست به ظاهر با زمان ناصرالدین‌شاه قاجار تفاوت دارد، ولی در گوهر همان ساختار بازسازی‌شده است. اینکه می‌پرسید سرکوب انقلاب مشروطه چه تاثیری بر مطالبات معوق اقتصادی طبقات پایینی جامعه گذاشت و چه دستاوردی از آن برای آینده مبارزات مردم ایران باقی ماند، پاسخ من روشن است. این مطالبات اقتصادی متاسفانه همچنان معوق مانده‌اند و دستاوردش برای مبارزات مردم ایران هم این است تا زمانی که به خواسته‌های 108سال پیش خود نرسند، متاسفانه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی‌شان هم لاینحل باقی می‌ماند.

پی‌نوشت‌ها
1- نهضت مشروطه ایران، بر پایه اسناد وزارت امور خارجه، تهران، 1370، ص 147
2- صوراسرافیل، شماره 12، 5 سپتامبر 1907، ص 2
3- محمدمهدی شریف‌کاشانی: واقعات اتفاقیه در روزگار، جلد اول، تهران، 1362، ص 118
4- همان، ص 120
5- بنگرید به احمد سیف: «اقتصاد ایران در قرن نوزدهم»، نشر چشمه، 1373
6- اعتمادالسلطنه: روزنامه خاطرات، تهران 1350، ص 1047
7- همان، ص 1023
8- فیروزمیرزا: سفرنامه. تهران 1342، صص 32-31
9- حاج‌سیاح: «خاطرات حاج‌سیاح یا دوره خوف و وحشت»، تهران 1346، ص 137
10- جهانگیر قائم‌مقامی: «نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت ایران»، تهران، 1359، ص 37
11- سعیدی‌سیرجانی (به کوشش): «وقایع اتفاقیه»، تهران، 1362، صص 710-709
12- بنگرید به افاضات آقای ابراهیم صفایی: «نقش انگلیس در برپایی رژیم مشروطه در ایران» در«نهضت مشروطیت ایران»، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، تابستان 1378، صص 154-145. بر خلاف ادعاهایی که در این مقاله می‌کنند آن نوشته دیگرشان درباره مشروطه: «نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه»، تهران، 1370، نه فقط «از معتبرترین ماخذ برای آگاهی از چگونگی این رویداد در تاریخ ایران» نیست [مقاله نقش انگلیس… . ص 146] بلکه اسناد ارایه‌شده با تحلیل تازه ایشان ناهمخوان است.
13- بنگرید به: مهدی پورعیسی اطاقوری: «دارالشورا و موانع قانونگذاری در عهد ناصری» در «نهضت مشروطیت ایران»، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، تابستان 1378 صص60-37
14- کتاب آبی، جلد اول، ص 192
15- همان، ص 145
16- همان، ص 191
17- گذشته از همه مداخلات سفارتخانه‌های خارجی در امور داخلی ایران، مداخلات این سفارتخانه‌ها در جریانات پارک اتابک که به خلع‌سلاح و زخمی‌شدن ستارخان و باقرخان منجر شد، نمود برجسته‌تری داشت. جالب است که با وجود قرارداد استعماری 1907، ادوارد ‌گری به دفاع از اشغال ایران از سوی روسیه تزاری برمی‌خیزد و می‌گوید: «اشغال موقت ایران به‌وسیله سربازان روسی… نمی‌تواند نشانه نادیده‌گرفتن استقلال ایران به حساب آید.» [ادوارد گری: گزارشات رسمی، در اسناد و مدارک پارلمانی، سال 1910، جلد 27، ص 573]. و بعد، وقتی به جریانات «اخراج» ستارخان و باقرخان از تبریز می‌رسیم، جریان کمی مشخص‌تر می‌شود. سخنگوی دولت انگلیس در پارلمان می‌گوید: «پیش‌بینی کرده بودیم که خروج ستار و باقرخان از تبریز اثر آرام‌بخش خواهد داشت.» و وقتی با پرسش‌های بیشتر نمایندگان روبه‌رو می‌شود، ادامه می‌دهد: «دلیل این امر آن است که در گذشته این دو مسبب ناآرامی بوده‌اند.» [همان‌جا، ص 1858]. در جلسه روز 21 آوریل 1910 نمایندگان از سخنگوی دولت می‌پرسند که آیا دولت انگلیس در اخراج این دو از تبریز نقشی داشته یا خیر، پاسخ سخنگوی دولت خواندنی است:
«بر اساس سیاست دولتین مربوطه و به اصرار سفرای روس و انگلیس در تهران، دولت ایران ستارخان را از تبریز اخراج کرده است. از دیدگاه سفرای روس و انگلیس و کنسول‌های هر دو کشور در تبریز، این قدم [اخراج ستارخان از تبریز] ضرورت تام و تمام داشت چون با اقامت این دو در تبریز، امکان برقراری نظم در شهر وجود نداشت. باید این دو از تبریز اخراج شده و پیروان مشکل‌افزایشان خلع‌سلاح می‌شدند.» [Mckinoon Wood، همان مجموعه، جلد 26، ص 2287]. یک‌بار دیگر، مستبدین و حامیان آنها با «نظم عمومی» را بهانه کرده، به سرکوب نیروهای ترقی‌خواه دست زدند.
18- کتاب آبی، جلد اول، همان، ص 186.

انقلاب مشروطه؛ انقلاب عقب‌ماندگی

کامران متین. ترجمه: نوید نزهت

«بازآفرینی مدرنیته ایرانی؛ روابط بین‌الملل و تغییر اجتماعی» عنوان کتاب کامران متین است که اخیرا از سوی انتشارات «راتلج» منتشر شده است. متین در این کتاب به روایت‌های موجود از مدرن‌شدن ایران می‌پردازد و مشکل عمده آنها را «اروپامداری» حاکم بر این نظریات می‌داند. این کتاب در هفت فصل به بازخوانی بزنگاه‌های کلیدی مواجهه ایران با مدرنیته اروپایی می‌پردازد و از صفویه و قاجاریه به دوران حکومت پهلوی‌ها و سپس انقلاب در سال 57 می‌رسد. متین در این کتاب می‌کوشد روایت‌های جاافتاده مارکسیستی از دوره‌های مختلف را بررسی و نقد کند و به این‌منظور در فصل سوم، به تحلیل انقلاب مشروطه می‌پردازد. از نظر او، روایت‌های مارکسیستی از انقلاب مشروطه تاکنون در سیطره مفهوم انقلاب بورژوایی بوده است. او با وام‌گیری نظریه «توسعه ناموزون و مرکب» لئون تروتسکی انقلاب مشروطه را «انقلاب عقب‌ماندگی» می‌خواند. «توسعه ناموزون و مرکب»، نظریه‌ای است که نخستین‌بار، تروتسکی برای توضیح شکل ویژه رشد سرمایه‌داری و تجربه مدرنیته در روسیه و به تبع آن شکل ویژه تغییر اجتماعی و انقلاب در روسیه تزاری مطرح کرد. آنچه در پی می‌آید خلاصه استدلال کامران متین در تحلیل انقلاب مشروطه در فصل سوم کتاب «بازآفرینی مدرنیته ایرانی» است.

