یادداشتهای اسدالله مشرف زاده

در باره موضوعات اجتماعی و تاریخی

یادداشتهای اسدالله مشرف زاده

شب عروسکهای لیلی، درس محبت است. دختر بچه وقتی با مهربانی با لیلی بازی می کند و او را در آغوش می کشد این رفتار در او نهادینه می شود. و در آینده نسبت به فرزند خودش رفتار بیگانه ای نخواهد داشت.

عکاسان این نشست : ژاله ستار ، مهدی خدیری  و مجتبی سالک

عصر سه شنبه، سی و یکم مردادماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، سیصد و سومین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی شرکت مهندسی هاتل به شب «عروسک های لیلی » اختصاص یافت.

در این شب سخنرانان: محیط طباطبایی، پوپک عظیم پور، آمن خادمی، شهدخت لشکری، محمدرضا امیری و علی دهباشی  به سخنرانی پرداختند.

در ابتدای جلسه علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست، گفت:

“عروسک لیلی قدمتی چند هزار ساله دارد و متعلق به قوم لُر است. لیلی قابلیت حرکات موزون دارد و موهایش طبیعی است. این عروسک پس از فراموشی دوباره به همت عده ای از هم وطنان ما در این مناطق احیا و ثبت ملی شده است.”

سردبیر مجلۀ بخارا با اشاره به فعالیت های مهندس شوکتی در بخش فرهنگ و همکاری در برگزاری این نشست از آمن خادمی دعوت کرد تا از طرف هیئت برگزار کنندگان این جلسه عروسک لیلی را تقدیم ایشان کند.

علی دهباشی از قدمت عروسک لیلی سخن گفت علی دهباشی از قدمت عروسک لیلی سخن گفت

نخستین سخنران این شب محیط طباطبائی با اشاره به تاریخچۀ پیدایش عروسک در ایران بیان داشت که:

“در واقع سال هاست که فعالیت در حوزۀ میراث فرهنگی در ابعاد موزه ها برای خود تعاریف و حد و مرزی دارد؛ اما به تدریج و خوشبختانه هر چه می گذرد این مرزها وسیع تر و به تعریف اصلی نزدیک تر می شود. زمانی تنها آثار را به خاطر اینکه مربوط به گذشته است و می شد بدان افتخار کرد مورد توجه قرار می دادند؛ و دیگر زمانی با خود می گفتند که این ها ابعاد اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی دارد؛ و باید به آن پرداخته شود؛ و در سال هایی نقش موزه را در تعامل با اجتماع می دانستند؛ اما امروز نقش موزه حفاظت از تفکر و اندیشۀ انسانی و هر آنچه که این تفکر از خود به جا گذاشته، است که یکی از مهم ترین دستاوردهای بشری از گذشتۀ بسیار قدیم تا به امروز چیزی است که بدان «عروسک» می گوییم.

محیط طباطبایی به تاریخچه عروسک در ایران پرداختمحیط طباطبایی به تاریخچه عروسک در ایران پرداخت

در واقع در فرهنگ ایرانی، در تجربه و عمل به شیوۀ خاصی در طی هزاران سال دست یافتیم که تا به امروز هم ادامه پیدا کرده است. این شیوۀ خاص روایی به نوعی انتقال فرهنگ است؛ وقتی به آثار به جا مانده از هزاران سال پیش می نگریم که در غارهای چهل هزار سال قبل دیده می شود، می بینیم که افرادی نقش فرهنگی  مهمی در این غارها داشته اند؛ مثلا یکی از مهم ترین آن ها غار «شنیدار» در کردستان است. در این غار آثار به دست آمده از یک زن که عمرش بر اساس آزمایش ها بیش از چهل سال هست، به دست آمده است؛ و دارای دستی معلول است و در نزدیکی بخش خاکستر غار دفن شده است که این نشان می دهد که او وظیفۀ حفاظت از آتش را به عهده داشته است؛ و وظیفۀ دیگر او بزرگی آن جامعه را به عهده داشته است و کار اصلی اش روایت جامعه و انتقال مفاهیم و تجربه های انسانی از طریق قصه گویی به جامعۀ آینده است. به تدریج نقوشی از دورۀ بعدی بر دیواره های غار که یادآور اعتقادات آن دوره است را می بینیم. حالا این نقوش چه در حوزۀ باورها و اعتقادات باشد و چه بخش های دیگر ولی به هر شکل وسیله ای جهت به یادگار گذاشتن این فرهنگ برای دوران بعد بوده است؛ وقتی جلوتر می آییم و از ده هزار سال پیش تا به امروز را مورد بررسی قرار می دهیم، آثاری را در سکونتگاه های انسانی مشاهده می کنیم که بدان «پیکرک های گِلی» می گوییم. حال عملکرد این پیکرک ها می تواند عملکرد آیینی و اعتقادی یا آموزشی و … باشد و یا می توان گفت که انسان هر چه جلوتر می رود، در جهت  زیباشناسی و اعتقاد خود و اوقات غیر کاری، دست به خلق موقعیت ها و آثار مختلفی می زند. امروزه موزۀ ایران باستان به لحاظ داشتن پیکرک گلی از موزه های درجۀ یک جهان محسوب می شود. پیکرک هایی که نقش الهه های آب و کشاورزی و … داشتند. این فضا تا دنیای امروز که این آثار عروسک نامیده شدند، همچنان ادامه یافت. در واقع ساخت عروسک یا به شکل کهن پیکره، همانند کاری است که معمارها است که با اجرای یک ماکت تمام طرح ذهنی خود را پیاده کرده و بعد آن را تبدیل به بنای ساختمان می کنند. در واقع عروسک یک ماکت و مدلی از زندگی انسانی است؛ پدیده ای است غیر مرده و بر اساس یک حیات و ویژگی زنده در حوزۀ انسان قرار می گیرد و نمونه ای از آنچه باورها و اعتقادهایی است که شیوۀ زندگی ما را به وجود آورده است. و ما این شیوه ها را  از طریق عروسک ها به نسل های بعدی خود انتقال می دهیم.”

وی در ادامه در مورد نقش عروسک ها در بخش آموزشی کودکان دوران کهن ایران گفت:

“عروسک مهم ترین جنبۀ آموزشی را در دوران قدیم ایفا می کرده است و در اصل اهمیت آن به همین وجود زندۀ آن است.  او یک نقش حیاتی دارد. با آن صحبت می شود، حضور می یابد و رفتارهای ما را بازتاب می کند. عروسک کوچک ما دلالت بر حیات زندگی دارد که بر اساس این موضوع اهمیت می یابد و بخشی از آن جامعه را در داخل خانه و طایفه یا فرد به وجود می آورد؛ یعنی عروسک نه به عنوان یک تفریح صرف بلکه یک امر واجب دارای حیات، در زندگی و تاریخ ما حضور می یابد. 

امروزه بسیاری از مشکلاتی که در جامعه با آن مواجه هستیم نبود فرهنگ «قصه گویی»  در جامعۀ ماست؛ یعنی جامعه و انسان و خانواده اش به قصه نیاز دارند و این قصه ها هستند که در بسیاری از موارد مشکلات را حل می کنند؛ و تداوم حیات تاریخی را بوجود می آورند. در جامعۀ ایرانی بخصوص در دهۀ اخیر، شاهد تحول مثبتی در این زوایا بوده ایم؛ اما بیست سال پیش تعداد قصه گوهای حرفه ای ما به تعداد  انگشتان دست هم نمی رسید. در حالیکه کشوری همانند فنلاند، چهار هزار قصه گوی حرفه ای دارد.

از خصوصیات قصه و قصه گویی این است که تقسیم گروه سنی در آن معنایی ندارد. پس می تواند عنصر مهمی باشد. یکی از مواردی که در قصه گویی نقش مهمی دارد عروسک است. عروسک هایی که بخشی از این اسطوره ها، آیین ها، اخلاق و رفتارها و قصه ها را به گروه بعدی بازگو  و منتقل می کنند. روزی که قصه از جامعۀ ما برود، روزی که عروسکی وجود نداشته باشد، اینجاست که جامعه به فراموشی فرهنگی می رسد.

در دنیای امروز امروزه حاکم دنیا آن نیست که بزرگترین کشور یا ارتش را دارد؛ بلکه آنی هست که از روی این امواج مجازی و اینترنت می تواند باید و نباید ها برای شما تعیین کند و ناخودآگاه همۀ جامعه به دنبال او منی روند. این عروسک گردان است که می گوید چه خوب است و چه بد و حقیقت زندگی چه می تواند باشد. به همین علت است که میراث فرهنگی چه آن ها که مدعی متولی اش هستند و چه کسانی که برایش اهمیت قائل اند، به عنوان اصل و مبنای حرکت و توسعه برای هر چیزی متوجه این امر شده اند. در واقع هر آنچه که بتواند هویت کهن را مجددا احیا کند و تداوم بخشد و معرف شخصیت من در دنیای امروز باشد، امری است واجب و باید بدان پرداخته شود. بنابراین در دوره ای موزه برای کودکان نبود اما امروز متوجه شده اند که مخاطبان اصلی موزه ها و میراث فرهنگی کودک هستند؛ چنانکه فرزند تداوم دهندۀ نسل و حیات ماست و عروسک ها و موزه ها برای آن ها بوجود آمده است. همین روند در طی این چند سال گذشته جایگاه بهتری را در مورد عروسک ها بوجود آورده است. افراد متعدد مثل خانم خادمی و خانم عظیم پور و … همه و همه وارد این حوزه شده اند و به طبع به این موضوع پرداخته می شود؛ یعنی اینکه تنها نقاشی، خوشنویسی، ادبیات و شعر و … نیست که اهمیت می یابد، بلکه این ها هم مکمل بخش فرهنگی ما هستند؛ و بسیاری از طریق همین عروسک ها، داستان، شعر و زبان و … را می فهمند و با آن آشنا می شوند.”

 

 

محیط طباطبائی در بخشی از سخنان خود از  هم بستگی فرهنگی اقوام مختلف ایرانی در کنار حفظ هویت ها و فرهنگ های منطقه ای گفت:

“کشور ما ایران تنوع اقلیمی دارد و این امر باعث یک تنوع فرهنگی شده است و این تنوع فرهنگی نه اینکه باعث جدایی و واگرایی فرهنگی خود اصل هویت ملی ماست. ایرانی بودن زمانی مؤثرتر است  و مسئلۀ واگرایی کم رنگ تر که تبریزی ما، تبریزی و بلوچ، بلوچ و لُر ما، لُر و … باشد متأسفانه فعالیت های اخیر فرهنگی، واگرایی را بیشتر کرد و مشکلاتی را بوجود آورد. صد و ده سال قبل یک اردبیلی با یک تبریزی با هم رقابتی نداشتند ولی امروزه با سیاست هایمان همۀ این اختلاف ها را بوجود آورده ایم. حال وقتی به هویت گذشتۀ خود بازمی گردیم و به سنین کودکی می رسیم، می بینیم که هر کی از این بخش ها مهم تر به نظر می رسد. پس عروسک  بسیار مهم تر از یک پدیدۀ دیگر است و توجه به این ها می تواند این مسئله را حل کند و زمانی ما می توانیم یک فعالیت موزه ای و میراث فرهنگی مؤثر در حوزه های مختلف همانند عروسک داشته باشیم و نتیجه اش هم زیستی و نزدیکی و آشتی و صلح باشد که به اتحاد فرهنگی برسیم.

موزه های بسیاری در دنیا هستند که وقتی برای بازدید از آن ها می رویم، می گویند که یادآور قتل عام یکصد سال پیش است به بچۀ هشت سالۀ مخاطب موزه یاد می دهد که تو باید از فلان فرهنگ متنفر باشی!

صحنه ای از شب عروسکهای لیلی صحنه ای از شب عروسکهای لیلی

این موزه نیست! این عروسک و پدیدۀ فرهنگی نیست! پدیدۀ فرهنگی باید نشان دهد که در کنار تنوع همۀ ما از یک فرهنگ و در کنار این فرهنگ های مختلف از یک جامعۀ بشری هستیم.  به طبع فرهنگی همانند فرهنگ ایرانی حرف های بسیاری در این زمینه دارد و حتی عروسک هایش هم با عروسک های سایر ملل متفاوت است. عروسک هایی که در کنار تشابهات مختصات خود را در هر شهر روستا و … نزدیک بهم هستند. این نشانه ای از کاراکتر مستقل هویت دو روستا و در عین حال اشتراک فرهنگی از یک فرهنگ بالاتر است.

در بسیاری از بخش ها عروسک های بی چهره می بینیم که این یک نوع تفکر است و انسجام چرا که تخیل را فراهم می کند. و در بخش دیگر که این صورت و شکل و لباس برای نسل های بعدی انتقال می یابد، شاید قرار بوده است شکل دیگری از رفتار فرهنگی منتقل گردد.

امشب توجه به عروسک لیلی پدیده ای است که بخشی تاریخی و بخشی مکمل و نیاز روزگار و معاصر سازی را احیا می کند تا مخاطب امروز ما بتواند جای خالی را بخش های فرهنگی و هویت از دست رفته را پر کند. هویتی که امروز به طور غیر مستقیم تابع یک رفتار فرهنگی دیگر شده است و با ارزش های خود را آشنا نیست.”

وی در پایان سخنان خود از ثبت عروسک لیلی در بخش آثار ملی غیرملموس خبر داد و چنین بیان داشت:

“خوشبختانه سازمان میراث در بخش ثبت آثار ملی غیرملموس یعنی بخش فن آوری شیوۀ کار عروسک لیلی را ثبت کرده است.

بحثی در مورد ثبت آثار شده بود که باید توضیحی بدهم.  برخی می گویند تار را آذری های آذربایجان ثبت کرده اند و چرا ایران این کار را نمی کند. ما همه از یک جهان فرهنگی قدیمی هستیم و ویژگی میراث غیر ملموس این هست که  برخلاف میراث ملموس همانند تخت جمشید آدرسی معین ندارد و حوزۀ فراگیر فرهنگی دارد. مثل تار اصفهان و تبریز و …. و اینجاست که این بخش باید باعث نزدیکی ملت ها شود و خوشحال باشیم که تار ارمنی و تبریزی و … و عروسک هایی در خراسان و لرستان و ممسنی و … داریم که هر کدام از این ها تنوع فرهنگی ایران را نشان می دهند. چند وقت پیش یک لباس صلح در موزۀ سعد آباد طراحی می کردند که من مخالفت کردم؛ برای اینکه ما چندین لباس داریم و همگی لباس ملی ایران است و مجموعۀ آن ها لباس های صلح را می سازد. در کشور ما هر پدیده ای یک پسوند «ها» می خواهد تا واقعیت پیدا کند.  ما عروسک ملی ایران نداریم ما عروسک های ملی ایران داریم. چنانکه لباس های ملی ایران داریم. چیز منحصر به فرد شب های بخارا است که تک است.”

 

دیگر سخنران این مجلس، پوپک عظیم پور ضمن ابراز خرسندی از برگزاری شب عروسک های لیلی و سپاس از علی دهباشی با معرفی چند عروسک آیینی از مناطق مختلف ایران چنین سخن گفت:

“اقای محیط همیشه من را با سبد عروسک هایم می بینند؛ چون همینطور که ایشان فرمودند عروسک ها هنوز دچار خودخواهی ها و چهره های گوناگون انسانی نشده اند؛ و هنوز در حال و هوای عروسک گونۀ خودشان هستند. خیلی دوست دارند که در مناسبتی که برای عروسک های دیگر است به پیشواز و خوشامدگویی بروند و من عروسک هایی از نقاط مختلف ایران برای خوشامدگویی به شب لیلی آورده ام؛ البته اگر می خواستم همۀ عروسک هایم را بیاورم، شاید می بایستی به اندازۀ این سالن صندلی برایشان ترتیب داده می شد.

پوپک عظیم پور درباره عروسکهای آیینی در ایران سخن گفت پوپک عظیم پور درباره عروسکهای آیینی در ایران سخن گفت

عروسک لیلی ای که امروز با خود آورده ام سنبلی از خودم هست و نامش «پوپک لیلی» است. عروسکی که موهایش برای خودم هست. به یاد دارم گیسوان بلند بافته شده ای داشتم که جدا از وجود خودم هر روز در کشوها جا به جا می کردم تا با خانم خادمی آشنا شدم و ایشان حکمت عروسک های لیلی را برای من گفتند. اینکه مو چه جایگاه ویژه ای در فرهنگ لُری دارد. مطالعاتی که داشتم با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که من گیسویی دارم که چند سالی است چیده ام و نگاه داشته ام؛ می شود عروسک لیلی من را با موهای خودم بسازید؟ ایشان پذیرفتند. در زمانی که من با خانم خادم آشنا شدم سوگوار برادرم بودم و قیافۀ غمگینی که در عروسک هست ،چهره ای است که آن زمان از من گرفتند.

پس از سال ها تلاش برای صحبت با مسئولین فرهنگی که عروسک یک عنصر فرهنگی است و اصراری نداریم که ما یان عروسک ها را بیاوریم و زنده اشان کنیم تا رقیب باربی شوند و حتی اصراری هم نیست که به زور این عروسک ها را تحمیل کنیم، آرام آرام گوش مسئولین باز شد و ما را در اتاقشان راه دادند. به آقای محیط پناه بردیم و تعدادی از این عروسک ها با حمایت ایشان ثبت شد. امروز در تهرانی که ما هستیم دو موزۀ یکی با موضوعیت زن و فرهنگ و عروسک و دیگری مختص عروسک های ملل وجود دارد. یک موزه در کاشان و یک موزه در بیرجند هم هست و این حرکت بسیار شگفت انگیزی است.”

وی در ادامه بیان داشت:

“خب در بسیاری از تمدن های قدیم و کهن عروسک ها اولین عناصری هستند که شاید کلیدهایی را در ارتباط با آن فرهنگ برای شما می دهند که بتوانید داخل آن صندوقخانه و تمدن شوید. پیکرک هایی که آن زمان بت هایی بودند و بعدها دورۀ تکاملی را طی کردند تا به نام عروسک نامیده شدند. خب از زمان کودکی تا مرگ این عروسک ها همراه بشر بودند. در خود ایران ما با تنوع وسیع فرهنگی در یک واریتۀ بی‌نظیری از رنگ، لباس، لهجه و ایدئولوژی، مذهب و در نتیجه طیف وسیعی از عروسک ها هستیم که هر کدام از این ها حرفی دارند. لیلی ممسنی به این صورت برای شما خود را به نمایش می گذارد و یا بازنده یا بازبازک منطقۀ بختیاری به نوع دیگری.

زمانی زنان به نیت بچه دار شدن سمبلی را می ساختند و نیت می کردند که اگر بچه دار شوند این را همزاد کودکم در گهواره اش نگهداری خواهم کرد. در منطقۀ سیستان و بلوچستان عروسکی را درست می کنند و به نشان از همزاد کودک در گهوارۀ کودک می گذارند تا از چشم بد و نظر بد دور باشد. همین عروسک ها به مرور و به وسیله های بازی تبدیل می شوند. در برخی از نقاط بازی کودکانه است اما در برخی نقاط ایران واقعا مشق زندگی است.  در هرسین کرمانشاه عروسکی با نام گلیم باف هست. مادرانی که در کارگاه های فرش بافی به بافندگی مشغول هستند، این عروسک را همتای خود در حال گلیم بافی درست می کنند و به کودکشان می دهند. به این طریق کودک در زمان خردسالی مشق زندگی می کند که جایگاه بعدی من جایگاه مادرم خواهد بود.”