انقلاب مشروطه، به‌نظر حمید دباشی، متضمن «جلوه‌ای سطحی از بنیادی‌ترین مولفه‌های یک لیبرال‌دموکراسی در غیاب آن ساختار اقتصادی مستحکمی بود که می‌توانست تداوم‌بخش، نیروبخش و‌برانگیزاننده آن مولفه‌ها باشد.» البته این شرح دباشی بر انقلاب مشروطه، به ظن قوی، عقب‌ماندگی اقتصادی ایران در دوران قاجار را دست‌کم گرفته است. در ایران قاجار، هیچ بخش یا طبقه سرمایه‌داری وجود نداشت. بورژوازی ایرانی متشکل از یک طبقه بازرگانی مبتنی بر بازار بود که قدرت و ثروت متکی بر داد‌و‌ستد دیرینه‌اش، به شکلی روزافزون، با سودهای ناشی از کشاورزی فئودال و نیمه‌فئودال تقویت می‌شد. بدون تردید، ایران در آستانه انقلاب و از پس فرآیند دوبخشی توسعه‌ای استعماری و وابسته، در مقام اقتصادی حاشیه‌ای و تامین‌کننده مواد خام با نظام سرمایه‌داری جهانی درآمیخته بود. اما نه این پیوستن به نظام سرمایه‌داری و نه انقلاب مشروطه متعاقب آن، هیچ‌کدام همراه یا معرف تغییری قابل‌ملاحظه در روابط اجتماعی و ساختار اقتصادی پیشاسرمایه‌دارانه ایران نبودند.
با این‌همه، ایران قاجار در تاسیس یک دموکراسی ناسازگار با سطح تجددش تنها نبود. وقتی در دهه 1950، حکومت اقتدارگرای نظامی و تک‌حزبی ترکیه در ازای یک‌دموکراسی رقابتی دوحزبی کنار زده شد، آن کشور با یک‌طبقه متوسط کوچک و درصد بالایی از بی‌سوادی، هنوز عمدتا وابسته به فعالیت‌های کشاورزی و غیرصنعتی بود. اهمیت نظری و دلالت‌های عقلانی نهفته در این ناسازه مشترک، آن هنگام به‌راستی آشکارتر می‌شوند که انقلاب مشروطه ایران و‌گذار ترکیه به یک دموکراسی چندحزبی را در قیاس با نظریات دموکراتیزاسیون بررسی کنیم؛ چراکه تقریبا تمامی رویکردهای این حوزه وسیع و رو‌به‌رشد مطالعاتی، با ملاک قرار دادن تاریخ اروپا، بر این تصورند که مطالبات مردمی و بنیادهای اجتماعی موردنیاز برای تحقق پلورالیسم و مشارکت مردمی به‌مثابه عناصر سازنده دموکراسی در یک‌کشور، تنها به‌واسطه آن قسم بسیج اجتماعی ایجاد می‌شوند که به‌نوبه خود محصول پیچیده‌سازی تقسیم کار و اقتصاد و همچنین روند فزاینده شهری‌سازی و سوادآموزی است. در نتیجه، مطابق این مدعا، توسعه سرمایه‌داری و طبقات سرمایه‌دار شرط لازم دموکراتیزه‌کردن به شمار می‌آیند.
این مرکزیت سرمایه‌داری و سرمایه‌داران نسبت به دموکراسی به بهترین شکل در آن قسم روایت‌های مارکسیستی از انقلاب مشروطه تبیین شده است که مفهوم کلاسیک انقلاب بورژوایی را به خدمت گرفته و ملهم از تلقیات مارکسیستی نسبت به انقلاب فرانسه، ماهیت دموکراتیک انقلاب را صراحتا به خصلت بورژوایی یا همان سرمایه‌دارانه آن مرتبط می‌دانند. با وجود این ، همین دست روایت‌ها نیز بر این مدعایند که بورژوازی ایرانی به‌آن‌حد از لحاظ اقتصادی ضعیف و از لحاظ سیاسی مطیع بود که نمی‌توانست قدم در مسیری حقیقتا انقلابی برای بازسازی تمام و کمال رژیمی کهن گذاشته و علاوه بر سرمایه‌داری صنعتی، یک دولت بورژوایی و دموکراتیک کاملا توسعه‌یافته نیز برپا کند. این مدعا در تعریف آنان از انقلاب مشروطه به‌منزله یک‌انقلاب بورژوایی «ناتمام» یا «ناکام» بازتاب یافته است. اما این تعاریف به‌جای آنکه به‌تشریح ماهیت واقعی انقلاب بپردازند، اساسا در پی توضیح آنند که انقلاب مشروطه درواقع چه چیز نبود.
روایت مارکس از گسترش سرمایه‌داری
بنابراین با فرض آنکه توسعه کلان سرمایه‌داری برای وقوع یک‌انقلاب بورژوایی دموکراتیک ضروری است، چگونه می‌توان انقلابی دموکراتیک در جامعه‌ای پیشاسرمایه‌دارانه را توجیه کرد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید با شاخ گاو درافتاده و روایت مارکس از ظهور و گسترش سرمایه‌داری را مورد سوال قرار دهیم. مارکس در آثار متاخرش، خصوصا «گروندریسه» و «سرمایه»، بر شکل‌گیری کار مزدی به‌عنوان سرچشمه تاریخی سرمایه‌داری تاکید داشت. او چنین استدلال می‌کرد که جدایی اجباری تولید‌کنندگان مستقیم از ابزار تولید و انقیاد ناشی از آن به الزامات بازار، یعنی همان «به اصطلاح انباشت اولیه»، پیش‌شرط بنیادین پیدایش کارمزدی و سرمایه‌داری در انگلستان بود. در نتیجه، منحصربه‌فردترین و تعیین‌کننده‌ترین مشخصه سرمایه‌داری به‌مثابه شیوه‌ای نوین از زندگی، این واقعیت بود که تولید‌کنندگان مستقیم سلب‌مالکیت‌شده، تحت اجباری غیرشخصی و نظام‌مند، برای تامین معاش ناگزیر از فروش نیروی کار خود در بازار بودند.
از همه مهم‌تر آنکه این صورت‌بندی سرمایه‌دارانه از استثماری قراردادی و اجماعی مبتنی بر روابط مبادله‌ای، پیشاپیش برابری حقوقی طرف‌های درگیر در مبادله را بدیهی می‌انگاشت. جدایی صوری امر اقتصادی از امر سیاسی که پدیده‌ای منحصر به سرمایه‌داری است، پیش‌شرطی اساسی و در واقع نمودی از پیدایش دولتی بورژوایی و دموکراتیک بود. اما این برداشت ارتدوکس از مفهوم انقلاب بورژوایی عاجز از تبیین این حقیقت است که چنین فرآیندی نتوانست به همان ترتیبی که در انگلستان به‌وقوع پیوست، تکرار شود. به طور مثال، انقلاب فرانسه طریقی آشکارا متفاوت از انقلاب انگلستان در پیش گرفت؛ چراکه انقلاب سیاسی دموکراتیک، فراگیر و متشنج فرانسه مقدم بر انقلاب اجتماعی به مراتب تدریجی‌تر اما عمیق‌تر سرمایه‌دارانه در آن کشور بود. این امر، به باور من، مرهون ابعاد مشخصا بین‌المللی تاثیراتی است که سرمایه‌داری انگلستان برجای گذاشته بود. فشار خارجی سرمایه‌داری که به شیوه‌ای ژئوپلیتیک بر فرانسه وارد می‌آمد، الگوی داخلی توسعه سرمایه‌داری در آن کشور را تعینی دوباره بخشید. در این بین، امکان وقوع انقلابی اجتماعی و سرمایه‌دارانه وجود نداشت، زیرا دگردیسی مطلق و بلافصل روابط مالکیت اجتماعی به‌معنای خلع ید از «طبقه سوم» جامعه فرانسه و بخش اعظم آن، یعنی دهقانانی بود که بیشترین فشارها را از بحران مالی حکومت بوربون‌ها متحمل شده و عاملیت اصلی انقلاب بودند.
اما فرانسه به‌هیچ‌وجه یک استثنا نبود. این اصل درباره آلمان، ژاپن، روسیه، چین و البته ایران نیز صادق بود. بسط و گسترش سرمایه‌داری انگلیسی و مداخلات بین‌المللی و چندلایه حاصل از آن بدان معناست که در تمامی نمونه‌های بعدی، بازسازی ملی‌گرایانه و دموکراتیک دولت‌هایی پیشاسرمایه‌داری تعین‌بخش و مقدم بر فرآیندهای گسترده‌تر توسعه سرمایه‌دارانه و به‌طور کلی صنعتی‌شدن بود. به این تعبیر، اگر بخواهیم گفته جالب‌توجه آلبر کامو را در قالبی دیگر بیان کنیم، «هر انقلاب پس از انقلاب انگلستان، انقلابی خارجی است». و در این‌جاست که تنش اصلی در کاربست مفهوم کلاسیک انقلاب بورژوایی در مورد انقلاب‌های مدرن پس از 1688 رخ می‌نماید؛ چراکه این امر مستلزم مبادرت به امر ناممکن فهم یک انقلاب سیاسی القاشده در عرصه بین‌الملل در چارچوب فرآیندهای غایب توسعه سرمایه‌داری داخلی است.
اهمیت این دست تعینات «بین‌المللی» بر پیامدهای مبارزات «ملی» و طبقاتی در اروپا با دقت در ادبیات بازنگرانه متأخر در باب ترقی اروپا و افول نسبی آسیا و مضامینی چون «جهانی‌شدن» و «خیزش دوباره چین» بیش از پیش روشن می‌شود. بسیاری از این تلقیات ایده وجود یک ساختار وسیع و پیچیده از روابط فکری، علمی و اقتصادی مابین اروپا، آسیا و آفریقا را در سر می‌پرورانند. در اینجا باید تاکید داشته باشم که این شیوه از «تاریخ‌نگاری جهان‌گرایانه»، افزون بر آنکه در قبال مخاطرات اروپامداری به مراتب مقاوم‌تر است، از لحاظ روش‌شناختی نیز بر آن ابعاد صرفا بین‌المللی از توسعه اجتماعی روشنایی می‌افکند که هسته اصلی ایده «توسعه ناموزون و مرکب» و مشتقات آن، بالاخص مفهوم «عقب‌ماندگی» است. عقب‌ماندگی مقوله‌ای میانجی در جهت انضمامی‌سازی فرآیندهای مدرن توسعه ناموزون و مرکب است. این مفهوم از چابکی در توسعه حکایت دارد؛ وضعیتی که مولود گرفتارآمدن دیرتر از موعد کشور پیشامدرن در فرآیند تحول سرمایه‌دارانه‌ای است‌ که به واسطه مناسبات بین‌المللی برانگیخته شده است. یکی از پیامدهای کلیدی عقب‌ماندگی استقبال راهبردی از فشارهای خارجی سرمایه‌داری و پاسخگویی فوری به آنان از سوی دولت است. نفوذ کشورهای سرمایه‌دار بر کشور واپس‌مانده، همان‌طور که تروتسکی با نظر به روسیه تزاری می‌نویسد، در «تقلای بی‌امان آن دولت برای بقا پیش از هرگونه عرض اندام در رقابت مستقیم اقتصادی» متجلی می‌شود.
انباشت تدافعی، مدرنیزاسیون تدافعی
در بحبوحه این نزاع مرگ و زندگی، دو نوع راهبرد کلی پیش‌روی دولت‌های عقب‌مانده است: «انباشت تدافعی» و «مدرنیزاسیون تدافعی». مراد من از انباشت تدافعی شدت‌بخشی به شیوه‌های گردآوری کمی منابع مادی و انسانی به‌منظور حفاظت و نگهداری از یک دولت عقب‌مانده تهدیدشده یا درگیر جنگ است. این شیوه‌ها شامل آن قسم ارکان عملی هستند که رابرت برنر تحت عنوان «انباشت سیاسی» از آنان یاد می‌کند؛ یعنی «ایجاد یک سازمان نظامی وسیع‌تر و موثرتر یا برپایی تشکیلاتی قدرتمندتر برای استخراج مازاد تولید.» اما انباشت تدافعی می‌تواند در قالب فروش داخلی مستغلات، زمین‌ها و ادارات دولتی و همچنین فروش حقوق انحصاری و اعطای امتیازات اقتصادی به خارجی‌ها نیز تحقق یابد.
انباشت تدافعی برای کشورهای واپس‌مانده یک راهبرد توسعه‌ای محافظه‌کارانه است، تا جایی که مستلزم هیچ‌گونه تغییر بی‌واسطه‌ای در رژیم مالکیت اجتماعی و روابط بازتولید ابتدایی آن کشورها نیست. اما مهم‌تر از اینها، انباشت تدافعی از لحاظ سیاسی به سه دلیل واجد تناقضاتی جدی است. این راهبرد، قبل از هر چیز، روال پیشین دولت‌ها در وصول مطالبات معقول و کم‌وبیش برحق مالیاتی از اتباع خود را مختل می‌سازد. دوم آنکه معمولا به ازهم‌گسیختگی اقتدار دولتی و کاهش ثمربخشی اجرایی آنان می‌انجامد. و در وهله سوم متضمن درجاتی متفاوت از واگذاری حاکمیت اقتصادی و تلویحا سیاسی، به دولت‌ها و اتباع بیگانه است؛ امری که درست در نقطه مقابل هدف راهبردی دولت‌های عقب‌مانده برای بازتولید سیاسی خود است. بنابراین، انباشت تدافعی به هیچ عنوان راهبردی عملی و پایدار برای حفاظت در برابر فشارهای فزاینده آن قسم دولت‌های پیشرفته‌تری نیست که قدرت ژئوپولیتیکشان از منبع کیفی متفاوتی، یعنی همان شیوه تولید سرمایه‌داری، سرچشمه می‌گیرد. در حقیقت، تمامی راهبردهای تک‌بعدی انباشت تدافعی بدون استثناء به شکست‌های نظامی منجر گشته و بازسازی ریشه‌ای دولت و بعضا هم‌زمان با آن، پروژه مدرنیزاسیون تدافعی را به‌دنبال داشته است.
مدرنیزاسیون تدافعی شامل واردات محصولات مدرن صنعتی، سازمانی و فناورانه است که عمدتا، اما نه صرفا، برای اهداف نظامی و امنیتی به کار گرفته می‌شوند. اما مدرنیزاسیون تدافعی نیز تناقضات بالقوه خطرناکی در پی دارد. اتخاذ توأمان راهبرد انباشت تدافعی از سوی دولت‌های واپس‌مانده برای تامین مالی مدرنیزاسیون تدافعی موجد برخی از این تناقضات است. علاوه بر این، گونه کیفا متفاوتی از تناقضات نیز در این پروژه به‌چشم می‌خورد که آن را «تناقضات اقتباس» می‌نامم. مدرنیزاسیون تدافعی، به‌خصوص در مراحل اولیه‌اش، بسیار گزینشی عمل می‌کند، به‌گونه‌ای که با نادیده‌گرفتن شاکله‌های سیاسی و اجتماعی، تنها به واردکردن اشکال مدرن اقتصادی و فناورانه می‌پردازد. بدین‌ترتیب، اشکال مدرن وارداتی و محیط پیشامدرن پیرامون آنان از لحاظ تاریخی ناهمگام و از منظر توسعه فاقد هرگونه وجه قرابتی بوده و در نتیجه هیچ پیوند ارگانیکی برقرار نمی‌سازند. بدین‌سان در جریان مدرنیزاسیون تدافعی، همان‌طور که تروتسکی به‌درستی اشاره دارد، دولت‌های عقب‌مانده «دستاوردهای به‌عاریت‌گرفته‌شده از خارج را تضییع ساخته» و شاکله‌ای متناقض و ناپایدار به‌وجود می‌آورند که مایلم از آن به «ملغمه نامتقارن» یاد کنم.
این ملغمه نامتقارن تنها محدود به تلفیق محصولات و روابط اقتصادی مدرن و پیشامدرن نیست، بلکه می‌تواند آمیزه‌ای از فرآورده‌ها و سازمان‌های سیاسی مدرن و اشکال و روابط پیشامدرن اجتماعی-اقتصادی را دربرگیرد. این وضعیت اغلب ناشی از راهبردهای تدافعی طبقاتی بومی است که در حین تلاش برای مهار دست‌اندازی‌های خودسرانه دولتی واپس‌مانده بر دارایی و اعتبارشان، اشکال سیاسی مدرنی را مورد اقتباس قرار می‌دهند که با سطح توسعه اجتماعی و اقتصادی آن‌کشور ناسازگار است. چنین ملغمه نامتقارنی با هر پیکربندی دقیقی که داشته باشد، معمولا به طغیان ناگهانی انقلابی سیاسی منتهی می‌گردد که دولت‌های عقب‌مانده را در مسیر تبدیل به دولت‌-ملت‌هایی سرزمینی، متمرکز و در ظاهر بورژوایی دموکراتیک قرار می‌دهد.
استدلال کلیدی من در این‌جا این است که نمی‌توان این‌انقلاب‌ها را آنطور که باید و شاید در چارچوب مفهوم انقلاب بورژوایی تبیین کرد؛ چراکه انقلاب بورژوایی ساختاری درونمدار داشته، حال آنکه تناقضات موردنظر، خاستگاه و عملکردی بین‌المللی دارند. چنین گسستی در مارکسیسم ارتدوکس مابین مفروضات و وعده‌های نظریات درونمدار پیرامون انقلاب بورژوایی همان گره فکری عمده‌ای بود که تروتسکی با توسل به مفهوم «انقلاب مداوم» به‌مثابه راهبردی سیاسی در پی گشودن آن بود. اما انقلاب مداوم به‌نوبه خود صورت‌بندی معینی از پدیده‌ای فراگیرتر با نام «انقلاب عقب‌ماندگی» است که بر انقلاب‌های سیاسی حاصل از تناقضات جاری در انباشت تدافعی یا مدرنیزاسیون تدافعی دلالت دارد. با این‌اوصاف، انقلاب‌های عقب‌ماندگی رو به سوی آن دارند تا با مدرن‌سازی دولت‌های پیشاسرمایه‌داری، اولین گام را به‌سمت یک انقلاب اجتماعی از بالا که همانا انقلابی در رژیم مالکیت اجتماعی است، بردارند. بنابراین، این‌دست انقلاب‌ها همواره مستلزم بازآرایی تاریخی یا به‌طور مشخص‌تر، وارونه‌سازی ترتیب رویداد آن تحولات مدرن اجتماعی و سیاسی است که برای اولین‌بار در انگلستان به‌وقوع پیوستند. از این گذشته، انقلاب عقب‌ماندگی اغلب طی فرآیندی که تروتسکی آن را تضییع دستاوردها قلمداد می‌کرد، دگردیسی صوری و کارکردی اشکال و نهادهای سیاسی و قضایی مدرنی را به‌دنبال داشت که دولت‌های واپس‌مانده از اروپا وارد ساخته بودند. برای مثال، انقلاب 1848 آلمان موجب پدید آمدن فرمول «شاه بالاتر از پارلمان» شد که در تقابل با قاعده انگلیسی «شاه در پارلمان» قرار داشت. انقلاب مشروطه ایران نیز با تحمیل قیودی مذهبی بر روند سکولار قانون‌گذاری در مجلس، صورتی جهش‌یافته از این‌قاعده آلمانی را اختیار گرفت.
زمینه‌های داخلی و بین‌المللی عصر قاجار
ایران در اوایل عهد قاجار به عقب‌ماندگی نسبی اقتصادی، دولتی ضعیف و یک‌طبقه بازرگانی بومی کوچک اما به نسبت قدرتمند و خودمختار شناخته می‌شد. در این بین، نظامی ویژه از «حاکمیت دوگانه» نیز برقرار بود که سلطنت قاجار به‌موجب آن، قدرت را با یک شبه‌روحانی‌سالاری شیعی تقسیم می‌کرد که در اواخر حکومت صفوی و دوره طولانی‌مدت فترت پس از آن، قدرت و ثروت چشمگیری به چنگ آورده بود.
زمینه‌های بین‌المللی نیز برای شکل‌گیری حکومت قاجار نامساعد بود. قاجارها، برخلاف صفویان، حکومت قبیله‌ای خود را در عصر تفوق آن‌دست قدرت‌های بزرگ اروپایی برپا ساختند که روسیه بزرگ‌ترین چالش پیش‌روی‌شان بود. با پایان جنگ‌های ناپلئونی، روسیه تزاری برنامه‌های گسترش‌طلبانه خود در قفقاز و آسیای میانه را به سمت جنوب و آب‌های گرم خلیج‌فارس از سر گرفته بود. تزارهای روس، آب‌های گرم خلیج‌فارس را برای امپراتوری، بسیار حیاتی می‌پنداشتند و از دوران پطر کبیر درصدد دستیابی به آن بودند. در سوی دیگر، قاجارها نیز قفقاز را قلمرو سنتی خود می‌دانستند. به‌این‌ترتیب، جنگ با روسیه امری اجتناب‌ناپذیر می‌کرد. اما ارتش قبیله‌ای کوچک و نامنظم قاجارها به‌هیچ‌عنوان حریفی درخور برای ارتش امپراتوری و ورزیده روسیه نبود. ایران در سال‌های 1812 و 1826 با تحمل دو شکست بزرگ نظامی، تمامی سرزمین‌های تحت‌سلطه خود در شمال رود ارس، از جمله آذربایجان، گرجستان و داغستان را از دست داد. این حاکمیت روسیه بر سرتاسر منطقه قفقاز جنوبی در عهدنامه‌های خفت‌بار گلستان و ترکمانچای از سوی ایران به رسمیت شناخته شد. پیشرفت روس‌ها، در عین حال، بریتانیایی را مضطرب کرد که به ایران به چشم یک مولفه کلیدی در راهبرد کلی خود برای حفاظت از هندوستان در برابر توسعه‌طلبی روسیه می‌نگریست. این به‌آن معنا بود که بریتانیایی‌ها در صورت لزوم، حمایت تاکتیکی از قاجارها را در دستور کار داشتند، اما نه به‌آن‌حد که ایران را قادر کند تا درست در مرزهای جنوب‌شرقی خود منشأ تهدیداتی مشابه علیه هندوستان باشد. به این تعبیر، ایران برای بریتانیایی‌ها در حکم یک کشور حایل بود.
قاجارها در واکنش به این روند پرسرعت افول قدرت خود، دست به اقداماتی موردی زدند که از لحاظ منطقی، اما نه لزوما در جنبه‌های تکوینی و اجرایی، هم‌ارز یک پروژه تدافعی و نافرجام مدرنیزاسیون بود. ولیعهد عباس‌میرزا بلافاصله پس از جنگ‌های ایران و روس و در راستای مدرن‌سازی ارتش قبیله‌ای، اصلاحات «نظام جدید» را به راه انداخت. تامین مالی این اصلاحات در حالی مستلزم مخارجی گزاف بود که درآمدهای دولتی نیز در پی ازدست‌رفتن سرزمین‌های گسترده شمالی که به‌طور سنتی بخشی قابل‌توجه از درآمدهای مالیاتی قاجارها را تامین می‌کردند، به شدت کاهش یافته بود. در نتیجه، قاجارها برای تامین مالی مدرنیزاسیون تدافعی خود به راهبرد انباشت تدافعی متوسل شدند. به‌این‌ترتیب، میرزاتقی‌خان امیرکبیر، صدراعظم وقت، آغازگر برنامه‌های اصلاحاتی نوینی شد که مشتمل بر ایجاد تمرکز اداری و کاهش مستمری‌های دولتی به درباریان، علما و نخبگان محلی بود. اصلاحات با مقاومت گروه‌هایی مواجه شد که این‌دست اقدامات را ناقض حقوق و امتیازات سنتی و بالفعل خود می‌پنداشتند و سرانجام ناصرالدین‌شاه را به عزل و قتل امیرکبیر متقاعد کردند. پس از آن بود که سلطنت قاجار فروش ادارات و زمین‌های دولتی، اراضی خالصه، القاب و تیول‌ها را شدت بخشید. این اصلاحات، آن قسم جهت‌گیری‌های سیاسی و مالیاتی از پیش موجودی را استحکام بخشید که دولت را بیش‌از‌پیش تضعیف می‌کرد.
در هر صورت، این اقدامات نتوانست روند روبه‌زوال سلطنت قاجار را متوقف کند. بنابراین، از اواسط قرن نوزدهم میلادی، قاجارها صورت دیگری از انباشت تدافعی را اتخاذ کرده و دست به کار فروش امتیازات تجاری و اقتصادی به آن گروه سرمایه‌داران خارجی شدند که عمدتا بریتانیایی و روس بودند. فروش امتیازات، صرف‌نظر از آنکه نیازهای مالی مبرم و فوری دولت را برآورده می‌کرد، در مقام راهبردی معطوف به سیاست «موازنه مثبت» نیز ظاهر می‌شد که به موجب آن، حضور توأمان قدرت‌های امپراتوری رقیب و منافع چشمگیر اقتصادی آنان در ایران، مانع از مستعمره‌سازی یا اشغال رسمی این کشور به دست هریک از آن قدرت‌ها بود. افزون بر این، اعطای امتیازات، سبب تسهیل در امر واردات محدود محصولات اداری و فناورانه از غرب شد.اما انباشت تدافعی قاجارها، پیامدهای ناخواسته دیگری نیز به‌دنبال داشت: نخست و از همه مهم‌تر آنکه اعطای امتیازات تجاری به سرمایه‌داران روس و بریتانیایی تاثیری فاجعه‌بار بر آن بازاری به جای گذاشت که پیش از این نیز در شرایطی وخیم به‌سر می‌برد و قادر به رقابت با کالاهای صنعتی ارزان‌تر غربی نبود. اعطای امتیازات جدید، به همراه باجگیری و زیاده‌ستانی‌های خودسرانه و روزافزون قاجارها، تجار بازار را به سمت سرمایه‌گذاری در قالب خرید زمین سوق داد. این امر به فئودالی‌شدن طبقه بورژوازی بازرگانی منجر شد؛ فرآیندی که به‌واسطه تجارت روبه‌رشد محصولات قابل‌فروش کشاورزی و مخصوصا پنبه و خشخاش، شتاب یافته بود. در خلال جنگ داخلی آمریکا، قیمت پنبه در بازارهای جهانی به‌میزان قابل‌توجهی افزایش یافته بود. این در حالی بود که بریتانیا در جریان آنچه «جنگ تریاک» نامیده می‌شد، هر روز بیش‌از‌پیش متقاضی تریاکی ارزان برای واردات به هندوستان بود تا آن را در ازای چای به چین صادر کند. گسترش کشت محصولات قابل‌فروش همچنین موجب کاهش خودکفایی غذایی و متعاقب آن افزایش احتمال بروز قحطی و خشکسالی بود که به‌واقع طی سال‌های 1869 تا 1872 کشور را درنوردید. از این گذشته، در نتیجه این سیاست‌ها، اقتصاد ایران در معرض نوسانات قیمت کالاها در بازارهای جهانی قرار گرفته و شرایط زندگی صنعتگران، پیشه‌وران، دستفروش‌ها و فقرای شهری که در صنایع دستی سنتی و وابسته به بازار به سرعت رو به افول آن زمان، مشغول به کار بودند، رو به وخامت گذاشته بود.
ثانیا، روحانیون و علما نیز متاثر از آن‌دست اصلاحات قضایی و آموزشی بودند که مدرنیزاسیون تدافعی ایجاب می‌کرد. تکثیر و گسترش محاکم مدنی که بخشی به منظور تسهیل کارکرد روان‌تر سرمایه خارجی و بخشی به منزله تقلیدی صرف از نهادهای غربی صورت پذیرفت، نفوذ و اعتبار علما را که مدیون تسلط پیشین آنان بر نظام قضایی بود، متزلزل کرد. به همین ترتیب، آموزش‌وپرورش نیز که به شکلی سنتی در مدارس مذهبی جاری و متمرکز بود، اکنون با رقبایی جدید مواجه بود؛ مدارسی سکولار که علوم جدید و زبان‌های خارجه را آموزش می‌دادند. علاوه بر این، قدرت‌های سکولار این‌جهانی تنها بر مبنای توانایی‌شان در محافظت از سرزمین‌ها و مایملک مسلمین، مورد تایید علما واقع می‌شدند؛ امری که قاجارها آشکارا عاجز از تحقق آن بودند. دست آخر، بسیاری از علمای عالیرتبه شیعه برخی اشکال محدودسازی نهادینه قدرت سلطنتی را مطلوب خود یافتند. با این وجود، مخالفت علما با قاجاریان یا حمایت آنان از نهضت مشروطه نه مطلق بود و نه همیشگی. این تلاش مشروطه‌خواهان برای ساماندهی زمین‌های وقفی بود که به ویژه خصومت برخی علمای ثروتمندتر را برانگیخت. باقی علمایی که از پست و مقام یا پشتیبانی سلطنتی برخوردار بودند نیز بالطبع مخالف سرسخت مشروطیت بودند.
سوم آنکه اعطای امتیازات به قدرت‌های اروپایی مستلزم تماس و برخوردهایی بیشتر با دنیای غرب بود. این مهم به پیدایش یک قشر اجتماعی کوچک اما متنفذ از روشنفکرانی انجامید که خود تحت‌تاثیر غرب بودند. آنان که مجذوب توسعه غربی شده بودند، واپس‌ماندگی ایران را به کلی ناشی از حاکمیت خودکامه قاجارها می‌دانستند. همین تلقی، آنان را در صف مقدم نهضت قاجارستیز مشروطه قرار داد. شایان ذکر است که بسیاری از این روشنفکران، باوجود گرایش‌های سکولارشان، دیدگاه‌های سیاسی خود را با زبانی مذهبی عرضه می‌داشتند تا بهتر بتوانند با مخاطبی ارتباط برقرار کنند که اکثریت قریب به اتفاق آن هنوز بی‌سواد بود. این فرآیند خود حکایت از قسمی توسعه فکری مرکب داشت که پیرایه‌های ریشه‌شناختی و غربی اصطلاحات و واژگان تولیدی‌ فراوانش همیشه هم منطبق بر محتوای مفهومی دگرگون‌شده آنان نبود.
و نکته آخر آنکه شرایط وخیم اقتصادی و اخاذی‌ها و زیاده‌ستانی‌های شدت‌یافته دولتی، صدها هزارنفر از دهقانان و فقرای شهری را وادار کرده بود تا به منطقه قفقاز روسیه مهاجرت کنند. در همان‌جا بود که آنان به استخدام صنایع نفت و معدن آذربایجان و ارمنستان درآمده و البته در معرض سیاست‌های انقلابی سوسیال‌دموکراسی روسی قرار گرفتند. عناصری از این «پرولتاریای در تبعید» نقشی مهم در انقلاب مشروطه ایفا کردند. برای نمونه، رادیکالیسم جاری در مجلس اول تا حدود زیادی مرهون نفوذ نمایندگان آذری بود که بسیاری از آنان روابطی نزدیک با سوسیال‌دموکراسی روسیه و جوامع کارگری مهاجر ایرانی در آن کشور داشتند.
با توجه به آنچه گفته شد، در ابتدای قرن بیستم، نیروی پویای عقب‌ماندگی ایران قاجار را در یک بحران عمیق سیاسی-اقتصادی و ایدئولوژیک فرو برده بود. تعادل سنتی نیروهای طبقاتی نیز به شدت مختل شده بود. در این بین، بورژوازی بازرگانی و علما که هر دو از طبقات مرفه اما غیرسرمایه‌دار بودند، درصدد برآمدند تا برای حفاظت از قدرت و منافع خود و از رهگذر نهادهای سیاسی مدرن، به‌خصوص پارلمان، اختیارات قانون‌گذاری سلطنت را محدود کنند. طبقات فرودست و روشنفکران سکولار نوظهور که مولود فرآیندهای گسترده‌تر توسعه ناموزون و مرکب بودند، به‌دنبال تغییراتی به مراتب بنیادی‌تر در سطوح سیاسی و اجتماعی بودند.
اوضاع و عوامل بین‌المللی نیز دست‌به‌دست هم داده و به بروز جنبش‌های دموکراتیک ملی‌گرایانه در منطقه یاری می‌رساند. شکست روسیه در برابر ژاپن و انقلاب متعاقب آن در سال 1905 احساسات ضدامپریالیستی و ضدسلطنتی ایرانیان را بیش‌از‌پیش برانگیخت. اصلاحات گمرکی مظفرالدین‌شاه نیز به نارضایتی بازاریان دامن زد. به علاوه، کاهش قیمت نقره در بازارهای جهانی تاثیری اساسی بر اقتصاد ایران به‌جا گذاشت؛ چراکه پول رایج کشور، قران، برپایه ارزش نقره تثبیت شده بود. چندین سال متوالی برداشت بد محصول نیز اوضاع را وخیم‌تر کرد، به نحوی که قیمت نان و برخی اقلام ضروری دیگر سر به فلک کشیده و در سطح شهرها به «شورش‌های نان» دامنه‌دار انجامید. پاسخ دولت به این تحولات، مجازات سنگین برخی تجار بازار بود که به احتکار و افزایش تصنعی قیمت‌ها متهم شده بودند. این پرده پایانی، تظاهراتی مردمی را موجب شد که به سرعت تحول یافته و به یک نهضت گسترده شهری علیه سلطنت بدل شد.
در جولای 1906، صدها هزار نفر در اماکن مقدس قم و محوطه وسیع باغ سفارت بریتانیا در تهران، بست نشستند. تظاهرکنندگان که افرادی از هر طبقه شهری و موقعیت اجتماعی، اعم از اعضای اصناف، صنعتگران، مغازه‌داران، بازاریان خرده‌پا، روحانیون جوان و طلاب را در بر می‌گرفتند، خواستار تاسیس مجلس شورای ملی بودند. این اقدام آنان از سوی بازرگانان سرشناس تهران، برخی روحانیون برجسته شیعه و تکنوکرات‌های عالیرتبه، شاهزادگان و درباریانی حمایت و پشتیبانی مالی می‌شد که از حاکمیت جدا شده بودند. مظفرالدین‌شاه که در مسند قدرت بود، عاقبت تسلیم شد و در تاریخ پنجم آگوست 1906 فرمان تشکیل اولین مجلس شورا در ایران و تهیه پیش‌نویس قانون اساسی را صادر کرد. در پی این رویدادها، کشور شاهد پنج‌سال مبارزات پرفشار، مابین مشروطه‌خواهان و سلطنت‌طلبان بود که دو سال از آن به یک جنگ داخلی خونین سپری شد.
اما دستاوردهای انقلاب مشروطه محدود و نسبی بود. به‌طور مثال، ماهیت مردمی مجلس به مثابه مهم‌ترین دستاورد انقلاب، به‌شدت در تنگنا قرار گرفته بود؛ زیرا مطابق ماده اول از «قانون انتخابات 1906» رای‌دهندگان تنها به شش طبقه عمده مرفه محدود می‌شدند. به همین قیاس، الغای تیول و تیول‌داری نیز اساسا متوجه خاندان قاجار بود و روی‌هم‌رفته تاثیراتی ناچیز بر روابط فئودالی و قدرت سیاسی طبقه ملاکین به‌جا گذاشت. احتمالا به همین علت بود که انقلابیون از پشتیبانی سیاسی دهقانان بی‌نصیب ماندند.
با همه این تفاسیر، انقلاب مشروطه هنوز هم نقطه‌عطفی در تاریخ ایران است. این انقلاب توانست برای اولین‌بار و به‌واسطه تشکیل مجلس شورای ملی و ارایه منشور قانون اساسی، محدودیت‌هایی رسمی و نهادینه در قبال قدرت عنان‌گسیخته سلطنتی وضع کند. انقلاب مشروطه همچنین موجب الغای هرچند نصفه‌ونیمه تیول‌ها شد، پیدایش و گسترش اشکال مدرن سازماندهی سیاسی در قالب احزاب سیاسی و انجمن‌های مخفی و غیر آن را به همراه داشت و به روند رشد و ترقی مطبوعات شتاب بخشید؛ چنان‌که به نوبه خود انقلابی فرهنگی و ادبی به راه انداخت. افزون بر این، نهضت مشروطه طی مخالفت هم‌زمان خود با حکومت خودکامه سلطنتی و سلطه بیگانگان، گفتمان سیاسی جدیدی را شکل داد که با تمرکز بر مفهوم «ملت»، نشان از ظهور و رواج ناسیونالیسم در ایران داشت. در پایان، تقریبا تمامی جنبش‌های اپوزیسیون ایرانی در سده گذشته تحت‌تاثیر عظیم سیاسی و ایدئولوژیک مشروطیت قرار داشته و باوجود تمایزات متعددشان، همگی مدعی آن بوده‌اند که دنباله‌رو پروژه دموکراتیک و ناتمام انقلاب مشروطه‌اند. کوتاه آنکه انقلاب مشروطه نه‌تنها ساختار سیاسی کهن ایران را دگرگون کرد، بلکه تخیل سیاسی و خودآگاه جمعی ایرانیان را نیز به کلی منقلب کرد.