پوپک عظیم پور در بخشی دیگر از سخنان خود به تحلیل نمادین برخی از عروسک های بومی ایران پرداخت و گفت:

“در بسیاری از تمدن ها عروسک ها مادینه هستند و توجه به بسیاری به اندام های باروری ایشان شده است. اغلب عروسک های دنیا، عروسک های مؤنث و حامل نشانه ای از باروری هستند؛ و از آنجایی که زن مترادف با زایش و زندگی است این عروسک ها نماد زنانگی را با خود حمل می کنند.

در ایران هم ما در حوزۀ آیینی به عروسک ها و پیکرک ها برمی خوریم که نقش مؤثری داشته اند از جمله یکی از مهم ترین آن ها عروسک های باران خواهی و آب خواهی هستند که پیشینۀ آن بزرگداشت ایزدبانوی آب «آناهیتا» است که بعدها بعد از ظهور اسلام تغییر چهره می دهد و به صورت عروس های کف گیری و چلیپایی و عروس باران در آیین های آب خواهی خود را نمایان می شود.

گاه وقتی از عروسک صحبت می کنیم، یک فیگور کامل انسانی را در ذهن داریم ولی خب عروس گندمی (عروسکی که با خوشه های گندم ساخته شده است) هم به همان اندازه که لیلی  عروسک هست، عروسک است؛ که بعد از برداشت محصول گندم برای احترام به زمین و محصول کشاورزان ساخته و به نشانۀ خوش‌یمنی بر در خانه ها آویزان می شده است.

پوپک عظیم پور از سخنرانان شب عروسکهای لیلی پوپک عظیم پور از سخنرانان شب عروسکهای لیلی

عروسک لیلی یک ساختمان چلیپایی مانندی دارد که حامل نرینگی و مادینگی (در خطوط افق مادینگی و عمود نرینگی) است. زن و مرد در ساخت این عروسک شریک هستند که باز کامل شدن و مربع و دایره و زندگی را نشان می دهد. بعد از ساخت بدنه توسط مردان، لباس و اجزای صورتش توسط زنان کامل می شود. جالب اینجا است که لیلی در بین تمامی عروسک های ایرانی، عروسکی است که مفصل بندی داشته و قابلیت حرکت دارد. دستمال بازی می کند. و یک حرکت تئاتریکال را برای ما تداعی می کند.

در همان زمان مادران ما برای کودکانشان این عروسک ها را درست می کردند. چون رقص بخشی از عصارۀ زندگی ایل بختیاری بوده است و قوم لر نشین همانند بسیاری از اقوام دیگر برای احترام به زمین و طبیعت و قوم خود این رقص را دارند. با رقص این عروسک کودکان از همان ابتدا می دانند که رقص بخشی از زندگی آن هاست و برای همین به لیلی در برخی نقاط بازنده (بازی کردن) و رقص و بازبازک می گویند.

در بسیاری از نقاط واریته ای از فرهنگ ها عروسک ها بدون صورت ساخته می شوند، همانند عروسکی از روستای سلخ جزیرۀ قشم که عروسک هایشان صورت ندارد ولی اندام باروری اشان به زیبایی نشان داده شده است. دو چلیپای خط کشی و نخ بندی شده نشان می دهد که این زن، یک زن متأهل است. اما در میان مذاهب سنی بسیاری معتقدند که خلق کامل از آن پروردگار است و انسان نمی تواند یک خلق کامل انجام دهد پس برای ساخت عروسک در این منطقه، صورتی بدون اجزا را می سازند تا یادآور این باور باشند.

حتی عروسک هایی می بینیم که پیرزنی آن را ساخته است و هیچ رنگ و آرایشی در صورت و لب های عروسک دیده نمی شود؛ چرا که سازنده معتقد است که خالق این اثر است و چون خود آرایشی نمی کند، پس هیچ رنگ آرایشی در صورت عروسکش نشان نمی دهد.

واریته ای از اسم های بسیاری از جمله: لیلی، خاتون و گلین و … برای عروسک ها وجود دارد. برخی لباس ها را به ما نشان می دهند و برخی دیگر لالایی ها و داستان ها. احیای این عروسک ها باعث شده است که بخشی از آن هویت فراموش شده که بر اثر تغییر شیوۀ زندگی بوجود آمده است، دوباره زنده شود و مادربزرگ ها دوباره  قصه بگویند و مادرها لالایی ها بخوانند.”

در این بخش از جلسه، فیلم مستندی از شیوۀ احیای عروسک لیلی نمایش داده شد. در بخشی از این فیلم از زبان گوینده و پوپک عظیم پور می شنویم:

گوینده: سال ۱۳۸۰ پس از پنج سال مطالعه برای ساختن عروسک ملی، «دارا و سارا» با طراحی ایرانی ولی در چین ساخته شدند. پروژه ای که فعالیت زیادی برای فراگیری آن صورت گرفت اما تقریبا با شکست مواجه شد. قرار بود این عروسک با باربی در ایران رقابت کند…

پوپک عظیم پور: هر چند شاید رقابت با باربی کمی به لحاظ جذابیت هایی که جامعۀ سرمایه داری برای باربی فراهم کرده است، سخت به نظر بیاید اما من ایمان قلبی به این موضوع دارم که اگر بسترهای فرهنگی فراهم شود و این غلظت فرهنگی ایجاد شود و به باور برسد حتما کودکان ایرانی لیلی ها را در آغوش خواهند کشید.”

آمن خادمی، احیاگر عروسک لیلی با یادی از انگیزۀ خود جهت آغاز این پروژه و فلسفۀ عروسک لیلی چنین گفت:

“زمانی که خواهرم را از دست دادم، رفت و آمد به شهر خودمان بیشتر شد و طی این رفت و آمد و در بازار رفتن ها و صحبت با مردم شهر، متوجه شدم عروسک  لیلی بچگی های ما از بین رفته و جایش را عروسک باربی گرفته است.

در لرستان قدیم مادر برای عروسک لباسی از پارچۀ پیراهن و موهای خود درست می کرده است. که در واقع بخش مهمی از خودش را به آن عروسک داده و دختر با بو کردن سر عروسک، بوی مادرش را حس می کند تا آن حس عاطفی کماکان بین مادر و فرزند زمانی که مادر مشغول دامپروری و …. است، برقرار شود. لیلی پوشش لری دارد و برای قوم لر است.

امن خادمی، احیاگر عروسک لیلی امن خادمی، احیاگر عروسک لیلی

در مورد نام لیلی برخی از دوستان می گویند که شاید این اسم یک ارتباطی بین نام لیلی در داستان لیلی و مجنون داشته باشد اما باید بگویم که اینطور نیست. در زبان لری «لیل» به معنای عروسک هست و «لیل بازی» به معنای عروسک بازی است. و «لیلون» به معنای خرامیدن و با ناز راه رفتن است. و همچنین در لری فیلی لیلی به معنای نامزد یا عروس و در لری بختیاری به آوازهایی که در وصف عروس و داماد خوانده می شده، گفته می شده است.

وی در ادامۀ سخنان خود گفت:

فلسفۀ دیگری که عروسک لیلی دارد اسکلت آن است که از نی تو خالی ساخته شده است. ما قبلا فکر می کردیم به دلیلی زندگی عشایری و کوچ آن ها، این عروسک از نی ساخته شده است، ولی بعد در تفسیرهای آقای کریم زمانی از کتاب مثنوی مولانا به شعر «نی نامه» متوجه شدیم که نیِ تو خالی، نشانی از انسان کامل است. ما حدس زدیم که این اسکلت می تواند بدین داستان مربوط شود.

و اما بحث موی عروسک که در بین زن های لُر داشتن موی بلند از اهمیت به سزایی برخوردار است. در مناطق لر نشین، زنی نیست که موی کوتاه داشته باشد و اگر زنی موهایش را کوتاه کند نشان بدیُمنی است؛ اما مادر لر تکه ای از مهم ترین و زیباترین وجود خود را قیچی و به سر عروسک زلف می کرده است تا بگوید من بخشی از مهم ترین وجود خودم را در قالب یک عروسک که نمادی از مادر نیز هست درست کردم و آن را تحویل فرزندم دادم.

آمن خادمی از چگونگی احیای عروسک لیلی سخن گفتآمن خادمی از چگونگی احیای عروسک لیلی سخن گفت

آمن خادمی از خلق عروسک دلیار گفت:

ما متوجه شدیم که لیلی یار ندارد و برای او یک یار به اسم «دلیار» ساختیم. لباس های دلیار بر اساس پوشش هایی لرهای جنوبی است که سال گذشته توسط خانم شهدخت لشکری احیا شده است. صورت عروسک سبیل های کلفتی دارد و به نظر من با جذابیت خوبی طراحی شده است.

کار صورت های عروسکم ما را دوست نقاشم خانم شراره خالقی طراحی کرده اند. که صورت لیلی ها را با توجه به چهرۀ زنان منطقه و چهرۀ دلیار را بر اساس عکس هایی که در اختیارشان گذاشتیم تماما با رنگ آکریلیک و قلم موی مینیاتوری نقاشی کرده اند.

وی در پایان سخنانش از مشکلات پروژۀ عروسک لیلی و عدم پذیرش جامعه و حمایت مردم چنین سخن گفت:  

بحثی که با آن دست و پنجه نرم کردیم، این است که بسیاری از مادرهای ما عروسک های بومی را دوست ندارند. دربارۀ این بحران و بحث روانشناسی آن با دوستان کارشناس صحبت کردیم. جدا از کم کاری سازمان هایی که در این حوزه کار می کنند، همانند: میراث فرهنگی و کانون پرورش فکری و وزارت ارشاد و صدا و سیما و مثل جُنگ های بی ربطی که دوستان با بلیت های بالای دویست هزار تومان برگزار می کنند و به اقوام را مورد تمسخر  قرار می دهند؛ نتیجتا مادران که آگاهی ندارند و این جوک های نژادی را شنیده اند نسبت به عروسک ها نیز حس دافعه پیدا می کنند.

ما برای پیش برد کار خود به سازمان های مختلفی از جمله معاونت علمی و فن آوری ریاست جمهوری بخش هویت سازی مراجعه کردیم و توضیح دادیم گفتند که وام نمی خواهیم  و تنها می خواهیم شما کاری بکنید که عروسک های ما به ویترین مغازه ها راه پیدا کند و در سر تا سر ایران فروش داشته باشد. خب دوست کارشناس ما خواسته امان را درک نکرد.

سپس شهدخت لشکری، در مورد رقص های آیینی در فرهنگ قوم لر و ممسنی چنین بیان داشت:

“مقولۀ فرهنگ آن هم فرهنگ عموما شفاهی و ناملموس، اصولا برای بحث زمان زیادی لازم دارد. منتهای مراتب سخن کوتاه می کنیم و توجه را به سمت ارزش بخشی از این فرهنگ سوق می دهیم. در میان اقوام جهان گاهی برای نشان دادن هیجانات روحی برآمده از احساسات و عواطف شخص و یا اشخاص است، تحرکاتی جسمی تحت عنوان حرکات موزون و یا بازی پدیدار می شود، که فرد یا گروهی بیننده و یا رهگذر از نوع حرکات متوجه احساسات سراسر شادی آن جریان می شوند.

رابطه میان روح و جسم در همین تحرکات جسمی است. قاعدتا زمانی که روح انسان به شادی نیاز پیدا می کند عقل دستور می دهد و جسم حرکت می کند. حال در میان اقوام ایرانی و علی الخصوص قوم بزرگ لر، پیشینۀ رقص با فلسفه ای خاص جریان دارد. کاوش ها در میان مناطق لر نشین ما را به نقاشی غاری در لرستان می کشاند که در آن جمعی از انسان ها با گرفتن دست همدیگر در حال اجرای مراسمی هستند که به گمان اندیشمندان حوزۀ باستان شناسی آئینی نیایشی است و این نقاشی به گفتۀ عزیزان قدیمی ترین نقاشی جهان در این زمینه است. اما از همۀ این ها که بگذریم به خود مردم ساکن در این مناطق می رسیم. مردمی که پس از هزاران سال با پشت سر نهادن طوفان ها و گردبادهای سهمگین تاریخ هنوز بر پایه های فرهنگی خود چون دنا استوار ایستاده اند. در این میان برای لرها، رقص پیش از آنکه رقص باشد، مجموعه ای از احساسات است. البته در میان لرها رقص معنایی ندارد و به این دست حرکات موزون «بازی» گفته می شود.

چوبی با دستمال بازی که اصلی ترین بازی در میان لرهاست، امروز توسط لرهای مرکزی و جنوبی که شامل ممسنی، بویر احمد، بختیاری، بهمئی و لیراوی و … است به خوبی اجرا می شود. و این رقص مجموعه ای از نیایش های بشری در طول قرن ها زندگی با کائنات در طبیعت است. زمانی که یک زن و یا یک مرد دستمال خود را بر بالای سرش می چرخاند و مدام بالا و پایین بردن و چرخاندن آن ها رنگ ها را در هم  می آمیزد. تنها به حرکت دادن دست نمی اندیشد؛ بلکه رازی را با معبود خویش در میان می گذارد:

بار الها گیتی ات را چون این دایره در گردش می بینم و تو را گواه ان می پندارم، من در حالی که پای در زمین دارم و با چرخش این گیتی حرکت می کنم، خود را از وابستگی و دلبستگی به آن مبرا می پندارم. پس مرا شادی عطا فرما تا گام هایم را در راه تو استوار بردارم

شهدخت لشکری از رقصهای آیینی سخن گفت شهدخت لشکری از رقصهای آیینی سخن گفت

همانگونه که گفته شد رقص در میان لرها به دو صورت دستمال بازی و دست گیری اجرا می شود. برخی از سبک های دستمال بازی که در میان لرها تحت عنوان قَهص شناخته می شود عبارت است از: هفت دستمالی، اشرفی، گلشن، لکی، کلواری و … که هر قهص خود می تواند دارای اشعار و آهنگ های متفاوت باشد. حال همین حرکات موزون که با گرفتن دست در میان لرها به نحوی دیگر اجرا می شود و نمود آن را در میان لرهای شمالی که شامل لک ها، بالاگریوه، ثلاثی و… می توان دید در ادامه همان نیایش انسان است که انسان می گوید:

الها ما مردمان تو با گرفتن دست همدیگر از پس مشکلات فائق آمده و با کمک یکدیگر در رسیدن به سعادت از تو یاری می طلبیم.

وی در ادامه بیان داشت:

در حرکات موزون دست گیری قهص ها شامل: دوپا، سه پا، پنج پا، سنگین سما، دو دستماله و غیره می شود که همچون دستمال بازی می توان هر قهص آهنگ و ریتم های متفاوتی داشته باشد.

در هنگام رقص چوبی که به عموم بازی های لری گفته می شود، فردی که در ابتدای صف اجرا می کند و معمولا دارای مهارتی بالا است را سر جوبی و یا سر قوال گویند. در زبان لری قوال به معنای دسته و گروه است و مضمون از سر قوال همان سر دسته است. چوبی در زبان لری به هر رقصی که با دستمال اجرا شود و توسط نقاره  و دهل -که هر دو سازهای کوبه ای هستند- اجرا شود را چوبی گویند. و مجری حرکات خود را بر اساس گویش چوب بر نقاره یا دهل هماهنگ می کند، صدای سرنا و کرنا، سازهای بادی لری، متن و اشعار را تجلی می کنند، بر همین اساس سر چوبی یعنی کسی که خود را هماهنگ و موزون با گویش چوب با نقاره در می آورد.

فلسفه بازی دستمال بازی در میان لرها تا پیش از این تنها مجموعه ای از حرکات موزون جلوه می داد، بدون در نظر گرفتن ماهیت اصلی آن. اما پس از بررسی های بیشتر و مطالعه اسناد و بررسی جامعه فاعل آن و گسترش دامنۀ تحقیقات و حتی بررسی جوامع بشری دیگر من جمله جامعۀ بومی آمریکا و افریقا، بیش از پیش مسجل شد که آئین رقص در میان لرها نه تنها بی معنی نیست بلکه دریایی از مکانی است. اگرچه متأسفانه امروز برخی با تخریب چهرۀ این رسم زیبا در صدد محو آن هستند؛ اما همان اندیشه ای که توانست این رسم را از گزند طوفان تاریخ مصون نگاه دارد، در برابر اندیشۀ بد نیز حفظ خواهد کرد. و این وظیفۀ ما فرهنگ مداران است که جامعه را نسبت به آن روشن و پویا نگاه داریم.

اهدای عروسک لیلی به مهندس حشتمیاهدای عروسک لیلی به مهندس حشمتی

روح شادی در میان همۀ انسان ها این کرۀ خاکی زنده است و نمی توان آن را از کالبدشان خارج کرد. تمام ادیان و مذاهب، تمام عقاید و نژادها و تمام ایدئولوژی ها بر شاد بودن و شاد زیستن تأکید دارند. پس چه بهتر که شادی هایمان را همچون آئین خوب لرها با گرفتن دست یکدیگر میان همدیگر تقسیم کنیم و با چرخاندن دستمال هایمان کین ها  نفرت ها را از خود دور و بر صلح میان بشریت تکیه، بر دوستی و محبت به همدیگر سلامی دوباره کنیم.

شاد باشیم و شادی را به هم هدیه دهیم

مهرتان جاودان و شادیتان روزافزون.”

آخرین سخنران این شب محمدرضا امیری از اهمیت بازی با عروسک لیلی در بخش تربیتی کودکان چنین گفت:

به نام خداوند نون بلی

همو نون کلگ خش شابلی

به نام خداوند ایل و تبار

خداوند بنو و اسپ و سوار

به نام او خدا که لر آفری

زینه و پیا، دوور و کر آفری

ابتدای سخن به پاس محبت های بی دریغ دانشمند ارزشی‌مان جناب دهباشی عزیز بنده در خود می بینم از جانب انجمن میراث زاگرس ممسنی از ایشان و تلاش هایشان برای شناساندن فرهنگ قوم لر و ایل ممسنی نهایت تقدیر و تشکر را به عمل بیاورم.

من لیلی ام نمی دانم کدام فرهاد مجنون من بود، اما خوب می دانم که تن چوبی من، پر از عشق است، عشق دستان پدر که پیکرۀ مرا تراشید و عشق دستان مادر که لباس بر تنم پوشید، لباسی از بلندای تن پوش خودش با از خودگذشتگی و ایثار عشق و عاطفه بر تن من کرد. تا عریان نماند هویت مردمی با هزاران سال تاریخ، قدمت و اصالت، که من لیلی شوم تا در دست دخترکان ایلم برقصم و پای کوبی کنم. کوکی که بر لباسم زده می شود، وصلۀ عشق مادری است برای دخترش که بهار شود دلش. در بهار آنقدر پر از عشقم که مادری گیسوان بلند یلدایش را قیچی عشق می زند تا با تارتار موهای مثل کمندش برای من زلفی بزند. زلفی که بوی عطر مادرانه اش در آغوش کوچک دخترکش بپیچد، مهر اصالت شیر زنان دلیر قوم لر پای وجود من خورده شود

محمدرضا امیری از اهمیت بازی با عروسک لیلی سخن گفتمحمدرضا امیری از اهمیت بازی با عروسک لیلی سخن گفت

من لیلی ام نماد راستین پوشش و هویت زنان لر، همان که دستمالهایم، زلفهایم، چین چین دامنم گواه اصالت و قدمت هزاران سالۀ اجدادمان، پدران و مادران دلیر لر تبار این سرزمین را دارد. من لیلی ام عروسکی با اصالت و عیدانه ای پر از عشق برای دخترکان ایلم می رقصم و خنده بر لب دارم تا اخم روزگار گرد تلخی بر چهرۀ من نپاشد.

لیل، این دختری که بیش از آنکه دختر باشد مادر بود، بیش از آنکه عروسک باشد معلم بود. معلمی که هزاران سال به فرزندانمان درس داد. درس عشق، درس محبت، درس زندگی، درس مادر بودن را. لیلی عروسک نیست بلکه کلاس درسی است که مادر برای فرزند خود برپا می کند تا به او بیاموزد که زندگی همین بالا پریدن ها و پایین پریدن ها نیست.

اجازه بدهید مختصری از بازی در میان قوممان خدمتتان بگویم. اصولا بازی بر خلاف آنچه امروزه تصور می شود و مجموعه رفتارها و حرکاتی است برای کسب مقام و یا برد و باخت و بعضا هم تخلیه انرژی که به واسطۀ آن فرد یا افراد بتوانند با آن ها به اهداف گفته شده برسند، نیست. بلکه بازی ها طراحی می شدند تا علاوه بر پرورش قوای جسمی و روحی، هم در جهت کنترل انرژی بر آیند و هم بتوانند آداب زندگی را به عموم بیاموزند. ضمن اینکه هیجانات درون بازی نیز بر شاد بودن که بن مایۀ سالم زیستن است. این مهم را فراهم می سازد. فلسفۀ بازی در میان قوم لر ساختار شگفت انگیزی دارد. برای مثال در بازی چوب بازی مردان ایل یاد می گیرند که چگونه در برابر تهاجمات از خود دفاع کنند. یا در بازی «ارختل» یاد می گیرند که حتی اگر عضوی از آن ها معیوب باشد باز هم باید برای زندگی تلاش کنند.

البته اگر بخواهیم همۀ بازی ها را مورد بحث قرار دهیم فکر می کنم باید یکی دو ماه اینجا صحبت کنیم؛ یعنی اینقدر بازی ها پر محتوا و دارای اصالت هستند؛ اما در میان همۀ این بازی ها، لیلی بازی که از جمله بازی های مختص دختران ایل است فلسفه ای به مراتب با اهمیت تر نسبت به دیگر بخش ها دارد. و آن هم تربیت کودکان است. حالا یکی می آید و می گوید عروسک چه تربیتی به بچه می آموزد! مگر جز اینکه دو تا دست بالا و پایین می کند، چیز دیگری هم دارد! و اینکه مگر حرف می زند. اما گاهی نیازی به حرف زدن نیست رفتار است که تربیت می آموزد.

حالا چه تربیتی؟ مسئولیت پذیری! آن زمان مثل حالا نبود که در هر خانه و هر کوچه ای یک مهد کودک و شیرخوارگاه باشد که مردم بچه هایشان را دست خاله جان بدهند و سر کار بروند. و بعد از مدتی فرزند حضور و نقش مادر و پدر خود را درک نکند. مادر ایل وقتی با موهای خودش برای لیلیِ فرزندش زلفی می سازد؛ یعنی می خواهد فرزند این حس را نداشته باشد که مادرش او را به امان خدا رها کرده است!

اما زمانی که این کودک با لیلی که شمایلی شبیه خودش دارد باز می کند و مدام او را دخترم! دخترم! صدا می کند یعنی یاد می گیرد که در آینده قرار است، مادری باشد و هیچ شغل و فنی و مسئولیتی در دنیا با ارزشتر از مادر بودن نیست. و مهم ترین بخش مسئولیت پذیری است که متأسفانه امروز در مملکت ما جایش خالی است.

شهدخت لشگری از سخنرانان شب عروسکهای لیلی شهدخت لشگری از سخنرانان شب عروسکهای لیلی

وی در ادامه بیان داشت:

درس دیگر درس محبت است. دختر بچه وقتی با مهربانی با لیلی بازی می کند و او را در آغوش می کشد این رفتار در او نهادینه می شود. و در آینده نسبت به فرزند خودش رفتار بیگانه ای نخواهد داشت.

حالا برخی دوستان می گویند که حتما که نباید لیلی باشد تا کودک این رفتار را یاد بگیرد. البته که اینطور نیست! اما لیلی شخصیتی دارد که باقی عروسک ها ندارند. مثلا همین بازی کودکان با باربی شخصیتی که مدام به فکر خوش گذرانی و آرایش و لباس است، باعث شده که کودکان شخصیت هایی شبیه او داشته باشند. اما کودکان در برخی روستا ها که با باربی بیگانه اند و  با عروسک هایی هم شکل لیلی بازی می کنند، رفتاری بزرگ انگارانه دارند.

خب نیاکان  از همان هزاران سال پیش این موضوع را درک کردند که این بچه همیشه بچه نخواهد بود و بزرگ می شود و باید با زندگی واقعی روبرو شود. حالا پدر که مدام در جنگ بود و مادر هم درگیر کار های زیاد خانه پس می ماند لیلی که الحق لیلی هم خوب از پس تربیت بر می آمد.

کودک در هنگام بازی برای لیلیِ خودش شخصیت می سازد. و اوست که تصمیم می گیرد لیلی چگونه لباس بپوشد، چگونه حرف بزند، چگونه برقصد، اسمش چه باشد؛ همۀ این ها را شخصیت پردازی می کند. بنابراین قطعا کودک شخصیتی که می سازد در آینده بر او اثر خواهد گذاشت.

لیلی اولین عروسک مکانیکی جهان است. دقت کنید این عروسک نه برق می خواهد و نه باطری اما پیش از اینکه ربات اختراع شود ما عروسکی رباتیک داشتیم و این افتخاری است که نخبه پروری از خصلت آن است.

 

کامبیز درم‌بخش، کاریکاتوریستی که عکاس شد

‹لطفا لبخند بزنید’؛ کامبیز درم‌بخش، کاریکاتوریستی که عکاس شد

  • 24 سپتامبر 2015 – 02 مهر 1394
Image copyright

نخسیتن نمایشگاه عکاسی کامبیز درم‌بخش با عنوان «لطفا لبخند بزنید»، جمعه بیست و هفتم شهریور ماه، در گالری راه ابریشم در تهران افتتاح شد.

در این نمایشگاه، ۳۴ قطعه عکس و تعدادی عکس نقاشی به همراه تعدادی از کاریکاتورهای رنگی و سیاه و سفید او با موضوع عکاسی به نمایش در آمده است.

Image copyright

کامبیز درم‌بخش طراح و کاریکاتوریست و یکی از مطرح ترین و پرکارترین هنرمندان حوزه هنرهای تجسمی در ایران است.

او درباره اولین مجموعه عکاسی خود گفته است: » آمدن طرح‌ها و فکرهای من روی کاغذ عکاسی چیز عجیبی نیست، ولی اولین بار است که عکاسی می‌کنم. عکاسی همیشه برایم جذاب بود و دوست داشتم آن را تجربه کنم. همیشه از این ناراحت بودم که عکاسی هنوز در ایران به عنوان یک هنر شناخته نمی‌شود. مردم بیشتر طرف نقاشی و تابلوهای هنری می‌روند، در حالی که یک عکس می‌تواند یک اثر هنری خیلی خوب باشد.»

کامبیز درم‌بخش که در بیش از پنج دهه با نگاهی معترض و متفکرانه، سبک ها و اشکال مختلف هنر کاریکاتور را تجربه کرد تا زبان و سبک و سیاق خود را پیدا کند، امروز با مجموعه عکس هایش دست به تجربه های تازه ای زده و با چیدمان اشیاء و عکاسی از آنها دنیای متفاوتی را خلق کرده است.

جواد مجابی، نویسنده و منتقد، درباره عکس های کامبیز درم‌بخش می گوید:

» عکس های کامبیز درم‌بخش زن ها هستند و نه زن های زنده بلکه مانکن هایی که ما بیشتر سرهای آن ها را می بینم، سرهای قطع شده یا اجزایی از صورت مانکن ها که بیشتر در تورها و کرباس های سفید پنهان شده اند و تنها بخش هایی از چهره ها یا اجزای صورت و بدن آن ها دیده می شود که در پشت این بیان نوعی آشکارنشدگی پنهان هست؛ در واقع انگار به یک داستان ناتمام گوش می کنیم.»

Image copyright

آقای مجابی که معتقد است این مجموعه یک تجربه بسیار درخشان در کار عکاسی است، گفت: » این که زن زنده در این عکس ها وجود ندارد و تنها بخشی از صورت و اندام این مانکن ها دیده می شود و بی جانی آنها در کار به چشم می خورد خیلی زیاد نزدیک می شود به آن طنز سیاهی که در مجموعه مینیاتورهای سیاه او دیده بودیم.»

کامبیز درم‌بخش خود در متن معرفی نمایشگاهش نوشته است: «پارسال شب عید ۱۳۹۳ یک دوربین دیجیتال ارزان قیمت خریدم. سه ماه بعد در سفری که به پاریس داشتم در جمعه بازار پاریس، به مدت یک ساعت تقریبا ۲۰۰ عکس گرفتم. تعدادی از این عکس‌ها را در این نمایشگاه می‌بینید.»

آقای درم‌بخش در ادامه این متن نوشته است :»با دیدن این عکس‌ها دنیای تازه‌ای به رویم باز شد و تصمیم گرفتم باز هم عکاسی کنم و بالاخره در تعطیلات نوروز ۱۳۹۴ کارهای قاجاری را شروع کردم. آن هم روی میز کارم و با چراغ مطالعه و میز نور! آن هم به مدت دو ساعت که در اینجا فقط تعداد کمی از آن‌ها را می‌بینید. این عکس‌ها فقط چیدمان شده‌اند و ابدا از فتوشاپ استفاده نشده. فقط همین.»

Image copyright

در این نمایشگاه همچنین تعدادی از طرح هایی که «داستان های دیدنی» نام گرفته اند و بدون شرح هستند، به نمایش درآمده است.

طرح های داستان های دیدنی کامبیز درم‌بخش اغلب در سه یا چهار مرحله با اشاره یه یک موضوع خنده دار اجتماعی اجرا شده اند.

این نمایشگاه تا دوازدهم مهرماه در گالری راه ابریشم برپا خواهد بود.

زندگی و آثار در یک نگاه

کامبیز درم‌بخش متولد سال ۱۳۲۱ در شیراز است. او از کودکی دلبسته نقاشی بود و از چهارده سالگی شروع به کشیدن کاریکاتور کرد.

Image copyright

اولین طرح کامبیز درم‌بخش در حالی که او تنها پانزده سال داشت در نشریه توفیق به چاپ رسید. او بعدها وارد دانشکده هنرهای زیبا شد و راه خودش را به عنوان یک هنرمند حرفه ای انتخاب کرد.

کامبیز درم‌بخش تاکنون بیش از ۴۰ نمایشگاه انفرادی در ایران و خارج از ایران داشته است و آثارش در موزه های معتبر دنیا نگهداری می شوند.

او تاکنون موفق به دریافت چند جایزه معتبر جهانی شده است که از میان آنها می توان به جایزه اول از بزرگ ‌ترین و معتبرترین مسابقات بین‌المللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک اشاره کرد.

جایزه نشان شوالیه ملی لیاقت دولت فرانسه نیز سال گذشته، در سفارت فرانسه به کامبیز درم‌بخش اعطا شد.

کامبیز درم‌بخش اولین هنرمندی است که در حوزه هنرهای تجسمی در ایران این جایزه را دریافت کرده است.

Image copyright

از جمله کتاب‌های منتشر شده او:

«یدون شرح»

«دفتر خاطرات فرشته‌ها»

«کتاب کامبیز»،

«میازار موری که دانه‌کش است»

«المپیک خنده»

«سمفونی خطوط»

«اگر داوینچی مرا دیده بود»

«مینیاتورهای سیاه»

کتاب‌های مشترک «طنزاندیشان امروز ایران» و «طنزاندیشان امروز ایران در خارج از کشور»

شب مریم زندی، عکاس چهره‎ها برگزار شد.ناصر تقوایی از مریم زندی در مقام عکاسی یاد کرد که در کارهایش می‏‎توان نمایشی از ملت ایران را دید:

شب مریم زندی، عکاس چهره‎ها برگزار شد

zandi EMAIL

 

صد و نود و یکمین شبِ مجله بخارا به بزرگداشت مریم زندی اختصاص داشت که با همکاری بنیاد فرهنگی ـ اجتماعی ملت عصر شنبه ۲ اسفند ماه ۱۳۹۳ برگزار شد.

در آغاز این مراسم کلیپی که بخشی از فیلم مستندی که علی شیلاندری مشغول ساخت آن است و مریم زندی و عکاسی‏اش را تصویر می‏کند به نمایش درآمد و سپس علی دهباشی از مریم زندی به عنوان عکاسی چند وجهی سخن گفت:

” ما به عنوان مجلۀ کِلک و بعد بخارا این شانس و اعتماد را از سوی خانم مریم زندی داشتیم که روی جلد بسیاری از شماره‎ها و همچنین در داخل مجله از کارهای هنر عکسای ایشان بهره‎مند باشیم.

خانم زندی در بین هنرمندان عکاس ما یک استثناست . می‎پرسید چرا استثناست؟ با کمی بررسی در زندگی ایشان پی می‎بریم که از سنین نوجوانی وارد محیط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دوران خود بودند و در عین آن که در یک سال‎هایی حضوری بسیار علنی و صریح در مسائل اجتماعی داشتند، آن هم به واسطۀ آشنایی‎هایی که در سر راه زندگی‎شان قرار گرفته بود، اما همواره مستقل باقی ماندند.

در سال‎هایی که اصلاٌ رسم نبود که عکاسی از چهره‏های سرشناس فرهنگی و ادبی به این صورت که ایشان انجام دادند، انجام شود این کار را آغاز کردند . نه در آتلیه با نورپردازی بلکه در محیط طبیعی نویسنده یا هنرمند ، در میان فضایی که با آن زندگی می‏کند. پشت میز کار، یا در کتابخانه، اتاق مهمانخانه. و این کار در مجموع شد یک دوره از حضور فرهنگی و ادبی جامعۀ ما در طول دو دهه و بعد کتاب پرتره‎‏های نقاشان و بعد هنرمندان سینما. کافی است مروری بر کتاب‏های چهره‏ها در زمینه ادبیات ، نقاشی و سینما بیاندازیم، با یک دوره از تاریخ و فرهنگ و هنر ایران روبرو می‎شویم.

زنده‏یاد کریم امامی این بخش از کارهای خانم زندی را با تعبیر « پرتره ژورنالیستی» بیان کردند. به عبارت دیگر کسی روی پرتره یک نویسنده یا نقاش یا هنرمند با توجه به روحیات و موقعیت مکانی هنرمند این گونه کار نکرده بود. و این همه خارج از آتلیه یک عکاس اتفاق افتاد.

علی دهباشی

در کنار این مجموعه پرتره‏‎ها خانم زندی یک عکاس خبری درجه اول به شمار می‎آید. کتاب اخیر ایشان که منتخبی است از عکس‎های حوادث و وقایع جریانات انقلاب حکایت از توانایی‏‎های او در این زمینه می‏‎کند. در واقع این کتاب اولین کتاب عکاسی خبری از یک زن عکاس محسوب می‏‎شود.

در مرور کتاب انقلاب ۵۷ همچنان مریم زندی را عکاسی می‏‎بینیم که فراتر از ایدئولوژی و گرایش‏های سیاسی موضوع برایش مهم است و برای همین این کتاب از ورای محدودیت‏‎های سیاسی عبور کرد و با استقبال گسترده روبرو شد.

مریم زندی کارهای دیگری هم انجام می‏‎دهد . شیشه‏‎گری فقط ذوقیات ایشان نیست. خودش می‎گوید : « سعی کردم نوعی کار تازه ولی با روش شیشه‎گری سنتی ایران ( شیشه فوتی) انجام دهم . کارگرهای شیشه‎گر به کارهای همیشگی عادت کرده بودند و کار من برایشان عجیب بود. ذره ذره و با حوصله کار کردم و برای هر نمونه کار مدت‏ها وقت صرف کرده‏‎ام. کار کردن در کارگاه شیشه به دلایل مختلف سنگین و خسته کننده است و به خصوص در تابستان . اما وقتی من می‎روم آنجا اصلاٌ نمی‎فهمم زمان چطور می‎گذرد، انگار در تاریک‎خانه هستم. »

مریم زندی کوهنورد حرفه‏‎ای هم هست. بیشتر قله‏‎های ایران را صعود کرده است. و شاید اولین کوهنورد زن ایرانی باشد که دیوارۀ علم کوه را از مسیر بخچال و سنگ‎های ریزشی صعود کرده است. یادتان نرود که دیوارۀ علم کوه یکی از پنج دیوارۀ مهم دنیا از نظر کوهنوردی است.

در کنار همۀ این زمینه‏‎ها که بر شمردم ، بد نیست به فعالیت‏‎های نجاری خانم زندی اشاره کننم که خودش می‏‎گوید : « نجاری را دوست دارم چون احساس می‏‌کنم انرژی آزاد نشده‏‎ای دارم که شاید با کار سنگین نجاری آزاد شود.»

مریم زندی مثل همه عناصر کارهایش در زندگی خصوصی‎اش نیز سبک خاص خود را دارد. در جایی گفته است:

« من دوست ندارم احساسات رقیق داشته باشم. همیشه تظاهر به خشونت کردم. یعنی اصولاٌ تظاهرات زنانه را دوست ندارم. منظورم زنانگی نیست چیزهایی هست که شده نمودهای زنانگی. مثلاٌ هیچ وقت عطر نزدم. هیچ وقت ماتیک نزدم . شاید این جور جبهه‎گیری در مقابل آن چیزهایی بود که نشانه‏‎های قراردادی زن بودن بودند. دلایلش برایم نامعلوم بود. ولی حالا فهمیده‏‎ام ذاتاٌ فیمینستم. در شعری به این مسأله اشاره کردم که وقتی بچه بودم به ماتیک‏‏‎های مادرم نگاه می‏‎کردم و دلم برایش می‏‏‎سوخت. نمی‏‎دانستم چرا ولی حالا می‎دانم…»

شاعری یک وجه دیگر از هنر مریم زندی است. یکی دو بار ما در بخارا و یک بار در مقدمه یکی از کتاب‏‎هایش شعری از خود را چاپ کرد. سروده‏‎هایی که حکایت از یک تجربه درونی عمیق شاعر را از زندگی دارد.»

پس از این سخنرانی، گزیده‏‎ای از عکسهایی که مریم زندی طی دوران مختلف کاری خود گرفته نمایش داده شد

و سپس ناصر تقوایی از مریم زندی در مقام عکاسی یاد کرد که در کارهایش می‏‎توان نمایشی از ملت ایران را دید:

” من در اینجا میخواهم از عکاسی و شیوه کار خانم زندی حرف بزنم. و برای این که شخصیت ایشان را در ذهنم بسازم، باید کمی جلوتر بروم و از کمی جلوتر شروع کنم. از زمانی که با ایشان آشنا شدم. من وقتی مریم را دیدم با یک دوربین عکاسی دیدم . اگر آن دوربین دستش نبود، فکر می‏کردم چیزی در وجودش کم است. می‏‎شود اینطور گفت. همیشه دوربین از شانه‏‎اش آویزان بود. آن موقع که تلویزیون ملی تأسیس شده بود، حدود سال ۴۵ من رفتم تلویزیون و مریم چند سال دیرتر آمد. و همیشه خانمی بود خوش‎پوش و خوش اندام و به عادت خود من نیز همیشه یک شلوار جین پایش بود. و دوربین عکاسی که همیشه همراهش بود حتی وقتی عکس نمی‏‎گرفت . همیشه این دوربین را با خودش داشت.

چون آن موقع همسر اول من ، خانم شهرنوش پارسی‎پور، در تلویزیون کار می‏‎کرد و دوستی خیلی نزدیکی بین آن دو به وجود آمده بود و گاه کارهای مشترکی هم برای تلویزیون داشتند که با هم انجام می‏‎دادند، من هم با مریم بیشتر آشنا شدم. من خیلی خوشحالم که امشب اینجا می‎بینم بعد از این همه سال، از آن سال‏ها تا به امروز ، هنوز آن یار جدانشدنی، دوربین عکاسی را همیشه با خودش دارد. حاصلش همین عکس‏های با کیفیتی است که ما اینجا دیدیم . اینجاست که من وارد گفتگوی اصلی می‏‎شوم و می‏‎خواهم اصلاٌ راجع به خود عکاسی کمی حرف بزنم.