«تاریخ‌نگاری مشروطه» در گفت‌وگو با محمدعلی همایون‌کاتوزیان

رسیدن به «روایت درست» ممکن نیست

سهند ستاری: امروز با گذشت بیش از یک قرن از انقلاب مشروطه، تاریخ‌های متعدد و متکثری از این واقعه در دست است که با گذر از ادوار تاریخی، روایت‌های مختلفی از مشروطه ارایه می‌کنند. در ‌حالی‌که منابع این انقلاب متنوع‌اند، ما با رویدادی مواجهیم که نحوه رفتار دوره‌های مختلف تاریخی را در امکان تاریخ‌نگاری مدون از مشروطه بسیار مهم و برجسته کرده است چرا که سهم و تاثیر دوره‌های مختلف در بازگویی روایات گوناگون از مشروطه به حدی آشکار است که نمی‌توان این تاریخ را به‌مثابه یک کل منسجم دید. از این‌رو، تفاوت‌ها و تمایزات موجود میان تاریخ‌های متعددی که از انقلاب مشروطه در دسترس است، امکان به ‌هم‌چسبیدن تکه‌های این تاریخ را با تعارضات جدی‌ای روبه‌رو کرده است. به‌عنوان مثال در روایات متاخر از انقلاب مشروطه ستارخان و باقرخان، افرادی رادیکال و سوسیال‌دموکرات معرفی می‌شوند حال آنکه روایات آغازین به ما می‌گوید آنها از اعضای انجمن احرار بودند؛ یک انجمن دست‌راستی، با مشی محافظه‌کار. به این منظور سراغ همایون‌کاتوزیان رفتیم تا در باب کلیت تاریخ‌نگاری مشروطه با او صحبت کنیم؛ از تاریخ‌نگاری رسمی و غیررسمی، از امکان تدوین تاریخ‌نگاری اجتماعی-سیاسی، از گفتار تاریخ از پایین و همچنین از امکان تدوین تاریخ اجتماعی با شیوه تاریخ‌نگاری تطبیقی. آنچه در ادامه می‌آید، متن مصاحبه مکتوب ما با ایشان است:

‌‌‌‌‌در ثبت، وقایع‌نگاری و تحلیل اتفاقاتی که در 108سال پیش در ایران به نام انقلاب مشروطه صورت گرفته، مکتوباتی در دسترس است که گویی در هر دوره، تاریخ مشروطه را از نگاه همان دوره نوشته‌اند: تا قبل از کودتای 29 اسفند، در دوران پهلوی اول، پهلوی دوم، انقلاب اسلامی و دوران پس از انقلاب. از این‌رو به نظر می‌رسد تفاوت آشکاری میان تاریخ‌نگاری‌های مشروطه وجود دارد. با این حساب، آیا می‌توان قایل به تاریخ‌نگاری رسمی و غیررسمی از مشروطه بود؟
اینکه از تاریخ مشروطه روایات و تعابیر و تفاسیر گوناگون در دست است، شگفت‌انگیز نیست. درباره انقلاب فرانسه هم چنین است، درباره انقلاب روسیه هم همین‌طور است و قس علیهذا. در واقع درباره هر واقعه تاریخی، روایات گوناگون است چنانچه هنوز هم بر سر حقایق تاریخی «واقعی» ترور پرزیدنت کندی و سپهبد رزم‌آرا هم روایات گوناگونی وجود دارد. در واقع شما اگر به روایات گوناگون انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن 57، مثلا روایت ناظم‌الاسلام کرمانی، روایت کسروی و روایت ملک‌زاده رجوع کنید، خواهید دید برخلاف پاره‌ای تفاوت‌های کوچک و بزرگ تقریبا همه این روایات طرفدار انقلاب مشروطه‌اند و این انقلاب را به صورت نبرد بین خیر و شر و حق و باطل می‌بینند. در حالی‌که یک برخورد علمی و واقع‌بینانه، واقعیات را عینا مانند آنان نمی‌بیند. البته آثاری که نام بردم و سایر روایات مشابه ارزش خود را دارند ولی هیچ‌کدامشان روایت «رسمی» نیست، چرا که اصولا تاریخ رسمی را دولت‌ها می‌نویسند.
‌نویسندگان تاریخ‌های مشروطه ایران، از تاریخ‌نگاران خود عصر مشروطه تا تاریخ‌نگاران متاخرتر، تصویری پیچیده و متنوع و به یک اعتبار قرائت خیر و شر از تاریخ مشروطه به دست می‌دهند. با این حال زمینه‌هایی هستند که در این‌ میان کمتر به آنها توجه شده: زمینه‌هایی نظیر مسایل زنان، ظهور ناسیونالیسم، فرودستان، اقلیت‌های مذهبی و… در این گفتار تاریخ از پایین، همواره برای تاریخ نخبه‌محور پس زده شده و مبارزه «مردم» در تاریخ‌نگاری اجتماعی مشروطه تقریبا نادیده گرفته شده است. آیا برای آگاهی از تاریخ فرودستان و حذف‌شدگان مشروطه در تاریخ‌‌های مشروطه باید سراغ دوره‌ای خاص را گرفت یا باید از نو دست به تدوین تاریخ اجتماعی-سیاسی مشروطه زد؟
«گفتار تاریخ از پایین» از مدهای اخیر است و بی‌اهمیت هم نیست. اما باید دید اهمیت نسبی «نیروهای پایین» در انقلاب مشروطه چگونه بوده است. شما تقریبا هر روایتی را که از انقلاب مشروطه بخوانید بر اهمیت مشارکت عموم مردم تاکید کرده است جز آنکه تک‌تک عموم مردم را نمی‌توان نام برد. فقط کسانی از آنان که به فرماندهی رسیده‌اند، شهرت یافته‌اند که بنام‌ترین‌شان ستارخان و باقرخان هستند. زنان البته در انقلاب مشروطه نوعی مشارکت داشتند اما محدود به چندنفر و چندموضوع. دیگران نقش مهم‌تری داشتند، مانند سوسیال دموکرات‌های قفقاز و… . و دست‌کم در برخی از آثاری که در دهه‌های اخیر به زبان انگلیسی منتشر شده‌اند به نقش آنان توجه شده است.
‌ در دهه 50 شمسی با توجه به فضای سیاسی آن زمان، گرایش جدیدی در تاریخ‌نگاری ایران ظهور کرد: گرایشی که تاریخ را با تئوری‌های چپ و با دیدگاه طبقاتی، تحلیل و روایت می‌کرد. این گرایش تاریخ مشروطه را نیز روایت کرد و به تحلیل این واقعه با نظریات مارکسیستی پرداخت. آیا می‌توان با این گفتار، تاریخ اجتماعی مشروطه را دنبال کرد؟
به طور خلاصه عرض کنم این توهم که انقلاب مشروطه یک «انقلاب بورژوایی» بود، خلاف واقع است. در آن انقلاب همه طبقات برخاستند، یعنی یک انقلاب ملت بر ضد دولت بود. حتی یک طبقه اجتماعی در برابر آن مقاومت نکرد و یک سازمان سیاسی در برابر آن نایستاد. به علاوه اگر کسانی چون علیقلی‌‌خان و صمصام‌السلطنه و سایر خوانین بختیاری و نیز سپهدار تنکابنی ــ مالک بیشتر مازندران ــ و سردار منصور ــ مالک بیشتر گیلان ــ به تهران لشکر نمی‌کشیدند، معلوم نبود که عاقبت کار چه می‌شد. آیا اینها «نماینده بورژوازی» بودند؟
‌ در تاریخ‌نگاری مشروطه، تاریخ‌های مختلفی از این رخداد در دست است که حتی در فکت‌هایی با هم در تعارضند. اما سویه‌‌ای از تاریخ‌نگاری مشروطه با شیوه‌ای تطبیقی می‌کوشد با پیش‌کشیدن روایات مختلف از ادوار تاریخی با توجه به سهم و تاثیر سلطه وقت و تاثیرپذیری، آنها را همچون تکه‌های مختلف یک اتفاق معرفی کند. ولی این شیوه با کنارهم قراردادن به ظاهر نظام‌مند این تکه‌ها، گویی تاریخ مشروطه را با تعارضات جدی‌ای روایت می‌کند. به نظر شما آیا می‌توان با کنار هم‌چیدن این تکه‌ها، تاریخی اجتماعی از انقلاب مشروطه ارایه داد؟ تاریخی به دور از نفوذ سلطه هر دوره.
این نکته درخور تامل است، مثلا تاریخ مشروطه کسروی، بیشتر در زمان رضاشاه نوشته شد، ولی از آن نمی‌توان به‌عنوان «روایت تحت سلطه» یاد کرد چون اصلا در سال‌های اول حکومت رضاشاه رژیم دیکتاتوری و در سال‌های بعد رژیم استبدادی- به قول رضاشاه «حکومت یک‌نفره»- برقرار بود که به‌کلی نافی مشروطه و انقلاب مشروطه بود. چنانچه در بالا توضیح دادم روایاتی که از انقلاب مشروطه در عصر پهلوی ارایه شد تقریبا تماما طرفدارانه و یکجانبه بود. برخی روایات بعد از انقلاب عکس آن هستند. آنچه به آن نیاز است (و خود بنده تا توانسته‌ام در روایات خود ارایه کرده‌ام) روایات علمی است که باز هم ممکن است با هم اختلاف داشته‌ باشند ولی برخوردشان علمی و انتقادی است نه زنده‌بادی و مرده‌بادی. معنای تحقیق علمی در این باب این نیست که «تکه‌هایی» از اینجا و آنجا در کنار هم قرار داده شوند بلکه این است که شرح و تحلیلی انتقادی، علمی و فراگیر ارایه شود که تاریخ آن دوره را به شکل واقع‌بینانه و بی‌طرفانه‌ای تبیین کند.
‌ از سوی دیگر در این شیوه و در فرآیند کنار هم‌ گذاشتن‌ها روایات ادوار و گفتارهای مختلف، لاجرم چالش‌هایی پیش می‌آید که با خود تعارضات و تناقضاتی پیش می‌کشد. آیا چالش‌های برآمده از این کنارهم‌گذاشتن نظام‌مند در شیوه تطبیقی، می‌تواند خود را از چندگانه‌انگاری‌های نادرست در تاریخ‌نگاری مشروطه رها کند و اجازه تبیین تاریخی اجتماعی-سیاسی از مشروطه دهد؟
گمان می‌کنم پاسخ این پرسش را در نکته بالا گفته باشم. اگر ریشه تناقض و تعارض در روایات زنده‌باد-مرده‌باد باشد، کاری جز نادیده‌‌انگاشتن آن نمی‌توان کرد، مثلا یکی از روایات غالبا غیرمکتوبی که بسیاری از مردم به آن باور داشتند این بود که انقلاب مشروطه را «انگلیس‌ها» کردند. چنین تصوری خلاف وقایع و حوادث و اسناد و مدارک انقلاب مشروطه است و به آن اعتباری نمی‌توان داد. اما در برخوردها و تحلیل‌های علمی هم روایات ممکن است یکسان نباشد و اصولا رسیدن به «روایت درست» ممکن نیست. اما می‌توان با مقایسه روایات علمی یکی را بر دیگری ترجیح داد.

تاریخ‌نگاران مشروطه

بیش از یک‌قرن درباره مشروطه و وقایع منتهی به نخستین انقلاب ایران در دوره مدرن گفته و نوشته شده است. از همان روزهای نخست واقعه تا همین امروز، تاریخ‌نگاری مشروطه از تکاپو نیفتاده هرچند گرایش‌های مورخان آن تحولی کامل را از سر گذرانده. اگر مورخان نخستین با نگاهی از سر شگفتی و تحسین به مجاهدان و مبارزان مشروطه می‌پرداختند، اکنون گرایش غالب، دیدگاه انتقادی به مشروطه و مشروطه‌خواهان است. با این وجود هستند تاریخ‌نگارانی که می‌کوشند انقلاب مشروطه را در زمینه و زمانه خود بسنجند. پرداختن به تک‌تک تاریخ‌نگاران مشروطه ایران نیازمند مجالی مفصل‌تر است. اما در اینجا به تسامح، تاریخ‌نگاران را به سه‌نسل تقسیم کرده‌ایم و از هر دوره به نمونه‌هایی اشاره می‌کنیم.

نسل اول: شاهدان واقعه
محمدناظم‌الاسلام کرمانی: از جمله اولین و مهم‌ترین تاریخ‌نگاران انقلاب مشروطه همزمان با وقوع آن ناظم‌الاسلام کرمانی است. «تاریخ بیداری ایرانیان» او روایتی دست‌اول از حوادث مشروطه اول و دوم به دست می‌دهد. ناظم‌الاسلام عضو انجمنی مخفی بود که حدود دوسال قبل از انقلاب مشروطه ایجاد شده و در حکم کمیته انقلاب بود. او دوست صمیمی پسر سیدمحمد طباطبایی یکی از روحانیون اصلی مشروطه‌خواه نیز بود و حضورش در بیت آیت‌الله‌طباطبایی و عضویت در کمیته انقلاب، او را در کانون وقایع مشروطه قرار می‌داد. «تاریخ بیداری» یادداشت‌های اوست در شش‌جلد که در دومجلد تنظیم شده است. ناظم‌الاسلام در مقدمه کتاب خود به احوال گروهی از بزرگان و مشروطه‌خواهانی چون شیخ‌احمد روحی و میرزاآقاخان کرمانی و نیز شرح حوادث مهمی چون واقعه رژی، نامه‌های میرزای‌شیرازی و ناصرالدین‌شاه درباره این واقعه و تلگراف‌های مبادله‌شده و سپس حالات میرزارضای کرمانی و صورت بازجویی او می‌پردازد. این کتاب هنوز که هنوز است یکی از مراجع مهم تاریخی به‌شمار می‌رود.
یحیی دولت‌آبادی: از مهم‌ترین رجال سیاسی عصر مشروطه و دوران پس از آن تا اوایل حکومت رضاشاه یحیی دولت‌آبادی است که پست‌های سیاسی مختلفی از جمله چندبار نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد. او که در بیشتر محافل سیاسی روشنفکری نقش داشته است، خاطرات خود را در کتابی به نام «حیات یحیی» منتشر کرده که در کنار «تاریخ بیداری ایرانیان» از زمره اسناد مهم در انقلاب مشروطه است. دولت‌آبادی حوادث تاریخی ایران از اواسط حکومت ناصرالدین‌شاه تا کودتای۱۲۹۹ رضاخان و تسخیر قدرت را از سوی او بی‌پرده بیان و تحلیل کرده است. این کتاب به‌مدت ۲۵سال در فهرست کتب ممنوع‌الانتشار قرار گرفت. جلد اول قسمتی مشتمل بر گزارش از ایام جوانی و دوران تحصیلی نویسنده و بقیه آن تاریخ تاسیس و ایجاد فرهنگ نوین ایران است.
جلدهای دوم و سوم، حوادث مربوط به مشروطه و فعالیت‌های خود نویسنده را در برمی‌گیرد و جلدچهارم به مهاجرت ملیون در اوایل جنگ بین‌المللی اول تا انقراض سلطنت قاجاریه و دوران پادشاهی رضاخان اختصاص دارد.
محمدباقر ویجویه: یکی از تاریخ‌نگارانی که وقایع آن دوران را از تبریز، مهد مشروطه‌خواهی، گزارش کرده محمدباقر ویجویه است. «تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز» او شرح محاصره 10‌ماهه تبریز (در سال۱۲۸۸شمسی) و مبارزات ستارخان و باقرخان با نیروهای استبداد است. کتاب با نقاشی‌هایی از صحنه‌های درگیری یا محلات مختلف شهر آراسته شده که توضیحاتی دارند، اما فاقد نام نقاشند. کتاب حاوی مطالب مهمی از جمله شورش طهران در جمادی‌الاخر ۱۳۲۴، عزیمت علما به قم و تحصن مردم در خانه وزیرمختار انگلیس، صدور فرمان مشروطه، درگذشت مظفرالدین‌شاه و به سلطنت‌رسیدن محمدعلی شاه، به‌توپ‌بستن مجلس و مسجد سپهسالار و شروع جنگ از ۲۳جمادی‌الاولی ۱۳۲۶ در تهران و تبریز، فعالیت‌های باقرخان در خیابان و ستارخان در امیرخیز، یادداشت‌های روزانه از وقایع تبریز که بیشترین صفحات را دربر می‌گیرد، پیروزی مشروطه‌خواهان در 16رمضان و شرح برقراری آرامش نسبی و اصلاحات مشروطه‌خواهان در تبریز و مرند و دیلمقان و خوی است.