ناصر تقوایی

عکاسی در ایران سابقۀ جدیدی ندارد . عکاسی در ایران خیلی پرسابقه است . از همان دورۀ قاجار، مخصوصاٌ دورۀ ناصرالدین شاه که دیگر دوران رشد هنری است به اسم عکاسی ، که از شکل صنعتی که تصویر شما را یا می‎‏گیرد و یا به جای حافظۀ ما عمل می‏‎کند ، به شکل هنر درآمد، و هنری که در سینما و در سالن‎های عمومی و در عموم هنرها به شدت اثر گذاشت . عکس واقعیتی است که شما آن را می‏‎سازید و به نظر من یکی از اَشکال اصیل هنر است. بین شما کسانی هستند که حتماٌ عکاسی می‏‎کنند ، یا به عکاسی علاقه دارند یا یک دوره‏‎ای دوست داشتند که عکاسی بکنند . هر کدام ما یک جور تجربه با دوربین عکاسی داریم. خودتان را بگذارید در آن روزهایی که فرضاً در یک سفری، مثلاٌ می‎خواهید برای استراحتی به شمال بروید، یا به جنوب یا هر جای دیگری. در جاده برمی‏‎خورید، مثلاٌ اگر طرف بهار باشد و این جا هم خوزستان باشد، ناگهان دشت‏‎های مسجد سلیمان به ذهنم می‏‌آید. از آنجا عبور می‏‎کنید، دشت‏‎هایی پر از شقایق، واقعاٌ در اوایل بهار یکی از زیباترین جاهای ایران است. اگر مثل خانم زندی این دوربین همراهتان باشد ، نمی‏‎توانید از ماشین پیاده نشوید و عکاسی خودتان را امتحانی نکنید. و یا به عنوان خاطره‏‎ای از این سفر و یا سنجیدن مهارت خودتان یا ثبت کردن یک لحظه خوش از زندگی‏تان. و حالا فرض کنید یک دوربین عکاسی هم دارید و از این دشت زیبا هم خوشتان می‏‎آید ، از ماشینتان پیاده می‏‎شوید، دوربینتان را دست می‏‎گیرید و ویزور را می‏‎گیرید جلوی چشمتان و آن وقت زیبایی این دشت گم می‏‎شود . دیگر به نظرتان خوب نمی‏‎آید. جا به جا می‏‎شوید، ده متر می‏‎روید آن طرف‏تر. باز این ویزور را می‏‎گیرید جلوی چشمتان. شما را قانع نمی‏‎کند. چیزی که روبرویتان می‏‎بینید خیلی زیباتر از آن چیزی است که شما در ویزور دارید می‏بینید. از تفاوت واقعیت با هنر حرف می‏زنم. بعد دوربین را از جلوی چشمتان برمی‏دارید، تمام آن زیبایی دوباره ظاهر می‏‎شود. عکاس جوری تربیت می‏‎شود، شاید هم در مورد بعضی افراد خداداد باشد، یعنی این نوع نگاه با خلقت‏شان آغاز می‏‎شود، از همان اول این آزمایش‎های ابتدایی را نمی‏‎کند. یعنی دوربین را بگذارد جلوی چشمش و از این زاویه ببیند و از آن زوایه ببیند. دوربینش را برمی‏‎دارد و یک راست می‏‎رود به همان نقطه‏‎ای که باید بایستد و ببیند. گاهی تجربی است و گاهی غریزی است. بدون کم‏ترین جست‏جویی آن عکسی را که می‏‎خواهد می‏‎گیرد. یک عکس خوب چی هست؟ چرا آدمی که عکاسی بلد نیست، دوربینش را به دست می‏‎گیرد و عکسی هم می‏‎گیرد، عکسش خوب از آب درنمی‏‎آید؟ چرا این عکس خوب است و آن یکی بد؟ هر دوی ما از یک چیز عکس گرفتیم . این یک مفهوم کلی در هنر است. هنر ، به جز یکی دو نوعش، وابستۀ مطلق به چیزی هست به اسم کادر. هنر یعنی توانایی کادربندی یک موضوع. جملۀ ادبی هم وقتی می‏‎تواند یک مفهوم را در خودش جا بدهد، همین کار را می‏‎کند. آن کلمات یک کادر می‏‎سازند تا یک مفهوم منتقل بشود. این کار در همۀ هنرها مصداق دارد. عکاس تا یک کادر خوب پیدا نکند، نمی‏‎تواند یک عکس خوب از آن بگیرد. اینجاست که عکاسی که تربیت شده و چشمش عادت دارد به حرفۀ خودش، بلافاصله آن نقطه‎‏ای را که باید بایستد پیدا می‏‎کند و گاهی به آسانی هم پیدا نمی‏‎شود. گاهی خیلی کار دارد که پیدا بشود. یکی از این موارد وقتی است که ما با چهرۀ انسان روبرو می‏‎شویم .ما عکس‏های خوبی از چهره‏‎های انسان دیده‏‎ایم و چون آدم‏‎های مشهوری بودند یا ممکن است به دلیلی از آن عکس بدمان آمده باشد یا بیشتر از کیفیتِ عکس از آنها خوشمان آمده باشد شاید چون دوستمان بوده، دوستشان داشته‏‎ایم، یا داستانشان را خوانده‏‎ایم، شعرهایشان را خوانده‏‎ایم، یک رابطۀ عاطفی و معنوی دیگری با این عکس‎ها داریم. پرتره به نظر من سخت‏‎ترین نوع عکاسی است . اولاٌ خیلی متنوع است . یک وقتی شما عکسی می‏‎گیرید برای شناسنامه‏‎تان ، برای پاسپورتتان، یا برای هر چیز دیگری. یک وقتی نه ، یک عکاسی از شخصیت پنهان و درونی شما، چیزی که ورای ظاهرتان هست می‏‎گیرد. شما وجوه شخصیتی خیلی از شاعران، مجسمه‎سازان و نقاشان ما را روی تصویرهای مریم می‏‎بینید . عکاسی از طبیعت ابتدای کار عکاسی است. مریم خیلی از این مرحله فراتر رفته، با دشوارترینش عکس‏های خوب می‏‌گیرد، یعنی با چهره انسان. چه کار بکند عکاس که در ظاهر شما باطن شما را ببیند.کادری که می‎تواند استفاده بکند، نور هست و نحوۀ ایستادن و نشستن شما، به اصطلاح پُز شما هست. اما همه اینها باز کافی نیست. همۀ اینها باز باید در آن کادر بگنجد. کادرها جداگانه نیستند که در دو مرحلۀ متفاوت به نظر می‎آیند، بلکه همزمان عمل می‏کنند. تا کادر شما راه درست خودش را پیدا نکند، تا سوژه را درست پیدا نکنید، صحبت از انسان می‎‏کنم ؛ آن کادر درست از آب درنمی‏آید . ولی در مورد طبیعت این طور نیست. شما می‎توانید از یک منظره واحد چندین عکس بگیرید و همه هم خوب باشد . یک دوره از کار اصلی خانم زندی به ساخت پرتره از آدم‏ها اختصاص دارد و من این دوره را به چند علت خیلی واجد اهمیت می‎دانم . یکی به صورت خاطره‏ای از ما که برای آیندگان باقی خواهد ماند. ما از نسل‎های گذشته، حتی نسل‏های نزدیک به خودمان هیچ عکسی در دست نداریم، از مشاهیرمان. فرقی نمی‏کند یک سیاستمدار باشد، یک نقاش باشد یا فیلمساز باشد یا هر چیز دیگری. برای مثال از تاریخ سینمای خودمان، از بنیانگذاران این حرفه در ایران که شاید از هر هنر دیگری به چشم می‎آید، چه در عرصۀ داخلی و چه در عرصۀ بین‎‎المللی ، از آدم‏هایی که این سینما را ساختند چه کسی داریم؟ در حالی که همان موقع صد سال از اختراع دوربین عکاسی می‏گذشت. به طور کلی ما کمبودهایی در کارمان داشته‎ایم که شاید نسل‏‎های جوان‏تر مثلاٌ بعد از من، از جمله خود خانم زندی واقعاٌ جبران کردند. واقعاٌ این چهره‎ها به عنوان گنجینه‏‎ای برای ما باقی خواهند ماند. کار ایشان منحصر به پرتره‏‎هایی نیست که به افراد معروف ، به ظاهر معروف اختصاص دارد. شما در کار ایشان می‎توانید یک نمایش از ملت ایران را ببینید و چهره‏‎های ایرانی را می‏‎بینید. حالا یا در مراسمی هست، یا به طور مستقل فقط ترکیب آن شخصیت، جایی که نشسته بود، آن فضایی که در آن قرار داشته که به نظر عکاس جالب آمده و آن را برای شما ثبت کرده. سوژه را باید بسازیم ولی خیلی مواقع هست که اگر شما چشم تیزبین داشته باشید سوژه را حاضر آماده جلوی خود می‏‎بینید، شما در حرکتی کوچک، دور و برِ سوژه‎تان جای مناسب را پیدا می‌‏کنید و آن عکس را می‎گیرید . آن صحنه زمانی است که شما دارای تجربۀ کافی در کاری که انجام می‏‌دهید هستید .

شب مریم زندی

در زمینۀ طبیعت هم مریم کارش خیلی قوی هست. گاهی شما منظره‏ای را می‏بینید که خیلی خوشتان می‏آید، ولی به محض این که دوربین را جلوی چشمتان می‏‌گیرید آن عکس را نمی‏‌پسندید. برای این که دوربین یک ویزوری دارد و ویزور یک کادری دارد . کادرتان را دوست ندارید، آن چیزهایی را که می‏‌خواهید در این کادر وجود ندارد. خوب درخت‏ها به اختیار ما نمی‏‌رویند، گیاهان به اختیار ما سبز نمی‏‌شوند، گل‎ها به اعتبار ما که می‏‌خواهیم از آنها عکس بگیریم شکل نمی‌‏گیرند. ما جای انسان را می‎توانیم تغییر بدهیم، نورپردازی کنیم و جایش را عوض کنیم ولی با طبیعت نمی‏توانیم این کارها را بکنیم. طبیعت خودش را به ما تحمیل می‎کند. این بخشی که ما در اینجا کمتر دیدیم ، جلسه فرهنگی است و انتخاب‏های خوبی هم شده بود. چهره‏‌هایی که ما از نزدیک می‎شناسیم یا با کارشان آشنا هستیم، حالا آنها را از چشم یک عکاس خوب ایرانی دیدیم. در مورد طبیعت اینجوری نیست. خیلی از ما ممکن است به خیلی از جاهای ایران رفته باشیم ، خیلی چیزها دیده باشیم و مثل هم دیگر ندیدیم ولی باز درباره همان مناظر نیز باز یک جذابیت همچنان وجود دارد ، دیدن یک چیز از چشم یک عکاس خوب. یک وقتی عکاسان به جغرافیای ایران توجه داشتند . یک جغرافیای طبیعی داریم و جغرافیایی داریم که انسان در آن تصرف کرده ، مثل بناهای تاریخی یا موقعیتشان که در چه جور جغرافیایی قرار گرفته‏اند. تا به امروز سوژه بیشتر عکاسان ما از ایران همین بناهای تاریخی بوده. البته تردیدی نیست که این بناها سوژه‎های درخور اهمیتی هستند . ولی با خود طبیعت، به ظاهر زیاد، ولی در باطن خیلی کم کار کردیم. منظور من این است که از طبیعت ایران عکس خوب کم داریم.

یادم می‏‎آید سفری به کاشان رفته بودیم ، یکی از انتظارات ما در سفر ، یا یکی از پیش بینی‏‎های ما در سفر این بود که مناظری بکر از طبیعت را ببینیم. من کاشان را خیلی دوست دارم. سهراب سپهری اوقاتی که در تهران کاری نداشت ، در روستایی نزدیک کاشان زندگی می‏‎کرد. مهمانخانۀ کوچکی بود که ما همیشه وقتی به کاشان می‏‎رفتیم در آنجا ساکن می‏‎شدیم. چون سهراب هم وقتی از روستا می‏‌آمد به کاشان ، به همین مهمانخانه می‏‎آمد. دو سه بار پیش آمد که ما در این هتل یکدیگر را دیدیم. یک شبی که دور هم جمع بودیم، من بودم و همسرم و مسعود کیمیایی بود و همسرش . پرویز کیمیاوی بود، چون مشغول ساختن فیلمی در نزدیکی‎های کاشان بود. اصلاٌ می‏‌رفتیم که برویم سر صحنۀ کار او. بعد سهراب از جایی تعریف که در پنج شش کیلومتری شهر کاشان است ، از کاشان به طرف نطنز. من اینجا را دیده بودم ، اما نه با چشم‏‎اندازی که سهراب دیده بود. سهراب گفت که من چیزی اینجا دیدم و بارها خواسته‏‌ام آن را نقاشی کنم اما نشده. هر کاری می‏‎کنم نمی‏‌شود. گفتم کجاست، گفت فلان روستا. گفت که من چیز خاصی را آنجا می‏‌خواهم. و واقعاٌ عجیب است چیزی که سهراب به من نشان داد. به هر حال قرار شد که شب همان جا پیش ما بمانند و صبح زود با ماشین راه بیفتیم و برویم در همان لحظه‏‎ای که می‏‌خواست آنجا را ببینیم. من هم کنجکاو شدم . سهراب آنجا طلوع خورشید را دیده بود. سهراب می‏‌گفت من بارها رفته‏‌ام آنجا ولی این طلوع را دیگر نمی‏‌بینم. نه این که آفتاب طلوع نمی‎کند، بلکه این اتفاقی را که می‏‎افتاد من نمی‏‎توانم روی کاغذ بیاورم. سهراب خیلی خوب با طبیعت کار می‏‌کرد. سرانجام رفتیم و در دامنۀ تپه‏‌ای نشستیم و در گودی آنجا قناتی و رودی کوچک جریان دارد و ما همین جور نشستیم تا خورشید از پشت کوه روبرو بیرون بیاید، که ناگهان خورشید از توی رودخانه درآمد. خیلی چشم‎انداز غریبی بود . سهراب گفت «من نمی‎توانم این منظره را دربیاورم. بارها آمده‏‌ام، اینجا نشسته‏‌ام و این را کشیده‎ام اما درنمی‎آید.» من با عکاسی امتحان کردم ، شما وقتی عکس می‏‎گیرید همه آن پدیده اصلاٌ نیست می‏‌شود. ولی طلوعی که ما می‎دیدیم واقعاٌ حیرت‎انگیز بود. سهراب مدت‏ها تنه درخت چنار کشید و حاصلش گرانبهاترین نقاشی‏های ایران بود. من احتمال می‏‌دهم اگر واقعاٌ می‎توانست آن چیزی را که یک بار در آن محل دیده روی کاغذ بیاورد بعداٌ می‏‌توانست به لحاظ تیراژ این چشم‎انداز پر تعداد بشود عین تنه‏‌های چنارش. گاهی کار با طبیعت خیلی سخت می‏‌شود. طبیعت خیلی زیباست ولی ما چطور توانسته‏‌ایم از طبیعت ایران عکس هنرمندانه بگیریم. طوری که بتوانیم چیزی به زیبایی طبیعت اضافه کنیم. اگر قرار باشد همان را ثبت کنیم که کاری انجام نداده‎ایم. دوربین عکاسی می‏‌تواند این کار را انجام بدهد. ما امشب بیشتر کارهای پرتره مریم زندی را دیدیم و من امیدوارم فرصتی پیش بیاید و در جای دیگری و در مجلسی دیگر به خوبی . همین مجلس امشب عکس‏های طبیعت او را نیز ببینیم. مریم با ذوق خوبش، همکارانی که برای خودش دارد ، حالا حالاها باید منتظر کارهای واقعی‏‌اش بود.

نکته‏‎ای را که درباره پرتره‎ها یادم رفت و باید اضافه کنم این است که پرتره‏‌های خانم زندی به لحاظ تکنیکی دوگانه است. بعضی از آنها در نور طبیعی روز و یا در محیط جغرافیایی که پرسوناژش در آنجا زندگی می‏‌کند گرفته شده و زندگی در این عکس‏ها مطرح است. و یکی پرتره‏‌هایی است که در استودیو با نورپردازی‎های خودش گرفته که معمولاٌ زمینۀ تاریک دارند و یک خطوطی از چهره نمودار می‏‌شود. چه اتفاقی در سوژه می‎افتد که دو حالت متفاوت را در دو نوع متفاوت ارائه می‏‌دهد؟ این چیزها هم مثل رمز و راز می‎ماند. پرتره‏‎هایی که ما امشب اینجا در تعدادی از آنها هر دو گونه عکس را دیدیم ، خیلی تفاوت بین این دو گونه عکس وجود دارد. آن عکس‎هایی که با زمینه تاریک و نور مصنوعی و در آتلیه گرفته شده ، چه آن عکس‏هایی که در محل زندگی پرسوناژها گرفته شده است.

ایرج افشار ـ از پرتره‎های مریم زندی

توران میرهادی ـ یکی دیگر از پرتره‎های مریم زندی

هر مجموعه‏‎‌ای که از مریم زندی بیرون آمده یک رشد بوده. این رشد چیز نامحدودی است. درخت نیست که بگوییم به یک ارتفاعی می‏‌رسد و دیگر رشدش متوقف می‏‌شود. انسان توقف‏ ناپذیر است. من امیدوارم که همیشه راهش باز باشد، چشمش بینا و دوربینش یک دوربین خوب . دوربین خوب دوربینی است که عکس شما را خوب می‏‌اندازد . دوربین گران قیمت نیست. من اولین بار که مریم را دیدم یکی از این دوربین‏های ارزان قیمت را داشت. شاید هم اصلاٌ انسان در ابتدای کار به دوربین گران قیمت نیازی ندارد. آن ابزار ساده بهتر کار می‏کند . تکنیک رشد می‏‌کند. دیگر می‏‌بینید آن ابزار ساده جوابگوی شما نیست . حالا لنزهای حساس‏تر می‏‌خواهید ، لنزهای دقیق‎تر می‏‎خواهید . ابزاری که در تصویربرداری‏‌های ساده ممکن است خیلی برای شما کارایی نداشته باشد.

مثل همه شما آرزو می‎کنم که جلسه دیگری در آینده بنشینیم و عکس‎های دیگری از خانم زندی ببینیم و یک چیز مهم دیگری از یک جای دیگری از ایران نشان ما بدهد.”

پس از آن نوبت به اسماعیل عباسی رسید تا از مریم زندی سخن بگوید که در کار خود به فرمان دل است.

” احتمالاٌ جشنوارۀ فیلم‎های ۹۰ ثانیه‎ای را به خاطر دارید که فیلمساز باید در ۹۰ ثانیه قصه‎اش را روایت می‎کردو قرار است در ۵ دقیقه و با اندکی چشم‎پوشی در یکی دو دقیقه بیشتر و کمتر بحث را جمع کنم.

خوشحالم که شبی از شب‎های بخارا به مریم زندی اختصاص یافته است. گله نمی‎کنم که شب فخرالدین فخرالدینی و مریم زندی و دیگر عکاسان در محفل‎ها و نشست‎های عکاسی برگزار نمی‎شود. بگذریم.

هر روز که زمین می‎گردد و خورشید می‎دمد، گروهی از آدمیان از خواب برمی‏‌خیزند تا جهان را به جای دو چشم با سه چشم بنگرند. آنان نویسندگان زندگینامۀ تصویری زمین هستند. آنان موجب تغییر شیوۀ دیدن ما می‎شوند.

اسماعیل عباسی

در کودکی یا نوجوانی افرادی از اطرافیان ما ممکن است با هدیه دادن کتابی، سازی، دوربینی و یا حتی گفتن نکته‎ای به اصطلاح به ذهن آمادۀ تلنگر ما تلنگر بزنند. اگر آمادگی در میان باشد، شور و اشتیاق ناشی از این تلنگر راه آیندۀ ما را ترسیم می‎کند. و مریم زندی اگرچه از طریق دعوت به بازی در فیلم و مجموعۀ تلویزیونی توسط برادرش زنده‎یاد نادر ابراهیمی وارد کار بازیگری شد اما آیندۀ خود را به واسطۀ دوربینی که از برادرش دریافت کرده، ترسیم کرده و بهتر بگویم ساخته است.

اگرچه در ادامۀ راه به عنوان پژوهشگر به تلویزیون ملی ایران راه یافته، اما در نهایت سر از هفته نامۀ تماشا درآورده است و عکاسی. و باز اگرچه برای تحصیل به دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی پا گذاشته اما روحیۀ مریم زندی نه منطبق بر چارچوب‎هایی بوده که سر ا وزارت امورخارجه دربیاورد و نه در راهروهای دادگستری در پی چاره‎جویی برای این و آن باشد.

منابع آموزشی آن دوره چیزی نیست جز نشریاتی مانند پاپیولار فتوگرافی و نشریۀ تصویر که به زبان فارسی به تازگی راه افتاده است. جز معدودی از عکاسان که راه‎های تازه‎ای را تجربه می‎کنند، الگوی عکاسی رایج رعایت اصول کلاسیک ترکیب‎بندی و رسیدن به بالاترین کیفیت فنی است. زندی در چنین بستری رشد می‎کند. در انتخاب موضوع سراغ موضوع‎های اجتماعی می‏رود. عکاسی که به گفتۀ خود، نگاهش پیگیر مسائل اجتماعی و نشان دادن معضلات جامعه هست، باید روحیه‎ای خاص داشته باشد.

_

چنین عکاسی باید توان نامحدود، اشتیاق فزاینده ، روحی ماجراجو، قدرت حفظ خود در شرایط دشوار و شهامت رویارویی با خطر را داشته باشد و مریم زندی در حد شناخت من از چنین روحیه‎ای برخوردار است.

این جمله از مقدمۀ کتاب انقلاب ۵۷ او ، پشت منِ عکاس را لرزاند:

« میدان ۲۴ اسفند و خیابان شاهرضا شلوغ بود… نمی‎توانم در خانه بمانم… خودم را به یک ایستگاه سرپوشیدۀ اتوبوس رساندم و تصمیم گرفتم از آن بالا بروم. با بچه در بغل که نمی‏شد…»

او راه پیدا می‎کند و بالا می‏‎رود و عکس‎هایش را می‏‎گیرد.

خواندن این نوشته در صفحه‏‌های آغازین کتاب انقلاب ۵۷ و همچنین نوشته‏‌ای از او که در مجله فیلم نوروز گذشته خواندم نکتۀ دیگری را دربارۀ او آشکار می‏کند. این که مریم زندی چه دلنشین می‏نویسد و چه مونتاژ موازی جالبی را به کار می‏گیرد. او قلم را مانند بسیاری از عکاسان بر زمین نگذاشته که دوربین را بردارد. او هم قلمش را دارد و هم دوربینش را. اگرچه این قلم گاهی نافرمان می‏شود و تعهد می‏‌دهد که زندی دیگر عکاسی نکند!

مریم زندی ۳۲ سال پیش نخستین کتاب عکس خود « ترکمن و صحرا» را با هزینۀ شخصی منشتر می‌‏کند. لیتوگرافی و چاپ کتاب بسیار بد است. اما با وجود کج سلیقگی چاپخانه، عکس‏های مریم زندی خود را با قدرت تمام نشان می‏‌دهند. در تمامی عکس‏ها توجه جدی به ترکیب‏ بندی کلاسیک آشکار است.

_MG_8688

زنده یاد نادر ابراهیمی هم برای این کتاب مقدمه نوشته است. کتاب ترکمن و صحرا سندی است از دگردیسی و دگرگونی ترکمن‎ها و افسوس که کتاب فاقد شرح و توضیح و زیرنوس است. هر چند به محل و تاریخ عکاسی اشاره شده است.

زندی با انتشار مجموعه چهره‎ها گامی دیگر در مستندسازی برمی‏دارد . او نه مانند ریچارد اودون فضایی بی‏زمان و بی‎مکان می‎آفریند و نه مانند آرنولو نیومن برای پرتره‎هایش فضایی کاملاٌ منطبق بر تعریف عکاسی پرتره محیطی تدارک می‏بیند. او درباره این مجموعه بی‎ادعاست. اگرچه بیشتر عکس‏ها بر اساس تقسیم‌بندی‎های رایج پرتره محیطی هستند. وقتی از او می‏‌پرسی برای عکاسی از این شخصیت‎ها چه معیاری داشتی و پیشاپش چه بررسی‏‌هایی می‏‌کردی، به سادگی می‎گوید، برخورد من با موضوع‌هایم غریزی بوده و پیش از عکاسی در پی شناخت افراد نبودم و اکنون که به عکس‏ها نگاه می‏‌کنم ، می‏‌بینم برداشت من از شخصیت افراد در همان برخورد اول، برداشتی درست بوده و این را با گذشت زما و شناخت بیشتر متوجه می‏‌شوم.

مجموعه چهره‏‌های مریم زندی سند و آرشیوی ماندگار از چهرۀ اهالی ادبیات، نقاشان، معماران، هنرمندان سینما و تئاتر است. اگرچه در این زمینه کتاب‏هایی از سوی عکاسان دیگر نیز ارائه شد، اما خانم زندی در کار خود پای فشرده و پیگیرتر بوده است و دیگران پشتکار او را نداشته‏‌اند.

و پرسشی در اینجا مطرح می‎شود که چرا عکاس به خود عکاسان بی‎توجه بوده است!

برگزاری ۱۸ نمایشگاه انفرادی و چاپ یازده کتاب عکس کاری است که هم هنر عکارسی را به رخ می‏کشد و هم توانایی او را در مدیریت و اجرای چنین پروژه‌‏های سنگینی. اگر ارائه این آثار را برای خواص تلقی کنیم، مریم زندی با انتشار کارت پستال و تقویم ، نمایشگاه‏ عکس‏هایش را به خانه‏‌های مردم برده است. خیلی از افراد جامعه که ممکن است با هنرمندان رابطۀ نزدیکی نداشته باشند، از طریق همین تقویم است که نصرالله کسراییان و مریم زندی و آثار آنان را می‏‌شناسند. این دو هنرمند عماس نگاه مخاطبان عام را نسبت به عکس تغییر داده‌‏اند.

مریم زندی در کار خود به فرمان دل است. گاهی به موضوع‌های اجتماعی می‏پردازد، گاهی فرمالیسم بر عکس‎‏هایش حاکم می‏‌شود. او دل نگاشت‏‎های خود را با ما سهیم می‏‌شود. مریم زندی با پشتکار محدودیت‎ها را کنار می‏‌زند. برای بررسی آثار او باید به مسیر حرکت و بستر رشد او توجه کرد.

و سخن آخرم برگرفته از متنی است که پیش از این دربارۀ مریم زندی نوشته‏‌ام:

آموخته‎های معلمان جوان عکاسی ما در دانشگاه‎ها هر چه باشد، نسل جوان عکاسی ما باید بداند که مریم زندی با ۴۴ سال حضور مستمر و فعالیت چشمگیر، بخشی از تاریخ عکاسی ماست.»

سپس محمود رضا بهمن‎پور ، مدیر چاپ نظر ، از پایداری مریم زندی سخن گفت:

« مریم زندی برای من جنگجویی سازش‎ناپذیر است که سرانجام هم پیروز می‏‌شود. وقتی به ما گفتند که با حذف چند عکس می‏‌توانیم کتاب جدید او، انقلاب ۵۷، را چاپ کنیم، خانم زندی نپذیرفت و ما به اجبار هفت سال صبر کردیم تا توانستیم مجوز چاپ کتاب را بدون هیچ گونه حذفی بگیریم. و برخی از چهره‎هایی که مریم زندی از آنها عکس گرفته است ، حضورشان را برای همیشه در تاریخ ما ثبت کرده‎‎اند و هرگز نمی‎توان نادیده‏‌شان گرفت.»

محمودرضا بهمن پور

_انقلاب 57 ـ تازه‎ترین کتاب مریم زندی

سرانجام نوبت به مریم زندی رسید تا چنین بگوید :

سلام عرض می‎‏کنم و تشکر می‎کنم از حضورتون .
توقعی ندارم و نداشته‏‎ام. شاید جوانتر که بودم در لحظاتی یا شرایط سختی انتظار پشتیبانی و حمایتی را داشته‎ام، که هرگز نداشته‏‌ام، ولی توقع یا انتطاری برای قدردانی و این گونه صحبت‎ها هرگز ندارم که هر کاری کرده‏‌ام در جهت آنچه بوده که دوست داشته‎ام و به آن معتقد بوده‏‌ام. من همیشه به دنبال رؤیاهایم رفته‏‎ام. و یاد گرفته‏‌ام در این جامعۀ مردانۀ پر از تبعیض و مبتنی بر روابط ،کار کنم، بجنگم، حقم را بگیرم و نگذارم غمگین و ناامیدم کنند.
و اگر امروز اینجا هستیم، به دلیل دعوت و محبت جناب دهباشی عزیز است که با همان آشنایی دور و ارتباط کاری، همیشه به من لطف داشته‏‌اند.
فکر می‏‌کنم اولین باری که آقای دهباشی را دیدم حدود بیست و چند سال پیش، مطلبی یا شاید طبق معمول شکواییه‏‌ای داشتم ( چون اصلاٌ یادم نیست) برای چاپ که کسی حاضر به چاپ آن نمی‏‌شد. زیرا که من هنوز چهره‏‌ها را نداشتم و مریم زندی شناخته شده‏‌ای نبودم. ولی آقای دهباشی مطلب را به راحتی پذیرفتند و در مجله کِلک چاپ کردند. بعدها، کتاب‏های چهره‏‌ها که منتشر شد ، من با همۀ حساسیت و خساستی که در مورد چاپ عکس‏هایم به خصوص در مطبوعات دارم، به آقای دهباشی گفتم : « شما ، آقای علی دهباشی، هر موقع که خواستید از عکس‏های من در مجله‎تان استفاده کنید احتیاج به اجازه نیست و می‏‌توانید » البته آقای دهباشی تنها کسی هست که من این حرف را به ایشان زده‎‏ام.

مریم زندی

طبیعی است که امروز هم دعوت ایشان را باید می‎پذیرفتم. به خصوص این دعوت زمانی بود که من می‎توانستم با پای خودم بیایم و لازم نبود مرا با صندلی چرخدار و نیمه بیهوش! بیاورند.
من حرف زیادی برای گفتن ندارم. همیشه گفته‏‌ام عکس‏های من حرف‏های من هستند و بسیاری از آنها را شما دید‌ه‏اید. پس حرف‏هایم را شنیده‏‌اید.
همیشه گفته‎ام که عاشق حرفه‏‌ام، هنرم ، عکاسی هستم و از شروع کارم سعی کرده‏‌ام آثارم تأثیرگذار، مفید و ماندگار باشند.
در مجموعه‎های چهره‏‎ها که بیشتر مرا با آنها می‏‌شناسند، خواستم دوربینم را به سمت کسانی بگیرم و نور فلاشم را بر کسانی بتابانم که بطور سیستماتیک در تاریکی قرار داشتند . در عکس‏هایم از طبیعت، خواستم مهرم و توجهم را به طبیعت نشان دهم و سعی کردم در عکس‏هایم نگاهی نو و بدعت گذار داشته باشم.
در تقویم‎هایم سعی کرده‏‎ام مردم را با تصویر و با ایران آشنا کنم و عکس را به خانه‏‌های مردم برده‏‌ام. و در کارهای اجتماعی و خبری‏‎ام، سعی کرده‏‌ام به آنچه که اسنادیست برای فرزندانمان و آیندگان، وفادار بمانم و نگاهی ثبت کننده و حقیقت‏ جو داشته باشم. و در همۀ کارهایم، سعی کرده‎ام عشقم را به ایران، سرزمین غمگین محبوبم، نشان دهم و ثابت کنم.
کار کردن و مستقل بودن ، به خصوص برای یک زن و در حرفه‏‌ای مثل عکاسی ، در جامعۀ ما آسان نیست . پس من هم در طول ۴۰ سال برای آنکه بتوانم کار کنم و حقوقم را حفظ کنم جنگیده‌‏ام. که کم و بیش در جریان انواع نامه‎های سرگشاده و مشکلات کاری و پرونده‏‌سازی‏های علیه من هستید که ترجیح می‎دهم در این باره دیگر حرفی نزنم . ولی آنچه می‎خواهم بگویم این است که پیروز این جنگ من بوده‎‎ام زیرا بالاخره عکاسی‎ام را کرده‏‎ام . کتاب‏هایم را چاپ کرده‏‎ام و توانسته‎ام شریک ساختن فرهنگ جامعه‎ام باشم و جوابم را از مخاطبینم گرفته‎ام. و امروز، می‏‌دانم کجا ایستاده‏‌ام . پس امشب برای من فرصتی است برای تشکر و سپاسگزاری از اندک یارانم ،که نمی‏‎دانیم چقدر فرصت باقیست.
اول می‏‎خواهم از مهندس ایلدای دادور و دخترانم دکتر مروارید دادور و دکتر مارال دادور تشکر کنم که با محبت‏شان به من فرصت این را دادند که به دنبال رؤیاهایم و آنچه که دوست دارم بروم.
می‎خواهم از ابراهیم حقیقی تشکر کنم که دست همراهی و همفکری و همکاری‏‌اش همیشه پشت من بوده و بسیاری از موفقیت‏هایم را منجمله امکان چاپ کتاب‏‎های چهره‎ها را مدیون او هستم.
از محمود رضا بهمن‎پور تشکر می‎کنم که همراه من برای چاپ آخرین کتابم، انقلاب ۵۷، ، ۷ سال ایستادگی و مقاومت کرد و با چاپ کتاب، نیروی تازه‏‌ای در من دمید.
از ناصر تقوایی عزیزم ، فیلمساز، عکاس و نویسندۀ برجسته ، از اسماعیل عباسی عزیز و گرامی، استاد عکاسی و مترجم خوب کشورمان و همچنین آقای دهباشی عزیز و پرکار، بسیار متشکرم که با صمیمیت در مورد من و آثارم صحبت کردند.
از دوستان خوبم علی شیلاندری و انوشه پیربادیان بسیار متشکرم که زحمت ساخت و آماده‎‏سازی فیلم وفتو کلیپ‎های امشب را به عهده گرفتند.
و از شما سپاسگزارم که محبت کردید و تشریف آوردید و باز هم حرف‏های مرا دیدید و شنیدید.

 

سیمین بهبهانی،غزلسرای آزاده ایران در گذشت و در تاریخ مردم ایران به نیکنامی ،جاودانه شد

سیمین بهبهانی در بیست و هشتم تیر ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمده بود. او اولین شعرهای خود را در سال ۱۳۲۰ و در ۱۴ سالگی سرود. شعرهای نخستینش در روزنامه نوبهار با مدیریت ملک الشعرا بهار منتشر شد. مجموعه اشعار «جای پا» (۱۳۳۵)، «چلچراغ» (۱۳۳۶)، «مرمر»(۱۳۴۲) و «رستاخیز» (۱۳۵۲) از جمله آثار او پیش از انقلاب ایران است. خانم بهبهانی از اواخر دهه چهل و در اوایل دهه پنجاه خورشیدی، به همکاری با شورای موسیقی رادیو و تلویزیون ایران پرداخت و بیش از ۳۰۰ ترانه سرود که اغلب با آهنگ های آهنگسازان بزرگ دوران و خوانندگان نامدار وقت اجرا شدند. نخستین مجموعه اشعار او پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۶۰ با عنوان «خطی ز سرعت و از آتش» منتشر شد که تحت تاثیر حوادث انقلاب، فضایی متفاوت از آثار گذشته او داشت. او دو سال پس از آن «دشت ارژن» را منتشر کرد. «سه تار شکسته» و «یک دریچه آزادی» از دیگر آثار سیمین بهبهانی است. خانم بهبهانی در سال ۲۰۰۹ جایزه سیمون دوبوار برای آزادی زنان را از آن خود کرد. او همچنین در سال ۲۰۱۰ زمانی که قصد شرکت در مراسمی به مناسبت روز جهانی زن در شهر پاریس را داشت،اجازه خروج از ایران را نیافت. او در آن زمان در گفتگویی با بی بی سی فارسی درباره جلوگیری از خروجش گفت وقتی همه کارهای مربوط به پروازش انجام شده بود و قصد سوار شدن به هواپیما را داشته، او را صدا می زنند و پس از گرفتن گذرنامه اش ، به او نامه ای می دهند که برای گرفتن گذرنامه به یکی از شعبه های دادگاه انقلاب مراجعه کند. خانم بهبهانی که عضو کانون نویسندگان ایران بود، آثارش با محدودیت هایی روبه رو بود خودش می گوید دفتری از شعرهای نو و نیمایی دارد، اما حاضر به انتشار آنها نشده است. در نوجوانی، و در همان زمان سرودن نخستین شعرها، مادرش فخرعظمی ارغون، پروین اعتصامی را به خانه دعوت کرد تا شعرهای دخترش را بشنود. این دیدار باعث شد که سیمین بهبهانی با شوق و اشتیاق شعرهای پروین را بخواند. شعر پروین و به ویژه نگاه او به جامعه و مردم سخت بر او تاثیر گذاشت؛ با این همه، سیمین بهبهانی در شعر مسیر خودش را پی گرفت. با انتشار مجموعه شعرهای «مرمر»(۱۳۴۲) و «رستاخیز» (۱۳۵۲) بیشتر به خاطر عاشقانه هایش شناخته می شد. از اواخر دهه چهل و در اوایل دهه پنجاه خورشیدی، به همکاری با شورای موسیقی رادیو و تلویزیون پرداخت و بیش از ۳۰۰ ترانه سرود که اغلب با آهنگ های آهنگسازان بزرگ دوران و خوانندگان نامدار وقت اجرا شدند. سیمین بهبهانی تا سال ۱۳۶۰، کتاب شعر دیگری منتشر نکرد. اما در این سال، با کتاب «خطی ز سرعت و از آتش» همه نگاه ها را متوجه خود ساخت. غزل های او، تحت تاثیر رویدادهای بزرگ و تکان دهنده انقلاب و جنگ، رنگ و طعمی تازه یافته بود. بازتاب شاعرانه وقایع پیرامون شاعر، با زبانی تازه و اوزانی جدید یا کمتر تجربه شده در تاریخ ادبیات فارسی، پیشنهادهایی بکر را در حوزه غزل فارسی، به عنوان مسلط ترین قالب شعری در ادبیات فارسی مطرح کرد. سیمین بهبهانی دو سال بعد، با انتشار مجموعه شعر»دشت ارژن» این پیشنهادها را تثبیت و نمونه هایی بدیع از غزل هایی با مضامین سیاسی و اجتماعی ارایه کرد که در آنها جوهره شعر، در پای مضامین قربانی نشده بود. از آن هنگام به بعد، آفرینش خلاقانه سیمین بهبهانی را درنگی نبوده است. غزل هایش به آینه ای بدل شدند که روح زمانه شاعر را شاعرانه بازتاب داده اند و این همه، در همراهی شاعر با شعرش رخ داد. او فاصله های میان زندگی و شعر را به حداقل رساند و نه تنها در شعرها، داستان ها و دیگر نوشته هایش، به تحولات سیاسی و اجتماعی و رویدادهای پیرامون خود واکنش نشان داد، بلکه خود نیز در عرصه اجتماع فعال شد و از جمله در کانون نویسندگان ایران و جمع فعالان حقوق زنان، به صدای رسای مطالبات برآورده نشده و آرزوهای ناکام کسانی بدل شد که خواستار فردایی بهتر بوده اند و مدافع ارزش هایی چون آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان.سيمين بهبهانی:

سيمين بهبهانی: گفتگوی خودمونی

ديدار سيمين بهبهانی به دعوت دانشکده پژوهش های آسيايی و آفريقايی دانشگاه لندن (SOAS) و سازمان هنرمندان بدون مرز و انجمن سخن، برای برگزاری يک شب شعر و چند ديدار و گفتگو صورت گرفته است. البته ما هم از اين ديدار و گفتگو بی نصيب نمانديم و بعد از ۷ سال مجدداً با سيمين در استوديو روز هفتم ديداری تازه کرديم!