نسل دوم: راویان واقعه
احمد کسروی: هرچند «تاریخ انقلاب مشروطه ایران» او بسیار مشهور است ولی از «تاریخ 18ساله آذربایجان» او نیز نباید گذشت. این دوکتاب تاثیر بسیاری بر تاریخ‌نگاری مشروطه گذاشتند. هر دو کتاب، هم در دوران انتشار و هم در سال‌های پس از آن بارها و بارها خوانده شدند و از گزند انتقادهای تندوتیز نیز در امان نبودند. کسروی حساسیت‌ها و تمایلات ویژه‌ای به بسیاری از مطالب داشته که شناخت آنها برای دریافت تاثیری که می‌توانستند در توصیفات و روایات وی در نوشتن تاریخ مشروطیت داشته باشند، حایزاهمیت است. «تاریخ انقلاب مشروطه ایران» مدت‌ها معتبرترین سند انقلاب مشروطه بوده است. کسروی در کسب این مقام برای این اثر تاریخی با دقت هرچه تمام‌تر به تحقیق و گردآوری منابع موجود عمدتا در زبان فارسی کوشیده است. اگر گاهی در مواردی از معیارهای موردنظر خودش در تطبیق و درستی وقایع، کوتاهی رخ داده اما همچنان در مقایسه با دیگر تاریخ‌های نوشته‌شده تا آن دوره یکی از موثق‌ترین روایات است.
مهدی ملک‌زاده: یکی دیگر از افرادی که چندسال پس از مشروطه اقدام به نوشتن تاریخ مشروطه کرد، مهدی ملک‌زاده است. ملک‌زاده فرزند ملک‌المتکلمین از بزرگ‌ترین مشروطه‌خواهان ایران بود و به همین دلیل از نزدیک در جریان بسیاری از وقایع قرار داشت. او در مشروطه‌دوم نیز از هواداران حزب دموکرات بود و با بزرگان این حزب نشست و برخاست داشت. کتاب هفت‌جلدی ملک‌زاده که «تاریخ انقلاب مشروطه» نام دارد گرچه چندان موردتوجه نبوده، اما همچنان یکی از منابع مهم تحقیقاتی درباره انقلاب مشروطه است.
نویسنده برخلاف اکثر مورخان در جلداول کتاب خود به بیان حوادثی پرداخته که یک‌قرن قبل از مشروطیت اتفاق افتاده و هر یک عامل مهمی در پیدایش آن نهضت ملی بوده است. نکته قابل‌توجه در مورد ملک‌زاده این است که با وجود اینکه شخصا در انقلاب مشروطه سهم بسزایی داشته و یکی از عوامل مهم آن نهضت ملی بوده است، اسمی از خود نبرده و چنین وانمود کرده که تماشاچی انقلاب بوده است.
کریم طاهرزاده‌بهزاد: طاهرزاده‌بهزاد در سال۱۲۶۷شمسی در تبریز متولد شد. در ۱۹سالگی به مشروطه‌خواهان پیوست و سپس وارد فرقه اجتماعیون‌عامیون و عضو فداییان تبریز شد. او عهده‌دار سرپرستی مدافعان سنگر محله چرنداب تبریز بود و پس از تسلیم کلیه محلات شهر به گروه محله امیرخیز به رهبری ستارخان پیوست. پس از کشته‌شدن شمار زیادی از مشروطه‌خواهان، او به‌ناچار ایران را ترک کرد و به استانبول رفت و در رشته معماری تحصیل کرد. او بعدها به برلین رفت و با افرادی همچون جمالزاده، رضا تربیت، تقی‌زاده و نیز کاظم‌زاده‌ایرانشهر در انتشار مجله «کاوه» به همکاری پرداخت.
کتاب او که درباره وقایع تبریز نوشته شده «قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران» نام دارد. این کتاب از این جهت حایزاهمیت است که طاهرزاده خود عضو تشکیلات مجاهدین و از اعضای نهضت مقاومت تبریز بوده و به‌ویژه روایت او از محاصره 10ماهه تبریز روایتی دست‌اول و همراه با جزییات بسیار است.

نسل سوم: ناقدان واقعه
فریدون آدمیت: آدمیت را «پدر تاریخ‌نگاری نوین ایران» خوانده‌اند. او در نزدیک به سه‌دهه کار پژوهشی توانست برخی از مهم‌ترین رخدادها و جریان‌های عصر مشروطه را در نزدیک به 25کتاب تالیف کند و از این بابت سهمی جدی در هدفمندکردن و نیز جهت‌دادن به تاریخ‌نگاری علمی ایفا کند. آدمیت یکی از فعال‌ترین مورخان تحلیلی مشروطیت است؛ مورخی که به صورت منظم و مدون درباره انقلاب مشروطه نوشته است. او را پایه‌گذار مکتب «تاریخ‌نگاری» در برابر «وقایع‌نگاری» مشروطیت می‌دانند. روش او در تاریخ‌نگاری به گفته خودش، تاریخ‌نگاری تحلیلی- انتقادی بود. صراحت کلام در قضاوت درباره وقایع و شخصیت‌های تاریخی و تاثیر عقلانیت و عقل روشنگری در تحلیل‌هایش و همچنین دقت او در شناخت، نقد و تایید عناصر روشنفکری اصیل، تاریخ‌نگاری به شیوه آدمیت را از تاریخ‌نگاری‌های رایج جدا می‌کند.
ایرج افشار: ایرج افشار تحقیقات ارزشمندی درباره ایران‌شناسی و کتاب‌شناسی انجام داده که این تحقیقات در نشریات معتبر ایرانی و خارجی منتشر شده‌است. از او به‌عنوان پدر کتاب‌شناسی ایران یاد می‌شود. او درباره کتاب‌شناسی مشروطه نیز تحقیقات مهمی انجام داده و بر این باور بود که «پیش از مشروطه، یعنی قبل از اینکه فرمان مشروطه صادر شود، جریاناتی بوده‌اند، حرکاتی کرده‌اند، همچنین نویسندگان و روزنامه‌هایی وجود داشته‌اند که مشخص نیست اقدامات آنها زیر لفظ مشروطه جا گیرد. برای اینکه لفظ مشروطه یک ‌بار حقوقی یا قانونی دارد. بنابراین تسامحا اگر همه حرکات بعد از دوره محمدشاه را به حساب مشروطیت بگذاریم، از نظر متد تاریخ‌نویسی درست نیست. باید دوره قبل را همان‌جور که ناظم‌الاسلام گفته «دوره بیداری» بخوانیم. منابع مربوط به آن دوره با منابع پس از صدور فرمان مشروطه، متفاوت و یک دست دیگری است.» از این‌رو، نگاه افشار در کتاب‌شناسی مشروطه همسو با این دوره‌بندی است.
ماشاءالله آجودانی: ماشاءالله آجودانی از محققان تاریخ معاصر ایران است. از آثار مهم او می‌توان به «مشروطه ایرانی» و «یا مرگ یا تجدد» اشاره کرد. کتاب «مشروطه ایرانی» یکی از آثار مهم انتقادی درباره تاریخ مشروطه است.
آجودانی برخلاف سایر صاحبنظرانی که در مورد تاریخ و فلسفه مشروطیت وارد بحث شده‌اند، مفهوم انقلاب مشروطیت را زیر سوال می‌برد؛ به ‌همین دلیل هم لقب ایرانی را برای مشروطه انتخاب می‌کند تا این مقطع را از تمام نسخ‌ انقلابی در عصر خود متمایز کند. او در این کتاب نشان می‌دهد انقلاب مشروطیت کژ راهه ایرانی و انقلابی کاملا ایرانیزه‌شده بود.
نقدهای بسیار جدی‌ای درباره مشروطه ایرانی تاکنون نوشته شده و در نظر بسیاری از تاریخ‌نگاران اگرچه تا حدودی توانسته فردای انقلاب مشروطه را روایت کند، اما نتوانسته تمام حوادث تاریخی این دوران را با نظریه تاریخی خود اثبات کند.

ناظران بیرونی مشروطه

مشروطه ایرانی را خارجی‌ها نیز روایت کرده‌اند؛ آنها که همزمان و پس از وقایع 1906 در ایران به‌سر می‌بردند یا تعلق‌خاطری به آزادیخواهان ایرانی داشتند. از آثاری که دوره مشروطه و وقایع مشروطه را ثبت و روایت کرده‌اند، آثاری است که خارجی‌های مقیم ایران نوشته‌اند؛ از جمله ادوارد براون و مورگان شوستر. در کنار این تاریخ‌نگاری‌ها، مجموعه گزارش‌های دیپلمات‌های خارجی مقیم ایران به وزارت خارجه‌های متبوعشان نیز وجود دارد. از جمله این آثار می‌توان به «کتاب آبی» وزارت خارجه انگلیس و «کتاب نارنجی» وزارت خارجه روسیه تزاری اشاره کرد. همچنین می‌توان به ونسا مارتین به عنوان ناظری بیرونی که در سال‌های اخیر مشروطه را روایت کرده، اشاره داشت.

ادوارد براون
یکی دیگر از تاریخ‌نگاری‌های دوره مشروطه کتاب «انقلاب ایران» نوشته ادوارد براون است که در بعضی از موارد موافقت چندانی هم با سیاست‌های دولتش نداشته. ادوارد براون شرق‌شناس مشهور بریتانیایی سهم بسیار زیادی در بازخوانی و بازشناسی ایران به دنیای انگلیسی زبان و به‌خصوص بریتانیا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن‌بیستم داشت. آثاری که او در آن سال‌ها درباره ایران نوشت همچنان یکی از منابع اصلی شناخت تاریخ معاصر ایران به‌ویژه در صدر مشروطه است. براون به دلیل سفرهایی که به ایران داشت نسبت به مسایل ایران کاملا آشنا بود و در طول سال‌های اول مشروطه نیز چندبار به ایران سفر کرده بود. او همچنین بر نظرات محافل سیاسی بریتانیا و حتی پارلمان این کشور درباره ایران تاثیرگذار بود.
براون کتاب «انقلاب ایران» را در سال ۱۹۱۰ (۱۲۸۹شمسی) و در گیرودار انقلاب مشروطه منتشر کرد. از این‌رو، این کتاب شامل تمام وقایع انقلاب تا پایان مشروطه (در سال۱۹۱۱) را نمی‌شود. این کتاب که برای خواننده غیرایرانی نوشته شده برای معرفی ریشه‌های مشروطه در ایران و روشن‌کردن فضای سیاسی کشور از سیدجمال‌الدین اسدآبادی شروع می‌کند. فصل آغازین کتاب به بررسی اندیشه‌های سیدجمال، قیام تنباکو و کشته‌شدن ناصرالدین‌شاه اختصاص دارد. سپس دوره پادشاهی مظفرالدین‌شاه و وقایع مشروطه اول را روایت می‌کند. پیمان ۱۹۰۷ بین روسیه و انگلیس، بمباران مجلس، محاصره تبریز، فتح تهران و در آخر تاسیس مجلس دوم موضوعات فصول بعدی کتاب هستند. ادوارد براون کتاب‌های دیگری نیز درباره مسایل ایران نوشته که برخی از آنها نیز مربوط به انقلاب مشروطه‌اند. از جمله می‌توان به آثاری چون نامه‌هایی از تبریز، مشروطه‌خواهان ایران، مطبوعات و شعر ایران معاصر و یک‌سال در میان ایرانیان اشاره کرد.

مورگان شوستر
یک‌سال پس از انتشار کتاب براون در بریتانیا، مورگان شوستر آمریکایی به‌عنوان مستشار مالی دولت ایران وارد تهران شد. شوستر کتاب براون را خوانده بود و تا حدود زیادی با مسایل ایران آشنایی داشت. او همچنین با توجه به ماموریت‌های قبلی خود، به‌عنوان دیپلماتی طرفدار حقوق مردم کشورهای محل ماموریتش شناخته شده بود. در سال۱۹۱۰ وزیرمختار ایران در آمریکا از دولت آمریکا درخواست کارشناسی برای استخدام در دولت ایران به منظور اصلاح امور مالی دولت نوپای مشروطه کرد. شوستر با پیشنهاد دولت آمریکا در ۱۹۱۱ به ایران رفت و با چهارمعاون خود مشغول به کار شد. وی با آغاز اصلاح امور مالی دولت ایران کمی بعد از ورودش به ایران به خزانه‌داری کل کشور منصوب شد. حضور او و فعالیت‌هایش مخالفت روسیه و تا حدی بریتانیا با مشروطه‌خواهان را تشدید کرد. تا جایی که بعضی از محققان مشروطه دلیل اولتیماتوم روسیه و پایان مشروطه را ایستادگی بیش از حد مورگان شوستر در برابر دیپلمات‌های خارجی مقیم تهران دانسته‌اند. شوستر با اصلاحاتی که تا زمان بازگشت محمدعلی‌شاه برای بازپس‌گیری تاج‌ و تخت با کمک روس‌ها انجام داده بود با اقداماتی که در امور مالی ارتش صورت داده بود، توانست مواجب ارتشیان را بپردازد و ارتش را برای مقابله با محمدعلی‌شاه و برادرش شعاع‌السلطنه که با کمک روس‌ها قصد بازپس‌گیری تاج و تخت را داشت، آماده کند. محمدعلی‌شاه و شعاع‌السلطنه پس از این شکست به روسیه فرار کردند. در پی شکست محمدعلی‌شاه شوستر کوشید تا اموال شعاع‌السلطنه را در ایران توقیف کند اما دولت روسیه طبق پیمان تقسیم ایران (قرارداد آگوست1907 سن‌پترزبورگ)، با این امر مخالفت کرد. شوستر در سال۱۹۱۱ از ایران رفت و یک‌سال بعد کتابی را درباره تجربیاتش در تهران منتشر کرد. این کتاب که «اختناق ایران» نام دارد و چند ماه بعد از پایان مشروطه منتشر شده، سند مهمی درباره وقایع مشروطه دوم و به ویژه دخالت گسترده روسیه تزاری در امور ایران و سکوت بریتانیا در مقابل آن است. شوستر همچنین جزو اولین و معدود کسانی است که درباره انجمن‌های زنان در ایران نوشته است. اطلاعاتی که او درباره این انجمن‌ها در کتابش ارایه کرده، یکی از بهترین منابع برای تحقیقات بعدی در این زمینه بوده‌اند.

کتاب آبی و نارنجی
اسناد مهم آرشیوهای انگلیس و روسیه درباره حوادث مشروطه ایران منعکس‌کننده حقایقی از چهره این انقلاب است که در تاریخ‌نگاری مورخان ایرانی به آنها کمتر اشاره شده است. دومجموعه‌ای که به نام کتاب آبی و کتاب نارنجی به فارسی ترجمه شده تنها گزیده‌ای از مقادیر معتنابهی از اسناد خارجی در زمینه حوادث مشروطه ایران است که برخی حوادث و وقایع تلخ پشت‌پرده را به قلم نیشدار گزارشگران و نویسندگان خارجی منعکس کرده است. در برخی موارد آشکار است که نویسندگان تلاش می‌کنند تا نقش دولت‌های خود را در حمایت از مردم ایران مثبت ارزیابی کنند و از این بابت نیز منتی بر ایرانی‌ها بگذارند که انقلاب مشروطه با حمایت‌های دول آنها به پیروزی رسید اما ایرانی‌ها قدر آن را ندانستند و آن را از دست دادند! کتاب نارنجی روسیه حاوی اسناد مهمی است که برخی زوایای پنهان دخالت روس‌ها را آشکار می‌کند اما اسنادی که مربوط به ارتباط بین مشروطه‌خواهان ایران و انقلابیان قفقاز است هنوز منتشر نشده است. تورج اتابکی بخش زیادی از این اسناد را در هلند گردآوری کرده که هنوز به دست خوانندگان فارسی نرسیده است. انگلیسی‌ها نیز اسناد و مدارکی را که در وزارت خارجه انگلیس به‌عنوان «رکورد آفیس» وجود داشت به نام کتاب آبی چاپ کردند و سرداراسعد بختیاری دستور به ترجمه آنها داد.

ونسا مارتین
ونسا مارتین، پژوهشگر و استاد تاریخ معاصر خاورمیانه دانشگاه لندن یکی دیگر از محققان خارجی است که تحقیقات مفصلی درباره تاریخ معاصر ایران با تمرکز بر دوران قاجار و انقلاب مشروطه انجام داده است. او در کتاب خود «دوران قاجار: چانه‌زنی، اعتراض و دولت در ایران قرن19»که با دو ترجمه به فارسی برگردانده شده سعی در نشان‌دادن نقش و چگونگی دخالت مردم عادی در روند سیاسی کشور دارد. «حکومت قاجار تنها بر اساس زور پایدار نبود، بلکه بر مذاکراتی متکی بود که به صورت زنجیره‌ای از مانورها میان فقرا و فرودستان جامعه و ثروتمندان و صاحبان قدرت جریان داشت.» مارتین به بررسی وضعیت جامعه‌ای می‌پردازد که در آستانه آشنایی با تفکر مدرن و ورود مدرنیته به ایران در جریان اعتراض‌ها، چانه‌زنی‌ها و مذاکرات از راه‌های گوناگون خواستار دستیابی به حقوق خود است و مردم ضمن دفاع از منافعشان در برابر دولت، در تشریک مساعی با آن، بر نفوذ بیگانگان فایق می‌آیند. مارتین با استناد به منابع تاریخی قرن19، به شرح مبارزه گروه‌های مختلف مردم بوشهر، شیراز و اصفهان پرداخته و شیوه‌های اعتراض مردم در برابر حاکم، دولت مرکزی و بیگانگان را بررسی می‌کند و به نمونه‌هایی تاریخی اشاره می‌کند: «سر باززدن از پرداخت مالیات‌ها و عوارض مضاعف از سوی بازرگانان که منجر به تعویض پی‌درپی حاکمان می‌شد. اخراج دریاسالار انگلیسی از بوشهر که با تحت فشار قراردادن دولت، مناسبات با بیگانگان را دستخوش تغییراتی کرد یا جنبش تنباکو که اعتراض‌های محلی شیراز را به سطح کشور کشاند و در نهایت مردم خواست خود را افزون بر حکومت، بر دولت‌های خارجی هم دیکته کردند و در این میان از ابزارهای مدرن چون تلگراف برای ارتباط بی‌واسطه با تهران بهره گرفتند. در اصفهان نیز ناآرامی‌های اوایل حکومت ظل‌السلطان در 1879 و چالش میان او و روحانی برجسته، شیخ‌محمدتقی معروف به آقانجفی در 1889 -1896 و همچنین نقش و تاثیر روزنامه‌هایی نظیر قانون، اختر و حبل‌المتین در نفوذ بر افکارعمومی و پیدایش زبانی جدید در دیدگاه سیاسی مورد بحث قرار می‌گیرد.» او در فصول بعدی به مباحثی پیرامون تظاهرات توده‌ای زنان در ایران سده‌نوزدهم؛ لوطی‌ها، تهیدستان آشوبگر شهری؛ سربازان، نیروهای سرکش نظامی و برده‌داری و بردگان سیاه در ایران سده‌نوزدهم می‌پردازد.