سيمين بهبهانی، عکسها از دکتر نيما مينا

با خوش آمد به سيمين، ميکروفن را در اختيارش می گذارم تا از زندگی، فعاليت های ادبی و انتشاراتی و يا هر آنچه دوست دارد به شما درميان بگذارد سخن بگويد.

سيمين بهبهانی : من اون سالی که از اينجا رفتم، به تهران که رسيدم به فاصله يک هفته در بيمارستان خوابيدم و دو عمل جراحی سخت به علت سرطان روده داشتم. هنوز خوب نشده بودم که انتخابات دوم خرداد پيش آمد و مردم با چه شوقی رفتند پای صندوق ها و آقای خاتمی رو انتخاب کردند. متاسفانه اون اميدی که درباره آزادی ها می رفت به یأس بدل شد.

سيمين بهبهانی، هادی خرسندی

 

اتفاقاتی افتاده که خيلی ناگوار بوده. از قبيل قتل فروهرها، قتل مختاری و پوينده دو عضو برجسته کانون نويسندگان و همين طور قتل مجيد شريف و دوانی، زالزاده، غفار حسينی، محمود تفضلی و خيلی اتفاقات ناگوار مثل ۱۸ تير که واقعاً يک نقطه عطفی در شکل گرفتن آمال دانشجويی بود که همه رو نا اميد کرد و يک ضربتی بود که رشته بسياری از اميدها را بريد. طی اين چند سال می تونم بگم که اعتياد و تورم و فحشا و خيلی چيزها در ايران پيش آمد که خوب البته پيش تر هم بود اما کمتر بود! ولی الان به خاطر فقر بيشتر شده.

ممکنه لطفاً مختصری درباره فعاليت های ادبی خودتون بگين؟ سروده های جديد يا يکی دو مجموعه شعری که می دونيم طی اين سال های اخير منتشر کرديد.

سيمين بهبهانی، لعبت والا

بله. من طی اين ۷ سال دو مجموعه نثر منتشر کردم. يکی به نام «با قلب خود چه خريدم؟» و يکی به نام «کليد و خنجر». هر دو مقداری از مقالات من هستند و چند داستان و مقداری از خاطرات من از زندگی. غير از اين دو مجموعه، يک مجموعه خيلی حجيم در حدود ۹۰۰ صفحه به نام «ياد بعضی نفرات» منتشر کردم از دوستان شاعر و نويسنده که باهاشون حشر و نشر داشتم و نقدی روی کارهای آنها.

از جمله اخوان، سايه، آتشی، دولت آبادی و سيمين دانشور. تا اونجايی که در حيطه قدرت من بوده اين نقدها رو نوشتم، جمع آوری و کتاب کردم. چند مصاحبه هم در اين کتاب هست. غير از اون مجموعه اشعارم رو که چند سال بود جمع نکرده بودم، در يک مجموعه ۱۲۰۰ صفحه ای جداگانه به اسم «مجموعه اشعار» جمع کردم و توسط انتشارات «نگاه» منتشر کردم.

 

خانم بهبهانی، «يکی مثلاً اينکه» عنوان مجموعه شعر جديد شماست که در واقع تاريخ منظومی است از حوادث سال های اخير. لطفا چند بيتی از اين اشعار رو به انتخاب خودتون بخونيد؟

اين شعر رو در دوره ای گفتم که ليست های مختلفی داير بر کشتن نويسنده های مختلف منتشر می شد. يک شب زجرآوری بود که من در اون فکرهای مختلفی می کنم و منتظر خبر صبح راديو بی بی سی هستم!
اسم شعر هست «يکی مثلاً اينکه» …

هميشه همين طور است کمی به سحر مانده که دلهره می ريزد در اين دل درمانده
چگونه؟ چه می دانم! يکی مثلاً اينکه از آنچه که بايد کرد هزاره دگر مانده

يکی مثلاً اينکه چگونه نگه دارم امانت ياران را به چنگ خطر مانده
يکی مثلاً اينکه به خاک فرو خفتند و خون قلم هاشان به کوی و گذر مانده

چه سرخ و چه عطر آگين، شکفته ولی خونين، گلی که جدا از بن کنار تبر مانده
خشونت اين آزار، اگر کم اگر بسيار، چو خنجرتان سوزند ميان جگر مانده

بود که برآرد سر قيامت از اين مجمر، که در دل خاکستر هنوز شرر مانده
دريچه که روشن شد اميد کرم دارم، ز کتری جوشانی که زمزمه گر مانده

ز چای که می ريزم نصيب نمی يابم، خيال پريشانم به جای دگر مانده
پر از شکرش کردم، حواس کجا دارم، دقايق معدودی به وقت خبر مانده

خبر همه وحشت بود، سياهی مواجش فشرده چو کابوسی به پيش نظر مانده
هجوم خبر در سر، هراس خطر در دل، چنان که به فنجانم رسوب شکر مانده

سيمين بهبهانی، دکتر نيما مينا استاد دانشکده پژوهش های آسيائی و آفريقائی دانشگاه لندن SOAS

 

خانم بهبهانی يادتون مياد هفت سال پيش با ما درباره نادر نادرپور و اسماعيل خويی صحبت هايی کرديد. از جمله از مقامات جمهوری اسلامی خواستيد که اجازه انتشار آثار اين قبيل هنرمندان را در ايران بدهند. سخنان شما به مهمترين خبر روز در جام جهان نما و دومين خبر مهم بخش جهانی ما مبدل شد و متاسفانه در اين فاصله نادر نادرپور از دست رفت. می خواستم ببينم پس از اين مدت آيا به نکاتی که عنوان کرديد توجهی شد؟

توی کتاب خود من از نادرپور صحبت شده و روی شعرهاش بحث شده. دوستان نادرپور به ندرت شعری می آوردند و می تونم بگم اشعار کمی از نادرپور به طور رسمی چاپ شده. دريغ ديگه ای دارم و می خواستم اين رو درميان بگذارم.

کسانی مثل نادرپور و غلام حسين ساعدی در خارج مرده اند و دفن شده اند. جای بسيار تاسف است که ما نمی تونيم جنازه های اون ها رو به ايران ببريم. ولی دلم می خواست که اقلاً جايی باشه، حتی ستونی باشه که دور اون رو گلکاری بکنند و روی اون ستون نام اين ها در ايران نوشته بشه و اون غربتی که کشيدند و رنجی که تحمل کردند از ياد نبريم.

من نمی دونم کدام حکومت با انصافی حاضر خواهد شد اين کار رو بکنه. اين ها فرهنگ ما هستند، اگرچه عقايد مخالفی داشتند اما بايستی حکومت ها اونقدر منصف باشند که عقايد مخالف رو بپذيرند و فرهنگ خودشون رو از بين نبرند و اگر در زمان يک حکومتی فرهنگی از بين بره، ننگ اون حکومت خواهد بود.

 

خانم بهبانی. بحث جدی رو کنار می گذاريم چون اين برنامه در عين حال به مناسبت روز ولنتاين يا روز عشاق درست شده، از شما که بانوی غزل ايران هستيد، اولاً خواهش می کنم که تعريف خودتون رو از واژه عشق برای خوانندگان ما بگين و در ثانی برای حسن ختام اين گفتگو يکی از اشعار زيبای خودتون رو که متناسب با حال و هوای چنين روزی برای ما بخونيد. خيلی متشکرم.

قلم به اينجا رسيد و سر به شکست! هاهاها … عشق اصلاً تعريف کردنی نيست. عشق چيزی هست که بعضی ها ميگن از گرمای وجود ذات آدم و از فيزيک آدم تاثير می پذيره و پيدا ميشه.

خوب تا حدی درسته. ولی من الان در سنينی هستم که ديگه اون فيزيک رو بايستی کنار گذاشته باشم ولی باز هم عاشق هستم! عاشق چيزهايی که مادی نيستند. عاشق تصورات خودم. عاشق ايده های خودم. عاشق بعضی از دوستان خودم و عاشق زندگی!

برای حسن ختام اين گفتگو شعر «گفتگو» رو براتون می خونم…

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيبت آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

گفتی که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا
گفتم با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بينی بگو در چشمت چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم

گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

 

پرفسور کاظم معتمد نژاد درگذشت ودرتاریخ علوم ارتباطات جای او تکرار ناپذیر است

First Iranian women who attended university (A...

نخستین گروه از زنان دانشگاهی.بدرالملوک بامداد.مهر انگیز منوچهریان.شمس الملوک مصاحب.

English: دکتر نور علی تابنده، محمود مصدق، داری...

دکتر نور علی تابنده، محمود مصدق، داریوش فروهر و حسین شاه حسینی به همراه دکتر یدالله سحابی

فارسی: وزرای کابینه دکتر محمد مصدق

فارسی: وزرای کابینه دکتر محمد مصدق

فارسی: دکتر سحابی در حال سخنرانی

دکتر سحابی در حال سخنرانی

فارسی: دکتر حسین فاطمی

دکتر حسین فاطمی

پروفسور کاظم معتمدنژاد درگذشت

پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ – Multimedia_pics_1390_8_IT_6.jpg

پروفسور کاظم معتمدنژاد دارفانی را وداع گفت.

به گزارش خبرنگار ایسنا، پدر علم ارتباطات ایران که از مدتها پیش بیمار بود، عصر امروز در آستانه 80 سالگی درگذشت.

دکتر معتمدنژاد بنیانگذار علم ارتباطات و احیاگر آموزش روزنامه‌نگاری در ایران بود.

بر اساس این گزارش، مراسم تشییع پیکر این استاد برجسته ارتباطات و روزنامه‌نگاری، روز شنبه (16 آذر) ساعت 9 صبح از مقابل دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی واقع در سه‌راه ضرابخانه، خیابان شهید گل‌نبی، برگزار می‌شود.

خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، این ضایعه بزرگ را به خانواده ایشان و جامعه دانشگاهی به ویژه استادان و دانشجویان ارتباطات و روزنامه‌نگاری تسلیت می‌گوید و برای آن استاد بزرگوار که سالها عمر پربار خود را صرف تولید و ترویج علم کرد، علو درجات را از پیشگاه خداوند متعال مسالت دارد.

مروری کوتاه بر زندگی‌نامه و سوابق و آثار

پروفسور کاظم معتمدنژاد متولد اردیبهشت ۱۳۱۳ هجری شمسی در بیرجند، دارای مدرک کارشناسی رشته قضایی دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران ، دکترای دولتی علوم سیاسی از دانشکده حقوق و علوم اقتصادی دانشگاه پاریس، دکتری تخصصی روزنامه‌نگاری از انستیتوی مطبوعات و علوم خبری در دانشگاه پاریس و دیپلم‌ عالی تدریس روزنامه‌نگاری از مرکز بین‌المللی تعلیمات عالی روزنامه‌نگاری دانشگاه استراسبورگ بود.

از سوابق وی می‌توان به موار زیر اشاره کرد:

خدمات مطبوعاتی:

عضو هیأت تحریریه و مدیر بخش اخبار و مقالات خارجی روزنامه کیهان ، 1340 – 1336

خدمات حقوقی :

– وکیل پایه یک دادگستری ، از سال 1346

– مشاور حقوقی اتحادیه بین‌المللی ارتباطات دور ، از 1379

همکاری در تأسیس مؤسسات و دوره های آموزشی وپژوهشی:

– عضو مؤسس دوره عالی روزنامه‌نگاری ، مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی و دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی ، 1350 – 1343

– عضو هیأت مؤسس بخش ارتباطات بین‌المللی » انجمن بین‌المللی تحقیق در ارتباط جمعی » 1976 (1355)

– عضو هیأت مؤسس «مرکز مطالعات فراملی ارتباطات و اطلاعات در کشورهای آسیا ،آفریقا و آمریکای لاتین ، پاریس » 1992 (1371) دوره فوق لیسانس علوم ارتباطات در دانشگاه علامه طباطبایی ، 1368

– عضو مؤسس دوره دکتری علوم ارتباطات در دانشگاه علامه طباطبایی ، 1375

– عضو مؤسس «مرکز پژوهش‌های ارتباطات » وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی و وزارت پست و تلگراف و تلفن ، 1375

– پیشنهاد دهنده تاسیس » مرکز مطالعات و تحقیقات ارتباطات در آسیای مرکزی » با همکاری یونسکو در تهران ، از طریق کمیسیون ملی یونسکو در ایران در سال 1374 که پس از اعزام یک هیأت بررسی و امکان‌سنجی از سوی سازمان مذکور به ایران و کشورهای منطقه ، همچنان در حال مطالعه و مذاکره است.

همکاری در ایجاد انجمن‌ها :

– عضو هیأت مؤسس » انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» تابستان 1357

عضویت در انجمن‌های علمی بین‌المللی:

– عضو «انجمن بین‌المللی تحقیق در ارتباطات جمعی» از سال 1962

– عضو » انجمن بین‌المللی حقوق فضا» از سال 1967

– عضو » انستیتوی بین‌المللی ارتباطات» از سال

– عضو » انجمن فرانسوی علوم ارتباطات و اطلاعات » ، از سال 1983

برخی تالیفات استاد دکتر کاظم معتمدنژاد عبارتند از:

روزنامه‌نگاری، نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد، دکتر ابوالقاسم منصفی

روش تحقیق در محتوای مطبوعات نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد

وسایل ارتباط جمعی (جلد نخست)نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد

مبانی حقوقی بین‌المللی گزارشگری برای صلح، نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد

اجلاس جهانی سران درباره جامعه اطلاعاتی، نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد

جامعه اطلاعاتی: اندیشه‌های بنیادی،دیدگاه‌های انتقادی و چشم‌اندازهای جهانی،نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد

حقوق مطبوعات،نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد

حقوق حرفه‌ای روزنامه‌نگاران نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد، دکتر رویا معتمدنژاد

حقوق ارتباطات نویسنده: دکتر کاظم معتمدنژاد، دکتر رویا معتمدنژاد

و دهها مقاله که در مجلات داخلی و خارجی منتشر شده‌اند………………………………………………………………………………………………

درگذشت پدر علم ارتباطات ایران/

دکتر عقیلی: خلاء حضور استاد معتمدنژاد پر نمی‌شود

34-218.jpg

دکتر وحید عقیلی از شاگردان استاد معتمدنژاد با تسلیت به جامعه روزنامه‌نگاری در پی درگذشت پروفسور معتمدنژاد اظهار کرد: منش استادی ایشان در همه حوزه‌ها فراگیر بود؛ او کوهی از متانت، وجاهت و منش استادی بود.

این مدرس ارتباطات در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با اشاره به اینکه پروفسور معتمدنژاد پدر علم ارتباطات ایران بودند، تصریح کرد: استاد معتمدنژاد، استاد همه استادها، دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران است و من این ضایعه بزرگ را به جامعه روزنامه‌نگاری و دانشگاهی کشور تسلیت می‌گویم.

او با بیان اینکه فقدان و جای خالی استاد معتمدنژاد پر نخواهد شد، تصریح کرد: من بسیاری از درس‌های زندگی‌ام را از ایشان یاد گرفته و مدیونشان بوده و هستم. نحوه رفتار استاد معتمدنژاد با دانشجویان و تدریس و تالیفات ایشان از نقاط برجسته زندگی‌شان بود.

عقیلی اضافه کرد: زمانی که سردبیر یک روزنامه بودم، مقاله‌های ایشان را با خودشان چک می‌کردم و استاد معتمدنژاد بسیار خاشعانه، دوستانه و با متانت پاسخم را می‌دادند؛ در واقع منش اخلاقی استاد معتمدنژاد قابل تقدیر بوده و هست.

این مدرس ارتباطات در ادامه با اشاره به مباحث روزنامه‌نگاری که استاد معتمدنژاد به آن ورود کردند، یادآور شد: استقلال حرفه‌ای روزنامه‌نگاری و حقوق ارتباطات جمعی از جمله مباحثی بودند که پروفسور معتمدنژاد به آنها ورود کرد و برای تحقق این دو بسیار زحمت کشید. من فکر می‌کنم اگر سالیان دراز هم بگذرد، کسی مانند پروفسور معتمدنژاد نخواهد توانست تا این حد برای تحقق این دو مبحث تلاش کند.

وی در پایان گفت: کتب و تالیفات دکتر معتمدنژاد ضمن ماندگاری از جمله منابع مرجع روزنامه‌نگاری است که تا سالیان سال پایدار خواهد بود…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..

دکتر محسنیان راد: استاد معتمدنژاد نیم‌قرن را با تمام وجود صرف «ارتباطات» کرد

58-42.jpg

دکتر مهدی محسنیان راد با اظهار تاسف شدید از درگذشت پروفسور کاظم معتمدنژاد اظهار کرد: ایشان در چند سال اخیر عمده اقدامات خود را معطوف به تدوین نظام رسانه‌ای مناسب برای کشورمان کردند.

این استاد علوم ارتباطات در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با اشاره به درگذشت پروفسور کاظم معتمدنژاد پدر علم ارتباطات ایران، اظهار کرد: ایشان در سال 48 در حالی که دانشیار دانشگاه تهران بودند، از سمت خود استعفا و اقدام بنیانگذاری رشته ارتباطات کردند.

وی با بیان اینکه دکتر معتمدنژاد دو دکترای حقوق و روزنامه‌نگاری داشت گفت: پروفسور معتمدنژاد در حالی که می‌توانست در دهه 60 در فرانسه اقامت کند، به کشور برگشت و مشغول خدمت به دانشجویان ایرانی شد.

محسنیان راد همچنین با بیان اینکه پروفسور معتمدنژاد از سال 1346 فعالیت خود را در دانشگاه علوم اجتماعی آغاز کرد، به ایسنا گفت: مرحوم معتمدنژاد حدود نیم قرن از عمر خود را به طور خاص و با تمام وجود برای ارتباطات در کشورمان صرف کرد.

این استاد ارتباطات اضافه کرد: پروفسور معتمدنژاد حدود 15 سال از سال‌های پایانی عمر خود را نیز مشغول فعالیت در حوزه تدوین نظام رسانه‌ای مناسب در کشورمان کرد و در این زمینه اقدامات زیادی انجام داد.

وی در پایان این ضایعه را به خانواده مرحوم معتمدنژاد و جامعه دانشگاهی کشور تسلیت گفت……………………………………………………….

دکتر سلطانی‌فر: نقادی و دوری از حب و بغض بزرگترین ویژگی‌های استاد معتمدنژاد بودند

دکتر محمد سلطانی‌فر از شاگردان پروفسور معتمدنژاد در پی درگذشت این استاد برجسته اظهار کرد: پروفسور معتمدنژاد در دوره فعالیت هیچ یک از دولت‌ها به آنها نزدیک نشد و تلاش کرد فضای نقادانه روزنامه‌نگاری را حفظ کند و این از برجسته‌ترین ویژگی‌های ایشان بود.