تاریخ‌نگاری چپ با نگاهی به کتاب «جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی»

تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک و مصایب آن

علی سالم

شبح انقلاب در آسمان ایران
«تاریخ جوامع تاکنون‌موجود، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» کمی پس از نگارش این جملات در اواسط قرن نوزدهم، شبح کمونیسم در سراسر اروپا به گشت‌و‌گذار درآمد و طبقه کارگر در این قاره در آستانه انقلاب و براندازی نظام‌های کهن قرار گرفت، نظم جهانی نوینی در حال شکل‌گیری بود. صدور سرمایه‌داری از اروپا به دیگر نقاط جهان آغاز شده بود و رشد سرمایه در این دوران باید از قاره اروپا و آب‌های اطراف می‌گذشت و برای دستیابی به بازارهای مصرف جدید، گردشی جهانی پیدا می‌کرد. ایران نیز از این قاعده مستثنا نبود و به‌زودی دستخوش تحولات اجتماعی عظیمی شد. در قرن نوزدهم و بعد از جنگ‌های ایران و روس ساختارهای تجاری و کشاورزی کشور دچار فروپاشی شد و فقر عمومی و دوران سیاهی را برای عامه مردم رقم زد. قبل از آن، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم از مدل اقتصادی «استبداد آسیایی» پیروی می‌کرد. استبداد ناصری اجازه هرگونه انباشت سرمایه و رشد بورژوازی را متوقف کرده بود و ایران به‌جز چند کالای محدود همانند ابریشم، تنباکو، تریاک و قالی تولید دیگری نداشت. عمده کالاهای مصرفی مردم را بازرگانان خارجی به کشور وارد می‌کردند و بازرگانان ایرانی بین مردم پخش می‌کردند. در این زمان، مالکیت اصلی زمین که منبع اصلی تولید ثروت در ایران بود در دست دولت و خانواده سلطنتی بود. پس از ورود تدریجی ایران به بازار جهانی و ورشکستگی اقتصادی کشور در رقابت نابرابر با بازار آزاد و واردات از کشورهای اروپایی، مناسبات ارضی سنتی، از طریق فروش اراضی توسط دربار ورشکسته، به تجار، روحانیون، نظامیان و ماموران عالیرتبه حکومتی برای کسب وجوه مورد نیاز، دچار دگرگونی شد. استبداد موجود همچنین اجازه رشد زمین‌داران را نمی‌داد. نیروی کار ایران در آن زمان عمدتا دهقانان روستایی و زحمت‌کشان و پیشه‌وران شهری بودند. با وجود ورشکستگی اقتصادی در سراسر این قرن، هیچ خبری از شورش‌های دهقانی یا شهری نبود. چند انجمن سری در تهران، تبریز و رشت وجود داشت ولی هیچ حرکت مستمر و سازمان‌یافته مردمی‌ای شکل نگرفت. در نیمه‌های قرن نوزدهم با چنین دگرگونی‌ای و مهاجرت عظیم دهقانان و صنعتگران ایرانی به کشورهای همسایه و حتی ارمنیان ایرانی تا ایالات متحده، جنبش کارگری در میان ایرانیان مهاجر که نسل اول کارگران بودند و همچنین در میان کارگران برخی تاسیسات صنعتی داخل پدید آمد. شورش علیه قرارداد واگذاری انحصار تجارت داخلی و خارجی تنباکوی تولید‌شده در ایران به یک شرکت انگلیسی با موفقیت به پایان رسید. جنبش آزادی‌خواهانه اساسا در خارج از کشور در میان روشنفکران ایرانی، شکل گرفت و قتل ناصرالدین‌شاه به‌دست میرزارضا کرمانی، تیراندازی به مظفرالدین‌شاه در پاریس توسط یک آنارشیست، شکست روسیه از ژاپن در 1283 و به دنبال آن انقلاب 1905 روسیه به‌همراه سرکوب اقتصادی و اجتماعی اوضاع را به‌سرعت به‌سمت انقلاب و تغییراتی سریع در ساختار نابرابر اجتماعی سوق داد و سبب شد گروه‌های طبقاتی تحت ستم، نقشی اساسی در رخداد مشروطه ایفا کنند. اولین‌بار در روزنامه «اختر» که ایرانیان مقیم استانبول منتشر می‌کردند به اندیشه‌های سوسیال دموکراسی پرداخته شده بود، ایرانیانی که به قفقاز مهاجرت کرده بودند با این اندیشه‌ها آشنا شدند و افرادی در آذربایجان چون نریمان نریمانف، به دنبال ایجاد سازمان «همت» به سازماندهی سوسیال دموکرات‌ها و تاسیس فرقه اجتماعیون عامیون پرداختند. بعد از انقلاب، انجمن‌های خودگردان مردمی به صورتی سیل‌آسا در شهرهای گوناگون ایران تشکیل شد. نقطه‌ای نبود که در آن مردم مختلف از طبقات اجتماعی مختلف و صنوف، انجمن‌های خود را تشکیل ندهند. انجمن‌ها به محل تجمع آزادی‌خواهان و نیروهای مردمی تبدیل شده بودند، شالوده دموکراسی توده‌ای را تشکیل می‌دادند و بر ضد شاه، عناصر ارتجاع و قدرت‌های استعماری به فعالیت می‌پرداختند. نخستین تلاش محمدعلی شاه در آذر 1286 برای کودتا علیه حکومت مشروطه را مجلس و انجمن‌های مردمی پایتخت ناکام گذاشتند. با وجود آنکه رهبری انجمن‌ها را عمدتا تجار زمین‌دار و زمین‌داران میانه‌حال در دست داشتند اما در بسیاری موارد افراد طبقات پایین‌تر توانستند با خلاقیت و جسارت تا سطوح رهبری پیشرفت کنند و این باعث شد در دوران استبداد صغیر جنبش رادیکالیزه و پیشروی عناصر اجتماعی فرودست تسهیل شود. جنبش مشروطه ایران اولین و آخرین جنبش مدرن در ایران بود که رهبری واحد و پرجذبه بر آن غلبه نداشت. نقش سوسیال دموکرات‌های ایران به‌خصوص بعد از به‌توپ‌بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و لیاخوف و کودتای نظامی که تمام دستاوردهای دموکراتیک مشروطه را از بین برده بود اهمیت می‌یابد. تبریز تنها شهری بود که بعد از کودتا به‌رهبری ستارخان به‌پا خاست. سوسیال دموکرات‌های تبریز، استانبول و قفقاز به حمایت از ستارخان پرداختند. این سازماندهی، روحیه مقاومت را به رشت هم کشاند. آویزان‌کردن از پا و قتل دسته جمعی 43 نفر در رشت در مرداد 1287 تاثیر عمیق و تکان‌دهنده‌ای بر مردم گذاشت و مرحله تازه‌ای به رهبری عناصر انقلابی‌ای که به مبارزه زیرزمینی خود ادامه می‌دادند آغاز شد و با پیوستن جنبش اصفهان به رهبری سران ایل بختیاری به این دو شهر «ائتلاف باورنکردنی» انقلابیون تشکیل شد.
از راست تا دروغ چهار انگشت بیشتر نیست؛ یا نقد تاریخ‌نگاری استالینیستی در مقایسه با حجم نوشته‌های تاریخی که از نظرگاه لیبرالی و اسلامی به مشروطه پرداخته‌اند حجم آثار متعلق به تاریخ‌نگاری سوسیالیستی در سطح پایین‌تری قرار دارد. کتاب «پیشینه‌های اقتصادی- اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی» از جمله کتاب‌هایی است که با پرداختن به تاریخ مردمی به سیر تاثیرگذاری نیروی کار و طبقات محروم در انقلاب مشروطه و تاثیر این حرکت بر دیگر جنبش‌های مردمی منطقه می‌پردازد. خسرو شاکری نویسنده کتاب در مقدمه می‌نویسد: «در قرن بیستم، انقلاب مشروطیت 1906 ایران اگر نگوییم به انقلاب‌های ترک‌های جوان در 1909 و جنبش ملی مصر پس از جنگ جهانی اول الهام بخشید، آنها را به پیش راند. حزب کمونیست ایران، که در تمام شرق در نوع خود نخستین بود، برای بقیه آسیا و به ویژه آسیای غربی و آفریقای شمالی الگو قرار گرفت؛ «جمهوری شوروی سوسیالیستی» آن در ۱300-۱299، اگرچه زودگذر، اما منادی پیدایش حکومت‌های همانند در بقیه شرق بود.» شاکری دانش‌آموخته تاریخ دانشگاه سوربن و استاد 75ساله بازنشسته موسسه تحقیقات عالی علوم اجتماعی پاریس است، او تحقیقات دامنه‌داری را درمورد تاریخ ورود اندیشه‌های سوسیال دموکراسی به ایران و تاثیر آن در عصر مشروطه انجام داده است. نتایج این تحقیقات علاوه بر کتاب فوق، در کتاب پربار «میلاد زخم: جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» که با ترجمه شهریار خواجیان و نشر اختران منتشر شده، «نقش ارامنه در سوسیال دموکراسی ایران (1911-1905)» کتاب دیگر او که به اهتمام محمدحسین خسروپناه توسط نشر شیرازه منتشر شده و «تقی ارانی در آینه‌ تاریخ» (نشر اختران) ادامه می‌یابد. شاکری در پیشگفتار کتاب می‌گوید سایر مجلدات این پژوهش به بررسی تاریخ حزب کمونیست ایران در جنبش انقلابی شمال ایران پس از جنگ جهانی اول و نیز دهه‌های 1300 و 1310، حزب توده از 1320 تا 1333- دوره‌ای که شاهد ظهور و سقوط جنبش دموکراتیک ملی ایران به رهبری دکتر مصدق بود – و سرانجام احیای جنبش چپ، در دوره‌ای که با اصلاحات شاه آغاز می‌شود تا انتهای آن در دهه 60 ادامه می‌یابد. او همچنین عهده‌دار گردآوری و تدوین مجموعه ارزشمند اسناد جنبش کارگری و کمونیستی ایران (چاپ مزدک- فلورانس ایتالیا) بوده است. تندترین نقد شاکری در این کتاب معطوف به تاریخ‌نگاری استالینیستی و جعل تاریخ در دستگاه ایدئولوژیک شوروی است و در مقدمه کتاب می‌گوید: «این پژوهش کوششی است به‌منظور راز‌زدایی از مبارزه ایدئولوژیکی که طی حدود 70سال می‌کوشید این تاریخ را برای خدمت به حکومت شوروی، ‌دچار ابهام و رازگونگی سازد. او ورود دونوع سوسیال دموکراسی را به ایران توضیح می‌دهد. جریانی که عمدتا تحت‌تاثیر مکتب اروپای غربی و مخالف استفاده از المان‌های سنت در اندیشه خود بود و بیشتر بر جنبه‌های اقتصادی جامعه تکیه می‌کرد، در عین اینکه هیچ‌گاه از اهمیت دموکراسی در پیشرفت جامعه غافل نبود. مکتب دوم که در مسیر قفقاز و بر پایه مکتب روسی در ایران رشد کرد و «به هر تلاشی دست زد تا با شیوه سنتی اندیشه رایج در جامعه ایران رو‌دررو نشود تا پیشرفت سریع خود را در میان توده‌های «بی‌سواد» تسهیل کند.» مطالعه این پژوهش نشان می‌دهد که گرایش دوم، دست‌بالا را گرفت و موجب تاثیرات زیانباری بر آینده جنبش چپ در ایران شد.
به این ترتیب شاکری علاوه بر وابستگی به ریشه‌های پوپولیسم در چپ سنتی ایران نیز دست می‌گذارد، سپس می‌افزاید: «این پژوهش می‌کوشد به این بررسی بپردازد که آیا خط سیر قفقازی سوسیال دموکراسی ایران از یک‌سو و تداوم حکومت شیوه تفکر استبدادی بر ذهن ایرانی، یعنی تفکری مبتنی بر اصول جزمی، ‌از سوی دیگر، منشا پیدایش بیمارگونه سوسیالیسم ایرانی بوده است یا نه؟ پیدایش یک ذهنیت التقاطی
(الاهی-‌کمونیستی) به‌ویژه مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ‌ذهنیتی که با وجود اوضاع و احوال متفاوت و تغییر ناگهانی اوضاع سیاسی به رژیم شوروی اجازه داد طی چندین دهه مهار هر سازمانی را که می‌کوشید بخش رادیکال یا پیشرو جامعه ایران را نمایندگی کند محکم در اختیار داشته باشد». او با تکیه بر اسناد تاریخی‌ای که تاکنون بسیاری از آنها دیده نشده بود به شرح وقایع به‌صورت دقیق و تحقیقی می‌پردازد، نکته‌ای را به سلیقه خود یا صلاحدیدی «ایدئولوژیک» ناگفته نمی‌گذارد، هیچ سندی را از جا نمی‌اندازد و نگاه انتقادی خود را در مورد هیچ واقعه تاریخی‌ای کنار نمی‌گذارد. نویسنده با بررسی اسناد مختلف احزاب سوسیال دموکرات، اجتماعیون عامیون- مجاهد و سوسیال دموکرات‌های ارمنی که اولی متاثر از مارکسیسم روسی و بلشویک‌ها و منشویک‌ها و دومی متاثر از سوسیال دموکرات‌های اروپایی بوده است به نگارش این اثر روی آورده است. شاکری در فصل‌هایی جداگانه به بررسی تاریخ شکل‌گیری گروه‌های سوسیال دموکرات فرقه اجتماعیون عامیون- مجاهد، گروه‌های سوسیال دموکرات ارمنی و حزب دموکرات ایران می‌پردازد و به مطالباتی می‌پردازد که جناح چپ مشروطه‌خواهان به جنبش تحمیل کردند. او ناکارآمدی در رهبری سازوکارهای جدید مبتنی بر الگوهای غربی، نظیر احزاب و اتحادیه‌ها را که نتوانستند نتایج محسوسی به بار آورند منجر به تقویت ذهنیت رهبری کاریزماتیک در ذهن ایرانیان می‌داند. او نوع استعماری مدرن‌کردن و کپی‌برداری از نهادهای مدرن غربی همچون پارلمان، احزاب سیاسی ‌و اتحادیه‌های کارگری را توسط روشنفکران لیبرال و چپ، اشتباهی استراتژیک می‌داند که به نحو موثری از دموکراتیک کردن حیات سیاسی جلوگیری کرد و عملا باعث تقویت قدرت مطلقه شاه در آینده سیاسی ایران شد.
شاکری در جای‌جای کتاب با ارایه اسناد جدید، روایتی را که تاکنون تاریخ‌نگاری استالینیستی با نگاهی غیرتاریخی و مطابق با منافع حزب روایت کرده بود به نقد می‌کشد. در این راه از اسناد مهمی همچون اسناد محرمانه آرشیو شوروی که در سال‌های گلاسنوست و فضای باز سیاسی در اواخر عمر اتحاد جماهیر شوروی به دست آمد، اسناد آرشیوهای ایرانی، آذری، ارمنی، گرجی، روسی، انگلیسی، ‌آلمانی، ‌فرانسوی و آمریکایی استفاده کرده است. شاکری معتقد است تاریخ‌نگاری در کشور ما، برخلاف گذشته‌های دورش، یک فن دقیق استوار بر کار علمی‌ و بی‌طرف نبوده است. جانبداری سیاسی و گرایش‌پرستی و همچنین استبداد طولانی از بیماری‌های تاریخ‌نگاری در ایران است.
بازسازی سنت چپ
نقد صریح و بی‌پرده شاکری از گذشته چپ را نباید در طبقه‌بندی آنچه بعد از شکست دوران بلوک شرق چرخش‌به‌راست یا آنچه تحت نام «مورخین چپ نادم» در جهان و به‌خصوص در فضای نوشتاری ایران باب شد، دانست. از قضا شاکری با مطالعه غیرایدئولوژیک و نقدی که از منظر ماتریالیسم تاریخی از استالینیسم ارایه می‌دهد سعی در «بازسازی انتقادی این تاریخ» و احیای چپ دارد که «نه تنها به فهم انکشاف اجتماعی -سیاسی در ایران قرن بیستم یاری می‌رساند، بلکه به تاریخ فکری آن نیز که هنوز باید نوشته شود کمک می‌کند.» شاکری منتقد جدی مارکسیسم روسی و لنینیسم و تاریخ‌نگاری آن دوره است و سوسیال دموکرات‌ها را از پایه‌گذاران مهم و جدی جنبش دموکراتیک و اندیشه ترقی در ایران می‌داند «که شاید اگر قربانی استبداد پهلوی و سرکوب استالینی نمی‌شدند و دوام می‌آوردند می‌توانستند به یک جنبش وسیع و موثر در دهه‌های بعدی تبدیل شوند، چنانکه در اروپا توانستند در زمینه‌های اجتماعی و دموکراسی منشا خدمات مهمی برای زحمتکشان شوند»، اما به نظر می‌آید تغییری تاریخی در اصطلاحات سیاسی پدید آمده است. تغییر تاریخی واژه سوسیال دموکرات‌های انقلابی قرن 19 و تبدیل آن به «راه سوم» و نظریات گیدنز از همان منطق تاریخی تبعیت می‌کند که لیبرال‌های آزادی‌خواه صدر مشروطه همچون صور اسرافیل را به نولیبرال‌های امروزی عرصه تفکر ایران تبدیل کرده است که گفتار آزادی‌خواهی را یکسره کنار گذاشته‌اند و همه ارزش‌های باشکوه آن دوران را در ارزش «بازار آزاد» مستحیل کرده‌اند. طرفه آنکه سنت ارزشمند سوسیال دموکراسی نیز در سال‌های اخیر، گرفتار سیاست‌های نولیبرالیستی شد که به‌خصوص بعد از بحران اقتصادی سال 2007 با جنون و سرعتی سرسام‌آور به پیش می‌رود و روزبه‌روز دستاوردهای دولت رفاه را که حاصل مبارزه طولانی‌مدت طبقه کارگر اروپا بود باز پس می‌گیرد. تغییر تاریخی این مفهوم در اواخر قرن بیستم اوج عقب‌نشینی چپ و مبارزات مردمی را آشکار کرد و ضرورت «بازسازی» و بیرون کشیدن سنت انقلابی را از دل خوانش تاریخ و فراچنگ آوردن مازاد رهایی‌بخش این سنت، البته به واسطه خوانشی غیرایدئولوژیک و دقیق از تاریخ معاصر، به ما یادآور شد.
گفت‌وگو با علی ططری، مدیر مرکز اسناد مجلس‌شورای‌اسلامی درباره آرشیونگاری تاریخ مشروطه

در دوره‌های گذار تاریخی بی‌سواد بوده‌ایم

رضا باقرزاده‌مقدم

بی‌تردید آرشیو مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی به‌لحاظ تعداد اوراق و اسناد و نسخ‌خطی موجود، بزرگ‌ترین منبع برای کندوکاو در تاریخ معاصر و مشخصا تاریخ‌نگاری مشروطه است. قرار بود با علی ططری؛ مدیر مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی و فرزند حاج اسماعیل ططری، نماینده فقید مردم کرمانشاه در ادوار چهارم و ششم مجلس، گفت‌وگویی داشته باشیم صرفا راجع به کارهایی که در مرکز اسناد مجلس، در حوزه تاریخ‌نگاری مشروطه صورت پذیرفته است، اما پیش‌ازآن، به ناگزیر از او، از چندوچون کلیت فعالیت‌های مرکز اسناد مجلس پرسیدیم. آفتاب سر ظهر میدان بهارستان – محل ساختمان مرکز اسناد مجلس – و رد تاریخ معاصرش، فقط خط کهنگی به چشم‌ها می‌انداخت. چاله‌و‌چوله‌های خیابان و فرسودگی خانه‌ها و ساختمان‌ها و مغازه‌های این‌سر و آن‌گوشه میدان، انگار به‌قدر کافی تحت‌اللفظی بودند.