این مدرس علوم ارتباطات در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، ضمن اظهار تاسف از شنیدن این خبر، با بیان اینکه استاد معتمدنژاد علاوه بر حوزه علوم ارتباطات و روزنامه‌نگاری در بسیاری از حوزه‌های دیگر نیز پیشرو بود، تصریح کرد: حضور رشته روزنامه‌نگاری و مسیری که امروز روزنامه‌نگاری ایران پیش‌ رو دارد، مدیون زحمات و نوآوری‌های ایشان است؛ زیرا در دوره‌ای که روزنامه‌نگاری ما فضای آکادمیک نداشت، توانستند این فضا را وارد ایران کنند.

او ادامه داد: فضای آکادمیک امروزی روزنامه‌نگاری به مدد و یاری ایشان با ترجمه‌ها و فعالیت‌های متفاوت از کشورهای غربی به ایران ورود کرد و شکل تازه‌ای به خود گرفت و آنچه امروز در حوزه دانشگاهی روزنامه‌نگاری مشاهده می‌کنیم به لطف زحمات ایشان در یک دوره زمانی خاص که هیچ منبعی برای فعالیت آکادمیک روزنامه‌نگاری وجود نداشته، شکل گرفته است.

سلطانی‌فر همچنین با اشاره به ویژگی‌های شخصیتی استاد معتمدنژاد گفت: ایشان به لحاظ سیره شخصیتی نیز خصوصیات‌ ویژه‌ای داشتند. نخست آنکه مبنای حرکت خود را هیچ‌گاه بر روی نگاه مالی نمی‌گذاشتند و دیگر اینکه هیچ‌گاه تلاش نکردند با حب و بغض، چه در فضای آکادمیک و چه در فضای بین دوستان رفتار کنند.

مدیرمسئول شرق: امیدوارم آرمان‌های استاد معتمدنژاد را پی‌گیری کنیم

shargh-mehdi-rahmanian-e1348681959483.jpg

مدیرمسوول روزنامه شرق با اشاره به فعالیت‌های پرشمار مرحوم دکتر کاظم معتمدنژاد اظهار کرد: ایشان زحمات زیادی در عرصه مطبوعات کشیدند و اطلاق پدر علم ارتباطات به استاد اقدامی کاملا صحیح و ارزنده بوده است.

مهدی رحمانیان در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با تسلیت به خانواده این استاد بزرگوار و همچنین خانواده بزرگ مطبوعات با بیان اینکه « استاد حق بزرگی بر مطبوعات کشور ما دارد» افزود: به نظر من عنوان کردن نام ایشان به نام پدر علم ارتباطات و مطبوعات ایران اقدامی کاملا صحیح و ارزنده است؛ چراکه این استاد بزرگوار زحمات زیادی در این حوزه متحمل شدند.

وی ادامه داد: ان‌شاءالله همه قدرشناس زحمات بی‌دریغ ایشان باشیم و بتوانیم رسالتی را که این استاد بزرگوار آغازگر آن بودند تداوم ببخشیم و رسانه‌هایی در تراز اخلاق اسلامی و انسانی پایه‌گذاری کنیم.

این فعال رسانه‌ای در پایان اظهار کرد: همچنین امیدوارم بتوانیم در حقیقت آنچه را این استاد بزرگوار به دنبال آن بودند و به طور کامل به آن دست نیافتند، پیگیری کنیم و خود را به آرمان‌های متعالی ایشان نزدیک سازیم…………………………………..

دکتر هادی خانیکی: شاهکار استاد معتمدنژاد «زندگی‌اش» بود

khaniki.jpg

در پی درگذشت پروفسور کاظم معتمدنژاد، استاد برجسته علوم ارتباطات، دکتر هادی خانیکی از شاگردان و نزدیکان او در حالی که به شدت متاثر بود، میراث دکتر کاظم معتمدنژاد را به عنوان پدر علم ارتباطات در ایران، «یک سرمایه بزرگ علمی و فرهنگی» خواند.

 

این استاد ارتباطات در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با بیان اینکه استاد دکتر کاظم معتمدنژاد امروز پس از تحمل مدتی بیماری پیش‌رونده پارکینسون که او را در وضعیت اغما قرار داده بود درگذشت، اظهار کرد: فرزانگی و فروتنی از ویژگی‌های بارز ایشان بود که وی را در میان چهره‌های برجسته علمی کشور ممتاز می‌کرد؛ اگرچه کار او در زمینه‌های مختلف دانش ارتباطات از روزنامه‌نگاری و حقوق و اخلاق حرفه‌ای گرفته تا حوزه‌های مختلف ارتباطات و حتی مباحث جدیدی مثل جامعه اطلاعاتی نقش تاسیسی داشت، اما هیچ‌گاه خود را فراتر از یک معلم به شمار نمی‌آورد.

 

خانیکی ادامه داد: عزت، مناعت طبع و خلق و خوی نیکوی ایشان در حدی بود که همه آنان که در عرصه ارتباطات ایران دستی در کار دارند، خود را شاگرد او دانسته و می‌دانند.

 

وی همچنین با اشاره به دوران بازنشستگی استاد معتمدنژاد، گفت: دکتر معتمدنژاد دارنده نشان درجه اول علمی کشور در دولت اصلاحات بود که متاسفانه به رغم توانایی‌های فراوان علمی، در دولت بعدی بازنشسته شد. همچنین اگرچه در محافل علمی ارتباطی در جهان نیز شخصیتی شناخته‌شده بود، از پذیرش عنوان «چهره ماندگار» سرباز زد، ولی در واقع نه تنها در حوزه ارتباطات بلکه در حوزه‌های دیگر علوم اجتماعی از جمله سرآمدان و شخصیت‌های ماندگار دانشگاهی کشور بوده است.

 

خانیکی در پایان گفت: شاخص دانش دکتر معتمدنژاد به روش معلمی و رفتار اجتماعی او بود؛ به زبان دیگر بزرگترین اثر و شاهکار او «زندگی‌اش» بود……………………………………..

پیام تسلیت معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد در پی درگذشت دکتر معتمدنژاد

tt.jpg

«حسین انتظامی» معاون مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پی درگذشت دکتر کاظم معتمدنژاد، پدر علم ارتباطات ایران پیامی صادر کرد.

 

در این پیام که به طور اختصاصی برای خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، ارسال شده آمده است:

 

امروز جامعه رسانه‌ای ایران پدری را از دست داد که بیش از نیم قرن شاهد خدمات علمی و عملی او در عرصه‌های گوناگون ارتباطات و مطبوعات بوده‌ایم؛ اندیشمند خراسانی که سال 1343، به عنوان نخستین گروه دانشجویان ایرانی موفق به کسب دکتری تخصصی روزنامه‌نگاری از انستیتوی مطبوعات و علوم نظری دانشگاه پاریس شد و با کوله‌باری از دانش روزنامه‌نگاری، ارتباطات، حقوق و علوم سیاسی و با ایده تاسیس نخستین دانشکده روزنامه‌نگاری به میهن بازگشت که

امروز افتخار عنوان پدر علم ارتباطات با نام او قرین شده است.

 

نگاه حرفه‌ای، تلاش علمی و مستمر او در دانشگاه و دیگر نهادهای فرهنگی و رسانه‌ای کشور به دور از همه حاشیه‌های زماندار و دغدغه عمیقی که برای توسعه مطبوعات و ارتباطات در ایران داشت، از شخصیت علمی او، استادی ساخت

که امروز کمتر فعال رسانه‌ای و مطبوعاتی را می‌یابیم که از درس و بحث و سخنرانی و کلاس و آثار دکتر کاظم معتمدنژاد بهره نبرده باشد.

 

او پس از انقلاب نیز از سال ‌1368 تا کنون پیوسته و بی‌دربغ برای زنده نگه داشتن رشته علوم ارتباطات در همه عرصه‌های تحقیقق و تالیف و ترجمه آثاری گرانبها، کوشید و در تاسیس دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی و راه‌اندازی دوره‌های کارشناسی ارشد و دکتری، پیشگام توسعه همه‌جانبه‌ دانش ارتباطات شد.

 

اینک همه در غم از دست دادن این چهره ماندگار ایران زمین اندوهگینیم و آنچه وظیفه همه ما را در پاسداشت این شخصیت علمی سنگین‌تر می‌کند حفظ و توسعه میراثی است که از کرسی استادی او برای جامعه ارتباطات ، رسانه و مطبوعات

باقی مانده است.

 

درگذشت ایشان را به خانواده محترم معتمدنژاد، به جامعه رسانه‌ای کشور، شاگردان وی و همه استادان روزنامه‌نگاری و ارتباطات تسلیت عرض می‌کنم و در این شب‌های آغارین ماه صفر، طلب مغفرت و رحمت ذات متعال را برای وی خواستارم.

 

حسین انتظامی، معاون مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی……………………………………………………………………………………………………………………………………..

پیکر پروفسور معتمدنژاد در قطعه نام‌آوران به خاک سپرده می‌شود

Multimedia_pics_1390_8_IT_6.jpg

زمان برگزاری مراسم تشییع و مجلس یادبود پروفسور کاظم معتمد‌نژاد اعلام شد.

 

برادر مرحوم دکتر معتمدنژاد در گفت‌وگو با خبرنگار «رسانه» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفت: مراسم خاکسپاری برادرم ساعت 9 صبح روز شنبه از مقابل دانشکده ارتباطات دانشگاه علامه در سه راه‌ضرابخانه برگزار خواهد شد.

وی افزود: پس از آن پیکر برادرم در قطعه نام‌آوران بهشت‌ زهرا (س) به خاک سپرده می‌شود.

به گفته برادر مرحوم معتمد‌نژاد، مراسم ختم این استاد علوم ارتباطات و روزنامه‌نگاری هم در ساعت 15:30 روز دوشنبه در محل مسجد نور برگزار می‌شود.

 

دکتر کاظم معتمدنژاد پدر علم ارتباطات ایران امروز در آستانه 80 سالگی دار فانی را وداع گفت.

 

خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، این ضایعه بزرگ را به خانواده ایشان و جامعه دانشگاهی به ویژه استادان و دانشجویان ارتباطات و روزنامه‌نگاری تسلیت می‌گوید و برای آن استاد بزرگوار که سالها عمر پربار خود را صرف تولید و ترویج علم کرد، علو درجات را از پیشگاه خداوند متعال مسالت دارد.

هادی حیدری کارتونیست

درباره دفتر نقش‌های هادی حیدری
گام‌های تعالی در خطوط شکسته!!!
محمود دولت‌آبادی
هنر آن پدیده‌ای‌ست که من نمی‌فهمم چیست؛ به همین جهت با هر اثر ذوقی- هنری که مواجه می‌شوم حیرت می‌کنم. این اثر می‌تواند یک لبخند، حرکت یا یک واگشت تن در صحنه تئاتر باشد، یک زخمه بر سیم‌های ساز باشد، یک حرکت قلم ناگهانی بر حاشیه یک نقش باشد یا خط‌هایی که با آنها طرحی پدید آمده است مثل مقراض. مقراض و کاغذ و قلم اجزایی هستند که در هنر اغراق «کاریکاتور»، زیاد به آن پرداخته شده؛ اما از آن‌که این سه جزء همواره در جدالی بی‌سرانجام به سر برده و به‌سر می‌برده‌اند، موضوعشان هم کهنه نمی‌شود و کهنه نشده است. قلم بر کاغذ، نوعی سلطه خط بر ورق سپید است و خط بر کاغذ نوعی ثبت یک فرضیه است و مقراض در مقابل آنها یک تهدید همیشه است. این‌بار هادی حیدری با این سه عنصر کار دیگری انجام داده است و آن بیان یک دوییت است. از یک‌سو بی‌پروایی آدمی قلم بر دوش، بی‌توجه به تیغه‌ای که آماده فرودآمدن است و از دیگر سو فریبکاری مقراض است. کاغذ هم عرصه است، خاموش و نامعترض. یک بال مقراض این‌بار از خانواده اره انتخاب شده و قلم نه بر کاغذ مماس شده و جز آن بلکه چون بیل که بر شانه دهقانی خوش‌خیال، روی دوش مردی – جوانی
خوش‌باور راه افتاده است تا پله‌های تعالی را بپیماید! قلمچی خوش‌باور پله‌ها را سه تا- یکی بالا می‌رود. بالا می‌رود که لابد بر فرازتر پله تعالی به‌ایستد؟! اما نمی‌بیند و نمی‌داند یا نمی‌خواهد سر در بیاورد که آن والاترین پله‌های پندار که وی می‌پیماید به کام، به عمق کام مقراض منتهی می‌شود و آن کام فروکشاننده و خرد‌کننده اره‌ماهی‌واره‌ای‌ست که این‌بار به مقراض تبدیل شده تا دندان‌هایش پلکانی باشد و فک‌های گشاده‌اش در کار بلعیدن همه آفتاب روی صفحه کاغذ طراحی. مردی- آدمی به رنگ سپید، سرنوک قلمی سپید از پهنه آفتاب از پلکان بالا می‌رود… بالا می‌رود تا به کجا برسد؟! که فرو برود؟ ‌
پلکان سیاه است و دهانه مقراض آفتابی و مرد سپید و نوک قلم سپید و گام‌ها مطمئن و… از این ساده‌تر، واضح‌تر و عجیب‌تر هم ممکن می‌شود؟! این است که همیشه حس می‌کنم هنر چیزی‌ست که آن را من نمی‌فهمم و با هربار برخورد با آن حیرت می‌کنم.
هم در طرحی دیگر دست‌ها قطع، کله تراشیده، دستی ندانم که؟ – دهان مرد کله‌ تراشیده، چشم‌ها وادریده، دهان‌ بسته، اما لب‌ها و دهان و لابد زبان پشت دست ندانم که را شکافته تا بگوید می‌گویم لابد؛ و این عجیب نیست؟!
یا «بلبلی برگ گلی در منقار» نداشت؛ چون نُک – فکش سیم‌پیچ شده بود.
باری… اگر سیاست محسناتی هم داشته باشد یکی‌ش همین ساخته‌شدن زمینه‌هایی برای ایجاد کاریکاتوریست‌هاست، هنری که کهنه نمی‌شود؛ چون قدرت و سیاست هم نو نمی‌شوند؛ البته در هر قاعده استثنایی هم ممکن است یا باید فرض کنیم ممکن است! باری سلام مرا برسانید به آقای هادی حیدری که مرا به یاد نخستین آشنایی‌های من با کاریکاتور مطبوعاتی در «کتاب هفته» انداخت با قلم توانای مرتضی ممیز- که یادش زنده باد.

کاریکاتور رسانه‌ای دچار سوءتفاهم
جواد مجابی . طرح: هادی حیدری / شرق
رابطه‌گیری آدم‌ها در جامعه، عملا برای رسیدن به تفاهم است، تفاهم از فهم درست هر فرد، از خویشتن و از دیگری شروع می‌شود، به ادراک هستی از هماهنگی آدمی با جهان و هستی می‌رسد. اما روابط انسانی – خواسته و ناخواسته – در شرایط اجتماعی نامعقول، دچار سوءتفاهم می‌شود، چون بسیار کسان با ترس و طمع و اجبار، از مرز هم‌اندیشی و همدلی با دیگران عبور می‌کنند و وارد فضای گسترده سوءتفاهم بشری می‌شوند. دنیای ما شوربختانه، بر شکل‌های متنوع گسترده‌ای از سوءتفاهم‌ها شکل گرفته که در درازنای زمان بدل به نوعی تفاهم جدید بین افراد با خود، با دیگران و فضاها شده است: یک تفاهم نابهنجار و اشتباه‌آمیز.
طراح طنزپرداز، پرده از روی این سوءتفاهم همگانی برمی‌کشد و می‌کوشد با اثرش، روابط ناعادلانه اجتماعی و بازیچه‌بودن آدمی در شبکه‌های قدرت باشد. پیداست «افشای راز خلوتیان» به مذاق آنان که بازیگر یا بازیچه این شرایط‌اند خوش نمی‌آید. طنزاندیشان که منادی تفاهم واقعی‌اند، همواره قربانی سوءتفاهم می‌شوند.
مجموعه آثار طنز تصویری «هادی حیدری» در کتابی که «چاپ نشر نظر» از او منتشر کرده (در همان قد و قواره که همزمان برای «بهمن رضایی» کاریکاتوریست دیگر ما چاپ کرده بود) به دست من رسیده است، طرح‌های او را در روزنامه‌های مورد علاقه‌ام – از جامعه تا شرق – پی گرفته و دیده‌ام که چگونه این طراح پرمایه در شرایط متفاوت هیچ‌گاه از پا ننشسته و در هر فرصت محدودی که یافته، رابطه قلم حقیقت جویش را با بینندگان کنجکاو حفظ کرده و گسترش داده است. او وظیفه اصلی یک کارتونیست را حضور در رسانه می‌داند و در این کار سخت کوشاست اما نه به قیمت از دست نهادن اصول اعتقادی خود و وظیفه آگاهی بخشی رندانه‌ای که بر عهده کارتونیست روزنامه است. مضمون بیشتر کارهای او همسویی با مقالات عمده‌ای است که در یک دوره قضایای سیاسی/ اجتماعی را در روزنامه‌ها بازتاب می‌دهد، این فضا طبعا انتقادی است و موضوعاتی چون آزادی اندیشه و بیان، صندوق آرا و مهره‌های سیاه و سفید سیاسی، قیچی جرح و تعدیل حتی حذف آثار و افکار، مفاهیمی چون تنش‌گرایی، همدلی و عشق، توهم، خودشیفتگی فریبکار؛ موضوع کارتون‌های اوست. همچنین توجه به مسایل میهنی و مردمی و اندکی امید به آینده و آرزوی بهبود شرایط… در اینجا برق رفت…
پس از نیم ساعت برق آمد، مونیتور را روشن کردم سطرهای زیادی را که در باب محدودیت تاریخی کاریکاتوریست در روزنامه‌ها از زمان مشروطیت تا حالا نوشته بودم به علت حفظ نکردن به موقع، پاک شده بود. دلم سوخت برای پاک‌شدن پاراگرافی که در آن اشاره کرده بودم به وضع طراحان طنز اندیش کشور. یکباره متوجه شباهت غریبی شدم بین عملکرد ارباب جراید، با جریان برق رفتگی؛ که چگونه هردو خواه و ناخواه، به محو یک قسمت یا کل اثری که نمی‌پسندند مبادرت می‌ورزند، خواه آن اثر نوشته‌های من باشد یا کارتون‌های حیدری. هرکس که در رسانه‌های جمعی کار می‌کند پس از مدتی از این برق گرفتگی و پاک‌سازی شگفت‌زده نمی‌شود، حذف و محوشدن، انگار از شرایط بنیادی کار در رسانه‌هاست. حیدری بر این نکته بیشترین تاکید را دارد. نشانه آزاداندیشی، شناخت و تحمل دیگران به اندازه خودمان است.