اولویت‌های کاری شما در مرکز اسناد مجلس و در حوزه آرشیونگاری چیست؟
ما بر مبنای رسالت‌مان در مرکز، دستورالعمل مشخصی برای جمع‌آوری اسناد داریم. اولویت نخست‌مان در اینجا، فراهم‌آوری اسناد کتبی و غیرکتبی در حوزه پارلمان و مجلس و اطلاع‌رسانی درباره آنهاست. در ضمن، با توجه به تعامل و همکاری قوه‌مقننه با دیگر قوا، باوجود مستقل‌بودنش از آنها، برای تکمیل آرشیوهایمان، یعنی تکمیل داده‌های تحقیقاتی و پژوهشی‌مان، ناگزیر از تهیه دیگر اسناد حکومتی و دولتی هم بوده‌ایم. بنابراین با ساز‌و‌کار تعریف‌شده‌ای سعی کرده‌ایم به همه این آرشیوها نیز دسترسی پیدا کنیم. چه از طریق خرید و اهدا، چه از طریق اخذ تصویر و روگرفت.
آرشیو مجلس دقیقا چه تعداد سند دارد و چه کارهایی برای حفظ و نگهداری‌شان انجام داده‌اید؟
مجموعه آرشیو مجلس، که شامل اسناد مجلس شورای ملی و مجلس سناست، از آغاز، یعنی از سال 1285، تا سال 1357، بالغ بر 12میلیون‌برگ سند در اختیار دارد. خب بعد از انقلاب هم مجلس به حیات خودش ادامه داده و سند تولید کرده است. از این رو، ما در چهار، پنج‌سال گذشته برنامه‌ریزی مدونی هم برای دسترسی به این اسناد – یعنی اسناد مربوط به تاریخ مجلس بعد از انقلاب- که حدود 9دوره را از سر گذرانده است، داشته‌ایم. از سال 1390، مرکز اسناد مجلس، عملا به عنوان بایگانی راکد مجلس هم شناخته شد، یعنی در چارت سازمانی مجلس وظیفه بایگانی راکد را هم برعهده گرفت. به‌خصوص در پنج‌سال گذشته، برای تمام اموری که مربوط به آرشیو می‌شود، اعم از امحا، اولویت در نگهداری و مسایل دیگر، واحدهایی با حضور کارشناسانی که در این حوزه تخصص لازم را داشته‌اند، تعریف شده است.
شما دقیقا از چه موقع به‌عنوان مدیر مرکز مشغول‌به‌کار شدید و در دوره شما چه فعالیت‌هایی اضافه بر آنچه تیم قبلی، به مدیریت آقای رسول جعفریان انجام داده‌اند، صورت پذیرفته است؟
من از سال 79 وارد مجلس شدم و با مسوولیت دفتری آغازبه‌کار کردم. بعد در مرکز پژوهش‌های مجلس فعالیت کردم. از سال 82 به‌صورت رسمی به کتابخانه مجلس آمدم و به‌عنوان کارشناس، کارم را در مرکز اسناد شروع کردم. در سال 87 از جانب آقای جعفریان یک مدت به‌عنوان سرپرست مرکز، منصوب شدم و بعد هم مدیر مرکز شدم. تا پیش از سال87، ما در مرکز فقط پنج، شش‌کارشناس بودیم که همگی با فهرست‌نویسی اسناد، کارمان را شروع کرده بودیم. پس از آن، آقای جعفریان به من اختیار تام داد، اما گفت که تحولات عمده‌ای را از شما می‌خواهم. من نزدیک به یک‌ماه مجموعه را آسیب‌شناسی کردم و پس از آن گزارش اولیه‌ای را تنظیم کردم و تحویل ایشان دادم. اینکه برای مثال، چقدر سند داریم، چه‌تعداد از این سندها فهرست‌نویسی شده است، چه‌تعداد نیروی متخصص برای انجام کار داریم و… خب با شرایط آن‌وقت و روند پیشرفت کارها، ما بررسی کردیم که اینگونه، فقط فهرست‌نویسی اسناد 50سال زمان می‌برد. یعنی بازدهی خیلی پایین بود. پس نیروهای بسیاری را جذب کردیم. طی دو‌سال، حدود 60نفر از کارشناسان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها، در اینجا مشغول به‌کار شدند. به کمک این بچه‌ها، حدود 4/5میلیون سند، یعنی تقریبا 80درصد اسناد مهم و با اهمیت مجلس و مشروطه، فهرست‌نویسی شد. به‌موازات این کار، شورای سیاستگذاری اسناد را برای اولین‌بار راه‌اندازی کردیم؛ فرآیند خرید سند تا این‌سال، در اینجا تعریف نشده بود. شاید سندی خریداری می‌شد، اما اولویت با خرید نسخ خطی بود. پس خرید اسناد مربوط به مجلس، مشروطه و تاریخ معاصر را آغاز کردیم. این شورا طی 5/5 سال – هر دوهفته یک‌بار – صدجلسه برای خرید و نظارت بر پژوهش‌های تاریخی برگزار کرده، که ماحصل آن خرید 150مجموعه سند از اسناد نفیس است. از طرف دیگر، طرح پژوهشی را تعریف کردیم. تا پیش از سال 87، در اینجا تنها یک طرح پژوهشی تحت عنوان «اسناد روحانیت و مجلس» در چهارجلد، به ثمر رسیده بود. پس از آن، تا پایان بهار 93، حدود 65طرح پژوهشی تعریف کردیم که از این میان حدود 40طرح به اتمام رسیده و انتشار هم یافته است. در موضوع مشروطه و تاریخ مجلس، بحث تاریخ شفاهی را راه‌اندازی کردیم، که این واحد هر روز هم گسترده‌تر می‌شود. ماموریت اصلی‌مان در این واحد، مصاحبه با نمایندگان و کارکنان مجلس شورای ملی، سنا و شورای اسلامی است، تا در این حوزه به تولید سند برسیم. کار دیگرمان، برگزاری همایش‌های تاریخ مجلس بود. امسال پنجمین همایش تاریخ مجلس را برگزار کردیم و در این همایش‌ها تا به حال توانسته‌ایم حدود 20دوره از حیات مجلس شورای ملی را پوشش دهیم. این همایش‌ها هرسال با استقبال گسترده‌تری برگزار می‌شوند. مجموعه‌ای از پژوهشگران، استادان و دانشجویان تاریخ، هرسال با ما همکاری می‌کنند. باوجود اینکه بودجه بسیار کمی را به این حوزه اختصاص داده‌ایم، همایش نیم‌روزه برگزار می‌شود، میهمان خارجی بسیار کمی دعوت می‌شود- آن هم فقط به عنوان سخنران- و در ضمن نیروی انسانی مستقلی هم برای بخش همایش‌ها نداریم، امسال برای نخستین‌بار 205 چکیده مقاله برایمان فرستاده شد. درحال‌حاضر، مجموعه مقالات تا همایش سوم منتشر شده و مقالات همایش چهارم هم در آستانه انتشار است. از بابتی، خود مرکز مشغول تربیت پژوهشگرانی از میان دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته‌های تاریخ، حقوق و علوم سیاسی است و به دلیل اینکه بودجه‌مان واقعا کم است، هنوز نتوانسته‌ایم با کارشناسان دیگر حوزه‌های علوم انسانی در ارتباط باشیم. طی چهار، پنج‌سال گذشته، دو مجله علمی- تخصصی در حوزه پارلمان منتشر شده‌اند. مجله «اسناد بهارستان» که فصلنامه علمی- ترویجی است و در حقیقت اولین مجله علمی «کتابخانه، موزه و مرکزاسنادمجلس»، نخستین مجله پارلمانی کشور و از اولین نشریه‌های پارلمانی منطقه است؛ و دیگری مجله «سند پژوهشی بهارستان» که اولین نشریه علمی -پژوهشی ما در حوزه اسناد است. طرح دیگرمان، استخراج تاریخچه پارلمان‌های دیگر کشورهای دنیاست. کشورهای دیگر، 20، 30سال قبل به این موضوع پرداخته بودند. در حال حاضر، ما 40پارلمان دنیا را براساس یک دستورالعمل پیگیری می‌کنیم و با خودشان در مکاتبه هستیم. امیدوارم بتوانیم ماحصل این کار را سال آینده در اختیار محققان و نمایندگان، قرار دهیم. در ضمن، نگاهی هم به اسناد خارجی در حوزه مجلس انداخته‌ایم و 300هزاربرگ از اسناد مربوط به تاریخ مجلس و تاریخ معاصر از آمریکا و انگلیس روگرفت داشته‌ایم.
دست‌کم بخش مهمی از تاریخ‌نگاری مشروطه نیازمند دسترسی به آرشیوهای مسکو، تفلیس، دهلی، استانبول و به‌خصوص قاهره است. آیا تلاشی برای به‌دست‌آوردن آن آرشیوها توسط شما انجام شده است؟
برای آرشیوهای خارجی برنامه‌ریزی کرده‌ایم. تفاهمنامه‌ای با ترک‌ها امضا کرده‌ایم و در مهرماه در آنکارا و استانبول نمایشگاه برگزار خواهیم کرد. برای همین یک‌سال‌تمام، ‌وقت گذاشتیم. روس‌ها هم اسناد قابل‌توجهی از ما دارند، ولی به این سادگی‌ها آنها را تحویل ما نمی‌دهند. باید پول خرج کرد. هنوز ما یک قِران برای گردآوری اسناد خارجی هزینه نکرده‌ایم. می‌دانیم اسنادمان کجاها هستند. حتی در مالزی و هنگ‌کنگ اسناد مرتبط با ایران نگهداری می‌شود. اما دسترسی به آنها مدیریت کلان و همت بلند می‌خواهد. نبود بودجه و وجود بوروکراسی پیچیده، دومشکل اساسی ما در دسترسی به اسناد است. اما با این حال، آن اسنادی که اولویت‌مان بوده، یعنی اسناد مربوط به پارلمان و مجلس را، یک‌به‌یک پیدا می‌کنیم.
با چه رویکردی اسناد مربوط به مشروطه را طبقه‌بندی کرده‌اید؟ این موضوع را از این بابت عرض می‌کنم که هر دوره تاریخی قرائت خاص خودشان را از مشروطه داشته‌اند. آیا شما در بررسی موارد، به شیوه تطبیقی به آرشیونگاری پرداخته‌اید؟ و در ضمن برای این کار بیشتر به‌کدام آرشیوها رجوع کرده‌اید؟
تقسیم‌بندی اسنادی ما به‌صورت دوره‌ای است: دوره اول، دوم و سوم مجلس. در 32دوره مجلس و پارلمان و هفت‌دوره سنا، به لحاظ سیاسی، جریان‌های چپ، ملی، توده‌ای، وابسته به دربار و سلطنت‌طلب، تولید سند کرده‌اند. سعی کرده‌ایم در کتاب‌ها و مجلاتمان به صورت تحلیلی به این موضوعات بپردازیم و هیچ نگاه جانبدارانه‌ای نداشته‌ایم. از همه این اسناد بهره برده‌ایم. اولویت‌مان این بوده که از هر سند و منبعی که به بازشناسی تاریخ پارلمان کشور کمک می‌کند، استفاده کنیم، حال می‌خواهد این اسناد برای فردی خاص، حزبی خاص یا یک جریان مذهبی باشد. هیچ‌کدام برای ما تفاوتی نداشته است. هر سندی که بتواند از یک نکته تاریک تاریخی ابهام‌زدایی کند، مورد استفاده قرار می‌گیرد. درحقیقت اینجا ما کار یک تدارکاتچی را انجام می‌دهیم. فرآیندی شامل‌ تعریف پروژه، حمایت‌های مادی و معنوی، انتشار طرح‌های پژوهشی و نظارت علمی. برخی برداشت‌های فردی یا جمعی که از بعضی موثران و پیشروان تاریخ مشروطه وجود دارد، خارج از وظیفه ماست. این مسایل را باید به پژوهشگران محول کرد.
به‌نظر شما در بحث تاریخ‌نگاری مشروطه، چقدر به تاریخ مردمان عادی دوره مشروطه پرداخته شده است؟ آیا عموما تاریخ‌نگاری‌ها تنها به بررسی آرای روشنفکران و علمای آن دوره نپرداخته‌اند؟
میزان آگاهی و سواد کشور ما، در دوره‌های گذار، خیلی پایین بوده است. طبقه توده در سال1285 خورشیدی، در کشور ما، حدود یک‌درصد باسواد داشته است. این یک‌درصد چقدر می‌توانسته از وقایعی که اتفاق افتاده است درک مناسبی داشته باشد؟ روشنفکرها چقدر موثر بوده‌اند؟ چقدر کتاب‌هایشان مورد استفاده همان باسوادها بوده است؟ و چقدر کتاب‌هایشان کاربردی بوده است؟ صدسال قبل از انقلاب فرانسه، مونتسکیو «روح‌القوانین» را می‌نویسد، که عینا از مطالب آن کتاب وارد قانون اساسی فرانسه می‌شود، یا از کتاب «قرارداد‌ اجتماعی» روسو. آن‌وقت ما رفته‌ایم از فرانسه قانون اساسی گرفته‌ایم. می‌توانستیم از انگلیس بگیریم. حتی مهدی‌قلی‌خان هدایت هم در خاطراتش به این موضوع اشاره می‌کند. برای ابتدای کار، رفتیم تندترین و رادیکال‌ترین قانون اساسی را اخذ کردیم. ژاپنی‌ها تا پیش از سال1868 که آغاز انقلاب میجی بود، یعنی در دوره سلطنت ادوها، 30درصد و حتی به گمان برخی 40درصد باسواد داشته‌اند. ما باید بتوانیم همه این مسایل را با هم تطبیق دهیم. طی مجلس اول تا سوم (دوره اول مشروطیت)، حدود 70، 80 نشریه وجود داشته، اما چقدر از آنها علمی و فاخر بوده است. یا بیاییم جلوتر. برای مثال دوره 20مجلس؛ سال1339 خورشیدی. هنوز 90درصد جامعه ما از سواد خواندن و نوشتن برخوردار نبودند. این موضوع در گزارش کاری دکتر علی امینی‌تقدیمی به مجلس در سال 1339به صراحت بیان شده است. قبول کنید که طبقه متوسط- طبقه بورژوای ملی- در کشور ما ضعیف بود. در ترکیه اینگونه نبود. امثال فروغی و میرزاحسین خان سپهسالار کم کار نکردند، اما چقدر با روسو و مونتسکیو، فاصله داشتند. ما هنوز به آن مهم دست نیافته‌ایم که بدانیم چرا با داشتن 110سال سابقه پارلمانی و با وجود اینکه از این بابت، در دنیا در زمره پیشروان تاسیس نهاد قانونگذاری هستیم، هنوز از این همه ضعف در حوزه کارکرد پارلمان رنج می‌بریم.

مشروطه در قاب سه نسل

فهرست‌کردن فقط عناوین نوشته‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم به جنبش مشروطه‌خواهی و ریشه‌های شکل‌گیری آن در تاریخ معاصر بپردازد و نوشتن توضیح مختصری بر این نوشته‌ها که بالغ بر هزارکتاب و تعداد بیشتری مقاله، ‌سخنرانی، پایان‌نامه و دیگر آثار تحقیقی است خود در قالب کتابی حجیم می‌گنجد که پیش از این توسط برخی محققان نوشته شده است. برای مقایسه‌ای اجمالی به تحول تاریخ‌نگاری، نگاهی کوتاه به سه کتابی می‌اندازیم که یکی در زمان وقوع انقلاب مشروطه نوشته شده، دیگری 30سال پس از انقلاب و آخری صدسال پس از آن.

تاریخ مشروطه
در دوره رضاشاه و بعد از به‌وجود آمدن دانشگاه در ایران نوع جدیدی از تاریخ‌نگاری علمی تحت‌تاثیر مورخان اروپایی وارد فضای نوشتاری ایران شد. کسروی از جمله اولین مورخینی بود که به این مهم پرداخت. او در مقدمه، اهداف خود را از نوشتن این کتاب عنوان می‌کند: «بررسی رازهای ناکامی جنبش، شناساندن قهرمانان راستین و پیشگیری از واژگونه‌نمایی تاریخ، پیشگیری از چسباندن این جنبش به بیگانگان، یادآوری کوشش کسانی که در آینده کنار گذارده شدند، پیشگیری از نوشته‌شدن تاریخ میهن به دست بیگانه و سرانجام درد فراموشی ایرانیان.» کسروی در زمان امضای فرمان مشروطیت در سنین نوجوانی به‌سر می‌برد و به علت زندگی در تبریز از اوضاع و احوال آن روزها خاطرات زیادی داشت. او 30سال بعد از پایان مشروطه تصمیم گرفت تاریخ مشروطه را بنویسد و برای نوشتن این کتاب به پژوهشی گسترده دست زد و بیشتر منابعی را که در آن زمان در دسترس بود بررسی کرد و کتابی نوشت که هنوز هم یکی از معتبرترین تاریخ‌نگاری‌های دوره مشروطه است. کسروی وقتی مجله پیمان را منتشر می‌کرد، انتشار وقایع مشروطیت آذربایجان را در هر شماره پی گرفت. کتاب در سال ۱۳۱۹ خورشیدی به چاپ رسید. بعدها انتشارات امیرکبیر آن را در دو مجلد منتشر کرد. یکی به‌نام «تاریخ هجده ساله آذربایجان» و دیگری «تاریخ انقلاب مشروطه ایران». این کتاب توسط ایوان سیگل به انگلیسی نیز ترجمه شد. کسروی به‌خوبی با متدولوژی تاریخ‌نگاری مدرن آشنا بود اما به‌علت دسترسی‌نداشتن به اسناد دولتی و همچنین پراکندگی منابع و خاطرات شخصی مشروطه، اشتباهاتی هم در روایت او به چشم می‌خورد. او در مقدمه کتاب، منابع مورد استفاده را اینگونه برشمرده است: تاریخ بیداری ایرانیان (ناظم‌الاسلام)، بلوای تبریز (ویجویه)، انقلاب ایران (براون)، اختناق ایران (شوستر)، چند کتاب دیگر از ادوارد براون و روزنامه‌های آن دوره. کتاب، وقایع مشروطه دوم و آنچه را به ختم مشروطه منجر شد در بر ندارد. با اینکه کسروی تبریزی بوده و در زمان مشروطه نیز در تبریز بوده اما در کتابش تعادلی منطقی بین وقایع تهران و تبریز وجود دارد. کسروی در «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان» با محور قراردادن وقایع این منطقه، سیر تاریخی 18ساله مشروطه را دنبال کرده است و با همان شیوه نگارش علاوه بر روایت مستندات تاریخی پس از فتح تهران در جای‌جای کتاب خود به داوری رجال مشروطیت نیز پرداخته و نظرات خود را به صراحت ابراز داشته است. علاوه بر ارزش‌های تاریخی، کتاب تاریخ مشروطه معرف سبکی از نویسندگی است که کسروی در تاریخ‌نگاری و نثر معاصر فارسی بنیاد گذاشته است. او از پیشگامان واژه‌سازی علمی در زبان فارسی بود و می‌کوشید برای اصطلاحات جدید یا نوکردن اصطلاحات قدیمی واژه‌های تازه‌ای بسازد یا بیابد که اغلب ریشه در ادبیات گذشته ایران داشته یا بر اساس قواعد زبان فارسی ساخته شده است. این کوشش برای پالایش زبان فارسی گاهی جمله‌های او را کهنه نشان می‌دهد ولی اغلب باعث پدیدآمدن نوعی نثر جدید فارسی شده که تاریخ‌نگاران بعدی از آن دنباله‌روی کرده‌اند. کتاب کسروی در حالی‌که گاهی لحن گزنده‌ای دارد، تاریخ انفعال و یاس و تسلیم نیست و ترسیمگر چهره قهرمانان، روشنفکران آزادیخواه تهران و اصفهان و مجاهدین ازجان‌گذشته آذربایجان است.

تاریخ بیداری ایرانیان
اولین کتاب نوشته‌شده درباره انقلاب مشروطه است که نوشتن آن دو‌سال پیش از انقلاب آغاز شده است. «تاریخ بیداری ایرانیان» کتابی مبتنی بر خاطره‌نگاری است که رویدادهای مختلف پیش از مشروطه تا بعد از فتح تهران و آغاز مشروطه دوم را دربر می‌گیرد. ناظم‌الاسلام کرمانی، راوی خاطرات، خود یکی از انقلابیون تند و تیز و عضو کمیته انقلاب است و با دیگر انجمن‌ها و فعالان انقلاب و روحانیون، ارتباط گسترده دارد. شرح جزییات و بحث و جدل‌های انقلابیون و تلگراف‌ها و اعلان‌ها و مکاتبات مبادله‌شده بین سران نهضت مخالفان و موافقان در تهران در کتاب به‌خوبی توضیح داده شده است. او در تحلیل خود از وقایع نگاهی هم به دیگر شهرهای درگیر در انقلاب دارد. به همین دلیل موفق می‌شود روند دقیق رویدادها را به‌دقت توضیح دهد. او چند ماه بعد از فتح تهران و آغاز مشروطه دوم، اقدام به انتشار یادداشت‌های شخصی خود کرد و ابتدای هر هفته قسمتی از یادداشت‌ها را به‌صورت پاورقی در روزنامه کوکب که خود منتشر می‌کرد به چاپ رساند. این کتاب در دهه 70 توسط علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی تصحیح و توسط نشر نیلوفر منتشر شد. یکی از مطالب مهم کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان»، بخش پایانی یادداشت‌های مولف است که سعیدی‌سیرجانی آن را گردآوری و تدوین کرده است. در این بخش نیز ثبت وقایع روزانه تا بیستم صفر ۱۳۲۵ ادامه یافته، ولی از این تاریخ تا سوم جمادی‌الاول ۱۳۲۶ در ثبت وقایع، وقفه افتاده است. ظاهرا مولف تا وقایع بیستم صفر ۱۳۲۵ را برای چاپ آماده کرده بوده که با علنی‌شدن مخالفت محمدعلی‌شاه با مجلس و رویارویی شاه و ملت، موقع را برای نشر بقیه جزوه‌ها مقتضی ندانسته و از تنظیم مابقی مطالب خودداری کرده و این سکوت تا جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ادامه داشته است. ناظم‌الاسلام از چهارم جمادی‌الاول ۱۳۲۶ به ثبت وقایع روزانه ادامه داد، ولی این‌بار به سبب پیش‌آمدن اوضاع ویژه‌ای پس از به‌توپ‌بستن مجلس و تعطیلی مشروطه، لحن خود را تغییر داد. یادداشت‌های این دوره غالبا با عباراتی که حاکی از ترس است، نوشته شده است. با وجود برخی انتقادات، «تاریخ بیداری» تبدیل به یکی از مهم‌ترین مراجع در زمینه تاریخ‌نگاری مشروطه برای کتاب‌های بعدی شد.

مشروطه ایرانی
یکی دیگر از کتاب‌هایی که در چند سال اخیر درباره مشروطه منتشر شد و با استقبال گسترده مورخان و مخاطبان مواجه شد و بحث‌ها و نقدهای زیادی حول آن شکل گرفت، «مشروطه ایرانی» نوشته ماشاءالله آجودانی است. این کتاب که با چندین نوبت چاپ پی‌درپی به کتابی مرجع در مورد مشروطه تبدیل شده با رویکردی تحقیقی و علمی به تاریخ‌نگاری مشروطه می‌پردازد و با استفاده از اسناد مختلفی که در آرشیو کشورهای مختلف به‌خصوص انگلستان بوده جابه‌جا به تحلیل‌های متفاوتی از آنچه تاکنون در مورد مشروطه گفته شده بود می‌رسد. تخصص و تحصیلات آجودانی در حوزه زبان‌شناسی این امکان را به او می‌دهد تا با بررسی تغییراتی که رخداد مشروطه در زبان و گفتمان ایران ایجاد کرد مهم‌ترین دستاورد مشروطه را این گسست زبانی بداند. گسستی زبانی در تاریخ معاصر ایران که طی پروسه تحول زبان تاریخی و با تاثیر‌گرفتن از واقعیت انضمامی جامعه واژه‌های جدید چون «وطن »و‌ «ملت-دولت» را وارد اندیشه ایرانی‌ها کرد. از نظر آجودانی مشروطه فراتر از یک رویداد سیاسی صرف بود و تاریخ‌نگاری مشروطه باید به همه جنبه‌های این رخداد از زندگی ایرانیان توجه کند. توضیحات کاملی که کتاب درباره ارتباط دین و عرفان می‌دهد و نظرات او در مورد شعر و ادبیات عصر مشروطه از همین جنس است. نویسنده در کتاب سعی در نقد تاریخ‌نگاری تاکنون مرسوم مشروطه دارد و در پیشگفتار کتاب تاکید می‌کند با همه سختی‌هایی که این پروژه درپی داشته و ناراحتی‌هایی که به‌وجود آورده این‌کار را به منظور رسیدن به رویکردی علمی به سرانجام‌ رسانیده و نقدهای جدی را به بسیاری از مورخین و آثار آنها وارد کرده است. به اعتقاد آجودانی قبل از اینکه روحانیون مشروطه‌خواه مشروطه را شرعی کنند، خود روشنفکران مشروطه‌خواه همچون ملکم‌خان این بیان شرعی را به وجود آوردند. او که از حدود 20سال پیش در لندن سکونت دارد معتقد است مشروطه‌خواهان ایرانی درک درستی از مفاهیم سیاست مدرن نداشتند و همین مساله را دلیل شکست این جنبش دانسته است. به‌اعتقاد آجودانی علت‌های اصلی شکست نهضت را نه در توطئه بیگانگان، سودجویی فرصت‌طلبان، عناد روشنفکران عرفی و خود‌باخته بلکه باید در حوزه اندیشه ایرانی و معضلات آن جست‌وجو کرد. آجودانی مطالبات مشروطیت را نامشخص می‌داند. او خواست اصلی و نیروی محرکه مشروطه‌خواهی را خواست عدالت می‌داند. تغییر زبان و ساختارهای اندیشه جامعه در این رهگذر اتفاق می‌افتد اما خواست اصلی به‌ثمر نمی‌نشیند و حکومت مشروطه به‌وجود نمی‌آید. این امر از نظر او چند دلیل عمده دارد؛ از جمله اینکه اصولا در ایران طبقات به‌معنای واقعی شکل نگرفته‌‌اند. زیرا جامعه، پیشامدرن و سنتی است و دوران‌گذار را طی نکرده، پس هنوز طبقه شکل نگرفته است و به همین دلیل، روشنفکر هم نمی‌تواند نقش خود را ایفا کند به‌ ویژه در فقدان طبقه متوسط هم نمی‌توان در انتظار حامیان یک جنبش بود.

انقلاب

شب شیخ شهاب‎الدین سهروردی

گزارش شب شیخ شهاب‎الدین سهروردی / ترانه مسکوب

Sohrevard INT

شب شیخ شهاب‎الدین سهروردی عنوان صد و شصت و ششمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت ، دایره‏العمارف بزرگ اسلامی ، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و انجمن حکمت و فلسفه در غروب یکشنبه ۱۲ مرداد ماه ۱۳۹۳ در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.

در ابتدا علی دهباشی از طرف برگزارکنندگان این شب به حاضران و سخنرانان خیر مقدم عرض کرد و گفت :

« جلسه بحث دربارۀ زندگی و آثار و اندیشه‎های فلسفی فیلسوف نامدار ایران، شیخ اشراق، شیخ شهاب‎الدین سهروردی را آغاز می‎کنیم.

شهاب‌الدین سهروردی در سال ۵۴۹ هجری قمری در دهکده سهرورد از توابع شهرستان خدابنده واقع در استان زنجان ایران شد. وی تحصیلات مقدماتی را که شامل حکمت، منطق و اصول فقه بود در نزد مجدالدین جیلی استادِ فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی سرآمد شد سهروردی بعد از آن به اصفهان، که در آن زمان مهم‌ترین مرکز علمی و فکری در سرتاسر ایران بود، رفت و تحصیلات صوری خود را در محضر ظهیرالدین قاری به نهایت رسانید.

سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر در داخل ایران پرداخت، و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد. در واقع، در همین دوره بود که سهروردی شیفته راه تصوف گشت در یکی از سفرها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی (سردار معروف مسلمانان در جنگ‌های صلیبی) دیدار کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی نیز که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند. در همین شهر حلب بود که وی کار بزرگ خویش، یعنی، حکمةالاشراق را به پایان برد.اما سخن گفتن‌های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می‌شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.

سرانجام به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین می‌گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وی از اجابت خواسته آن‌ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند. متعصبان او را به الحاد متهم کردند و علمای حلب خون او را مباح شمردند (اتهام او معاندت با شرایع آسمانی اعلام شد)

صلاح‌الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیون بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تایید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.

علی دهباشی ـ عکس از متین خاکپور

به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در سال ۵ رجب ۵۸۷ هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، ۳۸ سال داشت و مزار ایشان در مسجد امام سهرودی شهر حلب می‌باشد.

اما بحث دربارۀ شناساندن اندیشه سهروردی در ایران بیشتر به دوران اخیر بازمی‎گردد. در اینجا باید از کوشش‎های زنده‎یادان دکتر سید جعفر سجادی به خاطر ترجمه و تفسیر کتاب « حکمه‎الاشراق»، پروفسور هانری کربن به خاطر مباحث و ترجمه آثار شیخ اشراق و دکتر حسین ضیائی به خاطر کتاب « معرفت و اشراق در اندیشۀ سهروردی» یاد کنیم.

_MG_6534

از استادان ارجمند جناب آقای دکتر غلامرضا اعوانی، دکتر سید حسین نصر و به ویژه از دکتر غلامحسین ابراهیم دینانی به خاطر تألیف کتاب ارزشمند « شعاع اندیشه و شهود در فلسفۀ سهروردی » و کتاب دکتر نصرالله پورجوادی که با عنوان « اشراق و عرفان» منتشر شد یاد کنیم. همچنین دکتر پورجوادی دو رساله از شیخ اشراق را نیز تصحیح کرده است . همچنین باید از کوشش‎های نسل جدیدتر محققان اندیشه‎های شیخ اشراق نیز یاد کنیم. از جمله خانم سیما سادات نوربخش که کتاب‎های « بررسی تطبیقی ملاصدرا و سهروردی » ،« نور در حکمت سهروردی « و کتاب « آیت اشراق» را که در واقع تفسیر قرآن سهروردی است تألیف کرده است و نیز باید به  پژوهش‎های ارزشمند آقای حسن سید عرب و کتاب‎های ایشان« فرهنگنامه سهروردی» ، « آفاق حکمت سهروردی» و دو مجموعه مقالات بسیار خواندنی درباره سهروردی اشاره کنیم.»

سپس علی دهباشی از دکتر سید مصطفی محقق داماد به عنوان نخستین سخنران دعوت کرد که موضوع سخنرانی ایشان « سهروردی در دادگاه جهل مقدس» بود. اما دکتر محقق پیش از پرداختن به موضوع سخنرانی خود یادی کرد از بانی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار : ” قبل از هر چیز من طلب مغفرت می‎کنم برای واقف این مؤسسه، دکتر محمود افشار و فرزند عالم بزرگوارشان، مرحوم ایرج افشار و فرزاندان ایشان و سپس برای فرزند دیگر دکتر محمود افشار، خسرو افشار که هم اکنون در بیمارستان به سبب بیماری بسیار سختی بستری هستند، طلب شفا می‎کنم از درگاه خداوند و از کلیه بیت رفیع ایشان که در رقاء اندیشه ایرانی در جغرافیای ایران تلاش می‎کنند و برای آن تمام وجودشان را گذاشته‎اند و با عشق به این مسئله برخورد می‎کنند مزید توفیق می‎خواهم.”

دکتر مصطفی محقق داماد ـ عکس از ژاله ستار

و سپس دکتر محقق به موضوع سخنرانی خود پرداخت :

” پس از درتاریخ قضای اسلامی داوری ها وقضاوتهائی رخداده که بدون هرگونه تعصب وجانبداری غرور آفرین است.قضاتی که نه مراجع قدرت توانسته اند آنان را تحت فشار قراردهند ونه جوّ سازیهای تبلیغاتی درآنها موثر بوده است . بسیاری ازخلفاى اموى و عباسى در اوج قدرت خود، به احکام قضات پاکدامنى نظیر ابن حاضر بلخى و ابو یوسف گردن مى‌نهند.”

دکتر محقق داماد در ادامه به یکی از این قضاوت‎ها چنین اشاره کرد: “ابویوسف فقیه نامدار حنفی سالهای متمادی در سمت قضائی و دورانی ولانی نیز قاضی القضات در دوران خلافتهای مهدی ونیز هارون عباسی بوده است. او دارای آثار فقهی متعددی است از جمله کتاب «الخراج» که میتوان آنرایکی از آثار مهم در زمینه حقوق عمومی در تمدن اسلامی  دانست.وی دراین کتاب آنجا که میخواهد از وظائف راس قدرت در حکومت اسلامی سخن بگویدبا کمال صراحت وبدون هیچ پروائی وحتی گاهی با تندی خطاب به شخص هارون اورا از مبادرت به جور بیم داده است.[۱] او درجای دیگر با پای فشاری بر حقوق مالی خدشه ناپذیر مردم ،به صراحت تمام یاد آور شده که خلفاء حق ندارند مالی را از چنگ احدی بیرون آورند. او در زمانی درسمت قضائی و فتوائی قراردارد که خلفاء مایلند خود را جانشین رسول الله (ص) بدانند و از تمام اختیارات او برخوردار باشند. در چنین فضائی او کتاب دیگری تالیف  می‎کند بنام «الرد علی سیر الاوزاعی» و به ترسیم خطوط کلی نظریه خود درباب حکومت  می‎پردازد و میان پیامبر(ص) وامام  ـ دراصطلاح او بمعنی خلفا ـ از حیث اختیارات، تفاوت قائل می‎شود. او به صراحت نوشته است که خلیفه حق ندارد در غنائم منقول جنگی تصرف کند و این از اختیارات خاص پیامبر(ص) است.

ولی باید تصدیق نمود که متقابلا موارد تاسف باری نیز وجود داردکه مورخان گزارشگر آنند. تلخی ماجرا به خاطر آنست که رای صادره قضائی  به هلاک  چهره ای از قبیله دانش وعلم منجر گشته وجهان را در غم آنان برای همیشه سوگوار ساخته است. تلخ ترین واقعه که میتوان آنرا فاجعه نامید وقتی است که اتهام صبغه دینی دارد یعنی شخص ،متهم به جرم علیه دین است وبه همین عنوان به مرگ محکوم می گردد .این بلیه عظمی وداحیه دحیاء در تاریخ بشریت سابقه دیرینه دارد .۳۹۹سال قبل از میلاد مسیح سقراط دانای یونان در دادگاه آتن در حضور هیئت منصفه ا‌ی که مرکب از ۵۰۱ عضواست محاکمه می شود. سقراط در آن جا به جرم منحرف کردن جوانان و کفر حاضرشده و متهم است که با فلسفه‌ی ویرانگرش، سنت‌ها را زیر سوا ل برده و خدایانی تازه معرفی کرده است. هیئت منصفه متهم را با اکثریت ۲۸۰ در برابر ۲۲۱، به مرگ محکوم می‌کند. سقراط جام شوکران را به خاطر اطاعت از قانون مینوشد وتاریخ را برای همیشه به سوگ دانائی می نشاند که می توانست با افکار سازنده خویش جامعه بشری را تربیت کند .

یکی از نمونه های اسف بار دادگاه حکیم شیخ شهاب الدین سهروردی است که نامش چنان با حکمت اشراقی عجین شده که گوئی  او چیزی جز حکمت نمی‎دانسته است ..حال آنکه کتاب «التنقیحات فی اصول الفقه» یکی از آثار وی که برای نخستین بار در سال ۱۴۱۸ه.ق در دانشگاه ریاض توسط دکتر عیاض بن نامی السلمی عضو هیات علمی آن دانشگاه تحقیق و انتشار یافته شاهد گویائی است بر تبحر وتسلط ایشان بر فلسفه فقه که در اصطلاح سنتی اصول الفقه عنوان داشته و دارد.

شب شیخ شهاب الدین سهروردی ـ عکس از متین خاکپور

 سهروردی ،شخصیت ،هویت و بالاخره ابعاد وجودی وی نیزاز آغاز سئوال‎انگیز بوده و شاید برای برخی کماکان چنین باشد. مناسب می‎دانم چند نقل قول از صاحب نظران گذشته و حال بیاورم تا  درجه ابهام شخصیت وی را نشان دهد.

سبط ابن جوزی می‎نویسد:

من در حلب سالها به خاطر فراگیری دانش شریف (منظور علم الهیات است) اقامت کردم.دیدم که مردم آن دیار نسبت به وی {سهروردی} اختلاف نظر دارند و هر یک درباره او به اندازه میل وخواستش سخن می‎گوید؛ برخی اورا به زندقه والحاد منتسب می سازند و بعضی معتقدند که او مردی از اهل صلاح  و دارای کرامات است.

ابن شداد می نویسد:

در حلب بودم دیدم مردم آن دیار نسبت به وی (سهروردی) اختلاف نظر دارند برخی او را پذیرفته و تصدیقش می‌کنند و بعضی او را تکفیرکرده‎اند.”

دکتر محقق داماد سپس می‎افزاید:

” اختلاف در متون فوق را مشاهده می کنید و با چنین شرائطی چنانچه حکیم اشراقی ما را چنانکه باید و شاید نشناسند و ندانند که او افزون بر حکمت اشراقی خود در علم شریعت نیز دست بالائی داشته جای شکوه و اعتراض نخواهد بود.بخصوص آن که پاسخهای داده شده از سوی وی در بازجوئی‎های قضائی که در اسناد  بجامانده چنان مشهود است که گوئی از علم شریعت چیزی نمی‎داند و لذا راه نجات را نگزیده است. برای نمونه چنین منقول است که قاضی دادگاه از وی می‎پرسد :

«تو در برخی از تصانیف خود نوشته‎ای که خداوند قادر است که پیامبر دیگری بیافریند، صحیح است؟ گفت آری نوشته‎ام .قاضی گفت این امری محال است.سهروردی پرسید دلیل بر محالیت آن چیست مگر نه این است که خداوند  قادر است بر تمام امور ممکن و این امری ممکن است؟ برغم این استدلال محکم عقلی و کلامی قاضی حکم به کفر و قتل وی صادر کرد».

استدلال فوق کاملا عقلی و محکم است .ولی علاوه برآن استدلالهای روشنی می‎توانست مطرح شود زیرا جمله‎ای که قاضی حلب به وی منتسب کرده چه دلیلی بر الحاد وکفر است؟ قاضی چرا او را کافر و مرتد دانسته است؟ انکار کدامیک از ضروریات دین است؟ لابد قاضی این جمله را مخالف  با خاتمیت پیامبرحضرت خاتم‎النبین (ص) دانسته است .درحالی که ناگفته پیداست امکان عقلی آفریدن پیامبری دیگر غیر از وقوع آن است. قاضی نادان چنین می‎اندیشیده که قول به ممکن بالذات بودن پیامبری دیگر همانند قول به ممکن بالذات بودن شریک الباری است .او نمی‎فهمد که ممکن بالذات منافات با ممتنع بالعرض ندارد.

سهروردی به آسانی می‎توانست به میدان قاضی حلب آید و از دریچه عقل و نقل اورا مجاب و اسکات نماید.چرا چنین نکرده است؟

به نظرمی‎رسد سهروردی عمق فاجعه را دریافته بود. او فهمیده بود تمسک متهم برای دفاع به استدلالات قضائی در محکمه‎ای معنی دارد که دادرسی عادلانه برقرار باشد و دادرسی عادلانه شرط نخستینش آزادی دادرس از هر گونه فشاراست.”

 و دکتر محقق چنین ادامه می‎دهد:

” به هرحال سهروردی حکیم اشراقی ایرانی ما که برغم جوانیش از چنان حکمتی برخوردار بود که پس از گذشت قرنها از مرگش از چنان جاذبه‎ای برخوردار است که گروه زیادی از پیروان ادیان دیگر  را به خود جذب کرده گرفتار و قربانی جهلی شد که من آنرا «جهل  مقدس» نهاده‎ام و فکر می‎کنم چنان جهنمی است که خدای متعال در وصف آتشش فرموده «اللتی  تطلع علی الافئد» یعنی دلها و مغزها را فرا می‎گیرد و مغز استخوان جامعه را می‎سوزاند. نمونه این آتش را ما در منطقه خودمان و کشورهای پیرامونمان ،عراق ،افغانستان ووو…بدست گروههای جاهل تکفیری آنهم جهلی که با صبغه دینی شعله‎ور است مشاهده می‎کنیم .”

سخنرانی بعدی این شب دکتر غلامرضا اعوانی بود . دکتر اعوانی به بررسی تطبیقی تاریخ‎نگاری فلسفی از دیدگاه ارسطو، هگل، سهروردی و دیگر فلاسفه پرداخت و در این بررسی تطبیقی وجوه گوناگون تفکر او را بررسی کرد و در بخشی از سخنانش چنین گفت:

“سهروردی مسلماٌ در دورانی زندگی می‎کرد که هنوز از غرب جدید و سرآمدان فلسفۀ آن چون هگل اثری نبود اما باید گفت که سهروردی حتی فلسفۀ دوران خودش را چه در یونان و چه در ایران باستان و دنیای اسلام مورد بررسی قرار داده بود و خط بطلان بر نظریه فلسفی زمانه خود که متأثر از ارسطو بوده کشیده بود و در واقع طرحی نو در فلسفه و حکمت و سیر تاریخی آن درانداخت و پایۀ مبادی حکمت الهی در فلسفه را تأسیس کرد.”

دکتر غلامرضا اعوانی ـ عکس از ژاله ستار

و سپس نوبت به دکتر نصرالله پورجوادی رسید که از « لغت موران» سهروردی سخن گفت:

” لغت موران کاملاٌ جنبۀ صوفیانه دارد و این رساله را سهروردی بنا به درخواست یکی از دوستان و یاران خود نوشته است. و موضوع آن به طور کلی سلوک راه باطن است. راهی که سالک باید طی کند تا از مکان جهات بیرون رود و به ساحت ملکوت و قرب حق تعالی برسد.

اولین تمثیلی که در این داستان به کار رفته گفتگوی چند مور است که نام رساله نیز از همان جا گرفته شده است.

این گفتگو درباره قطرات ژاله است که صبح روی برگ‎ها نشسته است. ژاله که نمود روح آدمی است و از آسمان به زمین آمده است و به صداقت طبع مایل است که به اصل خویش بازگردد.

تمثیل دوم داستان لاک پشتانی است که مرغی خوش و خط و خال می‎بینند و متحیر می‎مانن که این نوع مرغ، مرغ هوایی است یا آبی و بعد معلوم می‎شود که هوایی است . همانطور که ژاله هوایی بود. در واقع این مرغ نمود روحی است که از مکان بیرون می‎رود. “

دکتر نصرالله پورجوادی ـ عکس از متین خاکپور

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی ، نویسندۀ کتاب « شعاع اندیشه و شهود در فلسفۀ سهروردی سخنران بعدی شب سهروردی بود که بخشی از سخنرانی خود را به « فرشته» در آثار سهروردی و تفسیر واژه‎های « ملک»، « ملکوت»،« مالک»، « مُلک» اختصاص داد. سپس دربارۀ « عالم مثال» از نظر سهروردی چنین گفت: ” همانطور که می‎دانید عالم مثال، که آن را عالم برزخ می‎نامند، مرتبه‏ای از هستی است که ماده مجرد است ولی از آثار آن برکنار نمی‎باشد . سهروردی علت وجودی عالم مثال را برخی از عقول متکافئه که آنها را عقول عرضی می‏نامند به شمار آورده است.

حکمای اسلامی مثال را به دو بخش منفصل و متصل تقسیم کرده و آنها را خیال منفصل و خیال متصل تقسیم کرده است. خیال منفصل، دنیایی است که قائم به خود بوده و از نفوس جزئیه متخیّله بی‎نیاز و مستقل است. خیال متصل به عکس خیال منفصل قائم به نفوس جزئیه بوده و پیوسته در متخلیۀ افراد آدمی ظهور می‎پذیرد. باید توجه داشت که در عالم خیال متصل احیاناً صوری به ظهور می‎رسد که نتیجه دعابت نفوس بوده و دارای ملاک و ضابطه عقلی نیست.”