نگاهی به کارتون‌های هادی حیدری به انگيزه چاپ کتاب گزیده آثارش
عابر کوچه خورشید
علیرضا امیرحاجبی
1  چند سال پیش یکی از دوستان همکار که تازه به خارجه مهاجرت کرده بود و حالا هم مشغول خوردن آب مملکت فرنگ است در روز خبرنگار پیامی را برای دوستانش از جمله بنده ارسال کرد مبنی بر اینکه: «بازیگران سیرک! روزتان مبارک» من هم جواب دادم: «آفرین به شما که از جرگه بازیگران سیرک مطبوعاتی خارج شدی.» البته این دوست خبرنگار در نهایت از پیام خود پشیمان شد. جوگیر شده بود. ذوق کرده بود که رسیده به فرنگ. خود من هم روزهای اول که هنوز عرقم خشک نشده بود کمی جوگیر بودم. البته سفر من تحصیلی بود و نه شغلی. نیمه‌کاره هم ول کردیم برگشتیم مام میهن. گفتیم همین‌جا به دنیا آمدیم همین‌جا هم جام رحمت را سر می‌کشیم.
بعد هم که افتادیم تو کار مطبوعات. اول خارجی و بعد که دیدیم هوا پسه ول کردیم چسبیدیم به امور داخله. کم و زیادش را پذیرفتیم. ما ماندیم و فحش و بدوبیراه هم زیاد خوردیم از دوست و غریبه. فس‌ناله هم نزدیم. تا اینکه شکر خدا گویا کمی اوضاع بهتر شده.  قصد من اهانت به فردی نیست و فقط از بس رسمی نوشتم و اتو کشیده حرف زدم در این فرصت که برای دوستم هادی حیدری می‌نویسم می‌خواهم راحت‌تر باشم. ترسی هم که ندارم. نهایت اینکه مدیرمسوول خوش‌تیپ یا سردبیر عزیزتر از جان کل یادداشت را به علت خارج از عرف‌بودن می‌اندازند دور.  بگذریم. یکی دو سال پیش بود که به هادی گفتم: «بغض گلوم رو گرفته بیا یک چیزی از زندگی تو بسازم. قبول کرد. من هم یک دوربین برداشتم و شروع کردم ضبط کردن. از کارهاش گفت و مشکلات کار روزنامه‌نگاری در ایران و اینکه باید صبوري کرد. از همه مهم‌تر چیزی گفت که مثل مایع حیاتی، مثل آ‌ب‌قند حالم را جا آورد. جمله ساده‌ای بود: «روزنامه‌نگاری در ایران زنده است. هرچند مشکلات زیاد است اما مطبوعات ایرانی با همین نیمه‌نفس از پا نیفتاده.»
این جمله برمی‌گرده به ادعای یکی از دوستان که جایی مرقوم فرموده بودند: «روزنامه‌نگاری ایران مرده است.» البته خیلی‌ها جواب این دوست عزیزمان را دادند اما حرف هادی مزه دیگری داشت. حالا امیدوارم یک روز بتونیم این چیزهایی‌رو که هادی تو فیلم گفته حداقل به بچه‌های مطبوعاتی نشان دهیم.
چندین ساله که با هادی در ارتباط نزدیک هستم. می‌شه گفت هر جا که او رفته من هم بودم حالا چرا اینطوری شده نمی‌دونم. به هم اعتماد کامل داریم و حرف هم‌رو می‌فهمیم. گرچه از نظر شخصیتی من پارتیزان هستم و برعکس هادی آرام و صبور. اما سال‌ها بدون کوچک‌ترین اختلافی با هم کار کرده و می‌کنیم. هنر هادی حیدری یک خصوصیت ویژه داره و آن هم تغییر پیاپی است. هربار که در تحریریه همدیگر رو می‌بینیم کارهای جدیدش رو به من نشان می‌ده و نظرخواهی می‌کنه. درست برعکس بسیاری هنرمندان فخیم و جلیل‌القدرکه نمی‌شه بهشون کوچک‌ترین انتقادی کرد، هادی کاملا انتقادها را گوش می‌ده و درست و غلط را در نهایت خودش انتخاب می‌کنه. این ویژگی بسیار مهمی است. نوعی ظرفیت که هر کسی نداره.
از این بابت خودش شانس آورده. یک داستان کوتاهی را هم همین وسط بگم از یک استاد بزرگ که در یادداشتی به آثارشان انتقادی کرده بودم. این استاد به دو نفر از دوستان نزدیکم گفته بود: «اصلا فلانی این کارها را ندیده و همین‌جوری از سر کینه حرفی زده.» حالا چه کینه‌ای دارم از ایشان؟ خودم نفهمیدم. بعد متوجه شدم این یک تاکتیک دفاعی‌ایست که به جای جواب مستقیم از سمت دیگری به موضوع حمله می‌کنند بعد هم یادشون می‌ره چی گفتند. چند وقت بعد از این ماجرا، خود این استاد به شکل دیگری نکاتی را که من به عنوان انتقاد مطرح کرده بودم را تکرار کردند البته در قالب گله و شکایت از موقعیت سینمای ایران.  حیدری چون خودش دارای نگاه انتقادی است طبیعتا از مورد انتقاد قرار گرفتن برآشفته نمی‌شود. بارها نکته‌هایی به ذهنم رسیده و مستقیم و بدون رفتن به سمت لفافه‌گویی و کادوپیچ‌کردن، موضوع را به حیدری گفته‌ام.
2  هنر کارتون به‌خصوص در قالب ادیتوریال راه رفتن بر روی لبه تیغ است. هرچه وضوح بیشتر دریافت مستقیم راحت‌تر و دردسرها هم بیشتر. اما هنرمندان کارتونیست راه‌های دیگری را نیز برای بیان انتقادات خود پیدا کرده‌اند و آن اشارات نمادین است که تا حدودی، تکرار می‌کنم تا حدودی می‌تواند مارپیچی جهت خلاصی از ایجاد سوءتفاهمات را به‌وجود آورد.  حیدری در این میان نیز با تجربه چندین و چند ساله در عرصه مطبوعات این نکته را درک و به شکلی دست به خلق اثر می‌زند که بتوان تفاسیری آزاد حتی خارج از متن را ارایه داد. موضوعات مورد استفاده حیدری متنوع و همگی در بستر اجتماعی شکل می‌گیرد اما همگان شمول و عام هستند. بدين معنی که بسیاری از کارتون‌های وی را هر شخص در هر جای جهان می‌تواند درک و تفسیر کند. اکثر آثار او ماهیت بومی ندارند پس جهانی هستند و در ارتباط با موضوعاتی که مردمان سراسر گیتی درگیر آنها هستند. عدالت، آزادی، حق انتخاب، فساد در هر شکل و مقدار و سایر مفاهیمی که انسان مدرن هر روز با آن دست به گریبان است. ایده‌آلیسم حیدری در زیر لایه‌های واقعیت موضوعاتش نهفته است. او چیز زیادی نمی‌خواهد جز یک آرمانشهر کوچک که گویا به دست آوردنش کار ساده‌ای نیست. او نیز به دنبال شادی‌ای است که سال‌های سال یا بهتر بگویم قرن‌هاست که انسان پی‌جوی آن است اما جز رنج چیزی نیافته است.
اخیرا به همت موسسه فرهنگی و پژوهشی چاپ و نشر نظر، مجموعه‌ای از آثار هادی حیدری راهی بازار نشر شده است. مجموعه‌ای شامل بیش از 80 کارتون و کاریکاتور که به طور مستقیم در قالب مطبوعاتی ارایه شده است. این قالب می‌تواند بدون معرفی شخصی و حرفه‌ای هنرمند، مخاطب را به درون فضای کاری وی یعنی مطبوعات راهنمایی کند. استفاده از بریده جراید در برخی صفحات جوهر آثار حیدری را مشخص‌تر کرده است. اما از سمتی دیگر همین قالب مطبوعاتی هنر حیدری را از حالت استقلال آن خارج و وابستگی آن را به ژورنالیسم زیاد کرده است. گزین‌گویه‌های حیدری در چند صفحه که به نوعی گزارش کار محسوب می‌شود بیننده را از انگیزه و آغاز خلق اثر آگاه می‌سازد.  وی در عرض این چند سال از شکلی به شکل دیگر تغییر ماهیت داده است و تجربیات جدیدی را در فرم و محتوا به دست آورده. این نظر درست در نقطه مقابل یادداشت ماشاءالله شمس‌الواعظین است که در ابتدای همین کتاب گفته فرم هادی حیدری تغییر نکرده و ثابت مانده، برعکس خطوط حیدری تکامل یافته‌اند. دیگر احتیاط‌کاری‌های گذشته را در به کارگیری رنگ و در ترکیب‌بندی ندارد. زمانی از پرسپکتیو و عمق میدان غافل بود اما مدتی است حسابی درگیر آن است و ترکیب‌بندی و وزن عناصر صفحه را بیشتر و دقیق‌تر رعایت می‌کند. به آناتومی توجه بیشتری می‌کند و شخصیت‌های کاریکاتورهایش واضح‌تر شده‌اند.  و دست‌آخر اینکه چون رو به خورشید راه می‌رود گاهی اشعه و تابش شدید چشم‌هایش را می‌زند اما او اهل باران نیز هست.‌ تر و تازه قدم بر می‌دارد به خدای خودش اس‌‌ام‌اس می‌زند که شجاعت می‌خواهد. راستی هادی سلام ما را به باران برسان.

هادی حیدری […]
«کاریکاتور (و به تعبیری کارتون) به‌ویژه از نوع ادیتوریالش، هنری ا‌ست ذاتا رادیکال؛ تندوتیز و صریح و […]. »
گزیده آثار کاریکاتور و کارتون‌‌های هادی حیدری در مجموعه «انجمن جمجمک‌ها»ی نشر نظر منتشر شده است. این کتاب گزیده‌ای از بیش از یک‌دهه آثار او را در بردارد. برخی از این کارها نقطه عطفی در کارنامه حیدری محسوب می‌شود، از این‌رو با حاشیه‌نوشتی از دیگر آثار اندکی متمایز و برجسته شده است. مثلا کنار طرح «صادق هدایت» آمده است: «بوف‌کور صادق هدایت را اولین‌بار 17ساله بودم که خواندم. از آن روزها، فضای هولناک تیره‌ای در ذهنم مانده. ساده‌ترین برداشتم از چهره هدایت را در اینها خلاصه کردم: یک مثلث، دو دایره و چند خط به‌عنوان سبیل!» یا این حاشیه‌نوشت که حیدری در آن به نوعی به دسته‌بندی و بازتعریف آثار یک دوره پرداخته: «سال‌های 1376 تا 1380، سال‌های جست‌وجو بود برای یافتن شیوه‌ای که بتوانم مفاهیم ذهنی‌ام را در قالب کارتون‌‌هایم انتقال دهم. روزهای تجربه‌گرایی. به‌خاطر همین است که برخی کارهای این دوره از خط و سطوح یکپارچه سیاه‌وسفید تشکیل شده‌اند، بعضی‌هایشان با خط و هاشور و برخی هم تلفیقی از همه اینها.»
با ورق‌زدن کتاب، تاریخی تصویری از دست‌کم یک‌دهه از روزگار ما روایت می‌شود. جدای از کاریکاتورهای این مجموعه -که همگی به‌گونه‌ای با مفهوم امید پیوند دارد و حتی تلخ‌ترین‌هاشان، نویدبخش روزهای روشن و فردایی بهتر است، ابتدای کتاب دو یادداشت خواندنی به عنوان مقدمه آمده است. «هادی حیدری، اسیر در فرم، آزاد در محتوا» عنوان مقدمه محمود شمس (ماشاءالله شمس‌الواعظین) است. این روزنامه‌نگار پیشکسوت می‌نویسد: «نام هادی حیدری، طراح و کاریکاتوریست ایرانی با روزنامه‌های عصر اصلاحات گره خورده است، حتی اگر روزنامه‌های این عصر را تریبون‌هایی بدانیم که هادی حیدری و دیگران با استفاده از آنها، استعدادهای هنری خود را پرورش دادند، اما نکته جالب توجه اینکه هادی حیدری از معدود هنرمندانی است که کار و رسالت خود را با پایان دوره طلایی روزنامه‌های عصر اصلاحات پایان‌یافته تلقی نکرده است… همچنان به کارش ادامه داده و می‌دهد…» او معتقد است که هادی حیدری در طرح‌ها و کاریکاتورهایش هنوز از قالب‌ها و سبک‌ها و شکل‌های دوران اولیه کارش استفاده می‌کند، چیز زیادی به آن نیفزوده است، گویی می‌خواهد از سبک ساده‌اش جدا نشود، محتوای پیام‌هایش غنی‌تر و پرمعنا شده است، اما در شکل هنوز به سنت خودساخته‌اش وفادار است.»
مسعود مهرابی نیز در مقدمه‌ای خواندنی با عنوان «هادی حیدری […]» می‌نویسد: «در وجه غالب کاریکاتور و کارتون ادیتوریال حاصل نگاهی مصلحانه است و با اهدافی مخاطره‌انگیز طراحی نمی‌شود، اما همواره سلسله بی‌پایانی از برداشت‌های مخاطره‌برانگیز این هنر و حرفه شریف را احاطه کرده است.»


صحبت سرما و دندان است!
حسن کریم‌زاده . طراح گرافیک و کارتونیست
کتاب «هادی حیدری» پیش از آنکه حکم یک «گزیده آثار کارتون و کاریکاتور» را داشته باشد؛ آلبوم تصاویر و خاطرات یک دوران است. با این تفاوتِ محتوایی که اینجا خبری از ژست‌های شیک و لبخندهای مصنوعی پرسوناژهای جلو دوربین نیست؛ که دست‌چینی است از خارستانِ ناملایمات دو دهه اخیر. مرد می‌خواهد که کتاب هادی را عامدانه بگیرد، بی‌طرفانه ببیند و منصفانه بپذیرد! یکایک تصاویر این کتاب نه به قصد خوش‌آمدن دیگران گردهم آمده‌اند و نه برای ستاره‌گرفتنِ خالقشان، خلق شده‌اند. بی‌پرده‌اند و تلخ و افشاگر؛ چراکه هنرمند موردنظر ما فرزند‌خوانده ژورنالیسم است و نه نازپرورده هنر! تکلیفش با خودش مشخص است و هدفش معین. آگاهانه قدم در راهی نهاده که شکل تصویری آن نیز در نخستین طرح این کتاب ارایه شده است. اینجا صدایی اگر می‌شنویم، صحبت سرما و دندان است.  طرح‌های پیشِ‌رو تکنیک‌محور نیستند؛ از این روست که به‌شخصه در مقابل هر فریم از کارتون‌های کتاب موردنظر، به‌طور معمول به‌جای آنکه بحث جذابیت بصری را پیش بکشم، دنبال ریشه‌های مفهومی‌شان و نیز سرشاخه‌های عینی‌شان در جامعه می‌گردم. این را به حساب کم‌اهمیت جلوه‌دادنِ «فرم» و«ارایه» نمی‌گذارم چرا که در کتابِ «هادی حیدری» مدارک مکتوبی داریم دال بر کنکاش‌های پی‌درپی او در ابزارها، ‌از قلم فلزی و راپیدوگراف گرفته تا نرم‌افزارهای دیجیتالی و این اواخر قلم نوری‌.  بیشتر کارتون‌های جمع‌شده در این مجموعه، پیش‌تر در روزنامه‌های معتبر داخلی منتشر شده و بازخوردهای سرد و گرم روزگار را تجربه کرده‌اند. حال در یک مجموعه 112صفحه‌ای رنگی توسط نشر نظر، بازپخش می‌شوند تا به زعم کارتونیست این کتاب «نسل آینده»،
روزگار پدرانشان را از دریچه این کارتون‌ها ببینند و به قضاوت بنشینند. گرافیکِ کتاب، ساده، بی‌آلایش و در نگاه اول میزبان خوبی برای محتوای آن است. با اعتراف به این‌ نکته که عنوان «انجمن جمجمک‌ها» و نیز انتخاب تصویر«جمجمه» بر پیشانی این سری از کتاب‌های کارتون، چندان خوشایند به‌نظر نمی‌رسند؛ اما باید دست ناشر فرهیخته این مجموعه را برای توجه مادی و معنوی به هنر مهجور کارتون و کاریکاتور، به گرمی فشرد.

احمد غفاری. شعرای مازندران.(بابلی )شاعر.نویسنده و..

احمد غفاری

احمد غفاری فرزند بشیر در 1335 در روستای بالا احمد چاله از توابع شهرستان بابل زاده شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی عموزاده و متوسطه را در دبیرستان علامه گذراند و مدرک دیپلم گرفت و بنا به دلایلی به جای ادامه ی تصحیل ، به باغداری و کشاورزی روی آورد که این کار همچنان ادامه دارد وی اوقات فراغت را به مطالعه می پردازد. غفاری از چهره های پرکار و موفق شعر و ادب بابل است و همواره در انجمن های شعر و همایش های ادبی حضوری چشگیر دارد و مضامین اشعار فارسی و طبری او اغلب عاشقانه و اجتماعی است. این شاعر خوش قریحه در خلق کاریکلماتور به پختگی و توانایی در خور تحسینی رسیده است.

آثار او عبارتند از :

1-  اسکناس متقلب « مجموعه ی کاریکلماتور ، دفتر اول » 1381

2-  ماه ، نا ، نن جان « مجموعه ی شعر طبری » 1382

3-  چتر دست و دل باز « مجموعه ی کاریکلماتور ، دفتر دوم » 1384

4-  هره دار « مجموعه ی شعر طبری » آماده ی چاپ

 

 

دو قطعه شعر زیر از اوست

غزل هایی که بی قافیه سروده می شوند          برای کودکان بعد از من

رایانه هایی که        خدایان خویش را        سه طلاقه خواهند کرد

و دسته های گلایل       که خود را به حراج خواهند گذاشت

در پلکان فضاپیمایی             برای مسافران خورشید       این همه ی فالی نیست

که دخترک کولی برایم گرفته بود .

کودک که بودیم         مرد را یک بخش می کردیم          مرد

مرد که شدم       بخشی از مرا دخترم ایمیل می کند

تکه ای را پسرم        دوچرخه می راند        قسمتی را مرا مادرم   

عصر هر پنجشنبه        خیرات پدر می کند      و بقیه ام را زنم حرص می خورد

دور ریز که کی شوم         برای خودم بماند        آقا اجازه ،

این مرد چند بخش دارد ؟

 

منابع :

1-  یوسف الهی ، سخنوران بابل ص 8-367

2-  بارفروش ، نشریه ی بابلی های مقیم تهران ، شماره ی 78 ، ص 25-24 .

 

یاد.درگذشت خالق لی لی حوضک

خالق انيميشن لي لي حوضك درگذشت

وجيه الله فرد مقدم از پيشكسوتان عرصه انيميشن كشور و خالق انيميشن لي لي حوضك، شنبه شب (هفدهم فروردين) در يكي از بيمارستان هاي تهران دار فاني را وداع گفت. انجمن سينمايي فيلمسازان انيميشن ايران ديروز با اعلام اين خبر، در پيامي درگذشت اين انيماتور پيشكسوت را تسليت گفت. در بخشي از پيام اين انجمن آمده است: با اندوهي بسيار، فقدان استادي ديگر در عرصه انيميشن از جامعه انيميشن ايران سايه افكند و دست زمانه انسان، استاد و هنرمندي از جنس آيينه، با اخلاق و احساس فراتر از زمينيان را از ما زمينيان ربود. استاد وجيه الله فرد مقدم از پيشكسوتان انيميشن ايران و از اعضاي با افتخار و باسابقه انجمن سينمايي فيلمسازان انيميشن ايران (آسيفا) به ديار باقي شتافت. آسيفا ايران با آرزوي آمرزش و شادي روح بزرگ ايشان اين اندوه را به خانواده محترم و داغ ديده اش و خانواده بزرگ انيميشن ايران تسليت عرض مي كند. بدون شك ياد و خاطره و آثار ماندگارشان در تارك هنر انيميشن ايران همچنان درخشنده باقي خواهد ماند. تقليد، مزاحم ها، يار هم، كنار هم، لي لي لي لي حوضك، در كنار هم، با هم و درخت دوستي بنشان از جمله انيميشن هايي است كه از مرحوم مقدم باقي مانده است.
    
     
 روزنامه ايران،