دکتر دینانی در بخشی دیگر از سخنرانی خود کار سهروردی را احیاء تفکر حکمت خسروانی دانست.

دکتر  غلامحسین ابراهیمی دینانی ـ عکس از ژاله ستار

سخنران بعدی دکتر صادق سجادی بود که به کتاب « حکمه ‏الاشراق » پرداخت:

” حکمة الاشراق عنوان اثر پرآوازة شیخ شهاب الدین یحیی بن امیرک سهروردی مشتمل بر اصول دستگاه فلسفة اشراقی اوست که مصنفِ فیلسوف خود را زنده کنندة آن خوانده است.

در بارة تسمیة کتاب و نظامِ فلسفیِ موصوف در آن به حکمت اشراق، سهروردی و شارحان نامدار او با اشارات و تعابیر مختلف سخن رانده اند، همچون: حکمت به مثابه شراره های نور – شروق- به شکل شهاب های قدسی از انوار روحانیِ سماوی بر نفس، بر حسب استعداد او، وارد می شود ؛ یا چون مبتنی بر حکمت کشفی و ذوقی مشرقیان- مردمِ مشرق،سرچشمة نور- یعنی ایرانیان است، به حکمت اشراقی، یعنی ظهور و تابش انوار عقلیه بر نفس به وقتِ تجرد آن، نامبردار شده است. سفر از شرق به غرب، استعاره ای برای انتقال از عالم عُلوی به عالم سُفلی و جهان هیولانی در قصة الغربة الغربیة  هم رابطة میان حکمت مشرقی و حکمة الاشراق را نشان می دهد. آن شراره های نور-شروق- نیز همان است که حکمای کهن ایران از آن به «خُرّه» یا «فَرّه»- فیض و نور ایزدی- تعبیر کرده اند و سرچشمه های آن انوار مینوی است که بر دل حکیمْ – خسروان ایران، همچون کیخسرو وارد می شده است. جز آن، بعضی از تمثیلات و رموز حکمت اشراقی ملهم از اساطیر ایران است و این نیز پیوند لفظی و معنوی میان حکمت مشرقیان و حکمة الاشراق را تأیید می کند. اینکه سهروردی و دیگران حکمت اشراقی را حکمت خسروانی، حکمت مشارقه یا مشرقیه، فلسفة نوریه، وعلم الانوار خوانده اند، هم از اینجا بر می خیزد. سهروردی متذکر شده است که به روزگار جوانی و پیش از تصنیف حکمة الاشراق یا در فترت های میان تصنیف آن، کتابهایی دیگر برای دوستان یا به تعبیر او «اخوان» ، چون التلویحات، اللمحات؛ و به قول شهرزوری  همچنین المشارع و المطارحات؛ و به گفتة قطب الدین  علاوه بر آنها، کتابهای المقاومات، الالواح العمادیة، الهیاکل را به شیوة مشائیان تصنیف کرده و قواعد حکمت مشاء را به اجمال در آنها درج کرده است. بنابراین اشارة سهروردی به حکمة الاشراق در کتابهای دیگرش چون المقاومات، المشارع،  و اللمحات  به معنی تقدم تصنیف حکمة الاشراق بر آن کتابها نیست. اما آنچه در حکمة الاشراق آورده به شیوه ای دیگر یعنی ذوق و کشف و مشاهدة انوار است که خود آنرا نزدیکترین راه برای وصول به حقیقت، و آن کتاب را مهذب تر و منظم تر از آثار دیگر دانسته است. او همچنین آورده است که حکمت اشراقی، حاصل ریاضت های سخت و مجاهدت های پایدار و رنج آلود اوست و سپس حجت و برهان و فکر و نظر بر آن بار کرده است. قطب الدین هم از مهارت و چیره دستی شهاب الدین درحکمت بحثی و حکمت ذوقی سخن رانده است و حکمة الاشراق را جامع هر دو وجه به بهترین شیوه دانسته است؛ و البته اشاره کرده که حکمت بحثی هم در این کتاب رنگ اشراقی دارد و این همان شیوه ای است که حکیمان بزرگ متقدم، که خود در زمرة اصفیا و اولیاء و انبیاء بوده اند، آنرا بنیاد کرده اند. بدین سبب حکمةالاشراق ، گویی گنجی نهان و درّی ناسفته و نگینی بی رکاب است که از غایت ایجاز به اعجاز پهلو می زند .

دکتر سید صادق سجادی ـ عکس از ژاله ستار

باید گفت بسیاری از مباحث و نکات فلسفة اشراقی مندرج در کتاب حکمة الاشراق در دیگر آثار سهروردی نیامده است؛ یا اگر بعضی از آن به ندرت در کتابهایی چون التلویحات آمده است، غالباً به زبان و بیان و شیوة دیگر، بر اساس حکمت بحثی مطرح شده است. چنانکه مباحث مربوط به حقیقت نور، نور الانوار و فعل آن، انوار قاهره و ترتیب الوجود در حکمة الاشراق ، مشابه مباحث مربوط به واجب الوجود، مبادی و غایات و ترتیب وجود و کیفیت فعل آن در التلویحات است، ولی آن مبتنی بر دیدگاههای اشرقی، و این یکی بر اساس حکمت مشائی است.یا آنچه زیر عنوان اعتبارات عقلی و جوهر و عرض در حکمة الاشراق آمده است ، با آنچه در بارة جوهر و عرض و مقولات و اثبات عرضیت بعضی و جوهریت بعضی دیگر در المشارع دیده می شود، واجد همان نسبت است. البته بعضی نکات و قواعد اشراقی، مانند قاعدة امکان اشرف در حکمة الاشراق  به تفصیل  و در التلویحات به اجمال تمام و با بیانی دیگرآمده است.

      از بعضی اشارات شهاب الدین سهروردی پیداست که حکمة الاشراق را مهمترین اثر خود، و حاصل القاءات و الهامات روح القدس، و مشتمل بر «حکمتی شگفت و عاری از تکلف» که فطرت آدمی به درستی آن گواهی دهد می دانسته است. به همین سبب «اخوان» را به صراحت توصیه کرده که آنرا از دسترس کسانی که ارزش آنرا نمی شناسند و عمق معانی آنرا در نمی یابند، دور نگاه دارند، و جز به کسانی که محب نور الهی اند و در فلسفة مشایی و علوم ارسطویی هم کامل شده اند، ندهند.

     سهروردی یادآور شده است که حکیمان چند دسته اند: حکیمِ بحاثِ متألّه، حکیم متوغل در تألّه و دور از حکمت بحثی؛ حکیم بحّاث که اهل تأله نیست؛ حکیم الهی متوغل در تأله و متوسط یا ضعیف در بحث؛ حکیم بحّاث و متوسط یا ضعیف در تأله. از این میان اگر حکیمی متوغل در حکمت الهی و هم متبحر در حکمت بحثی شناخته آید ، ریاست جهان باید از آنِ او باشد که خلیفة الله است؛ و اگر یافت می نشود، حکیم متألّهِ متوسط در بحث؛ و اگر او نیز پیدا نگردد، حکیمی که فقط متوغل در تألّه است. باید دانست که عرصة خاک هیچگاه از حکیمِ متألّه تهی نیست و از اینرو حکیم متوغل در بحث و دور از تألّه سزاوار ریاست جهان نیست. مراد از ریاست جهان، نه استیلای به قهر و زور، بلکه چیرگی آشکار {مانند کیومرث و فریدون و کیخسرو} یا نهان { دیگر حکیمان متأله مشهور یا گمنام} بر نفس و روح جهان است؛ و او همان است که جملة خلق او را «قطب» می خوانند. بهترین طالبان حکمت هم کسانی اند که هر دو وجه حکمت الهی و بحثی را می جویند.

     سهروردی  کتاب حکمة الاشراق را به ابواب و فصول متعدد زیر عناوین مخصوص و البته مرتبط با نظام فلسفی خود تقسیم کرده است.«قسم» اول کتاب، در بارة «ضوابط فکر» یعنی منطق مشتمل بر ۳ مقاله به مباحثی چون دلالت لفظ بر معنی،تصور و تصدیق، ماهیت، فرق میان اعراض ذاتی و غریب، وجود کلی در خارج، نقد قاعدة مشایی در تعریفات، حجت ها و مبادی آن، بحث در اقسام و جهات قضایا، بخصوص نظریة قضیة ضروریة بتاته که از ابداعات سهروردی است ، انواع قیاس، تمثیل، برهان های انِّی و لِمّی، و نقد این قاعده که همة قضایا به موجبة ضروریه باز می گردد، اختصاص یافته است. در بارة مغالطات و بعضی قواعد اشراقی و نقد بعضی قواعد مشایی در آن، بحث در مقومات شیء، بحث در صورت و هیولی، ابطال جوهر فرد، مُثُل، جواز صدور بسیط از مرکب، ابطال جسمانیت شعاع، از جمله دیگر مباحث قسم اول است.

«قسم» دوم از حکمة الاشراق در انوار الهیه و نورالانوار و مبادی وجود و ترتیب آن، شامل ۵ مقاله است. او در این مقالات  در بارة حقیقت نور و ظلمت، احتیاج جسم در وجود به نور مجرد، اقسام نور، اختلاف انوار مجرده به نقص و کمال نه به نوع ؛ صدور معلول واحد از واحد حقیقی، کیفیت صدور کثرت از نورالانوار، توجه قهری هر نور عالی به نور سافل و محبت هر نور سافل به عالی، ارباب انواع، علم خدا به قاعدة اشراقی، قاعدة امکان اشرف، کیفیتِ فعلِ نور الانوار قاهره و تکمله ای در بارة حرکات عُلوی، ازلیت فعل نور الانوار، قِدَمِ عالم و حرکات دوریة تامة افلاک، ازلیت زمان و مکان، و جعل ماهیت ، و نیز مباحثی چون حواس پنچگانة ظاهره، تغییر در کیف نه در صور جوهریه، نسبت میان نفس ناطقه و روح حیوانی، نا منحصر بودن حواس باطن به پنج حس، حقیقت صور مرایا و تخیل سخن رانده است.

scan

      تا آنجا که می دانیم ظاهراً نخستین ترجمة فارسی حکمة الاشراق به قلم فرزانه بهرام پسر فرشاد،  معروف به کوچک بهرام (متوفای ۱۰۴۸ق)  و شاگرد آذر کیوان صورت پذیرفته بوده است. صاحب دبستان المذاهب در این باره آورده که بهرام « تصانیف شیخ اشراق شهاب الدین مقتول که در حکمت اشراق واقع شده، به پارسیِ معروفِ تازی آمیز ترجمه کرده» بوده است.

محققان به ترجمه ای از حکمة الاشراق به زبان سنسکریت هم اشاره کرده اند و گفته اند که مورد استقبال زردشتیان هند قرار گرفته بوده است.

ترجمه ای هم به زبان اردو از حکمة الاشراق همراه با خلاصه ای از شرح قطب الدین، به قلم مولوی میرزا محمد هادی (متوفای۱۳۵۰ق) به سال ۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م در حیدر آباد دکن به چاپ رسیده است.

حکمة الاشراق به قلم هانری کربن به زبان فرانسه نیز ترجمه و منتشر شده است. حسین ضیایی و جان والبریج هم آنرا به انگلیسی ترجمه و چاپ کرده اند.

   اما ترجمة فارسی این اثر به زبان فارسی به قلم شادروان دکتر سید جعفر سجادی نخستین بار در تهران به سال ۱۳۵۵ش منتشر شد و تا کنون بیش از ده بار به چاپ رسیده است.

بحث در بارة امکان ترجمة دقیق آثار فلسفی، مخصوصاً آثار فیلسوفانِ مؤسس، به گونه ای که همة جوانب اندیشة مندمج در آثار آنها را به زبان مقصد بازگرداند، بحثی تازه نیست. بعضی ترجمه های مکرر یا تهذیب هایی که از ترجمه ها ی آثار فلسفی در قرن دوم و سوم هجری به عربی صورت پذیرفته است و نیز شروح متعدد بر آن ترجمه ها، مؤید این مطلب است. اما بحث در بارة ترجمة دقیق آثار فلسفة اروپایی به زبان فارسی در دهه های اخیر، به دنبال ترجمة بعضی از آثار فیلسوفان اروپایی یا تواریخ فلسفة غرب وجوهِ نظریِ دیگر را مطرح می کند وحتی بعضی آنرا نا ممکن می دانند، که اینجا از آن بحث نتوان کرد؛ در حالی که ترجمة آثار فلسفة اسلامی از عربی به فارسی از وجوه مختلف با ترجمة آثار فلسفی از زبانهای اروپایی غیر قابل قیاس است. چه قطع نظر از آمیختگی زبان فارسیِ عمومی با واژه ها و ترکیبات و حتی تعبیرات عربی، وجود بعضی آثار درجه اول فلسفی به زبان فارسی از قرن چهارم هجری به این سوی مشتمل بر بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات فلسفی به فارسی و عربی که نخستین بار در برابر اصطلاحات یونانی آنها قرار داده شد و به تدریج هم انبوهی اصطلاح در فلسفة مابعد الطبیعه و حکمت عملی و عرفان نظری اصالتاً وضع گردید، موجب شد تا همة کسانی که به تحصیل این دانشها متمایل می شدند، با اصطلاحات و تعبیرات عربی آن مأنوس شوند و بر اثر تدقیق و مطالعات عمیق به فهمِ کنه مافی الضمیر فیلسوفان و متکلمان و متفکران عصر اسلامی نزدیک شوند. بنابراین دشواری ترجمة آثار فلسفی مهم از عربی به فارسی، اگر به قلم اهل فن و اصطلاح صورت پذیرد، کمتر در فهمِ اصطلاحات و باز گرداندن متن به زبان مقصد است، مگر فیلسوف معنایی نو از اصطلاحی رایج اراده کند یا کلمه و ترکیبی برای افادة فکر خود وضع نماید. دشواری ترجمه غالباً به سبب اختلافی است که در تحلیل و تفسیر متن و مراد فیلسوف، میان شارحان و فیلسوفان و متفلسان در آن متون وجود دارد. این معنی در بارة ترجمة آثار فیلسوفان مؤسس، که اختلاف در درک و تفسیر اندیشه های آنها بیشتر است، بارز تر است.

دکتر سید جعفر سجادی

از سوی دیگر آشنایی متفکران قلمرو اسلام با آثار و آراء فیلسوفان یونانی و اسکندرانی سابقه ای بس کهن دارد و زوایای آن آثار و آراء طی قرنها مورد تحلیل و شرح و تدقیق قرار گرفته است؛ در حالی که توجه به نظام فلسفی اشراقی نسبتا متأخر تر است. سهروردی خود در قرن ششم می زیسته و ظاهرا نخستین شرح حکمة الاشراق او به قلم شهرزوری متوفای بعد از ۶۸۷ق، پدید آمده است؛ولی چندان آوازه ای نیافته بوده تا قطب الدین شیرازی متوفای ۷۱۰ق آنرا شرح کرد. با این همه آثار سهروردی و شرح بسیار مهم قطب از پایان قرن نهم و اوایل قرن دهم مورد توجه قرار گرفت. با این تفاصیل ترجمة آثار شیخ اشراق، مخصوصاً حکمة الاشراق به زبان فارسی دشواری های مخصوص داشته است که قسمتی مهم از آن دشواریها در فهم متن و اختلاف در شرح آنها را مرحوم پدرم دکتر سجادی کوشیده است در حواشی ترجمة خود بازنماید. از آنجا که جملة ترجمه ها از زبانی به زبان دیگر، مخصوصاً آثار متَرجَم فلسفی به لحاظ لفظ و معنی و زبان و بیان، محل نقد و ایراد تواند بود، این اثر هم از آن معنی مستثنی نیست و من خود اگر فرصتی دست دهد، بعضی از آثار ایشان و از جمله همین ترجمه را تهذیب خواهم کرد. اما در عین حال باید تأکید کرد که یقیناً قسمت عمده ای از توجه و اقبال اهل فلسفه و دوستداران حکمت اسلامی و ایرانی به آثار سهروردی و حکمة الاشراق، در کنار چاپهای منتقح هانری کربن و دکتر نصر، همین ترجمة فارسی آن بوده است که موجب تحقیق و تألیف و تصنیف دهها اثر گرانبها در بارة آراء و افکار سهروردی و همین کتاب حکمة الاشراق او شده است. چاپهای متعدد این ترجمه، گواه این اقبال و تأثیر آن بر جریان سهروردی شناسی است.

آخرین سخنران این مراسم دکتر نجفقلی حبیبی بود که چنین گفت:

به نظر من سهروردی اهمیتش در این است که مجموعه دانش و فرهنگ زمان خودش را درهم ادغام و تلفیق کرد و به خدمت گرفت.

سهروردی دیدگاه بسیار گسترده‎ای داشت. سهروردی بیان می‎کند که روح انسان از سلسله انوار الهی است و وظیفۀ اوست که یک انعکاس داشته باشد به منبع خودش. در تفکر سهروردی پس از آیین اسلام، آیین زرتشت از اهمیت والایی برخوردار است.

قطعاٌ کتاب مقدس عهد عتیق و جدید و کتاب‎های آیین‎های دیگر را خوانده بوده است.

دکتر نجفقلی حبیبی ـ عکس از ژاله ستار

من در اینجا جمله‎ای را از یکی از آثار سهروردی نقل می‎کنم که می‎گوید:« اندیشه ایرانی قطره‎ای بود که من آن را به دریای مواج تبدیل کردم.» این جمله شبیه شعر فردوسی است که می‎گوید:

 رستم یلی بود در سیستان

منش کردمش رستم دستان

به اعتقاد من سهروردی در وهله اول یک فیلسوف است و نه یک متفکر.در واقع می‎توانیم بگوییم که سهروردی شهامتش در شکستن مرزهای حاکم فلسفی روزگار خود فوق‎العاده بالاست. خودش لغت می‎سازد و ابایی ندارد که این اصطلاحات چندان به مذاق و فضای روزگار خودش خوش نیاید.

مسئله دیگری که سهروردی به آن می‎پردازد مسئله نجات انسان است . او می‎نویسد که روح انسان از سلسله انوار الهی است و وظیفۀ او این است که یک انعکاس داشته باشد به مبداء خودش.”

از دکتر داریوش شایگان که در شب سهروردی شرکت کرده بود نظرش را پرسیدم . دکتر شایگان گفت : « همانطور که در کتاب آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی نوشتم جسارت سهروردی در این است که با حضور خود برگشت گذشته به صورت آینده را موجب شد. به نظر من مجموعه آثار سهروردی یک پیام و هدف بیشتر ندارد و آن زنده کردن حکمت الاهی ایران باستان در ایران اسلامی است به هر قیمتی که شده، کتاب‎های سهروردی علیرغم مرگ زودرس او اهمیتی خاص دارد. چهار قرن پیش از فیلسوف بزرگ بیزانتی، ژه میست پله تون، سهروردی برای نخستین بار نام‎هایی چون افلاطون و زرتشت را به صورت یک متافیزیک اشراق که مُثل افلاطونی در آن به زبان فرشتگان مزدایی بیان شده‎اند، در آثار خود با هم می‎آورد.

دکتتر داریوش شایگان ـ عکس از ژاله ستار

در پایان این شب از شبهای بخارا، محمود محمدی، نماینده شورای شهر سهرورد از کوشش‎های این شورا برای تأسیس بنیاد فرهنگی علمی و پژوهشی سهروردی یاد کرد و از مسئولان و علاقمندان درخواست کمک و حمایت بیشتر کرد.

برپایی نمایشگاهی از آثار شیخ اشراق و تألیفاتی که به آثار وی می پردازد از دیگر برنامه های جنبی این مراسم بود.

دکتر عنایت الله مجیدی، دکتر علی قیصری، صفدر تقی زاده، منوچهر سادات افسری، جمشید ارجمند، فیروز سیار، ترانه خانلری ، شهین اعوانی، دکتر ژاله آموزگار، ناهید توسلی، هایده لاله، فریده زندیه، حامد فولادوند، قدرت الله مهتدی، گلبرگ برزین، دکتر توفیق سبحانی از دیگر حاضران در شب شیخ اشراق بودند.

شب شیخ شهاب الدین سهروردی ـ عکس از ژاله ستار


[1] .ابویوسف ،الخراج ، صص ۳، ۱۰۶-۱۰۷